تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23727
دانلود: 1923


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23727 / دانلود: 1923
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (31) و (32) و ترجمه

( و قالوا لو لا نزل هذا القرأن على رجل من القريتين عظيم ) (31)

( أهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون ) (32)

ترجمه:

31 - و گـفـتـنـد چـرا ايـن قـرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است؟!

32 - آيـا آنـهـا رحـمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.

تفسير:

چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟

در آيـات قـبـل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سـحـر مـى خـوانـدنـد و گـاه بـه تـقـليـد نـيـاكـانـشـان مـتـوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهـى و بـى اسـاس آنـان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو شـهـر (مـكـه و طـائف ) مـردى ثـروتـمـنـد و سـرشـنـاس! نـازل نـشـده اسـت )؟!( و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن عـلى رجل من القريتين عظيم ) .

آنـهـا از يـك نـظـر حـق داشـتـند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انـسـانـهـا مـال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كـردنـد ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مـى كـردنـد كـه ايـن مـوهـبـت نـبوت و رحمت بزرگ الهى، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شده، اين باور كردنى نيست!

آرى آن نـظـام ارزشـى نـادرسـت چـنـيـن اسـتـنـبـاطـى هـم بـه دنـبـال داشـت، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد.

حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انـسـانـى آگـاه، بـا اراده، مصمم، شجاع، عادل، و آشنا به درد محرومان و مظلومان، اين اسـت ارزشـهـائى كـه بـراى حـمـل ايـن رسـالت آسـمـانـى لازم است، نه لباسهاى زيبا و قـصـرهـائى گـرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.

در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى غالبا (وليد بن مغيره ) را از مكه (و عروة بن مسعود ثقفى ) را از طائف شمرده انـد، هـر چند بعضى نام (عتبة بن ربيعه ) از مكه و (حبيب بن عمر ثقفى ) از طائف را نيز به ميان آورده اند.

ولى گـفـتـار آنـهـا ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است.

قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد، و ديـدگـاه الهـى و اسـلامـى را كـامـلا مـجـسـم مـى سازد، نخست مى گويد: (آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند)؟!( اهم يقسمون رحمت ربك ) .

تـا بـه هـر كـس بـخـواهـنـد نـبـوت بـخـشـنـد، و كـتـاب آسـمـانـى بـر او نـازل كـنـنـد، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است، چـنـانـكـه در آيـه 124 سـوره انـعـام نـيـز آمـده اسـت( الله اعـلم حـيـث يجعل ) رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).

از ايـن گـذشـتـه اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هـرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست، بلكه: (ما معيشت آنها را در حيات دنيا در مـيـان آنـان تـقـسـيم كرديم، و بعضى را بر بعضى برترى داديم، تا آنها يكديگر را تـسـخـيـر كـنـنـد به يكديگر خدمت نمايند)( نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ) .

آنـها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است، و اداره اين زندگى جـز از طـريـق تـعـاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زنـدگـى و اسـتـعـداد، و در يـك پـايـه از نـظـر مـقـامـات اجـتـمـاعـى بـاشـنـد اصـل تـعـاون و خـدمـت بـه يـكـديـگـر و بـهـره گـيـرى هـر انـسـانـى از ديـگـران متزلزل مى شود.

بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.

(بـلكـه رحـمـت پـروردگـار تـو از تـمـام آنـچـه گـردآورى مـى كـنـنـد (از مال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است )( و رحمة ربك خير مما يجمعون ) .

بـلكـه تـمـام ايـن مـقـامـهـا و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

تـعبير به (ربك ) كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پـروردگـار در مـورد پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.

نكته:

پاسخ به دو سؤ ال مهم

در ايـنجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است.

نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست.

از ايـن گـذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده، و تفاوتها همه از ناحيه او است، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست؟

پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود:

كـسـانـى كـه چـنـيـن ايـرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه مـعـيـنـى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردن ظالمانه، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام عـمـومـى مـردم نـسـبت به يكديگر است، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمـادگـيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعا خـدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشـتـه هـاى ديـگـر در اخـتـيـار آنـهـا قـرار مـى گـيـرد، خـلاصـه اسـتـخـدامـى اسـت مـتـقـابل، و خدمتى است طرفينى، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.

نـاگـفـتـه پـيـداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش، و استعداد روحى و جسمى، يكسان بـاشـند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نـظـر سـاخـتـمـان و ظـرافـت و مـقـاومـت هـمـه شـبـيـه هـم بـودنـد نـظـام جـسـم انـسـان مـخـتل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.

مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تـنـفس، و گردش خون، و تغذيه، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن (ليـتـخـذ بعضهم بعضا سخريا) است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.

و اگـر گـفـتـه شـود جـمـله (رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بـعـض درجـات ) دليـل بر عدم عدالت اجتماعى است، مى گوئيم اين در صورتى است كه (عدالت ) به معنى (مساوات ) تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جـاى خـود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است.

مـمـكـن اسـت افرادى در مقام شعار كلمه (مساوات ) را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير نيست، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گـردد، هـمـه بـايـد آزاد بـاشـند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شـكـوفـا سـازنـد و از نـتـائج فـعـاليـتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.

و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كـوشـش را روشـن نـگـاهـداشت؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند براى تلاش ‍ و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است.

درسـت اسـت كـه خـداونـد استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده، و درسـت اسـت كـه عـوامـلى بـيـرون از اراده انـسـان در مسير زندگى او مؤ ثر است، ولى با ايـنـحـال يـكـى از عـوامـل بـنـيـادى را نـيـز تـلاش و كـوشـش او قـرار داده اسـت و بـا بيان اصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.

بـه هـر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يـك كـارخـانـه سـاخـته مى شود، يك شكل، يك نواخت، يك اندازه، و با يك نوع فايده، و اگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.

و نـه مـانـنـد پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به طـور اجـبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه، در عـيـن تـفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.

كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات امـتـيـاز نـبـخشيده، بلكه جمله (رفع بعضهم فوق بعض ‍ درجات ) اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گـروه ديـگـر درسـت از هـمين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است.

آيه (33) تا (35) و ترجمه

( و لو لا أن يـكـون النـاس أمـة وحـدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون ) (33)( و لبيوتهم أبوبا و سررا عليها يتكو ) (34)( و زخرفا و إن كل ذلك لما متع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ) (35)

ترجمه:

33 - اگـر تـمـكـن كـفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما بـراى كـسـانـى كـه كـافـر مـى شـدنـد خـانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و نردبانهائى كه از آن بالا روند!

34 - و بـراى خـانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند.

35 - و انـواع وسـائل تـجـمـلى، ولى تـمـام ايـنـهـا مـتـاع زنـدگـى دنـيـاسـت و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است.

تفسير:

قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى! (ارزشهاى دروغين ).

ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث پـيـرامـون نـظـام ارزشـى اسـلام و عـدم مـعـيـار بـودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خـداونـد رحـمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم )( و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ) .

خـانـه هـائى كـه چـنـديـن طـبقه داشته باشد، (و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار مى داديم كه از آن بالا روند)( و معارج عليها يظهرون ) .

جـمـعـى از مـفـسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است، و عدم تكرار كلمه (فضة ) (نـقـره ) بـه خـاطـر وضـوح آن اسـت، ولى گـويـا آنـهـا وجـود پـله هـا را بـه تـنـهـائى دليـل بـر اهـمـيـت خـانـه هـا نـدانـسـتـه انـد در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است.

(سـقـف ) (بـر وزن شـتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع (سقيفه ) به معنى مكان مسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است.

سـپـس مـى افـزايد (علاوه بر اين، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند)( و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤن ) .

مـمـكـن اسـت ايـن جـمـله اشـاره بـه درهـا و تـخـتـهـاى نـقـره بـاشـد كـه چـون در آيـه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده، و نيز ممكن است

وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهـمـيـت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى مـتـعـدد نـمـى گـذارنـد، ايـن مـخـصـوص قـصـرهـا و خـانـه هـاى مجلل است، و همچنين وجود تختهاى بسيار.

بـاز بـه ايـن هـم اكـتـفـا نـكـرده مـى افـزايـد: عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا (انـواع وسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم )( و زخرفا ) .

تـا زنـدگـى مـادى و پـر زرق و بـرقـشـان از هـر نـظـر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره، و درها و تختهاى متعدد، و انـواع وسـائل زيـنـتـى، و هـر گـونـه نـقـش و نـگـار آنـچـنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است.

سـپـس مى افزايد: (اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است )( و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ) .

(زخـرف ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر گـونـه زيـنـت و تـجـمـل تـواءم بـا نـقـش و نـگـار اسـت، و از آنـجـا كـه يـكـى از مـهـمـتـريـن وسـائل زيـنـت طـلا اسـت بـه آنـهـم زخـرف گـفـتـه شـده اسـت، و اينكه به سخنان بيهوده (مزخرف ) مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن سـرمـايـه هـاى مـادى و ايـن وسائل تجملاتى دنيا به قدرى در پـيـشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كـفـار و مـنـكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر مـتـمـايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.

نكته ها:

1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند

بـه راسـتـى تـعـبـيـرى رسـاتـر از آنـچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تـعـداد شـتـران، مـقـدار درهـم و ديـنـار، و تـعـداد غـلامـان و كـنـيـزان و خـانـه هـا و وسـائل تـجـمـلى اسـت، تـا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شـكـسـته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى، تقوى و پرهيزگارى، و علم و دانـش، ايـثـار و فـداكارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات، روبنائى و سطحى، و ناپايدار خواهد بود.

و ايـن هـمـان كـارى اسـت كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه عـاليـتـريـن وجـهـى انـجـام داد، و بـه هـمـيـن دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت.

جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در تكميل اين برنامه مى خوانيم: لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء: (اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد).

امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) نيز در (خطبه قاصعه ) سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد:

(موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فـرمـان خـدا شـود حـكـومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت، اما او گـفـت: آيـا از ايـن دو تـعـجـب نـمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بـسـتـگـى بـه خـواسـتـه آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است؟

(ايـن سـخـن را فـرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن، و تحقير پشمينه پوشى گفت ).

(اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد)!.

و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:

(مـگـر نـمـى بـيـنـيـد خـداونـد انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان، با سنگهائى كه نه زيـانى مى رساند و نه سودى، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پـر سـنـگلاخ ‌ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين، در تنگناى دره هائى مستقر سـاخـتـه، در مـيـان كـوهـهـاى خشن، شنهاى متراكم، چشمه هاى كم آب، آباديهاى جدا و پر فـاصـله كـه هـيـچ مـركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش ‍ را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...).

اگـر خـدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هـمـوار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب، در وسـط بـاغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت، ولى در ايـن حـالت آزمـايـش و امـتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فـريـبـنـده ظـاهـرى مـشـغـول مـى شـدنـد و از ارزشـهـاى واقـعـى الهـى غافل مى گشتند).

بـه هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سـخـت و نـاگـوار تـحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين اسـت كـه آن ارزشـهـاى اصـيـل را رها ساخته، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گـرفـتـه اسـت، مـقـيـاس شـخـصـيـت مـال و مـقـام دنـيا شده، و علم و تقوا و فضيلت را به فـرامـوشـى سـپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته، و از اسلام بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،

و تـا تـحـول را از ارزشـهـاى حـاكـم بـر وجـودشـان شـروع نـكـنـنـد مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) (رعد - 11).

2 - پاسخ به يك سؤال

بـا مـطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى، و ثروت و مقام مادى، اين سـؤ ال مـطـرح مـى شـود كـه پـس چـرا قـرآن مـجـيـد در جـاى ديـگـر مـى گـويـد:( قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصـة يـوم القـيـمـة كـذلك نـفـصـل الايـات لقـوم يعلمون ) : (بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفـريـده و طـيـبـات را حـرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايـمـان آورده انـد (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم ) (اعراف - 32).

يـا در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد:( يا بنى آدم خـذوا زيـنـتـكـم عـنـد كل مسجد ) : (اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد) (اعراف - 31).

چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است؟!

در پـاسـخ بـايـد بـه ايـن نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغـيـن است، هدف اين است كه مقياس شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه ايـنـكـه امـكـانات مادى بد چيزى است، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى.

وانـگـهـى ايـنـهـا در صـورتـى ارزش دارد كـه در حـد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن زينتهاى انبوهى از سيم و زر!

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليـل بـر شخصيت آنها است، و نه محروم بودن مؤ منان از آن، و نه استفاده از اين امور در حـد مـعـقـول، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.