تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22066
دانلود: 1955


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22066 / دانلود: 1955
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 18

نویسنده:
فارسی

آيه (6) تا (9) و ترجمه

( و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد ) (6)( و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد ) (7)( افترى على الله كذبا ام به جنة بل الذين لا يومنون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد ) (8)( افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ان نشأ نخسف بهم الارض او نسقط عليهم كسفا من السماء ان فى ذلك لاية لكل عبد منيب ) (9)

ترجمه:

6 - آنها كه داراى علمند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند، و هدايت كننده به راه خداوند عزيز و حميد.

7 - كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشى شديد (بار ديگر) آفرينش تازهاى خواهيد يافت!.

8 - آيا او بر خدا دروغ بسته؟ يا به نوعى جنون گرفتار است؟! (چنين نيست ) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى دورى هستند (و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد آنها است ).

9 - آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار دارد نگاه نكردند (تا به قدرت خدا بر همه چيز واقف شوند) اگر ما بخواهيم آنها را (با يك زمين لرزه ) در زمين فرو مى بريم، يا قطعات سنگهائى از آسمان را بر آنها فرو مى ريزيم، در اين نشانه روشنى (بر قدرت خدا است ) براى هر بنده توبه كار.

تفسير:

عالمان دعوت تو را حق مى دانند

در آيات گذشته سخن از بى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آنهمه دلائل، انكار مى كردند، و سعى در تكذيب آيات الهى و گمراه ساختن دگران داشتند.

به همين مناسبت در آيات مورد بحث سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند، مى فرمايد: (كسانى كه داراى علمند آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است حق مى بينند، و هدايت كننده به راه پروردگار عزيز و حميد مى دانند)( و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق و يهدى الى صراط العزيز الحميد ) .

بعضى از مفسران (الذين اتوا العلم ) را در اين آيه به آن دسته از علماى اهل كتاب تفسير كرده اند كه با مشاهده آثار حقانيت قرآن مجيد در پيشگاه آن خاضع مى شوند و اعتراف به حق بودن آن مى كنند.

مانعى ندارد كه علماى اهل كتاب يكى از مصاديق آيه فوق باشند، ولى محدود كردن در آنها هيچگونه دليلى ندارد، بلكه با توجه به جمله (يرى )

(مى بينند) كه فعل مضارع است، و با توجه به گسترش مفهوم( الذين اتوا العلم ) همه دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان و مكان در بر مى گيرد.

و اگر مى بينيم در تفسير على بن ابراهيم اين تعبير به امير مومنان على (عليها‌السلام ) تفسير شده در واقع بيان مصداق اتم و اكمل آن است.

آرى هر عالم بى تعصبى در محتواى اين كتاب آسمانى بينديشد از معارف پر مغز و احكام متين و اندرزهاى حكيمانه و مواعظ تكان دهنده آن گرفته، تا تاريخهاى عبرت انگيز و بحثهاى علمى اعجاز آميزش مى داند همگى گواه بر حقانيت اين آيات است.

امروز كتابهاى مختلفى از سوى دانشمندان غربى و شرقى در باره اسلام و قرآن تاليف يافته كه در آنها اعترافات بسيار گويا و روشنى بر عظمت اسلام و صدق آيه فوق ديده ميشود.

تعبير به (هو الحق ) تعبير جامعى است كه بر تمام محتواى قرآن تطبيق ميكند، چرا كه حق همان واقعيت عينى و وجود خارجى است، يعنى محتواى قرآن هماهنگ با قوانين آفرينش و واقعيتهاى عالم هستى و جهان انسانيت است.

و چون چنين است هدايتگر به سوى راه خداست، خداوندى كه هم (عزيز) است و هم (حميد) يعنى در عين توانائى و شكست ناپذير بودن شايسته هر گونه ستايش است، نه همچون قدرتمندان بشر كه چون بر تخت قدرت نشينند راه زورگوئى و تجاوز و ستمگرى و انحصارطلبى را پيش مى گيرند.

نظير اين تعبير در آيه 1 سوره ابراهيم نيز آمده است آنجا كه مى گويد:( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد ) : اين كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكيها به سوى روشنائى (علم و ايمان ) به فرمان پروردگارشان در آورى به سوى راه خداوند عزيز و حميد.

پيداست كسى كه هم قدرتمند است و هم شايسته حمد و ستايش هم عالم و آگاه است و هم رحيم و مهربان، راه او مطمئن ترين راهها و مستقيم ترين طريقهاست، و آنها كه از راه او ميروند خود را به سرچشمه قدرت و هر گونه اوصاف حميده نزديك مى كنند.

در آيه بعد بار ديگر به مساله قيامت و رستاخيز باز ميگردد و بحثهاى گذشته را به صورت ديگرى تكميل ميكند، ميفرمايد: كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر ميدهد هنگامى كه همگى خاك شديد و ذرات بدن شما از يكديگر جدا شد و هر يك در گوشه اى قرار گرفت (و يا شايد جزء بدن حيوان يا انسان ديگرى شد) بار ديگر به آفرينش تازه اى باز مى گرديد؟!

( و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد ) .

به نظر ميرسد اصرار آنها بر مساله انكار معاد از دو امر سرچشمه گرفته: نخست اينكه چنين مى پنداشتند معادى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسلام مطرح ميكرد (معاد جسمانى ) مطلبى است آسيب پذير كه ميتوانستند توده مردم را نسبت به آن بد بين كنند و آنرا به آسانى نفى نمايند.

ديگر اينكه اعتقاد به معاد و يا حتى قبول احتمالى آن به هر حال در انسان ايجاد مسئوليت و تعهد ميكند، و او را به انديشه و جستجوگرى حق وادار ميسازد، و اين مطلبى بود كه براى سردمداران كفر سخت خطرناك محسوب ميشد، لذا اصرار داشتند به هر طريقى شده فكر معاد و پاداش كيفر اعمال را از مغز مردم بيرون كنند.

مى گفتند: مگر امكان دارد اين استخوانهاى پوسيده، اين خاكهاى پراكنده، كه تندباد ذرات آن را به هر سو ميبرد، روزى جمع شود و لباس حيات بر آن بپوشانند؟.

و يا اينكه آنها از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تعبير به رجل آنهم به صورت نكره ميكردند به منظور تحقير بود.

ولى آنها فراموش كرده بودند كه مادر آغاز نيز اجزاء پراكنده اى بوديم هر قطره اى از آبهاى موجود در بدن ما در گوشه اقيانوس يا چشمه اى بود، و هر ذره اى از ماده آلى و معدنى جسم ما در گوشه اى از زمين افتاده بود همانگونه كه در آغاز خداوند اينها را جمع كرد در پايان نيز قدرت بر اين امر دارد.

و عجب اينكه آنها اين سخن را دليل بر دروغگوئى و يا جنون گوينده اش ميگرفتند، و ميگفتند: آيا او بر خدا دروغ بسته؟ يا نوعى جنون دارد؟( افترى على الله كذبا ام به جنة ) .

و گرنه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟!

ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد: چنين نيست نه او ديوانه است و نه دروغگو، بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند در عذاب و گمراهى دورى هستند( بل الذين لا يؤ منون بالاخرة فى العذاب و الضلال البعيد ) .

چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود معادى كه همه سال در برابر چشمان خود نمونه آن را در عالم طبيعت و زنده شدن زمينه اى مرده مى بيند.

معادى كه اگر نباشد زندگى اين جهان نا مفهوم و بى محتوا است.

و بالاخره معادى كه انكار آن مساوى است با انكار قدرت و عدل و حكمت پروردگار.

اما چرا مى گويد آنها اكنون در عذاب و ضلالند؟

اين بخاطر آنست كه در زندگى مشكلات و حوادثى وجود دارد كه بدون ايمان به آخرت انسان نميتواند آنها را تحمل كند.

به راستى اگر زندگى محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحشتناكى ميباشد، به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم به سر ميبرند، در حالى كه مومنان به معاد مرگ را دريچه اى به سوى جهان بقا، و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.

آرى ايمان به معاد به انسان آرامش ميبخشد، مشكلات را قابل تحمل ميكند، و ايثار و فداكارى و جانبازى را براى بشر آسان ميسازد.

اصولا آنها كه معاد را دليل بر دروغگوئى يا جنون ميشمردند بر اثر كفر و جهلشان گرفتار عذاب تاريك بينى و گمراهى دور و درازى بودند.

گرچه بعضى از مفسران اين عذاب را اشاره به عذاب آخرت دانسته اند ولى ظاهر آيه نشان ميدهد كه آنها هم اكنون در اين جهان در عذاب و ضلال گرفتارند.

سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد، دليلى تواءم با تهديد غافلان لجوج، پرداخته چنين مى گويد: آيا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان و زمين قرار گرفته نگاه نكردند؟( افلم يروا الى ما بين ايديهم و ما خلفهم من السماء و الارض ) .

اين آسمان با عظمت با اينهمه عجائب، با اين همه اختران ثابت و سيار و نظاماتى كه حاكم بر آن است، و همچنين اين زمين با تمام شگفتيها و انواع موجودات زنده و بركات و مواهبش، گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است.

آيا كسى كه قدرت بر اين همه امور دارد از باز گرداندن انسان بعد از مرگ به عالم حيات و زندگى عاجز است؟! اين همان (برهان قدرت ) است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آخر سوره يس (آيه 82) و آيه 99 سوره اسراء و آيات 6 و 7 سوره ق.

در ضمن، اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم به روى همه حقايق ببندند، لذا به دنبال آن ميفرمايد: اگر ما بخواهيم به زمين دستور ميدهيم پيكر آنها را در خود فرو برد زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند!( ان نشا نخسف بهم الارض ) .

(و يا اگر بخواهيم فرمان ميدهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد) و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد( او نسقط عليهم كسفا من السماء ) .

آرى (در اين موضوع، نشانه روشنى است بر قدرت خداوند و توانائى او بر همه چيز، اما براى هر بنده اى كه به سوى خدا باز گردد و فكر و انديشه خود را به كار گيرد)( ان فى ذلك لاية لكل عبد منيب ) .

هر كسى در زندگانى خود نمونه هائى از زلزله ها و خسف و فرو رفتن در زمين را ديده يا شنيده است، و نيز سقوط سنگهاى آسمانى را از بالاى جو، يا بر اثر ريزش كوهها بر اثر صاعقه ها يا آتشفشانها و مانند آن ديده يا شنيده است، هر انسان عاقلى ميداند كه وقوع اين امور در هر لحظه و هر مكان امكان پذير است، اگر زمين آرامشى دارد و آسمان براى ما امن و امان است، به قدرت و فرمان ديگرى است ما كه از هر سو در قبضه قدرت او قرار داريم چگونه ميتوانيم توانائيش را بر معاد انكار كنيم! و يا چگونه ميتوانيم از حوزه حكومت او فرار نمائيم.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - با اينكه آسمان بالاى سر و زمين زير پاست در آيه فوق تعبير به ما بين ايديهم (پيش روى آنها) و ما خلفهم (پشت سر آنها) شده است، و تنها موردى در قرآن است كه اين تعبير در آن ديده ميشود، اين تعبير ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه منظره آسمان به هنگام طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان اهميت بيشترى دارد و قدرت و عظمت حق در آن لحظه آشكارتر است، و ميدانيم هنگامى كه انسان رو به افق مى ايستد اين منظره پيش روى اوست، و زمين كه در درجه بعد از اهميت قرار دارد به عنوان پشت سر او معرفى شده است.

بعلاوه اگر اين مغروران غافل حتى اينقدر به خود اجازه نميدهند كه بالاى سر خود را بنگرند چرا لااقل آنچه را پيش روى آنها قرار دارد و در كنار افق ديده ميشود، نمى نگرند؟!

2 - ميدانيم درون كره زمين مذاب و سوزان و در حال فوران است، و در حقيقت زندگى همه انسانها بر روى مجموعه اى از آتشفشانهاى بالقوه قرار دارد، يك فرمان كوچك الهى كافى است كه يكى از اين آتشفشانها سر بر آورد و منطقه عظيمى را بلرزاند و سنگ و مواد مذاب و سوزان را بر آنجا فرو ريزد.

و نيز ميدانيم هر شبانه روز صدها هزار سنگهاى سرگردان كوچك و بزرگ در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب ميشوند، اگر برخورد آنها با قشر هواى محيط زمين كه سبب داغ شدن و سوختن آنها ميشود نبود، ساكنان زمين به طور مرتب از ناحيه آسمان سنگ باران ميشدند، هم اكنون نيز قدرت و شدت آنها به قدرى است كه گاهى اين مانع را پشت سر گذارده و بر زمين فرو ميريزند و اين يك اخطار الهى است.

بنا بر اين اگر ما انسانها در ميان اين دو منبع خطر به فرمان خدا در نهايت آرامش زندگى ميكنيم همين كافى نيست كه به قدرت عظيم او پى ببريم و سر بر آستانش بگذاريم؟!

3 - قابل توجه اينكه در پايان آخرين آيه فوق آمده است كه در اينها آيه و نشانه روشنى از عظمت و قدرت خدا است، اما براى هر (بنده انابه كننده ).

اشاره به اينكه گردنكشان ياغى كه طوق عبوديت خدا را از گردن بر داشته اند و همچنين بندگان غافلى كه به مسير نادرست و گناه آلودشان ادامه ميدهند، و انابه و بازگشتى در كارشان نيست، آنها نيز از اين آيات روشن بهره نميگيرند، چرا كه وجود خورشيد به تنهائى كافى نيست چشم بينا و رفع حجاب نيز لازم است.

آيه (10) و (11) و ترجمه

( و لقد أتينا داود منا فضلا يجبال أوبى معه و الطير و ألنا له الحديد ) (10)( أن اعمل سابغات و قدر فى السرد و اعملوا صالحا إنى بما تعملون بصير ) (11)

ترجمه:

10 - ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم، (ما به كوهها و پرندگان ) گفتيم اى كوهها! و اى پرندگان! با او هم آواز شويد (و همراه او تسبيح خدا گوئيد) و آهن را براى او نرم كرديم.

11 - (و دستور داديم ) زره هاى كامل و فراخ بساز، و حلقه ها را به اندازه و متناسب كن، و عمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه انجام ميدهيد بينا هستم.

تفسير:

مواهب بزرگ خدا بر داود

از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته سخن از عبد منيب و بنده توبه كار بود و ميدانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن (24 سوره ص ) براى داود پيامبر به شرحى كه به خواست خدا خواهد آمد ذكر شده است بنا بر اين چه بهتر كه گوشه اى از حال اين پيامبر بزرگ و فرزندش سليمان به عنوان يك الگو باز گوشود و بحث گذشته تكميل گردد.

ضمنا هشدارى باشد براى همه كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى ميسپرند و به هنگامى كه بر عريكه قدرت مينشينند خدا را بنده نيستند.

در نخستين آيه مى گويد: ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم( و لقد آتينا داود منا فضلا ) .

واژه (فضل ) مفهوم وسيعى دارد كه تمام مواهبى را كه خدا به داود ارزانى داشته بود شامل ميشود، و ذكر آن به صورت نكره دليل بر عظمت آن است.

حضرت داود مشمول مواهب بسيارى چه در جنبه معنوى و چه در جنبه مادى از سوى پروردگار شده بود كه آيات قرآن گوياى آن است.

در يكجا مى گويد: (ما به او و فرزندش علم وافرى داديم، و آنها گفتند خدا را سپاس كه ما را بر بسيارى از بندگانش فضل و برترى بخشيده است )

( و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين ) (نمل - 15).

در جائى ديگر مخصوصا روى آگاهى از سخن گفتن حيوانات تكيه شده و به عنوان يك فضيلت بزرگ مطرح گرديده است:( يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين ) : (اى مردم سخن گفتن پرندگان به ما تعليم داده شده، و از همه چيز به ما بهره داده، اين فضيلت آشكارى است (از سوى پروردگار) (نمل - 16)

معجزات مختلفى كه در ذيل آيه مورد بحث از آن سخن به ميان خواهد آمد بخشى از آن فضائل است، و نيز صوت و آهنگ بسيار زيبا، و قدرت بر قضاوت عادلانه كه در سوره (ص ) به آن اشاره شده بخشى ديگر از اين فضل الهى محسوب ميشود و از همه مهمتر فضيلت نبوت و رسالت بود كه خدا در اختيار داود گذاشت به هر حال بعد از اين اشاره سر بسته به شرح آن ميپردازد و قسمتى از فضائل معنوى و بخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدينگونه شرح ميدهد: (ما به كوهها گفتيم با داود همصدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد و هر گاه او ذكر و تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد( يا جبال اوبى معه و الطير ) .

كلمه اوبى در اصل از (تاويب ) به معنى ترجيع و گرداندن صدا در گلو است، اين ماده گاهى به معنى توبه نيز استعمال ميشود بخاطر اينكه حقيقت آن بازگشت به سوى خداست.

گرچه همه ذرات جهان ذكر و تسبيح و حمد خدا مى گويند، خواه داودى با آنها همصدا بشود يا نشود، ولى امتياز داود اين بود كه به هنگام بلند كردن صدا و سردادن نغمه تسبيح، آنچه در كمون و درون اين موجودات بود آشكار ميگشت و زمزمه درونى به نغمه برونى تبديل ميشد همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در دست پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نيز در روايات آمده است.

در روايتى از امام صادق (عليها‌السلام ) ميخوانيم: انه خرج يقرأ الزبور و كان اذا قرأ الزبور لا يبقى جبل و لا حجر و لا طائر الا اجابه!: (داود به سوى دشت و بيابان خارج شد، و هنگامى كه زبور را تلاوت ميكرد هيچ كوه و سنگ و پرندهاى نبود مگر اينكه با او همصدا مى شد).

بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته مى گويد: (و ما آهن را براى او نرم كرديم )( و النا له الحديد ) .

ممكن است گفته شود خداوند به صورت اعجازمانندى روش نرم كردن آهن را به داود تعليم داد، آنچنانكه بتواند از آن مفتولهاى نازك و محكمى براى بافتن زره بسازد، و يا گفته شود كه قبل از داود براى دفاع در جنگها از صفحات آهن استفاده ميشد كه هم سنگين بود و هم اگر آن را به خود ميبستند چنان خشك و انعطاف ناپذير بود كه جنگجويان را سخت ناراحت مى كرد، هيچكس تا آن روز نتوانسته بود از مفتولهاى باريك و محكم آهن چيزى همچون زره ببافد كه همچون لباس به راحتى در تن برود و با حركات بدن نرم و روان باشد.

ولى ظاهر آيه اين است كه، نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام ميگرفت، چه مانعى دارد همان كسى كه به كوره داغ خاصيت نرم كردن آهن را داده، همين خاصيت را به شكل ديگر در پنجه هاى داود قرار دهد؟ در بعضى از روايات اسلامى نيز به همين معنى اشاره شده است.

در حديثى آمده است كه خداوند به داود وحى فرستاد نعم العبد انت الا انك تاكل من بيت المال فبكى داود اربعين صباحا فالان الله له الحديد و كان يعمل كل يوم درعا... فاستغنى عن بيت المال: (تو بنده خوبى هستى جز اينكه از بيت المال ارتزاق ميكنى، داود 40 روز گريه كرد (و از خدا راه حلى خواست ) خداوند آهن را براى او نرم كرد، زرهى ميساخت... و به اين وسيله از بيت المال بى نياز شد).

درست است كه بيت المال مصرف كسانى است كه خدمت بدون عوض به جامعه ميكنند، و بارهاى زمين مانده مهم را بر ميدارند، ولى چه بهتر كه انسان بتواند هم اين خدمت را بكند و هم از كد يمين - در صورت توانائى - امرار معاش نمايد، و داود ميخواست چنين بنده ممتازى باشد.

به هر حال داود از اين توانائى كه خدا به او داده بود در بهترين طريق يعنى ساختن وسيله جهاد، آن هم وسيله حفاظت در برابر دشمن، استفاده ميكرد، و هرگز از آن در وسائل عادى زندگى بهره گيرى ننمود، و تازه از در آمد آن - طبق بعضى از روايات - علاوه بر اينكه زندگى ساده خود را اداره ميكرد چيزى

هم به نيازمندان انفاق مينمود علاوه بر همه اينها فايده ديگر اين كار آن بود كه معجزه اى گويا براى او محسوب مى شد.

بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه لقمان به حضور داود آمد به هنگامى كه نخستين زره را ميبافت، آهن را به صورت مفتولها و حلقه هاى متعددى در مى آورد، و در هم فرو ميكرد اين منظره سخت نظر لقمان را به خود جلب كرد، و در فكر فرو رفت، ولى همچنان نگاه ميكرد، و هيچ سؤ ال ننمود، تا اينكه داود بافتن زره را به پايان رسانيد، برخاست و بر تن كرد و گفت چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ است؟! لقمان كه هدف نهائى را در يافته بود، چنين گفت الصمت حكمة و قليل فاعله!: (خاموشى حكمت است اما كمتر كسى آن را انجام ميدهد)!(2).

آيه بعد شرحى براى زره ساختن داود و فرمان بسيار پر معنى پروردگار در اين زمينه است، مى گويد: ما به او گفتيم زره هاى كامل بساز، و حلقه هاى آنها را به اندازه و متناسب كن (ان اعمل سابغات و قدر فى السرد).

سابغات جمع (سابغ ) به معنى زره كامل و فراخ است، و اسباغ نعمت نيز به معنى فراخى نعمت است.

(سرد) در اصل به معنى بافتن اشياء خشن همانند زره است، جمله (و قدر فى السرد) مفهومش همان رعايت كردن اندازه هاى متناسب در حلقه هاى زره و طرز بافتن آن است.

در واقع خداوند به داود دستورى ميدهد كه بايد سرمشقى براى همه صنعتگران و كارگران با ايمان جهان باشد، دستور محكم كارى و رعايت دقت در كيفيت و كميت در مصنوعات، آنچنان كه مصرف كنندگان به خوبى و راحتى بتوانند از آن استفاده كنند، و از استحكام كامل برخوردار باشد.

به داود مى گويد: زره را گشاد و راحت درست كن، تا جنگجو به هنگام پوشيدن در زندان گرفتار نشود، نه حلقه ها را بيش از اندازه كوچك و باريك كن كه حالت انعطاف خود را از دست بدهد، و نه زياد درشت و بى قواره كه گاه نوك شمشير و خنجر و نيزه و تير از آن بگذرد، همه چيزش باندازه و متناسب باشد.

خلاصه اينكه: خداوند هم ماده اصلى را به مقتضاى (النا له الحديد) در اختيار داود گذاشت، و هم طرز صورت بخشيدن و ساختن زره را به او آموزش داد، تا محصولى كامل از اين ماده و صورت فراهم گردد.

و در پايان آيه داود و خاندانش را مخاطب ساخته مى گويد: (عمل صالح بجا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام ميدهيد بصير و بينا هستم )( و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصير ) .

مخاطب در آغاز آيه تنها داود است، و در پايان او و خاندانش يا او و قومش ميباشد، چرا كه همه اين مسائل مقدمه براى عمل صالح است، هدف ساختن زره و كسب در آمد نيست، هدف عمل صالح است، و اينها وسيله اى است در آن مسير كه هم داود از آن بهره ميگرفت و هم خاندانش.

و يكى از شئون عمل صالح آن است كه در صنايع دقت كافى را از هر جهت رعايت كنند و محصول كامل و مفيدى ارائه دهند و از هر گونه بدكارى و كم كارى بپرهيزند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطب به اين خطاب داود و تمام كسانى كه از دسترنج و دستباف او استفاده ميكردند بوده باشد، اشاره به اينكه اين وسيله دفاعى را در راه عمل صالح به كار گيرند، نه در طريق ظلم و جور و گناه.