تفسیر نمونه جلد ۲۱

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 23724
دانلود: 1923


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23724 / دانلود: 1923
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 21

نویسنده:
فارسی

آيه (63) تا (65) و ترجمه

( و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لا بين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوا الله و أطيعون ) (63)( إن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم ) (64)( فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم أليم ) (65)

ترجمه:

63 - هنگامى كه عيسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم، تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد

64 - خـداونـد پـروردگار من و پروردگار شماست، او را پرستش كنيد كه راه راست همين است.

65 - ولى گـروهـهـائى از مـيـان آنـهـا ظـهـور كـردند كه (درباره مسيح ) اختلاف نمودند و بعضى او را خدا پنداشتند واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك.

تفسير:

آنها كه درباره مسيح غلو كردند

در آيـات گـذشـتـه بـه گـوشـه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح (عليه‌السلام ) اشاره شد، و آيات بحث آن را ادامه مى دهد، و مخصوصا روى دعوت حضرت مسيح به توحيد خالص و نفى هرگونه شرك تكيه مى كند.

نخست مى فرمايد: (هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد، گـفـت: مـن بـراى شـمـا حكمت آورده ام و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريـد بـراى شـمـا تـبـيـيـن كـنـم )( و لمـا جـاء عـيـسـى بـالبـيـنـات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ) .

بـه ايـن ترتيب سرمايه عيسى (بينات ) يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسو حـقـانـيـت او را تـبـيـيـن مـى كـرد، و از سـوى ديـگر حقايق مربوط به مبداء و معاد و نيازهاى زندگى بشر را.

در ايـن عـبـارت حـضـرت مسيح (عليه‌السلام ) محتواى دعوت خود را (حكمت ) توصيف مى كـنـد، و مى دانيم ريشه اصلى (حكمت ) به معنى (جلوگيرى كردن از چيزى به منظور اصـلاح آن ) اسـت، و سپس به تمام عقائد حق، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسان را از هـرگـونـه انـحـراف در ايـمـان و عـمـل بـازمـى دارد، و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پـردازد، اطلاق شده است، و به اين ترتيب حكمت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم (حكمت عـلمـى ) را مـى گـيـرد و هم (حكمت عملى ) را اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مى ريـزد، و مـردم را سرگردان و بيچاره مى كند، و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اين مسأله تكيه مى نمايد.

در اينجا سؤ الى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند و آن اينكه چرا مى گويد: آمده ام كه بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم، چرا همه آن را تبيين نمى كند؟!.

از ايـن سـؤ ال جـوابـهاى متعددى داده شده كه از همه مناسبتر اين است: اختلافاتى كه مردم دارنـد دو گـونـه اسـت: بـخـشـهـائى اسـت كـه در سـرنـوشـت آنـهـا از نـظـر اعـتـقـاد و عـمـل، و از نـظـر فـرد و جـامـعه مؤ ثر است، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است در امـورى كه هرگز سرنوشت ساز نيست، مانند نظرات مختلفى كه درباره پيدايش منظومه شمسى و آسمانها، و چگونگى افلاك و ستارگان، و ماهيت روح آدمى، و حقيقت حيات و مانند اينها روشـن اسـت انـبـيـاء مـأمـوريـت دارنـد كـه بـه اخـتـلافـات در بـخـش اول از طـريـق تبيين واقعيتها پايان دهند، ولى هرگز ماءمور نيستند كه هر گونه اختلافى را هر چند تاءثيرى در سرنوشت آدمى نداشته باشد پايان دهند ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه تبيين پاره اى از اختلافات نتيجه و غايت دعوت انبياء است يـعـنـى آنـهـا سـرانـجـام مـوفـق مـى شـونـد پـاره اى از اخـتـلافـات را حـل كـنـنـد، ولى حـل هـمـه اخـتـلافـات در دنـيـا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد يـكـى از ويـژگيهاى قيامت را پايان گرفتن تمام اخـتـلافـات بـيـان مـى كند، در آيه 92 - نحل مى خوانيم:( و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فـيـه تـخـتـلفـون ) : (به طور مسلم در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شما تـبيين مى كند) (همين معنى در آيات 55 آل عمران - 48 مائده - 164 انعام - 69 حج، و غير آن آمده است ).

و در پـايان آيه مى افزايد: (اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد)( فاتقوا الله و اطيعون )

سـپـس بـراى ايـنـكـه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود برطرف سازد مى گويد: (بـه طـور قـطـع خـداونـد پـروردگـار مـن و پروردگار شما است )( ان الله هو ربى و ربكم ) .

قابل توجه اينكه كلمه (رب ) را دو بار در اين آيه تكرار مى كند، يكبار در مورد خود، و يكبار در مورد مردم، تا روشن سازد من و شما يكسانيم، و پروردگار شما و من يكى است.

مـن نـيـز در تـمـام وجـود و هـستيم همانند شما نيازمند به خالق و مدبرى هستم، او مالك من و راهنماى من است.

و بـراى تـأكـيـد بـيـشـتـر اضـافـه مـى كند: (اكنون كه چنين است او را پرستش كنيد)( فاعبدوه ) .

چرا كه غير او لايق پرستش نيست، همه مربوبند و او رب است، و همه مملوكند و او مالك.

باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تاءكيد مى كند تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد (اين است صراط مستقيم )( هذا صراط مستقيم ) .

آرى راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است، راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست، همانگونه كه در آيه 61 سوره يس آمده است:( و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ) : (آيا با شما عهد نكردم كه مرا پرستش كنيد اين است راه مستقيم ).

اما عجب اينكه با اينهمه تاءكيدات باز هم در ميان گروههاى زيادى كه بعد از عيسى (عليه‌السلام ) پـيـدا شـدنـد احـزابـى ظـهـور كـردند كه درباره عيسى اختلاف داشتند (فاختلف الاحزاب من بينهم )

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده!

بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بـعـضـى او را يـكـى از اقـنومهاى سه گانه (سه ذات مقدس اب و ابن و روح القدس ) مى دانستند.

تنها گروهى كه در اقليت بودند او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند، ولى سرانجام عقيده اكثريت غالب شد و مساءله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت.

در ايـن زمـيـنـه حـديـث تـاريـخـى جـالبـى نـقـل كرده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره مريم آورده ايم.

ايـن احـتـمـال نـيـز در تفسير آيه وجود دارد كه اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود، بلكه در ميان يهود و پيروان مسيح در مورد او اختلاف درگرفت، پيروانش درباره او غلو كردند و او را بـه مـقـام الوهـيـت رسـانـدنـد، در حـالى كـه دشـمـنـانش او و مادرش مريم پاكدامن را به بـدترين اتهامات متهم ساختند، و اينگونه است راه و رسم جاهلان، گروهى در افراطند، و گـروهـى در تـفـريـط، و يـا بـه گـفـتـه امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) بعضى محب غـال هـسـتـنـد و بـعـضـى مـبـغـض قـال آنـجـا كـه فـرمـود: هـلك فـى رجـلان مـحـب غال و مبغض قال: دو گروه درباره من هلاك شدند

دوسـتـان غـلو كـنـنـده كـه مرا خدا پنداشتند، و دشمنان تهمت زننده كه نسبتهاى ناروا به من دادند!.

و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار!

در پـايـان آيـه آنـهـا را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده، مى فرمايد: (واى بر كـسـانـى كـه سـتـم كـردنـد، و از صـراط مـسـتقيم منحرف شدند، واى بر آنها از عذاب روز دردناك( فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم ) .

آرى روز قيامت روز دردناكى است، طول حسابش دردناك، عذاب و مجازاتش دردناك، حسرت و اندوهش دردناك، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است.

آيه (66) تا (69) و ترجمه

( هل ينظرون إلا الساعة أن تأتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) (66)( الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقين ) (67)( يا عباد لاخوف عليكم اليوم و لا أنتم تحزنون ) (68)( الذين أمنوا بايتنا و كانوا مسلمين ) (69)

ترجمه:

66 - آنـهـا چـه انتظارى مى كشند؟ جز اينكه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كه خبر ندارند.

67 - دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران.

68 - اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد.

69 - آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند.

تفسير:

در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت؟

در آيـات پيشين سخن از بت پرستان لجوج، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود، و در آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند.

نخست مى فرمايد: (اينها چه چيزى را انتظار مى كشند، جز اينكه ناگهان قيامت به سراغ آنـهـا آيـد در حـالى كـه مـتـوجـه نـيـستند)؟!( هل ينظرون الا الساعة ان تاءتيهم بغتة و هم لايشعرون ) .

ايـن سـؤ ال كـه بـه صـورت اسـتـفـهـام انـكـارى طـرح شـده در حـقـيـقـت بـيـان حـال واقـعـى ايـنـگونه افراد است، مثل اينكه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ نـاصـح مـشـفـقـى فـرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوئيم: او تنها در انتظار مرگ خويش است!

منظور از (ساعة ) در اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن روز قيامت است، چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد.

البـتـه ايـن كـلمـه گـاهـى بـه مـعنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است، و از آنجا كه اين دو فـاصـله زيـادى بـا هـم نـدارنـد مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر هـر دو مـرحـله را شامل شود.

به هر حال قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا شروع مى شود به دو وصف در آيه فوق توصيف شده است نخست همين ناگهانى بودن آن است (بغتة )، و ديگر عدم آگاهى عموم مردم از زمان وقوع آن مى باشد.

مـمـكـن است چيزى ناگهانى رخ دهد ولى قبلا انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله با مشكلات آن آماده شويم، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى به طـور نـاگـهـانـى واقـع شـود و مـا از آن بـه كـلى غافل باشيم.

حـال مـجـرمان درست اينگونه است، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): تقوم الساعة و الرجلان يحلبان النـعـجـة، و الرجـلان يـطـويـان الثـوب، ثـم قـراء (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ): هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون:

فـرمـود: (قـيـامـت بـه طـور نـاگـهانى رخ مى دهد در حالى كه (هر كس به كار زندگى خـويـش مـشـغـول اسـت ) مـردانـى مـشـغـول دوشـيـدن گـوسـفـنـدانـنـد، و مـردان ديـگـرى مشغول گستردن پارچه (و گفتگو براى خريد و فروش ) سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود( هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) .

و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان در بـرابـر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد اينچنين غافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود.

سـپـس از حـالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد، و يا زرق و برق دنيا، دست مودت به هـم مـى دهـنـد پـرده بـرداشـتـه مـى گـويـد: هـمـه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران!( الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ) .

ايـن آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از ساعت در آيه قبل نيز روز رستاخيز است، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى، مگر پيوندهائى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است.

تـبـديـل شـدن ايـنگونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است، چرا كه هر كدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تـشـويـق نـمـودى، آرى تـو بـودى كـه مـرا غـرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بيخبر كردى، هر يك از آنها به ديگرى اينگونه مطالب را مى گويد.

تـنـهـا پـرهـيـزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است، چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد.

طـبـيـعـى اسـت كـه دوسـتان در امور زندگى كمك يكديگرند اگر دوستى بر اساس شر و فـسـاد بـاشـد شريك در جرم يكديگرند، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك در پـاداش يـكـديـگـر مـى بـاشـنـد، بـنـابـرايـن جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه دوسـتـى از قـسـم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محكمتر.

امـام صـادق (عليه‌السلام ) مـى فـرمـايـد: الا كل خلة كانت فى الدنيا فى غير الله عز و جـل فـانـهـا تـصـيـر عـداوة يـوم القـيامة: (بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدا نباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود).

آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تفسيرى است براى اوصاف و حالات متقين و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خداوند به آنها مى گويد: (اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شما است، و نه غم و اندوهى خواهيد داشت )( يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ) .

چه پيام جالبى؟! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند، پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود، اى بندگان خدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مـى كـنـد، پـيـامـى كـه هـرگـونـه غـم و انـدوه از گـذشـتـه را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است.

در آخرين آيه مورد بحث اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصتر سـاخته، مى فرمايد: (همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستور ما تسليم بودند)( الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين ) .

آرى آنـهـا هـسـتـنـد كـه بـه چـنـان خـطـاب پـرافـتـخـارى مـخـاطـب و مشمول چنان نعمتهائى مى شوند.

در حـقـيـقـت دو جـمـله فـوق تـعـريـف گـويـائى از اعـتـقـاد و عمل آنها است، ايمان مبانى استوار اعتقادى آنها را روشن مى سازد، و اسلام تسليمشان را در عمل در برابر فرمان حق و اجراء دستورات او.

آيه (70) تا (73) و ترجمه

( ادخلوا الجنة أنتم و أزواجكم تحبرون ) (70)( يطاف عليهم بصحاف من ذهب و أكواب و فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذ الا عين و أنتم فيها خالدون ) (71)( و تلك الجنة التى أورثتموها بما كنتم تعملون ) (72)( لكم فيها فكهة كثيرة منها تأكلون ) (73)

ترجمه:

70 - (به آنها خطاب مى شود) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى.

71 - ظرفها (ى غذا) و جامها (ى شراب طهور) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند، و در آن (بـهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد، و شما در آن هميشه خواهيد ماند.

72 - اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد.

73 - بـراى شـمـا در آن مـيـوه هـاى فـراوان اسـت كـه از آن تناول مى كنيد.

تفسير:

آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد...

ايـن آيـات پـاداش بـنـدگـان خـالص خـدا و مـؤ مـنـان صـالحـى را كـه در آيـات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نـخـسـت مـى فـرمـايد: (از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود وارد بهشت شويد)( ادخلوا الجنة ) .

بـه ايـن تـرتـيب پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كرده مى گويد: بفرمائيد و وارد بهشت شويد!

سپس به نخستين نعمت اشاره كرده، مى افزايد (شما و همسرانتان )( انتم و ازواجكم ) .

روشـن اسـت بـودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

بـعـضـى ازواج را در ايـنـجـا بـه معنى همرديفان و دوستان و نزديكان تفسير كرده اند كه اگر آنهم باشد خود نعمت بزرگى است، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است.

سـپـس اضـافه مى كند (همگى غرق سرور و شادى باشيد، آنچنان كه سرور و شادمانى كه آثارش در چهره هاى شما پرتوافكن باشد)( تحبرون ) .

(تـحـبـرون ) از مـاده (حـبـر) (بـر وزن فكر) به معنى اثر مطلوب است، و گاه به زيـنـت و آثـار شـادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده، و اگر به (علماء) (احبار) (جمع حبر بر وزن ابر) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آنها در ميان مـجـتـمـعـات بـشـرى باقى ميماند، چنانكه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) فرمود: العلماء بـاقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجوده: (دانشمندان تا پايان جهان زنده اند شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است ).

و در سـومـين نعمت مى فرمايد (ظرفهاى غذا و جامهاى شراب طهور از طلا مملو از بهترين غـذا و شـرابـهـاى بـهـشـتـى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند)( يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ) .

آنها در بهترين ظروف، و از بهترين غذا، در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ درد سر پذيرائى مى شوند.

(صـحـاف ) جـمـع (صـحـفـة ) (بـر وزن صـفـحـه ) در اصـل از مـاده (صـحـف ) به معنى گستردن گرفته شده، و در اينجا به معنى ظرفهاى بزرگ و وسيع است.

(اكـواب ) جـمـع (كـوب ) بـه مـعـنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و به تعبير امروز (جام ) يا (قدح ) است.

گـر چـه در آيـه فوق تنها سخن از ظرفهاى طلا به ميان آمده، و از غذا و نوشيدنيهاى آن بحثى نشده، ولى پيداست ظرفهاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمانها نمى گردانند.

در مـرحـله چـهـارم و پـنـجـم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جـهـان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمـايـد: (در بـهـشـت آنـچـه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است )( و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ) .

بـه گـفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواع نعمتهاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده بيفزايند.

چـه تـعـبـيـرى از ايـن زيباتر و جامعتر؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى، و به وسعت آنـچـه امـروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توان يافت.

جالب اينكه مسأله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است، و اين جدائى پرمعنى است:

آيـا از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است؟ از اين جهت كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر و بالاتر است، يا از اين نظر كه جمله (ما تشتهيه الانفس ) لذات ذائقه و شامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الاعين بيانگر لذت چشم است؟.

بعضى نيز عقيده دارند كه جمله ما (تشتهيه الانفس ) اشاره به تمام لذات جسمانى است، در حـالى كـه جـمـله (تـلذ الاعـيـن ) بـيـانـگر لذات روحانى است، چه لذتى در بهشت بـالاتـر از ايـنـكـه انـسـان بـا چـشـم قـلب بـه جـمـال بـى مثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمتهاى مادى بهشت برتر است.

بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد لذت ديدار بيشتر است.

سؤال:

در اينجا سؤ الى براى مفسران مطرح شده است، و آن اينكه آيا عموميت و گسترش مفهوم اين آيـه دليـل بـر ايـن اسـت كـه اگـر مـطـالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا كنند خداوند به آنها مى دهد؟.

پاسخ:

طـرح ايـن سـؤ ال در حـقـيـقـت بـه خـاطـر عـدم توجه به يك نكته است و آن اينكه محرمات و زشـتـيـها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان، و مسلما روح سالم اشتهاى چـنـيـن غـذائى نـمـى كـنـد، و ايـن ارواح بـيـمـار اسـت كـه گـاه بـه سموم و غذاهاى نامناسب متمايل مى شود.

بـيـمـارانـى را مـى بـيـنـيـم كـه در هـنـگـام مـرض حـتـى تـمـايـل بـه خـوردن خـاك و يـا اشـيـاء ديـگـرى از ايـن قـبـيـل پيدا مى كنند، اما به مجرد اينكه بيمارى بر طرف شود آن اشتهاى كاذب ساقط مى گـردد، آرى بـهـشـتـيـان هـرگـز تـمـايـل بـه چـنـان اعـمـالى پـيـدا نـخـواهند كرد، چرا كه تمايل و كشش روح نسبت به آنها از ويژگيهاى ارواح بيمار دوزخى است.

اين سؤ ال شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده است كه يك اعرابى نزد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و عرض كرد آيا در بهشت شتر هم پيدا مى شود؟

زيـرا مـن بسيار به شتر علاقمندم!.پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه مى داند در آنـجـا نـعـمـتـهـائى اسـت كه با وجود آن، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، در پـاسـخ بـا عـبـارتى كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: يا اعرابى ان ادخلك الله الجنة اصبت فـيـهـا مـا اشتهت نفسك و لذت عينك!: (اى اعرابى اگر خدا ترا وارد بهشت كند آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت )!.

و به تعبير ديگر آنجا عالمى است كه انسان كاملا با واقعيتها هماهنگ مى شود و به گفته شاعر:

آنچه بينى دلت همان خواهد

و آنچه خواهد دلت همان بينى

بـه هـر حـال از آنـجـا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد، در ششمين توصيف، بـهـشـتـيـان را از ايـن نـظـر آسوده خاطر ساخته، مى فرمايد: (شما جاودانه در آن خواهيد ماند)( و انتم فيها خالدون ) .

مبادا فكر زوال نعمت خاطر آنها را مكدر سازد و از آينده نگران كند.

در ايـنـجـا بـراى ايـنكه روشن شود اينهمه نعمتهاى بهشتى را به (بها) مى دهند و به (بهانه ) نمى دهند مى افزايد (اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد)( و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ) .

جـالب ايـنكه از يكسو مقابله با اعمال را مطرح مى كند، و از سوى ديگر ارث را كه معمولا در جـائى بـه كـار مـى رود كـه نـعـمـتـى بـى خـون دل و بـدون تـلاش و زحـمـت بـه انـسـان بـرسـد، اشـاره بـه ايـنـكـه اعـمـال شـمـا پـايـه اصـلى نـجـات شـمـاسـت، ولى آنـچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گوئى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.

بـعـضـى نـيـز ايـن تـعـبـيـر را اشـاره به همان مطلبى مى دانند كه قبلا گفته ايم كه هر انـسـانـى مـسـكـنـى در بـهـشـت و جـايـگـاهـى در دوزخ دارد، بـهـشـتـيـان وارث منازل دوزخيان مى شوند، و دوزخيان وارث منازل بهشتيان!

اما تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

در آخـريـن و هـفـتـمـيـن نـعـمـت سـخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مى بـاشـد، مـى فـرمـايـد: (بـراى شـمـا در بـهـشـت مـيـوه هـاى فـراوانـى اسـت كـه از آنـهـا تناول مى كنيد)( لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ) .

در حـقـيـقـت ظـرفـهـا و جـامـهـا بـيـانـگر انواع غذاها و نوشيدنيها بود، اما ميوه ها خود حساب جداگانه اى دارد كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره شده است.

جالب اينكه با تعبير (منها) اين حقيقت را بيان مى كند كه ميوه هاى بهشتى آنقدر فراوان اسـت كه شما تنها جزئى از آن را تناول مى كنيد، و به اين ترتيب مجموعه فناناپذيرى است، و درختانش هميشه پر بار و پر ثمر است.

در حـديـثـى چـنـيـن آمـده: لا يـنـزع رجل فى الجنة ثمرة من ثمرها الا نبت مثلاها مكانها: (هيچ انسانى ميوهاى از درختان بهشتى نمى چيند مگر اينكه دو چندان جاى آن مى رويد).

اينها بخشى از نعمتهاى جانپرور بهشتى بود كه در انتظار كسانى است كه ايمانى روشن و اعمالى شايسته و صالح دارند.