تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22075
دانلود: 1958


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22075 / دانلود: 1958
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 18

نویسنده:
فارسی

آيه (12) تا (14) و ترجمه

( و لسليمن الريح غدوها شهر و رواحها شهر و أسلنا له عين القطر و من الجن من يعمل بين يديه بإذن ربه و من يزغ منهم عن أمرنا نذقه من عذاب السعير ) (12)( يعملون له ما يشاء من محريب و تمثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا أل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور ) (13)( فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته إلا دابة الا رض تأ كل منسأ ته فلما خر تبينت الجن أن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ) (14)

ترجمه:

12 - و براى سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس ‍ (مذاب ) را براى او روان ساختيم، و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار كار ميكردند، و هر كدام از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را از عذاب آتش سوزان مى چشانديم!

13 - آنها هر چه سليمان ميخواست برايش درست ميكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها! و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنها گفتيم:) اى آل داود شكر (اينهمه نعمت را) بجا آوريد، اما عده كمى از بندگان من شكرگذارند!

14 - (با اينهمه جلال و شكوه سليمان ) هنگامى كه مرگ را بر او مقرر داشتيم كسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت، مگر جنبنده زمين (موريانه ) كه عصاى او را ميخورد (تا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد) هنگامى كه بر زمين افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نمى ماندند.

تفسير:

حشمت سليمان و مرگ عبرتانگيز او

به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان ميكشاند، و در حالى كه در مورد داود از دو موهبت، سخن به ميان آمد، در مورد فرزندش سليمان از سه موهبت بزرگ بحث ميكند، ميفرمايد: ما باد را مسخر سليمان قرار داديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را ميپيمود و عصرگاهان مسير يك ماه!( و لسليمان الريح غدوها شهر و رواحها شهر ) .

جالب اينكه براى پدر جسم خشن و فوق العاده محكمى يعنى آهن را مسخر ميكند و براى فرزند موجود بسيار لطيف، ولى هر دو كار سازنده و اعجاز آميزند و مفيد، جسم سخت را براى داود نرم ميكند، و امواج لطيف باد را براى سليمان فعال و محكم!

لطافت باد هرگز مانع از آن نيست كه اعمال مهمى را انجام دهد، بادها

هستند كه كشتيها عظيم را بر سطح اقيانوسها به حركت در مى آورند، سنگهاى سنگين آسيا را ميچرخانند، و بالنها را بر فراز آسمان به شكل هواپيما به حركت در مى آورند.

آرى خداوند اين جسم لطيف را با اين قدرت خيره كننده در اختيار سليمان قرار داد.

در اينكه باد چگونه دستگاه سليمان (كرسى يا فرش او را) به حركت در مى آورد، بر ما روشن نيست، همين قدر ميدانيم هيچ چيز در برابر قدرت خدا مشكل و پيچيده نميباشد، جائى كه انسان بتواند با قدرت ناچيزش بالنها (محفظه هائى كه گازهاى سبك در آن ميكردند و به آسمان پرواز ميكرد و گاه انسانهائى را نيز با خود ميبرد) و امروز هواپيماهاى عظيم غولپيكر را با صدها مسافر و وسائل زياد در اوج آسمانها به حركت در مى آورد، چگونه حركت دادن بساط سليمان به وسيله باد براى خداوند مشكل است؟

چه عاملى سليمان و دستگاه او را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر ناشى از حركت آسمانى حفظ ميكرد؟! اين نيز از مسائلى است كه جزئياتش براى ما روشن نيست، ولى ميدانيم اينگونه خارق عادتها در تاريخ انبياء فراوان بوده است، هر چند متاسفانه افراد نادان يا دشمنان دانا آنها را آميخته با خرافاتى كرده اند كه چهره اصلى اين مسائل را دگرگون و بدنما ساخته، و ما در اين زمينه به همان مقدار كه قرآن اشاره كرده قناعت مى كنيم.

(غدو) (بر وزن علو) به معنى طرف صبح است، در مقابل (رواح ) كه طرف غروب را مى گويند، كه حيوانات براى استراحت به جايگاه خود باز ميگردند، ولى از قرائن بر مى آيد كه در آيه مورد بحث (غدو) بمعنى

نيم اول روز است، و (رواح ) نيم دوم، و مفهوم آيه اين است كه سليمان از صبح تا به ظهر با اين مركب را هوار به اندازه يكماه مسافران آن زمان راه ميرفت و نيم دوم روز نيز به همين مقدار راه مى پيمود.

سپس به دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده مى گويد: و براى او چشمه مس (مذاب ) را روان ساختيم!( و اسلنا له عين القطر ) .

(اسلنا) از ماده (سيلان ) به معنى جارى ساختن است، و (قطر) به معنى مس ميباشد و منظور اين است كه ما اين فلز را براى او ذوب كرديم و همچون چشمه آب روان گرديد!

بعضى (قطر) را به معنى انواع مختلف فلزات يا به معنى روى دانسته اند و به اين ترتيب براى پدر آهن نرم شد و براى پسر فلزات ذوب گرديد (ولى معروف همان معنى اول است ).

چگونه چشمه اى از مس مذاب يا فلزات ديگر در اختيار سليمان قرار گرفت؟ آيا خداوند طريقه ذوب كردن اين فلزات را در مقياس بسيار وسيع و گسترده از طريق اعجاز و الهام به اين پيامبر آموخت؟

و يا چشمه اى از اين فلز مايع شبيه همان چشمه هائى كه به هنگام فعاليت كوههاى آتشفشانى از دامنه آنها سرازير ميشود به صورت اعجاز آميز در اختيار او قرار گرفت؟ و يا به نحوى ديگر؟ دقيقا بر ما روشن نيست، همين اندازه ميدانيم اين نيز از الطاف الهى در باره اين پيامبر بزرگ بود.

و بالاخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمى از جن پرداخته چنين مى گويد: (و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار ميكردند).( و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ) .

(و هر گاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را با آتش سوزان مجازات ميكرديم )( و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير ) .

(جن ) چنانكه از نامش نيز پيداست موجودى است مستور از حس، داراى عقل و قدرت و چنانكه از آيات قرآن استفاده ميشود مكلف به تكاليف الهى است.

در باره (جن ) افسانه ها و داستانهاى خرافى بسيار ساخته اند، ولى اگر اين خرافات را حذف كنيم اصل وجود آن و صفات ويژه اى كه در قرآن براى جن آمده است مطلبى است كه هرگز با علم و عقل مخالف نيست، و ما شرح بيشتر اين موضوع را در تفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داد.

به هر حال از تعبير آيه فوق استفاده ميشود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمان پروردگار بوده، و هر گاه از انجام وظائفشان سر باز ميزدند مجازات مى شدند.

جمعى از مفسران گفته اند منظور از عذاب السعير در اينجا مجازات روز قيامت است، در حالى كه ظاهر آيه نظر به مجازات متخلفين در دنيا داشته، از آيات سوره (ص ) نيز به خوبى استفاده ميشود كه خداوند گروهى از شياطين را در اختيار او قرار داده بود كه براى او كارهاى عمرانى مهمى انجام ميدادند، و هر گاه تخلف ميكردند آنها را به زنجير مى افكند و الشياطين كل بناء و غواص و آخرين مقرنين فى الاصفاد (ص آيات 37 و 38) قابل توجه اينكه براى اداره يك حكومت وسيع و كشور پهناورى همچون كشور سليمان عوامل زيادى لازم است، ولى از همه مهمتر سه عامل است كه در آيه فوق اشاره به آنها شده:

نخست يك وسيله نقليه سريع و مستمر و فراگير است كه رئيس حكومت بتواند با آن از تمام جوانب كشورش آگاه گردد.

دوم مواد اوليه اى كه براى تهيه ابزار لازم براى زندگى مردم و صنايع مختلف، مورد استفاده قرار گيرد.

و سر انجام نيروى فعال كار كه بتواند از آن مواد بهره گيرى كافى كند، و كيفيت لازم را به آنها بدهد، و نيازهاى مختلف كشور را از اين نظر بر طرف سازد.

و ميبينيم خداوند اين هر سه موضوع را در اختيار سليمان قرار داده بود، و او نيز به نحو احسن براى رفاه مردم و عمران و آبادانى و امنيت از آنها بهره مى گرفت.

اين موضوع اختصاص به عصر سليمان و حكومت او ندارد و توجه به آن امروز و فردا و اينجا و همه جا براى اداره صحيح كشورها ضرورت دارد.

در آيه بعد به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام ميدادند اشاره كرده، چنين مى گويد:

(سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضه اى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند)( يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ) .

كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت.

(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگى است كه به منظور معبد ساخته مى شود.

گاهى نيز به قسمت صدر مجلس، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز به آن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازهاى است كه از ريشه اصلى گرفته شده است.

به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت

نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است.

و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.

به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند.

(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده، و هم مجسمه، در اينكه اين مجسمه ها يا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را ميداد تفسيرهاى مختلفى شده است:

ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود.

و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است.

آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليها‌السلام ) مجاز بوده، هر چند در اسلام ممنوع است؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان؟

و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست.

همه اينها محتمل است چرا كه ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است.

ولى در روايتى كه از امام صادق (عليها‌السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين ميخوانيم: و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه: بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است.

مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده.

(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است.

و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است، و از اين تعبير استفاده ميشود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه ميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند، و اگر فراموش نكرده باشيم در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دستجمعى استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود.

(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و (راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.

در پايان آيه، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد: اى آل داود شكرگزارى كنيد( اعملوا آل داود شكرا ) .

اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند!( و قليل من عبادى الشكور )

بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر در عمل است، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند: شكر با قلب كه همان تصور نعمت و رضايت و خشنودى نسبت به آن است.

و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است.

و شكر ساير اعضاء و جوارح و آن هماهنگ ساختن اعمال با آن نعمت است.

(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است.

البته گاهى اين صفت براى خداوند نيز آورده شده است مانند آنچه در آيه 17 سوره تغابن آمده انه شكور حليم و منظور از شكرگزارى خداوند آنست كه به مقدارى كه بندگان در مسير طاعت او گام برميدارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خويش ‍ ميسازد، و از آنها تشكر و سپاسگزارى ميكند، و از فضل خود بيش از آنچه استحقاق دارند بر آنها مى افزايد.

به هر حال اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.

آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين سخن پيرامون سليمان است، از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد، و اين واقعيت را روشن ميسازد كه پيامبر با آن عظمت، و حكمرانى با آن قدرت و ابهت، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد، و حتى پيش از آنكه تن او در بستر آرام گيرد چنگال اجل گريبانش را گرفت!

مى فرمايد: (هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت، مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را ميخورد (تا عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد)( فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض ‍ تاكل منساته ) .

از تعبير آيه فوق و همچنين روايات متعدد استفاده ميشود به هنگامى كه مرگ سليمان فرا رسيد ايستاده بود و بر عصاى خود تكيه كرده بود، ناگهان مرگ گريبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز كرد، او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اينكه موريانه كه قرآن از آن به دابة الارض (جنبنده زمين ) تعبير كرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روى زمين افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند!

لذا بعد از آن ميافزايد: (هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نميماندند)( فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ) .

جمله (تبينت ) از ماده تبين معمولا به معنى آشكار شدن است (فعل لازم ) و گاهى نيز به معنى دانستن و آگاه شدن از چيزى آمده است (فعل متعدى ) و اينجا متناسب با معنى دوم است، يعنى تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.

جمعى از مفسران جمله را به معنى اول گرفته اند و گفته اند مفهوم آيه چنين است كه بعد از افتادن سليمان وضع جنيان براى انسانها آشكار شد كه آنها از اسرار غيب آگاه نيستند، و بى جهت عده اى چنين عقيده اى را در باره آنها داشتند تعبير به عذاب مهين ممكن است اشاره به كارهاى سنگين و سختى بوده باشد كه سليمان گاهى به عنوان جريمه و مجازات بر عهده گروهى از جن ميگذارد، و گر نه پيامبر خدا هرگز كسى را بى جهت در فشار و عذاب، آنهم عذاب خوار كننده قرار نمى دهد.

نكته ها

1 - دور نمائى از زندگانى عبرت انگيز سليمان (عليها‌السلام ).

قرآن مجيد - بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليها‌السلام ) را يك پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليها‌السلام ) را يك پيغمبر بزرگ خدا ميشمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده، و در لابلاى بحثهاى مربوط به سليمان درسهاى بزرگى به انسانها داده كه هدف اصلى از ذكر اين داستانها همانها بوده است.

در آيات فوق خوانديم خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن ميتوانست در مدتى كوتاه سراسر كشور پهناورش را سير كند.

مواد معدنى فراوان براى انواع صنايع.

نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معدنى.

او با بهره گيرى از اين وسائل معابد بزرگى ساخت، و مردم را به عبادت ترغيب نمود، و نيز براى پذيرائى از لشكريان و كارمندان حكومت و توده هاى مستضعف مردم برنامه وسيع و گسترده اى تنظيم كرد كه از نمونه ظروفش كه در آيات بالا آمده است ميتوان بقيه را حدس زد.

در برابر همه اين مواهب به او دستور شكرگزارى داد، با تاكيد بر اين مطلب كه حق شكر نعمتهاى خدا را كمتر كسى ميتواند بجا آورد!

سپس روشن ساخت كه مردى، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير و ناتوان بود، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت، آنچنانكه اجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكنند اگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس، شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود، و در حشمت او هر كس كه شك نمايد بر عقل و فكرت او خندند مرغ و ماهى! در يك لحظه كوتاه همچون حبابى بر امواج دريا محو و نابود شد!

و نيز روشن سازد چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا داشت و با ملاحظه قامت نشسته يا ايستاده او جنيان گرما گرم مشغول كار بودند؟

و نيز چگونه موريانه اى او را بر زمين افكند، و تمام رشته هاى كشور او را به هم ريخت، آرى يك عصا نيروى فعال كشورى پهناور را به حركت در آورده بود، و يك موريانه آن را از حركت باز داشت!.

جالب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه در آن روز سليمان ديد جوانى خوشرو و خوش لباس از يكى از زواياى قصر بيرون آمد و به سوى او حركت نمود، سليمان تعجب كرد، گفت: تو كيستى؟ و به اذن چه كسى اينجا آمدى؟! من گفته بودم هيچكس امروز اينجا نيايد!

در پاسخ گفت: من كسى هستم كه نه از شاهان ميترسم! نه رشوه ميگيرم! - سليمان بيشتر تعجب كرد - اما او مجالى نداد و افزود: من فرشته مرگم، آمده ام تا قبض روح تو كنم! اين را گفت و فورا قبض روح او كرد!.

اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه داستان سليمان مانند بسيارى از داستانهاى انبيا، با روايات مجعولى متاسفانه آميخته شده، و خرافاتى به آن بسته اند كه چهره اين پيامبر بزرگ را دگرگون ساخته، و بسيارى از اين خرافات از تورات كنونى گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت كنيم هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد.

2 - چرا مرگ سليمان مدتى مكتوم ماند؟

در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند؟ دقيقا روشن نيست يكسال؟ يك ماه؟ يا چند روز؟

مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند.

آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته امور كشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند؟

و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند؟!

بسيار بعيد به نظر ميرسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان او آگاه نشوند، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند، آنها از اين ماجرا آگاه ميشدند، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند، لذا در بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشور را تدبير مى كرد.

آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روى دست تكيه داده بود و به همين حال قبض روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چند احتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد.

آيا اگر اين مدت طولانى بوده، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگان مطرح نمى كرده؟

از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او ميشمردند، حتى در روايتى ميخوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان را پرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده، نه ميخوابد و نه غذا ميخورد و نه آب مى نوشد.

اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد، همه اين رشته ها از هم گسست، و خيالات آنها نقش بر آب شد.

ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت.

1 - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى است ضعيف در برابر حوادث، و همچون پر كاهى است در مسير طوفان به هر سو پرتاب مى شود.

امير مؤ منان على (عليها‌السلام ) در يكى از خطب نهج البلاغه ميفرمايد: فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان ابن داود (عليهما‌السلام ) الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة: (اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مييافت و يا ميتوانست مرگ را از خود دور كند سليمان بود كه حكومت بر جن و انس تواءم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود).

2 - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند، و انسانهاى نادان و بيخبرى كه آنها را پرستش ميكردند سخت در اشتباه و خطا بودند.

3 - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورى بستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ريختنش فرو ريزد، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد.

3 - چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى؟

در حالى كه قرآن سليمان را پيامبرى بزرگ ميخواند با علم سرشار و تقواى بسيار پيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام و مال نشد، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آورده بودند گفت:( اتمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم ) : (آيا مرا به وسيله مال ميخواهيد كمك كنيد؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است ) (نمل - 36).

پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را بجا آورد( و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى على و على والدى ) : (گفت پروردگارا! مرا يارى و الهام كن تا بتوانم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى بجاى آورم (نمل - 19).

رهبرى كه حتى اجازه نميداد كسى آگاهانه به مورچه اى ستم كند، لذا در وادى نمل، مورچه اى صدا زد( يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ) : اى مورچگان به لانه ها برويد مبادا سليمان و لشكريانش نا آگاهانه شما را پايمال كنند! (نمل - 18).

عبادتكارى بود كه هر گاه لحظه اى به دنيا مشغول و از ذكر خدا غافل ميشد در مقام جبران بر مى آمد و ميگفت: انى احببت حب الخير عن ذكر ربى: افسوس كه علاقه به نيكيها مرا لحظه اى از ياد خدايم به خود مشغول داشت (ص - 32).

حكيمى بود كه در عين قدرت جز با منطق سخن نميگفت، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون هدهد، حق و عدالت را از دست نمى داد.

حاكمى بود كه معاونش آنچنان از (علم كتاب ) سرشار بود كه در يك لحظه مى توانست تخت بلقيس را حاضر كند.

و قرآن او را با اوصافى همچون اواب (بسيار بازگشت كننده به سوى خدا) و نعم العبد (بنده بسيار خوب ) خوانده.

كسى كه خداوند (حكومت ) و (علم ) را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او را مشمول هدايت خويش فرموده بود، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد.

ولى با اين حال ببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده به شرك و غير آن مى كند.

تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج از بت پرستى و عشق بيحساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيف هاى عاشقانه او بيان كرده كه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر ميرسد قناعت مى كنيم.

در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين ميخوانيم:

و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از (مو آبيان ) و (عمونيان ) و (ادوميان ) و (صيدونيان ) و (حتيان ) دوست مى داشت از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد (و ازدواج نكنيد) و ايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشان مايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد!

و او را هفتصد زن بانويه (عقدى ) و سيصد متعه (موقت ) بود! و ايشان قلبش را برگردانيدند، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود! و سليمان در عقب (عشترون ) خداى صيدونيان و (ملكوم ) مكروه عمونيان (بت عمونيان ) رفت، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت!!

آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى (اورشليم ) است بخصوص (كموش ) مكروه پسران عمون بنا كرد، پس خداوند به سليمان غضبناك شد، بسبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرموده نگاه نداشتى، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت! و به بنده ات خواهم داد! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان ) نخواهم گرفت، بلكه به پاس خاطر بنده من

داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود...).

از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد:

1 - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت، و بر خلاف دستور خدا عده زيادى از آنان را گرفت، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود، بلكه 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد! (نعوذ بالله ).

2 - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان و بت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد!

3 - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش رحبعام! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند، اينهم بخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزار خود گرديده بود!! آيا اين تهمت هاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانند سليمان نسبت دهد؟!

اگر ما سليمان را - همانطور كه قرآن مى گويد - پيامبر بدانيم كه وضع روشن است و اگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبت هائى ممكن نيست درباره او صادق باشد.

چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلما تالى تلو پيامبر بوده، زيرا دو كتاب از كتب عهد قديم يكى بنام (مواعظ سليمان - يا - حكمتهاى سليمان ) و ديگرى بنام (سرود سليمان ) از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است.

به راستى يهوديان و مسيحيان كه به تورات كنونى معتقدند چه جوابى براى اين سوالات دارند؟ و اين رسوائيها را چگونه مى پذيرند؟!

4 - شكرگزاران واقعى اندكند

قبل از هر چيز در اين زمينه توجه به ريشه اصلى لغت (شكر) لازم است:

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (شكر) همان تصور نعمت و اظهار آن است، بعضى گفته اند در اصل (كشر) به معنى كشف (بر وزن آن ) بوده است سپس مقلوب گشته و شكر شده است، و نقطه مقابل آن كفر است كه فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد.

سپس به تقسيم شكر به شعب سه گانه: (شكر قلب ) يعنى انديشه درباره نعمت، و شكر زبان يعنى ثنا گفتن بر منعم، و (شكر ساير اعضا) يعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت، پرداخته است.

تعبير قرآن در آيات فوق به جمله (اعملوا آل داود شكرا) نشان مى دهد كه شكر بيشتر از مقوله (عمل ) است، و بايد آن را در لابلاى اعمال انسان ارائه داد، و شايد به همين دليل قرآن تعداد شكرگزاران واقعى را اندك شمرده است، و علاوه بر آيات فوق، در آيه 23 سوره ملك بعد از آنكه نعمتهاى بزرگى همچون آفرينش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد اضافه مى كند:( قليلا ما تشكرون ) (كمتر شكر او را بجا مى آوريد) و در آيه 73 نمل نيز آمده( و لكن اكثر هم لا يشكرون ) (بيشتر آنها شكرگزارى نمى كنند) اين از يكسو.

از سوى ديگر با توجه به اين نكته كه نعمتهاى خداوند كه سر تا پاى وجود انسان را احاطه كرده آنقدر زياد است كه قابل شماره و احصا نيست، چنانكه قرآن مى گويد( و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ) (ابراهيم - 34) روشن مى شود چرا شكر به مفهوم واقعيش در برابر تمام نعمتها به گونه اى كه همه را بدون استثنا در طريق بندگى خدا كه نعمتها براى آن آفريده شده است به كار گيرد كمتر يافت مى شود.

به تعبير ديگر، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ، شكر مطلق اين است كه انسان همواره به ياد خدا باشد بى هيچگونه فراموشى، و در راه او گام بردارد بدون هيچگونه معصيت، و اطاعت فرمان او كند خالى از هر گونه سرپيچى، و مسلم است كه اين اوصاف در كمتر كسى جمع مى شود، و اينكه بعضى اصولا آن را محال پنداشته اند بى اساس است، و دليل بر عدم آشنائى آنها به اين مفاهيم و اين مراحل از عبوديت است.

گاه گفته مى شود: اداى حق شكر پروردگار از يك نظر بسيار مشكل است، زيرا همينكه انسان در مقام شكر بر مى آيد و اين توفيق نصيبش مى گردد و وسائل شكرگزارى در اختيارش قرار مى گيرد خود نعمت تازه اى است كه نياز به شكر مجددى دارد، و اين موضوع به صورت تسلسل ادامه مى يابد، و هر چه انسان تلاش بيشتر در طريق شكر او مى كند مشمول نعمت افزونترى مى گردد كه قادر بر شكر آن نيست!

ولى با توجه به اينكه يكى از طرق اداى حق شكر الهى همان اظهار عجز از اداى شكر اوست روشن مى شود كه قليلى از بندگان پروردگار - همانگونه كه قرآن بيان فرموده به راستى در اين مسير قرار مى گيرند.

توجه به احاديث زير مى تواند در اين بحث به قدر كافى روشنگر باشد:

در حديثى از امام صادق (عليها‌السلام ) مى خوانيم: كسى پرسيد آيا شكر پروردگار حدى دارد كه اگر انسان به آن حد برسد شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى سؤال كرد: چگونه؟ فرمود:

يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه: خدا را بر تمام نعمتهايش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستايش كند، و اگر در اموالى كه به او داده حقى باشد ادا نمايد.

در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم: شكر النعمة اجتناب المحارم: شكر نعمت پرهيز از گناه است.

و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت (عليها‌السلام ) آمده است كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى: يا موسى! اشكرنى حق شكرى، فقال يا رب! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على؟ قال يا موسى! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى!:

(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن نعمت تازه اى به من داده اى؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است!.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه تشكر و قدردانى از كسانى كه وسيله نعمتى براى انسان هستند نيز شعبه اى از شكر خداست، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (عليهما‌السلام ) مى فرمايد: (روز قيامت كه مى شود خداوند متعال به بعضى از بندگانش ‍ مى گويد: آيا شكر فلان كس را بجاى آوردى عرض مى كند: پروردگارا! من شكر تو را بجاى آوردم، خداوند مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا بجا نياورده اى )!.

سپس افزود اشكركم لله اشكركم للناس: از همه شما شكرگزارتر در پيشگاه خدا كسى است كه بيشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شكرگزارى كند.

درباره حقيقت شكر و اينكه چگونه مايه فزونى نعمت و كفر مايه فناى آن است بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه 7 سوره ابراهيم (صفحه 278 به بعد) آورده ايم.