تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30742
دانلود: 2129


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30742 / دانلود: 2129
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (76) تا (81) و ترجمه

( إن هذا القرأن يقص على بنى إسرائيل أكثر الذى هم فيه يختلفون ) (76)( و إنه لهدى و رحمة للمؤمنين ) (77)( إن ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم ) (78)( فتوكل على الله إنك على الحق المبين ) (79)( إنك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء إذا ولوا مدبرين ) (80)( و ما أنت بهادى العمى عن ضلالتهم إن تسمع إلا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون ) (81)

ترجمه:

76 - ايـن قرآن اكثر چيزهائى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند.

77 - و مايه هدايت و رحمت براى مؤ منان است.

78 - پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داورى مى كند و اوست قادر و دانا.

79 - پس بر خدا توكل كن كه تو بر طريقه حق آشكار هستى

80 - تـو نـمـى تـوانـى سـخـنـت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند صدا كنى!

81 - و نيز نمى توانى كوران را از گمراهى برهانى، تو فقط مى توانى سخن خود را بـه گـوش كـسـانـى بـرسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند.

تفسير:

كوران و كران سخن تو را پذيرا نيستند!

در آيات گذشته سخن از مبدء و معاد، در ميان بود و آيات مورد بحث با طرح مساله نبوت و حقانيت قرآن، اين بحث را تكميل مى كند.

از سـوى ديـگر در بحثهاى گذشته سخن از علم بيكران خداوند بود، و در آيات مورد بحث شرح بيشترى از علم او آمده است.

بـعـلاوه در گـذشـتـه روى سـخن با مشركان بود، و در اينجا از كفار ديگر همچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد ايـن قـرآن، اكـثـر چـيـزهـائى را كـه بـنـى اسـرائيـل در آن اخـتـلاف دارنـد بـراى آنـهـا بـيـان مـى كـنـد( ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون ) .

بـنـى اسـرائيـل در مـسـائل زيـادى بـا هـم اخـتـلاف داشتند، در مورد مريم و عيسى و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده، و اينكه او چه كسى است؟ و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كـرد، و گـفـت: مـسـيـح (عليه‌السلام ) خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خـدايـم، او كـتـاب آسـمـانـى بـه مـن داده، و مـرا پـيـامـبـر قـرار داده اسـت( قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا ) (مريم - 30).

و نيز روشن ساخت كه مسيح، تنها از مادر و بدون پدر تولد يافته و اين امر محالى نيست، چـرا كـه خـداونـد آدم را بـدون پـدر و مـادر و تـنـهـا از خـاك آفـريـد( ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ) (آل عمران - 59).

و در مورد پيامبرى كه اوصافش در تورات آمده آن را به روشنى بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منطبق مى داند چرا كه بر هيچكس همچون او منطبق نمى شود.

بـه هـر حـال يـكى از رسالتهاى قرآن مبارزه با اختلافاتى است كه بخاطر آميخته شدن خـرافـات بـا حـقـايق تعليمات انبياء به وجود آمده بود، و هر پيامبرى وظيفه دارد كه به اخـتـلافـات ناشى از تحريفها و آميختن حق و باطل پايان دهد، و چون چنين كارى از يك فرد درس نخوانده برخاسته از محيط جهل ممكن نيست روشن مى شود كه از سوى خدا است.

و از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف، مايه هدايت و رحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: قرآن، هدايت و رحمت است براى مؤمنان( و انه لهدى و رحمة للمؤ منين ) .

آرى هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدائى، و مبارزه با خرافات.

هدايت و رحمت است از اين نظر كه دليل حقانيتش در عظمت محتوايش نهفته شده است.

هدايت و رحمت است از اين جهت كه هم راه را نشان مى دهد و هم طرز پيمودن راه را.

و ذكر مؤ منين در اينجا بخصوص، بخاطر همانست كه قبلا هم گفته ايم كه تا مرحله اى از ايمان يعنى آمادگى براى پذيرش حق و تسليم در برابر پروردگار در انسان نباشد از اين منبع پر فيض الهى بهره نخواهد برد.

و از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن بازگو كرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند، در آيه بعد مى افزايد: پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت به حكم خود داورى مى كند، و او توانا و دانا است( ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم ) .

گـر چـه در آيـه فـوق صـريـحـا اين معنى ذكر نشده كه داورى نهائى در روز قيامت است، ولى بـه قـريـنـه دو آيـه ديـگـر كـه درسـت از اخـتـلافـات بـنـى اسرائيل و داورى خداوند در ميان آنها سخن مى گويد، و صريحا روز قيامت در آن آمده روشن مى شود كه هدف در آيه مورد بحث، نيز همين است.

در آيـه 17 سـوره جـاثـيـه چـنـيـن آمده:( ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ) : پروردگار تو در قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند، داورى مى كند.

نظير همين معنى در آيه 93 سوره يونس نيز آمده است.

توصيف خداوند به عزيز و عليم اشاره به دو وصفى است كه در قاضى و داور لازم است: آگـاهـى بـه حـد كـافـى، و قـدرت بـراى اجـراى حـكم، خدا از همه آگاهتر است و از همه تواناتر.

و از آنـجـا كـه ايـن سـخـنـان عـلاوه بـر بـيـان عـظـمـت قـرآن و تـهـديـد بـنـى اسـرائيـل، وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد بـنـابـرايـن بـر خـداونـد تـكـيـه كـن( فتوكل على الله ) .

تـوكـل بـر خـدائى كـه عـزيـز اسـت و شـكـسـت نـاپـذيـر، و بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه، توكل بر خدائى كه قرآنى با اين عظمت در اختيار تو گذارده است.

بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس چرا كه تو بر حق آشكار هستى( انك على الحق المبين ) .

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مـى شـود اگـر قـرآن حق آشكار است، پس چرا اينهمه با آن مـخـالفـت مـى كـنـنـد، آيـات بـعـد در واقـع جـوابـگـوى ايـن سـؤ ال است.

مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند، و سخنان گرم تو

در قـلب سـرد آنـهـا اثـر نـمـى كند جاى تعجب نيست چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى!( انك لا تسمع الموتى ) .

مـخـاطـب تو زندگانند، آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نما كـه تـعـصـب و لجـاجـت و اسـتـمـرار بـر گـنـاه، فـكـر و انـديـشـه آنـهـا را تعطيل كرده است.

حـتـى كـسـانـى كـه زنده اند اما گوشه اى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنها بـرسـانى، مخصوصا هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند( و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين ) .

بـاز اگـر نزديك تو بودند، ممكن بود سر در گوش آنها بگذارى و فرياد كشى و كمى از امـواج صـوت تـو در سـامـعـه سـنـگين آنها منعكس گردد اما آنها كرانى هستند كه رو بر تافته و مرتبا دور مى شوند.

بـاز اگـر آنـها بجاى گوش شنوا چشم بينائى داشتند، در اين صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى رسيد، اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند اما افسوس كـه آنـهـا نـابـيـنـا هم هستند و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان بازگردانى و هدايت كنى( و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ) .

و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام راهـهـاى درك حـقـيقت به روى آنها بسته است، قلبهاشان مرده، گوشهاشان كر و چشمهاشان نابينا است.

تـو تنها سخنان حق خود را به گوش كسانى مى توانى برسانى كه به آيات ما ايمان مـى آورند و روح تسليم و خضوع در برابر حق دارند( ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون ) .

در حـقـيـقـت دو آيـه فوق، مجموعه روشنى را از عوامل شناخت و طرق ارتباط انسان با جهان خارج را بازگو مى كند.

حس تشخيص، و عقل بيدار، در مقابل دلمردگى.

گوش شنوا براى جذب سخنان حق از طريق سمع.

و چشم بينا براى مشاهده چهره حق و باطل از طريق بصر.

اما لجاجت و خودسرى و تقليد كوركورانه و گناه، چشم حقيقت بين انسان را نابينا و گوش او را كـر و گـاه عـقـل و قـلب او را نـيز از كار مى اندازد، و چنين كسانى اگر تمام انبياء و اولياء و فرشتگان براى هدايتشان بسيج شوند بى اثر خواهد بود، چرا كه ارتباطشان با عالم بيرون وجودشان به كلى قطع است و تنها در خود فرو رفته اند!.

نـظير اين تعبير در سوره بقره و سوره روم و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است و مـا دربـاره اهـمـيـت نـعـمـت ابـزار شـنـاخـت بـحـث ديـگـرى در تـفـسـيـر سـوره نحل ذيل آيه 78 داشته ايم (جلد 11 صفحه 336).

ضـمـنـا اين نكته را مجددا يادآور مى شويم كه منظور از ايمان و تسليم اين نيست كه حقايق ديـن را قـبـلا پـذيـرفته باشند تا تحصيل حاصل شود، بلكه هدف اين است كه انسان تا روح حـق طـلبـى و خـضوع در برابر فرمان خدا، نداشته باشد هرگز گوش به سخنان پيامبران نخواهد داد.

نكته ها:

1 - انگيزه هاى توكل

توكل از ماده وكالت در منطق قرآن به معنى اعتماد و تكيه كردن بر خدا است و او را ولى و وكيل خود قرار دادن و بر اثر آن از حجم مشكلات و انبوه مـوانـع نـهـراسـيـدن، و ايـن يـكـى از نـشـانـه هـاى مـهـم ايـمـان اسـت و از عوامل پيروزى و موفقيت در مبارزه ها.

جالب اينكه در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده: يكى قدرت و علم و آگاهى كسى كه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است.

در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى، تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و از سـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس و وحشتى داشته باشد؟

و اگر مى بينى جمعى با تو مخالفند هرگز نگران مباش، آنها چشم بينا و گوش شنوا و قلب زنده ندارند، و اصلا از محدوده تبليغ و هدايت خارجند، تنها حق طلبان و عاشقان خدا و تشنگان عدالت به دنبال سرچشمه زلال قرآن تو مى آيند تا از آن سيراب شوند.

2 - مرگ و حيات در منطق قرآن

بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حيات و مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامى كـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد و حس و حركت و جذب و دفعى در بدن انـسـان اسـت زنـده اسـت، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـد دليل بر مرگ قطعى است كه با يك آزمايش دقيق در چند لحظه مى توان آن را دريافت.

اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكس كسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان.

عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام علاوه بر اينكه معيار حيات و شخصيت انـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد مساله وجود و عدم تاثير و فايده را معيارى براى وجود و عدم حيات مى شناسد.

كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مى شـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگار در صـحـنـه آفـريـنـش را، و نه حتى يك لحظه به آينده و گذشته خويش مى انديشد، چنين كـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت، امـا كـسـانى كه بعد از مرگ آثارشان، جهانى را فرا گـرفـتـه و افـكـار و خـط و راهـشان، رهبر و راهنما و الگو و اسوه است چنين كسانى زنده جاويدانند.

از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلام قائل به حيات برزخى انسانها است. عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارند كه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل هـمـيـن اسـت، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه از آيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!

در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است، حياتى برتر از حيات شهدا كه در قـرآن تـصريح به آن شده است، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مى دهند مى شنود.

روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.

در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم: بعد از شـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با جمعى از يـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نـامـهـايـشان صدا زد و گفت: آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!

در ايـنـجـا عـمـر گـفـت: اى رسـولخـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـا اقول منهم: سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.

در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـاب جـمـل، عـلى (عليها‌السلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليها‌السلام ) از صفين باز مى گشت

در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته، سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است، نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى: اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوى است.

ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر بر پاسخ گوئى هستند اما اجازه ندارند.

همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است.