تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30770
دانلود: 2135


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30770 / دانلود: 2135
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (6) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( طس تلك أيت القرأن و كتاب مبين ) (1)( هدى و بشرى للمؤ منين ) (2)( الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون ) (3)( إن الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم أعمالهم فهم يعمهون ) (4)( أولئك الذين لهم سوء العذاب و هم فى الاخرة هم الا خسرون ) (5)( و إنك لتلقى القرأن من لدن حكيم عليم ) (6)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - طس، اين آيات قرآن، و كتاب مبين است.

2 - وسيله هدايت و بشارت براى مؤ منان است.

3 - هـمـان كـسـانـى كـه نـمـاز را بـر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند.

4 - كـسـانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه آنها سرگردان مى شوند.

5 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه عـذاب بـد (و دردنـاك ) بـراى آنـهـا اسـت و آنـهـا در آخـرت زيانكارترين مردمند.

6 - و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود.

تفسير:

قرآن از سوى حكيم دانائى است

بـاز در آغـاز ايـن سـوره به حروف مقطعه قرآن برخورد مى كنيم، و با توجه به اينكه بـلافـاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن ايـن بـاشـد كـه ايـن كـتـاب بـزرگ و آيـات مـبـيـن از حـروف سـاده الفـبـاء تـشكيل يافته، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد سـاده اى بـه وجـود آورده، و مـا در ايـن زمـيـنـه بـحـثـهـاى مـشـروحـى در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشته ايم، (به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد).

سپس مى افزايد: اين آيات قرآن و كتاب مبين است( تلك آيات القرآن و كتاب مبين ) .

اشـاره بـه دور (با لفظ تلك ) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به مبين تاكيدى است بر اينكه قرآن، هم آشكار است و هم آشكار كننده حقايق.

گـر چـه بـعـضـى از مـفسران احتمال داده اند كه تعبير به قرآن و كتاب مبين اشاره به دو مـعنى جداگانه باشد، و دومى لوح محفوظ را بيان مى كند ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه هر دو بيان يك واقعيت است يكى در لباس الفاظ و تلاوت، و ديگرى در لباس نوشتن و كتابت.

در دومين آيه مورد بحث، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده قرآنى كه مايه هدايت، و وسيله بشارت براى مؤ منان است( هدى و بشرى للمؤ منين ) .

هـمـان كـسـانـى كـه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند( الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و بالاخرة هم يوقنون ) .

و به اين ترتيب، هم اعتقاد آنها به مبدأ و معاد محكم است، و هم پيوندشان با خدا و خلق، بنابراين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين گروه از مؤ منان، هم از نظر مبانى اعتقادى و هم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد.

ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براى بالاتر، و بالاتر، پاسخ اين سؤ ال، روشن مى شود.

بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب و روز در نـمـازهـاى خـود بـا گفتن اهدنا الصراط المستقيم از خدا مى خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست.

از اين گذشته، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين، تنها براى كسانى ميسر است كه روح حـقـيـقـت طـلبـى و حـق جـوئى در آنـهـا بـاشـد، هـر چـنـد هـنـوز بـه هـدايـت كامل نرسيده باشند، و اگر مى بينيم در يكجا قرآن مايه هدايت پرهيزگاران معرفى شده (بـقـره آيـه 2) و در جـاى ديـگـر مـايـه هـدايـت مـسـلمـيـن (سـوره نـحـل آيـه 102) و در ايـنـجـا مـايـه هـدايـت مـؤ مـنـيـن، يـك دليـلش هـمـيـن اسـت كـه لااقـل تـا مـرحـله اى از تـقـوى و تـسـليـم و ايـمـان بـه واقـعـيـتـهـا در دل انـسـان نـبـاشـد بـه دنـبـال حق نمى رود، و از نور اين كتاب مبين، بهره نمى گيرد كه قابليت محل نيز شرط است.

از همه اينها گذشته، هدايت و بشارت توأم با يكديگر تنها براى مؤ منان است و ديگران را چنين بشارتى نيست.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه اگـر در بـعضى از آيات قرآن، هدايت به طور وسيع و گسترده براى عموم مردم شمرده است (هدى للناس ) (بقره - 185) منظور همه كسانى است كه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت، كوردلانى هـسـتـنـد كـه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد، كمترين بهره اى از آن نمى گيرند.

سـپـس بـه بـيـان حـال گـروهـى كـه در نقطه مقابل مؤ منان قرار دارند پرداخته و يكى از خـطـرنـاكـتـريـن حـالاتـشـان را چـنـيـن بازگو مى كند: كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعـمـال سـوئشـان را بـراى آنـهـا زيـنت مى دهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مى شوند( ان الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون ) .

آلودگـى در نـظر آنها پاكى، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بدبختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.

آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مى نهند و بر آن ادامه مى دهند، واضح است وقـتـى انـسـان كـار زشـت و نـادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مى شـود، و بـه آن عادت مى كند، پس از مدتى كه به آن خو گرفت توجيهاتى براى آن مى تراشد، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مى كند، و چه بـسـيـارنـد افـراد جـنـايـتـكـار و آلوده اى كـه بـه راسـتـى بـه اعمال خود افتخار مى كنند و آن را نقطه مثبتى مى شمرند.

ايـن دگـرگـونـى ارزشها، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان، كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مى دهد.

جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن (انعام - 108) اين تزيين به خدا نـسـبـت داده شـده اسـت، در حـالى كـه در هـشـت مـورد بـه شيطان، و در ده مورد به صورت فعل مجهول (زين ) آمده است، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است.

اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او مسبب الاسباب در عالم هستى است، و هـر مـوجـودى تـاثـيـرى دارد به خدا منتهى مى شود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عـمـل قـرار داده كـه انـسـان تـدريجا به آن خو مى گيرد، و حس تشخيص او دگرگون مى شـود، بـى آنـكـه مـسـئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقت كنيد).

و اگـر بـه شـيـطـان يـا هـواى نـفـس نـسـبـت داده شـود بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عامل نزديك و بدون واسطه، آنها هستند.

و اگـر گـاه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول آمـده اشـاره بـه ايـن اسـت كـه طـبـيـعـت عمل چنين اقتضا مى كند كه بر اثر تكرار، ايجاد حالت و ملكه و عشق و علاقه مى كند.

سـپس به نتيجه تزيين اعمال پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند: آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند( اولئك لهم سوء العذاب ) .

در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.

و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند( و هم فى الاخرة هم الاخسرون ) .

دليـل بـر ايـنكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در سوره كهف آيه 103 آمده است:( قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يـحـسـنـون صـنـعـا ) : بـگـو آيـا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم؟ آنها هستند كه تـلاشـهـا و كـوشـشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا نـابـود شـده در عـيـن حال گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند!

چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى دهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه روزى ببار نياورده است.

و در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قـرآن، و مـقـدمـه اى بـراى داسـتانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود( و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )

گر چه حكيم و عليم هر دو اشاره به دانائى پروردگار است، ولى حكمت

مـعـمولا جنبه هاى عملى را بيان مى كند، و علم جنبه هاى نظرى را، به تعبير ديگر عليم از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد، و حكيم از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است

و چـنـيـن قـرآنـى كـه از نـاحـيـه چـنـان پـروردگـارى نـازل مـى شـود، بـايـد كـتـاب مـبـيـن و روشـنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤ منان، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف.

نكته:

واقع نگرى و ايمان

مـسـاله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آنچنان كه هست درك كند، و در برابر آن مـوضع گيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى، حب و بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آنچنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است، درك حقايق اشياء آنچنان كه هست.

به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهائى كه معصومين از خدا داشتند اين بود( اللهم ارنى الاشـيـاء كـمـا هـى ) : خـداونـدا واقـعـيـتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده (تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم ).

و ايـن حـالت بـدون ايمان ميسر نيست، چرا كه هوا و هوسهاى سركش، و تمايلات نفسانى بـزرگـتـريـن حـجـاب و سـد ايـن راه اسـت، و رفـع ايـن حـجـاب جـز در پـرتـو تـقـوى و كنترل هواى نفس، امكان پذير نيست.

لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم: كـسـانـى كـه بـه آخـرت ايـمـان نـدارنـد، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم، و سرگردان مى شوند.

نـمـونـه آشـكـار و عـيـنـى ايـن مـعنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم

آنـهـا بـه مـسائلى افتخار مى كنند، و جزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوائى نيست.

لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه آزادى.

برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر تمدن

مسابقه در تجمل پرستى را نشانه شخصيت.

غرق شدن در انواع فساد را، مظهر حريت.

آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر قدرت.

خرابكارى و غصب سرمايه هاى ديگران را، استعمار (آبادسازى!).

بـه كـار گـرفـتـن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده ترين برنامه هاى ضد اخلاقى دليل بر احترام به خواست انسانها.

زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه احترام به حقوق بشر!

اسـارت در چـنـگال اعتيادها هوسها، ننگها و رسوائيها را، شكلى از آزادى تقلب و تزوير و بـدسـت آوردن امـوال و ثـروت از هـر طـريـقـى كـه بـاشـد دليل بر استعداد و لياقت!

رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه بى عرضگى و عدم لياقت.

دروغ و پيمان شكنى دو روئى و تزوير را نشان سياست.

خـلاصـه اعـمـال سوء و ننگينشان آنچنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احـسـاس شـرم نـمـى كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى كنند، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مى رود كدام سو است؟!

آيه (7) تا (14) و ترجمه

( إذ قـال مـوسـى لا هـله إنـى أنـسـت نارا ساتيكم منها بخبر أو أتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ) (7)( فلما جأها نودى أن بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ) (8)( يا موسى إنه أنا الله العزيز الحكيم ) (9)( و ألق عـصـاك فـلما راءها تهتز كأ نها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى لا تخف إنى لا يخاف لدى المرسلون ) (10)( إلا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فإنى غفور رحيم ) (11)( و أدخـل يـدك فـى جـيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع ايات إلى فرعون و قومه إنهم كانوا قوما فاسقين ) (12)( فلما جأتهم أياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ) (13)( و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ) (14)

ترجمه:

7 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه موسى به خانواده خود گفت: من آتشى از دور ديدم (همينجا توقف كنيد) من به زودى خبرى براى شما مى آورم يا شعله آتشى تا گرم شويد.

8 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندائى برخاست كه مبارك باد آنكس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است!، و منزه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

9 - اى موسى! من خداوند عزيز و حكيم.

10 - و عـصـايـت را بـيفكن هنگامى كه آنرا مشاهده كرد ديد (با سرعت ) همچون مارهاى كوچك بـه هـر سـو مـى دود (تـرسـيـد و) بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد، اى موسى! نترس، كه رسولان در نزد من نمى ترسند.

11 - مـگـر كـسـى كـه سـتـم كـنـد، سـپـس بـدى را بـه نـيـك تبديل نمايد كه (توبه او را مى پذيرم و) من غفور و رحيمم.

12 - و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن وجود داشته باشد، اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند.

13 - و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند، اين سحرى است آشكار.

14 - و آنـرا از روى ظـلم و سـركـشـى انـكـار كـردنـد در حـالى كـه در دل به آن يقين داشتند.

تفسير:

موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!

چـنانكه گفتيم در اين سوره بعد از بيان اهميت قرآن، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است، و وعده پيروزى مؤمنان و مجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده.

نـخـسـت از پـيـامـبـر اولواالعـزم مـوسى (عليها‌السلام ) شروع مى كند و مستقيما به سراغ حـسـاسـتـريـن لحـظـات زنـدگـانـى او، يـعـنـى لحـظـه اى كـه نـخـسـتـيـن جـرقـه وحـى در دل او درخـشـيـد، و بـا پـيـام و سـخن الهى آشنا شد، مى رود، و مى گويد: به خاطر بياور هـنـگـامـى را كـه مـوسـى بـه خـانـواده خـود گـفـت: مـن آتـشـى از دور ديـدم( اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا ) .

هـمـينجا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش، تا گرم شويد( ساتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ) .

و ايـن در هـمـيـن شـبـى بـود كـه مـوسـى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تـاريـك و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد، و باد و طوفان وزيدن گرفت، و در همين حـال درد وضـع حـمـل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود.

هـمـيـن كـه شـعـله آتـشـى را از دور ديـد خـوشـحـال شـد، و آن را دليل بر وجود انـسـان يـا انـسـانـهـائى گرفت، و گفت مى روم، يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.

قابل توجه اينكه: موسى مى گويد: من براى شما خبرى مى آورم يا شعله آتشى (ضمير شـمـا به صورت جمع است ) اين تعبير ممكن است به خاطر اين بوده كه علاوه بر همسرش فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى نـيـز بـا او هـمـراه بـوده اسـت، چـرا كـه ده سـال از ازدواج او در مـديـن گـذشـته، و يا به اين جهت كه در بيابان وحشتناك اين تعبير آرامش بيشترى به مخاطب مى دهد.

مـوسـى خـانـواده اش را در همانجا گذاشت و از آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد هنگامى كـه نـزد آتـش رسـيد، ندائى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است، و كسى كه در اطـراف آن اسـت، و مـنـزه اسـت خـداونـدى كـه پروردگار عالميان است( فلما جائها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ) .

در ايـنـكـه مـنظور از كسى كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن كيست؟ مفسران احتمالات گـوناگونى بيان كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كسى كـه در آتـش اسـت مـوسى (عليها‌السلام ) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبز نـمـايان شده بوده، آنقدر نزديك گرديده كه گوئى در درون آن قرار داشت، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص، آن سرزمين مقدس را احاطه كرده بودند.

و يـا ايـنكه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (عليها‌السلام ).

بـه هـر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى (عليها‌السلام ) به نزديكى آتش رسيد ايستاد و خوب دقت كرد، ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد شـعله لحظه به لحظه پرفروغتر و درخت سبزتر و زيباتر مى گردد، نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند، و نه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخه كوچكى كه در دست داشت، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كرد و عـقـب رفـت، گـاه او بـه سـوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داده شد.

منظور اين است آنقدر موسى به آتش نزديك شد كه با جمله من فى النار تناسب پيدا كرد.

تفسير سومى كه براى اين جمله گفته اند اين است كه منظور از من فى النار نور خدا است كه در شعله آتش خودنمائى مى كرد، و منظور از من حولها موسى است كه نزديكى آن قرار داشت، ولى در هر صورت براى اينكه توهمى در مورد جسميت خداوند در اينجا پيدا نشود، در آخر آيه جمله سبحان الله رب العالمين آمده كه منزه بودن خدا را از هر گونه عيب و نقص و جسميت و عوارض جسم، روشن مى سازد.

بـار ديـگـر نـدائى بـرخاست و موسى را مخاطب ساخته گفت: اى موسى من خداوند عزيز و حكيمم( يا موسى انى انا الله العزيز الحكيم ) .

ايـن جـمـله بـراى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى، بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت؛ خداوندى كه شكست ناپذير و صاحب حكمت و تدبير است.

ايـن تـعـبـيـر در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بيان معجزه اى كه در آيه بعد مى آيد، چرا كه اعـجـاز از ايـن دو صـفـت پـروردگـار سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، قـدرت و حـكـمـت او، ولى قـبـل از آنـكـه بـه آيـه بعد برسيم اين سؤ ال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است و نه غير آن.

در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گفت كه توأ م بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است.

بـعـلاوه چـنانكه در آيه بعد خواهيم ديد، به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه مـعـجـزه عـصـا و يـد بيضاء را در برداشت، و اين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندا بود.

از هـمـه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديـگـر مـمـتـاز مـى كند و به هنگامى كه انسان آن را مى شنود چنان در قلب و جانش اثر مى گـذارد كـه هـيـچـگـونـه شك و ترديدى در اينكه اين ندا، از سوى خداوند است باقى نمى ماند.

از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبارى همچون فرعون نياز به قدرت و قـوت ظـاهـرى و بـاطـنـى و سـنـد حـقـانيت محكم دارد، در اينجا به موسى (عليها‌السلام ) دستور داده شد عصايت را بيفكن (و الق عصاك ).

مـوسـى عـصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد هنگامى كه موسى نظر به آن افـكـند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند ترسيد و بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد( فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ) .

ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه عـصـا در آغـاز كـار تبديل به مار كوچكى شد و در مراحل بعد تبديل به اژدهائى عظيم!

در ايـنـجا بار ديگر به موسى خطاب شد اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند( يا موسى لا تخف انى لا اخاف لدى المرسلون ) .

ايـنـجـا مـقـام قـرب اسـت، و حـريـم امـن پـروردگـار قـادر مـتـعـال ايـنـجـا جـائى نـيست كه ترس و وحشتى وجود داشته باشد، يعنى اى موسى تو در حضور پروردگار بزرگ هستى، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است!.

نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر را در سـوره قـصـص آيـه 31 نـيـز مـى خـوانـيـم:( يـا مـوسـى اقبل و لا تخف انك من الامنين ) : اى موسى نترس و برگرد كه تو در امنيتى.

امـا در آيـه بـعـد استثنائى براى جمله انى لا يخاف لدى المرسلون بيان كرده مى گويد: مـگـر كـسـانـى كـه سـتـم كـرده انـد و سـپـس در مـقـام تـوبـه و جـبـران بـرآيـند و بدى را تـبـديل به نيكى كنند كه من غفور و رحيمم، توبه آنها را پذيرا مى شوم و به آنان نيز امنيت مى بخشم( الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم ) .

در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است.

نـخـسـت ايـنـكـه در ذيـل آيـه گـذشته محذوفى وجود دارد و آن اينكه: غير پيامبران در امان نـيستند، سپس استثناء كرده مى گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آنها نيز مشمول امنيت الهى هستند.

ديـگـر اينكه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولائى كه گاهى از پـيـامـبـران سـر مـى زنـد و با مقام عصمت منافات ندارد، يعنى اگر پيامبران ترك اولائى انجام دهند، آنها نيز در امنيت نيستند، و خداوند بر آنها سخت مى گيرد همانگونه كه درباره آدم و يونس در آيات قرآن آمده است.

مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند، و بـه دامـان پـر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند، چنانكه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعـتـراف كـرد و عـرض نـمـود:( رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى ) : پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش (قصص - 16).

سـپـس دومـيـن مـعـجـزه مـوسـى (عليها‌السلام ) را بـه او ارائه كـرد و فـرمود: دستت را در گريبانت داخل كن و هنگامى كه خارج مى شود، نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن، وجود داشته باشد( و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء ) .

اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن سـفيدى، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست، بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است.

بـاز بـراى ايـنـكـه بـه مـوسـى (عليها‌السلام ) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بـيـشـتـرى بـراى هـدايت دهد مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه اين دو مـعـجـزه در زمـره نـه مـعجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون و قومش فـرسـتاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى و فاسقى بوده اند و نياز به راهنمائى دارند مـجـهـز بـا مـعجزات بزرگ فراوان( فى تسع آيات الى فرعون و قومه انهم كانوا قوما فاسقين ) .

از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه مـعـروف مـوسـى بوده است و در بحث مشروحى كه در تفسير سوره اسراء آيه 101 داشتيم چنين نتيجه گرفتيم كه هفت معجزه ديگر عبارتند از طوفان، آفات گياهان، ملخ خوراكى، فـزونـى قـوربـاغـه، دگـرگـون شـدن رنـگ رود نيل به شكل خون كه هر يك از اين پنج حادثه، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مى گرفت، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلا كند.

و دو معجزه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آن اشـاره شده است:( و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون ) : ما آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم، شايد بيدار شوند (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 12 صفحه 309 به بعد مراجعه نمائيد).

بالاخره موسى (عليها‌السلام ) با قويترين سلاح معجزه، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آئين حق دعوت كرد قرآن در آيه بعد مى گويد: هنگامى كـه آيـات روشـنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است( فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ) .

و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (عليها‌السلام ) نبود، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبياء و براى اينكه سدى بر سر راه ديگران ايجاد كنند تهمت سحر را مطرح مى نمودند كه خود نشان روشنى بر عظمت كار خارق العاده آنها بود.

در حـالى كـه مـى دانـيـم پـيـامـبـران مردانى وارسته و حق طلب و پارسا بودند و ساحران افرادى منحرف، مادى و واجد تمام صفاتى كه يك انسان تزويرگر دارد.

بـعـلاوه سـاحـران هـمـيـشـه قدرت بر انجام كارهاى محدودى داشتند اما پيامبران كه محتواى دعوت و همچنين راه و رسم آنها بيانگر حقانيتشان بود و به گونه اى

نامحدود دست به اعجاز مى زدند و هيچ شباهتى به ساحران نداشتند.

جـالب ايـنكه در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبود كـه راسـتـى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها معجزات را از روى ظلم و برترى جوئى انـكـار كـردنـد، در حـالى كـه در دل بـه آن يقين و اطمينان داشتند( و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا ) .

و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.

و به تعبير ديگر حقيقت ايمان تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق است، بنابراين اگر انـسـان بـه چـيـزى يـقـيـن دارد امـا در بـاطـن يـا ظـاهـر تـسـليـم در مـقـابـل آن نـيست ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است، و اين مطلبى است دامنه دار كه فعلا با همين اشاره از آن مى گذريم.

لذا در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم كه ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كـفـر يـكـى از اقـسام آن را كفر جحود مى شمرد، و يكى از شعبه هاى جحود را چنين بيان مى فـرمـايـد: هو ان يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق قد استقر عنده: آن عبارت از چيزى است كه انـسـان آن را انكار كند در حالى كه مى داند حق است و نزد او ثابت است سپس به آيه مورد بحث استشهاد مى كند.

قـابـل تـوجه اينكه قرآن انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مى شمرد: يكى ظلم و ديگرى برترى جوئى.

مـمـكـن اسـت ظـلم اشـاره بـه غـصب حقوق ديگران باشد، و برترى جوئى اشاره به تفوق طلبى آنها نسبت به بنى اسرائيل، يعنى آنها مى ديدند اگر در برابر آيات و مـعـجـزات مـوسى سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مى افتد، و هم بـايـد هـمـرديـف بـردگـانـشان بنى اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براى آنها قابل تحمل نبود.

و يا منظور از ظلم، ظلم بر خويشتن يا ظلم بر آيات بوده و منظور از علو ظلم بر ديگران، همانگونه كه در سوره اعراف آيه 9 آمده بما كانوا باياتنا يظلمون به خاطر آنكه آنها به آيات ما ستم مى كردند.

بـه هـر حـال در پـايـان اين آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى به سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده چنين مى گويد بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود؟( فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ) .

قـرآن در ايـنـجـا پرده از روى اين مطلب بر نمى دارد، چرا كه سرگذشت دردناك اين قوم كـافـر را در آيـات ديـگـر خـوانـده بـودنـد، و با همين اشاره كوتاه آنچه بايد بفهمند مى فهميدند.

ضمنا در اينجا از تمام صفات زشت آنها روى عنوان مفسد تكيه مى كند كه مفهوم جامعى دارد هـم افـسـاد در عـقـيـده را شـامـل مـى شـود و هـم در گـفـتـار و عـمـل، هـم افـسـاد در فـرد و هـم در نـظـام جـامـعـه و در حـقـيـقـت تـمـام اعمال آنها در واژه افساد جمع است.