تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25626
دانلود: 2288


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25626 / دانلود: 2288
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (76) تا (78) و ترجمه

(ان قـارون كـان مـن قـوم مـوسـى فـبـغـى عـليـهـم و أتـيـنه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنواء بالعصبة اءولى القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين) (76)(و ابتغ فيما أتئك الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و أحسن كما أحسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين) (77)(قال انما أوتيته على علم عندى أولم يعلم أن الله قد أهلك من قبله من القارون من هو أشد منه قوة و أكثر جمعا و لا يسل عن ذنوبهم المجرمون) (78)

ترجمه:

76 - قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كـه حـمـل صـنـدوقـهـاى آن بـراى يـك گـروه زورمـنـد مـشـكل بود، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد.

77 - و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن، بهره ات را از دنيا مـنـمـا، و هـمانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است نيكى كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد.

78 - (قارون ) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام، آيا او نـمـى دانـسـت خـداونـد اقـوامـى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بـودنـد؟! (و هـنـگـامـى كـه عـذاب الهـى فـرا رسـد) مـجـرمـان از گـنـاهـانـشـان سـؤ ال نمى شوند (و مجالى براى عذرخواهى آنان نيست ).

تفسير:

ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل

سـرگـذشـت عـجـيـب مـوسـى و مـبـارزه او با فرعون در بخشى از آيات گذشته اين سوره مشروحا آمد، و گفتنيها در باره آنها گفته شد، گفتارى كه به قدر كافى الهام بخش بود.

در بـخـش ديـگـرى از آيـات ايـن سـوره سـخـن از درگـيـرى ديـگـر بـنـى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود.

اصـولا مـوسـى در طـول زنـدگـى خـود بـا سـه قـدرت طـاغـوتى تجاوزگر مبارزه كرد: (فـرعـون ) كـه مـظـهـر قـدرت حـكـومـت بـود، و (قـارون ) كـه مظهر ثروت بود، و (سامرى ) كه مظهر صنعت و فريب و اغفال.

گـرچـه مـهـمـترين مبارزه موسى (عليه‌السلام ) با قدرت حكومت بود، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درسهاى آموزنده بزرگ.

مـعـروف اسـت كـه قـارون از بـسـتـگان نزديك موسى (عليه‌السلام ) (پسر عمو يا عمو يا پـسـر خـاله او) بـود، و از نـظـر اطـلاعـات و آگـاهـى از تـورات مـعـلومـات قـابـل ملاحظه اى داشت، نخست در صف مؤ منان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كـشـيـد و بـه قـعـر زمـيـن فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش

درسى براى همگان شد، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مى خوانيم.

نخست مى گويد: (قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد)(ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ) .

عـلت ايـن بـغـى و ظـلم آن بـود كـه ثـروت سـرشـارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كـافـى و ايـمان قوى نداشت، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد.

قـرآن مـى گـويـد: (مـا آنـقـدر امـوال و ذخـائر و گـنـج بـه او داديـم كـه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود)(و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة ) .

(مفاتح ) جمع (مفتح ) (بر وزن مكتب ) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى كنند، مانند صندوقهائى كه اموال را در آن نگهدارى مى نمايند.

بـه ايـن تـرتـيـب مـفـهـوم آيـه چـنـيـن مـى شـود كـه قـارون آنـقـدر طـلا و نـقـره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مى كردند.

و بـا تـوجـه بـه ايـنـكه (عصبه ) به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده اند و نـيـرومـنـدنـد و هـمـچون اعصاب يكديگر را گرفته اند روشن مى شود كه حجم جواهرات و امـوال گـرانـقـيـمـت قـارون چـقـدر زياد بوده است (بعضى مى گويند عصبه به ده نفر تا چهل نفر مى گويند).

جـمـله (تـنـوء) از مـاده (نـوء) به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بـارهـاى پـروزنـى بـه كـار مـى رود كـه وقـتـى انـسـان آن را حـمـل مـى كـنـد از سـنـگـيـنـى او را بـه ايـن طـرف و آن طـرف متمايل مى سازد!

آنچه در بالا در مورد تفسير (مفاتح ) گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى

از مفسران و علماى لغت پذيرفته اند، در حالى كه بعضى ديگر (مفاتح ) را جمع مفتح (بـر وزن مـنبر به كسر ميم ) به معنى (كليد) دانسته اند، و مى گويند كليد گنجهاى قـارون آنـقـدر زيـاد بـود كـه چـنـديـن مـرد زورمـنـد از حمل آن به زحمت مى افتادند!

كـسـانـى كـه ايـن مـعـنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده اند كه چـگـونـه ايـنـهـمـه كـليـد گـنـج امـكـان پـذيـر اسـت و بـه هـر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است.

زيـرا گـذشـتـه از ايـن كـه اهـل لغت براى همين كلمه (مفتح به كسر ميم ) نيز معانى متعددى گـفـتـه انـد از جـمـله خـزانـه يـعـنـى مـحـل جـمـع آورى مـال اسـت، مـعـنـى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است.

و بـه هـر حـال ايـن لغـت را بـا (مفاتيح ) كه جمع (مفتاح ) به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد.

از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟

قـرآن مـى گـويد: (به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آمـيـخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد)(اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين ) .

بعد از اين نصيحت، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى دهد.

نـخـسـت مـى گويند: (در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن )(و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة ) .

اشـاره بـه اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان، چيز بدى نيست، مـهـم آن اسـت كـه بـبـيـنـيم در چه مسيرى به كار مى افتد، و اگر بوسيله آن (ابتغاء دار آخـرت ) شـود، چـه چـيـزى از آن بهتر است؟، اگر وسيله اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چيز از آن بدتر؟!

ايـن هـمـان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است: من ابصر بها بصرته، و من ابصر اليها اعمته: (كسى كه بـه دنـيـا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد)!.

و قـارون كـسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد.

در نـصيحت دوم افزودند: (سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن )(و لا تنس نصيبك من الدنيا) .

ايـن يـك واقـعـيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بـدن او، يـا صـرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است، و مازاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند.

مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانتدار آنها!.

و چـه زيـبـا فـرمود: امير مؤ منان على (عليه‌السلام ): يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك: (اى فرزند آدم! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود)!.

تـفـسـيـر ديـگـرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مى شود كه با تـفـسـيـر فـوق قـابـل جـمـع اسـت و مـمـكـن اسـت هـر دو مـعـنـى مـراد بـاشـد، (چـون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است )، و آن اينكه:

در مـعـانى الاخبار از (امير مؤ منان على ) (عليه‌السلام ) در تفسير جمله و لا تنس نصيبك من الدنيا چنين آمده است: لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الاخـرة: (تـنـدرسـتـى و قـوت و فـراغـت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين (پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب )!

طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايه ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است.

سـومـيـن انـدرز ايـنكه: (همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن )(و احسن كما احسن الله اليك ) .

ايـن نـيـز يـك واقـعـيـت اسـت كـه انسان هميشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گـونـه خـيـر و نـيـكـى را تـقـاضـا مـى كند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنين حالى چـگـونـه مـى تـوانـد تـقـاضـاى صـريـح يـا تـقـاضـاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بى تفاوت از كنار همه اينها بگذرد؟!

و بـه تـعـبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش، شبيه اين سخن را در آيه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت مى خوانيم:(و ليعفوا و ليـصـفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم) : (مؤ منان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمى داريد خداوند بر شما ببخشد)؟

ايـن جـمـله را بـه تـعـبير ديگر چنين مى توان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انـسـان مـى دهـد كـه در زنـدگـى شـخـصـيـش نـيـاز بـه هـمـه آن نـدارد، عقل توانائى مى دهد كه نه فقط براى اداره يك فرد، بلكه براى اداره يك كشور كارساز اسـت، عـلمـى مـى دهـد كـه نـه يـك انـسـان، بـلكـه يـك جـامعه مى تواند از آن استفاده كند، اموال و ثروتى مى دهد كه درخور برنامه هاى عظيم اجتماعى است.

ايـن گـونـه مـواهـب الهـى مـفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكـيـل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند.

بالاخره (چهارمين ) اندرز اينكه: (نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه (فـسـاد) و (افساد) به كارگيرى: (هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد)(و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين ) .

ايـن نـيـز يـك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى ايمان گاه بر اثر جنون افزون طـلبـى و گـاه براى برترى جوئى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مـى كـشـانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند، مردم را برده و بنده خود مى خواهند، و هـر كـسـى زبـان به اعتراض بگشايد او را نابود مى كنند، و اگر نتوانند از طريق تهمت بـه وسـيله عوامل مرموز خود او را منزوى مى سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى كشند.

در يك جمع بندى كوتاه به اينجا مى رسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند.

در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف.

در مـرحـله سـوم بـه او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مى توانى مصرف كنى.

در مـرحـله چـهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت.

و در مـرحـله پـنـجـم او را از فـسـاد در ارض كـه نـتـيـجـه مـسـتـقـيـم فـرامـوش كـردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند.

درسـت مـعـلوم نـيـسـت كـه ايـن نـصـيحت كنندگان چه كسانى بودند؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند، پرهيزگار، هوشيار، نكته سنج و با شهامت بودند.

امـا ايـنـكـه بـعـضى احتمال داده اند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مى گويد (اذ قال له قومه ): (قوم قارون به او گفتند).

اكـنـون نـوبـت آن رسـيـده اسـت كـه بـبـيـنـيـم مـرد يـاغـى و سـتـمـگـر بـنـى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟

قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مى شد (چنين گفت: مـن ايـن ثـروت را بـه وسـيـله عـلم و دانـش خـودم بـه دسـت آورده ام )!(قال انما اوتيته على علم عندى ) .

ايـن مـربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم! من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشته ام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمائى كسى ندارم!

بـعـلاوه لابـد خداوند مرا لايق اين ثروت مى دانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده، از ديگران بهتر مى دانم و لازم به دخالت شما نيست!.

و از هـمـه اينها گذشته من زحمت كشيده ام، رنج برده ام، خون جگر خورده ام تا اين ثروت را اندوخته ام، ديگران هم اگر لياقت و توانائى دارند چرا زحمت نمى كشند؟ من مزاحم آنها نيستيم! و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند.

ايـنـهـا مـنـطـقـهـاى پـوسـيـده و رسـوائى اسـت كـه غـالبـا ثـروتـمـنـدان بـى ايـمـان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى كنند اظهار مى دارند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن اين معنى را سربسته گذاشته كه قارون به كدام علمش در تحصيل اين ثروت تكيه مى كند؟.

آيا به علم كيميا، آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند؟

يا به علم تجارت و كشاورزى و فنون صنعت؟

و يـا بـه عـلم مـديـريـت خـاصش كه توانسته بود از طريق آن اين ثروت عظيم را به چنگ آورد؟ يا همه اينها؟

بـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه مـعـنـى وسـيـعـى داشـتـه بـاشـد و هـمـه را شامل شود.

(البته صرف نظر از اينكه علم كيميا - علمى است كه بوسيله آن مى توان از مس و مانند آن طلا بسازند - افسانه است يا واقعيت ).

در ايـنـجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون - و قارونها - مى دهد كه (آيا او نمى دانست خـداونـد اقـوامـى را قـبـل از او هـلاك كـرد كـه از او نـيـرومـنـدتـر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند)؟!(او لم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا) .

تو مى گوئى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نـيـرومـنـدتـر و ثـروتـمـنـدتـر فـراوان بـودنـد، آيـا تـوانـسـتـنـد از چنگال مجازات الهى رهائى يابند؟

روشـن ضـمـيـران بـنـى اسـرائيـل بـه قـارون گفته بودند (ما آتاك الله...) (خدا اين مـال و ثـروت را بـه تـو داده ) امـا ايـن بـى ادب جـسـور بـا ايـن سخن مقابله كرد و گفت: (آنـچـه را دارم از عـلم خـويـش دارم ) اما خداوند در جمله بالا كوچكى قدر و قوت او را در برابر اراده و مشيتش آشكار مى سازد.

و در پـايـان آيـه با يك جمله كوتاه و پر معنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد: (بـه هـنـگـام نـزول عـذاب الهـى، مـجـرمـان از گـنـاهـانـشـان سـؤ ال نمى شوند) اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى(و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون ) .

يـعـنـى امـروز آگـاهـان بـنـى اسـرائيـل بـه قـارون نـصـيـحـت مـى كـنـنـد و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديـگـر مـجـالى بـراى انـديـشـه يـا سـخـنـان ناموزون و كبرآلود نيست، عذاب الهى همان و نابودى همان!.

در ايـنـجـا ايـن پـرسـش پـيـش مـى آيـد كـه مـنـظـور از ايـن سـؤ ال كه در مورد مجرمان نفى شده كدام سؤ ال است؟ در دنيا يا آخرت؟

بـعضى از مفسران، اولى را انتخاب كرده اند، و بعضى دومى را، و مانعى ندارد كه هر دو مـراد بـاشـد، يـعـنـى هـم در مـوقـع مجازات استيصال در دنيا از آنها سؤ الى نمى شود تا بخواهند پشت هم اندازى كنند و عذر تراشى نمايند و خود را بى گناه قلمداد كنند، و هم در قـيـامـت، چـرا كه در آنجا بدون سؤ ال همه چيز روشن است و به گفته قرآن، چهره ها خود گواهى بر وضع مجرمان مى دهد!(يعرف المجرمون بسيماهم ) (سوره رحمن آيه 41) و به ايـن تـرتـيـب آيه مورد بحث هماهنگ با آيه 39 سوره رحمان است كه مى فرمايد:(فيومئذ لا يـسـئل عـن ذنـبه انس و لا جان) : (در آن روز از هيچيك نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤال نمى شود).

در ايـنـجـا سـؤال ديـگرى مطرح است كه اين تعبير با آيه 92 سوره حجر كه مى گويد: (قـسـم بـه پـروردگـارت كـه مـا از هـمـه آنـهـا سـؤال مى كنيم )(فو ربك لنسئلنهم اجمعين ) چگونه سازگار است؟ ايـن سـؤ ال را نـيـز از دو راه مـى تـوان پاسخ گفت: نخست اينكه قيامت، مواقف متعددى دارد بعضى از مواقف سؤال مى كنند، اما در بعضى از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤ ال ندارد. ديـگـر ايـنـكـه سـؤ ال دو گـونـه اسـت: (سـؤ ال تـحـقـيـق ) و (سـؤ ال سرزنش )، در قيامت نياز به سؤ ال تحقيق نيست، چرا كه همه چيز عيان است و حاجت به بـيـان نـيـست، ولى (سؤ ال سرزنش آميز) در آنجا وجود دارد كه اين خود يكنوع مجازات روانى براى مجرمان است. درسـت هـمانند سؤ الى كه پدر از فرزند ناخلفش مى كند و مى گويد: آيا من اين همه به تـو خـدمـت نـكـردم؟ و آيـا جـزاى آنـهـمـه خـدمـت خـيانت و فساد بود؟! (در حالى كه هر دو از جريانها باخبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است ).