تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25624
دانلود: 2287


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25624 / دانلود: 2287
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (46) تا (49) و ترجمه

(و لا تـجـدلوا أهـل الكـتـب إلا بـالتـى هى أحسن إلا الذين ظلموا منهم و قولوا أمنا بالذى أنزل إلينا و أنزل إليكم و إلهنا و إلهكم وحد و نحن له مسلمون) (46)(و كذلك أنزلنا إليك الكتب فالذين أتينهم الكتب يؤ منون به و من هؤ لاء من يؤ من به و ما يجحد بايتنا إلا الكفرون) (47)(و ما كنت تتلوا من قبله من كتب و لا تخطه بيمينك إذا لاضرتاب المبطلون) (48)(بل هو أيت بينت فى صدور الذين أوتوا العلم و ما يجحد بايتنا إلا الظلمون) (49)

ترجمه:

46 - بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما

و شما نازل شده ايمان داريم، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم.

47 - اينگونه، كتاب را بر تو نازل كـرديـم، كسانى كه (پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورنـد، و بـعـضـى از ايـن گـروه (مـشـركـان ) نـيز به آن مؤ من مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند.

48 - تـو هـرگـز قـبـل از ايـن كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.

49 - بـلكـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى از آيـات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند.

تفسير:

براى بحث بهترين روش را برگزينيد

در آيـات گـذشـتـه بـيـشـتـر سـخـن از نـحـوه بـرخـورد بـا (بـت پـرسـتـان ) لجوج و جـاهـل بـود كـه بـه مـقـتـضـاى حـال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت، و معبودانشان را سـسـتـتـر از تـارهـاى عـنـكـبـوت معرفى مى كرد، و در آيات مورد بحث، سخن از مجادله با (اهـل كـتـاب ) اسـت كـه بـايـد بـه صـورت مـلايـمـتـر بـاشـد، چـه ايـنـكـه آنـهـا حـداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى بـرخـورد مـنـطـقـى داشـتـنـد كـه بـا هـر كـس بـايـد بـه مـيـزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد(و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ) .

(لاتـجـادلوا) از مـاده (جدال ) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مـى پـردازنـد، و در حـقـيـقـت هـر كـدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مـجـادله گـفـتـه مـى شـود، بـه كـشـتـى گـرفـتـن نـيـز (جدال )

مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است.

تـعـبـيـر بـه (التـى هـى احسن )، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن.

بـنـابراين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤ دبانه، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام، همچنين حركات دسـت و چـشـم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.

و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است.

ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شـرمـنده ساختن طرف مقابل نيست، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است.

حـتـى بـسـيـار مـى شـود كـه انـسـان اگـر سـخـن حـق را بـه صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است.

درسـت بـه هـمـيـن دليـل اسـت كـه قـرآن مـجـيـد بـسـيـارى از مـسـائل را بـه صـورت سـؤ ال و اسـتـفهام طرح مى كند، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.

ولى البـتـه هـر قـانـونـى اسـتـثـنـائى هـم دارد، از جـمـله هـمـيـن اصـل كـلى در بـحـث و مـجـادله اسـلامـى در مـواردى مـمـكـن اسـت حـمـل بـر ضـعـف و زبـونـى شود، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى، بر جرأت و جسارتش بـيـفـزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: (مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند)(الا الذين ظلموا منهم ) .

هـمانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آشنا نشوند.

آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و فـرمـانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند.

آنـها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند.

و بـالاخـره آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و بـجـاى بـحـث مـنـطـقـى دسـت بـه شـمـشـيـر بـرده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند.

و در آخـر آيـه يـكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده، مى فرمايد:

(بـگـوئيـد مـا بـه تـمـام آنـچـه از سـوى خـدا بـر مـا و شـمـا نازل شده است ايمان داريم، معبود ما و شما يكى است، و در برابر او تسليم هستيم )(و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ) .

چـه تـعـبـيـر زيبا و چه آهنگ جالبى؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده، و حذف همه تعصبها، و ما و شماها، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر (اللّه ).

اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسـلام گـروه گـرا، و تـفـرقه طلب نيست، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق.

نـمـونـه هـاى ايـن بحث در قرآن فراوان است، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه‌السلام ) در حديثى به آن اشاره كرده، مى فرمايد: (مجادله به احسن، مانند

مـطـلبى است كه در آخر (سوره يس ) در مورد منكران معاد آمده است، هنگامى كه استخوان پـوسـيـده را در مـقـابـل پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آوردند و گفتند: چه كسى قـدرت دارد آن را احـيـا كـنـد؟ فـرمـود: يـحـيـيـهـا الذى انـشـاهـا اول مرة... (همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدائى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد).

آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاءكـيـد بـر اصـول چـهـارگـانـه اى كـه در آيـه قـبـل آمـد، مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا كـتـاب آسـمـانـى (قـرآن ) را بـر تـو نازل كرديم(و كذلك انزلنا اليك الكتاب ) .

آرى ايـن قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شـرط در بـرابـر فـرمـان حـق، و مـجـادله بـا بـهـتـريـن شـيـوه هـا نازل شده.

بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از جـمـله فـوق تـشـبـيـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه نـزول كـتـب پيشين بر ساير انبياء است، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم.

ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است.

سـپـس مى افزايد: (كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند و معتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند)(و الذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به ) .

چـرا كـه هـم نـشـانـه هـاى آن را در كـتـب خـود يـافـتـه انـد، و هـم مـحـتـوايـش را از نـظـر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.

البته مى دانيم همه اهل كتاب (يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ايمان نـيـاوردنـد، بـنابراين جمله فوق، اشاره به آن گروه مؤ منان واقعى و حقجويان خالى از تعصب است كه نام (اهل كتاب ) تنها شايسته آنها است.

بـعـد مـى افـزايـد: (گـروهـى از ايـنها (از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند)(و من هؤ لاء من يؤ من به ) .

و در پـايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: (آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند)(و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ) .

بـا تـوجـه به اينكه مفهوم (جحد) آنست كه انسان، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كـنـد مـفـهـوم جـمـله فـوق ايـن مـى شـود كـه حـتـى كـفـار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند، و راه و رسم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليـلى بـر اصـالت آن مـى شـمـرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند.

به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند: در يك صف اهل ايمانند، اعم از علماى اهل كتاب و مؤ منان راستين و مشركانى كه تشنه حـق بـودنـد و حـق را يـافـتـنـد و دل به آن بستند، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند!

قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند، ولى تاءكيد مجدد بر كفرشان ممكن اسـت به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراه ه گام مى زنند.

سـپـس بـه يـكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه تـاءكـيـدى اسـت بـر مـحـتـواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: (تو قـبـل از نـزول قـرآن هـرگـز كـتـابـى را نـمـى خواندى، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند) (و بـگـويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است )(و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ) .

تـو هـرگـز بـه مـكـتب نرفتى و خط ننوشتى، اما با اشاره وحى الهى، مساءله آموز صد مدرس شدى!.

چـگونه مى توان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كـتـابـى بـيـاورد و از هـمـه جـهـان بـشـريـت دعـوت بـه مـقـابـله كـنـد و هـمـگـان از آوردن مـثل آن عاجز شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بيپايان پروردگار مـدد مـى گـيـرد؟ و كـتـاب تـو وحـى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است؟ تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت! در پاسخ مى گوئيم: او

در مـحـيـطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گـويـنـد در تـمـام شـهـر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين مـحـيـطـى اگـر كـسـى درس بـخـوانـد، مـكـتـبـى بـبـيـنـد مـحـال است بتواند كتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد.

چـنـيـن شـخـصـى چـگـونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بـگـويد؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند.

در آيـه بـعـد نـشـانـه هـاى ديـگـرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد:اين كتاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى اسـت از آيـات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد(بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ) .

تعبير به (آيات بينات ) بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن بـه چـشـم مـى خـورد و در پـيـشـانـى آيـات مـى درخـشـد، و دليل آن با خود آن است.

در حـقـيـقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حـقـيـقـت پـى مـى بـرد؟ ايـن آيـات تـشـريـعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است.

از اين گذشته، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است.

بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر يـكـى از طـرق شـنـاخـت اصـالت يـك مـكـتـب بـررسـى حـال مؤ منان به آن مكتب است، اگر گروهى نادان يا شياد، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى آنـهـا نـهـفـتـه اسـت اعـلام وفـادارى بـه مـكـتـبـى كـردنـد دليـل بـر حـقـانـيـت آن اسـت، و مـا مـى بـيـنـيـم گـروهـى از عـلمـاى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه‌السلام ) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند.

در روايـات زيـادى كـه از طـرق اهـل بـيـت (عليهم‌السلام ) وارد شـده ايـن آيـه بـه ائمه اهـل بـيـت (عليهم‌السلام ) تفسير شده است، اين نه به معنى انحصار است، بلكه بيان مصداق روشنى است براى(الذين اوتوا العلم ) .

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حـقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.

ضـمـنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خـوانـنـد و مـى آمـوزنـد نـيست، چرا كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) طبق صريح آيـات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق (الذين اوتوا العلم ) بـود، پـس در ماوراى علم رسمى، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است، و علوم ديگر پوسته علم.

در پـايـان آيـه اضافه مى كند: (آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند)(و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ) .

چرا كه نشانه هاى آن روشن است: پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است.

آگاهان انديشمند مؤ منان به آن هستند.

از ايـن گـذشـتـه خود آن نيز مجموعه آيات بينات (سخنانى با محتواى روشن و آشكار) مى باشد.

و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است.

بـا ايـنـهـمـه آيـا كـسـى جـز آنـها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد؟ (تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند).

نكته ها:

1 - نگار من كه به مكتب نرفت!...

درسـت اسـت كـه خـوانـدن و نـوشـتـن بـراى هـر انـسـانـى كـمـال مـحـسـوب مـى شـود ولى گـاه شـرائطـى پـيـش مـى آيـد كـه نـخـوانـدن و نـنـوشـتن كمال است.

و ايـن در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كاملا صدق مـى كـنـد، چـه ايـنـكه اگر دانشمندى درس خوانده، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نـبـوت كـنـد و كـتـابـى ارائه دهـد بـه عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسـوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست؟.

اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده، كـتـابـى نـخـوانـده، و صـفـحـه نـنـوشته، برخاست، كتابى به عظمت عالم هستى، با مـحـتـوائى بـسيار بلند و عالى، ارائه داد، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است.

در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز روى (امـى ) بـودن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تـكـيـه شـده، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر (درس نخوانده ) است.

اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بخواند و معلمى نـبـود كـه از مـحضرش استفاده كند، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشـتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست.

طـبـيـعـى اسـت كـه در چـنـين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم (خواندن و نوشتن ) اينقدر كـمـيـاب و مـحـدود اسـت ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كـسـى بـا قـاطـعـيـت ادعـا كـرد مـن هـيـچ درسـى نـخـوانـدهـام و كـسـى آن را انـكـار نـكـرد دليـل روشـنـى بـر صـدق گـفـتـه او اسـت، و بـه هـر حـال ايـن وضـع خاص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه در آيات فوق آمده براى تـكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤ ثر و مفيد بود، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس خوانده بود.

تـنـهـا بـهـانـه اى بـراى بـعـضـى مـانـده ايـن اسـت كـه پـيـامـبـر قـبـل از دوران نـبـوتـش يـكـى دو سـفـر بـه شـام كـرد (بـراى مـدتـى كـوتـاه كـه مـشـغـول انـجـام بـرنـامـه تـجـارت بـود) مـى گـويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است!

دليـل سـسـتـى ايـن ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مـقـررات و مـعارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افـرادى بـشـنـود و بـه خـاطـر بـسـپـارد و در مـدت 23 سـال پـيـاده كـنـد؟ و در بـرخـورد بـا حـوادثـى كـه بـيـسـابـقـه و غـيـر مـنتظره بود عكس العـمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فـنـون طـب را در آن چـنـد روزى آمـوخـت كـه در فـلان بـيـمـارسـتـان نـاظـر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود، اين سخن به شوخى شبيه تر است!

تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از رسيدن به مرحله نـبـوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تـاريـخـى ديـده نـشـده اسـت كـه او از ايـن علم و دانشش استفاده كرده باشد، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد، و شايد پرهيز پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تـمـام عـمـرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد.

تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است: (پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت ).

ولى جـمـعـى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مـى دادنـد، هـر چـنـد بـه عـقـيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضع پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قـبـل از نـبـوت اسـت چـه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود.

ولى به هر حال در چـنـين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند.

2 - راه نفوذ در ديگران

بـراى تـسـخـيـر دلهـا و نـفـوذ سـخـن حـق در افـكـار ديـگـران تـنـهـا تـوسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست، نحوه برخورد با طرف، و شيوه بحث عميقترين اثر را در ايـن مـرحـله مـى گـذارد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانـى كـه در بحثها دقيق و موشكاف، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه (جدال احسن ) و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.

حـقـيـقت اين است كه اقناع (عقل و فكر) به تنهائى كافى نيست، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.

بـه تـعـبـيـر ديـگر نفوذ در مرحله (خود آگاه ) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بـايـد در مـرحـله (نـاآگـاه ) كـه بـخـش مـهـم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد.

از بـررسـى حـال پـيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) بـخـوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بـخـشـيـدن بـه اهـداف تـبـليـغـى و تـربـيـتـى خـود از اخـلاق اجـتـمـاعـى و اصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند.

طـرز بـرخـورد آنـهـا بـا مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست، اگـر مـا هـم سـنـت و روش و شـيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم.

قـرآن بـا صراحت به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد:(فبما رحمة مـن الله لنـت لهـم و لو كـنـت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك) : (به خاطر رحمت الهى اسـت كـه نـسـبـت بـه آنـهـا نـرمـخـو شـده اى كـه اگـر خـشـن و سـنـگـدل بـودى از اطـراف تـو پـراكـنـده مـى شـدنـد) (آل عمران - 159).

بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه بـعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مـذاكـرات خـود حـاصـل نـمـى كـنـنـد بـلكـه طـرف را در عـقـيـده باطل خويش را سختر و مـتـعـصـبـتـر مـى بـيـنـد، دليـل آن ايـن اسـت كـه از روش جدال به احسن استفاده نشده است.

خـشـونـت در بـحـث، بـرتـرى جـوئى، تـحـقـيـر طـرف مـقـابـل، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران، و عدم صميميت در بحثها همه از امـورى اسـت كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عـنـوان تـحـريم (جدال ) و (مراء) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حـقـجـوئى و حـقـطـلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است!

تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود.

تـحـريـم (جـدال ) و (مـراء) بـه هـم نـزديـك اسـت ولى دانـشـمندان اسلامى ميان آنها فـرقـهـائى گـذارده انـد: (مـراء) بـه مـعـنـى اظـهـار فـضـل و كـمـال اسـت، و (جـدال ) بـه مـنـظـور تـحـقـيـر طـرف مقابل.

جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى (مراء) به حملات دفاعى.

(جـدال ) در مـسـائل عـلمـى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد).

بـه هـر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى (جدال به احسن ) است و آن بحثى است كه شـرايـطـى كـه در بـالا گـفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود.

اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم.

در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى خـوانـيـم: لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: (هيچكس حقيقت ايمان را به طور

كامل درك نمى كند مگر اينكه (مراء) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد).

در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا (سليمان ) به فرزندش گفت: يا بنى اياك و المـراء، فـانـه ليـسـت فـيـه مـنـفـعـة، و هـو يـهـيـج بـيـن الاخـوان العداوة: (پسرم! از جـدال بـپـرهـيـز، زيـرا نـه تـنـهـا سـودى در آن نيست، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد).

و نـيـز از پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: مـا ضـل قـوم بـعـد ان هـداهـم الا اوتـوا الجـدال: (هـيـچ گـروهـى پـس از هـدايـت گـمـراه نـشـدنـد مـگـر ايـنـكـه از راه جـدال و بـحـثـهـاى پـرخـاشـگـرانـه و بـرتـريـجـويـانـه، كـه حـقـيـقـت در آن دنبال نمى شود وارد شدند).

3 - (كافران ) و (ظالمان )

در آيـات فـوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه (آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد: (آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند).

مـقـايـسـه ايـن دو بـا هـم نـشـان مـى دهـد كـه مـسـاءله از قـبـيل تكرار نيست، بلكه بيان دو مطلب مختلف است، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى. نـخـست مى گويد: (آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد). در تـعـبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده انـد، و مـنـافـع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى اسـت كـه زيـر بـار آيـات مـا نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.