تفسیر نمونه جلد ۱۶

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 25631
دانلود: 2289


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25631 / دانلود: 2289
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 16

نویسنده:
فارسی

آيه (34) تا (36) و ترجمه

(و اذا مـس النـاس ضر دعوا ربهم منيبين اليه ثم اذا أذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهم يشركون) (33)(ليكفروا بما أتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون) (34)(أم أنزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون) (35)(و اذا أذقنا الناس رحمة فرحوا بها و ان تصبهم سيئة بما قدمت أيديهم اذا هم يقنطون) (36)

ترجمه:

33 - هـنـگـامـى كـه ضـرر و ناراحتى به مردم برسد پروردگار خود را مى خوانند و به سـوى او باز مى گردند اما هنگامى كه رحمتى از خودش به آنها بچشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند.

34 - (بـگـذار) نعمتهائى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند و (از نعمتهاى زودگذر دنيا هر چه مى توانيد) بهره گيريد اما به زودى خواهيد دانست (كه نتيجه كفران و كامجوئيهاى بى حساب شما چه بوده است ).

35 - آيـا مـا دليـل مـحكمى براى آنها نازل كرديم كه از شرك آنها سخن مى گويد و آنرا موجه مى شمارد؟

36 - و هـنـگـامـى كـه رحـمـتـى بـه مـردم بـچـشـانـيـم خـوشـحـال مـى شوند و هر گاه رنج و مصيبتى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد ناگهان ماءيوس مى شوند.

تفسير:

نـخستين آيه مورد بحث در حقيقت استدلال و تاءكيدى است بر بحث گذشته در زمينه فطرى بودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدائد و سختيها.

مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كـه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند، و به سوى او انابه مى كنند)(و اذا مس الناس ضر دعوا ربهم منيبين اليه ) .

ولى آنـچـنان كمظرفيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشرك خود هستند كه به مجرد اينكه حوادث سخت بر طرف مى شود و نسيم آرامش مى وزد و خداوند رحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند)(ثم اذا اذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهم يشركون ) .

تعبير به مس الناس ضر اشاره به مختصر ناراحتى است.

هـمـانـگونه كه تعبير اذاقهم منه رحمة (رحمتى از سوى خود به آنها مى چشاند) اشاره به رسـيـدن بـه مـختصر نعمت است، زيرا تعبير چشيدن در اينگونه موارد در امور كم و جزئى اطلاق مى شود مخصوصا با ذكر كلمه (ضر) و (رحمة ) به صورت نكره.

يـعـنـى گـروهـى چـنانند كه با مختصر مشكلى به سراغ (الله ) مى روند و پرده ها از روى فطرت توحيديشان به كنار مى رود، اما با مختصر نعمتى به كلى تغيير مسير داده و مست و غافل مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند.

البـتـه در مورد اول به صورت كلى مى گويد همه مردم چنين هستند كه در مشكلات به ياد خدا مى افتند زيرا وجود فطرت توحيدى همگانى است.

اما در مورد دوم، يعنى نعمت، تنها از گروهى ياد مى كند كه راه شرك را مـى پويند، چرا كه گروهى از بندگان خدا هم در مشكلات به ياد او هستند و هم در نعمتها، هرگز تغييرات زندگى آنها را از ياد حق غافل نمى كند.

تكيه روى منيبين اليه با توجه به مفهومى كه براى (انابه ) سابقا ذكر كرديم كه (انـابـه ) از مـاده (نوب ) به معنى بازگشت مكرر به چيزى است اشاره لطيفى به ايـن مـعنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خداپرستى است و شرك امـر عـارضـى اسـت كـه وقـتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيد بازمى گردد.

جـالب ايـنـكـه (رحـمـت ) در آيـه فوق از ناحيه خدا شمرده شده اما (ضر) و ناراحتى اسـنـاد بـه او داده نـشـده اسـت، زيـرا بـسـيـارى از گـرفـتـاريـهـا و مـشـكـلات مـا نـتـيـجه اعـمال و گناهان خود ما است، اما رحمتها همه به خدا باز مى گردد، خواه به طور مستقيم يا غير مستقيم.

كـلمـه (ربـهـم ) كه دو بار در آيه ذكر شده تأكيدى است بر اينكه انسان ربوبيت و تـدبـير الهى را بر وجود خويش احساس مى كند اگر تعليمات غلط او را به سوى شرك سوق ندهد.

ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه ضمير در (منه ) به خدا بازمى گردد و تاءكيدى است بـر ايـن حـقـيـقـت كـه تـمـام نـعمتها از ناحيه او است، بسيارى از مفسران مانند نويسندگان الميزان و تبيان و ابوالفتوح رازى همين معنى را اختيار كرده اند هر چند بعضى ديگر مانند فـخـر رازى ايـن ضـمـيـر را بـه (ضـر) بـازگـردانـده و آيـه را چـنـين معنى كرده اند: (هـنـگـامى كه خداوند رحمتى بعد از مضرت و ناراحتى به آنها مى رساند گروهى مشرك مى شوند)(بنابراين (من ) در اينجا به معنى بدليت است ).

ولى روشن است كه تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر مى باشد.

در آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـهـديـد بـه ايـن افـراد كـم ظـرفـيـت مـشـرك كـه بـه هـنـگـام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد: (بگذار نعمتهائى را كه مـا به آنها داده ايم كفران كنند) و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند(ليكفروا بما آتيناهم ) .

(و تا مى توانيد از اين نعمتهاى زودگذر دنيا بهره گيريد)(فتمتعوا) .

(اما به زودى نتيجه شوم اعمال خويش را خواهيد دانست )(فسوف تعلمون ) .

گرچه مخاطب، مشركانند، ولى بعيد نيست آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه تمام كسانى را كـه بـه هنگام رو آوردن نعمتها خدا را فراموش كرده و تنها به تمتع و بهره گيرى از ايـن نـعـم پـرداخـتـه، و بـخـشـنـده نـعـمـتـهـا را از يـاد مـى بـرنـد، شامل گردد.

بديهى است به كار بردن صيغه امر در اينجا به عنوان تهديد است.

در آيـه بـعـد بـراى مـحـكـوم سـاختن اين گروه مشرك، سخن را در قالب استفهام آميخته با تـوبـيـخ در آورده، مـى گـويـد: (آيـا مـا دليـل مـحـكـمـى بـر آنـهـا نـازل كـرديم دليلى كه از شرك آنها سخن مى گويد و خبر مى دهد)؟!(ام انزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون ) .

(ام ) در اينجا براى استفهام است، و استفهام جنبه انكارى و توبيخ را دارد

يـعـنـى پـيـروى از ايـن راه و رسـم يـا بـايـد بـه خـاطـر نـداى فـطـرت بـاشـد، يـا حكم عقل، يا فرمان خدا، اما وجدان و فطرت آنها كه در شدائد و سختيها آشكار مى شود فرياد توحيد مى كشد، عقل نيز مى گويد بايد به سراغ كسى رفت كه (واهب النعم ) است.

بـاقـى مى ماند حكم خدا كه در اين آيه مورد نفى قرار گرفته كه ما هرگز چنين دستورى بـه آنـهـا نـداده ايـم، بـنـابـرايـن آنـهـا در ايـن اعـتـقـاد خـود بـه هـيـچ اصل قابل قبولى متكى نيستند.

(سلطان ) به معنى چيزى است كه مايه سلطه و پيروزى مى گردد و در اينجا به معنى دليل محكم و قانع كننده است.

تـعـبـيـر بـه (يـتـكـلم ) (سخن مى گويد) يكنوع تعبير مجازى است كه به هنگام روشن بودن يك دليل تعبير مى كنيم: (اين دليلى است گويا كه با انسان حرف مى زند).

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه (سلطان ) در اينجا به معنى فرشته اى است صاحب قـدرت كـه در ايـن صـورت تكلم به معنى حقيقى خواهد بود، يعنى ما فرشته اى كه پيام آور شرك باشد براى آنها نفرستاديم تا با آنها در اين زمينه سخن گويد.

ولى اين تفسير روشنتر است.

بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كه ترسيم ديگرى از طرز فكر و روحيه اين جاهلان كم ظـرفـيـت اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه رحـمـتـى بـه مـردم بـچـشـانـيـم خـوشـحال و مغرور مى شوند، و هر گاه بلا و رنج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان ماءيوس و نوميد مى گردند)(و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم اذا هم يقنطون ) .

ولى در حالى كه مؤ منان راستين كسانى هستند نه به هنگام نعمت گرفتار غرور و غفلت مى شـونـد و نـه به هنگام مصيبت، گرفتار ياءس و نوميدى، نعمت را از خدا مى دادند و شكر بـه درگـاه او مـى بـرنـد، و مـصـيـبـت را آزمـون و امـتـحـان، و يـا نـتـيـجـه اعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند.

در حالى كه افراد بى ايمان در ميان (غرور) و (ياءس ) دست و پا ميزنند افراد با ايمان در ميان (شكر) و (صبر) قرار دارند.

ضـمـنـا از ايـن آيـه بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه لااقـل، بـخـشـى از مـصـائب و گـرفـتـاريـهـائى كـه دامـان انـسـان را مـى گـيـرد نـتـيـجـه اعمال و گناهان او است، خدا مى خواهد به اين وسيله به آنها هشدار دهد و آنان را پاك كرده و به سوى خود آورد.

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كه جمله (فرحوا بها) در اينجا تنها به معنى خـوشـحـال شـدن بـه نـعـمـت نـيـسـت، بـلكه منظور شادى تواءم با غرور و يكنوع مستى و بيخبرى است همان حالتى كه به افراد كم مايه به هنگامى كه به نوائى مى رسند دست مـى دهـد و گـرنـه شـادى تـوأم با شكر و توجه به خدا نه تنها بد نيست بلكه به آن دستور داده شده است(قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا) (يونس ‍- 58).

تـعـبـيـر بـه مـا قـدمـت ايديهم كه معاصى را به دستها نسبت مى دهد به خاطر اين است كه بـيشترين اعمال انسان به كمك دست او انجام مى شود، هر چند گناهانى با قلب يا با چشم و زبان نيز صورت مى گيرد، اما فزونى اعمال دست موجب اين تعبير شده است.

در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد كـه آيـا اين آيه با آيه سى و سوم همين سوره (دو آيه قـبـل ) تضاد ندارد؟!، چون در اين آيه سخن از ياءس ‍ آنها به هنگام مصائب است، در حالى كـه آيـه گذشته از توجه آنها به خدا به هنگام بروز مشكلات و شدائد سخن مى گويد، خلاصه، آن يكى سخن از اميدوارى مى گويد و اين سخن از يأس؟

اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤ ال را روشن مى سازد و آن اينكه:

در آيـه گـذشـتـه بـحـث از مـساءله ضر يعنى حوادث زيانبار مانند طوفانها و زلزله ها و شـدائد ديـگـر در مـيـان بـود كـه عـمـوم مـردم - اعـم از مـوحـد و مـشـرك - در ايـن حال به ياد خدا مى افتند و اين يكى از نشانه هاى فطرت توحيدى است.

اما در آيه مورد بحث، سخن از بازتابهاى معاصى انسان است و ياءس ناشى از آن، زيرا بـعـضـى از افـراد چنانند كه اگر عمل نيكى انجام دهند مغرور مى شوند و خود را مصون از عذاب الهى مى شمرند، و هنگامى كه كار بدى انجام دهند و عكس العملش دامن آنها را بگيرد، يأس از رحمت خدا سراسر وجودشان را احاطه مى كند، هم آن (عجب ) و غرور مذموم است و هم اين (ياءس و نوميدى ) از رحمت خدا.

بنابراين هر يك از دو آيه مطلبى را مطرح كرده كه از ديگرى جدا است.

آيه (37) تا (40) و ترجمه

(أولم يروا أن الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر إن فى ذلك لايات لقوم يؤمنون) (37)(فـات ذاالقـربـى حـقـه و المـسـكـيـن و ابـن السـبـيـل ذلك خير للذين يريدون وجه الله و اءولئك هم المفلحون) (38)(و مـا اتـيـتـم مـن ربـا ليـربوا فى أموال الناس فلا يربوا عند الله و ما ءاتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون) (39)(الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى ء سبحانه و تعلى عما يشركون) (40)

ترجمه:

37 - آيـا نـديـدنـد كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد در اين نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.

38 - چـون چـنـيـن اسـت حـق نـزديـكـان و مـسـكـيـنـان و ابـن سـبـيـل را ادا كـن ايـن بـراى آنـهـا كـه رضـاى خـدا را مـى طـلبـنـد بهتر است و چنين كسانى رستگارانند.

39 - آنـچـه را بـه عـنـوان ربـا مـى پـردازيـد تـا در امـوال مـردم فـزونـى يـابـد نـزد خدا فزونى نخواهد يافت و آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند.

40 - خداوند همان كسى است كه شما را آفريد سپس روزى داد بعد مى ميراند سپس زنده مى كند آيا هيچيك از شريكانى كه براى خدا ساخته ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجام دهند منزه است او و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند.

تفسير:

نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث هـمچنان از (توحيد ربوبيت ) سخن مى گويد، و به تناسب بـحـثـى كـه در آيـات گـذشـته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا، ماءيوس مى شوند، چنين مى فرمايد: (آيا آنها نمى دانند كه خـداونـد روزى را بـراى هـر كـس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مى سازد)(اولم يروا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر) .

نـه ظـهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود، و نه پشت كردن آن مايه يـاءس و نـومـيـدى كـه وسـعـت و ضـيـق روزى بـه دسـت خـدا اسـت، گـاهـى مـصـلحـت را در اول مى بيند و گاه در دوم.

درسـت اسـت كـه عـالم، عـالم اسـبـاب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهره بيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش، بهره كمترى، ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جائى نمى رسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است!.

ايـن اسـتـثـنـاهـا گـويـا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاءثيرى كه در عالم اسـبـاب آفـريده، نبايد در عالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.

گاه چنان سخت مى گيرد كه هر چه انسان مى كوشد و به هر درى مى زند، همه درها را به روى خـود بـسـته مى بيند، و گاه آنچنان آسان مى گيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده در برابر او باز مى شود!.

ايـن امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونه هاى آن روبرو بوده ايم علاوه بر اينكه با غرور نعمت و يأس ناشى از فقر مبارزه مى كند، دليلى است بر اينكه در ماوراى اراده و خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است.

لذا در پايان آيه مى گويد: (در اين نشانه هائى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى آورند)(ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ) .

بـعـضـى از مـفـسـران سـخـنـى بـه ايـن مـضـمـون نـقـل كرده اند كه از عالمى پرسيدند: ما الدليل على ان للعالم صانعا واحدا؟: (چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است )؟ گـفـت: بـه سـه دليـل: ذل اللبيب، و فقر الاديب، و سقم الطبيب!: (عقب ماندگى افراد هوشيار، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور، و بيمارى طبيبان )!.

آرى وجـود ايـن اسـتـثـنـاهـا نـشـانـه اين است كه كار به دست ديگرى است، چنانكه در حديث مـعـروفـى از عـلى (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: عـرفـت الله سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم: (من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه (گاه ) تصميمهاى محكم، فسخ مى شود و گاه گره ها گشوده و اراده هاى قوى نقض مى گردد و ناكام مى ماند).

و از آنـجا كه هر نعمت و موهبتى، وظائف و مسئوليتهائى را همراه مى آورد، در آيه بعد روى سـخـن را به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده، مى گويد: (چون چنين است حق بـسـتـگـان و نزديكان را ادا كن، و همچنين مسكينان و در راهماندگان را) (فات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل ).

بـه هـنـگـام وسـعـت روزى فـكـر نـكـن آنـچـه دارى از آن تـو اسـت، بـلكـه ديگران نيز در امـوال تـو حـق دارنـد، از جـمـله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمينگير شده اند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند.

تـعـبـيـر بـه (حـقـه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه آنـهـا در امـوال انـسـان شـريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند و منتى بر گردن آنان ندارد.

جمعى از مفسران، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دانـسـتـه اند و (ذى القربى ) را خويشاوندان او، در روايت معروفى از (ابو سـعـيـد خـدرى ) و غـيـر او چـنـيـن نـقـل شـده: (هـنـگـامـى كـه آيـه فـوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فدك را به فاطمه بخشيد و تـسـليـم وى نـمـود) (لمـا نـزلت هـذه الاية على النبى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اعطى فاطمه فدكا و سلمه اليها).

عـيـن ايـن مـضـمـون از امـام بـاقـر (عليه‌السلام ) و امـام صـادق (عليه‌السلام ) نقل شده است.

ايـن مـعـنـى در روايـت بـسـيـار مـشـروحـى ضـمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء (عليها‌السلام ) با ابوبكر از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است.

ولى جـمـعـى ديـگـر از مـفـسـران خـطـاب را در ايـن آيـه عـام گـرفـتـه انـد و شـامـل پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و غير او مى دانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند.

البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مـفـهـوم گـسـترده اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا (عليها‌السلام ) مصداق اتم آن است.

و از اينجا روشن مى شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چـرا كـه مـفـهـوم آيـه يـك مـفـهـوم جـامـعـى اسـت كـه هـم در مـكـه مـى بـايـسـت بـه آن عـمـل شـود و هـم در مـديـنـه و حتى اعطاى (فدك ) به (فاطمه ) (عليها‌السلام ) بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است.

تـنـهـا چـيـزى كـه در ايـنـجا باقى مى ماند جمله (لما نزلت هذه الاية...) در روايت ابو سـعـيـد خـدرى اسـت كـه ظـاهـرش ايـن اسـت اعـطـاى فـدك بـعـد از نزول آيه بوده است، ولى اگر (لما) را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمـان خاص، اين مشكل نيز حل مى شود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است.

امـا ايـنـكـه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده اند ممكن اسـت بـه خـاطـر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است، و در ميان محرومان و نيازمندان، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند.

و يـا بـه خـاطـر نـكـتـه اى اسـت كـه فـخر رازى در اينجا آورده، او مى گويد: (اصناف هشتگانه اى كه مى بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است، ولى سه گـروهـى كـه در آيه ذكر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم اسـت، چـرا كـه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد

و هـمـچـنـين (ابن السبيل ) ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است ).

به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فـرمـايـد: (ايـن كـار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است )(ذلك خير للذين يريدون وجه الله ) .

(و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند)(و اولئك هم المفلحون ) .

آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خـود مـى آورد، و هـم در جـهـان ديـگـر كـه انـفـاق يـكـى از سنگينترين اعمال در ترازوى سنجش الهى است.

با توجه به اينكه (وجه الله ) به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جـسـمانى ندارد، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است، اين آيه نشان مى دهد كه تنها مسأله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هرگونه ريا و خودنمائى و منت و تحقير و انتظار پاداش توأم باشد.

ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كرده اند انـفـاق بـه خـاطـر رسيدن به بهشت مصداق (وجه الله ) نيست تمام كارهائى كه انسان انـجـام مى دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، يا رسيدن به پاداش او، يـا نـجـات از كـيـفـر او بـاشـد، هـمـه مـصـداق (وجـه الله ) اسـت، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد.

در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يـكـى بـراى خـدا اسـت، و ديـگـرى بـه مـنـظـور رسـيـدن بـه مال دنيا است اشاره كرده، مى فرمايد: (آنچه را به منظور جلب افزايش مى پردازيد تا در امـوال مـردم فـزونى گيرد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت، و آنچه را به عنوان زكات مـى پـردازيـد و تـنـهـا رضـاى خدا را مى طلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند)(و ما آتـيـتـم مـن ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله و ما آتيتم من زكاة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون ) .

مـفـهوم جمله دوم يعنى دادن زكات و انفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر و پاداش فراوان مى بـاشـد روشـن اسـت، ولى در مـورد جـمـله اول بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ربـا در اصل به معنى افزايش است، تفسيرهاى گوناگونى گفته اند.

نـخـستين تفسير كه از همه روشنتر و با مفهوم آيه سازگارتر، و هماهنگ با رواياتى است كـه از اهـل بـيـت (عليهم‌السلام ) رسيده، اين است كه منظور هدايائى است كه بعضى از افـراد بـراى ديـگـران - مـخـصـوصا صاحبان مال و ثروت - مى برند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.

بـديـهـى اسـت در ايـن گـونـه هـدايـا نـه اسـتحقاق طرف در نظر گرفته مى شود، و نه شايستگيها و اولويتها، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جائى داده شود كه بـتـواند مبلغ بيشترى را صيد كند!، و طبيعى است اينچنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد.

بـنـابـر ايـن مـراد از ربـا، در ايـن آيـه هـمـان (هـديـه و عـطـيـه ) اسـت و مـنظور از جمله (ليربوا فى اموال الناس ) گرفتن پاداش بيشتر از مردم است.

بـدون شـك گـرفـتن چنين پاداشى حرام نيست، چون شرط و قراردادى در كار نبوده، ولى فاقد ارزش معنوى و اخلاقى است، و لذا در روايات متعددى كه از امام صادق (عليه‌السلام ) در مـنـابـع مـعـروف حـديـث آمـده اسـت از آن بـه (ربـاى حلال ) تعبير شده است، در مقابل (رباى حرام ) كه در آن شرط و قراردادى گذارده مى شود.

در حـديـثـى كـه در كـتاب (تهذيب الاحكام ) از امام صادق (عليه‌السلام ) در تفسير آيه فـوق نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم:(هـو هـديـتـك الى الرجـل تـطـلب مـنـه الثـواب افضل منها فذلك ربى يؤ كل) : (منظور هديه اى است كه به ديگرى مى پردازى و هدفت ايـن اسـت كـه بـيـشـتـر از آن پـاداش دهـد ايـن ربـاى حلال است ).

در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم: الربـا ربـائان احـدهـمـا حـلال، و الاخـر حـرام فـامـا الحـلال فـهـو ان يـقـرض الرجل اخاه قرضا يريد ان يزيده و يعوضه باكثر مما ياخذه بلا شرط بينهما، فان اعطاه اكـثر مما اخذه على غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند الله ثواب فيما اقرضه، و هـو قـوله فـلا يـربـوا عـنـد الله، و امـا الحـرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد اكثر مما اخذه فهذا هو الحرام:

(ربـا بـر دو گـونـه اسـت: يـكـى حـلال و ديـگـرى حـرام، امـا ربـاى حـلال آن اسـت كـه انـسـان به برادر مسلمانش قرضى دهد به اين اميد كه او به هنگام باز پس دادن چيزى بر آن بيفزايد بى آنكه شرطى در ميان اين دو باشد، در اين صورت اگر شـخـص وام گـيرنده چيزى بيشتر به او بدهد - بى آنكه شرط كرده باشد - اين افزايش براى او حلال است، ولى ثوابى از قرض دادن خود نخواهد برد، و اين همان است كه قرآن در جـمـله (فـلا يربوا عند الله ) بيان كرده، اما رباى حرام آن است كه انسان قرضى بـه ديـگـرى بـدهد و شرط كند كه بيش از آنچه وام گرفته به او باز پس گرداند اين رباى حرام است ).

تـفـسـير ديگرى كه براى آيه ذكر كرده اند اين است كه منظور رباى حرام است و در حقيقت طـبـق ايـن تفسير، قرآن مى خواهد ربا را با انفاقهاى خالصانه مقايسه كند و بگويد ربا گرچه ظاهرا افزايش مال است، اما نزد پروردگار افزايش نيست، افزايش واقعى در انفاق فى سبيل الله است.

و بـر ايـن اسـاس، آيـه را مـقـدمـه اى مـى دادنـد بـر مـسـاءله تـحـريـم ربـا كـه نـخـسـت قـبـل از هـجرت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به صورت يك اندرز اخلاقى بيان شـد، و بـعـد از هـجـرت در سـه سـوره ديـگـر قـرآن (سـوره بـقـره و آل عمران و نساء) تحريم آن به صورت تدريجى پياده گشت (و ما نيز بر همين اساس در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 270 اشاره اى داشتيم ).

البته ميان اين دو معنى تضادى نيست، و مى توان آيه را به معنى وسيعى تفسير كرد كه هم (رباى حلال ) و هم (رباى حرام ) در آن جمع باشد و هر دو در برابر انفاق فى سـبـيـل الله قـرار گـيـرد، امـا تـعـبـيـرات آيـه بـا تـفـسـيـر اول سازگارتر است.

زيرا ظاهر آيه اين است كه در اينجا عملى انجام شده كه ثوابى ندارد و مباح است چون مى گـويـد: ايـن كـار در نـزد خـدا افـزايـشـى نـمـى آورد، و ايـن تـنـاسـب بـا ربـاى حـلال دارد كـه نـه ثـواب دارد و نـه گـنـاهـى، ولى چـيـزى نـيـسـت كـه مـوجـب خشم و غضب پروردگار گردد، و گفتيم روايات اسلامى نيز ناظر به آن است.

ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (مـضـعـفـون ) كـه صـيـغـه اسـم فاعل است در اينجا به معنى مضاعف كننده نيست، بلكه به معنى صاحب پاداش مضاعف است، زيـرا اسـم فـاعـل در لغـت عـرب گاه به معنى صاحب چيزى مى آيد مانند (موسر) يعنى (صاحب مال فراوان ).

اين موضوع را نيز نبايد از نظر دور داشت كه (ضعف ) و (مضاعف ) در لغت عرب به مـعـنـى دو چـنـدان نـيـسـت، بـلكـه دو بـرابـر و چـنـديـن بـرابـر را شـامـل مـى شـود و حـداقـل در مـورد آيـه، ده بـرابـر اسـت (چـنانكه قرآن مى گويد:(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) - انعام - 160).

و در مورد قرض به هيجده برابر مى رسد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: على باب الجنة مكتوب القرض ‍ بثمانية عشر و الصدقة بعشر:

(بر در بهشت نوشته شده است كه پاداش قرض هيجده برابر و صدقه ده برابر است ).

و در مـورد انـفـاق فـى سـبيل الله گاه به هفتصد برابر و بيشتر مى رسد چنانكه در آيه 261 سوره بقره آمده است.

در آخـرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساءله مبدء و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيـات ايـن سـوره بـود بـاز مـى گـردد، و خدا را با چهار وصف، توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد، و هم دليلى بر معاد، مى فرمايد: (خداوند هـمـان كـسـى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند و بعد زنده مى كند)(الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) .

(آيـا هـيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانائى بر چيزى از اين كارها دارد)؟(هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى ء) .

(مـنـزه اسـت خـدا، و بـرتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند)(سبحانه و تعالى عما يشركون ) .

مسلم است هيچيك از مشركان، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتها صورت گرفته، يا ايـنـكـه روزى آنـهـا بـه دسـت بـتـهـا اسـت، و يا پايان عمرشان، چرا كه آنها اين معبودان ساختگى را واسطه ميان خود و خدا و شفيعانى مى پنداشتند نه خالق آسمان و زمين و روزى دهنده، بنابراين پاسخ اين سؤ الات منفى است و استفهام، استفهام انكارى مى باشد.

مـطـلب ديـگـرى كـه در ايـنجا مورد سؤ ال قرار مى گيرد اين است كه آنها معمولا معتقد به حيات بعد از مرگ نبودند، چگونه قرآن در آخرين توصيف پروردگار روى آن تكيه مى كند؟.

اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه مساءله معاد و حيات پس از مرگ - همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته ايم - جنبه فطرى دارد، و قرآن در اينجا نه بر معتقدات آنها كه بر فطرت آنها تكيه مى كند.

بـعـلاوه گـاه مـى شـود كـه يـك گـويـنـده توانا هنگامى كه با كسى روبرو مى شود كه مـطـلبـى را مـنـكـر اسـت آن را هـمـراه بـا حـقـايـق ديـگـرى كـه مـورد قبول او است ذكر مى كند و قاطعانه روى آن تكيه مى نمايد تا اثر خود را ببخشد، و او را از مركب انكار پائين آورد.

از هـمه اينها گذشته ميان قدرت خدا بر زندگى نخستين، و زندگى بعد از مرگ رابطه ناگسستنى است، و با توجه به اين رابطه منطقى هر دو در يك عبارت آمده است.

به هر حال قرآن مى گويد وقتى تمام اين امور (خلقت و روزى و مرگ و حيات ) به دست او اسـت عـبـادت و پـرسـتـش هـم بـايـد منحصر به او باشد، و با جمله سبحانه و تعالى عما يشركون اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پائين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند.