تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25635
دانلود: 2290


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25635 / دانلود: 2290
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (61) تا (66) و ترجمه

(و لئن سـالتـهـم مـن خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يؤ فكون) (61)(الله يـبـسـط الرزق لمـن يـشـاء مـن عـبـاده و يـقـدر له ان الله بكل شى ء عليم) (62)(و لئن سـالتـهـم مـن نـزل مـن السـمـاء مـاء فـاحـيـا به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل أكثرهم لا يعقلون) (63)(و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون) (64)(فـاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلمـا نـجـئهـم الى البـر اذا هـم يشركون) (65)(ليكفروا بما اتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون) (66)

ترجمه:

61 - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ مى گويند: الله، پس با اينحال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟.

62 - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند، و براى هر كس مى خواهد محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست.

63 - و اگـر از آنـهـا بـپـرسـى چـه كـسـى از آسـمـان آبـى نازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود؟ مى گويند: الله، بگو ستايش مخصوص خداست، اما اكثر آنها نمى دانند.

64 - ايـن زنـدگـى دنـيـا جز لهو و لعب چيزى نيست، و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر آنها مى دانستند.

65 - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند!

66 - (بگذار) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهره گيرند اما به زودى خواهند فهميد!

تفسير:

در دل خدا مى گويند و با زبان بت!

در آيـات گـذشـتـه روى سـخـن بـا مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما بـخـاطـر تـرس از قـطـع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات مورد بـحـث روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر اسـلام - و در واقـع بـه هـمـه مـؤ مـنـان كـرده - دلائل توحيد را از طريق (خلقت ) و (ربوبيت ) و (فطرت ) - يعنى از سه طريق مـتـفاوت - بيان مى كند، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائى است كه در (آفاق ) و (انفس ) آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بت ها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.

نـخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته، مى گـويـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى آسمانها و زمين را آفريده؟ و چه كسى خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده؟ همه يك زبان پاسخ مى گويند (الله )(و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ) .

زيـرا مـسـلم اسـت نـه بـت پـرسـتان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر: حـتى بت پرستان در (توحيد خالق ) شك نداشتند، آنها در عبادت مـشـرك بودند، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند، چنانكه در آيه 18 سوره يونس مى خوانيم:(و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ) .

مـا لايـق ايـن نـيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم، بايد از طريق بتها رابطه خود را برقرار كنيم!:(ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ) : (ما آنها را پرستش نمى كنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند)! (زمر آيه 3).

غـافـل از ايـنـكـه هـيـچ فـاصـله اى مـيان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نـزديـكـتـر اسـت، بـعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود.

بـه هـر حـال در پـايـان آيـه، بـعـد از ذكـر ايـن دليـل روشـن مـى گـويـد: (بـا ايـن حـال چـگـونـه آنـهـا از عـبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند)؟(فانى يؤ فكون ) .

(يؤ فكون ) از ماده (افك ) (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى و حقيقى آن است، و به همين تناسب بر دروغ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.

تـعـبـيـر (يـؤ فكون ) به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميم گيرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند!

ضـمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است.

سـپـس بـراى تـاءكـيـد هـمـيـن معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است، اضافه مى كند: (خـداونـد روزى بـراى هـر كـس از بـنـدگـانـش بـخواهد گسترده مى كند و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى سازد)(الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ) .

كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها.

و ايـنـكـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد مـؤ مـنـان راسـتـيـن تـنـهـا بـر او تـوكـل مـى كـنـنـد بـخـاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است، پس چرا از اظهار ايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند؟!

و اگـر چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه خـدا قـدرت دارد، ولى از حـال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است، چرا كه (خداوند به همه چيز عالم است )(ان الله بكل شى ء عليم ) .

مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ اين قابل تصور نيست.

در مـرحـله دوم سـخـن از (تـوحـيـد ربـوبـى ) و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از نـاحـيـه خـدا اسـت، مـى فـرمـايـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كرد هـمـه يـك زبـان مـى گـويـنـد: الله )!(و لئن سـالتـهـم مـن نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ) .

اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم (خالق ) را خدا مى دانستند و هم (رب و مدبر جهان ) را خدا معرفى مى كردند.

بـعـد مـى افـزايـد: (بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت )(قل الحمد لله ) .

حـمـد و سـپـاس بـراى كـسـى است كه همه نعمتها از ناحيه او است، زيرا هنگامى كه آب كه سرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است ساير ارزاق نيز از ناحيه او است.

بنابراين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اين ميان ندارند.

بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند.

و بـگـو شـكـر خـدا را كـه مـنـطـق مـا آن قـدر زنـده و كـوبـنـده اسـت كـه هـيـچكس قدرت بر ابطال آن ندارد.

و از آنـجـا كـه گـفـتـگـوهاى مشركان از يكسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تـنـاقـض داشـت، در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (بـلكـه اكـثـر آنـهـا درك نـمـى كـنـنـد)(بل اكثرهم لا يعقلون ) .

و گـرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند؟ از يك طرف خـالق و رازق و مـدبـر جـهـان را خـدا بـدانـد، و از سـوى ديـگـر در بـرابـر بـتها كه هيچ تاءثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.

از يك سو معتقد به توحيد (خالق ) و (رب ) باشند و از سوى ديگر دم از شرك در عبادت زنند.

جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويـد آنـهـا عـقـل نـدارنـد مـى گـويـد تعقل نمى كنند، يعنى دارند و به كار نمى گيرند!

و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترى در بـرابـر ديـد عـقـل آنـهـا بـگـشـايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زنـدگـى جـاويـدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند: (ايـن زنـدگـى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود)(و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ) .

(و سـراى آخـرت زنـدگـى واقـعـى اسـت اگـر آنـها مى دانستند)(و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ) .

چـه تـعـبـيـر جـالب و رسائى؟ چرا كه (لهو) به معنى سرگرمى است و هر كارى كه انـسـان را بـه خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و (لعب ) به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است (بازى ).

در لعـب و بـازى يـكـى شـاه مـى شـود، و ديگرى وزير، ديگرى فرمانده لشكر و ديگرى قافله، يا دزد، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشها خواب و خيال بوده است.

قرآن مى گويد: زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است، مردمى جمع مى شوند و به پـنـدارهـائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند، و در زير خاك پنهان مى گـردنـد، سـپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود. اما حيات حقيقى كه فنائى در آن نـيـسـت، نـه درد و رنـج و نـاراحـتـى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم، تنها حيات آخرت است، ولى اگر انسان بداند و اهل دقت و تحقيق باشد.

و آنـهـا كـه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند كودكانى بيش نيستند، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد.

ضـمنا بايد توجه داشت كه (حيوان ) (بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت به معنى حيات است (معنى مصدرى دارد).

اشـاره بـه اينكه (سراى آخرت ) عين زندگى و حيات است، گوئى حيات از همه ابعاد آن مى جوشد، و چيزى جز (زندگى ) در آن نيست!.

بـديـهـى اسـت قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كـنـد، بـلكـه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زنـدگـى مـجسم سازد، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد، بلكه (امـيـر) بـر آنـهـا گـردد، و هـرگـز ارزشـهـاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.

در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حـالات، در درون جـان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد: (هنگامى كـه بـر كـشـتـى سـوار مـى شـونـد خـدا را بـا اخـلاص كـامـل مـى خـوانـنـد و غـيـر او از نـظـرشـان محو مى شود، اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)!(فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ) .

آرى شـدائد و طـوفـانـها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است، چرا كه نور توحيد در درون جان همه انسانها نهفته است، آداب و رسوم خرافى، تربيتهاى غلط، تلقينهاى سوء، پرده هائى بر آن مى افكند، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مى وزد و گـردابـهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسباب ظـاهـرى كـوتـاه مـى بـيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكر شرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق (مخلصين له الدين ) - از هر ناخالصى خالص مى گردد.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه: هـمـيـشـه يـك نـقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت، و نزديكترين راه به سوى خدا است.

تـعـليـمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت، پرده هائى بر آن مـى افكند، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند، و آن نقطه نورانى آشكار مى شود.

به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مساءله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند.

داسـتـان مرد سرگردانى را كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود، و امام صادق (عليه‌السلام ) از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود، همه شنيده ايم.

عرض كرد: يا بن رسول الله دلنى على الله ما هو؟ فقد اكثر على المجادلون و حيرونى!

فـقـال له الامـام (عليه‌السلام ): يـا عـبـدالله! هـل ركـبـت سـفـيـنـة قـط؟ قـال نـعـم، قـال فـهـل كـسـر بـك حـيـث لا سـفـيـنـة تـنـجـيـك و لا سـبـاحـة تـغـنـيـك؟ قال نعم.

قـال فـهـل تـعـلق قـلبـك هـنـالك ان شـيـئا مـن الاشـيـاء قـادر عـلى ان يـخـلصـك مـن ورطتك؟ قال: نعم.

قـال الصـادق (عـليه السلام ) فذلك الشى ء هو الله القادر على الانجاء حيث لا منجى، و على الاغاثة حيث لا مغيث:

(اى فرزند رسولخدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به خدا راهنمائى كن او كيست؟ زيـرا وسـوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كـشـتـى شـده اى؟ عـرض كرد آرى، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كـشـتـى ديـگـرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته اى؟ عرض كرد: آرى، فـرمـود در آن حـالت آيـا قـلب تـو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى.

امـام صـادق فـرمـود او خـداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست ).

در آخـريـن آيه مورد بحث بعد از ذكر اينهمه استدلالات بر توحيد و خداپرستى مخالفان را بـا تهديدى شديد و كوبنده مواجه ساخته، مى گويد: (آنها آيات ما را انكار كنند، و نـعـمـتـهـاى ما را ناديده بگيرند، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودى خـواهـنـد فـهـمـيـد) كـه عـاقـبـت كـفـر و شـرك آنـها به كجا خواهد رسيد؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت؟(ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون ) .

گـرچـه ظـاهر آيه در اينجا امر به كفر و انكار آيات الهى است، اما بديهى است منظور از آن تـهديد است، درست مثل اينكه به يك شخص جنايتكار ستمگر مى گوئيم: هر جنايتى از دستت مى آيد بكن، اما به زودى نتيجه تلخ اعمالت را يكجا خواهى چشيد!.

در اينگونه عبارات گرچه صيغه امر به كار مى رود اما هدف از آن تهديد است، نه طلب.

جالب اينكه جمله فسوف يعلمون به صورت مطلق آمده نمى گويد چه چيز را مى دادند، بلكه مى گويد (به زودى خواهند دانست ) اين اطلاق كلام براى آن است كه مـفـهـومـش هـر چـه وسـيـعـتـر بـاشـد و ذهـن شـنـونـده در هـيـچ حـدى مـحـدود نـگـردد، نـتـيـجه اعمال، عذاب الهى، رسوائى در دو جهان و هرگونه بدبختى ديگر.

نكته:

شدائد زمينه ساز شكوفائى فطرت است

بـه خـواسـت خـداونـد در ذيـل آيـه 30 سـوره روم پـيـرامـون فـطـرى بـودن اصل توحيد و خداشناسى مشروحا سخن خواهيم گفت آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين است كـه قـرآن مـجيد در آيات فراوانى از مشكلات و سختيها به عنوان يك وسيله ظهور و بروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد:

در يك جا مى گويد:(و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجارون ثم اذا كـشـف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون) : (آنچه از نعمتها داريد از خدا است، و چون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طـرف مـى كـنـد بـاز گـروهـى از شـمـا مـشـرك مـى شـونـد)! (نحل - 53 - 54).

در سـوره يـونـس هـمين معنى به صورت ديگرى مطرح شده:(و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضرمسه) : (هنگامى كه رنـج و بلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته، يا نشسته يا ايستاده، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آنچنان در غفلت فرو مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است )! (يونس ‍ - 12). در سـوره روم آيـه 33، و سـوره زمـر آيـه 49، و در سـوره اسـراء آيه 67 - 69 نيز همين مطلب با عبارات ديگر و اشارات پر معنى آمده است. در آيـات مـورد بـحـث نـيـز خـوانـديـم كـه ايـن گـروه مـشـركـان در حال آلودگى خاطر، به سراغ بتها مى روند، ولى هنگامى كه به سفر دريا مى شتابند و طوفانها و گردابها و بادهاى مخالف آنها را احاطه مى كنند و كشتيشان همچون يك پر كاه روى امواج به هر سو پرتاب مى شود، و دست آنان از همه چيز بريده و كوتاه مى گردد نـور تـوحـيـد در قـلبشان درخشيدن مى گيرد، تمام معبودهاى ساختگى به كنار مى روند و خـلوص كـامـل - امـا خـلوص اجـبـارى و بـى ارزش! - فـراهـم مى شود، ولى به مجرد اينكه طـوفـانـها فرو نشست، و حالت عادى بازگشت، پرده ها فرو مى افتد و خارهاى جانگداز شرك و بت پرستى در اطراف اين گل ظاهر مى شوند. مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود ايـن حـال تـوجـه بـر اثـر تـلقـيـن و رسـوبـات فـكـرى حاصل از فرهنگ اجتماعى و افكار محيط است. ايـن سـخـن در صـورتـى قـابـل قـبـول اسـت كـه ايـن مساءله تنها براى افراد مذهبى و در محيطهاى مذهبى آزموده شود اما با تـوجـه بـه ايـنـكه اين حالت حتى براى سرسختترين منكران خدا، و در جوامع غير مذهبى، نيز پديد مى آيد روشن مى شود كه ريشه اش در جاى ديگر نهفته است، در ضمير ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او.

آيه (67) تا (69) و ترجمه

(أولم يـروا إنـا جـعـلنـا حـرمـا امـنـا و يـتـخـطـف النـاس مـن حـولهـم أفبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون) (67)(و مـن أظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا أو كـذب بـالحق لما جأه أليس فى جهنم مثوى للكافرين) (68)(و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين) (69)

ترجمه:

67 - آيا نديدند كه ما حرم امنى براى آنها قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنها (در بـيـرون ايـن حـرم ) مـى ربـايند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟.

68 - چـه كـسـى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ مى بندد، يا حق را پس از آنكه به سراغش آمد تكذيب مى كند؟ آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست؟

69 - و آنـهـا كـه در راه مـا (بـا خـلوص نيت ) جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.

شاءن نزول:

در تـفـسـيـر (در المـنـثـور) ذيـل آيـه مـورد بـحـث از (ابـن عـبـاس ) چـنـيـن نقل شده

(گـروهـى از مـشـركـان گـفـتـنـد: اى مـحـمـد! اگـر مـا داخـل در ديـن تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند (و بـه سـرعـت نـابـود كـنـند) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند، به محض ايـنـكه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم به سرعت ما را مى ربايند، و خوراك يك نفر از آنها هستيم!

در اينجا آيه ا و لم يروا... نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

در آيـات گـذشـتـه نيز به اين بهانه مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مـى تـرسـيـم اگـر اظـهـار ايـمـان كـنـيـم و بـه دنـبـال آن هـجـرت نـمـائيـم زنـدگـى مـا مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت.

در آيـات مـورد بحث قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ مى گويد و مى فرمايد: (آيا آنـهـا نـديـدنـد كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم ) (سرزمين پاك و مقدس مكه )(اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا) .

در حـالى كـه عـرب در نـاامـنـى به سر مى برند، و در بيرون اين سرزمين انسانها را مى ربـايـنـد، هـمـه جـا غارت است و كشتار، اما اين سرزمين همچنان امن و امان باقى مانده است(و يتخطف الناس من حولهم ) .

خـدائى كـه قـادر اسـت در ايـن دريـاى مـتـلاطـم و طوفانى سرزمين حجاز حرم مكه را همچون جزيرهاى آرام و امن و امان قرار دهد چگونه قدرت ندارد آنها را در برابر دشمنان حفظ كند؟ و چـگـونـه آنـهـا از ايـن مـردم ضـعـيـف و نـاتـوان در بـرابـر خـداونـد بـزرگ و قـادر متعال وحشت دارند؟!

(آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند)؟!

(افبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون ) .

كوتاه سخن اينكه خداوندى كه مى تواند در ميان يك سرزمين گسترده بحرانى، كه جمعى از مـردم نـيـمه وحشى در آن سكونت دارند يك منطقه كوچك را در امنيت فرو برد چگونه نمى تواند انسانهاى مؤ من را در ميان انبوهى كافر و بى ايمان حفظ كند؟

پس از ذكر اين دليل روشن در آيه بعد چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند: (آيا كسى ظـالمـتـر از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا حق را پس از آن كه به سراغشان آمد انكار مى كنند پيدا مى شود)؟!(و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جائه ) .

مـا دلائل آشـكـارى بـراى شـما اقامه كرديم كه جز (الله ) شايسته پرستش نيست اما شما بـر خـدا دروغ مـى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد، و حتى مدعى هستيد كه اين يك برنامه الهى است!

از سـوى ديـگـر قـرآنى بر شما نازل كرديم كه نشانه هاى حق در آن لائح است، اما شما همه اينها را ناديده گرفته و پشت سر افكنديد، آيا ظلم و ستمى از اين برتر تصور مى شود؟ ظلم بر خويشتن، و ظلم بر همه انسانها، چرا كه شرك و كفر ظلم عظيم است.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا ظـلم بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه جز انحراف و خارج ساختن چيزى از مـحـل شـايسته اش مى باشد؟ آيا بدتر از اين پيدا مى شود كه انسان يك مشت سنگ و چوب بيارزش را همرديف خالق آسمانها و زمين قرار دهد؟

بـعـلاوه شـرك خـمير مايه همه مفاسد اجتماعى است و ستمهاى ديگر در واقع از آن سرچشمه مى گيرد، هواپرستى، مقام پرستى، و دنياپرستى هر كدام نوعى از شرك است.

ولى بـدانـيـد عـاقـبـت شـومـى در انـتـظـار مـشـركـان اسـت (آيـا محل و جايگاه كافران دوزخ نيست )؟(اليس فى جهنم مثوى للكافرين ) .

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در 15 مـورد از قـرآن مـجـيد افرادى به عنوان (ظالمترين مردم ) معرفى شده اند كه همه آنها با جمله استفهاميه (من اظلم ) (استفهام انكارى ) شروع شده است.

دقـت در ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كـه آيـات مـزبـور گـرچـه مـسـائل مـتـنـوعـى ظـاهـرا در آنـهـا مـطرح است، اما همه آنها به ريشه شرك باز مى گردد، بـنـابـرايـن هـيـچ تـضادى در ميان آنها نيست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 - ذيل آيه 21 سوره انعام - مراجعه فرمائيد).

آخـرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين آيه سوره عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصارهاى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است.

مـى فـرمـايـد: راه خـدا گـرچـه مـشـكـلات فـراوان دارد، مـشـكـل از نـظـر شـنـاخـت حـق، مـشـكـل از نـظـر وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن جـن و انـس، مـشـكـل از نـظـر مـخـالفـت دشـمـنـان سـرسـخـت و بـى رحـم، و مـشـكـل از نـظـر لغـزشـهـاى احـتـمالى اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اينكه: (كسانى كه در راه ما جهاد كنند مـا آنـها را به طرق خويش ‍ هدايت مى كنيم، و خداوند با نيكوكاران است )(و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ) .

در اينكه منظور از (جهاد) در اينجا چيست؟ و آيا جهاد با دشمن است، يا جهاد با نفس، يا جهاد در راه شناخت خدا از طرق علمى و استدلالى؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند.

و هـمـچنين در مورد تعبير (فينا) كه آيا منظور در راه رضاى خدا است، يا در راه جهاد با نفس، يا در طريق عبادت، يا در طريق مبارزه با دشمن؟

ولى پـيـدا اسـت كـه هـم تـعـبـيـر بـه (جـهـاد) تـعـبـير وسيع و مطلقى است و هم تعبير (فـيـنـا)، بـنابراين هرگونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصـول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد، يا جـهـاد بـا نـفـس، يـا مـبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت، يا شكيبائى در برابر وسوسه معصيت، يا در مسير كمك به افراد مستضعف، و يا انجام هر كار نيك ديگر.

كـسـانـى كـه در ايـن راه هـا بـه هـر شـكـل و هـر صـورت بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـنـد مشمول حمايت و هدايت الهى هستند.

ضـمـنـا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (سبل ) در اينجا راه هاى مختلفى است كه بـه سـوى خـدا مـنـتـهى مى شود: راه جهاد با نفس، راه مبارزه با دشمنان، راه علم و دانش و فرهنگ، خلاصه جهاد در هر يك از اين راه ها سبب هدايت به مسيرى است كه به خدا منتهى مى شود.

ايـن وعـده اى اسـت كـه خـداوند مؤ كدا به همه مجاهدان راهش داده، و با انواع تاءكيدات (لام تاءكيد و نون تاءكيد ثقيله ) آن را مؤ كد ساخته و پيروزى و ترقى و موفقيت را در گرو دو چيز شمرده، (جهاد) و (خلوص نيت ).

جـمـعـى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر ايجاد علم و دانش نمى كند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مى سازد و هنگامى كه روح انسانى آماده پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مى شود.

بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خدا است.

و اينكه در حديث وارد شده است كه علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مى افكند نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد.

نكته ها:

1 - (جهاد) و (اخلاص )

از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه هرگونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است: يا در جهاد كوتاهى كرده ايم، و يا اخلاص در كار ما نبوده است، و اگر اين دو با هم جمع شود بنا به وعده مؤ كد الهى، پيروزى و هدايت حتمى است.

و اگر درست بينديشيم مى توانيم سرچشمه مشكلات و مصائب جوامع اسلامى را در همين امر پيدا كنيم.

چرا مسلمانان پيشرو ديروز، امروز عقب مانده اند؟

چـرا دسـت نـيـاز در هـمـه چـيـز حتى در فرهنگ و قوانين خويش به سوى بيگانگان دراز مى كنند؟

چـرا بـراى حـفـظ خـود در برابر طوفانهاى سياسى و هجومهاى نظامى بايد به ديگران تكيه كنند؟

چرا يك روز ديگران ريزه خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز بايد بر سر سفره ديگران بنشينند؟

و بـالاخـره چـرا در چـنـگـال ديـگـران اسـيـرنـد و سـرزمـيـنـهـاى آنـهـا در اشغال متجاوزان؟!

تـمـام ايـن (چـراهـا) يـك پـاسخ دارد و آن اينكه يا جهاد را فراموش كرده اند و يا نيتها آلوده شده است.

آرى جـهـاد در صـحـنـه هـاى عـلمـى و فـرهـنـگـى و سـيـاسـى و اقـتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده، حب نفس و عشق به دنيا و راحت طلبى و كوته نگرى و اغراض

شـخـصـى بر آنها چيره شده، تا آنجا كه كشتگانشان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آنها قربانى مى گيرد!

خـودبـاخـتـگى گروهى غربزده و شرقزده، خودفروختگى جمعى از زمامداران و سران، و ياس و انزواى دانشمندان و متفكران هم جهاد را از آنها گرفته، و هم اخلاص را.

هـر گـاه مـختصر اخلاصى در صفوف ما پيدا مى شود و مجاهدان ما تكانى به خود مى دهند پيروزيها پشت سر يكديگر فرا مى رسد.

زنجيرهاى اسارت گسسته مى شود.

يـاءسـهـا تـبـديـل بـه امـيـد و نـاكـامـيها مبدل به كاميابى، ذلت به عزت و سربلندى، پـراكـنـدگـى و نـفـاق بـه وحدت و انسجام تبديل مى گردد، و چه عظيم و الهام بخش است قرآن كه در يك جمله كوتاه هم درد و هم درمان را بيان كرده!

آرى آنها كه در راه خدا جهاد مى كنند مشمول هدايت الهى هستند و بديهى است كه با هدايت او گمراهى و شكست مفهومى ندارد.

اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) ايـن آيه تفسير به آل مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پيروان آنها شده است بيان مصداق كاملى از آن اسـت، چـرا كـه آنـهـا در طـريـق جـهـاد و اخـلاص پـيـشـگـام و پـيـشـقـدم بـودنـد و هـرگـز دليل بر محدوديت مفهوم آيه نخواهد بود.

بـه هـر حـال هر كس اين حقيقت قرآنى را به روشنى در تلاشها و كوششهايش لمس مى كند كه وقتى براى خدا و در راه او به تلاش و پيكار برمى خيزد درها به روى او گشوده مى شود، و مشكلات آسان و سختيها قابل تحمل و سرانجام مى گردد.

2 - مردم سه گروهند:

گروهى منكران لجوجند كه هيچ هدايتى براى آنها سودى نمى دهد،

و گروهى پيكارگر مخلص هستند كه به حق مى رسند.

امـا گـروه سـومـى از اينها هم برترند، آنها دور نيستند تا نزديك شوند، از او جدا نيستند كه به او بپيوندند، چرا كه هميشه با اويند!

آيـه گـذشـتـه (و مـن اظـلم مـمـن افـتـرى ) اشـاره بـه گـروه اول بود.

جمله و الذين جاهدوا فينا اشاره به گروه دوم است.

و جمله ان الله لمع المحسنين اشاره به گروه سوم!.

ضمنا از اين تعبير روشن مى شود كه مقام (محسنين ) از مجاهدين فراتر است چرا كه آنها عـلاوه بـر جـهـاد و تـلاش در راه نجات خود داراى مقام ايثار و احسانند و براى ديگران نيز تلاش مى كند.

پـروردگارا! آنچنان توفيقى به ما مرحمت كن كه در تمام عمر دست از تلاش و كوشش در راه تو باز نداريم.

خـداوندا! آنچنان اخلاصى مرحمت فرما كه به غير از تو نينديشيم، و براى غير تو گام برنداريم.

بـارالهـا! مـا را از مـقـام مـجـاهـدان فـراتـر بـر، و بـه مـقـام احـسـان و ايـثـار مـحـسـنـيـن نائل گردان، و در همه عمر زير پوشش هدايتت قرار ده! آمين يا رب العالمين!

سوره روم

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 60 آيه است

محتواى سوره روم

از آنـجـا كـه ايـن سـوره مـطـابـق مـشـهـور تـمـامـا در مـكـه نـازل شده است، محتوا و روح سوره هاى مكى در آن منعكس مى باشد، يعنى بيش از همه چيز بـحـث از مـسـاءله (مـبـدء) و (معاد) مى كند، چرا كه دوران مكه دوران آموزشى اعتقادات اصـيـل اسلامى، توحيد و مبارزه با شرك، و توجه به معاد و دادگاه رستاخيز بود، و در لابلاى اين مباحث مطالب ديگرى در ارتباط با آنها نيز مطرح شده است.

در حقيقت مطالب اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد.

1 - پـيشگوئى از پيروزى روميان بر ايرانيان در جنگى كه در آينده درگير مى شد، به مـناسبت گفتگوئى كه ميان مسلمانان و مشركان در اين زمينه روى داده بود كه مشروح آن به خواست خدا خواهد آمد.

2 - گوشه اى از طرز فكر و چگونگى حالات افراد بى ايمان، و سپس تهديدهائى نسبت به آنها در مورد عذاب و كيفر الهى در رستاخيز.

3 - بـخـش مـهـمـى از آيـات عـظـمـت خـداونـد در آسـمـان و زمـيـن و در وجـود انـسـانـهـا از قـبـيـل خـروج حـيـات از مرگ، و مرگ از حيات، خلقت انسان از خاك، نظام زوجيت و آفرينش همسران براى انسانها و رابطه مودت در ميان آنها، آفرينش آسمان و زمين، اختلاف زبانها، نعمت خواب در شب و جنبش در روز، ظهور رعد و برق و باران، و حيات زمين بعد از مرگ، و تدبير امر آسمان و زمين به امر خدا.

4 - سخن از توحيد فطرى بعد از بيان دلائل آفاقى و انفسى براى شناخت خدا.

5 - بازگشت به شرح و تبيين حالات افراد بى ايمان و گنهكار، و ظهور فساد

در زمين بر اثر گناهان آنها.

6 - اشاره اى به مساءله مالكيت و حق ذى القربى و نكوهش از رباخوارى.

7 - بـازگـشـت مـجـددى بـه دلائل تـوحـيـد و نـشـانـه هـاى حـق و مسائل مربوط به معاد.

روى هـم رفـتـه در ايـن سـوره هـمـچـون سـوره هـاى ديـگـر قـرآن مسائل استدلالى و عاطفى و خطابى چنان بهم آميخته شده است كه معجون كاملى براى هدايت و تربيت نفوس فراهم ساخته است.

فضيلت سوره روم

در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) كه قبلا نيز به آن اشاره كرديم چنين آمده است:

(هـر كـس سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان در شب بيست و سوم بخواند بخدا سوگند اهـل بـهـشـت اسـت و هـيـچ در ايـن سـخـن اسـتـثـنا نمى كنم... و اين دو سوره موقعيت مهمى نزد پروردگار دارند).

و در حـديث ديگرى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنين آمده: (من قرئها كان له من الاجر عشر حسنات بعدد كل ملك سبح الله بين السماء و الارض و ادرك ما ضيع فى يومه و ليـلتـه ): (هـر كـس سـوره روم را بـخـوانـد پـاداشـى مـعـادل ده حـسـنـه بـه تـعـداد هر فرشته اى كه در ميان آسمان و زمين تسبيح خدا مى گويد خواهد داشت و آنچه را در روز و شب از دست داده جبران خواهد كرد)

بـديـهـى است كسى كه محتواى اين سوره را كه سراسر درس توحيد خدا و دادگاه بزرگ قـيـامـت است در روح و جان خود جاى دهد و مراقبت پروردگار را در هر لحظه در خود ببيند و روز جـزا و مـحـكـمـه عـدل الهـى را مـسـلم بداند، تقواى الهى چنان قلبش را پر مى كند كه شايسته چنين پاداش بزرگى است.