تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28177
دانلود: 2078


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28177 / دانلود: 2078
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (41) تا (44) و ترجمه

( و اذكر عبدنا أيوب إذ نادى ربه أنى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ) (41)( اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ) (42)( و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذكرى لا ولى الا لباب ) (43)( وخذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب ) (44)

ترجمه:

41 - به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى كه پروردگارش را خوانده كه شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده.

42 - (بـه او گـفـتـيـم ) پاى خود را بر زمين بكوب اين، چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است.

43 - و خانواده اش را به او بخشيديم، و همانند آنها را با آنها قرار داديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى صاحبان فكر.

44 - (و بـه او گـفـتـيـم ) بـسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن ) را برگير و به او (همسرت ) بزن و سوگند خود را مشكن، ما او را شكيبا يافتيم، چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود؟

تفسير:

زندگى پر ماجراى ايوب و مقام صبرش

در آيات گذشته سخن از سليمان و حشمت او بود كه قدرت خداداد را نشان مى داد و اين خود نـويـدى بـود بـراى پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند.

در آيـات مـورد بـحـث سـخـن از ايـوب اسـت كـه الگـوى صبر و استقامت مى باشد، تا به مسلمانان آنروز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتيهاى زندگى دهد، و به پايمردى دعوت كند، و عاقبت محمود اين صبر را روشن سازد.

ايوب سومين پيامبرى است كه در اين سوره گوشه اى از زندگى او مطرح شده، و پيامبر بزرگ ما موظف گرديد سرگذشت او را به ياد آورد، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقت فرسا نهراسند، از لطف و رحمت خدا هرگز مأيوس نشوند.

نـام يـا سـرگـذشـت ايوب در چندين سوره از قرآن آمده است: در سوره نسأ آيه 163، در سوره انعام آيه 84 تنها به ذكر نام او در رديف پيامبران ديگر اكتفا شده كه مقام نبوت او را تـثـبـيـت و تـبـيـيـن مـى كند، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پيامبران نشمرده بلكه بنده اى متمكن و نيكوكار داراى اموال و فرزندان بسيار مى داند.

در سوره انبيأ آيات 83 و 84 توضيح كوتاهى درباره زندگى او آمده، و در آيات مورد بـحـث از (سـوره ص ) مـشـروحـتـر از هـر جـاى ديـگـر قـرآن شـرح حال او ضمن چهار آيه بيان شده است.

نخست مى گويد: بنده ما ايوب را بياد آور هنگامى كه پروردگارش را خـوانـد و عرض كرد: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده( و اذكر عبدنا ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ) .

(نصب ) (بر وزن عسر) و (نصب ) (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است.

از ايـن آيـه اولا مـقـام والاى ايوب در پيشگاه خدا به عنوان (عبدنا) (بنده ما) به خوبى اسـتـفـاده مـى شـود، ثانيا اشاره سربسته اى است به گرفتاريهاى شديد و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ايوب.

شـرح ايـن مـاجـرا در قـرآن نـيـامـده ولى در كـتـب مـعـروف حديث و در تفاسير ماجرا به اين صورت نقل شده است:

كسى از امام صادق سؤ ال كرد: بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟ (شايد فكر مى كرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت ).

امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصه اش چنين است:

ايـوب بـه خـاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد بلكه به عكس به خاطر شكر نـعـمـت بـود، زيرا شيطان به پيشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى بـه خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى، مسلما اگر اين نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود!

خـداونـد بـراى ايـنـكـه اخـلاص ايـوب را بـر هـمگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانيان قرار دهد كه به هنگام نعمت و رنج هر دو شاكر و صابر باشند به شيطان اجازه داد كـه بـر دنـيـاى او مـسـلط گـردد. شـيـطـان از خـدا خـواسـت اموال سرشار ايوب، زراعت و گوسفندانش و همچنين فرزندان او از ميان بروند، و آفات و بـلاهـا در مـدت كـوتاهى آنها را از ميان برد، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت!

او از خدا خواست كه اين بار بر بدن ايوب مسلط گردد، و آنچنان بيمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر گردد.

اين نيز از مقام شكر او چيزى نكاست.

ولى جـريـانـى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و روح او را سخت جريحه دار ساخت، و آن ايـنـكه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب اليم گرفتار شده اى؟!

ايوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده، هميشه در طاعت الهـى كـوشـا بـوده ام، و هر لقمه غذائى خوردم يتيم و بينوائى بر سر سفره من حاضر بوده.

درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد، ولى باز رشـته صبر را از كف نداد، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خـدا آورد و جـمـله هـاى بـالا را بيان نمود، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بـود خـداونـد درهـاى رحـمـتـش را بـار ديـگـر بـه روى اين بنده صابر و شكيبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از آن را به او ارزانى داشت، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبائى و شكر را دريابند.

بـعـضـى از مـفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار شيطان نسبت به ايوب از ناحيه وسـوسـه هـاى مـخـتـلف او بـود گـاه مـى گـفـت: بـيـمارى تو طولانى شده، خدايت تو را فراموش كرده!

گـاه مـى گـفـت: چـه نـعمتهاى عظيمى داشتى؟ چه سلامت و قدرت و قوتى؟ همه را از تو گرفت، باز هم شكر او را بجا مى آورى؟!

شايد اين تفسير به خاطر آن باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى همچون ايوب و بر جـان و مال و فرزندش بعيد دانسته اند، اما با توجه به اينكه اين سلطه اولا به فرمان خـدا بـوده، و ثـانـيـا مـحـدود و مـوقـتـى بوده و ثالثا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه او صورت گرفته، مشكلى ايجاد نمى كند.

بـه هـر حـال، مـى گـويـنـد: نـاراحـتـى و رنـج و بـيـمـارى او هـفـت سال و به روايتى هيجده سال طول كشيد و كار بجائى رسيد كه حتى نزديكترين ياران و اصحابش او را ترك گفتند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد.

و اين خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران!

امـا در مـيـان تـمـام نـاراحتيها و رنجها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد مسأله شماتت دشمنان بود، لذا در حديثى مى خوانيم: بعد از آنكه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤ ال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟

گفت شماتت دشمنان!.

سرانجام ايوب از بوته داغ اين آزمايش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اينجا آغـاز شـد كـه بـه او دسـتور داد پاى خود را بر زمين بكوب، چشمه آبى مى جوشد كه هم خـنـك اسـت بـراى شـسـتـشـوى تـنـت، و هـم گـواراسـت بـراى نـوشـيدن( اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ) .

(اركـض ) از ماده (ركض ) (بر وزن مكث ) به معنى كوبيدن پا بر زمين، و گاه به معنى دويدن آمده است، و در اينجا به معنى اول است.

هـمـان خـداونـدى كـه چـشـمـه زمـزم را در آن بـيـابـان خـشـك و سـوزان از زير پاشنه پاى اسماعيل شيرخوار بيرون آورد، و همان خداوندى كه هر حركت و

هر سكونى، هر نعمت و هر موهبتى، از ناحيه اوست، اين فرمان را نيز در مورد ايوب صادر كـرد، چشمه آب جوشيدن گرفت چشمه اى خنك و گوارا و شفابخش از بيماريهاى (برون ) و (درون ).

بعضى معتقدند اين چشمه داراى يكنوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بيماريها داشته، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود، درباره پيامبرى صابر و شكيبا.

(مـغـتـسـل ) بـه مـعـنـى آبـى اسـت كـه بـا آن شستشو مى كنند، و بعضى آن را به معنى مـحـل شـسـتـشـو دانـسـتـه انـد، ولى مـعـنـى اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، و به هر حال توصيف آن آب به خنك بودن شايد اشاره اى باشد به تأثير مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن، همانگونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است.

و نيز اشاره لطيفى است بر اينكه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت همچون آب نوشيدنى باشد!

شـاهـد ايـن سـخـن ايـنـكـه در دسـتـورهـاى اسـلامـى نـيـز آمـده، قبل از آنكه با آبى غسل كنيد جرعه اى از آن بنوشيد!.

نخستين و مهمترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت، نوبت بـازگشت مواهب و نعمتهاى ديگر رسيد، و در اين زمينه قرآن مى گويد: (ما خانواده اش را به او بخشيديم )( و وهبنا له اهله ) .

(و همانند آنها را با آنها قرار داديم )( و مثلهم معهم ) .

(تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و انديشه )( رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب ) .

در ايـنكه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسيرهاى متعددى وجود دارد، مشهور اين است كه آنها مرده بودند خداوند بار ديگر آنها را به زندگى و حيات بازگرداند.

ولى بـعـضـى گفته اند آنها بر اثر بيمارى ممتد ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند.

ايـن احـتـمـال نيز داده شده است كه همه يا عده اى از آنها نيز گرفتار انواع بيماريها شده بـودنـد رحـمـت الهـى شـامـل حـال آنها نيز شد، و همگى سلامت خود را باز يافتند، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند.

افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به اين است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او مرحمت فرمود.

گـر چـه در مـورد امـوال ايـوب در ايـن آيـات سـخـنـى بـه مـيـان نـيـامـده است، ولى قرائن حال نشان مى دهد كه خداوند آنها را به صورت كاملتر نيز به او بازگرداند.

قـابل توجه اينكه ذيل آيه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ايوب را دو چيز مى شمرد: يكى رحمت الهى بر او كه جنبه فردى دارد، و در حقيقت پاداش و جائزه اى است كه از سوى خـداونـد بـه ايـن بـنـده صـابـر و شـكـيـبـا، و ديـگـر دادن درس عـبـرتى به همه صاحبان عـقل و هوش در تمام طول تاريخ تا در مشكلات و حوادث سخت، رشته صبر و شكيبائى را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهى اميدوار باشند.

تنها مشكلى كه براى ايوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن ايـنكه تخلفى از او ديد و در آن حال بيمارى سوگند ياد كرد كه هر گاه قدرت پيدا كند يكصد ضربه يا كمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودى مـى خـواست به پاس وفاداريها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در ميان بود.

خـداونـد ايـن مـشـكـل را نـيز براى او حل كرد و چنانكه قرآن مى گويد: فرمود بسته اى از سـاقـه هـاى گـندم (يا مانند آن ) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن!( و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث ) .

(ضـغـث ) (بر وزن حرص ) به معنى دسته اى از چوبهاى نازك ساقه گندم و جو و يا رشته هاى خوشه خرما و يا دسته گل و مانند آن است.

در ايـنـكـه تـخـلف هـمسر ايوب كه طبق روايتى نامش (ليا) دختر يعقوب بود، چه بوده است؟ باز در ميان مفسران گفتگو است.

از ابـن عـباس مفسر معروف نقل شده كه شيطان (يا شيطان صفتى ) به صورت طبيعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مى كنم تنها به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام، و هيچ مزد ديگرى نمى خواهم!

هـمـسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگندى ياد كرد همسرش را تنبيه كند.

بـعـضـى ديـگـر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد، و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد.

ولى بـه هـر حـال اگـر او از يـك نـظـر مـسـتـحـق چـنين كيفرى بوده، از نظر وفاداريش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است.

درست است كه زدن يكدسته ساقه گندم يا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نـبـوده اسـت، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى او اين كار را انجام داد، و اين تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد

و انـسـان مـى خـواهـد در عـيـن عـفـو، حـفـظ ظاهر قانون را نيز بكند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى مجاز نيست.

و بالاخره در آخرين جمله از آيات مورد بحث كه در واقع عصاره اى است از آغاز و پايان اين داستان مى فرمايد: ما او را صابر و شكيبا يافتيم، چه بنده خوبى بود ايوب كه بسيار بازگشت كننده به سوى ما بود( انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب ) .

ناگفته پيداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسه هاى شيطان، و رنج و مـحـنـت و بـيـمـارى، مـنـافـات بـا مـقـام صـبـر و شـكـيـبـائى نـدارد، آن هـم بـعـد از هـفـت سـال يـا بـه روايـتـى هـيـجـده سـال بـا درد و بـيـمـارى و فـقـر و نـادارى سـاخـتـن و تحمل كردن و شاكر بودن.

قـابـل توجه اينكه در اين جمله، حضرت ايوب به سه وصف مهم توصيف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است:

1 - مقام عبوديت 2 - صبر و شكيبائى و استقامت 3 - بازگشت پى درپى به سوى خدا.

نكته ها:

1 - درسهاى مهمى از داستان ايوب

با اينكه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه اين سوره آمده، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است:

الف: آزمـون الهـى آنـقـدر وسـيـع و گـسترده است كه حتى انبيأ بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايشها آزموده مى شوند، چرا كه طبيعت زندگى اين جـهـان بـر ايـن اسـاس گـذارده شـده، و اصـولا بـدون آزمـايـشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شكوفا نمى شود.

ب: (فـرج بـعـد از شـدت ) نـكـتـه ديـگرى است كه در اين ماجرا نهفته است هنگامى كه امـواج حـوادث و بـلا از هـر سـو انسان را در فشار قرار مى دهد، نه تنها نبايد مأيوس و نوميد گشت، بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنانكه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) مى فرمايد:

عند تناهى الشدة تكون الفرجة، و عند تضايق حلق البلأ يكون الرخأ: به هنگامى كه سـخـتـيها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرا مى رسد.

ج: از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود، و به آنها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحيد مـى شـمرند پاسخ مى دهد، كه وجود اين حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پيامبران بـزرگ خـدا گـرفـتـه، تـا افـراد عـادى يـك ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته، و بالاخره تكامل وجود انسان.

لذا در بـعـضـى از روايـات اسلامى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است: ان اشد الناس بـلأ الانـبـيـأ ثـم الذى يـلونهم الامثل فالامثل: بيش از همه مردم پيامبران الهى گرفتار حـوادث سـخت مى شوند، سپس كسانى كه پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصيت و مقامشان.

و نـيـز از هـمـان امـام بـزرگـوار (عليه‌السلام ) نـقـل شده كه فرمود: ان فى الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلأ: در بهشت مقامى هست كه هيچكس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاريهائى كه پيدا مى كند.

د: ايـن مـاجـرا درس شـكـيـبـائى بـه هـمـه مـؤ مـنـان راسـتـيـن در تـمـام طول زندگى مى دهد، همان صبر و شكيبائى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست، و نتيجه اش داشتن (مقام محمود) و (منزلت والا) در پيشگاه پروردگار است.

هــ: آزمـونـى كـه بـراى يـك انـسـان پـيـش مـى آيـد در عـيـن حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او، تا ميزان صداقت و دوستى آنها به محك زده شـود كـه تـا چـه حـد وفـادارنـد، ايـوب هـنـگـامـى كـه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و ديديم كـه رنـج ايـوب از زبـان آنـهـا بـيـش از هـر رنـج ديـگـر بـود، چـرا كـه طـبـق مـثـل مـعـروف زخـمـهـاى نـيـزه و شـمـشـيـر التـيـام مـى يـابـد، ولى زخـمـى كـه زبـان بـر دل مى زند التيام پذير نيست!

و: دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها به هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند دوستان واقعى كسانى هستند كه در (سرأ) و (ضرأ) در بلا و نعمت در بيمارى و عافيت، و در فـقـر و غـنـا بـه يـاد او بـاشـند، و دگرگونيهاى زندگى مادى ايمان و افكار آنها را دگرگون نسازد.

امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهيزگاران براى دوست باصفايش همام بيان كرد، و بيش از يكصد صفت براى متقين برشمرد، يكى از اوصاف مهمشان را اين مى شمرد:

نزلت انفسهم منهم فى البلأ كالتى نزلت فى الرخأ: روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است (و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمى سازد).

ز: ايـن مـاجـرا بـار ديـگر اين حقيقت را تأكيد مى كند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مـصـائب و مـشـكـلات و فـقـر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار،

بـلكـه انـسـان مـى تواند با داشتن همه اين امكانات بنده خاص او باشد مشروط بر اينكه اسير مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.

2 - ايوب در قرآن و تورات

چـهـره پـاك ايـن پـيامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكيبائى است، تا آن پايه كه صبر ايـوب در مـيـان هـمـه ضرب المثل است، در قرآن مجيد ديديم، كه چگونه خداوند در آغاز و پـايـان ايـن داسـتـان بـهـتـريـن تـجـليـل را از او بـه عمل مى آورد.

ولى مـتـأسـفـانـه سـرگـذشـت ايـن پيامبر بزرگ نيز از دستبرد جاهلان و يا دشمنان دانا مـصـون نمانده، و خرافاتى بر آن بسته اند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است، از جـمـله ايـنـكـه ايـوب به هنگام بيمارى بدنش كرم برداشت، و آنقدر متعفن و بدبو شد كه اهل قريه او را از آبادى بيرون كردند!

بـدون شـك چـنـيـن روايـتـى مـجـعـول است هر چند در لابلاى كتب حديث ذكر شده باشد، زيرا رسـالت پـيـامـبـران ايـجـاب مـى كـنـد كـه مـردم در هـر زمـان بـتـوانـنـد بـا مـيـل و رغـبـت بـا آنـهـا تماس گيرند، و آنچه موجب تنفر و بيزارى مردم و فاصله گرفتن افـراد از آنـها مى شود خواه بيماريهاى تنفرآميز باشد، و يا عيوب جسمانى، و يا خشونت اخلاقى در آنها نخواهد بود، چرا كه با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد.

قـرآن مـجـيد در مورد پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى گويد:( فبما رحمة من الله لنـت لهـم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك ) : در پرتو رحمت الهى براى آنـهـا نـرم و مـهـربـان شـدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند (آل عمران - 159).

اين آيه دليل بر آن است كه پيامبر نبايد چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند.

ولى در تـورات كـتـاب مـفـصـلى دربـاره ايـوب ديـده مـى شـود كـه قـبـل از (مـزامـيـر داود) قـرار دارد، ايـن كـتـاب مـشـتـمـل بـر 42 فـصـل اسـت، و در هـر فـصـل بـحـثـهـاى مـشـروحـى وجـود دارد، در بـعـضـى از ايـن فـصـول مـطـالب زنـنـده اى بـه چـشـم مـى خـورد، از جـمـله ايـنـكـه در فصل سوم مى گويد: ايوب زبان به شكايت باز كرد و شكوه بسيار نمود، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكيبائى ستوده است.

3 - توصيف پيامبران بزرگ به اواب

در هـمـيـن سوره (ص ) سه نفر از پيامبران بزرگ به عنوان اواب توصيف شده اند: داود و سـليـمـان و ايـوب، و در سـوره ق آيـه 32 ايـن وصـف براى همه بهشتيان ذكر شده است، (هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ).

ايـن تـعبيرات نشان مى دهد كه مقام اوابين مقام والا و ارجمندى است، و هنگامى كه به منابع لغـت مـراجـعـه مـى كـنـيـم مـى بـيـنـيـم اواب از مـاده (اوب ) (بـر وزن قول ) به معنى رجوع و بازگشت است.

ايـن رجوع و بازگشت - مخصوصا با توجه به صيغه اواب كه صيغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد - اشاره به اين است كه اوابين در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مـى سـازد اعـم از زرق و بـرق جـهـان مـاده، يـا وسـوسه هاى نفس و شياطين؛، حساسيت بـسـيـار دارنـد، اگـر لحـظـه اى دور شـونـد بـلافاصله متذكر شده به سوى او باز مى گردند، و اگر لحظه اى غافل گردند به ياد او مى افتند و جبران مى كنند.

ايـن بـازگـشـت مى تواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد يعنى مرجع و تكيه گاه آنها همه جا فرمانهاى اوست، و از همه جا به سوى او باز مى گردند.

از آيـه يا جبال اوبى معه و الطير سوره سبا آيه - 10) كه درباره داود است معنى ديگرى نيز براى اواب استفاده مى شود و آن همصدا شدن و هم آواز گرديدن است، زيرا مى گويد اى كـوهـهـا و اى پـرنـدگـان! بـا داود هـمصدا شويد، بنابراين (اواب ) كسى است كه همصدا و هماهنگ با قوانين آفرينش، اوامر الهى و حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقا يكى از معانى ايوب نيز اواب است.