تفسیر نمونه جلد ۱۵

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 30772
دانلود: 2136


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 72 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30772 / دانلود: 2136
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 15

نویسنده:
فارسی

آيه (30) تا (34) و ترجمه

( و قال الرسول يرب إن قومى اتخذوا هذا القرأن مهجورا ) (30)( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا ) (31)( و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرأن جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنه ترتيلا ) (32)( و لا يأ تونك بمثل إلا جئنك بالحق و أحسن تفسيرا ) (33)( الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إلى جـهـنـم أولئك شـر مـكـانـا و أضل سبيلا ) (34)

ترجمه:

30 - پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.

31 - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم، اما همين بس كه خدا هادى و ياور تو است.

32 - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم، و آن را تدريجا بر تو خوانديم.

33 - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).

34 - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـن محل را دارند و گمراه ترين افرادند!

تفسير:

خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!

از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مى گويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند( و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا ) .

ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد، كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـه عـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوى ديگران دراز كردند!

هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطه فـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است، بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران، و حداكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آيات با استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است.

در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآن ديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كه انـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان از اسلام گرفته شده است، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان.

آرى امروز هم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن را مهجور داشتند!

مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاى سازنده اش!

آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه با اين مـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرى دشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم( و كـذلك جـعـلنـا لكل نبى عدوا من المجرمين ) .

فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى، همه پيامبران در چنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تو است( و كفى بربك هاديا و نصيرا ) .

نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است.

خلاصه تو بايد بگوئى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك

توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مى گـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نازل نمى شود؟!( و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ) .

مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـه اول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقف گـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـا فواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟

اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:

مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم، و آن را به صورت آيات جـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا).

آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.

البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.

سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخن حـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم( و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا ) .

و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:

آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مى بـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند( الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا ) .

آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه، با گامهاى بلند بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده و فـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته؟!

نكته ها:

1 - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا

گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.

مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.

ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است، زيرا همه چيز مـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).

علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ منان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.

ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه 112 سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد:( و كذلك جعلنا لكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول غرورا ) : اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.

در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود.

بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است.

تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـا عوامل آن را خود فراهم ساخته اند.

اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

2 - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن

درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دو نـزول داشـتـه: يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـه سـال، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است.

و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند.

ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنى بـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـرات نزول تدريجى قرآن آشكارتر مى شود:

1 - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم، اگر مطالب به طور تـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.

اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده بـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است.

2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نـازل شـده، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.

به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى، احكام و قوانين تاريخ و موعظه، و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

3 - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.

4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت!، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آن نازل گرديد.

5 - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـا نـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرا نازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.

پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـورد عمل قرار گيرد.

و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤ ال و گفتگوئى پيرامون آن است، مطرح گردد و جواب گفته شود.

6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است، چرا كه در هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.

3 - معنى ترتيل در قرآن

واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن

و مـرتـب بـودن اسـت، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به او رتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آيات روى نظام و حساب گفته شده.

بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چه تـدريـجـا و در مـدت 23 سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـن نـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده، به گونه اى كه در افكار، رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.

در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم:

در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان.

ابن عباس مى گويد پرسيدم: ترتيل چيست؟

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود:

بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه، و حركوا بـه القلوب، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة: حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن، نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن، و نه همچون شعر آن را با سـرعـت پـشـت سر هم بخوان، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).

نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليها‌السلام ) نقل شده است.

از امـام صـادق (عليها‌السلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت: التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـة فاسئل الله الجنة: ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامى كـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، و هـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).

4 - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم

در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان، چرا كـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچه در اطراف او مى گذرد، آگاه نيست.

امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.

و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كه مـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلى بـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـى اول كه معنى حقيقى است تفسير شود.