تفسیر نمونه جلد ۱۹

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 28153
دانلود: 2075


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28153 / دانلود: 2075
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 19

نویسنده:
فارسی

آيه (56) تا (59) و ترجمه

( أن تقول نفس يحسرتى على ما فرطت فى جنب الله و إن كنت لمن السخرين ) (56)( أو تقول لو أن الله هدئنى لكنت من المتقين ) (57)( أو تقول حين ترى العذاب لو أن لى كرة فأ كون من المحسنين ) (58)( بلى قد جأتك أيتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكفرين ) (59)

ترجمه:

56 - (ايـن دسـتـورها به خاطر آن است كه ) مبادا كسى روز قيامت بگويد افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و (آيات او را) به سخريه گرفتم!

57 - و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم.

58 - يا هنگامى كه عذاب را مى بيند بگويد: آيا مى شود بار ديگر (به دنيا) بازگردم تا از نيكوكاران باشم؟!

59 - آرى آيـات مـن بـه سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى و تكبر ورزيدى و از كافران بودى

تفسير:

آن روز پشيمانى بيهوده است

در آيـات گـذشـتـه دسـتـور مـؤ كـدى بـراى تـوبـه و اصـلاح و جـبـران اعمال گذشته آمده بود، آيات مورد بحث در تعقيب آن آمده، نخست مى گويد: (اين دستورها بـه خـاطـر آن داده شد كه مبادا كسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطـاعـت فـرمـان خـدا كـردم! و آيـات و رسـولان او را بـه سـخـريـه گـرفـتـم )!( ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الخاسرين )

(يا حسرتا) در اصل (يا حسرتى ) بوده (حسرت به يأ متكلم اضافه شده است ) و حسرت به معنى اندوه و غم بر چيزهائى است كه از دست رفته و پشيمانى ببار آورده است.

(راغـب ) در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن كـلمـه از مـاده (حسر) (بر وزن حبس ) به معنى بـرهـنـه كـردن و كـنـار زدن لباس است، و از آنجا كه در موارد ندامت و اندوه بر گذشته گوئى پرده هاى جهل كنار رفته، اين تعبير به كار مى رود.

آرى هـنـگـامـى كه انسان وارد عرصه محشر مى شود و نتيجه تفريطها، و مسامحه كاريها و خلافكاريها و شوخى گرفتن جدى ها، را در برابر چشم خود مى بيند، فريادش به (وا حسرتا) بلند مى شود، اندوهى سنگين توأ م با ندامتى عميق بر قلب او سايه مى افكند، و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.

در اينكه جنب الله در اينجا به چه معنى است؟ مفسران احتمالات فراوانى داده اند.

واقـع ايـن اسـت كـه (جـنب ) در لغت به معنى پهلو است و سپس به هر چيزى كه در كنار چيزى قرار گرفته باشد اطلاق مى شود همانگونه كه (يمين ) و (يسار) به معنى طـرف چـپ و راسـت بدن است، سپس به هر چيزى كه در اين ناحيه قرار گيرد يمين و يسار گـفـتـه مـى شـود در ايـنـجـا (جـنـب الله ) نـيـز بـه مـعـنـى تمام امورى است كه در جانب پـروردگـار قـرار دارد: فـرمـان او، اطـاعـت او، قـرب او، كـتـب آسـمـانـى كـه از نـاحـيـه او نازل شده است، همه در معنى آن جمع است.

و بـه ايـن تـرتـيب گنهكاران اظهار ندامت و پشيمانى و غم و اندوه و حسرت نسبت به تمام كـوتـاهـيـهـائى كـه در بـرابـر خداوند داشتند مى كنند، مخصوصا روى مسأله سخريه و اسـتـهـزا نـسـبـت بـه آيـات و رسـولان او انـگـشـت مـى نـهـنـد، چـرا كـه عـامل اصلى تفريطهاى آنها همين بى اعتنائى و شوخى پنداشتن اين حقايق بزرگ بر اثر جهل و غرور و تعصب است.

سـپـس مـى افزايد: (و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم )( او تقول لو ان الله هدانى لكنت من المتقين ) .

ايـن سـخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند، گروهى را مـى بـيـند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند، او نيز آرزو مى كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.

باز مى افزايد: (و مبادا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد آيا مى شود بار ديگر مـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـنـد تـا از نـيـكـوكـاران بـاشـم )؟!( او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ) .

اين هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان و منظره عذاب دردناك آن مى افتد، آهى از دل بر مى كشد و آرزو مى كند ايكاش به او اجازه داده مـى شـد تـا بـه دنـيـا بـازگـردد، تـبـهـكـاريـهـاى گـذشـتـه را بـا اعمال نيكش بشويد و در صف نيكوكاران جاى گيرد.

بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از ايـن گفتارهاى سه گانه مجرمان در قيامت در موقفى اظهار مى شود:

با ورود در صحنه محشر اظهار حسرت مى كند.

با مشاهده پاداش پرهيزكاران آرزوى سرنوشت آنها را مى نمايد.

و با مشاهده عذاب الهى آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گذشته مى كند.

قرآن در برابر اين سه گفتار تنها به گفتار دوم چنين پاسخ مى گويد: (آرى آيات من بـه سـراغ تو آمد اما آنرا تكذيب كردى، و تكبر ورزيدى، و از كافران بودى )( بلى قد جائتك آياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين ) .

يـعـنـى ايـنكه مى گوئى (اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزگاران بودم هـدايـت الهـى چـيست؟ جز اينهمه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات و نشانه هاى حق در آفاق و انفس؟

هـمـه ايـن آيـات را ديـدى و شـنـيـدى عـكـس العـمـل تـو در مقابل آن چه بود؟ تكذيب و استكبار و كفر!

مگر ممكن است خدا بدون اتمام حجت كسى را مجازات كند؟ مگر ميان تو و هدايت يافتگان تفاوتى از نظر برنامه هاى تربيتى خداوند وجود داشت؟

بنابراين مقصر اصلى خودت هستى و خود كرده اى كه لعنت بر خودت باد!

از مـيـان ايـن سـه عـمـل (اسـتـكـبـار) ريـشـه اصـلى اسـت و بـه دنبال آن (تكذيب آيات الهى ) و نتيجه آن (كفر و بى ايمانى ) است.

اما چرا از گفتار اول آنها پاسخ نمى دهد؟ زيرا واقعيتى است كه گريزى از آن نيست، آنها بايد حسرت بخورند و غرق غم و اندوه باشند.

و امـا در مـورد گـفـتـار سـوم دائر بـه تقاضاى بازگشت به دنيا چون در موارد متعددى از آيـات قـرآن به آن پاسخ داده شده (از جمله آيه 28 سوره( انعام و لو ردوا لعادوا لما نهوا عـنـه و انـهـم لكـاذبـون ) (اگـر بـاز گـردنـد هـمـان اعمال گذشته را تكرار خواهند كرد. و آنها دروغ مى گويند) و همچنين آيه 100 سوره مؤ منون، ديگر نيازى به تكرار نبوده است.

از ايـن گـذشـته پاسخى را كه از گفتار دوم آنها داده است مى تواند اشاره اى به پاسخ اين سؤ ال نيز باشد، زيرا هدف از بازگشت به دنيا چيست؟ آيا چيزى جز اتمام حجت است، در حـالى كـه خداوند اتمام حجت بر آنان كرده، و چيزى در اين زمينه كم نگذارده است كه بـار دوم آن را بيان كند، آن تنبه و بيدارى كه مجرمان به هنگام مشاهده عذاب پيدا مى كنند يـكـنـوع (بـيـدارى اضـطـرارى ) اسـت كـه در صـورت بـازگـشـت بـه حـال عـادى آثـار آن باقى نخواهد ماند، درست همانند مطلبى است كه قرآن درباره مشركان به هنگام گرفتار شدن در ميان امواج دريا بيان مى كند كه خدا را به اخلاص مى خوانند، امـا وقـتـى كـه بـه سـاحـل نجات رسيدند همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند( فاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ) (عنكبوت - 65).

نكته ها:

1 - تفريط در جنب الله:

گـفـتـيـم (جـنـب الله ) در آيات مورد بحث معنى وسيعى دارد كه هر گونه مطلبى را كه مـربـوط بـه خـداونـد اسـت شـامـل مـى شـود، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـريـط در ايـن قـسـمـت شامل تمام انواع تفريطها در اطاعت فرمان او، و پيروى از كتب آسمانى، و اقتدا به انبيأ و اوليأ مى گردد.

به همين دليل در روايات متعددى از ائمه اهل بيت (عليهم‌السلام ) مى خوانيم كه (جنب الله ) بـه امـامـان تـفـسـيـر شـده اسـت، از جـمـله در روايـتـى در اصول كافى از امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) در تفسير (يا حسرتا على ما فرطت فـى جـنـب الله ) چنين آمده: جنب الله امير المؤ منين (عليه‌السلام ) و كذلك من كان بعده من الاوصـيـأ بـالمـكـان الرفيع الى ان ينتهى الامر الى آخرهم (جنب الله امير مؤ منان (عليه‌السلام ) و هـمـچـنـين اوصياى بعد از او هستند كه مقام والائى دارند، تا به آخرين نفر آنها برسد (كه حضرت مهدى ارواحنا فداه مى باشد) ).

و نيز در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: (نحن جنب الله ): (جنب الله مائيم ).

هـمـيـن مـعـنـى در روايـات ديـگـرى از ائمـه ديـگـر (عليهم‌السلام ) نـيـز نقل شده است.

هـمـانـگـونـه كـه بـارهـا گـفـتـه ايـم ايـن تـفـسـيـرهـا از قبيل بيان مصداقهاى روشن است، چرا كه مسلم است پيروى از مكتب امامان پيروى از پيامبر و اطاعت فرمان خدا است چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.

در حـديـث ديـگـرى مـصـداق روشـن حـسـرتـداران روز قـيـامـت را (عـالمـان بـى عمل ) معرفى مى كند، در كتاب (محاسن ) از امام باقر (عليه‌السلام ) آمده است:

ان اشـد النـاس حـسـرة يـوم القـيـامـة الذيـن وصـفـوا العـدل ثـم خـالفـوه، و هـو قـول الله عـزوجـل ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله:

(از هـمه مردم متأسف تر در روز قيامت كسانى هستند كه طريقه حق و عدالت را براى مردم تـوصـيـف كـردنـد سـپـس خـود بـه مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد و ايـن هـمـان اسـت كـه خـداونـد متعال مى گويد: ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله.

2 - در آستانه مرگ يا در قيامت؟

آيـا ايـن گـفـتـگوهاى سه گانه اى كه مجرمان بعد از مشاهده عذاب الهى دارند مربوط به عذاب استيصال در پايان عمرشان است؟ يا مربوط به زمان ورود در صحنه قيامت؟

مـعـنـى دوم صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد آيـات قـبـل از آن مـربـوط به عذاب استيصال است، و آيه بعد از آن مربوط به قيامت، شاهد اين سـخـن آيـه 31 سـوره انعام است كه مى فرمايد:( قد خسر الذين كذبوا بلقأ الله حتى اذا جائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها ) : (آنها كه لقاى پروردگار را انـكـار كـردنـد گـرفـتـار زيـان شـدنـد وضـع آنـهـا بـه هـمـيـن مـنـوال ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانى كه قيامت به طور ناگهانى فرا رسد، مى گويند: اى افسوس كه درباره آن كوتاهى كرديم ).

در روايات فوق نيز شاهدى بر اين معنى داشتيم.

آيه (60) تا (64) و ترجمه

( و يـوم القـيـمـة تـرى الذيـن كـذبـوا عـلى الله وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للمتكبرين ) (60)( و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون ) (61)( الله خلق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ) (62)( له مقاليد السموات و الا رض و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون ) (63)( قل افغير الله تأ مرونى أعبد أيها الجاهلون ) (64)

ترجمه:

60 - و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است، آيا در جهنم جايگاهى براى متكبران نيست؟

61 - و خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند با رستگارى رهائى مى بخشد هيچ بدى به آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد.

62 - خداوند خالق همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشيأ.

63 - كـليـدهـاى آسـمـان و زمـيـن از آن او است، و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارند.

64 - آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را عبادت كنم اى جاهلان؟!

تفسير:

خداوند آفريدگار و حافظ همه چيز است

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغپرداز و مستكبرى بود كه در روز قـيـامـت از كـرده خود پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند، تقاضائى بى حاصل و غير قابل قبول، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى گويد: (در روز قـيـامـت كسانى را كه دروغ بر خدا بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است )!( و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ) .

سپس مى افزايد: (آيا در جهنم جايگاهى براى مستكبران نيست )؟!( اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين ) .

گر چه مفهوم (كذبوا على الله ) (دروغ بر خدا بستند) وسيع و گسترده است، ولى در مـورد آيـه بـيـشـتـر نـظـر روى نسبت دادن شريك به خدا و ادعاى وجود فرزند براى او از فرشتگان يا حضرت مسيح (عليه‌السلام ) و مانند آن است.

هـمـچنين واژه (مستكبر) هر چند به تمام كسانى كه خود بزرگبين هستند اطلاق مى گردد. ولى در ايـنـجـا بـيـشتر منظور كسانى است كه در برابر دعوت انبيأ به آئين حق استكبار جستند، و از پذيرش دعوت آنها سر باز زدند.

روسـيـاهـى دروغـگـويـان در قيامت نشانه ذلت و خوارى و رسوائى آنها است، و چنانكه مى دانـيـم عـرصـه قـيـامـت عـرصـه بـروز اسـرار نـهـان و تـجـسـم اعـمـال و افـكـار انـسـان اسـت، آنـهـا كـه در ايـن دنـيـا قـلبـهائى سياه و تاريك داشتند، و اعـمـالشـان نـيـز هـمـچـون افـكـارشـان تـيـره و تـار بـود، در آنـجـا ايـن حال درونى آنها به برون منتقل مى شود، و چهره هايشان تاريك و سياه خواهد بود.

و بـه تـعـبـيـر ديگر: در قيامت ظاهر و باطن يكى مى شود، و صورتها به رنگ دلها درمى آيد، كه قلبى تاريك دارند صورتى تاريك خواهند داشت، و آنها كه قلبهايشان نورانى است صورتهايشان نيز چنين است.

چـنـانـكـه در آيـه 106 و 107 سـوره آل عمران مى خوانيم:( يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العـذاب بـمـا كـنـتم تكفرون - و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمة الله هم فيها خالدون ) : (در آن روز صـورتـهـائى سـفيد و صورتهائى سياه مى گردد، آنها كه صورتهايشان سـيـاه شـده به آنان گفته مى شود: آيا بعد از ايمان كافر شديد، اكنون بچشيد عذاب را بـه خـاطـر كـفـرتـان - و آنـهـا كـه چهره هايشان سفيد و نورانى است در رحمت خدا جاودانه خواهند ماند).

جـالب تـوجـه ايـنـكـه از پـاره اى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـل بـيـت (عليهم‌السلام ) نـقـل شـده استفاده مى شود كه دروغ بستن بر خداوند كه مايه روسـيـاهـى در قـيـامـت اسـت مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كه ادعاى امت و رهبرى به ناحق را نيز شـامـل مـى شـود، چـنـانـكـه صـدوق در كـتـاب اعـتـقـادات از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـقـل مـى كـنـد هـنـگـامـى كـه از تـفـسـيـر ايـن آيـه از آنـحـضـرت سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: (مـن زعـم انـه امـام و ليـس بـامـام ) قيل و ان كان علويا فاطميا؟ قال و ان كان علويا فاطميا: (منظور كسى است كه خود را امام پـنـدارد در حـالى كـه امـام نـبـاشـد) گـفـتـنـد: هـر چـنـد از نـسـل عـلى (عليه‌السلام ) و اولاد فـاطـمـه (عليها‌السلام ) بـاشـد؟ فـرمود: هر چند از نسل على (عليه‌السلام ) و اولاد فاطمه (عليها‌السلام ) باشد.

ايـن در حـقـيـقـت بـيـان يك مصداق روشن است، چرا كه ادعاى امامت و رهبرى الهى اگر واقعيت نداشته باشد از واضحترين مصداقهاى دروغ بر خدا است.

همچنين كسانى كه به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا امام بر حق نسبت دروغ دهند آن نيز در واقع دروغ بر خدا است، چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.

لذا در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: من حدث عنا بحديث فنحن سائلوه عنه يوما فان صدق علينا فانما يصدق على الله و على رسوله، و ان كـذب عـليـنـا فـانـه يـكـذب عـلى الله و رسـوله، لانـا اذا حـدثـنـا لا نـقـول قـال فـلان و قـال فـلان، انـمـا نـقـول قـال الله و قال رسوله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ثم تلا هذه الاية (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة...):

(هـر كـس حـديـثـى از مـا نـقـل كـنـد مـا روزى از او سـؤ ال خـواهـيم كرد: اگر راست گفته و از ما بوده، سخن حقى را به خدا و پيامبرش ‍ نسبت داده اسـت، و اگـر بـر مـا دروغ بـسـتـه دروغ بـر خـدا و رسول بسته است، زيرا ما هنگامى كه حديثى مى گوئيم نمى گوئيم فلان و فلان گفته اند، بلكه مى گوئيم خدا گفته، پيامبرش گفته است، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:( و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة.... )

ايـن حـديـث بـه خـوبـى نـشـان مـى دهد كه امامان اهلبيت (عليهم‌السلام ) از خود چيزى نمى گـفـتـنـد، و تـمـام احـاديـث صـحـيـح و مـعـتـبـرى كـه از آنـهـا نقل شده بازگشت به احاديث پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى كند، و اين نكته اى اسـت كـه بـراى همه دانشمندان اسلام قابل دقت است، بنابراين افرادى هم كه امامت آنها را نپذيرفته اند بايد سخنانشان را به عنوان رواياتى از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـپـذيـرنـد، بـه مـضـمـون همين حديث حديث ديگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) در كـافـى نقل شده كه مى گويد: (حديث هر يك از ما امامان حديث ديگرى است و حديث ما حديث رسول الله است ) (كافى جلد اول باب رواية الكتب و الحديث حديث 14).

ايـن سـخـن نـيـز شـايـان تـوجـه اسـت كـه از آيـات قـرآن بـه خوبى استفاده مى شود كه سـرچـشـمـه اصـلى كفر همان كبر است چنانكه درباره شيطان مى خوانيم:( ابى و استكبر و كان من الكافرين ) : (او سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد) (بقره آيه 34).

و به همين دليل جايگاه متكبران جز آتش سوزان جهنم نمى تواند باشد، حـتـى در حـديـثـى از پـيـامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده: ان فى جهنم لواد للمتكبرين يقال له سقر، شكى الى الله عزوجل شدة حره، و سئله ان يتنفس فاذن له فتنفس فـاحـرق جـهنم! (در جهنم سرزمينى است مخصوص متكبران كه به آن سقر گفته مى شود يـك وقـت از شـدت حـرارتـش به خداوند شكايت كرد و تقاضا كرد تنفسى كند به او اجازه داده شد، نفسى كشيد كه جهنم را سوزانيد!.

در آيـه بـعـد سـخـن از نـقـطه مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزگاران و سعادت آنها در قـيـامـت در مـيـان اسـت، مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند رهائى مى بخشد و رستگار مى سازد)( و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم ) .

سپس اين فلاح و پيروزى را با اين دو جمله كوتاه و پرمعنى توضيح مى دهد: (هيچ بدى بـه آنـهـا نـمـى رسـد و غـم و انـدوهـى به آنها راه نمى يابد)( لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون ) .

در جـهـانـى زنـدگـى مـى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجود ندارد، اين تعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است.

آيـه بـعـد بار ديگر به مسأله توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد و گفتگوهائى را كه با مشركان داشت ادامه مى دهد.

مـى فـرمـايـد: (خداوند خالق همه چيز است و او حافظ و ناظر بر همه اشيأ مى باشد)( الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ) .

جمله اول اشاره به (توحيد خالقيت ) است، جمله دوم اشاره به (توحيد ربوبيت ).

اما مسأله توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند چنانكه در آيـه 38 هـمـيـن سـوره خـوانـديـم كـه (اگـر از مـشـركـان سـؤ ال كنى چه كسى آسمان و زمين را آفريده است مى گويند الله ).

ولى آنـهـا در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند، گاه حافظ و نگهبان و مدبر كارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند، قرآن با بيان فوق در واقـع بـه ايـن حـقـيقت اشاره مى كند كه تدبير امور عالم و حفظ و نگهدارى آن به دست كـسـى اسـت كـه آن را آفـريـده، بـنـابـرايـن در هـمـه حال بايد به او پناه برد.

(ابـن مـنـظـور) در (لسـان العـرب ) مـعـانـى مـتـعـددى بـراى (وكـيـل ) ذكـر كـرده، از جـمـله: كفيل، حافظ و كسى كه به تدبير امور چيزى قيام مى كند.

به اين ترتيب ثابت مى شود كه بتها نه منشأ سودى هستند و نه زيانى، نه گرهى را مـى گـشايند و نه گرهى به دست آنها زده مى شود، موجودات ضعيف و ناتوانى هستند كه هيچ كارى از آنها ساخته نيست.

جـمـعـى از پـيـروان مـكـتـب جـبـر از جـمـله (الله خـالق كـل شـى ء) بـراى عـقـيـده انـحـرافـى خـود اسـتـدلال كـرده انـد و مـى گـويـنـد: اعـمـال مـا نـيـز در مـفـهـوم آيـه وارد اسـت، بـنـابـرايـن خـداونـد خـالق آن اسـت، هـر چـنـد محل ظهور آن اعضاى تن ما است!

اشتباه بزرگ آنها اينجاست كه نتوانسته اند اين مطلب را درك كنند كه خالقيت خداوند نسبت بـه افـعـال مـا هـيـچگونه منافاتى با اختيار و آزادى اراده ما ندارد، چرا كه اين دو نسبت در طول هم است نه در عرض هم تـوضـيـح ايـنـكه: اعمال ما نسبتى به خدا دارد، و هم نسبتى به ما از يكسو چيزى در تمام عـالم هـسـتـى از حـيـطـه قـدرت خـداونـد بـيـرون نـيـسـت، و اعـمـال مـا از ايـن نـظـر مـخـلوق او اسـت، زيـرا قـدرت و عـقـل و اخـتـيـار و ابـزار كـار و آزادى عـمـل را او بـه مـا داده اسـت، و از ايـن نـظـر عـمـل مـا را مـى تـوان بـه او نـسـبـت داد، او خـواسـتـه اسـت كـه مـا آزاد بـاشـيـم و اعمال اختيارى بجا آوريم، و تمام وسائل را او در اختيار ما گذارده.

ولى در عـيـن حـال مـا در عـمـل خـود آزاد و مـخـتـاريـم و از ايـن نـظـر افعال ما به ما منتسب است و ما در برابر آن مسئوليم.

اگـر كسى بگويد ما خالق اعمال خويش هستيم و خداوند هيچ دخالتى در آن ندارد، او مشرك اسـت، چـون مـعـتـقـد به دو خالق شده، خالق بزرگ و خالق كوچك، و اگر بگويد خالق اعـمـال مـا خـداسـت و مـا هيچ دخالتى نداريم، او منحرف است، چرا كه حكمت و عدالت خدا را انـكـار كـرده، مـگـر مـى شـود اعـمـال مـال او بـاشـد و مـا در مقابل آن مسئول باشيم؟ در اين صورت مجازات و پاداش و حساب و معاد و تكليف و مسئوليت معنى ندارد.

بـنـابراين اعتقاد صحيح اسلامى كه از جمع بندى آيات قرآن به خوبى به دست مى آيد ايـن اسـت كه تمام اعمال ما هم منتسب به او است و هم منتسب به خود ما و اين دو نسبت هيچگونه منافاتى با هم ندارد چرا كه دو نسبت طولى است نه عرضى (دقت كنيد).

آيـه بـعـد بـا ذكـر تـوحـيـد مـالكـيـت خـداونـد بـحـث تـوحـيـدى آيـه قـبـل را تـكـمـيـل كـرده، مـى گـويد: (كليدهاى آسمانها و زمين از آن او است )( له مقاليد السماوات و الارض ) .

(مـقـاليـد) بـه گفته غالب ارباب لغت جمع (مقليد) است (هر چند زمخشرى در كشاف مى گويد اين كلمه مفردى از جنس خود ندارد) و (مقليد) و (اقليد)

هـر دو بـه مـعـنـى (كـليـد) اسـت، و بـه گـفـتـه (لسـان العـرب ) و بـعضى ديگر اصـل آن از (كـليـد) فـارسـى گـرفـتـه شـده، و در عـربـى نـيـز بـه هـمـيـن مـعـنـى استعمال مى شود بنابراين (مقاليد السماوات و الارض ) به معنى كليدهاى آسمانها و زمين مى باشد.

ايـن تعبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است چنانكه مى گوئيم: كليد اين كار به دست فلان است، لذا آيه فوق مى تواند هم اشاره به توحيد مالكيت خداوند بوده باشد، و هم توحيد تدبير و ربوبيت و حاكميت او بر عالم هستى.

بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله بعد از اين جمله چنين نتيجه گيرى مى كند: (كسانى كه به آيـات خـداوند كافر شدند زيانكارند)( و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون ) .

چـرا كـه مـنـبـع اصلى و سرچشمه واقعى همه خيرات و بركات را رها كرده و در بيراهه ها سـرگـردان شـده انـد، از كـسـى كـه تـمـام كـليـدهـاى آسـمـان و زمين به دست او است روى برتافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنها ساخته نيست.

در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) آمـده اسـت كـه از رسـول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تفسير (مقاليد) را پرسيدم، فرمود: (يا على! لقد سئلت عن عظيم المقاليد هو ان تقول عشرا اذا اصبحت، و عشرا اذا امسيت، لا اله الا الله و الله اكـبـر و سـبـحـان الله و الحـمـد لله و اسـتـغـفـر الله و لا قـوة الا بـالله (هو) الاول و الاخـر و الظاهر و الباطن له الملك و له الحمد (يحيى و يميت ) بيده الخير و هو على كـل شـى ء قـديـر): (از كـليـدهـاى بـزرگـى سـؤ ال كـردى آن ايـن اسـت كه هر صبح و شام ده بار اين جمله ها را تكرار كنى لا اله الا الله و الله اكبر و سبحان الله و الحمد لله... تا آخر حديث.

سـپـس افـزود: (كـسـى كـه هـر صـبـح و شـام ده بار اين كلمات را تكرار كند خداوند شش پـاداش به او مى دهد كه يكى از آنها را اين مى شمارد كه خداوند او را از شيطان و لشكر شيطان حفظش مى كند تا سلطه اى بر او نداشته باشند).

ناگفته روشن است كه گفتن اين كلمات بصورت لقلقه لسان براى اينهمه پاداش كافى نيست بلكه ايمان به محتوى و تخلق به آن نيز لازم است.

ايـن حـديـث مـمـكن است اشاره لطيفى به اسمأ حسناى خداوند بوده باشد كه مبدأ حاكميت و مالكيت او بر عالم هستى است (دقت كنيد).

از مـجـمـوع آنچه درباره شاخه هاى توحيد در آيات گذشته ذكر شد به خوبى مى توان نـتـيـجـه گـرفـت كـه تـوحـيـد در عـبـادت يـك حـقـيـقـت غـيـر قـابـل انـكـار اسـت، تـا آنجا كه هيچ انسان فهميده و عاقلى نبايد به خود اجازه دهد كه در بـرابـر بتها سجده كند، لذا به دنبال آن با لحنى قاطع و تشددآميز مى گويد: (بگو: آيـا بـه مـن دسـتـور مـى دهـيـد كـه غـيـر خـدا را عـبـادت كـنـم اى جـاهـلان )؟!( قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون ) .

ايـن سـخـن مـخصوصا با توجه به اينكه كفار و مشركان گاهى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دعـوت مـى كـردنـد كـه خـدايـان آنها را احترام و پرستش كند، و يا حداقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مفهوم عميقترى پيدا مى كند، و با صراحت اعـلام مـى دارد كـه مـسـأله تـوحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سر آن معامله و سـازش كـرد، شـرك بـايـد در تـمـام چـهره هايش در هم كوبيده شود و از صفحه جهان محو گردد!

مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه بـت پرستان عموما مردمى جاهلند، نه تنها نسبت به پروردگار جـهـل دارنـد كـه مـقـام والاى انـسـانـى خـود را نـيـز نـشـنـاخـتـه و لگدمال كرده اند.

تـعـبير به امر و دستور در آيه فوق نيز پرمعنى است، و نشان مى دهد كه آنها با لحنى آمـرانـه و بدون ذكر دليل و منطق، پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دعوت بـه بـت پـرسـتـى مـى كـردنـد! ايـن مـوضـع گـيـرى از افـراد جاهل و نادان عجيب نيست.

آيـا ايـن جهل و نادانى نيست كه انسان اينهمه نشانه هاى خدا را در عالم هستى كه گواه بر عـلم و قـدرت و تـدبـيـر و حـكـمت او است رها كرده، و به موجودات بى ارزشى بچسبد كه مبدأ هيچ اثر و منشأ هيچ خاصيتى نيستند.