تفسیر نمونه جلد ۲۰

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23435
دانلود: 1863


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23435 / دانلود: 1863
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 20

نویسنده:
فارسی

آيه (21) و (22) و ترجمه

( اولم يسيروا فى الا رض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم أشد منهم قوة و ءاثارا فى الا رض فأخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق ) (21)( لك بأنهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فكفروا فأخذهم الله إنه قوى شديد العقاب ) (22)

ترجمه:

21 - آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟ آنها از نظر قدرت و ايجاد آثار مهمى در زمين از اينها برتر بودند، ولى خداوند آنها را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند.

22 - اين بخاطر آن بود كه فرستادگان آنان پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها همه را انكار مى كردند، لذا خداوند آنها را گرفت (و كيفر داد) كه او قوى و شديدالعقاب است.

تفسير:

عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد!

از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه بعد از ذكر كليات در مورد مسائل حساس و اصولى آن را با مسائل جزئى و محسوس ‍ مى آميزد، و دست انسانها را گرفته و براى پيجوئى اين مسائل به تماشاى حوادث گذشته و حال مى برد، آيات مورد بحث نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدا و معاد و حسابرسى دقيق اعمال و عواقب شوم طغيان و گناه، مردم را به مطالعه حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد: (آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود)؟!( اولم يسيروا فى الارض ‍ فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ) .

اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود، اين تاريخ زندهاى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد، ويرانه هاى قصرهاى تبهكاران، شهرهاى بلا ديده سركشان، استخوانهاى پوسيده خفتگان در دل خاك، و كاخهاى مدفون شده در زمين، جمله هاى كوبنده اى هستند كه تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهند!

سپس مى افزايد: (آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين از اينها نيرومندتر بودند)( كانوا اشد منهم قوة و آثارا فى الارض ) .

آنچنان حكومت قوى و لشكريان عظيم و تمدن مادى درخشان داشتند كه زندگى مشركان مكه در برابر آنها بازيچه اى بيش نيست!

تعبير به (اشد منهم قوة ) هم قدرت سياسى و نظامى آنها را بازگو مى كند و هم قدرت اقتصادى و احيانا قدرت علمى را.

تعبير به (آثارا فى الارض ) ممكن است اشاره به پيشرفت عظيم كشاورزى آنها باشد همانگونه كه در آيه 9 سوره روم آمده:( اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها ) : (آيا در زمين سير نكردند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چه شد؟ آنها بسيار نيرومندتر بودند، و زمين را (براى زراعت ) دگرگون ساختند و بيش از آنچه اينها آباد كردند عمران نمودند.

و ممكن است اشاره به ساختمانها و بناهاى محكمى باشد كه بعضى از اقوام پيشين در دل كوهها، و در ميان دشتها بنا مى كردند، چنانكه قرآن درباره قوم عاد مى گويد:( اتبنون بكل ريع آية تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ) : (آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد؟ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد؟ گوئى در جهان جاويدان خواهيد ماند)؟! (شعراء - 128 - 129).

و در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: خداوند آنها را به گناهانشان گرفت، و كسى نبود كه از آنها در برابر خداوند دفاع كند و از عذاب الهى باز دارد:( فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق ) .

نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد، و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان.

كرارا در آيات قرآن اخذ (گرفتن ) به معنى مجازات كردن آمده است، اين به خاطر آنست كه براى انجام يك مجازات سنگين نخست طرف را بازداشت مى كنند و سپس كيفر مى دهند.

در آيه بعد آنچه را به طور اجمال قبلا گفته است شرح مى دهد و مى فرمايد: (اين مجازات دردناك الهى به خاطر اين بود كه فرستادگان آن پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند)( ذلك بانهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فكفروا ) .

چنان نبود كه آنها غافل و بى خبر باشند، و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد، نه رسولان آنها پى درپى مى آمدند (چنانكه از تعبير كانت تاتيهم استفاده مى شود) اما آنها هرگز در برابر اوامر الهى تسليم نشدند، چراغهاى هدايت را مى شكستند، و به رسولان دلسوز خود پشت مى كردند و گاه آنها را مى كشتند.

(اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد)( فاخذهم الله ) .

(زيرا او قوى و شديدالعقاب است )( انه قوى شديد العقاب ) .

در جاى رحمت (ارحم الراحمين ) است، و در جاى خشم و غضب( اشد المعاقبين ) .

آيه (23) تا (27) و ترجمه

( و لقد أرسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين ) (23)( الى فرعون و هامان و قارون فقالوا سحر كذاب ) (24)( فلما جأهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا أبناء الذين أمنوا معه و استحيوا نسأهم و ما كيد الكافرين إلا فى ضلل ) (25)( و قال فرعون ذرونى اءقتل موسى و ليدع ربه إ نى أخاف أن يبدل دينكم أو أن يظهر فى الا رض الفساد ) (26)( و قال موسى إنى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب ) (27)

ترجمه:

23 - ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم.

24 - به سوى فرعون و هامان و قارون، ولى آنها گفتند او ساحر بسيار دروغگوى است.

25 - هنگامى كه حق از سوى ما براى آنها آمد گفتند: پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد، اما نقشه كافران جزء در گمراهى نيست (و نقش ‍ بر آب مى شود).

26 - و فرعون گفت: بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! من از اين مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد و يا در اين زمين فساد بر پا كند!

27 - موسى گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم و از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد.

تفسير:

بگذاريد موسى را بكشم!!

به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود در اين آيات به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته، و انگشت روى داستان موسى و فرعون و هامان و قارون مى گذارد.

درست است كه داستان موسى و فرعون در بسيارى از سوره هاى قرآن تكرار شده، ولى بررسى آن نشان مى دهد كه هرگز جنبه تكرارى ندارد، بلكه در هر مورد از زاويه خاصى به آنها نگاه شده است، چنانچه در مورد بحث منظور بيش از همه پيش كشيدن ماجراى مؤ من آل فرعون است و بقيه بيان زمينهاى است براى اين ماجراى مهم.

نخست مى فرمايد: ما موسى را با آيات خود و سلطان مبين فرستاديم

( و لقدارسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين ) .

(به سوى فرعون و هامان و قارون، اما آنها گفتند: او ساحر بسيار دروغگوئى است!)( الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب ) .

در اينكه ميان آيات و سلطان مبين چه تفاوتى است؟ تفسيرهاى مختلفى از سوى مفسران بيان شده است:

بعضى آيات را اشاره به دلائل روشن، و سلطان مبين را اشاره به معجزات مى دانند.

در حالى كه بعضى ديگر آيات را اشاره به آيات تورات و سلطان مبين را اشاره به معجزات شمرده اند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه آيات همه انواع معجزات موسى را شامل مى شود، اما (سلطان مبين ) معجزات برجسته او همچون معجزه عصا و يد بيضا است كه موجب سلطه آشكار او بر فرعون شد.

بعضى ديگر آيات را به معنى معجزات و سلطان مبين را به معنى سلطه قاهره و نفوذ الهى موسى دانسته اند كه مانع از قتل او و خاموش ساختن دعوتش گرديد.

هيچيك از اين تفسيرها مدرك روشنى ندارد، آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه سلطان مبين معمولا به معنى دليل روشن و محكمى است كه باعث سلطه آشكار مى گردد، چنانكه در آيه 21 سوره نمل در داستان سليمان و هدهد مى خوانيم: سليمان مى گويد: هدهد را نمى بينم، او چرا غائب شده؟ من او را كيفر سختى خواهم داد، يا او را ذبح مى كنم و يا سلطان مبين (دليل روشن ) براى غيبت خود بياورد.

و در آيه 15 سوره كهف مى خوانيم( لولا ياتون عليهم بسلطان مبين ) چرا آنها براى معبودهاى خود دليل روشنى نمى آورند؟!

(آيات ) نيز كرارا در قرآن به معنى معجزات آمده است.

بنابراين تعبير به (آيات ) اشاره به معجزات موسى و سلطان مبين به معنى منطق نيرومند و دلائل دندانشكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت.

به هر حال موسى هم مجهز به منطق عقل بود، و هم كارهاى خارق العاده اى كه نشانه ارتباط او با عالم ماوراء طبيعت بود انجام مى داد، ولى موضعگيرى سركشان فرعونى در مقابل او چيزى جز اين نبود كه او را متهم به سحر و كذب مى كردند.

اتهام سحر در برابر آيات و معجزات بود، و تكذيب در برابر استدلالات منطقى، و اين خود شاهد ديگرى است براى تفسيرى كه در مورد اين دو تعبير برگزيديم.

آرى هميشه سردمداران كفر براى خنثى كردن دلائل صدق مردان حق برچسبهاى دروغين از اين قبيل پيدا مى كردند كه امروز هم نمونه هاى فراوانى از آن با چشم خود مى بينيم.

قابل توجه اينكه نام سه كس در اين آيه آمده است كه هر كدام مظهر و سمبل چيزى بودند:

(فرعون ) سمبل طغيان و سركشى و حاكميت ظلم و جور.

(هامان ) مظهر شيطنت و طرحهاى شيطانى.

و (قارون ) مظهر ثروتمند ياغى و استثمارگر كه براى حفظ ثروت خويش از هيچ كارى ابا نداشت.

به اين ترتيب موسى (عليه‌السلام ) مامور بود به ظلم حاكمان بيدادگر، و شيطنت سياستمداران خائن، و تعدى ثروتمندان مستكبر پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى بسازد، اما آنها كه منافع نامشروعشان در خطر بود سخت به مقاومت برخاستند.

آيه بعد بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده، مى گويد: هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد بجاى اينكه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند، و گفتند: پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد!( فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه مساءله قتل فرزندان پسر و زنده نگه داشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى (عليه‌السلام ) نبوده، بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز اين كار تكرار شد، آيه 129 سوره اعراف نيز شاهد اين مدعا است كه بنى اسرائيل به موسى (عليه‌السلام ) گفتند: اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا: پيش از آنكه بيائى و بعد از آنكه آمدى در هر دو زمان ما را آزار كرده و مى كنند.

اين سخن را بنى اسرائيل بعد از مساله توطئه قتل فرزندان مؤ منان از سوى فرعونيان بيان كردند.

به هر حال اين يك نقشه شوم و مستمر حكومتهاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غيرفعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند، و چه جاى تعجب كه اين نقشه هم قبل از تولد موسى در ميان بنى اسرائيل كه به صورت بردگانى در دست فرعونيان بودند عملى شده باشد و چه بعد از قيام موسى (عليه‌السلام ) اين يك حركت ضد انقلابى بود تا نيروهاى بنى اسرائيل را شديدا سركوب كند و هرگز نتوانند قد علم نمايند.

اما قرآن در پايان آيه مى افزايد نقشه هاى كافران جز در ضلالت و گمراهى نيست - تيرهائى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد( و ما كيد الكافرين الا فى ضلال ) .

و از آنجائى كه هرگز باور ندارند فاجعه ها دامنگيرشان مى شود، اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سرانجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

درگيرى و نزاع ميان موسى (عليه‌السلام ) و پيروانش از يكسو، و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر بالا گرفت، و حوادث بسيارى در اين ميان واقع شد كه قرآن در اين مقطع از بحث از ذكر آنها صرفنظر مى كند، و براى رسيدن به هدف خاصى كه بعدا خواهيم دانست به سراغ اين نكته مى رود كه وقتى كار بجاى باريكى كشيد فرعون براى جلوگيرى از پيشرفت حركت انقلابى موسى (عليه‌السلام ) تصميم بر قتل او گرفت، ولى گويا مشاوران و ملاء او مخالفت مى كردند.

قرآن مى گويد: فرعون گفت: بگذاريد من موسى را به قتل برسانم و او پروردگارش را بخواند تا نجاتش دهد!( و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربه ) .

از اين تعبير استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند يا لااقل بعضى از آنان به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العاده موسى ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند، اما فرعون مغرور مى گويد: من او را مى كشم هر آنچه باداباد!

البته معلوم نيست انگيزه واقعى اطرافيان و مشاوران در اين ممانعت چه بود؟ در اينجا احتمالات زيادى وجود دارد كه ممكن است همه آنها با هم صحيح باشد.

نخست ترس از عذاب احتمالى پروردگار.

دوم ترس از اينكه موسى بعد از كشته شدن به عنوان يك شهيد و قهرمان در هاله ى از قدس فرو رود و آئين او مؤ منان و هواخواهان بسيارى پيدا كند، مخصوصا اگر اين ماجرا بعد از داستان مبارزه موسى با ساحران و غلبه عجيب و خارق العاده او بر آنان رخ داده باشد، و ظاهرا چنين است زيرا موسى در نخستين برخورد با فرعون دو معجزه بزرگ خود (معجزه عصا و يد بيضاء) را نشان داده بود، و همين امر سبب شد كه فرعون او را ساحر بخواند، و دعوت براى مبارزه با جمع ساحران بنمايد، و اميدوار بود از اين طريق بتواند بر موسى غلبه كند لذا در انتظار روز موعود به سر مى برد.

با اين حال دليلى ندارد كه فرعون در اين فاصله زمانى تصميم قتل موسى را گرفته باشد، يا از تبديل دين و آئين مردم مصر در وحشت فرو رود.

خلاصه اينكه آنها معتقد بودند موسى شخصا يك (حادثه ) است، اما اگر در آن شرايط كشته شود تبديل به يك (جريان ) خواهد شد، جريانى بزرگ و پر شور كه كنترل آن بسيار مشكل خواهد بود.

بعضى ديگر از اطرافيان فرعون كه دل خوشى از او نداشتند مايل بودند موسى زنده بماند و فكر فرعون را به خود مشغول دارد، تا آنها آسوده خاطر زندگى كنند و دور از چشم فرعون به سوء استفاده مشغول باشند، چرا كه اين يك برنامه هميشگى است كه اطرافيان شاهان مايلند هميشه فكر آنها مشغول كارى باشد و آنها آسوده خاطر به تأمين منافع نامشروع خود بپردازند، لذا گاهى دشمنان خارجى را تحريك مى كردند تا از شر فراغت شاه در امان بمانند!

سپس فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى دو دليل براى اطرافيانش ‍ ذكر مى كند: يكى جنبه به اصطلاح دينى و معنوى دارد، و ديگر جنبه دنيوى و مادى مى گويد: (من از اين مى ترسم كه آئين شما را عوض ‍ كند! و دين نياكانتان را بر هم زند)!( انى اخاف ان يبدل دينكم ) .

(يا اينكه فسادى بر روى زمين آشكار سازد)( او ان يظهر فى الارض الفساد ) اگر سكوت كنم آئين موسى به سرعت در اعماق قلوب مردم مصر نفوذ مى كند، و آئين مقدس بت پرستى كه حافظ قوميت و منافع شما است جاى خود را به يك آئين توحيدى بر ضد شما مى دهد!

و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم هواخواهان بسيارى پيدا مى كند و درگيرى شديدى به وجود مى آيد كه مايه خونريزى و فساد و نا آرامى در سطح كشور خواهد بود، بنابراين مصلحت اين است كه هر چه زودتر او را به قتل برسانم.

البته (دين ) از دريچه فكر فرعون چيزى جز پرستش او و يا بتهاى ديگر نبود، آئينى در مسير تخدير و تحميق مردم، و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه آن مرد خونخوار!

و (فساد) نيز از نظر او به وجود آمدن يك انقلاب ضد استكبارى براى آزاد ساختن توده هاى اسير و دربند و محو آثار بت پرستى و احياى توحيد بود.

و هميشه جباران و مفسدان براى توجيه جنايات خود و مبارزه با مردان خدا به اين دو بهانه دروغين دست زده اند كه هم امروز نيز نمونه هايش را در گوشه و كنار دنيا با چشم خود مى بينيم.

اكنون ببينيم موسى (عليه‌السلام ) كه ظاهرا در آن مجلس حضور داشت چه عكس العملى نشان داد؟ قرآن در آيه بعد مى گويد:

(موسى گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد!)( و قال موسى انى عذت بربى و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب ) .

موسى اين سخن را با قاطعيت و اطمينانى كه مولود از ايمان نيرومند و اتكاى او بر ذات پاك پروردگار بود بيان كرد و نشان داد كه از چنين تهديدى ترسى به خود راه نداده است.

اين گفتار موسى (عليه‌السلام ) به خوبى نشان مى دهد افرادى كه داراى اين دو ويژگى باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مى شوند: (تكبر) و (عدم ايمان به روز قيامت ) و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!

تكبر سبب مى شود كه انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، آيات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمرد!

و (عدم ايمان به روز حساب ) سبب مى شود كه هيچ حسابى در برنامه و كار او نباشد، و حتى در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسيار ناچيزش به مبارزه برخيزد، و به جنگ پيامبران او برود، چرا كه حسابى در كار نيست. اكنون ببينيم سرانجام اين تهديد فرعون به كجا منتهى شد؟ آيات بعد پرده از روى اين مساءله بر مى دارد و چگونگى نجات موسى را از چنگال آن مرد مغرور متكبر روشن مى سازد.

آيه (28) و (29) و ترجمه

( و قال رجل مؤ من من أل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا أن يقول ربى الله و قد جأكم بالبينات من ربكم و إن يك كذبا فعليه كذبه و إن يك صادقا يصبكم بعض الذى يعدكم إن الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ) (28)( يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الا رض فمن ينصرنا من بأس الله إن جأنا قال فرعون ما أريكم إلا ما أرى و ما أهديكم إلا سبيل الرشاد ) (29)

ترجمه:

28 - مرد مومنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت، آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد بخاطر اينكه مى گويد پروردگار من الله است در حالى كه دلائل روشنى از سوى پروردگارتان آورده، اگر دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد (لااقل ) بعضى از عذابهائى را كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد، خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند.

29 - اى قوم من! امروز حكومت از آن شماست، و در اين سرزمين پيروزيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد؟! فرعون گفت: من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم، و شما را جز به طريق حق و پيروزى دعوت نمى كنم (دستور همان قتل موسى است ).

تفسير:

آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟!

از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى (عليه‌السلام ) و فرعون شروع مى شود كه در قرآن مجيد تنها در اين سوره مطرح شده است و آن داستان مؤ من آل فرعون است، كه از نزديكان فرعون بود دعوت موسى (عليه‌السلام ) را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد، زيرا خود را موظف به حمايت حساب شده از موسى (عليه‌السلام ) مى ديد، هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون جان موسى (عليه‌السلام ) به خطر افتاده مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤ ثر خود توطئه قتل او را بر هم زد.

در نخستين آيه مى فرمايد: مرد مؤ منى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى كرد گفت: آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد بخاطر اين كه مى گويد پروردگار من (الله ) است؟!( و قال رجل مؤ من من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله ) .

در حالى كه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است( و قد جائكم بالبينات من ربكم ) .

آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزه عصا و يد بيضا انكار كنيد؟ آيا همه با چشم خود غلبه او را بر ساحران نديديد تا آنجا كه ساحران در برابر او تسليم شدند، و به تهديدهاى ما گوش ندادند، و جان خود را بر سر ايمانشان به خداى موسى (عليه‌السلام ) نهادند؟ آيا به راستى چنين كسى را مى توان ساحر خواند؟!

خوب فكر كنيد، دست به كار عجولانه و شتابزده اى نزنيد، و در عاقبت كار خود درست بينديشيد و گرنه پشيمان خواهيد شد.

از همه اينها گذشته از دو حال خارج نيست: (اگر او دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد لااقل بعضى از عذابهائى را كه وعده مى دهد دامن شما را خواهد گرفت )( و ان يك كاذبا فعليه كذبه و ان يك صادقا يصبكم الذى يعدكم ) .

خلاصه اگر او دروغگو است دروغ فروغى ندارد، سرانجام مشت او باز مى شود و رسوا مى گردد، و به كيفر دروغ خود گرفتار خواهد شد، اما اين احتمال نيز وجود دارد كه راستگو باشد و از سوى الله مأموريت دارد، بنابراين وعده هاى عذاب او خواه ناخواه به وقوع مى پيوندد، با اين حال كشتن او از عقل و درايت دور است.

سپس افزود: (خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند)( ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ) .

اگر موسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد مسلما مشمول هدايت الهى نخواهد شد، و اگر شما چنين باشيد شما نيز از هدايتش ‍ محروم خواهيد گشت.

اين عبارت اخير گرچه دو پهلو است، اما پيدا است كه نظر مؤ من آل فرعون بيان حال فرعونيان بوده، ولى به هر حال تكيه او بر ربوبيت (الله ) در اين عبارت و عبارت بعد بيانگر اين واقعيت است كه فرعون يا لااقل گروهى از فرعونيان بطور اجمال اعتقادى به (الله ) داشته اند، و گرنه اين تعبيرات نشانه ايمان او به خداى موسى و همكارى با بنى اسرائيل محسوب مى شد و با اصول تقيه تاكتيكى كه او در پيش ‍ گرفته بود سازگار نبود.

در اينجا دو سؤ ال از سوى بعضى از مفسران مطرح شده است: نخست اينكه اگر موسى (عليه‌السلام ) دروغگو باشد دروغش تنها به زيان خود او تمام نمى شود بلكه دامان جامعه را نيز مى گيرد زيرا باعث انحراف آنها است. ديگر اين كه اگر راستگو باشد تمام تهديدهاى او تحقق خواهد يافت نه پاره اى از آنها.

در پاسخ سؤ ال نخست مى توان گفت كه منظور فقط مجازات دروغ است كه تنها دامن دروغگو را مى گيرد، و عذاب الهى براى دفع شر او كافى است، چگونه ممكن است كسى بر خدا دروغ ببندد و خدا او را به حال خود واگذارد تا مايه گمراهى مردم شود؟!

و در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت: منظور اين است كه او شما را تهديد به عذابهاى دنيا و آخرت مى كند بنابراين اگر راستگو باشد قسمتى از آن كه مربوط به دنيا است هم اكنون دامن شما را خواهد گرفت، يا اين كه منظور بيان حداقل است كه اگر همه سخنان او را باور نكنيد لااقل ممكن است بخشى از آن صدق باشد.

به هر حال مؤ من آل فرعون ضمن اين سخنان از چند طريق براى نفوذ در فرعون و اطرافيان او وارد شد:

نخست اين كه عمل موسى (عليه‌السلام ) درخور چنين عكس العمل شديدى نيست.

ديگر اين كه فراموش نكنيد او با خود دلائلى دارد كه ظاهر آن موجه به نظر مى رسد، و مبارزه با چنين مردى خطرناك است.

سوم اينكه نيازى به اقدام شما نيست، چرا كه اگر دروغگو باشد خدا كار او را مى سازد، اما اين احتمال را هم بدهيد كه راست بگويد و خدا كار ما را بسازد!

مؤ من آل فرعون به اين مقدار هم قناعت نكرد و باز ادامه داد، با لحنى دوستانه و خيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته، چنين گفت: (اى قوم من! امروز حكومت در اين سرزمين پهناور مصر به دست شما است، و از هر نظر غالب و پيروزيد، اين نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كرد)؟!( يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الارض فمن ينصرنا من باس الله ان جائنا ) .

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وى اين بوده: شما امروز همه گونه قدرت در دست داريد و هر تصميمى بخواهيد درباره موسى (عليه‌السلام ) مى گيريد، ولى مغرور اين قدرت نشويد، و پيامدهاى احتمالى آن را فراموش نكنيد.

اين سخنان ظاهرا در (اطرافيان فرعون ) بى اثر نبود، آنها را ملايم ساخت، و از خشمشان فرو كاست.

ولى فرعون در اينجا سكوت را براى خود جايز نديد كلام او را قطع كرده چنين گفت: (مطلب همان است كه گفتم ) من جز آنچه را كه معتقدم به شما دستور نمى دهم به آن معتقدم كه موسى حتما بايد كشته شود و راهى غير از اين نيست! (قال فرعون ما اريكم الا ما ارى ). (و بدانيد من شما را جز به طريق حق و پيروزى دعوت نمى كنم!) (و ما اهديكم الا سبيل الرشاد) و چنين است حال همه جباران و طاغوتها در طول تاريخ، و در گذشته و امروز كه هميشه راى صواب را راى خود مى پندارند و به احدى اجازه اظهار نظر در برابر راى خود نمى دهند، آنها به پندارشان عقل كل هستند، و ديگران مطلقا عقل و دانشى ندارند! و اين نهايت جهل و حماقت است.

نكته ها

1 - مؤ من آل فرعون كه بود؟

از آيات قرآن همين قدر استفاده مى شود كه او مردى بود از فرعونيان كه به موسى ايمان آورده بود اما ايمان خود را مكتوم مى داشت، در دل به موسى عشق مى ورزيد و خود را موظف به دفاع از او مى ديد.

او مردى بود هوشيار و دقيق و وقت شناس و از نظر منطق بسيار نيرومند و قوى كه در لحظات حساس به يارى موسى شتافت، و چنانكه در دنباله اين آيات خواهد آمد او را از يك توطئه خطرناك قتل رهائى بخشيد.

اما در روايات اسلامى و سخنان مفسران توصيفات بيشترى درباره او آمده است.

از جمله اينكه بعضى گفته اند: او پسر عمو يا پسر خاله فرعون بود، و تعبير به آل فرعون را نيز شاهد بر اين معنى دانسته اند زيرا تعبير به آل معمولا در مورد خويشاوندان به كار مى رود هر چند در مورد دوستان و اطرافيان نيز گفته مى شود. بعضى ديگر او را يكى از پيامبران خدا بنام (حزبيل ) يا (حزقيل ) مى دانند.

بعضى روايت كرده اند كه او خازن (سرپرست خزائن و گنجينه هاى ) فرعون بوده است.

از ابن عباس نقل شده كه در ميان فرعونيان تنها سه كس به موسى ايمان.

آوردند: مؤ من آل فرعون، و همسر فرعون و آن مردى كه قبل از نبوت موسى به او خبر داد كه فرعونيان تصميم دارند تو را به خاطر قتل يكى از اتباعشان به قتل برسانند و هر چه زودتر از مصر بيرون رو (قصص - 20).

ولى قرائتى در دست است كه نشان مى دهد بعد از ماجراى موسى با ساحران گروه قابل ملاحظه اى به موسى ايمان آوردند و ظاهر اين است كه ماجراى مؤ من آل فرعون بعد از جريان ساحران بود.

بعضى نيز احتمال داده اند كه او از بنى اسرائيل بوده كه در ميان فرعونيان مى زيسته و مورد اعتمادشان بوده است، ولى اين احتمال بسيار ضعيف به نظر مى رسد چرا كه با تعبير (آل فرعون )، و همچنين (يا قوم ) (اى قوم من ) سازگار نيست، ولى به هر حال نقش مؤ ثر او در تاريخ موسى و بنى اسرائيل كاملا روشن است، هر چند تمام خصوصيات زندگى او امروز براى ما روشن نيست.

2 - تقيه يك وسيله مؤ ثر مبارزه

(تقيه ) يا (كتمان عقيده باطنى ) بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند به معنى ضعف و ترس و محافظه كارى نيست، بلكه غالبا به عنوان يك وسيله مؤ ثر براى مبارزه با زورمندان و جباران و ظالمان مورد استفاده قرار مى گيرد، كشف اسرار دشمن جز از طريق افرادى كه از روش تقيه استفاده مى كنند ممكن نيست. ضربات غافلگيرانه بر پيكره دشمن جز از طريق تقيه و كتمان نقشه ها و طرحهاى مبارزه صورت نمى گيرد.

و مؤ من آل فرعون نيز تقيه اش براى خدمت به آئين موسى (عليه‌السلام ) و دفاع از حيات او در لحظات سخت و بحرانى بود، چه چيز از اين بهتر كه انسان فرد مؤ منى در دستگاه دشمن داشته باشد كه تا اعماق تشكيلات او نفوذ كند، و از همه چيز با خبر گردد و به موقع دوستان را در جريان بگذارد، و حتى در موقع لزوم در فكر جباران نفوذ كند و نقشه هاى آنها را دگرگون سازد؟!

آيا اگر مؤ من آل فرعون از روش تقيه استفاده نمى كرد هرگز توانائى انجام اين خدمات را داشت؟

لذا در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است: التقية دينى و دين آبائى، و لا دين لمن لا تقية له، و التقية ترس الله فى الارض، لان مؤ من آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل: (تقيه دين من و دين پدران من است، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه سپر خداوند در روى زمين است، چرا كه اگر مؤ من آل فرعون ايمان خود را اظهار داشته بود كشته مى شد).

مخصوصا در زمانى كه جمعيت مؤ منان در منطقهاى در اقليت باشند و در چنگال اكثريتى بى منطق و بيرحم گرفتار شوند هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه با اظهار ايمان جز در مورد ضرورت نيروهاى فعال خود را به هدر دهند، بلكه بايد در اين مقطع خاص با كتمان عقيده نيروها را متشكل و متمركز و براى قيام نهائى آماده سازند.

شخص پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آغاز قيامش در مدت چند سال دعوت پنهانى داشت و از همين روش استفاده مى كرد، و بعد از مدتى كه يارانش فزونى گرفتند و هسته بندى اصلى محكم شد اسلام را رسما اعلام نمود.

در ميان پيامبران ديگر ابراهيم (عليه‌السلام ) با تمام شجاعت و قهرمانى كه داشت به هنگام تصميم بر شكستن بتها از روش تقيه استفاده كرد و برنامه خود را از بت پرستان كتمان نمود، و گرنه هرگز موفق نمى شد.

ابو طالب عموى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شايد تا آخر عمر روش تقيه را از دست نداد، تنها در مقطعهاى خاصى ايمان خود را آشكار ساخت، ولى در مواقع ديگر صريحا چيزى نمى گفت تا بتواند نقش مؤ ثر خود را در حفظ جان پيامبران (عليها‌السلام ).

در مقابل بت پرستان لجوج و بيرحم و كينه توز ايفا كند. به هر حال آنچه بعضى از جاهلان و ناآگاهان پنداشته اند كه تقيه مخصوص مذهب شيعه است، يا تقيه نشانه ضعف و زبونى است، كاملا بى اساس و دور از منطق است، تقيه در تمام مكتبها بدون استثنا وجود دارد. براى توضيح بيشتر به جلد دوم همين تفسير صفحه 373 (ذيل آيه 28 آل عمران ) و جلد يازدهم صفحه 423 ( ذيل آيه 106 سوره نحل ) مراجعه فرمائيد.

3 - صديقون كيانند؟

در بعضى از روايات از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده: الصديقون ثلاثه (حبيب النجار) مؤ من آل يس الذى يقول (فاتبعوا المرسلين اتبعوا من لا يسالكم اجرا) و (حزقيل ) مؤ من آل فرعون و (على بن ابى طالب ) (عليه‌السلام ) و هو افضلهم: (نخستين تصديق كنندگان (پيامبران بزرگ سه كس بودند: حبيب نجار، مؤ من آل يس همان كسى كه به مردم انطاكيه ) مى گفت از فرستادگان خدا پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه پاداشى از شما نمى خواهند و خود هدايت يافته اند، و حزقيل مؤ من آل فرعون، و على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) و او از همه برتر است ).

اين حديث هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت به چشم مى خورد. و به راستى اين هر سه در بحرانيترين لحظات به پيامبران الهى ايمان آوردند و پيشگام و پيشقدم بودند و شايسته نام صديقند، آنها در راس كسانى قرار دارند كه پيامبران الهى را تصديق كردند، مخصوصا على (عليه‌السلام ) كه از آغاز عمر تا پايان همواره يار و ياور پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، و در حيات پيامبر و حتى بعد از رحلت او فداكارى و ايثارگرى را به آخرين حد ابراز داشت.