تفسیر نمونه جلد ۱۸

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 22073
دانلود: 1957


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 54 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22073 / دانلود: 1957
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 18

نویسنده:
فارسی

آيه (46) و ترجمه

( قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد ) (46)

ترجمه:

46 - بگو: تنها شما را به يك چيز اندرز ميدهم و آن اينكه دو نفر دو نفر، يا يكنفر يكنفر براى خدا قيام كنيد، سپس فكر خود را به كار گيريد، اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه جنون ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى ) است.

تفسير:

انقلاب فكرى ريشه هر انقلاب اصيل

در اين بخش از آيات و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تشكيل ميدهد بار ديگر به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور ميدهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند، و از گمراهى باز دارد، و همچون بحثهاى گذشته پنج بار پيامبر را مخاطب ساخته مى گويد: به آنها بگو... (قل...).

در نخستين آيه به خمير مايه همه تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى اشاره كرده، و در جمله هائى بسيار كوتاه و پر محتوا مى گويد: به آنها بگو من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم، و آن اينكه براى خدا قيام كنيد. دو نفر، دو نفر، يا يكنفر، يكنفر، سپس انديشه كنيد( قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ) .

(اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه انحراف فكرى و جنون ندارد)( ما بصاحبكم من جنة ) .

بلكه او فقط بيم دهنده شما است در برابر عذاب شديد الهى( ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد ) .

كلمات و تعبيرات اين آيه هر كدام اشاره به مطلب مهمى است كه ده نكته آن را ذيلا مى آوريم:

1 - جمله (اعظكم ) (شما را اندرز ميدهم ) در حقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير و صلاح شما را در اين سخن در نظر ميگيرم نه هيچ مساله ديگر.

2 - تعبير به (واحدة ) (تنها يك چيز) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشاره گويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختن انديشه هاست، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان و آزادى و استقلال قرار ميگيرند، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته ميشود.

3 - تعبير به (قيام ) در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنى آمادگى براى انجام كار است، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود ميايستد آماده براى انجام برنامه هاى مختلف زندگى ميشود، بنا بر اين انديشه كردن نياز به آمادگى قبلى دارد، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم به تفكر بپردازد.

4 - تعبير (لله ) بيانگر اين معنى است كه قيام و آمادگى بايد انگيزه الهى داشته باشد، و تفكرى كه از چنين انگيزه اى سرچشمه ميگيرد ارزنده است، اصولا اخلاص در كارها و حتى در انديشيدن خميرمايه نجات و سعادت و بركت است.

جالب اينكه ايمان به (الله ) در اينجا مسلم گرفته شده بنا بر اين تفكر به خاطر مسائل ديگر است اشاره به اينكه توحيد يك امر فطرى است كه حتى بدون انديشه نيز روشن است.

5 - تعبير به (مثنى و فرادى ) (دو دو، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه و تفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تكنفرى، يا حداكثر دو نفر دو نفر قيام كنند، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند، چرا كه تفكر در ميان جنجال و غوغا عميق نخواهد بود، به خصوص اينكه عوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا ميشود.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردى و جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد، و هم از افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و راى مايه تباهى است، و همفكرى و تلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه به جنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به همين دليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است.

6 - جالب اينكه قرآن در اينجا مى گويد تتفكروا (بينديشيد) اما در چه چيز؟ از اين نظر مطلق است و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم، است يعنى در همه چيز، در زندگى معنوى، در زندگى مادى، در مسائل مهم، در مسائل كوچك، و خلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد، ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سوال است: از كجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بوده؟ به كجا ميروم؟ و اكنون در كجا هستم؟ ولى بعضى از مفسران معتقدند كه متعلق تفكر در اين جا جمله بعد از آن است (ما بصاحبكم من جنة ) يعنى اگر كمى تفكر كنيد به خوبى در مييابيد

كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از اتهام واهى شما در مورد جنون پاك و منزه است.

معنى اول روشنتر به نظر ميرسد.

اما مسلما از امورى كه بايد در آن انديشيد همين مساله نبوت و صفات برجسته اى است كه در شخص پيامبر اسلام و عقل و درايت او بود بى آنكه منحصر به آن باشد.

7 - تعبير (صاحبكم ) (همنشين و دوست شما) در مورد شخص پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اشاره به اين است كه او براى شما چهره ناشناخته اى نيست، او ساليان دراز در ميان شما بوده، او را به امانت و درايت و صدق و راستى شناخته ايد، تاكنون نقطه ضعفى در پرونده زندگى او مشاهده نكرده ايد، بنا بر اين انصاف دهيد اتهاماتى كه به او مى بنديد همه بى اساس است.

8 - (جنة ) به معنى جنون در اصل از ماده (جن ) (بر وزن ظن ) به معنى ستر و پوشش است، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير در باره او به كار ميرود، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا ميخواهد اين حقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنون باشد، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايت عقل و درايت اوست.

9 - جمله (ان هو الا نذير لكم ) رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در مساله (انذار) خلاصه ميكند يعنى بيم دادن از مسئوليتها، از دادگاه و كيفر الهى، درست است كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت ميكند مساله انذار است، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ذكر شده، مانند آيه 9 سوره احقاف( و ما انا الا نذير مبين من جز ) انذار كننده آشكار نيستم نظير اين معنى در سوره ص آيه 65 و آيات ديگر نيز آمده است.

10 - تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئى پيش روى شما است، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است، اين تعبير در روايات اسلامى نيز آمده است كه پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين (و ضم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) الوسطى و السبابة ) بعثت من و قيام قيامت مانند اين دو است - سپس انگشت اشاره و انگشت وسط خود را به هم چسبانيد و نشان داد.

نكته ها:

زير بناى همه تحولها

مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر ميكنند هميشه اصرار دارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند، تعبير رسواى آنها كه دين افيون توده هاست معروف است.

همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام تودههاى مومن در سايه افكار مذهبى و استقبال از شهادت در راه خدا داشته اند سعى ميكردند كه به روانشناسان و جامعه شناسان خود اين مطلب را تلقين كنند، تا در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكس سازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت به عوامل طبيعت است!

البته اين بحثى است دامنه دار و در جاى خود جوابهاى قاطع و دندانشكن به آنها داده شده كه اينجا جاى شرح همه آنها نيست، ولى آياتى از قبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه ميكند، بلكه عصاره دين و خميرمايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر ميداند مشت اين دروغپردازان را باز ميكند.

چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولود جهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مى گويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشهاى خفته، آنهم در محيطى آرام و خالى از غوغا.

در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم.

دور از تعصبها، و دور از لجاجتها.

براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد.

كه تنها اندرز من به شما همين است و بس!

آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكرار كرده متهم به تخدير افكار ساختن مضحك نيست؟!

به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد، بلكه به صورت دو نفرى و با معاضدت يكديگر بتفكر پردازيد، محتواى دعوت انبياء را بشنويد، دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد، اگر با عقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد.

حوادثى كه در عصر و زمان ما به خاطر قيام مسلمانان انقلابى در كشورهاى مختلف در برابر قدرتهاى جهنمى شرق و غرب روى داد، و دنيا را در نظر مستكبران تيره و تار كرد و پايه هاى قدرتشان را لرزان ساخت نشان داد كه آنها اين نكته را درست فهميده بودند كه عقائد اصيل مذهبى دشمن سرسخت آنها و خطر عظيمى است براى آنها، و نيز نشان داد كه هدف اين اتهاماتى كه به مذهب بسته اند چيست؟

راستى عجيب است در تحليل هاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله را مسلم ميگيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است، سپس بر سر اين مساله دعوا ميكنند كه عامل آن چيست؟ مسائل

اقتصادى است؟ترس انسانهاست؟ عدم آگاهى بشر است؟ عقده هاى روحى است و...؟

اما حاضر نيستند حتى يك لحظه خود را از اين پيشداورى غلط تهى كرده و احتمال دهند ماوراى عالم طبيعت عالم ديگرى است و در دلائل روشن توحيد و نشانه هاى آشكار نبوت پيامبرانى همچون محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بينديشند.

اينها بى شباهت به مشركان عصر جاهليت نيستند با اين تفاوت كه آنها متعصب و لجوج بودند و درس نخوانده، اينها نيز متعصب و لجوجند اما درس خوانده! و به همين دليل خطرناكتر و اغوا كننده ترند!

جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است:

گاه مى گويد:( ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ) (نحل - 11 و 69).

و گاه مى گويد:( ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون ) (رعد - 3 و زمر - 42 و جاثيه - 13).

و گاه مى گويد:( لعلهم يتفكرون ) (حشر - 21 و اعراف - 176).

و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد:( كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون ) : (اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد) (بقره 219 و 266).

و از اين قبيل در قرآن فراوان است، مانند دعوت به فقه (فهم ) در آيات زيادى از قرآن، دعوت به (عقل و تعقل ) و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند، و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده!

توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود.

در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است:( و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير ) (دوزخيان مى گويند: اگر ما گوش شنوا و عقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم )! (كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) (ملك - 10 ).

و در جاى ديگر مى گويد: اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند! (و لقد ذرأ نا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون ) :

(به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم، نشانه آنها اينست كه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند، چشم دارند و با آن نمى بينند، و گوش دارند و با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند (اعراف - 179).

2 - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجه اول اهميت قرار گرفته، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم:

الف - تفكر بزرگترين عبادت است

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) مى خوانيم ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل: (عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش

است.

در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابو ذر تفكر و انديشه بود).

ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است.

در روايتى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم شخصى سؤ ال كرد اينكه مردم از (پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل مى كنند: تفكر ساعة خير من قيام ليلة: (يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است ) منظور از آن چيست؟ و چگونه بايد تفكر كند؟

امام (عليه‌السلام ) در پاسخ فرمود: يمر بالخربة او بالدار فيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين: (هنگامى كه از كنار ويرانه، يا خانهاى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گوئى )؟.

ج - تفكر سرچشمه عمل است

امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) مى فرمايد: ان التفكر يدعوا الى البر و العمل به: (تفكر دعوت به نيكى و عمل به آن مى كند).

آيه (47) تا (50) و ترجمه

( قل ما سأ لتكم من أجر فهو لكم إن أجرى إلا على الله و هو على كل شى ء شهيد ) (47)( قل ان ربى يقذف بالحق علم الغيوب ) (48)( قل جاء الحق و ما يبدئ البطل و ما يعيد ) (49)( قل إن ضللت فإ نما أضل على نفسى و إن اهتديت فبما يوحى إلى ربى إنه سميع قريب ) (50)

ترجمه:

47 - بگو هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست، اجر من تنها بر خداوند است و او گواه بر هر چيزى است.

48 - بگو: پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مى افكند كه او علام الغيوب (و از تمام اسرار نهان آگاه ) است. 49 - بگو: حق آمد و باطل (كارى از آن ساخته نيست ) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كننده آن.

50 - بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مى شوم، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم، او شنوا و نزديك است.

تفسير:

از باطل كارى ساخته نيست!

گفتيم خداوند در اين سلسله آيات پنج بار به پيامبرش دستور مى دهد از طرق مختلف با اين گمراهان بى ايمان سخن بگويد و راه عذر را از هر سو بر آنها ببندد.

در آيه گذشته سخن از دعوت به تفكر، و نفى هر گونه عدم تعادل روحى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود.

در نخستين آيه مورد بحث سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابر رسالت است.

مى گويد: (بگو هر اجر و پاداش از شما خواستم براى شماست )( قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ) .

(اجر و پاداش من تنها بر خداست )( ان اجرى الا على الله ) .

اشاره به اينكه انسان عاقل هر كارى را مى كند بايد انگيزه اى داشته باشد، وقتى كمال عقل من بر شما ثابت شد، و مى بينيد انگيزه مادى ندارم، بايد بدانيد محرك الهى و معنوى مرا به اين كار واداشته است.

به تعبير ديگر: من شما را دعوت به تفكر كردم، اكنون بينديشيد، و از وجدان خود سؤ ال كنيد، چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم؟ چه سودى از اين كار عائد من مى شود؟ و چه فايده مادى براى من دارد؟

اضافه بر اين اگر بهانه شما در اين اعراض و رويگردانى از حق اين است كه بايد بهاى گزافى براى آن بپردازيد، من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواست ام.

چنانكه همين معنى با صراحت در آيه 46 سوره قلم آمده:( ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ) (آيا تو از آنها پاداشى بر اداى رسالت خواسته اى كه بر دوش آنها سنگينى مى كند)؟!

در اينكه جمله (فهو لكم چه مفهومى دارد؟ دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه كنايه باشد از عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل اينكه ما مى گوئيم: (هر چه از تو خواسته ام مال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كه مى گويد: ان اجرى الا على الله (پاداش من تنها بر خداست ).

دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام:( لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) : (من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم ) (شورى - 23).

اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مساله (امامت و ولايت ) و (تداوم خط نبوت ) است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است.

شاهد اين سخن شان نزولى است كه بعضى در اينجا نقل كرده اند كه وقتى آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى نازل شد، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مرا ناراحت نكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از بتهاى آنها بدگوئى كرد گفتند محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم، ولى از سوى ديگر با بدگوئى از خدايان ما، ما را آزار مى دهد در اينجا آيه: قل ما سالتكم من اجر فهو لكم (آيه مورد بحث ) نازل شد و به آنها گفت: آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود، حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد.

و در پايان آيه مى فرمايد: (و او بر هر چيزى شاهد و گواه است )( و هو على كل شى ء شهيد ) .

اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است.

بعلاوه، او گواه حقانيت من است، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار من گذارده.

و به راستى برترين گواه اوست، چرا كه كسى كه حقايق را از همه بهتر مى داند، و از همه بهتر مى تواند ادا كند، و هيچ چيزى جز حق از او صادر نمى شود او بهترين گواهان است و او خداست.

با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفته شد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است (بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است )( قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب ) .

با توجه به اينكه (يقذف ) از ماده قذف (بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطه دور دست، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است:

نخست اينكه: منظور افكندن (حق ) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء و فرستادگان پروردگار است، چرا كه او به حكم (علام الغيوب بودن ) قلبهاى آماده را مى شناسد و بر مى گزيند، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند.

و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف( العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء ) (علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند) نيست.

تعبير به علام الغيوب اين معنى را تأييد مى كند.

بعضى ديگر گفته اند منظور افكندن حق بر باطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست، و به اين ترتيب تهديدى است براى مخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مى كوبد.

و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمده( بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ) : (ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را نابود و هلاك سازد، و باطل محو و نابود مى شود.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به (قذف ) در اينجا نفوذ حقانيت قرآن در نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام، اين وحى آسمانى جهانگير خواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد.

سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد: (بگو حق آمد و از باطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامه گذشته را تجديد كند) (قل جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد).

و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت، نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.

گرچه بعضى از مفسران خواسته اند (حق ) و (باطل ) را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند، ولى پيداست كه مفهوم آن دو وسيع و گسترده است، قرآن، وحى الهى، و تعليمات اسلام، همه در مفهوم (حق )

جمع است، و (شرك ) و كفر، ضلالت، ظلم و گناه، وسوسه هاى شيطانى، و ابداعات طاغوتى همه در معنى (باطل ) درج است.

و در حقيقت اين آيه شبيه آيه 81 سوره اسراء است كه مى فرمايد:( و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا ) : (بگو حق آمد و باطل از ميان رفت، چرا كه باطل از بين رفتنى است ).

در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت بود، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها را فرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.

سؤال:

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه: آيه فوق مى گويد: با ظهور حق باطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده، با اينكه ما مى بينيم هنوز باطل جولان دارد، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن، باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد، بى رنگ مى گردد، و اگر به حيات خود ادامه دهد از طريق زور و ظلم و فشار خواهد بود، و گرنه نقاب از صورتش برداشته شده، و چهره كريه آن بر جويندگان حق آشكار گشته، و منظور از آمدن حق و محو شدن باطل همين است.

ثانيا: براى تحقق حكومت حق و زوال حكومت باطل در پهنه جهان علاوه بر امكاناتى كه از سوى خداوند در اختيار بندگان قرار داده شده، وجود شرائطى نيز از ناحيه آنان ضرورى است كه مهمترين آنها ترتيب مقدمات براى استفاده از اين امكانات است.

و به تعبير ديگر: پيروزى حق بر باطل نه تنها در جنبه هاى مكتبى و منطقى و هدفى، بلكه در جنبه هاى اجرائى بر دو اساس قرار دارد (فاعليت فاعل ) و (قابليت قابل ) و اگر بر اثر عدم تحقق قابليتها در مرحله اجرا به پيروزى نرسد دليل بر عدم پيروزى آن نيست.

چنانكه قرآن فى المثل مى گويد: ادعونى استجب لكم: (مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم ) (مؤ من - 60) اما مى دانيم اجابت دعا بى قيد و شرط نيست چنانچه شرائطش حاصل شود اجابتش قطعى است، و در غير اين صورت نبايد انتظار اجابت داشت، شرح اين معنى در ذيل آيه 186 سوره بقره (جلد اول صفحه 639) آمده است.

اين درست به آن مى ماند كه طبيب حاذقى را بر بالين بيمارى حاضر كنيم، مى گوئيم اسباب نجات تو فراهم شد، و هر گاه دارو را براى او آماده كرديم مى گوئيم مشكل تو ديگر حل شده است، در حالى كه همه اينها مقتضى است نه علت تامه، بيمار بايد از دارو استفاده كند شرائط طبيب را به كار بندد، و پرهيزهاى لازم را فراموش نكند، تا شفا عينيت خارجى پيدا كند (دقت كنيد).

سپس براى اينكه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست، و هر هدايتى از ناحيه اوست، و در وحى الهى هرگز خطائى رخ نمى دهد، مى افزايد: بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خويشتن گمراه مى شوم، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم( قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى ) .

يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم، چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست، و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست.

درست است كه عقل چراغى است پر فروغ، اما مى دانيم كه انسان معصوم نيست، و شعاع اين چراغ نميتواند همه پردههاى ظلمت را بشكافد، پس شما هم بياييد دست به دامن اين نور وحى الهى بزنيد تا از وادى ظلمات در آييد، و در سرزمين نور قدم بگذاريد.

به هر حال جائى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جائى نرسد تكليف ديگران روشن است.

(و در پايان آيه مى افزايد: او شنوا و نزديك است )( انه سميع قريب ) .

مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او هم شنواست و هم نزديك بنا بر اين ذرهاى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند.