تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23743
دانلود: 1925


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23743 / دانلود: 1925
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه و ترجمه

( أم حسب الذين اجترحوا السيات أن نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون ) (21)

( و خـلق الله السـمـوات و الا رض بـالحـق و لتـجـزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون ) (22)

( أفـرايـت مـن اتـخـذ إلهـه هـوئه و اءضـله الله عـلى عـلم و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله اءفلا تذكرون ) (23)

ترجمه:

21 - آيـا كـسـانـى كـه مـرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار مى دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند.

22 - و خـداونـد آسـمـانها و زمين را به حق آفريده است، تا هر كس ‍ در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمى نخواهد شد.

23 - آيـا ديـدى كـسـى را كـه مـعـبـود خود را هواى نفس خويش قرار داده؟ و خداوند او را با آگـاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست ) گمراه ساخته، و بر گوش و قلبش مهر زده، و بـر چـشمش پرده اى افكنده، با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا متذكر نمى شويد؟!

تفسير:

حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست

در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از دو گـروه (مـؤ مـنـان ) و (كـافـران )، يـا (پـرهـيزگاران ) و (مجرمان ) در ميان بود در نخستين آيه مورد بحث اين دو را در يك مقايسه اصولى در برابر هم قرار داده مى گويد: (آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گـمـان كـردنـد آنـهـا را هـمـچـون كـسـانـى قـرار مـى دهـيـم كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد كـه حيات و مرگشان يكسان باشد)؟!( ام حسب الذين اجترجوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ) .

(چه بد داورى مى كنند)!( ساء ما يحكمون ) .

مـگـر مـمـكـن است نور و ظلمت، علم و جهل، خوب و بد، ايمان و كفر يكسان باشد؟ مگر امكان دارد بـازتاب و ثمره و نتيجه اين امور نامساوى، مساوى گردد؟ هرگز چنين نيست، مؤ منان صـالح العـمـل از مـجـرمـان بـى ايـمـان در هـمـه چـيـز جـدا هـسـتـنـد، و ايـمـان و كـفـر و اعمال نيك و بد سرتاسر زندگى و مرگ هر يك از آنها را به رنگ خود درمى آورد.

ايـن آيـه هـمـانـنـد آيه 28 سوره (ص ) است كه مى فرمايد: (آيا كسانى را كه ايمان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد هـمـچـون (مـفـسـدان در ارض ) قـرار دهـيـم؟ يـا پـرهـيـزگـاران را هـمچون فاجران )؟( ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار ) .

يا همانند آيه 35 و 36 سوره قلم كه مى گويد: (آيا مسلمانان را همچون مجرمان قرار مى دهـيـم؟ چـه مـى شـود شـمـا را چـگـونـه داورى مـى كـنـيـد)؟!( افنجعل المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون ) .

(اجـتـرحـوا) از مـاده (جـرح ) در اصل به معنى جراحت و اثرى كه بر اثر بيمارى و آسـيـبـهـاسـت كـه بـه بـدن انـسان مى رسد، و از آنجا كه ارتكاب گناه گوئى روح او را مجروح مى سازد ماده (اجتراح ) به معنى انجام گناه نيز به كار رفته، و گاه در معنى وسـيـعـتـرى، يـعـنـى هـر گـونه اكتساب، استعمال مى شود، و اعضاى بدن را از اين نظر (جـوارح ) گـويـند كه انسان به وسيله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهد به دست مى آورد و كسب مى كند.

بـه هـر حـال ايـن آيـه مـى گـويـد: ايـن يـك پـنـدار غـلط اسـت كـه تـصـور كـنـنـد ايـمان و عمل صالح، يا كفر و گناه، تاءثيرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنين نيست زندگى و مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است.

مـؤ مـنان در پرتو ايمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى كه سختترين حوادث زندگى تأثيرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ايمان و آلوده دائمـا در اضـطـرابـنـد، اگر در نعمتند بيم زوال آن پيوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در مصيبت و ناراحتيند قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانكه در آيه 82 سوره انعام مى خوانيم:( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ) (آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك نيالودند امنيت از آن آنها است، و آنها هدايت يافتگانند).

افـراد بـا ايـمـان بـه وعـده هـاى الهـى دلگـرمـنـد و مشمول عنايات خاص ‍ اويند، چنانكه در آيه 51 سوره مؤ من مى خوانيم:( انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد ) :

(ما رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در حيات دنيا و روز قيامت كه گواهان بپا مى خيزند يارى مى كنيم ).

نور هدايت قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گامهاى استوار به سوى هـدف مـقدسشان پيش مى روند( الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور ) : خداوند ولى كـسـانـى اسـت كـه ايمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوى نور هدايت مى كند (بقره - 257).

امـا گـروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى يابند، و نه برنامه روشنى و در ميان امـواج ظـلمـات سـرگـردانـنـد،( و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ) : (كسانى كه كافر شدند ولى آنها طاغوت و شيطان است، و آنها را از نور به سوى ظلمتها مى برند).

ايـن در حـيـات و زنـدگـى ايـن جهان است، و اما به هنگام مرگ كه دريچه اى است به عالم بـقـا، و دروازه اى اسـت بـراى آخـرت، چـنـانـكـه قـرآن در آيـه 32 نـحـل مـى گـويـد: (پـرهيزگاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كنند در حـالى كـه پـاك و پـاكـيزه اند، به آنها مى گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد)( الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ) .

در حـالى كـه با مجرمان بى ايمان طور ديگرى سخن مى گويند چنانكه در آيه هاى 27 و 27 هـمـان سـوره نـحل آمده است: (كافران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كـنـنـد در حالى كه به خود ستم كرده اند، در اين هنگام از روى بيچارگى و اظهار تسليم مى گويند: ما كار بدى انجام نمى داديم، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است - اكـنـون از درهاى دوزخ وارد شويد و جاودانه در آن خواهيد ماند چه بد جايگاهى است جايگاه مـتـكـبـران )( الذيـن تـتـوفـاهـم المـلائكـة ظـالمـى انـفـسـهـم فـالقـوا السـلم مـا كـنـا نـعـمـل مـن سـوء بـلى ان الله عـليـم بـما كنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ) .

خلاصه، تفاوت در ميان اين دو گروه در تمام شؤ ون زندگى و مرگ و عالم برزخ و قيامت موجود است.

آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـعـليـلى اسـت بـراى آيـه قـبـل، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حق آفريده است )( و خلق الله السموات و الارض بالحق ) .

(و هـدف آن اسـت كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد)( و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ) .

سراسر عالم نشان مى دهد كه آفريننده اين جهان آن را بر محور حق قرار داده، و در همه جا حق و عدالت حاكم است.

با اينحال چگونه ممكن است مؤ منان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد، و اين امر به صورت استثنائى در قانون خلقت درآيد؟

طـبـيـعى است آنها كه هماهنگ با اين قانون حق و عدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالم هـسـتى و الطاف الهى بهره مند شوند، و آنها كه بر ضد آن گام برمى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر و غضب خدا شوند، و عدالت همين را ايجاب مى كند.

و از اينجا روشن مى شود كه (عدالت ) به معنى (مساوات و برابرى ) نيست، بلكه عدالت آن است كه هر كسى بر طبق شايستگيهايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.

آخـريـن آيـه مـورد بحث نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤ مـنان، مى فرمايد: (آيا مشاهده كردى كسى را كه معبود خود را هوا و هوس خويش قرار داده )؟!( افرأيت من اتخذ الهه هواه ) .

(و چـون خـدا مـى دانسته شايستگى هدايت ندارد او را گمراه ساخته )( و اضله الله على علم ) .

(بـر گـوش و قـلبـش مـهـر زده، و بـر چـشمش پرده اى افكنده )، تا در وادى ضلالت هـمـواره سـرگـردان بـمـانـد( و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه و جعل على بصره غشاوة ) .

(با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند)( فمن يهديه من بعد الله ) .

(آيا با اينهمه متذكر نمى شويد)؟ و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق راه خود را يافته اند نمى فهميد؟( افلا تذكرون ) .

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطرح است كه چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خود سازد؟

ولى روشـن اسـت هـنـگـامـى كـه فـرمـان خـدا را رهـا كـرد، و بـه دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستش هواى نفس است، چرا كه يكى از معانى معروف (عبادت و پرستش ) اطاعت است.

چـنـانـكـه بـارها در قرآن مجيد، در مورد شيطان، يا احبار و علماى يهود آمده كه (گروهى عبادت شيطان مى كنند) (يس - 60) و درباره يهود مى گويد:

(علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند) (توبه - 31).

در حـديـث نـيـز آمـده اسـت كه امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام ) فرمودند: اما (و الله ما صـاموا لهم، و لا صلوا، و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا، فاتبعوهم و عبدوهم مـن حيث لا يشعرون): (به خدا سوگند آنها (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود نماز و روزه بـجـا نـيـاوردنـد، ولى پـيـشـوايـانـشـان حـرامـى را بـراى آنـهـا حـلال، و حـلالى را حـرام كـردنـد، و آنـها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجه داشته باشند آنها را عبادت و پرستش كردند)!.

ولى بـعـضـى از مـفسران اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش ‍ مى دانند كه به هر چـيـز دل مـى بـسـتند از آن بتى مى ساختند و در برابر آن عبادت مى كردند و هر گاه جسم ديـگـرى را مـى يـافـتـنـد كـه جـلب تـوجـهـشـان را مـيـنـمـود بـت اول را كـنـار گـذاشـتـه از دومى بت مى ساختند! و به اين ترتيب معبود آنها چيزى بود كه هواى نفس ‍ آنها بپسندد.

ولى تـعبير( من اتخذ الهه هواه ) : (كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد) با تفسير اول هماهنگ تر است.

در مـورد جـمـله (اضـله الله عـلى عـلم ) تـفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم يعنى خـداونـد بـا عـلم به اينكه استحقاق هدايت ندارند آنها را گمراه كرده است اشاره به اينكه آنـهـا با دست خود تمام چراغهاى هدايت را شكسته، و راههاى نجات را بروى خود بسته، و پـلهـاى بـازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر مى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آنها سلب مى كند، گوئى قلب و

گـوشـشـان را در مـحـفـظـه اى گـذاشـتـه، و بـسـته و مهر كرده است و بر چشم آنها پرده سنگينى افكنده.

ايـنها در حقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند، و نتيجه شوم معبودى است كه براى خود انتخاب كرده اند.

راسـتـى چـه بت خطرناكى است هواپرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انـسـان مـى بـنـدد، و چـه گـويـا و پـر مـعـنـى اسـت حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسلام نـقـل شـده: مـا عـبـد تـحـت السماء اله ابغض الى الله من الهوى!: (هرگز در زير آسمان معبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است )!.

ولى بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن است كه اين هواپرستان لجوج با عـلم و آگـاهى از طريق هدايت راه ضلالت را پيش مى گيرند، چرا كه علم و دانش هميشه با هـدايـت هـمـراه نـيـسـت، و ضـلالت نـيـز هـمـيـشـه هـمـراه جهل نمى باشد.

علمى مايه هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، و همراه آن گام بردارد، تا به سـرمـنـزل مقصود برسد، چنانكه قرآن درباره گروهى از كفار لجوج مى گويد:( و جحدوا بـهـا و اسـتـيـقـنـتـهـا انـفـسـهـم ) : (آنـهـا آيـات خـدا را انـكـار كـردنـد در حـالى كـه در دل به حقانيت آن يقين داشتند)! (نمل - 14).

ولى تفسير اول با توجه به اينكه مرجع ضميرها در آيه خداوند است مناسبتر است، زيرا مى فرمايد خدا او را گمراه كرده، و بر گوش و قلبش مهر زده است.

از آنـچـه گـفـتـيـم بـه خـوبى روشن مى شود كه در آيه هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست، بلكه تأكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خودش.

دربـاره مـهـر نـهـادن خـداونـد بـر قـلب و گـوش انـسـان، و پـرده افـكـنـدن بـر دل او، بحثهاى بيشترى در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره آورده ايم.

نكته ها:

خطرناكترين بتها بت هواى نفس است.

درحـديـث خوانديم كه مبغوضترين معبودى كه مورد پرستش ‍ واقع شده است نزد خداوند بت هوى و هوس است.

در ايـن سخن هيچگونه مبالغه نيست، چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند، ولى بت هوى و هوس اغوا كننده، و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است.

بـه طـور كـلى مـى تـوان گـفـت ايـن بـت خـصـوصـيـاتـى دارد كـه آن را مـسـتـحـق ايـن نـام (منفورترين بتها) كرده است.

زشـتـيـهـا را در نـظـر انـسـان زيـنـت مـى دهـد، تـا آنـجـا كـه انـسـان بـه اعـمـال زشت خود مى بالد و به مصداق( و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا ) (كهف - 104) به عنوان يك صالح به آن افتخار مى كند!

2 - مـؤ ثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است، چرا كه تا پايگاهى در درون انسان وجـود نـداشـتـه باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پايگاه شيطان چيزى جز هواپرستى نيست، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن سقوط كرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.

3 - هـواپـرسـتـى مـهـمترين وسيله هدايت را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد و پـرده بـر چـشـم و عـقـل آدمـى مـى افـكـنـد، چـنـانـكـه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مساءله هواپرستى صريحا به اين موضوع اشاره شده است، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين حقيقت است.

4 - هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پيش ‍ مى برد - همانگونه كه پـيـشـواى هوى پرستان يعنى شيطان به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حكمت خداوند در مساءله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غير حكيمانه پنداشت!

5 - عـواقـب هـواپـرسـتـى آنـقدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى يك عمر پـشـيـمـانـى بـبـار مـى آورد، و گـاه يـك لحـظـه هـواپـرسـتـى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد.

لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين امر تاءكيد و هشدار داده شده است.

در حـديـث مـعـروف پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده است: ان اخوف ما اخاف على امـتـى الهـوى و طـول الامـل، امـا الهـوى فـانـه يـصـد عـن الحـق، و امـا طول الامل فينسى الاخرة!: (خطرناكترين چيزى كه بر امتم از آن مى ترسم هواپرستى و آرزوهـاى دراز اسـت چـرا كه هواپرستى انسان را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد.

و در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم: كه در پاسخ اين سؤ ال اى سلطان اغلب و اقوى؟: (كدام سلطان ستمگر غالبتر و نيرومندتر است )؟ فرمود: الهوى.

و در حـديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه‌السلام ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: و عـزتـى و عـظمتى، و جلالى و بهائى، و علوى و ارتفاع مكانى، لا يؤ ثر عبد هواى على هـواه الا جعلت همه فى آخرته، و غناه فى قلبه، و كففت عنه ضيعته، و ضمنت السموات و الارض رزقـه، و اتـتـه الدنـيـا و هـى راغـمـة: (بـه عـزت و عـظـمـتـم سـوگـنـد بـه جـلال و نـورانـيـت و مـقام بلندم قسم كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هوى خود مقدم نمى دارد مـگر اينكه همت او را در آخرت و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم، و امر معاش را بر او آسـان مـى سـازم، و روزى او را بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن تـضـمـين مى كنم و مواهب دنيا با تواضع به سراغ او مى آيد)!.

و در حـديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است: احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم، فـليـس شـى ء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم: (از هواى نفس بترسيد هـمانگونه كه از دشمنان بيم داريد، چرا كه چيزى براى انسان دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى شود نيست ).

و بـالاخـره در حـديـثى ديگر از امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است كه فرمود: انى لارجو النـجـاة لهذه الامة لمن عرف حقنا منهم الا لاحد ثلاثة: صاحب سلطان جائر، و صاحب هوى، و الفـاسق المعلن: من اميد نجات را براى اين امت براى آنها كه حق ما را بشناسند دارم، مگر براى سه گروه: دوستان سلاطين جور، و هوى پرستان، و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند (و باك ندارد).

و در اين زمينه آيات و روايات بسيار فراوان و پر بار است.

ايـن سـخـن را بـا جـمـله پـرمـعـنـائى كـه بـعـضـى بـه صـورت شـان نـزول نقل كرده اند، و گواه زنده اى بر مقصود ما است پايان مى دهيم، يكى از مفسران مى گويد: شبى از شبها (ابوجهل ) در حالى كه (وليد بن مغيره ) با او همراه بود به طواف خانه كعبه پرداخت، و در ضمن طواف درباره پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با هم سخن مى گفتند، ابو جهل گفت و الله انى لاعلم انه صادق (به خدا سوگند كه من مى دانم او راست مى گويد)!

فورا وليد به او گفت: خاموش باش! تو از كجا اين سخن را مى گوئى؟

ابو جهل گفت: اى وليد ما او را در كودكى و جوانى صادق امين مى ناميديم، چگونه بعد از تـمـام عقل و كمال رشد او را كذاب و خائن بناميم؟ باز تكرار مى كنم: (مى دانم او راست مى گويد)!

وليد گفت: پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى؟

گفت: مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند از ترس شكست، تسليم برادرزاده ابو طالب شدم؟!.

سـوگـنـد بـه بـتـهاى (لات ) و (عزى ) كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد! اينجا بـود كـه آيـه و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه: (خـدا بـر گـوش و قـلب او مـهـر نهاده ) نازل شد.

آيه (24) و (25) و ترجمه

( و قالوا ما هى إلا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلا الدهر و ما لهم بذلك من علم إن هم إلا يظنون ) (24)( و إ ذا تتلى عليهم أيتنا بينت ما كان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بابائنا إن كنتم صدقين ) (25)

ترجمه:

24 - آنـهـا گـفـتـنـد: چـيـزى جـز هـمين زندگى دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گـروهـى جـاى آنها را مى گيرند، و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى كند، آنها به اين سخن كه مى گويند يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند.

25 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود دليلى در برابر آن ندارند جز ايـنـكـه مـى گـويـنـد اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد (تا گواهى دهند!).

تفسير:

عقايد دهريين

در اين آيات بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است، منتها در اينجا تنها از گروه خاصى از آنـهـا يعنى (دهريين ) نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مـى كـردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، مى فرمايد: (آنها گفتند هـمين زندگى ما در دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند) و جـاى آنـهـا را مـى گـيـرنـد، و نـسل بشر همچنين تداوم مى يابد( و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا ) .

(و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند)( و ما يهلكنا الا الدهر ) .

و بـه ايـن تـرتيب هم (معاد) را انكار مى كردند و هم (مبداء) را، جمله نخست ناظر به انكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبداء.

قابل توجه اينكه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است، در سوره انعام آيه 29 مى خوانيم:( و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ) و در سوره مؤ منون آيه 37 آمـده:( ان هـى الا حـيـاتـنـا الدنـيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ) ، ولى در هر دو مورد تكيه بر انكار معاد است تنها در آيه مورد بحث هم معاد انكار شده و هم مبداء.

روشـن اسـت ايـنـكـه آنـهـا روى معاد بيشتر تكيه مى كردند به خاطر وحشتى بود كه از آن داشتند، و تأثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها داشته باشد.

مـفـسـران براى جمله (نموت و نحيا) (مى ميريم و زنده مى شويم ) چند تفسير ذكر كرده اند: نخست همان كه در بالا گفتيم: بزرگسالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند و جاى آنها را مى گيرند.

ديـگـر ايـنـكـه: جـمله از قبيل تاخير و تقديم است، و در معنى چنين است ما زنده مى شويم و سپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ چيز ديگرى در كار نيست!

سوم اينكه: بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).

چهارم اينكه: ما در آغاز مرده و بيجان بوديم، سپس لباس حيات برم پوشيده شد اما از همه مناسبتر همان تفسير اول است.

بـه هر حال اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم دهر و روزگار است، و يا به تعبير جمعى ديـگـر گـردش افـلاك و اوضـاع كـواكب مى باشد عقيده جمعى از ماديين در اعصار گذشته بـود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در جهان ما رخ مـى دهـد بـه سـبـب آنـهـاسـت حـتـى گـروهـى از فـلاسفه دهرى و مانند آنها معتقد به ثبوت عقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى دانستند.

اين اعتقادات خرافى با گذشت زمان تدريجا از ميان رفت، مخصوصا با پيشرفت علم هيئت ثـابـت شـد چـيـزى بـنـام افلاك (كرات تو بر توى پوست پيازى بلورين ) اصلا وجود خـارجـى نـدارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند، منتها بـعـضـى خـامـوشـنـد و كـسـب نـور از كـرات ديـگـر مـى كـنـنـد، و بـعـضـى در حال اشتعال و نور افشانى هستند.

دهريين گاه در حوادث تلخ و ناگوار به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سب و دشنام مى دادنـد و عـجـب ايـنـكـه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از شاعران خداپرست به (دهر غدار) و (چرخ كج مدار) بد مى گويند و بر روزگار نفرين مى فرستند كه چرا چنين و چنان كرده است.

در شعر معروف آمده است:

فـلك بـه مـردم نـادان دهـد زمـام مـراد

تـو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس

ديگرى مى گويد:

روزگـار اسـت اينكه گه عزت دهد گه خار دارد

چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد!

در مورد دهر نيز گفته اند:

دهـر چـون نـيـرنـگ سـازد چـرخ چـون دسـتـان كـنـد

مـغـز را آشـفـتـه سـازد عقل را حيران كند

ولى در احـاديـث اسـلامـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام نـقـل شـده: لا تـسـبوا الدهر فان الله هو الدهر: (روزگار را دشنام ندهيد چرا كه خداوند روزگار است ).

اشـاره بـه ايـنـكـه روزگـار لفـظى بيش نيست، كسى كه مدبر اين جهان و گرداننده اين عـالم است خدا است، اگر به مدبر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد بدون توجه به خداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد!

شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـث ديـگـرى اسـت كـه بـه عـنـوان حـديـث قـدسـى نـقـل شـده اسـت خـداونـد مـى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر! بيدى الامر، اقـلب الليـل و النـهـار!: (ايـن سـخـن فـرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مى گـويـنـد، در حـالى كـه دهر منم! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مى سازم ).

ولى در بعضى از تعبيرات دهر به معنى (ابناء روزگار) و (مردم زمانه ) به كار رفـتـه كـه بـزرگان از بى وفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امام حسين (عليه‌السلام ) در شب عاشورا نقل شده كه فرمود:

يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل

اى روزگـار اف بـر تـو بـاد كـه دوسـت خـوبـى نـبودى

چه اندازه صبحگاهان و شامگاهان

از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى

و روزگار هرگز قانع به گرفتن بدل و عوضى نمى شود

و بـه ايـن تـرتـيب براى دهر دو معنى وجود دارد: دهر به معنى (افلاك و روزگار) كه مـورد تـوجـه دهـريين بوده و آنرا حاكم بر نظام هستى و زندگى انسانها مى پنداشتند، و دهر به معنى (مردم عصر و زمان و ابناء روزگار).

مـسـلمـا دهر به معنى اول پندارى بيش نيست، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه بجاى نـام خـداونـد مـتـعـال كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد نام دهر را مى برند، ولى دهر به معنى دوم چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان آن را مذمت كرده اند، چرا كه مردم عصر خود را فريبكار، بى وفا، و متلون مى دانستند.

بـه هر حال قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده كـه در مـورد ديـگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد: (آنها به اين سخن كه مى گويند معادى نيست و مبداء جهان نيز دهر است يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند)( و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون ) .

شـبـيـه ايـن مـعـنـى در آيـه 28 سوره نجم در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پـنـداشتند آمده است:( و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) : (آنـهـا بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند آنها تنها از گمان بى اساس خود پيروى مى كنند، و گمان به هيچوجه بى نياز از حق نمى كند).

هـمـيـن مـعنى در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح (نساء - 157) و اعتقاد مشركان عرب درباره بتها (يونس - 66) نيز آمده است.

و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اينگونه افراد ذكر مى شود كه شما هيچ شاهد و گواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد تنها بر گمان و تخمين پندارها تكيه مى كنيد.

در آيـه بـعـد به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده، مى گويد: هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه در بـرابـر آن دارنـد ايـن است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بـيـاوريـد تـا بـر صـدق گفتار شما گواهى دهند( و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كان حجتهم الا ان قالوا ائتوا باياتنا ان كنتم صادقين ) . آنـها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است به عنوان نمونه نياكان ما را زنده كنيد تـا بـبـيـنـيـم و باور كنيم، و از آنها سؤ ال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است؟ آيا گفته شما را تصديق مى كنند؟! آرى ايـن تـنـهـا دليـل آنـهـا بود، دليلى سست و واهى، چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احـيـاى مـردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است: پيدايش نخستين انسان از خاك، تـحولهاى عجيب نطفه در رحم، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن زمينهاى مرده بعد از نـزول بـاران كـه در آيـات قـرآن بـه عـنـوان اسـنـاد زنـده اى بـر امكان رستاخيز آمده، بهترين دليل بر اين معنى است، چه نيازى به مطلب ديگرى در اين زمينه است؟ از ايـن گـذشـتـه، آنـهـا عـمـلا نـشان داده بودند كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و به فـرض كـه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت بلافاصله مى گفتند اين سحر است، همانگونه كه در موارد مشابه آن گفتند. تعبير به (حجت ) (دليل ) در مورد اين گفتار بى اساس آنها در حقيقت كنايه از اين است كه آنها دليلى جز بيدليلى ندارند.