تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23734
دانلود: 1924


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23734 / دانلود: 1924
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (20) تا (24) و ترجمه

( و يـقـول الذيـن امـنـوا لو لا نـزلت سـورة فـإ ذا أنـزلت سـورة مـحـكـمـة و ذكـر فـيـهـا القـتـال رأيـت الذيـن فـى قـلوبـهـم مـرض يـنـظـرون إليـك نظر المغشى عليه من الموت فأولى لهم ) (20)( طاعة و قول معروف فإذا عزم الا مر فلو صدقوا الله لكان خيرا لهم ) (21)( فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا فى الا رض و تقطعوا أرحامكم ) (22)( أولئك الذين لعنهم الله فاءصمهم و أعمى أبصارهم ) (23)( أفلا يتدبرون القرأن أم على قلوب أقفالها ) (24)

ترجمه:

20 - كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى نـازل نـمـى شـود؟ (كـه در آن فـرمـان جـهـاد بـاشـد) امـا هـنـگـامـى كـه سـوره مـحـكـمـى نـازل مـى گـردد كـه در آن نـامـى از جـنـگ اسـت مـنـافـقـان بيماردل را مى بينى همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند، پس مرگ و نابودى براى آنها بهتر است.

21 - امـا اگـر آنها اطاعت كنند و سخن سنجيده و شايسته بگويند براى آنها بهتر است، و اگر آنها هنگامى كه فرمان جهاد قطعيت پيدا مى كند به خدا راست گويند (و از در صدق و صفا درآيند) براى آنها بهتر است.

22 - امـا اگـر رويـگـردان شـويـد آيا جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد.

23 - آنـهـا كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است.

24 - آيـا آنـهـا در قـرآن تـدبـر نـمـى كـنـنـد؟ يـا بـر دلهـايـشـان قفل نهاده شده است.

تفسير:

از نام جهاد نيز وحشت دارند!

در اين آيات موضعگيريهاى مختلف (مؤ منان ) و (منافقان ) را در برابر فرمان جهاد روشـن مـى سـازد، و تـكـمـيـلى اسـت بـر بـحـثـهـائى كـه دربـاره ايـن دو گـروه در آيـات قـبـل آمـد نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (مـؤ مـنـان پـيـوسـتـه مـى گـويـنـد چـرا سـوره اى نازل نمى شود)؟!( و يقول الذين آمنوا لو لا نزلت سورة ) .

سـوره اى كـه در آن فـرمـان جـهـاد بـاشـد، و تـكـليـف مـا را در بـرابـر دشـمـنـان سـنـگـدل و خـونـخـوار و بى منطق روشن سازد، سوره اى كه آياتش نور هدايت بر قلب ما بپاشد، و روح و جان ما را با فروغش ‍ روشن نمايد.

اين وضع حال مؤ منان راستين.

و امـا مـنـافـقـان هـنـگـامـى كـه سـوره مـحـكـم و اسـتـوارى نـازل مـى گـردد كـه در آن نـامـى از جـنـگ و جـهـاد اسـت، مـنـافـقـان بـيـماردل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته با نگاهى مات و مبهوت، و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده به تو مى نگرند)!( فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت ) .

از شنيدن نام جنگ چنان وحشت و اضطراب سر تا پاى آنها را فرا مى گيرد كه نزديك است قـالب تـهـى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم از حركت بازمى ايستد، و همچون كـسـانـى كـه نـزديك است قبض روحشان شود نگاهى بى حركت و خيره، بى آنكه پلكهاى چـشـم بـهـم خـورد، دارنـد، و ايـن گـويـاتـريـن تـعـبـيـرى اسـت از حال منافقان ترسو و بزدل!.

چـرا بـرخـورد مـؤ مـنـان و مـنـافـقـان ايـن چـنـيـن مـتـفـاوت نـبـاشـد در حـالى كـه گـروه اول بـه خـاطـر ايـمـان مـحكمشان هم به لطف و عنايت و يارى پروردگار اميدوارند، و هم از شهادت در راه او پروا ندارند.

مـيـدان جـهـاد بـراى آنـهـا مـيـدان اظـهـار عـشـق بـه مـحـبـوب، ميدان شرف و فضيلت، ميدان شـكـوفـائى اسـتـعدادها، و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است، و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد.

امـا بـراى (مـنـافـقـان ) ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدائى از لذات دنيا است، ميدانى است تاريك و ظلمانى، با آينده اى وحشتناك و مبهم!.

مـنـظور از (سورة محكمة ) به عقيده بعضى از مفسران سوره هائى است كه در آن مساءله جـهـاد مـطـرح مـى شـود، ولى دليلى بر اين تفسير در دست نيست، بلكه ظاهر اين است كه مـحـكـم در اينجا به همان معنى مستحكم و استوار و قاطع و خالى از هرگونه ابهام است كه گـاه در مـقـابـل آن عـنوان متشابه قرار مى گيرد، و البته آيات جهاد چون معمولا از قاطعيت فـوق العـاده اى بـرخـوردار اسـت تناسب بيشترى با مفهوم اين واژه دارد، اما منحصر به آن نيست.

تـعـبـيـر بـه الذيـن فـى قـلوبـهـم مـرض: (كـسانى كه در قلبهايشان بيمارى است ) تـعـبـيـرى اسـت كـه در لسـان قـرآن مـعـمولا براى (منافقين ) به كار مى رود، و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور افراد (ضعيف الايمان ) است، نه با ساير آيات قـرآن سازگار مى باشد و نه با آيات قبل و بعد آيه مورد بحث كه همه از منافقان سخن مى گويد.

بـه هـر حـال، در پـايـان آيـه در يـك جـمـله كـوتـاه مى گويد: (واى بر آنها كه مرگ و نابودى براى آنها از زندگى بهتر است )( فاولى لهم ) .

جـمله (اولى لهم ) در ادبيات عرب معمولا به عنوان تهديد و نفرين و آرزوى ناراحتى و بدبختى براى كسى مى آيد.

بعضى نيز آن را به معنى الموت اولى لهم (مرگ براى آنها بهتر است ) تفسير كرده اند، و جمع ميان آنها چنانكه در تفسير آيه آورديم نيز مانعى ندارد.

در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (اگـر آنـهـا اطاعت كنند، و از فرمان جهاد سرپيچى نمايند و سـخـنـان نـيـك و سـنـجـيـده و شـايـسـتـه بـگـويـنـد بـراى آنـهـا بـهـتـر اسـت )( طـاعـة و قول معروف ) .

تعبير به (قول معروف ) ممكن است در مقابل سخنان ناموزون و منكرى باشد كه منافقان بـعـد از نـزول آيـات جـهـاد سرمى دادند، گاه مى گفتند:( لا تنفروا فى الحر ) : در اين گرماى شديد به سوى ميدان جهاد نرويد) (توبه - 81).

و گـاه مـى گـفـتـند: (خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين پيروزى چيزى به ما وعده نداده انـد)!( و اذ يـقـول المـنـافـقـون والذيـن فـى قـلوبـهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا ) (سوره احزاب - 12).

و گـاه بـراى سـسـت كـردن افـراد بـا ايمان و بازداشتن از ميدان نبرد مى گفتند:( هلم الينا ) (به سوى ما بيا و خوش باش )! (احزاب - 18).

نـه تـنـهـا مـردم را تـشـويـق بـه جـهـاد نـمـى كردند بلكه در تضعيف روحيه آنها سخت مى كوشيدند.

سپس مى افزايد: (اگر آنها هنگامى كه برنامه ها محكم مى شود و فرمان جهاد قطعيت مى يابد به خدا راست گويند و از در صدق و صفا درآيند براى آنها بهتر است )( فاذا عزم الامر فلو صدقوا الله لكان خيرا لهم ) .

هم در اين دنيا باعث سربلندى آنها است، و هم در آخرت به پاداش و ثواب بزرگ و فوز عظيم نائل مى شوند.

جـمـله (عـزم الامـر) در اصـل اشـاره بـه مـحـكـم شـدن كـار اسـت ولى بـه قـريـنـه آيات قبل و بعد منظور از آن (جهاد) مى باشد.

در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (امـا اگـر راه مـخـالفـت را پـيـش گـيـريد، و از فرمان خدا و عـمـل بـه كـتـاب او رويـگـردان شويد، آيا جز اين انتظارى مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد)( فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم ) .

زيرا اگر از قرآن و توحيد روى گردان شويد قطعا به سوى جاهليت باز مى گرديد، و بـرنـامـه هـاى جـاهـلى چـيـزى جـز (فـسـاد در زمـيـن ) (قتل و غارت و خونريزى )، (كشتن خويشاوندان و دختران ) نبود.

ايـن در صـورتـى اسـت كـه (تـوليـتم ) از ماده (تولى ) به معنى رويگردان شدن بـاشـد، ولى بـسـيـارى از مـفـسـران ايـن احـتمال را داده اند كه از ماده (ولايت ) به معنى (حكومت ) است، يعنى اگر زمام حكومت به دستتان بيفتد چيزى جز تباهى و خونريزى و قطع رحم از شما انتظار نمى رود.

گـويـا جـمـعى از منافقان براى فرار از ميدان جهاد اين بهانه را درست كرده بودند كه ما چـگـونـه قـدم بـه مـيـدان نـبـرد بـگـذاريـم و خـونـريـزى كـنيم و خويشاوندان خود را به قتل برسانيم (و مفسد فى الارض ) باشيم؟!.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (مـگر آنروز كه حكومت در دست شما بود جز فساد و خـونريزى و قطع رحم كار داشتيد؟! اينها بهانه است، هدف از جنگ در اسلام خاموش كردن آتـش فـتنه است، نه فساد و تباهى در زمين، هدف برچيدن بساط ظلم و ستم است نه قطع رحم.

در بعضى از روايات كه در منابع اهل بيت (عليهما‌السلام ) آمده است مى خوانيم: (اين آيه درباره بنى اميه است كه وقتى زمام حكومت را به دست گرفتند نه بر صغير رحم كردند و نه بر كبير، حتى خويشاوندان خود را به خاك و خون كشيدند)!.

روشـن اسـت كـه بـنـى امـيـه از ابوسفيان گرفته تا فرزندان و نواده هاى او همه مصداق روشن اين آيه بودند، منظور از روايت نيز همين است در حالى كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه منافقان ظالم و مفسد را شامل مى شود.

در آيـه بـعـد سـرنـوشـت نهائى اين گروه منافق و بهانه جوى مفسد را چنين بيان مى كند: (آنـهـا كـسـانـى هـسـتند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوشهايشان را كر و چـشـمـهـايـشـان را كـور نـمـوده است )، نه حقيقتى را مى شنوند و نه واقعيتى را مى بينند( اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم ) .

آنـهـا جـهـاد اسـلامـى را كـه بـر مـعـيـار حق و عدالت است قطع رحم و فساد فى الارض مى پـنـدارند، اما آنهمه جناياتى را كه در جاهليت مرتكب شدند و خونهاى بى گناهانى را كه در دوران حـكـومـتشان ريختند و نوزادان معصومى را كه با دست خود زير خاك پنهان كردند مطابق با حق و عدالت!، لعنت خدا بر آنها باد كه نه گوش ‍ شنوا دارند و نه چشم بينا!.

در روايـتـى از امام على بن الحسين (عليهما‌السلام ) مى خوانيم كه به فرزندش امام باقر (عليه‌السلام ) فرمود: (اياك و مصاحبة القاطع لرحمة، فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله عـز و جـل فـى ثـلاث مـواضـع: قـال الله عـز و جـل فـهـل عـسـيـتـم...): (فـرزندم از دوستى با افرادى كه پيوند خويشاوندى را قطع كـرده و نـسبت به ارحام خود بدرفتارى مى كنند بر حذر باش كه من آنها را در سه آيه از قـرآن مـلعـون يـافـتـم، سـپـس آيـه مـورد بـحـث را تـلاوت فـرمـود....) (رحـم ) در اصـل به معنى (جايگاه جنين ) در شكم مادر است، سپس اين تعبير به تمام خويشاوندان اطلاق شده است به خاطر اينكه از رحم واحدى نشاءت گرفته اند.

در حـديـث ديگرى از رسول خدا مى خوانيم:( ثلاثة لا يدخلون الجنة مدمن خمر و مدمن سحر و قـاطـع رحـم ) : (سه گروهند كه هرگز داخل بهشت نمى شوند، شرابخواران، ساحران و قاطعان رحم ).

نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت لعن و طرد خداوند نسبت به اين گروه، و همچنين گرفتن قدرت درك حـقـايـق از آنـهـا، هـرگـز مـسـتـلزم جـبـر نـيـسـت، چـرا كـه ايـنـهـا مـجـازات اعمال خود آنها و واكنش كردار و رفتارشان است.

در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه ذكـر علت واقعى انحراف اين قوم نگونبخت پرداخته، مى گـويـد: (آيـا آنـهـا در آيات قرآن تدبر نمى كنند (تا حقيقت را دريابند و وظائف خود را انـجـام دهـنـد) يـا بـر دلهـاى آنـهـا قفل نهاده شده است )؟!.( افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها ) .

آرى عـامـل بـيـچـارگى آنها يكى از دو چيز است يا در قرآن، اين برنامه هدايت الهى و اين نـسـخه كامل شفابخش، تدبر نمى كنند، و يا اگر تدبر مى كنند بر اثر هواپرستى و اعمالى كه از قبل انجام داده اند قفلها بر دلهاى آنها است، به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند.

و به تعبير ديگر اگر كسى راه خود را در ظلمات گم مى كند، يا چراغى به دست ندارد و يا چشمش نابينا است كه اگر هم چراغ باشد و هم چشم بينا يافتن راه همه جا آسان است.

(اقـفـال ) جـمـع (قـفـل ) در اصـل از مـاده (قـفـول ) بـه مـعـنـى بـازگشت كردن يا (قـفـيـل ) بـه مـعـنـى اشـيـاء خـشـك اسـت، و از آنـجا كه وقتى در را به بندند و بر آن قفل زنند هر كس بيايد از آنجا بازمى گردد، و همانند موجود خشك و صلب چيزى در آن نفوذ نمى كند اين كلمه به اين ابزار مخصوص گفته شده است.

نكته ها:

1 - قرآن كتاب انديشه و عمل

آيـات مـخـتـلف قرآن اين حقيقت را فاش مى گويد كه اين كتاب بزرگ آسمانى تنها براى تـلاوت نيست، بلكه هدف نهائى از آن (ذكر) (يادآورى ) (تدبر) (بررسى عواقب و نـتـائج كـار) (انـذار)، (خارج كردن انسانها از ظلمات به نور) و (شفا و رحمت و هدايت ) است.

در آيه 50 سوره انبياء مى خوانيم:( و هذا ذكر مبارك انزلنا ) : اين يادآورى پر بركتى است كه ما نازل كرده ايم ).

در آيـه 29 سـوره (ص ) مـى خـوانـيم:( كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته ) : (اين كتاب پربركتى است كه بر تو نازل كرده ايم تا در آياتش تدبر كنند).

و در آيـه 19 سـوره انـعام آمده است:( و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) : (اين قـرآن بـه مـن وحـى شـده است تا شما و تمام كسانى را كه اين پيام به آنها مى رسد به وسيله آن انذار كنم ).

و در آيه 1 سوره ابراهيم مى فرمايد:( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النـور ) : (ايـن كـتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به وسيله آن از ظلمتها به سوى نور خارج سازى ).

و بـالاخـره در آيـه 82 سـوره اسـراء آمـده اسـت:( و نـنـزل مـن القـرآن مـا هـو شـفـاء و رحـمـة للمـؤ مـنـيـن ) : (آيـاتـى از قـرآن نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت براى مؤ منان است ).

و به اين ترتيب بايد قرآن مجيد در متن زندگى مسلمانان قرار گيرد و آنرا قدوه و اسوه خـويش قرار دهند دستوراتش را مو به مو اجرا كنند، و تمام خطوط زندگى خويش را با آن هماهنگ سازند.

امـا متاءسفانه برخورد گروهى از مسلمانان با قرآن برخورد با يك مشت اوراد نامفهوم است، تـنـهـا بـه تـلاوت سـرسـرى مـى پـردازنـد، و در نـهايت به تجويد و مخارج حروف و زيـبـائى صـوت اهـمـيـت مى دهند، و بيشترين بدبختى مسلمانان از همينجاست كه قرآن را از شكل يك برنامه جامع زندگى خارج ساخته و تنها به الفاظ آن قناعت كرده اند.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات مـورد بـحـث بـا صـراحـت مـى گـويـد ايـن مـنـافـقـان بيماردل در قرآن تدبر نكردند كه به اين روز سياه افتادند.

(تدبر) از ماده (دبر) (بر وزن ابر) به معنى بررسى نتائج و عواقب چيزى است، بـه عـكـس تـفـكـر كـه بـيـشـتـر بـه بررسى علل و اسباب چيزى گفته مى شود، و به كاربردن هر دو تعبير در قرآن مجيد پر معنى است.

امـا نـبايد فراموش كرد كه بهره گيرى از قرآن نياز به يك نوع خودسازى دارد، هر چند خـود قـرآن نيز به خودسازى كمك مى كند، چرا كه اگر بر دلها قفلها باشد، قفلهائى از هـوى و هـوس، كـبر و غرور، لجاجت و تعصب، اجازه ورود نور حق به آن نمى دهد، در آيات مورد بحث به همين امر نيز اشاره شده است.

و چـه زيـبـا مـى گـويـد: امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در خطبه اى كه پيرامون صفات پـرهـيـزگـاران فـرمـوده: امـا الليل فصافون اقدامهم، تالين لاجزاء القرآن يرتلونها تـرتيلا، يحزنون به انفسهم، و يستثيرون به دواء دائهم، فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا، و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مروا باية فـيـهـا تـخـويـف اصـغـوا اليـهـا مـسـامـع قـلوبـهـم، و ظـنـوا ان زفـيـر جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم: (آنها شب هنگام برپا ايستاده، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند، و جان خود را با آن محزون مى سازند، داروى درد خود را از آن مى گيرند، هر گاه به آيه اى رسند كه در آن تشويق است با علاقه فراوان به آن روى مى آورند، و چشم جانشان با شوق بسيار در آن خـيره مى شود، و آن را همواره نصب العين خود مى سازند، و هر گاه به آيه اى رسند كـه در آن بـيـم و انـذار اسـت گوشهاى دل خود را براى شنيدنش باز كرده، فكر مى كنند صـداى نـاله آتش ‍ سوزان دوزخ و به هم خوردن زبانه هايش در گوش جانشان طنين انداز است ).

2 - حديثى از امام صادق (عليه‌السلام )

در تـفـسـيـر جمله (ام على قلوب اقفالها) از امام صادق (عليه‌السلام ) چنين آمده است: ان لك قلبا و مسامع، و ان الله اذا اراد ان يهدى عبدا فتح مسامع قلبه، و اذا اراد به غير ذلك خـتـم مـسـامـع قـلبـه، فـلا يـصـلح ابـدا و هـو قـول الله عـز و جـل: ام على قلوب اقفالها: (براى تو قلبى است و گوشهائى كه (راه نفوذ در آن است ) و خـداوند هرگاه بخواهد بنده اى را (بخاطر تقوايش ) هدايت كند، گوشهاى قلب او را مى گـشـايد، و هنگامى كه غير از اين بخواهد بر گوشهاى قلبش مهر مى نهد، به گونه اى كه هرگز اصلاح نخواهد شد، و اين معنى سخن خداوند است )( ام على قلوب اقفالها ) .

آيه (25) تا (28) و ترجمه

( إن الذيـن ارتـدوا عـلى أدبـرهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـن سول لهم و أملى لهم ) (25)( ذلك بـأنـهـم قـالوا للذيـن كـرهـوا ما نزل الله سنطيعكم فى بعض الا مر و الله يعلم إسرارهم ) (26)( فكيف إذا توفتهم الملئكة يضربون وجوههم و أدبرهم ) (27)( ذلك بأنهم اتبعوا ما أسخط الله و كرهوا رضونه فأحبط أعملهم ) (28)

ترجمه:

25 - كـسـانـى كـه بـعـد از روشـن شـدن حـق پـشـت كـردنـد شـيـطـان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده، و آنها را با آرزوهاى طولانى فريفته است.

26 - ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه آنـهـا بـه كـسـانـى كـه نـزول وحـى الهى را كراهت داشتند گفتند ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم، در حالى كه خداوند اسرار آنها را مى داند.

27 - حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ ) بر صورت و پشت آنها مى زنند (و قبض روحشان مى كنند).

28 - اين بخاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند و آنچه را موجب خشنودى او است كراهت داشتند لذا اعمالشان را حبط و نابود كرد.

تفسير:

چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟!

ايـن آيـات هـمچنان به بحث پيرامون منافقان و موضعگيريهاى مختلف آنها ادامه مى دهد، مى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه بـعـد از روشـن شـدن حـق بـازگـشـتـنـد و پـشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده، و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است )( ان الذيـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـيـن لهـم الهـدى الشـيـطـان سول لهم و املى لهم ) .

گـر چـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه ايـن آيـه پـيـرامـون جـمـعـى از كـفـار اهـل كـتـاب سـخـن مـى گـويـد كـه قبل از قيام پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نشانه هاى او را بر اساس كتب آسمانيشان مى شمردند و سخت در انتظار او بودند، اما بعد از قـيـام او و روشـن شـدن ايـن نـشانه ها به او پشت كردند و شهوات و منافع مادى، مانع ايمانشان شد.

ولى قـرائنـى كـه در آيـات قـبـل و بـعـد است به خوبى نشان مى دهد اين آيه نيز درباره مـنـافـقـان سـخن مى گويد كه نزديك آمدند و دلائل حقانيت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بـه وضـوح ديـدند و شنيدند، ولى به خاطر هواپرستى و تسويلات شيطانى به آن پشت كردند.

(سول ) از ماده (سؤ ل ) (بر وزن قفل ) به معنى حاجتى است كه نفس آدمى نسبت به آن حـريـص اسـت و (تـسـويل ) معنى ترغيب و تشويق نسبت به امورى كه به آن حريص است، و نسبت اين امر به شيطان به خاطر وسوسه هائى است كه او در جان انسان مى كند، و مانع هدايت او مى شود.

جـمـله و امـلى لهـم از مـاده (امـلاء) بـه مـعـنـى ايـجـاد طـول امـل و آرزوهـاى دور و دراز اسـت كـه انـسـان را بـه خـود مشغول داشته و از حق بازمى دارد.

آيـه بـعـد علت اين تسويلات و تزيينات شيطانى را چنين شرح مى دهد: (اين بخاطر آن است كه آنها به كسانى كه از نزول وحى الهى به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اسـلام ناراحت بودند گفتند ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم )( ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل الله سنطيعكم فى بعض الامر ) .

كـار مـنـافـق هـمـيـن اسـت كه به دنبال افراد سرخورده و مخالف مى گردد، و اگر در تمام جـهـات با او قدر مشترك نداشته باشد به همان مقدار كه وجوه مشترك موجود است همكارى، بلكه اطاعت مى كند.

منافقان مدينه نيز به سراغ يهود آمدند، يهود (بنى نضير) و (بنى قريظه ) كه پـيـش از بـعـثت پيامبر از مبلغان اسلام بودند، اما بعد از ظهورش بخاطر حسد و كبر و به خطر افتادن منافعشان ظهور اسلام را ناخوشايند دانستند، و از آنجا كه مخالفت با پيامبر اسـلام و تـوطـئه ضـد او قـدر مـشـتـركـى در مـيـان مـنـافـقـان و يـهـود بـود قول همكارى به آنها دادند.

تـعـبـيـر (فـى بـعـض الامـر) شايد اشاره به اين است كه ما تنها در اين قسمت با شما همكارى مى كنيم، ولى شما با بت پرستى مخالفيد، و معتقد به رستاخيز هستيد، ما در اين امور با شما همراه نيستيم.

ايـن سـخـن شـبـيـه چـيـزى اسـت كه در آيه 11 سوره حشر آمده:( ا لم تر الى الذين نافقوا يـقـولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابـدا و ان قـوتـلتم لننصرنكم ) : (آيا نديديد منافقان را كه به برادران كافرشان از اهـل كتاب مى گويند اگر شما از اين بلاد كوچ كنيد ما هم با شما مى آئيم، و از هيچكس در مخالفت با شما اطاعت نخواهيم كرد، و اگر با شما پيكار كنند ياريتان خواهيم كرد)!

در پايان آيه آنها را با عبارتى كوتاه تهديد كرده، مى گويد: (خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مى داند)( و الله يعلم اسرارهم ) .

هـم از كـفـر بـاطـنـى آنـهـا و نفاقشان آگاه است، و هم از توطئه چينها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.

و نـيـز از آنـچه يهود از حسادت و دشمنى و عناد مخفى مى داشتند آگاه است آنها طبق گواهى كتابشان چنان از نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آگاه بودند كه او را همچون فرزند خود مى شناختند، و اين نشانه ها را قبلا برملا مى گفتند، ولى بعد از ظهورش همه را مخفى و پنهان كردند خدا از اين پنهانكارى آگاه است.

در حـديـثـى از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عليه‌السلام ) آمده است كه منظور از (كرهوا ما نزل الله ) بنى اميه هستند كه نزول فرمان خداوند را درباره ولايت على (عليه‌السلام ) ناخوش ‍ داشتند.

روشن است كه اين نوعى تطبيق و بيان مصداق است نه انحصار مفهوم آيه.

آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـوضـيـحـى اسـت بـراى ايـن تـهـديـد سـربـسـتـه مـى فـرمـايـد: (حـال آنـهـا چـگـونـه خـواهـد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى كنند در حـالى كـه بـر صـورت و پـشـت آنـهـا مـى زنـنـد)( فكيف اذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم ) .

آرى ايـن فـرشـتگان مأمورند كه در آستانه مرگ مجازات آنها را شروع كنند تا طعم تلخ كـفـر و نـفـاق و لجاجت و عناد را بچشند، به صورت آنها مى كوبند، براى اين كه رو به سـوى دشـمـنـان خـدا رفـتـه اند، و بر پشت آنها مى زنند بخاطر اين كه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.

ايـن مـعـنـى شـبـيـه چـيـزى اسـت كـه در آيـه 50 سـوره انـفـال دربـاره كـفـار و مـنـافـقـيـن آمـده اسـت:( و لو تـرى اذ يـتـوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق ) : (اگر ببينى كافران را هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند، و بر صورت و پشت آنها مى زنند، و مى گويند: بچشيد عذاب سوزنده را....).

در آخـريـن آيـه مورد بحث باز به بيان علت اين عذاب الهى در آستانه مرگ آنها پرداخته مـى گـويـد: (ايـن عـذاب و كيفر به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پـيروى كردند، و آنچه را موجب خشنودى او است كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد)( ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم ) .

چرا كه شرط قبولى اعمال و هـر گـونـه تـلاش و كـوشـش رضـاى خـدا اسـت، بـنـابـرايـن طـبـيـعـى اسـت كـه اعمال كسانى كه اصرار در خشم خدا دارند و مخالف با رضاى او هستند نابود گردد، و با دست خالى، و كوله بار عظيمى از گناهان اين جهان را وداع گويند.

حـال ايـن گروه درست مخالف وضعى است كه مؤ منان دارند كه فرشتگان رحمت در آستانه مرگ به استقبال آنها مى آيند، با روى گشاده به آنها مى گويند: سلام بر شما باد، هم اكـنـون وارد بـهـشـت شـويد بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد:( الذين تتوفاهم الملائكة طـيـبـيـن يـقـولون سـلام عـليـكـم ادخـلوا الجـنـة بـمـا كـنـتـم تـعـمـلون ) . (نحل - 33).

قابل توجه اين كه در مورد خشم الهى جمله به صورت فعليه آمده است (ما اسخط الله ) و در مورد خشنودى او به صورت اسميه (رضوانه ).

بـعـضـى از مـفـسران گفته اند اين تفاوت تعبير لطيفه اى در بردارد، و آن اينكه خشم خدا گاهگاه است، و رضا و رحمتش مستمر است و مدام.

ايـن نـكـته نيز روشن است كه خشم و غضب و سخط در مورد خداوند به معنى تاثر نفسانى نيست، همانگونه كه رضاى او نيز به معنى انبساط روح نمى باشد، بلكه همانگونه كه در حديث امام صادق (عليه‌السلام ) آمده (غضب الله عقابه و رضاه ثوابه ): (خشم خدا عقاب او است، و رضاى او ثواب او).