تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28157
دانلود: 2076


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28157 / دانلود: 2076
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (1) تا (3) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

( ص و القرأن ذى الذكر ) (1)( بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ) (2)( كم أهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص ) (3)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - ص، سوگند به قرآنى كه متضمن ذكر است (كه اين كتاب اعجاز الهى است ).

2 - ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند.

3 - چـه بـسـيـار اقـوامـى را كـه پـيـش از آنـهـا هـلاك كـرديـم و بـه هـنـگـام نزول عذاب فرياد مى زدند، ولى وقت نجات گذشته بود!

شان نزول:

در كتب تفسير و حديث شان نزولهاى مشابهى براى آيات آغاز اين سوره وارد شده است كه بـه يـكـى از آنـهـا كـه مشروحتر و جامعتر است در اينجا اشاره مى كنيم و آن حديثى است كه مرحوم كلينى از امام باقر (عليه‌السلام ) نقل مى كند:

ابـوجـهـل و جـمـاعتى از قريش نزد ابوطالب عموى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و گفتند: فرزند برادرت ما را آزار داده، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته

است! او را بخوان و به او دستور ده دست از خدايان ما بردارد تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم!

ابوطالب كسى را خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارد خانه شد و به اطراف اطاق نگاه كرد ديد كسى جز مـشـركـان در كنار ابوطالب نيست، گفت: السلام على من اتبع الهدى سلام بر كسانى كه پيرو هدايتند!

سپس نشست، ابوطالب سخنان آنها را براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شرح داد.

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جـواب فـرمـود: او هـل لهم فى كلمة خير لهم يسودون بها العرب و يطاون اعناقهم: آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه آن بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند؟!

ابـوجـهـل (كـه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت كليد حكومت بر عرب را از دست پيامبر بگيرد) گفت: بله موافقيم، منظورت كدام جمله است؟

پـيـغـمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: تقولون لا اله الا الله! بگوئيد معبودى جـز الله نـيـسـت! (و ايـن بـتـهـا را كـه مـايـه بـدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست دور بريزيد).

هنگامى كه حضار اين جمله را شنيدند آنچنان وحشت كردند كه انگشتها در گوش گذاردند و با سرعت خارج شدند، و مى گفتند، چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم، اين يك دروغ است.

اينجا بود كه آيات آغاز سوره (ص ) نازل شد.

تفسير:

وقت نجات شما گذشته است

بـاز در نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره به يكى از حروف مقطعه (ص ) برخورد مى كنيم و همان گـفـتگوهاى پيشين در تفسير اين حروف مقطعه مطرح مى شود كه آيا اينها اشاره به عظمت قـرآن مـجـيـد اسـت كـه از مـواد سـاده اى هـمـچـون حـروف الفـبـا تشكيل شده با محتوائى كه جهان انسانيت را دگرگون مى سازد؟ و اين قدرت نمائى عجيب خدا است كه از آن مواد ساده چنين تركيب شگرفى به وجود آورده.

يـا اشـاره بـه اسرار و رموزى است كه ميان خداوند و پيامبرش بوده و پيامى است از آشنا به سوى آشنا.

و يا تفسيرهاى ديگر.

جـمـعـى از مفسران در اينجا مخصوصا روى علامت اختصارى بودن (ص ) نسبت به اسمأ الله يا غير آن تكيه كرده اند، چرا كه بسيارى از اسمأ الله با ص شروع مى شود مانند صـادق و صمد و صانع و يا اشاره به جمله صدق الله است كه در يك حرف خلاصه شده است.

شـرح بـيـشـتـر پـيـرامـون تـفـسـيـر مـقـطـعـه را در آغـاز سـوره هـاى بـقـره، آل عمران و اعراف (در جلد اول و دوم و ششم ) مطالعه فرمائيد.

سـپـس مـى فـرمـايـد: سـوگـند به قرآنى كه داراى ذكر است كه تو بر حقى و اين كتاب اعجاز الهى است( و القرآن ذى الذكر ) .

قـرآن هـم خـودش ذكـر اسـت و هـم داراى ذكر ذكر به معنى يادآورى و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، ياد خدا، ياد نعمتهاى او ياد دادگاه بزرگ رستاخيز، و ياد هدف خلقت انسان.

آرى عـامـل مـهـم بـدبـخـتـى انـسـانـهـا فـرامـوشـى و غـفـلت اسـت، و قـرآن مـجـيـد آنـرا زائل مى كند.

قرآن درباره منافقان مى گويد:( نسوا الله فنسيهم ) : آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را فراموش نمود (و رحمتش را از آنها قطع كرد) (توبه - 67).

و در هـمـيـن سـوره (ص ) آيـه 26 دربـاره گـمـراهـان مـى خـوانـيـم:( ان الذيـن يـضـلون عـن سـبـيـل الله لهـم عـذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) : كسانى كه از راه خداوند گمراه مى شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.

آرى بـلاى بزرگ گمراهان و گنهكاران همان فراموشى است، تا آنجا كه حتى خويشتن و ارزشهاى وجودى خويش را فراموش ‍ مى كنند، چنانكه قرآن مى گويد:( و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) : مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، خداوند خودشان نيز از يادشان برد، آنها فاسقانند! (حشر - 19).

و قـرآن وسـيـله اى بـراى شـكـافـتـن اين پرده هاى نسيان، و نورى براى برطرف ساختن ظلمات غفلت و فراموشكارى است، آياتش انسان را به ياد خدا و معاد مى اندازد و جمله هايش انسان را به ارزشهاى وجودى خويش آشنا مى سازد.

در آيـه بـعـد مـى گـويـد: اگـر مـى بـيـنـى آنـهـا در بـرابـر ايـن آيات روشنگر و قرآن بـيـداركـنـنده تسليم نمى شوند نه به خاطر اين است كه پرده اى بر اين كلام حق افتاده بـلكـه كـافـران گـرفـتـار تـكـبـر و غـرورى هـسـتـنـد كـه آنـهـا را از قـبـول حق باز داشته، و عداوت و عصيانى كه آنها را از پذيرش دعوت تو مانع مى شود( بل الذين كفروا فى عزة و شقاق ) .

عـزة بـه گـفـته راغب در مفردات حالتى است كه مانع مغلوب شدن انسان مى گردد (حالت شـكـسـت نـاپـذيـرى ) و در اصـل از عـزاز بـه مـعنى سر زمين صلب و محكم و نفوذناپذير گرفته شده است... و آن بر دو گونه است گاه عزت ممدوح و شايسته است، چنانكه ذات پـاك خـدا را بـه عـزيـز تـوصـيـف مـى كـنـيـم، و گـاه عـزت مـذموم و آن نفوذناپذيرى در مقابل حق و تكبر از پذيرش واقعيات مى باشد، و اين عزت در حقيقت ذلت است!

شقاق از ماده شق در اصل به معنى شكاف است، سپس به معنى اختلاف نيز به كار رفته، زيرا اختلاف سبب مى شود كه هر گروهى در شقى قرار گيرد.

قرآن در اينجا مسأله نفوذناپذيرى و كبر و غرور و پيمودن راه جدائى و شكاف و تفرقه را عـامـل بدبختى كفار شمرده، آرى اينها صفات زشت و شومى است كه روى چشم و گوش انسان پرده مى افكند، و حس تشخيص را از انسان مى گيرد، و چه دردناك است كه چشم باز باشد و گوش باز اما آدمى كور باشد و كر؟

در آيـه 206 سـوره بـقـره مى خوانيم:( و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد ) : هنگامى كه به او (منافق ) گفته مى شود از خدا بترس لجاجت و تعصب و غرور او را مى گيرد و به گناه مى كشاند، آتش دوزخ براى او كافى است و چه جايگاه بدى؟

سـپـس بـراى بـيـدار سـاختن اين مغروران غافل دست آنها را گرفته، به گذشته تاريخ بـشـر مـى بـرد، و سـرنوشت اقوام مغرور و متكبر و لجوج را به آنها نشان مى دهد، شايد عـبـرت گـيـرنـد، مـى گـويـد: چـه بـسـيـار اقـوامـى كـه قبل از آنها بودند و ما آنها را (به خاطر تكذيب پيامبران و انكار آيات الهى و ظلم و گناه ) هلاك كرديم( و كم اهلكنا من قبلهم من قرن ) .

و بـه هـنـگام نزول عذاب فرياد استغاثه آنها بلند شد، اما چه سود كه دير شده بود، و زمان نجات سپرى شده بود( فنادوا و لات حين مناص ) .

آن روز كـه پـيـامـبـران الهـى و اوليـاى حـق آنـهـا را اندرز دادند و از عاقبت شوم اعمالشان برحذر داشتند نه تنها گوش شنوا نداشتند بلكه به استهزأ و سخريه و آزار مؤ منان و حـتـى قـتـل آنـهـا پـرداخـتند، و فرصتها از دست رفت و پلهاى پشت سر ويران گشت، و در حالى عذاب استيصال براى نابودى آنها نازل شد كه درهاى توبه و بازگشت همه بسته شده بود و فريادهاى استغاثه آنها به جائى نرسيد!

واژه لات بـراى نـفـى اسـت و در اصـل لأ نافيه بوده، و تأ تانيث براى تأكيد بر آن افزوده شده است.

(مـنـاص ) از مـاده (نـوص ) بـه مـعـنـى پناهگاه و فريادرس است، مى گويند عرب هـنـگامى كه حادثه سخت و وحشتناكى رخ مى داده مخصوصا در جنگها اين كلمه را تكرار مى كـرد و مـى گـفـت (مناص، مناص ) يعنى پناهگاه كجا است، پناهگاه كجاست؟ و چون اين مفهوم با فرار مقارن است گاهى به معنى محل فرار نيز آمده است.

بـه هـر حـال ايـن غـافلان مغرور تا فرصت در دست داشتند كه به آغوش پر مهر لطف خدا پناه برند از آن استفاده نكردند، و به هنگامى كه فرصتها از دست رفت

و عذاب استيصال نازل شد اين فريادهاى استغاثه و تلاش براى پيدا كردن راه فرار و پناهگاه به جائى نمى رسد.

ايـن سـنـت پـروردگار در همه اقوام پيشين بوده، و در آينده نيز ادامه خواهد داشت، چرا كه براى سنت او تغيير و تبديلى نيست.

افـسـوس كه بسيارى از مردم حاضر نيستند از تجارب ديگران استفاده كنند بايد خودشان بـار ديـگـر تـجـربـه هـاى تـلخ را بـيـازمـايـنـد، تـجـربـه هـائى كـه گـاه در طـول عـمـر انـسـان تـنـها يك بار رخ مى دهد و نوبت به بار دوم نمى رسد، و باصطلاح اول و آخر آن يكى است.

آيه (4) تا (7) و ترجمه

( و عجبوا أن جأهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ) (4)( اجعل الالهة إلها واحدا إن هذا لشى ء عجاب ) (5)( و انطلق الملا منهم أن امشوا و اصبروا على ألهتكم إن هذا لشى ء يراد ) (6)( ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة إن هذا إ لا اختلاق ) (7)

ترجمه:

4 - آنـهـا تـعـجـب كـردنـد كه چرا پيامبر انذار كننده اى از ميان آنها برخاسته، و كافران گفتند: اين ساحر دروغگوئى است!

5 - آيا او بجاى اينهمه خدايان خداى واحدى قرار داده؟ اين راستى چيز عجيبى است؟!

6 - سـركـردگـان آنـهـا بـيرون آمدند و گفتند برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد كه مى خواهند ما را به سوى بدبختى بكشانند!

7 - ما هرگز چنين چيزى از پدران خود نشنيده ايم، اين فقط يك دروغ است!

شان نزول:

دربـاره ايـن آيـات شـان نـزولى شـبـيـه آنـچـه در آيـات قبل بيان شد نقل كرده اند و بعيد نيست شان نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است.

ولى از آنـجـا كه اين شان نزول مطالب تازه اى دارد ما آن را از تفسير (على بن ابراهيم ) در اينجا مى آوريم، و آن اين است كه:

هـنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد سران قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند اى ابـوطـالب فـرزنـد بـرادرت مـا را سبك مغز مى خواند، و به خدايان ما ناسزا مى گويد، جوانان ما را فاسد نموده، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است اگر اين كارها به خاطر كمبود مـالى اسـت مـا آنقدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد قريش شود، و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم.

ابـوطالب اين پيام را به رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كرد: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فـرمـود: لو وضـعـوا الشـمس ‍ فى يمينى و القمر فى يسارى ما اردته، و لكن كلمة يعطونى يملكون بها العرب و تدين بها العجم و يكونون ملوكا فى الجنة!:

اگـر آنـهـا خـورشـيـد را در دسـت راسـت مـن و مـاه را در دسـت چـپ مـن بـگـذارنـد مـن بـه آن تـمـايـل ندارم، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله، با من موافقت نمايند تا در سايه آن بـر عـرب حـكومت كنند، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود!.

ابـوطـالب ايـن پيام را به آنها رسانيد، آنها گفتند: حاضريم به جاى يك جمله ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است؟).

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به آنها فرمود: تشهدون الا لا اله الا الله و انى رسـول الله: گـواهـى دهـيـد كـه مـعـبـودى جـز الله نـيـسـت و مـن رسول خدا هستم.

آنـهـا (از ايـن سـخن سخت وحشت كردند و) گفتند: ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟ چه چيز عجيبى؟! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود!).

در ايـنـجـا آيـات زيـر نـازل شـد( بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب... ان هذا الا اختلاق ) .

هـمـيـن مـعـنـى در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى نـقل شده و در آخر آن آمده است: پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حالى كه اشك از چـشـمـانش جارى بود فرمود اى عمو! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چـپـم قرار دهند تا دست از اين سخن بردارم هرگز چنين نخواهم كرد، مگر اينكه اين سخن را در جـامـعـه نـفـوذ دهـم، و يـا در راه آن كـشته شوم، هنگامى كه ابوطالب اين سخن را شنيد عـرض كـرد بـه دنـبال برنامه خود باش به خدا سوگند كه من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت.

تفسير:

آيا بجاى اينهمه خدا، يك خدا را بپذيريم؟!

افـراد مـغـرور و خـودخـواه هـم نـفوذ ناپذيرند و هم مطلق گرا چيزى را جز آنچه با افكار مـحـدود و نـاقـصـشان درك كرده اند به رسميت نمى شناسند، و معيار سنجش همه ارزشها را همان قرار مى دهند.

لذا هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرچم توحيد را در مكه برافراشت و بر ضد بتهاى كوچك و بزرگ كه عدد آنها بالغ بر 360 بت مى شد قيام كـرد گـاه تـعـجـب مـى كـردند كه چرا پيامبر انذاركننده اى از ميان آنها برخاسته است؟( و عجبوا ان جأهم منذر منهم ) .

تعجب آنها از اين بود كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يك نفر از خود آنها است.

چرا فرشته اى از آسمان نازل نـشده؟ آنها اين نقطه بزرگ قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند كسى كه از ميان توده مردم برخاسته بود، از نيازها و دردهاى آنها با خبر بود، و با مشكلات و مسائل زندگى آنان آشنائى داشت مى توانست در همه چيز الگو و اسوه باشد، آنها اين امتياز بزرگ را به عنوان يك نقطه تاريك در دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تلقى مى كردند و از آن تعجب داشتند.

گـاه از ايـن مـرحـله نـيـز فـراتـر رفـتند و كافران گفتند اين ساحر دروغگوئى است!( و قال الكافرون هذا ساحر كذاب ) .

بـارها گفته ايم كه نسبت دادن سحر به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خاطر مـشـاهده معجزات غير قابل انكار و نفوذ خارق العاده او در افكار بود، و نسبت دادن كذب به او بـه خـاطـر ايـن بـود كـه بـر خلاف سنتهاى خرافى و افكار منحطى كه جزء مسلمات آن مـحـيـط مـحـسـوب مى شد قيام كرد و بر ضد آن سخن مى گفت و دعوى رسالت از سوى خدا داشت.

هـنـگـامـى كـه پـيامبر دعوت توحيدى خود را آشكار نمود نگاه به يكديگر مى كردند و مى گـفـتند بيائيد چيزهاى ناشنيده بشنويد آيا او بجاى اينهمه خدايان يك خدا قرار داده؟ اين راستى چيز عجيبى است! (اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ).

آرى گـاه غـرور و خـودخواهى و مطلق نگرى و فساد محيط آنچنان بينش و قضاوت انسان را تـغـيـير مى دهد كه از واقعيتهاى روشن تعجب مى كند در حالى كه به خرافات و پندارهاى واهى سخت پاى بند است.

واژه (عجاب ) مانند (طوال ) (بر وزن تراب ) معنى مبالغه را مى رساند، و به امور بسيار عجيب گفته مى شود.

اين سبك مغزان فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنها بيشتر شود

قـدرت و اعـتـبـار نـفـوذ آنـهـا بـيـشـتـر خـواهـد بـود، و بـه هـمـيـن دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد، در حالى كه مى دانيم اشيأ متعدد از نظر فـلسـفـى هـمـيـشـه مـحـدودنـد، و وجـود نـامـحـدود يـكـى بـيـشـتـر نـيـسـت، بـه هـمـيـن دليل تمام مطالعات در خداشناسى به خط توحيد منتهى مى شود.

سـركـردگـان آنـهـا هـنـگامى كه از مراجعه به ابوطالب و ميانجيگرى او مأيوس و نااميد شدند از نزد او بيرون آمدند، و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، و ايستادگى و اسـتـقامت به خرج دهيد كه هدف محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين است كه جامعه ما را به فساد و تباهى كشد و نعمتهاى خدا را به خاطر پشت كردن به بتها از ما قطع كند و خـود بر ما رياست نمايد!( و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد ) .

(انـطـلق ) از مـاده (انـطلاق ) به معنى بيرون رفتن با سرعت و توام با رها ساختن كار قبلى است، و در اينجا اشاره به رها ساختن مجلس ابوطالب با قهر و خشم است.

مـلا اشاره به اشراف و سرشناسان قريش است كه به سراغ ابوطالب آمدند كه بعد از بـيـرون آمـدن از آن مـجـلس بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خـود مى گفتند دست از بتها برنداريد و معبودهايتان را محكم بچسبيد.

جـمـله (لشى ء يراد) مفهومش اين است كه اين مسأله چيزى است خواسته شده و چون جمله سربسته اى است مفسران تفسيرهاى بسيارى براى آن ذكر كرده اند، از جمله:

بـعـضـى گـفـتـه انـد: اشاره به دعوت پيامبر گرامى اسلام است و منظور اين است كه اين دعـوت تـوطـئه اى اسـت كـه هـدفـش مائيم، ظاهرى دارد دعوت به سوى الله و باطنى كه حكومت كردن بر ما و سيادت و رياست بر عرب است، و اينها همه بهانه اى

اسـت بـراى ايـن مـطـلب، شـمـا مـردم بـرويـد و مـحـكـم بـر آئيـن خـود بـايـسـتـيـد، و تحليل درباره اين توطئه را به ما سران قوم واگذاريد!.

ايـن چـيزى است كه سردمداران باطل هميشه براى خاموش كردن صداى رهروان راه حق مطرح مـى كـردنـد، آن را تـوطـئه مـى نـامـيـدنـد، توطئه اى كه بايد سياستمداران آنرا به دقت تحليل كرده، و براى مبارزه با آن برنامه تنظيم كنند، و اما توده مردم بايد بى اعتنا از كنار آن بگذرند، و به آنچه در دست دارند سخت بچسبند!

نظير اين سخن در داستان نوح نيز آمده است كه اشراف و سرجنبانها به توده مردم گفتند:( مـا هـذا لا بـشـر مـثـلكـم يـريـد ان يـتـفـضـل عـليـكـم ) : ايـن مـرد فـقـط انـسـانـى مثل شما است كه مى خواهد بر شما تقدم جويد (مؤ منون - 24).

بـعضى ديگر در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است شما بت پرستان محكم در مورد خدايانتان استقامت كنيد، اين همان چيزى است كه از شما خواسته شده است.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هدفش مائيم، او مـى خـواهد جامعه ما را به فساد بكشد و ما به خدايانمان پشت كنيم، در نتيجه نعمتها از ما قطع شود، و عذاب بر ما نازل گردد!

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور اين است كه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از كار خـود دسـت بـردار نـيـسـت، تـصـمـيـمى است گرفته شده، و اراده اى است تخلف ناپذير، بنابراين مذاكره كردن با او بيهوده است برويد و عقائدتان را محكم نگهداريد.

و بـالاخره احتمال داده شده كه منظور آنها اين بوده كه اين مصيبتى است براى ما پيش آمده، و به هر حال بايد بسازيم و بسوزيم و آئين خود را محكم نگهداريم.

البـتـه بـا تـوجـه بـه كـلى بـودن مـفهوم اين جمله غالب اين تفسيرها ممكن است در آن جمع باشد هر چند معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

بـه هـر حـال سـران بـت پـرسـتـان مـى خـواسـتـنـد بـا ايـن سـخـن، روحـيـه مـتـزلزل پـيـروان خـود را تـقـويـت كـنـند، و از سقوط هر چه بيشتر اعتقاداتشان جلوگيرى بعمل آورند اما چه تلاش بيهوده اى؟!.

سپس براى اغفال مردم و يا قانع ساختن خويش گفتند: ما هرگز چنين چيزى را از پدران خود نـشـنـيـده ايـم، ايـن فـقـط يـك دروغ و كذب است!( ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق ) .

اگـر ادعـاى توحيد و نفى بتها واقعيتى داشت بايد پدران ما با آن عظمت و شخصيت! آن را درك كرده باشند، و ما از آنها شنيده باشيم، اما اين يك گفتار دروغين و بى سابقه است!

تـعـبير به (الملة الاخرة ) ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آنها آخـريـن مـلت بـودنـد چـنـانـكـه در بـالا گـفـتـيـم، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه (اهـل كـتـاب ) مـخـصـوصـا (نـصـارى ) بـاشـد كـه آخـريـن ديـن و مـلت قـبـل از ظهور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محسوب مى شدند، يعنى در كتب نـصـارا نـيـز از سـخـنـان مـحـمـد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اثرى نيست، چرا كه آنها قـائل بـه تـثليث (خدايان سه گانه ) هستند، توحيد محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مطلب نوظهورى است!

ولى چنانكه لحن قرآن در آيات مختلف ديگر نشان مى دهد عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود و نـصـارى نـداشـت، تـمام تكيه گاهش سنت و آئين نياكان و پدران بود، و همين شاهد خوبى براى تفسير اول است.

(اخـتـلاق ) از ماده خلق در اصل به معنى ابدأ چيزى بدون سابقه است، سپس اين كلمه به دروغ نيز اطلاق شده، چرا كه دروغگو در بسيارى از مواقع مطالب بى سابقه اى را مطرح مى كند، بنابراين منظور از اختلاق در آيه مورد بحث اين است كه ادعاى توحيد ادعاى نوظهور و بى سابقه اى است

كـه مـحمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنرا مطرح كرده و در ميان ما و پيشينيانمان كاملا ناشناخته بوده است، و اين خود دليل بر بطلان آن است!

نكته:

وحشت از نوآورى!

تـرس از مـسـائل تـازه و نـوظـهـور در طـول تـاريـخ يـكـى از علل اصرار اقوام گمراه بر انحرافات خود و عدم تسليم در برابر دعوت پيامبران الهى بـوده است، آنها از هر چيز تازه اى وحشت داشتند، و به همين جهت به آئين انبيا با بدبينى فـوق العـاده مـى نگريستند هنوز آثار اين تفكر جاهلى در اقوام زيادى وجود دارد، در حالى كـه نـه دعـوت پـيـامـبـران بـه سـوى توحيد مطلب تازه اى بود، و نه اگر چيز تازه اى باشد دليل بر بطلان آن مى شود، بايد تابع منطق بود، و تسليم حق، هر جا كه باشد و از هر كه باشد.

عـجـب ايـنـكه وحشت از نوآورى گاه مع الاسف دامن بعضى از دانشمندان را نيز مى گيرد و در برابر نظرات علمى تازه علم مخالفت برمى دارند، و (ان هذا الا اختلاق ) مى گويند!

مـخـصـوصـا در تـاريـخ اربـاب كـليـسـا ايـن مـسـأله بـسـيـار ديـده مـى شـود كـه آنها در مـقـابـل اكـتـشـافـات عـلمـى عـلمـاى عـلوم طـبـيـعـى بـه پـا مـى خـاسـتـنـد، و امثال گاليله را به خاطر كشف حركت زمين به دور خورشيد و به دور خود آماج سخت ترين حملات قرار مى دادند، و مى گفتند: اين سخنان بدعت است و دروغ بى سابقه!

عـجـب ايـنـكـه بـعـضى از بزرگان هنگامى كه به ابتكارات علمى تازه دست مى يافتند از ترس اينكه مبادا به خاطر نوآورى مورد هجوم حملات كسانى كه به خاطر حجاب معاصرت آنها را بباد انتقاد مى گرفتند در امان باشند، دست و پا مى كردند تا چند نفرى را از قدما و پيشينيان هماهنگ با نظرات تازه خود را

پيدا كنند! و از اين راه نظر خود را يك عقيده كهنه و قديمى نشان دهند تا در امان بمانند، و اين بسيار دردناك است!

نـمـونـه ايـن سـخـن را در مـورد نـظـريه معروف حركت جوهرى صدر المتألهين شيرازى در اسفار مى توان مشاهده كرد.

بـه هـر حـال اين طرز برخورد با مسائل تازه و ابتكارات جديد ضايعات بزرگى براى جـوامـع انـسـانـى و بـراى جهان علم و دانش داشته و دارد، و بايد علاقمندان دلسوز براى اصلاح آن بكوشند، و اين رسوبات جاهلى را از افكار بزدايند.

امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنـى نـيـسـت كـه هـر مطلب تازه اى را به خاطر تازه بودنش مورد استقبال قرار دهيم، هر چند بى پايه و بى اساس ‍ باشد، كه تازه زدگى مانند عشق به كهنه ها خود بلاى بزرگى است.

اعتدال اسلامى ايجاب مى كند كه نه آن افراط در كار باشد و نه اين تفريط.