تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23735
دانلود: 1924


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23735 / دانلود: 1924
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (26) تا (28) و ترجمه

( و لقـد مـكناهم فيما إن مكنا كم فيه و جعلنا لهم سمعا و أبصارا و أفدة فما أغنى عنهم سـمـعـهم و لا أبصارهم و لا أفدتهم من شى ء إذ كانوا يجحدون بايت الله و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن ) (26)( و لقد أهلكنا ما حولكم من القرى و صرفنا الايات لعلهم يرجعون ) (27)( فـلو لا نـصـرهـم الذيـن اتـخـذوا مـن دون الله قـربـانـا إلهـة بل ضلوا عنهم و ذلك إفكهم و ما كانوا يفترون ) (28)

ترجمه:

26 - مـا به آنها (قوم عاد) قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آنها گوش و چشم و قـلب قـرار داديـم (امـا به هنگام نزول عذاب ) نه گوشها و چشمها، و نه عقلهايشان براى آنها سودى نداشت، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند، و سرانجام آنچه را

استهزا مى كردند بر آنها وارد شد.

27 - مـا اقـوامـى را كه در اطراف شما بودند هلاك كرديم، و آيات خود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان نموديم شايد بازگردند.

28 - پـس چـرا مـعـبـودانـى را كـه غير از خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نـزديـك مـى كـند آنها را يارى نكردند؟ بلكه از ميان آنها گم شدند! اين بود نتيجه دروغ آنها و آنچه را افترا ميبستند!

تفسير:

شما هرگز از قوم عاد قويتر نيستيد!

ايـن آيـات در حـقيقت نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم عاد سخن مى گفت.

مـشـركـان مكه را مخاطب ساخته، مى فرمايد: (ما قوم عاد را قوت و قدرتى داديم كه به شما نداديم )( و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه ) .

هـم از نـظـر قـدرت جـسـمـانـى از شـمـا نـيـرومـنـدتـر بـودنـد، و هـم از نـظـر مـال و ثـروت و امـكـانـات مـادى از شـمـا تـوانـاتـر، اگـر بـنـا بـود قـدرت جـسمانى، و مـال و ثـروت، و تـمـدن مـادى، بـتـوانـد كـسـانـى را از چـنگال كيفر الهى رهائى بخشد نبايد قوم عاد همچون خار و خاشاك در برابر تندباد به هر سو پرتاب شوند، و از آنها جز مساكن درهم ريخته چيزى باقى نماند!

اين آيه در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در سوره فجر درباره همين قوم عاد آمده است:( الم تـر كـيـف فـعـل ربـك بـعـاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد ) : (آيا نديدى پـروردگـار تـو بـه قوم عاد چه كرد؟ آن قوم بلند قامت، و داراى عمارتهاى مرتفع، آن قوم و قبيله اى كه مثل و مانند آنها در شهرها آفريده نشده بود) (سوره فجر 6 -8).

و يا مانند آنچه در آيه 36 سوره ق آمده است:( و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم بطشا ) : (چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم كه از اين گروه نيرومندتر و صاحب عده و عده بيشتر بودند).

خـلاصـه ايـنكه از شما نيرومندترها در برابر طوفان مجازات الهى تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما سپس مى افزايد: (ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم )( و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئدة ) .

آنـهـا از نـظـر درك و ديـد و تـشـخـيـص واقعيتها نيز قوى و نيرومند بودند، مطالب را به خـوبـى درك مـى كـردنـد، و از ايـن وسائل خداداد در تاءمين مقاصد مادى خود كاملا بهره مى گرفتند

(ولى نـه گـوش و نـه چـشـم و نـه عـقـولشـان آنـهـا را بـه هـنـگـام نزول عذاب الهى به هيچوجه سودى نبخشيد، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند)( فما اغنى عنهم سمعهم و لاابصارهم و لا افئدتهم من شى ء اذ كانوا يجحدون بايات الله ) .

و سرانجام آنچه (استهزا مى كردند بر آنها وارد شد)( و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ) .

آرى آنـهـا هـم مـجـهـز بـه وسـائل مـادى بـودنـد، و هـم وسائل درك حقيقت، اما چـون از طـريـق لجـاجـت و استكبار با آيات الهى برخورد مى كردند، و سخنان پيامبران را مورد سخريه قرار مى دادند، نور حق به قلوب آنها نفوذ نكرد.

و هـمـيـن كـبـر و غـرور و دشـمـنـى بـا حـق سـبـب شـد كـه از وسـائل و ابـزار هـدايـت و شـنـاخـت هـمـچـون چـشـم و گـوش و عـقل نتوانند بهره گيرند و راه نجات را بازيابند، و عاقبت به همان سرنوشت شومى كه در آيات گذشته اشاره شد گرفتار شدند.

جـائى كـه آنـهـا بـا آنـهـمـه قـدرت و امكانات كارى از پيش نبردند و پيكرهاى بيجانشان هـمـچـون پـر كـاه بـر امـواج تـنـدبـاد قـرار گـرفـت، و بـا كمال حقارت به هر سو پرتاب شدند، شما كه از آنها ضعيفتر و ناتوانتريد.

بـراى خـداونـد مـشكل نيست كه شما را نيز به جرم اعمالتان به سختترين عذاب گرفتار كند، و عوامل حياتتان را ماءمور مرگ و نابوديتان سازد، اين خطابى است به مشركان مكه، و بـه هـمـه انـسـانـهـاى مـغـرور و ظـالم و لجـوج در طول همه قرون و اعصار.

بـه راسـتـى هـمـانگونه كه قرآن مى گويد ما اولين انسانهائى نيستيم كه قدم روى زمين گـذارده ايـم، قبل از ما اقوام بسيار ديگرى زندگى مى كردند كه داراى امكانات و قدرت زيـادى بـودنـد، چـه خـوب اسـت از تاريخ آنها آئينه عبرتى بسازيم و آينده و سرنوشت خويش را در آن تماشا كنيم.

سپس براى تاءكيد بر اين مطلب، و پند و اندرز بيشتر، مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گـويد: نه تنها قوم عاد بلكه ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند هلاك كرديم )( و لقد اهلكنا ما حولكم من القرى )

اقـوامـى كـه سـرزمـيـن آنـهـا از شـمـا چـندان دور نيست و تقريبا در گرداگرد جزيره عرب جـايـگـاهشان بود، اگر قوم (عاد) در سرزمين (احقاف ) در جنوب جزيره زندگى مى كـردنـد، قـوم (ثـمـود) در سـرزمـيـنـى بـه نـام (حـجـر) در شمال جزيره، و قوم (سبا) با آن سرنوشت دردناكشان در سرزمين (يمن )، و قوم (شعيب ) در سـرزمـيـن (مـديـن ) در مـسـير شما به سوى شام، و همچنين قوم (لوط) در همين مـنـطـقـه زنـدگـى داشـتند و بر اثر كثرت گناه و عصيان و كفر به عذابهاى گوناگون گرفتار شدند.

هر يك از اينها آئينه عبرتى بودند، و هر كدام شاهد و گواه گويائى، چگونه با اينهمه وسائل بيدارى باز بيدار نمى شوند؟

بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (مـا آيـات خـود را به صورتهاى گوناگون براى آنها بيان كرديم، شايد بازگردند)( و صرفنا الايات لعلهم يرجعون )

گـاه مـعـجـزات و خـارق عـادات را به آنها نشان داديم، گاه از طريق نعمت، و گاه بلاء و مـصـيـبـت، گـاه از طـريـق تـوصـيـف نـيكان، و گاه توصيف مجرمان، و گاه از طريق عذاب اسـتـيـصـال ديـگـران پـنـد و انـدرزهـا به آنها داديم، اما كبر و غرور و خودخواهى و لجاج مجال هدايت به آنها نداد!

در آخرين آيه مورد بحث آنها را مورد سرزنش قرار داده و با اين بيان شديدا محكوم مى كند: (پس چرا معبودانى را كه غير خدا برگزيدند به گمان اينكه آنها را به خدا نزديك مى كـنـنـد در آن لحـظـات سـخـت و حـسـاس بـه يارى آنها نشتافتند)؟!( فلو لا نصرهم الذين اتخذوا من دون الله قربانا الهة ) .

راسـتـى اگـر ايـن معبودان بر حق بودند پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نـكـردند، و از چنگال عذابهاى هولناك نجاتشان ندادند؟! اين خود دليلى محكم بر بطلان عقيده آنها است كه اين معبودان ساختگى را پناهگاه روز بدبختى خود مى پنداشتند.

سـپـس مـى افـزايـد: (نـه تـنـهـا به آنان كمكى نكردند، بلكه از ميان آنها گم شدند)( بل ضلوا عنهم ) .

موجوداتى اينچنين بى عرضه و بى ارزش كه مبداء هيچ اثر، و مفيد هيچ فايده اى نيستند، و به هنگام حادثه گم و گور مى شوند، چگونه شايسته پرستش و عبوديتند؟!

و در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (اين بود نتيجه دروغ آنها، و آنچه را افترا ميبستند)!( و ذلك افكهم و ما كانوا يفترون ) .

اين هلاكت و بدبختى، اين عذابهاى دردناك، و اين گمشدن معبودان در زمان حادثه، نتيجه دروغها و پندارها و افتراهاى آنها بود.

آيه (29) تا (32) و ترجمه

( و إذ صـرفنا إليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا أنصتوا فلما قضى ولوا إلى قومهم منذرين ) (29)( قالوا يقومنا إنا سمعنا كتابا أنزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى إلى الحق و إلى طريق مستقيم ) (30)( ياقومنا أجيبوا داعى الله و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب أليم ) (31)( و مـن لا يـجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض و ليس له من دونه أولياء أولئك فى ضلال مبين ) (32)

ترجمه:

29 - بـه يـاد آور هـنـگـامـى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن را اسـتماع كنند، وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد، و هنگامى كه پايان گرفت به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را انذار كردند.

30 - گـفـتـنـد: اى قـوم! مـا كـتـابـى را اسـتـمـاع كـرديـم كـه بـعـد از مـوسـى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتب قبل از آن، كه به سوى حق هدايت مى كند و به سوى راه راست.

31 - اى قـوم مـا! دعـوت كـنـنـده الهـى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذاب اليم پناه دهد.

32 - و هـر كـس بـه دعـوت كـنـنـده الهـى پـاسـخ نـگـويـد هـرگـز نـمـى تـوانـد از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست، و چنين كسان در گمراهى آشكارند.

شأن نزول:

در شاءن نزول اين آيات روايات مختلفى آمده است، از جمله اينكه:

رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مـكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد، و (زيد بن حارثه ) با او بود، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت، ناچار به سوى مكه بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را وادى جن مى ناميدند، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت، جمعى از طائفه جن از آنجا مى گذشتند هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را شنيدند گوش ‍ فـرا دادنـد، و بـه يكديگر گفتند: ساكت باشيد، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيدند، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تعليمات اسلام را به آنها يـاد داد، ايـنـجـا بـود كـه آيـات فـوق و آيـات سـوره جـن نازل گرديد.

بـعـضـى ديـگـر شـاءن نـزولى از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده انـد كـه بـا شـاءن نـزول سـابـق شـبـاهـت دارد، بـا ايـن تـفـاوت كـه پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـشـغـول نـمـاز صـبـح بـود، و در آن تـلاوت قـرآن مـى كـرد، گـروهـى از جـن كـه در حـال تـحـقـيـق و جـسـتـجو بودند، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود، صداى تـلاوت قـرآن پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را شنيدند و گفتند: علت قطع اخبار آسـمـان از ما همين است، اينجا بود كه سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند.

مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) شـاءن نزول سومى در اينجا آورده كه مسأله را با داستان سفر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به طائف مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است:

(بـعـد از وفـات ابوطالب كار بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سخت شد به سوى طائف رفت شايد يارانى پيدا كند، اشراف طائف شديدا از در تكذيب درآمدند، و آنقدر از پـشت سر به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و در سايه درخت نخلى نشست، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت.

باغ متعلق به (عتبة بن ربيعه ) و (شيبة بن ربيعة ) دو نفر از ثروتمندان قريش بـود، پـيـامـبـر از مـشـاهـده آنـهـا نـاراحـت شـد، چـون دشـمـنـى آنـهـا را از قبل مى دانست.

آن دو غـلامـشـان (عـداس ) را كه مردى مسيحى بود با طبقى از انگور خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستادند پيغمبر به (عداس ) فرمود: از كجائى؟ گفت: از نينوا! فرمود: از شهر بنده صالح خدا (يونس )؟ (عداس ) گفت: شما از كجا يونس را مـى شـنـاسـيـد فرمود: من رسول خدايم، خداوند به من خبر داده، (عداس ) به حقانيت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بوسه داد.

هـنـگـامـى كـه بـرگـشت (عتبه ) و (شيبه ) او را سرزنش ‍ كردند كه چرا اين كار را كـردى؟! گـفـت: ايـن مـرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان در مورد پيامبرمان يونس ‍ خبر داد، آنها خنديدند و گفتند: مبادا ترا از آئين نصرانيت فريب دهد كه او مرد فريبكارى است!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه سـوى مـكـه بـازگـشـت (در حـالى كـه مـحـصـول ايـن سـفـر تـنـهـا يـك مـرد مـؤ مـن بـود) تـا بـه نـزديـكـى نـخـلى در دل شـب رسـيـد مـشـغـول نـمـاز شـد گـروهـى از جـن از اهل (نصيبين ) يا (يمن ) از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند و گوش فرا دادند و ايمان آوردند.

تفسير:

طائفه جن ايمان مى آورند

در اين آيات - چنانكه در شاءن نزول نيز اشاره شد - بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گـروهى از طائفه جن به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و كتاب آسمانى او آمـده اسـت، تـا ايـن حـقـيـقت را بر مشركان مكه بازگو كند كه چگونه طائفه به ظاهر دور افـتـاده جـن، بـه ايـن پـيامبرى كه از انس است و از ميان شما برخاسته ايمان آوردند ولى شما همچنان بر كفر اصرار مى ورزيد و به مخالفت خود ادامه مى دهيد.

دربـاره مـوجـودى بـه نام (جن ) و خصوصيات آن بحث مشروحى در تفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داشت، در اينجا فقط به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم:

در حقيقت داستان قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان ايمان طائفه (جن ) هشدار ديگرى است.

نـخـسـت مـى فـرمايد: (به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه سـاختيم كه به قرآن گوش فرا دهند)( و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ) .

تـعـبـيـر بـه (صـرفـنـا) از مـاده (صـرف ) كـه بـه مـعـنـى منتقل ساختن چيزى از حالتى به حالت ديگر است، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه طـائفـه جـن قـبـلا از طـريق (استراق سمع ) به اخبار آسمانها گوش فرا مى دادند، با ظهور پيامبر اسلام از آن بازگردانده شدند و به سوى قرآن روى آوردند.

(نفر) چنانكه راغب در (مفردات ) گفته به معنى گروهى از مردان است كه مى توانند به اتفاق يكديگر كوچ كنند).

و مـشـهـور در مـيـان اربـاب لغـت، جـمـاعـتـى اسـت از سـه تـا ده نـفـر، و بـعـضـى تـا چـهـل نـفـر نـيـز گـفته اند (هر چند اين تعبير در زبان فارسى بر يك فرد نيز اطلاق مى شود).

سـپـس مـى افـزايـد: (هـنـگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند و آيات روحپرور آن را شنيدند به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد( فلما حضروه قالوا انصتوا ) .

و ايـن مـوقـعـى بـود كـه پـيـامـبـر در دل شـب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.

(انصتوا) از ماده (انصات ) به معنى (سكوت تواءم با استماع و توجه ) است.

سرانجام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت، و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند، لذا هنگامى كه تـلاوت قـرآن پـايـان يـافـت هـمـچـون مـبـلغـانـى به سوى قوم خود رفتند و آنها را انذار كـردنـد) و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند)( فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين ) .

و اينچنين است راه و رسم افراد با ايمان كه پيوسته طالب آنند ديگران را از حقايقى كه خود آگاه شده اند آگاه سازند، و منابع ايمان خود را در اختيار آنها قرار دهند.

آيـه بـعـد بـيـانـگـر چـگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنـهـاسـت، دعـوتـى منسجم، حساب شده، كوتاه و پرمعنا، گفتند: (اى قوم! ما كتابى را اسـتـمـاع كـرديـم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است )( قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى ) .

ايـن كـتـاب اوصـافـى دارد، نـخـسـت ايـنـكـه: (كـتـابـهـاى آسـمـانـى قبل از خود را تصديق مى كند و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست، و نشانه هائى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود)( مصدقا لما بين يديه ) .

وصف ديگر اينكه همگان را به سوى حق هدايت مى نمايد (يهدى الى الحق ).

بـه گـونـه اى كـه هـركس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.

و آخرين وصف اينكه: (به سوى راه مستقيم دعوت مى كند)( و الى طريق مستقيم ) .

تـفـاوت دعـوت بـه حـق، بـا دعـوت بـه راه مستقيم، ظاهرا در اين است كه اولى اشاره به اعتقادات حق است، و دومى به برنامه هاى عملى مستقيم و صحيح.

جـمـله (انزل من بعد موسى ) و جمله (مصدقا لما بين يديه ) مؤ يد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسمانى پيشين مخصوصا كتاب موسى ايمان داشتند و در جـسـتـجـوى حـق بـودنـد، و اگـر مـى بـيـنـيـم سـخـنـى از كـتـاب عـيـسـى كه بعد از آن نـازل شـده به ميان نيامده نه بخاطر چيزى است كه (ابن عباس ) گفته كه جن مطلقا از نـزول انـجـيـل آگـاه نبودند، چرا كه طائفه جن از اخبار آسمانها با خبر بودند چگونه ممكن است از اخبار زمين تا اين حد غافل بمانند؟!

بـلكه بخاطر اين است كه تورات كتاب اصلى بود كه حتى مسيحيان احكام شرايع خود را از آن گرفته و مى گيرند.

سـپـس افـزودنـد: (اى قـوم مـا! دعـوت كننده الهى را اجابت كنيد، و به او ايمان آوريد( يا قومنا اجيبوا داعى الله و آمنوا به ) .

كـه دو پـاداش بـزرگ بـه شـمـا ارزانى مى دارد: (گناهانتان را مى بخشد، و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد)( يغفر لكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم ) .

مـنظور از داعى الله (دعوت كننده الهى ) پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است كـه آنـهـا را بـه سوى الله رهنمون مى شد و از آنجا كه بيشترين ترس و وحشت انسان از گناهان و عذاب دردناك قيامت است امنيت در برابر اين دو امر را مطرح كردند تا بيش از همه جلب توجه كند.

جـمـعى از مفسران كلمه (من ) در (من ذنوبكم ) را (زائده ) دانسته اند كه تاءكيدى است بر آمرزش همه گناهان در سايه ايمان.

ولى بـعـضـى آن را (تـبـعـيـضـيـه ) و اشـاره بـه آن دسـتـه از گـنـاهانى مى دانند كه قبل از ايمان آوردن انجام داده اند، يا گناهانى كه جنبه حق الله دارد، و نه حق الناس.

ولى مناسبتر همان است كه (من ) زائده و براى تاءكيد باشد و آيه شريفه همه گناهان را شامل گردد.

در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند:

(آنـهـا بـه قـوم خـود گـفـتـنـد: هـر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند)( و من لا يجب داعى الله فليس بمعجز فى الارض ) .

(و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود)( و ليس له من دونه اولياء ) .

و لذا (ايـن گـروه در گـمـراهـى آشـكـارنـد)( اولئك فـى ضلال مبين ) .

چـه گـمـراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر خدا، و حـتـى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.

بارها گفته ايم: (معجز) (يا ساير مشتقات اين كلمه ) در اينگونه موارد به معنى عاجز نـمـودن از تـعـقـيـب و كـيـفـر اسـت، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر فـرار كـردن از چنگال مجازات.

تـعبير به (فى الارض ) (در زمين ) اشاره به اين است كه هر جاى زمين برويد ملك خدا اسـت، و از حـيـطـه قـدرت او خـارج نـخـواهد بود، و اگر سخنى از آسمان نمى گويد به خاطر اين است كه به هر حال جايگاه جن و انس هر دو روى زمين است.

نكته ها:

1 - تبليغات مؤ ثر

چنانكه گفتيم بحث پيرامون جن و چگونگى حيات اين موجود، و خصوصيات ديگر مربوط به آن، به خواست خداوند در تفسير سوره جن خواهد آمد، آنچه از آيات مورد بـحـث اسـتـفـاده مـى شـود ايـن اسـت كـه آنـهـا مـوجـوداتـى عـاقل و صاحب شعورند، و مكلف به تكليفهاى الهى، و داراى دو گروه مؤ من و كافرند، و آگاهى كافى از دعوتهاى الهى دارند.

مـسـاءله جـالب در اين آيات مورد بحث روشى است كه آنها براى تبليغ اسلام در ميان قوم خود در پيش گرفتند.

آنـها پس از حضور در محضر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و شنيدن آيات قرآن، و پـى بـردن بـه مـحـتـواى آن، بـه سـرعت به سراغ طائفه خود آمدند و به تبليغ آنها پرداختند.

آنـهـا نـخـسـت از حـقـانـيـت قـرآن سـخـن گـفـتـنـد، و بـا سـه دليـل ايـن مـطـلب را اثـبـات كـردنـد، سـپـس بـه تشويق آنها پرداخته، نجات و رهائى از چـنگال عذاب آخرت را در سايه ايمان به اين كتاب آسمانى به آنها بشارت دادند، كه هم تـاءكـيـدى بـود بـر مـسـأله مـعـاد و هـم تـوجـهـى بـه ارزشـهـاى اصيل آخرت در برابر ارزشهاى ناپايدار دنيا.

در سـومـيـن مـرحـله خـطـرات تـرك ايـمـان را به آنها گوشزد كردند، و هشدارى تواءم با اسـتـدلال و دلسـوزى بـه آنـهـا دادنـد، و سـرانـجـام و عـاقـبـت انـحـراف از اين مسير را كه ضلال مبين و گمراهى آشكار است گوشزد كردند.

اين شيوه تبليغ شيوه اى است مؤ ثر براى هر كس و هر گروه.

2 - بـهـترين دليل عظمت قرآن محتواى آن است از آيات فوق و همچنين از آيات سوره جن به خـوبى برمى آيد كه اين گروه از طائفه جن تنها با شنيدن آيات قرآن مجذوب آن شدند، و هيچ نشانه اى بر اينكه آنها تقاضاى معجزه ديگرى از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كرده باشند در دست نيست.

آنـهـا هـمـيـن انـدازه را كه قرآن مجيد هماهنگ با نشانه هاى كتب پيشين است، و از سوى ديگر دعوت به حق مى كند، و از سوى سوم برنامه ريزى عملى آن بر صراط مستقيم است، براى حقانيت آن كافى دانسته اند.

و بـه راسـتـى مـطـلب هـمـيـن اسـت كـه بـررسـى مـحـتـواى قـرآن مـا را از هـر گـونـه دليل ديگر بى نياز مى كند.

كـتـابـى كـه از سـوى انـسـانـى درس نـخـوانـده، و در مـحـيـطـى مـمـلو از جـهـل و خـرافـات عرضه شده، داراى چنين محتوائى بلند، معارف و عقائدى پاك، توحيدى خـالص، قـوانـيـنـى مـحـكـم و مـنـسـجـم، استدلالهائى قوى و نيرومند، برنامه هائى متين و سـازنـده، و مـواعـظ و انـدرزهـائى روشنگر و عالى باشد آن هم با چنين جاذبه نيرومند و زيـبـائى خيره كننده، خود بهترين دليل بر حقانيت اين كتاب آسمانى است كه (آفتاب آمد دليل آفتاب ).