تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23747
دانلود: 1926


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23747 / دانلود: 1926
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (37) تا (39) و ترجمه

( أ هم خير أم قوم تبع و الذين من قبلهم أهلكنهم إنهم كانوا مجرمين ) (37)( و ما خلقنا السموت و الارض و ما بينهما لعبين ) (38)( ما خلقنهما إلا بالحق و لكن أكثرهم لا يعلمون ) (39)

ترجمه:

37 - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند.

38 - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم.

39 - ما آن دو را فقط به حق آفريديم، ولى اكثر آنها نمى دانند.

تفسير:

آنها بهترند يا قوم (تبع )؟!

سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كـه در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه (تبع ) (جمع آن (تبابعه )) نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها (تبعيت ) مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

بـه هـر حـال (قـوم تبع ) جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده.

در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار آنـهـا نـسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت (قوم تبع ) آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.

مـى فـرمايد: (آيا آنها بهترند، يا قوم تبع، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند)( ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ) .

روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطـلاع داشـتـنـد، و لذا در آيـه شـرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد بـتـرسـيـد از ايـنـكـه سـرنـوشـتـى هـمـانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد.

بـه فـرض كـه شـمـا قـيـامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!.

منظور از (الذين من قبلهم ) اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است.

درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

سـپـس بـار ديـگـر بـه مـسـاءله مـعـاد بـازمـى گـردد و بـا اسـتـدلال لطـيـفـى اين واقعيت را اثبات كرده، مى گويد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را در مـيـان ايـن دو اسـت بـيـهـوده و بـى هـدف نيافريديم )( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

آرى ايـن آفـريـنـش عـظـيـم و گـسـترده هدفى داشته است، اگر به گفته شما مرگ نقطه پـايـان زنـدگـى اسـت، و بـعـد از چـنـد روز خـواب و خـور و شـهـوت و اميال حيوانى، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.

بـاور كـردنـى نـيـسـت كـه خـداونـد قـادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زنـدگـى زودگـذر و بـى هـدف و تـواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.

بـنـابـرايـن مـشـاهـده وضـع ايـن جـهـان نـشـان مـى دهـد كـه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد.

اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است.

در سـوره انـبـيـا آيه 16 در همين زمينه مى گويد:( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

و در سوره واقعه آيه 62 مى گويد( و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) (شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟.

به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند.

سـپـس بـراى تـأكـيـد ايـن سـخـن مـى افزايد: (ما آن دو را جز به حق نيافريديم )( ما خلقناهما الا بالحق ) .

حـق بـودن ايـن دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديـگـر مـمـكـن نـيـسـت، بـعـلاوه حـق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حـسـاب و كـتـاب و پـاداش و كـيـفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد.

خـلاصـه ايـنـكـه (حـق ) در ايـن آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قـانـون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .

چـرا كـه انـديـشـه و فـكـر خـود را بـه كـار نـمـى گـيـرنـد، و گـرنـه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است.

نكته:

قوم تبع چه كسانى بودند؟

تـنـها در دو مورد از قرآن مجيد واژه (تبع ) آمده است، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در (آيـه 14 سـوره ق ) آنـجـا كـه مـى گـويـد:( و اصـحـاب الايـكـة و قـوم تـبـع كـل كـذب الرسـل فـحق و عيد ) : (صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب، و قوم تبع، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت.

هـمانگونه كه قبلا نيز اشاره شد (تبع ) يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند (كسرى ) براى سلاطين ايران و (خاقان ) براى شاهان ترك و (فرعون ) براى سلاطين مصر و (قيصر) براى سلاطين روم.

اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه‌السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او (اسعد ابو كرب ) بود.

جـمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به (قوم تبع ) در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است.

روايـتـى كـه از پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقـل شـده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم: (به (تبع ) بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد).

و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) آمـده اسـت: ان تـبـعـا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت مـعـه: (شـمـا در ايـنـجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم )!.

در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت هـنگامى كه (تبع ) در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نـزديك (مدينه ) آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.

(شـامـول ) يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت: بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.

حـتـى در روايـتـى در ذيـل هـمين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه هـمراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يـارى كـنـيـد و فـرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرد.

نويسنده (اعلام قرآن ) چنين نقل كرده است كه: تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد.

ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.

در مـيـان مـلازمـان او جـمـعـى از دانـشـمـنـدان بـودنـد، و رئيـس آنـان حـكـيـمـى بـه نـام (شـامـول ) بود، او گفت، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت. (تـبـع ) از تـصـمـيـم خـود بـازگـشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند. (در تـواريـخ ديـگـر نـيـز داسـتـان پـيـراهـن كـعـبـه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است، اين لشكركشى و مسأله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود). ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان، اطلاعات زيـادى در دسـت نـداريـم، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم، آنـچـه بـيـشـتـر در كـتـب اسـلامـى اعـم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است.

آيه (40) تا (42) و ترجمه

( إ ن يوم الفصل ميقتهم أجمعين ) (40)( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيا و لا هم ينصرون ) (41)( إلا من رحم الله إنه هو العزيز الرحيم ) (42)

ترجمه:

40 - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست.

41 - روزى كـه هـيـچ دوسـتـى كـمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند.

42 - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده، و او عزيز و رحيم است.

تفسير:

روز جدائيها! (يوم الفصل )

آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها از طـريـق (حـكـمـت آفـريـنـش ايـن جـهـان ) بـراى وجـود رسـتـاخـيـز استدلال شده بود.

در نـخـسـتـيـن آيـه از ايـن اسـتـدلال چـنـيـن نـتـيـجـه گـيـرى مـى كـنـد كـه: (يـوم الفـصـل و روز جـدائيـهـا وعـده گـاه هـمـه آنـهـاسـت )( ان يـوم الفصل ميقاتهم اجمعين ) .

چـه تـعـبـيـر جـالبـى اسـت از روز رسـتـاخـيـز (يـوم الفـصـل ) روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است.

سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچ كـس بـه فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند!( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ) .

آرى آن روز روز فـصـل و جـدائى اسـت، روزى اسـت كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست، سرپرست، ولى نعمت، خويشاوند، همسايه، ياور، و مانند آن، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.

(مـولى ) از مـاده (ولاء) در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كـه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.

نـه تـنـهـا دوسـتـان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب، و چاره جوئيها به بن بست، و تيرها به سنگ مى خـورد چـنانكه در آيه 46 طور مى خوانيم:( يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون ) : (آن روز روزى اسـت كـه چـاره جـوئيـهـاى آنـان مـشـكـلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند).

در اينكه چه تفاوتى در ميان (لا يغنى ) (و لا هم ينصرون ) است؟ بهترين سخن اين اسـت كـه گـفـتـه شـود: اولى اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد مـشـكـل ديـگـرى را بـه تـنـهـائى و مـسـتـقـلا در آن روز حـل كـنـد، و دومـى اشـاره بـه ايـن اسـت حـتـى نـمـى تـوانند با همكارى يكديگر مشكلات را حـل نـمـايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.

تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: (مگر كسى كه خدا او را مـورد رحـمـت قـرار داده اسـت، چـرا كه خداوند توانا و رحيم است )( الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ) .

بـدون شـك ايـن رحـمـت الهـى بـيـحـسـاب نـيـسـت و تـنـهـا شامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مـى زنـنـد، از دريـاى كـرمـش بـهـره مـنـد، و از چـشمه رحمتش سيراب، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند.

و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءله شـفـاعـت مـنـافـات نـدارد، زيـرا شـفـاعـت نـيـز جـز بـه اذن پـروردگـار و فـرمـان او حاصل نمى شود.

جـالب ايـنـكـه تـوصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد.

در بـعـضـى از روايـات اهـل بـيـت (عليه‌السلام ) نـقـل شـده كـه مـنـظور از جمله (الا من رحم الله ) وصى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امير مؤ منان (عليه‌السلام ) و پيروان مكتب او هستند.

ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است.

آيه (43) تا (50) و ترجمه

( إن شجرت الزقوم ) (43)( طعام الا ثيم ) (44)( كالمهل يغلى فى البطون ) (45)( كغلى الحميم ) (46)( خذوه فاعتلوه إلى سواء الجحيم ) (47)( ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ) (48)( ذق إنك أنت العزيز الكريم ) (49)( إن هذا ما كنتم به تمترون ) (50)

ترجمه:

43 - درخت زقوم.

44 - غذاى گنهكاران است.

45 - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد.

46 - جوششى همچون آب سوزان.

47 - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.

48 - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!

49 - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى!

50 - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد.

تفسير:

درخت زقوم!.

در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قـبـل را در مـورد (يـوم الفـصـل ) و روز رسـتـاخـيـز تكميل مى كند.

مى فرمايد: (درخت زقوم...)( ان شجرة الزقوم ) .

(غذاى گناهكاران است )!( طعام الاثيم ) .

اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.

(زقوم ) به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهـل لغـت نـام گـيـاهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سـرزمـيـن (تـهامه ) از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.

بـعـضـى مـعـتقدند كه در اصل به معنى (بلعيدن ) و بعضى مى گويند به معنى (هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ).

در حـديـثـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن واژه در قـرآن نـازل شـد كـفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى (زقوم ) را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت: (زقوم ) در لغت ما به مـعـنـى (كـره و خـرمـا) اسـت (شـايـد مـنـظـور او نـيـز اسـتـهـزا بـود) وقـتـى ابـو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! (مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم )! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند.

ضـمـنـا بايد توجه داشت كه (شجره ) در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى (درخت ) و گاه به معنى مطلق (گياه ) مى آيد.

(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه مـعـنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است.

سـپـس مـى افـزايـد: (هـمـانـنـد فـلز گـداخـتـه در شـكـم گـنـهـكـاران مـى جـوشـد)!( كالمهل يغلى فى البطون ) .

(جوششى همچون آب سوزان )( كغلى الحميم ) .

(مـهـل ) بـه گـفـتـه بـسـيارى از مفسران و ارباب لغت، فلز مذاب و گداخته است و به گـفـتـه بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى (تفاله و دردى ته نشين شده روغن ) اسـت كـه چـيـزى اسـت بـسـيـار نـامـطـلوب ولى مـعـنـى اول مناسبتر به نظر مى رسد.

(حـمـيـم ) بـه مـعـنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است.

بـه هـر حـال هـنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.

سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: (اين كافر پر گناه را بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد)!( خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ) .

(فـاعتلوه ) از ماده (عتل ) (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن اسـت، كـارى كـه مـأمـوران بـا مـجـرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند.

(سـواء) بـه مـعـنـى وسـط اسـت، چـرا كـه فاصله آن نسبت به اطراف، مساوى است، و بـردن ايـنـگـونـه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند.

باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: (سپس به ماءموران دوزخ دسـتـور داده مـى شـود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد)( ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ) .

بـه ايـن تـرتـيـب هـم از درون مـى سـوزنـد و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.

نظير همين معنى در آيه 19 سوره حج آمده است:( يصب من فوق رؤ سهم الحميم ) .

و بـعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به ايـن مـجـرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: (بچش، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى )( ذق انك انت العزيز الكريم ) .

تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى، و بر آنها ظلم و ستم روا مـيـداشـتـى، بـراى خـود قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و احـتـرامـى فـوق العـاده قائل بودى.

آرى ايـن تـو بـودى كـه بـا آنـهـمـه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى، اكنون بچش نتيجه اعـمـالتـرا كـه در بـرابر چشمان تو مجسم شده است، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

در حـديـثـى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روزى دست ابو جـهـل را گـرفـت و فـرمـود: (اولى لك فـاولى ): (مـنـتـظـر بـاش ابـو جهل! منتظر باش )!

ابـو جـهـل نـاراحـت شـد و دست خود را كشيد و گفت: باى شى ء تهددنى؟ ما تستطيع انت و صـاحـبـك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه!: مرا به چه چيز تهديد مى كنى؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم )

آيـه فـوق نـاظر به همين معنى است، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند بچش! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه!.

و در آخـريـن آيـه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: (اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد)( ان هذا ما كنتم به تمترون ) .

چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مـگـر بـه شـمـا نـگـفـتـيـم: رسـتـاخيز را در عالم گياهان بنگريد( و كذلك الخروج ) : رستاخيز شما نيز همين گونه است؟!

مـگـر نـگفتيم: همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است؟!( و كذلك النشور ) (فاطر - 9).

مگر نگفتيم: مسأله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است؟!

( و ذلك على الله يسير ) (تغابن - 7).

مـگـر نـگـفـتـيـم: آيـا آفـريـنش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟( افعيينا بالخلق الاول ) (سوره ق آيه 15).

خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.

نكته:

كيفرهاى جسمانى و روحانى

مـى دانـيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى، و طبيعى است كه مـجـازاتـهـا و پـاداشـهـا نـيـز بـايـد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسـلامـى بـه هر دو قسمت اشاره شده است، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست.

نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است.

در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد:( و رضوان من الله اكبر ) : (خشنودى و رضايتمندى خداوند از همه اين پاداشها برتر است ) (توبه - 72).

در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد:( سـلام قولا من رب رحيم ) : (براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان ) (يس - 85).

و بـالاخـره در جـاى ديـگـر مـى گـويـد:( و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـن غل اخوانا على سرر متقابلين ) : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - 47).

نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه لذات مـعـنـوى آن هـم در آن عـالم وسـيـع و گـسـتـرده غـالبـا قابل توصيف نيست، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم.