تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30771
دانلود: 2136


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30771 / دانلود: 2136
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (38) تا (40) و ترجمه

( قال يا أيها الملؤ ا أيكم يأ تينى بعرشها قبل أن يأ تونى مسلمين ) (38)( قال عفريت من الجن أنا ءاتيك به قبل أن تقوم من مقامك و إنى عليه لقوى أمين ) (39)( قـال الذى عـنـده عـلم مـن الكـتاب أنا أتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك فلما رأه مستقرا عـنـده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ء أشكر أم أكفر و من شكر فإنما يشكر لنفسه و من كفر فإ ن ربى غنى كريم ) (40)

ترجمه:

38 - (سـليـمـان ) گـفـت، اى بـزرگان! كداميك از شما توانائى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟!

39 - عـفـريـتـى از جـن گـفت: من آنرا نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم!

40 - (اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى ) داشت گفت، من آنرا پيش از آنكه چشم بر هم زنـى نـزد تـو خـواهـم آورد! و هـنـگـامـى كه (سليمان ) آنرا نزد خود مستقر ديد گفت اين از فـضـل پـروردگـار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟

تفسير:

در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است!

سـرانـجـام فـرسـتادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را برچيدند و به سوى كشورشان بـازگـشـتـنـد و مـاجـرا را بـراى ملكه و اطرافيان او شرح دادند همچنين عظمت اعجازآميز ملك سـليـمـان و دسـتـگاهش را بيان داشتند كه هر يك از اينها دليلى بود بر اينكه او يك فرد عادى و پادشاه نيست، او به راستى فرستاده خدا است و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.

در اينجا براى آنها روشن شد كه نه تنها قادر بر مقابله نظامى با او نيستند بلكه اگر فرضا بتوانند مقابله كنند به احتمال قوى مقابله با يك پيامبر پر قدرت الهى است.

لذا مـلكـه سـبـا بـا عـده اى از اشـراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آئينى دارد؟

ايـن خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد، و سليمان تصميم گرفت در حالى كه مـلكـه و يـارانـش در راهـند قدرتنمائى شگرفى كند تا آنها را بيش از از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسليم سازد.

لذا سـليـمـان رو بـه اطـرافـيـان خـود كـرد و گـفـت: اى گـروه بزرگان! كداميك از شما تـوانـائى داريـد تـخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بـيـاوريـد؟( قـال يـا ايـهـا المـلا ايـكـم يـاتـيـنـى بـعـرشـهـا قبل أ ن تاتونى مسلمين ) .

گـر چـه بـعضى از مفسران براى پيدا كردن دليل احضار تخت ملكه سبا خود را به زحمت افـكـنده اند، و گاه احتمالاتى ذكر كرده اند كه به هيچ وجه با مفاد آيات سازگار نيست، ولى روشـن اسـت كـه هـدف سـليـمـان از ايـن بـرنامه چه بود؟ او به اصطلاح مى خواست ضرب شستى نشان دهد و كار فوق العاده مهمى انجام گيرد، تـا راه را بـراى تـسـليـم بى قيد و شرط آنها و ايمانشان به قدرت الله هموار سازد، و نياز به حضور در ميدان نبرد و خونريزى نباشد.

او مـى خـواسـت ايـمـان به اعماق وجود ملكه سبا و اطرافيانش راه يابد تا سايرين را نيز دعوت به تسليم و پذيرش ايمان كنند.

در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.

نـخست عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پـايـان گـيـرد و از جـاى بـرخـيـزى نـزد تـو مـى آورم( قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك ) .

مـن ايـن كـار را بـا زحمت انجام نمى دهم و در اين امانت گرانقيمت نيز خيانتى نمى كنم، چرا كه من نسبت به آن توانا و امينم!( و انى عليه لقوى امين ) .

عـفـريـت بـه مـعـنـى فـرد گـردنـكـش و خبيث است، و جمله انى عليه لقوى امين كه از جهات مختلفى توام با تاكيد است (ان - جمله اسميه - لام ) نيز نشان مى دهد كه بيم خيانت در اين عـفـريـت مـى رفـتـه، لذا در مـقـام دفـاع از خـود بـرآمـده و قول امانت و وفادارى داده است.

بـه هـر حال سرگذشت سليمان مملو است از شگفتيها و خارق عادات، و جاى تعجب نيست كه عـفـريـتـى ايـنـچـنـين بتواند در يك مدت كوتاه يعنى يك يا چند ساعت كه سليمان در مجلس خـويـش بـراى داورى مـيان مردم، يا رسيدگى به امور مملكت، يا نصيحت و ارشاد، نشسته است چنين امر مهمى را انجام دهد.

دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از كتاب الهى داشت، چنانكه قرآن در حـق او مـى گـويـد: كـسـى كـه عـلم و دانـشـى از كـتـاب داشـت گـفـت مـن تـخـت او را قـبـل از آنـكـه چـشـم بـر هـم زنـى نـزد تـو خـواهـم آورد!!( قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ) .

و هـنـگـامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبا را در يك طرفة العين نزد او حاضر كرد: هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبـان بـه شـكـر پـروردگـار گـشـود و گـفـت: ايـن از فـضـل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟!( فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى أشكر ام اكفر ) .

سـپـس افـزود: هـر كـس شـكـر كـنـد بـه سود خويش شكر كرده است، و هر كسى كفران كند پـروردگـار مـن غـنى و كريم است( و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم ) .

در ايـنكه اين شخص كه بوده؟ و اين قدرت عجيب را از كجا به دست آورده؟ و منظور از علم كتاب چيست؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند.

ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن شـخص يكى از نزديكان با ايمان، و دوستان خاص سليمان بـوده است، و غالبا در تواريخ نام او را آصف بن برخيا نوشته اند، و مى گويند وزير سليمان و خواهرزاده او بوده است.

و اما علم كتاب منظور آگاهى او بر كتب آسمانى است. آگاهى عميقى كه به او امكان مى داد كـه دسـت بـه چـنـيـن كـار خـارق عـادتـى بـزنـد، و بـعـضـى احتمال داده اند منظور لوح محفوظ است، همان لوح علم خداوند كه اين مرد به گوشه اى از آن عـلم آگـاهـى داشـت، و بـه هـمـيـن دليـل توانست تخت ملكه سبا را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر كند.

بـسـيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد با ايمان از اسم اعظم الهى با خبر بود، هـمـان نـام بزرگى كه همه چيز در برابر آن خاضع مى گردد، و به انسان قدرت فوق العاده مى بخشد.

ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه آگاهى بر اسم اعظم بر خلاف آنچه بسيارى تصور مى كـنـنـد مـفـهـومـش ايـن نـيست كه انسان كلمه اى را بگويد و آنهمه اثر عجيب و بزرگ داشته باشد، بلكه منظور تخلق به آن اسم و وصف است، يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پـيـاده كـنـد و آنـچـنـان از نـظـر آگـاهـى و اخـلاق و تـقـوا و ايـمـان تـكـامـل يـابـد كـه خـود مـظـهـرى از آن اسـم گـردد، ايـن تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى كند.

در مـورد جـمـله قـبل ان يرتد اليك طرفك نيز مفسران احتمالات گوناگونى داده اند، اما با تـوجـه بـه آيات ديگر قرآن حقيقت آن را مى توان دريافت: در سوره ابراهيم آيه 43 مى خـوانـيـم:( لا يـرتـد اليـهـم طـرفهم ) : در روز رستاخيز مردم آنچنان وحشتزده مى شوند كه چـشـمـهايشان خيره مى گردد، و حتى پلكها به هم نمى خورد (مى دانيم در حالت وحشت چشم انسان به حالت يكنواخت و خيره همچون چشم مردگان باز مى ماند).

بـنـابـراين منظور اين بوده پيش از آنكه چشمت را بر هم زنى من تخت ملكه سبا را نزد تو حاضر مى كنم.

نكته ها:

1 - پاسخ به چند سؤ ال:

از سؤ الاتى كه در ارتباط با آيات فوق مطرح مى شود اين است كه چرا سليمان شخصا اقـدام بـه اين كار خارق العاده نكرد؟ او كه پيامبر بزرگ خدا بود و داراى اعجاز، چرا اين ماموريت را به آصف بن برخيا داد؟

مـمـكـن اسـت به خاطر اين بوده كه آصف وصى او بوده است، و سليمان مى خواسته در اين لحـظـه حساس موقعيت او را به همگان معرفى كند بعلاوه مهم اين است كه استاد شاگردان خـود را در مـواقـع لازم بـيازمايد و شايستگيهاى آنها را به دست آورد، و اصولا شايستگى شـاگردان دليل بزرگى بر شايستگى استاد است، اگر شاگردان كار فوق العاده اى انجام دهند مهم است.

سؤ ال ديگر اينكه: سليمان چگونه تخت ملكه سبا را بدون اجازه او نزد خود آورد؟

ممكن است به دليل هدف بزرگترى مانند مساله هدايت و راهنمائى آنها و نشاندادن يك معجزه بـزرگ بـوده اسـت، از ايـن گـذشـتـه مـى دانـيـم شـاهـان از خـود مـالى نـدارنـد و اموال آنها معمولا از غصب حقوق ديگران به دست مى آيد!

سؤ ال ديگر اينكه: عفريت جن چگونه توانائى بر چنين خارق عادتى دارد؟

پاسخ اين سؤ ال را در بحثهاى مربوط به اعجاز گفته ايم كه گاهى حتى افراد غير مؤ مـن بـر اثـر ريـاضـتـهاى پرمشقت و مبارزه با نفس، توانائى بر پاره اى از خارق عادات پـيـدا مـى كـنـنـد ولى تـفـاوت آن بـا معجزات اين است كار آنها چون متكى به قدرت محدود بشرى است هميشه محدود است، در حالى كه معجزات متكى بر قدرت بى پايان خدا است و قدرت او همچون ساير صفاتش نامحدود مى باشد.

لذا مـى بـينيم عفريت توانائى خود را محدود مى كند برآوردن تخت ملكه سبا در مدت توقف سـليـمـان در مـجـلس داورى و بـررسـى امـور كشور، در حالى كه آصف بن برخيا هيچ حدى براى آن قائل نمى شود و محدود ساختن به يك چشم بر هم زدن در حقيقت اشاره به كمترين زمان ممكن است، و مسلم است كه سليمان از چنين كارى كه معرفى يك فرد صالح است حمايت مـى كـنـد نـه از كـار عـفـريـتـى كـه مـمـكـن اسـت كـوتـه نظران را به اشتباه بيفكند و آنرا دليـل بـر پـاكـى او بـگيرند. بديهى است كه هر كس كار مهمى در جامعه انجام دهد و مورد قـبـول واقـع شـود خط فكرى و اعتقادى خود را در لابلاى آن تبليغ كرده است، و نبايد در حـكـومـت الهـى سـليـمـان، ابتكار عمل به دست عفريتها بيفتد، بلكه بايد آنها كه علمى از كتاب الهى دارند بر افكار و عواطف مردم حاكم گردند.

2 - قدرت و امانت دو شرط مهم

در آيـات فـوق و هـمـچنين آيه 26 سوره قصص مهمترين شرط براى يك كارمند يا كارگر نمونه دو چيز بيان شده: نخست قوت و توانائى، و ديگر امانت و درستكارى.

البـتـه گـاه مـبـانـى فـكـرى و اخـلاقـى انـسـان ايـجـاب مى كند كه داراى اين صفت باشد (هـمـانـگـونـه كـه در مـورد مـوسـى در سـوره قصص ‍ آمده است ) و گاه نظام جامعه و حكومت صالح ايجاب مى كند كه حتى عفريت جن به اين دو صفت الزاما متصف

شـود، امـا بـه هـر حـال هـيـچ كـار بزرگ و كوچكى در جامعه بدون دارا بودن اين دو شرط انجام پذير نيست، خواه از تقوا سرچشمه گيرد، و خواه از نظام قانونى جامعه (دقت كنيد).

3 - تفاوت علم من الكتاب و علم الكتاب

در آيـات مـورد بحث درباره كسى كه تخت ملكه سباء را در كمترين مدت نزد سليمان آورد، به عنوان من عنده علم من الكتاب (كسى كه بخشى از علم كتاب را دارا بود) تعبير شده است، در حـالى كـه در سـوره رعـد آيـه 43 در مـورد پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و گواهان بر حقانيت او چنين آمده است( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) : بگو كافى است براى گواهى ميان من و شما، خداوند و كسى كه در نزد او علم كتاب است.

در حـديـثـى از ابـو سعيد خدرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين آمده است كه ابـو سـعـيـد مى گويد: من از معنى الذى عنده علم من الكتاب (كه در داستان سليمان آمده ) از مـحـضـرش سـؤ ال كـردم فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، عرض كردم و من عـنـده عـلم الكـتـاب از چـه كـسـى سـخن مى گويد فرمود: ذاك اخى على بن ابى طالب: او برادرم على بن ابيطالب است!.

توجه به تفاوت علم من الكتاب كه علم جزئى را مى گويد، و علم الكتاب كه علم كلى را بـيـان مـى كند روشن مى سازد كه ميان آصف و على (عليها‌السلام ) چه اندازه تفاوت بوده است؟!.

لذا در روايـات بـسـيارى مى خوانيم كه اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است كه يك حرف آن نزد آصف بن برخيا بود، و چنان خارق عادتى را انجام داد،

و نـزد امـامـان اهـلبيت (عليهم‌السلام ) هفتاد و دو حرف آن است، و يك حرف آن مخصوص به ذات پاك خدا است.

4 - هذا من فضل ربى

دنـيـا پـرسـتـان مـغـرور، هنگامى كه به قدرت مى رسند، همه چيز را جز خود فراموش مى كنند، و تمام امكاناتى را كه بدست آورده اند، قارون وار كه مى گفت:( انما اوتيته على علم عـنـدى ) : آنـچه را دارم بر اثر علم و دانش من است (سوره قصص آيه 78) از ناحيه خودشان مـى دانـنـد لا غـيـر، در حـالى كـه بـنـدگـان خاص خدا به هر جا برسند مى گويند: هذا من فضل ربى: اين از فضل خدا است بر ما.

جـالب ايـنـكـه سـليمان نه تنها اين سخن را به هنگام مشاهده تخت ملكه سباء در برابرش بيان كرد، بلكه افزود اين براى اين است كه خدا مرا بيازمايد، آيا شكر گذارم يا نه؟.

قـبـلا نـيـز در هـمـيـن سـوره خـوانـديـم كـه سـليـمـان نعمتهاى خود را همه از خدا مى داند، و خـاضـعانه رو به درگاهش مى كند كه پروردگارا! شكر اينهمه نعمت را به من الهام كن و توفيقى عطا فرما كه بتوانم در پرتو آن، جلب رضاى تو كنم.

آرى اين است معيار شناخت موحدان خالص از دنيا پرستان مغرور، و اين است راه و رسم مردان پرظرفيت و با شخصيت در برابر كم ظرفيتان خود خواه.

گـر چـه مـعـمـول شـده اسـت كه بعضى از متظاهران فقط اين جمله پر معنى سليمان (هذا من فـضـل ربـى ) را بـر سـر در كـاخـهـاى طاغوتى خود مى نويسند بى آنكه به آن اعتقادى داشـتـه بـاشند و در عملشان كمتر انعكاسى داشته باشد ولى مهم آنست كه هم بر سر در خانه باشد، هم در پيشانى تمام زندگى انسان و در قلب او، عملش نـشان دهد كه همه را از فضل خدا مى داند، و در مقام شكر آن برآيد، نه شكر با زبان كه شكر با عمل و با تمام وجود.

5 - آصف بن برخيا چگونه تخت ملكه را حاضر ساخت؟

ايـن اوليـن خـارق عادتى نيست كه در داستان سليمان، و يا در زندگى پيامبران به طور كـلى مـى بـيـنـيـم، و آنـهـا كـه فـكر مى كنند بايد اين گونه تعبيرات را با توجيه ها و تـفـسـيـرهـائى از ظـاهـرش دگـرگون ساخت، و جنبه هاى كنائى و معنوى به آن داد، بايد حساب خود را يكجا با معجزات انبياء روشن سازند.

آيـا آنـهـا بـه راسـتـى انـجـام كـارهـاى خـارق عـادت از پـيـامـبـران يـا جـانـشـيـنـان آنـها را محال مى دانند و آن را به كلى منكرند؟!

چـنـيـن چـيـزى نـه بـا اصـل تـوحـيـد و قـدرت پـروردگـار كه حاكم بر قوانين هستى است سازگار است، و نه با صريح قرآن در آيات بسيار.

امـا اگـر بـپـذيـرنـد كـه چـنـيـن چـيـزى مـمكن است تفاوتى نمى كند كه بحث از زنده كردن مردگان و شفاى كور مادرزاد وسيله حضرت مسيح (عليها‌السلام ) باشد، و يا حاضر كردن تخت ملكه سبا، وسيله آصف بن برخيا.

بـدون شك در اينجا روابط مرموز و علل ناشناخته در كار است كه ما با علم محدودمان از آن آگـاه نـيـسـتـيـم، ولى هـمـيـن قـدر مـى دانـيـم كـه ايـن كـار محال نيست.

آيـا آصـف بـا قـدرت مـعـنـوى خـود تـخـت مـلكـه سـبـا را تـبـديـل بـه امـواج نـور كـرد و در يـك لحـظـه در آنـجـا حـاضـر كـرد و بـار ديـگـر آن را مبدل به ماده اصلى ساخت؟ بر ما درست روشن نيست.

هـمـيـن قـدر مـى دانـيـم كـه امـروز انـسـان از طـرق عـلمـى مـتـداول روز، كـارهـائى انـجـام مـى دهـد كـه دويـسـت سـال قـبـل، مـمـكـن بـود جـزء مـحـالات مـحـسـوب شـود، فـى المـثـل اگر به كسى در چند قرن قبل مى گفتند، زمانى فرا مى رسد كه انسانى در شرق دنيا سخن مى گويد و در غرب جهان، درست در همان لحظه، سخنانش را مى شنوند و چهره اش را همگان مى نگرند آن را هذيان يا خواب آشفته مى پنداشتند.

ايـن بـه خـاطر آن است كه انسان مى خواهد همه چيز را با علم و قدرت محدود خود ارزيابى كند، در حالى كه در ماوراء علم و قدرت او، اسرار فراوانى نهفته است.

آيه (41) تا (44) و ترجمه

( قال نكروا لها عرشها ننظر أتهتدى أم تكون من الذين لا يهتدون ) (41)( فلما جأت قيل أهكذا عرشك قالت كأنه هو و أوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين ) (42)( و صدها ما كانت تعبد من دون الله إنها كانت من قوم كافرين ) (43)( قـيـل لهـا ادخـلى الصـرح فـلمـا رأتـه حـسـبـتـه لجـة و كـشـفـت عـن سـاقـيـهـا قـال إنـه صـرح مـمـرد مـن قوارير قالت رب إنى ظلمت نفسى و أسلمت مع سليمن لله رب العالمين ) (44)

ترجمه:

41 - (سليمان ) گفت تخت او را برايش ناشناس سازيد به بينم آيا متوجه مى شود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد.

42 - هـنـگـامـى كـه او آمد گفته شد آيا تخت تو اينگونه است؟ (در پاسخ ) گفت: گويا خود آن است! و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم!...

43 - و او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت كه او از قوم كافران بود.

44 - بـه او گـفته شد داخل حياط قصر شو، اما هنگامى كه نظر به آن افكند پنداشت نهر آبـى اسـت و سـاق پـاهـاى خـود را برهنه كرد (تا از آب بگذرد اما سليمان ) گفت (اين آب نـيـست ) بلكه قصرى است از بلور صاف، (ملكه سبا) گفت پروردگارا! من به خود ستم كردم، و با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم.

تفسير:

نور ايمان در دل ملكه سبا

در اين آيات به صحنه ديگرى از ماجراى عبرت انگيز سليمان (عليها‌السلام ) و ملكه سبا برخورد مى كنيم.

سليمان براى اينكه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد، و نيز زمينهاى براى ايمان او بـه خـداونـد فـراهـم سـازد، دسـتـور داد تـخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و نـاشـنـاس سازند گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كـسـانـى خواهد بود كه هدايت نمى يابند( قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون ) .

گـر چـه آمدن تخت ملكه از كشور سباء به شام، كافى بود كه به آسانى نتواند آن را بـشـنـاسـد، ولى بـا ايـن حـال سـليـمـان دسـتـور داد تـغييراتى در آن نيز ايجاد كنند، اين تغييرات ممكن است از نظر جابجا كردن بعضى از نشانه ها و جواهرات و يا تغيير بعضى از رنگها و مانند آن بوده است.

امـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه هـدف سـليـمـان از آزمـايـش هـوش و عقل و درايت ملكه سباء چه بود؟

ممكن است آزمايش به اين منظور انجام شده كه بداند با كدامين منطق بايد با او روبرو شود؟ و چگونه دليلى براى اثبات مبانى عقيدتى براى او بياورد.

و يـا در نـظـر داشـتـه پـيـشـنـهـاد ازدواج بـه او كـنـد و مـى خواسته است ببيند آيا راستى شايستگى همسرى او را دارد يا نه؟ و يا واقعا مى خواسته مسئوليتى بعد از ايمان آوردن به او بسپارد، بايد بداند تا چه اندازه استعداد پذيرش مسئوليتهائى را دارد.

براى جمله اتهتدى (آيا هدايت مى شود) نيز دو تفسير ذكر كرده اند، بعضى گفته اند مراد شـنـاخـتن تخت خويش است، و بعضى گفته اند منظور هدايت به راه خدا به خاطر ديدن اين معجزه است.

ولى ظاهر همان معنى اول است هر چند معنى اول خود مقدمه اى براى معنى دوم بوده است.

بـه هـر حـال هنگامى كه ملكه سبا وارد شد، كسى اشاره اى به تخت كرد و گفت: آيا تخت تو اين گونه است؟( فلما جائت قيل أهكذا عرشك ) .

ظـاهـر ايـن اسـت كـه گـويـنـده سـخـن خـود سـليـمـان نـبـوده اسـت و گـرنـه تـعـبـيـر بـه قـيـل (گـفـتـه شـد) مـنـاسـب نـبود، زيرا نام سليمان قبلا و بعدا آمده و سخنان او به عنوان قال مطرح شده است.

بعلاوه مناسب ابهت سليمان نبوده است كه در بدو ورود او چنين سخنى را آغاز كند.

امـا بـه هـر صـورت مـلكـه سـبـا زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و گفت گويا خود آن تخت است!( قالت كانه هو ) .

اگر مى گفت: شبيه آن است، راه خطا پيموده بود، و اگر مى گفت عين خود آن است، سخنى بـر خـلاف احـتـيـاط بود، چرا كه با اين بعد مسافت، آمدن تختش به سرزمين سليمان، از طرق عادى امكان نداشت، مگر اينكه معجزه اى صورت گرفته باشد.

از ايـن گـذشـتـه در تـواريـخ آمـده است كه او تخت گرانبهاى خود را در جاى محفوظى، در قصر مخصوص خود در اطاقى كه مراقبان زياد از آن حفاظت مى كردند و درهاى محكمى داشت، قرار داده بود.

ولى بـا ايـن همه، ملكه سبا با تمام تغييراتى كه به آن تخت داده بودند توانست آن را بشناسد.

و بـلافـاصـله افـزود: و مـا پـيـش از ايـن هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم!( و اوتينا العلم من قبل هذا و كنا مسلمين )

يـعـنـى اگـر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پـيـش از ايـن بـا نـشـانـه هـاى ديـگـر از حـقـانـيـت او آگـاه شـده بـوديـم و حـتـى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم، و چندان نيازى به اين كار نبود.

و بـه ايـن ترتيب سليمان او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت( و صدها ما كانت تعبد من دون الله ) .

هر چند قبل از آن از قوم كافر بود( انها كانت من قوم كافرين ) .

آرى او با ديدن اين نشانه هاى روشن با گذشته تاريك خود وداع گفت و در مرحله تازه اى از زندگى كه مملو از نور ايمان و يقين بود گام نهاد.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث صـحـنـه ديـگـرى از ايـن مـاجـرا بازگو مى شود، و آن ماجراى داخل شدن ملكه سباء در قصر مخصوص ‍ سليمان است.

سـليـمـان دسـتـور داده بـود، صـحـن يكى از قصرها را از بلور بسازند و در زير آن، آب جارى قرار دهند.

هـنـگـامـى كـه مـلكـه سـبـا بـه آنـجـا رسـيـد بـه او گـفـتـه شـد داخل حياط قصر شو( قيل لها ادخلى الصرح )

مـلكـه آن صحنه را كه ديد، گمان كرد نهر آبى است، ساق پاهاى خود را برهنه كرد تا از آن آب بـگـذرد (در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟)( فلما رأ ته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها ) .

امـا سـليـمـان بـه او گـفـت: كـه حـيـاط قصر از بلور صاف ساخته شده (اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد)( قال انه صرح ممرد من قوارير ) .

در ايـنـجـا سـؤ ال مهمى پيش مى آيد و آن اينكه: سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟ درست است كـه او سـلطـان بـود و حـكـمـروا، ولى مـگـر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟

اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زيبا و كاخ باشكوه و تشكيلات پر زرق و برق مى دانست صحنه اى به او نـشـان دهـد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود، و اين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد؟!

چـه مـانـعـى دارد كـه بـه جـاى دسـت زدن بـه يـك لشـكـركـشـى پـر ضـايعه و توأ م با خـونـريـزى، مـغز و فكر ملكه را چنان مبهوت و مقهور كند كه اصلا به چنين فكرى نيفتد، بخصوص اينكه او زن بود و به اين گونه مسائل تشريفاتى اهميت مى داد.

مـخـصـوصـا بـسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه سليمان پيش از آنكه ملكه سبا به سـرزمـيـن شـام بـرسـد دسـتـور داد چـنـين قصرى بنا كردند، و هدفش نمايش قدرت براى تـسـليم ساختن او بود؟ اين كار نشان مى داد قدرت عظيمى از نظر نيروى ظاهرى در اختيار سليمان است كه او را به انجام چنين كارهائى موفق ساخته است.

بـه تـعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش دين حق، و جلوگيرى از هزينه فوق العاده جنگ، مطلب مهمى نبود.

و لذا هنگامى كه ملكه سباء، اين صحنه را ديد چنين گفت: پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم!( قالت رب انى ظلمت نفسى ) .

و با سليمان در پيشگاه الله، پروردگار عالميان، اسلام آوردم( و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين ) .

مـن در گـذشـتـه در بـرابـر آفـتـاب سـجـده مـى كـردم، بـت مـى پـرسـتـيـدم، غـرق تجمل و زينت بودم، و خود را برترين انسان در دنيا مى پنداشتم.

اما اكنون مى فهمم كه قدرتم تا چه حد كوچك بوده و اصولا اين زر و زيورها روح انسان را سيراب نمى كند.

خـداونـدا! مـن هـمـراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم و سر تسليم به آستانت مى سايم.

جالب اينكه: او در اينجا واژه مع را به كار مى برد (همراه سليمان ) تا روشن شود در راه خـدا هـمـه برادرند و برابر، نه همچون راه و رسم جباران كه بعضى بر بعضى مسلط و گـروهـى در چـنـگـال گروهى اسيرند، در اينجا غالب و مغلوبى وجود ندارد و همه بعد از پذيرش حق در يك صف قرار دارند.

درست است كه ملكه سباء، قبل از آن هم ايمان خود را اعلام كرده بود زيرا در آيات گذشته از زبـان او شـنيديم:( و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين ) (ما پيش از اينكه تخت را در اينجا ببينيم آگاهى يافته بوديم و اسلام را پذيرا شده بوديم ).

ولى در اينجا اسلام ملكه به اوج خود رسيد لذا با تاكيد بيشتر، اسلام را اعلام كرد.

او نشانه هاى متعددى از حقانيت دعوت سليمان را، قبلا ديده بود.

آمدن هدهد با آن وضع مخصوص.

عدم قبول هديه كلان كه از ناحيه ملكه فرستاده شده بود.

حاضر ساختن تخت او از آن راه دور در مدتى كوتاه.

و سـرانـجـام مـشـاهـده قـدرت و عـظـمـت فـوق العـاده سـليـمـان و در عـيـن حال اخلاق مخصوصى كه هيچ شباهتى با اخلاق شاهان نداشت.

نكته ها:

1 - سرانجام كار ملكه سبا

آنچه در قرآن مجيد پيرامون ملكه سباء آمده همان مقدار است كه در بالا خوانديم، سرانجام ايـمـان آورد و به خيل صالحان پيوست، اما اينكه بعد از ايمان به كشور خود بازگشت و بـه حكومت خود از طرف سليمان ادامه داد؟ يا نزد سليمان ماند و با او ازدواج كرد؟ يا به تـوصيه سليمان با يكى از ملوك يمن كه به عنوان تبع مشهور بودند پيمان زناشوئى بـسـت؟ در قـرآن اشـاره اى بـه ايـنـهـا نـشـده اسـت چـون در هـدف اصـلى قـرآن كـه مـسـائل تـربـيتى است دخالتى نداشته، ولى مفسران و مورخان، هر كدام راهى برگزيده انـد كـه تـحـقـيـق در آن ضـرورتـى نـدارد، هـر چند طبق گفته بعضى از مفسران، مشهور و مـعـروف هـمـان ازدواج او بـا سـليـمـان اسـت ولى يـاد آورى ايـن مـطلب را لازم مى دانيم كه پـيـرامـون سـليمان و لشكر و حكومت او و همچنين خصوصيات ملكه سبا و جزئيات زندگيش افـسـانـه هـا و اساطير فراوانى گفته اند كه گاه تشخيص آنها از حقايق تاريخى براى تـوده مـردم مـشـكـل مـى شـود، و گـاه سـايـه تـاريـكـى روى اصـل ايـن جريان تاريخى افكنده و اصالت آن را خدشه دار مى كند و اين است نتيجه شوم خرافاتى كه با حقايق آميخته مى شود كه بايد كاملا مراقب آن بود.

2 - يك جمع بندى كلى از سرگذشت سليمان

بـخـشـى از حـالات سـليـمـان كـه در 30 آيـه فـوق آمـده بـيـانـگـر مـسـائل بـسـيـارى اسـت كه قسمتى از آن را در لابلاى بحثها خوانديم، و به قسمت ديگرى اشاره گذرائى ذيلا مى كنيم.

1 - اين داستان از موهبت علم وافرى كه خداوند در اختيار سليمان و داود گذاشته است شروع مـى شـود، و بـه تـوحـيـد و تـسـليـم در بـرابـر فرمان پروردگار ختم مى گردد، آن هم توحيدى كه پايگاهش نيز علم است.

2 - ايـن داسـتـان نـشـان مـى دهـد كـه گاه غائب شدن يك پرنده، و پرواز استثنائى او بر فراز يك منطقه ممكن است مسير تاريخ ملتى را تغيير دهد، و آنها را از شرك به ايمان و از فساد به صلاح بكشاند، و اين است نمونه اى از قدرتنمائى پروردگار و نمونه اى از حكومت حق!

3 - اين داستان نشان مى دهد كه نور توحيد در تمام دلها پرتوافكن است و حتى يك پرنده ظاهرا خاموش از اسرار عميق توحيد خبر مى دهد.

4 - بـراى تـوجـه دادن يـك انسان به ارزش واقعيش، و نيز هدايت او به سوى الله بايد نـخـسـت غـرور و تكبر او را در هم شكست تا پرده هاى تاريك از جلو چشم واقع بين او كنار برود همانگونه كه سليمان با انجام دو كار غرور ملكه سبا را درهم شكست: حاضر ساختن تختش، و به اشتباه افكندن او در برابر ساختمان قسمتى از قصر!

5 - هـدف نـهـائى در حـكومت انبياء، كشورگشائى نيست، بلكه هدف همان چيزى است كه در آخـريـن آيـه فـوق خـوانـديـم كـه سـركـشـان بـه گناه خود اعتراف كنند و در برابر رب العالمين سر تعظيم فرود آورند، و لذا قرآن با همين نكته داستان فوق را پايان مى دهد.

6 - روح ايـمـان هـمان تسليم است، به همين دليل هم سليمان در نامه اش روى آن تكيه مى كند، و هم ملكه سبا در پايان كار.

7 - گـاه يـك انـسـان بـا دارا بودن بزرگترين قدرت ممكن است نيازمند به موجود ضعيفى همچون يك پرنده شود، نه تنها از علم او كه از كار او نيز كمك

مى گيرد و گاه مورچه اى با آن ضعف و ناتوانى وى را تحقير مى كند!

8 - نـزول ايـن آيـات در مـكـه كه مسلمانان، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند و تمام درهـا به روى آنان بسته بود، مفهوم خاصى داشت مفهومش تقويت روحيه و دلدارى به آنان و اميدوار ساختن آنان به لطف و رحمت پروردگار و پيروزيهاى آينده بود.