تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27294
دانلود: 2197


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27294 / دانلود: 2197
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (6) و (8) و ترجمه

(يـأ يها الذين أمنوا إن جأكم فاسق بنبإ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين) (6)(و اعـلمـوا أن فـيـكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الا مر لعنتم ولكن الله حبب إليكم الايـمـان و زيـنـه فـى قـلوبـكـم و كـره إليـكـم الكـفـر و الفسوق و العصيان أولئك هم الراشدون) (7)(فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم) (8)

ترجمه:

6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تـحـقـيـق كـنـيـد، مـبـادا بـه گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد.

7 - و بـدانـيـد رسـول خـدا در ميان شما است، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آنرا در دلهايتان زينت بـخشيده، و (به عكس ) كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است كسانى كه واجد اين صفاتند هدايت يافتگانند.

8 - خداوند بر شما فضل و نعمتى از سوى خود بخشيده، و خداوند دانا و حكيم است.

شان نزول:

براى نخستين آيه مورد بحث دو شأن نزول در تفاسير آمده است كه بعضى مانند طبرسى در (مـجـمـع البـيـان ) هـر دو را ذكـر كـرده انـد، و بعضى مانند (قرطبى ) و (نور الثقلين ) و (فى ظلال القرآن ) تنها به يكى اكتفا كرده اند.

نـخـسـتين شأن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه آيه يا ايها الذين آمـنـوا ان جـائكـم...دربـاره (وليـد بـن عـقـبـه ) نـازل شـده اسـت كـه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله (بـنـى المـصـطـلق ) اعـزام داشـت، هـنـگـامـى كـه اهـل قـبـيـله بـا خـبـر شـدنـد كـه نـمـايـنده رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى آيد با خـوشـحـالى بـه اسـتـقـبـال او شـتـافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و (وليد) در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.

خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده بـاشـد) و عـرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكـات يـكـنـوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيـه فـوق نـازل شـد (و بـه مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقيق كنيد).

بـعـضـى نـيـز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار (وليد) درباره ارتداد قبيله (بنى المـصـطـلق ) پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد به سراغ قبيله (بنى المصطلق ) رود، ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده.

(خالد) شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و ماموران اطلاعاتى خود را براى

تـحـقـيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه بنى المصطلق به اسلام كاملا وفا دارند، و صداى اذان و نـمـاز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان (خالد) شخصا به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بازگشت و مـاجـرا را بـه عـرض رسـانـيـد، در ايـن هـنـگـام آيـه فـوق نازل شد و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التانى من الله، و العجلة من الشيطان!:

درنگ كردن و تحقيق از سوى خدا است و عجله از شيطان است!.

شـان نـزول ديـگرى كه فقط بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند اين است كه آيه در مـورد (مـاريـه ) هـمـسـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) (مـادر ابـراهـيـم ) نـازل شـد، زيـرا خـدمـت پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عرض كردند كه او پسر عموئى دارد كـه گـاه و بـيـگاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است ) پيامبر على (عليه‌السلام ) را فـراخـوانـد فـرمـود: بـرادرم! ايـن شـمـشـير را بگير اگر او را نزد (ماريه ) يافتى به قتل برسان.

امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه‌السلام ) عـرض كـرد: اى رسول خدا! من مامورم كه مانند (سكه تفتيده ) دستور شما را پياده كنم، يا اينكه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم ).

فـرمـود: نـه! بـر اسـاس ايـنـكـه حـاضـر چـيـزى مـى بـيـنـد كـه غـائب نـمـى بـيـنـد عمل كن.

عـلى (عـليه السلام ) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم، ديدم نزد ماريه است شمشير را كشيدم او فرار كرد و از نخلى بالا رفت، و سپس خود را از بالا به زيـر افـكـنـد، در ايـن هـنـگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلا عضو جنسى ندارد، خدمت پـيـامـبـر آمـدم و ماجرا را شرح دادم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند.

تفسير:

به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!

در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست پيشى نگرفتن بر خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و ديگر رعايت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او.

آيـات مـورد بـحـث ادامـه وظـائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چيزى داد بـدون تـحـقـيق نپذيرند، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را براى پذيرش ‍ آن تحت فشار قرار ندهند.

نـخـسـت مـى فـرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد:(يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا) .

سـپـس بـه عـلت آن اشـاره كـرده مـى افـزايـد: (مـبـادا در صـورت عمل كردن

بدون تحقيق به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد)!(ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على مافعلتم نادمين ) .

هـمـانـگـونـه كـه اگـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به گفته (وليد بن عقبه ) عـمـل مـى فـرمـود و با طايفه (بنى المصطلق ) به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.

از لحـن آيـه بـعـد چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه جمعى اصرار بر اين پيكار داشتند قرآن مى گـويـد: ايـن كـار شـايـسـته شما نيست، اين عين جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت و پشيمانى خواهد بود.

جـمـعـى از عـلمـاى عـلم اصـول بـراى حـجـيـت خـبـر واحـد بـه ايـن آيـه اسـتـدلال كـرده اند، چرا كه آيه مى گويد: تحقيق و تبين در خبر (فاسق ) لازم است، و مفهوم آن اين است كه اگر شخص (عادل ) خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت.

ولى به اين استدلال اشكالات فراوانى كرده اند كه از همه مهمتر دو ايراد است، بقيه اهميت چندانى ندارد: نخست ايـنـكـه اسـتدلال فوق متوقف بر قبول (حجيت مفهوم وصف ) است در حالى كه معروف اين است كه مفهوم وصف حجت نيست.

ديـگـر ايـنـكـه عـلتـى كـه در ذيـل آيـه آمـده اسـت آنـچـنـان گـسـتـرده اسـت كـه خـبـر (عـادل ) و (فـاسـق ) هـر دو را شـامـل مـى شـود، زيـرا عمل به خبر ظنى هر چه باشد احتمال پشيمانى و ندامت دارد.

و امـا ايـن هـر دو اشـكـال قابل حل است، زيرا مفهوم وصف و هر قيد ديگر در مـواردى كه به اصطلاح منظور بيان قيود يك مسأله و مقام احتراز است حجت مى باشد و ذكـر ايـن قـيـد (قـيـد فـاسـق ) در آيـه فـوق طـبـق ظـهـور عـرفـى هـيـچ فـايـده قابل ملاحظه اى جز بيان حجيت خبر عادل ندارد.

و امـا در مـورد تـعـليـلى كـه ذيـل آيـه آمـده اسـت ظـاهـر ايـن اسـت كـه هـر گـونـه عـمـل بـه ادله ظـنـيـه را شـامـل نـمـى شـود، بـلكـه نـاظـر بـه مـواردى اسـت كـه در آنـجـا عـمـل، عـمـل جـاهـلانـه يا سفيهانه و ابلهانه است، چرا كه در آيه روى عنوان (جهالت ) تـكـيـه شـده، و مـى دانـيـم غـالب ادلهـاى كـه تـمـام عـقـلاى جـهـان در مـسـائل روزمـره زنـدگـى روى آن تـكـيـه مـى كـنـنـد دلائل ظـنـى اسـت (از قـبـيـل ظـواهـر الفـاظ، قـول شـاهـد، قـول اهـل خـبـره، قول ذو اليد و مانند اينها).

مـعـلوم است كه هيچيك از اينها جاهلانه و سفيهانه شمرده نمى شود، و اگر احيانا مطابق با واقع نباشد مسأله ندامت نيز در آن مطرح نيست چون يك راه عمومى و همگانى است.

به هر حال به عقيده ما اين آيه از آيات محكمى است كه دلالت بر (حجيت خبر واحد) حتى در (مـوضـوعـات ) دارد، و در ايـن زمـينه بحثه اى فراوانى است كه اينجا جاى شرح آن نيست.

بـعـلاوه نـمـى تـوان انكار كرد كه مسأله اعتماد بر اخبار موثق اساس تاريخ و زندگى بـشـر را تـشـكـيـل مـى دهـد، بـه طـورى كـه اگـر مـسـأله حـجـيـت خـبـر عـادل يا موثق از جوامع انسانى حذف شود بسيارى از ميراثهاى علمى گذشته، و اطلاعات مـربـوط بـه جوامع بشرى، و حتى مسائل زيادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر و كار داريم به كلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلكه گردش چرخهاى زندگى فعلى او نيز متوقف خواهد شد.

لذا اجـمـاع هـمـه عـقلا بر حجيت آن است و شارع مقدس نيز آن را (قولا) و (عملا) امضا فرموده است.

ولى به همان اندازه كه حجيت خبر واحد ثقه به زندگى سامان مى بخشد، تكيه بر اخبار غـيـر موثق بسيار خطرناك، و موجب از هم پاشيدگى نظام جامعه ها است، مصائب فراوانى بـه بـار مـى آورد، حيثيت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، و انسان را به بيراهه و انـحـراف مـى كـشـانـد، و بـه تـعـبـير جالب قرآن در آيه مورد بحث سرانجام مايه ندامت و پشيمانى خواهد بود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تكيه بر اخبار غير موثق يكى از حربه هاى قديمى نظامهاى جبار و استعمارى است كه به وسيله آن جو كاذبى ايجاد كرده، و بـا فـريـب و اغـفـال مـردم نـاآگـاه آنـهـا را گمراه مى سازند، و سرمايه هاى آنها را به تاراج مى برند.

اگـر مـسـلمـانـان دقـيـقـا بـه هـمـيـن دسـتـور الهـى كـه در ايـن آيـه وارد شـده عـمـل كـنـنـد و خبرهاى فاسقين را بدون تحقيق و تبين نپذيرند از اين بلاهاى بزرگ مصون خواهند ماند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مسأله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است، منتها گاهى ايـن وثـوق از نـاحـيـه اعـتـمـاد بـه (شـخـص ‍ خـبـر دهـنـده ) حـاصـل مـى شـود، و گـاه از قـرائن ديـگـرى از بـيرون، لذا در پارهاى از موارد با اينكه گوينده خبر فاسق است ما به خبر او اطمينان پيدا مى كنيم.

بنابراين اين وثوق و اعتماد از هر راهى حاصل شود، خواه از طريق عدالت و تقوا و صداقت گـويـنـده باشد، و يا از قرائن خارجى، براى ما معتبر است، و سيره عقلا كه مورد امضاى شرع اسلام قرار گرفته، نيز بر همين اساس است.

بـه هـمـين دليل در فقه اسلامى مى بينيم بسيارى از اخبارى كه سند آنها ضعيف است، به خـاطـر ايـنـكـه مـورد (عمل مشهور) قرار گرفته، و آنها از روى قرائنى به صحت خبر واقف شده اند معيار عمل قرار مى گيرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.

به عكس گاه اخبارى نقل شده كه گوينده آن شخص معتبرى است ولى قرائنى از خارج ما را نـسـبـت بـه آن خـبـر بدبين مى سازد، اينجاست كه چارهاى از رها كردن آن نداريم، هر چند گوينده آن شخص عادل و معتبرى است.

بـنـابـرايـن مـعـيـار در همه جا اعتماد به خود (خبر) است، هر چند عدالت و صداقت راوى غالبا وسيله اى است براى اين اعتماد اما يك قانون كلى نيست (دقت كنيد).

در آيـه بـعـد بـراى تـأكـيـد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمده، مى افزايد: (بدانيد رسـول الله در مـيان شماست، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد)(و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ) .

ايـن جـمـله چـنـانكه جمعى از مفسران هم گفته اند نشان مى دهد كه بعد از خبر (وليد) از مـرتـد شـدن طـايـفـه (بـنـى المـصـطـلق ) جـمـعـى از مـسـلمـانـان سـاده دل و ظـاهـر بـيـن به پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فشار مى آورند كه بر ضد طايفه مـزبـور اقـدام بـه جـنـگ كـنـد. قـرآن مـى گـويـد: از خـوشـبـخـتـى شـمـا ايـن اسـت كـه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ميان شما است، و رابطه با او عالم وحى بر قرار است، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در ميان شما پيدا شود از اين طريق شما را آگاه مى سازد.

ولى او رهـبـر اسـت انـتـظار نداشته باشيد كه از شما اطاعت كند، و دستور بگيرد، او نسبت به شما از هر كس مهربانتر است، براى تحميل افكار خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شما است.

در دنـبـاله آيـه بـه يـكـى ديـگر از مواهب بزرگ الهى به مؤ منان اشاره كرده مى فرمايد (لكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده )(و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ) .

(و بـه عـكـس كـفـر و فـسـق و گـناه را منفور شما قرار داده است )(و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ) .

در حقيقت اين تعبيرات اشاره لطيفى است به قانون (لطف ) آنهم (لطف تكوينى ).

تـوضـيـح ايـنـكـه: وقتى شخص حكيم كارى را مى خواهد تحقق بخشد زمينههاى آن را از هر نظر فراهم مى سازد، اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز كاملا صادق است.

خـدا مـى خـواهـد هـمـه انـسـانـهـا - بـى آنـكـه تـحـت بـرنـامـه جـبـر قـرار گـيـرنـد - بـا مـيـل و اراده خـود راه حـق را بـپـويـنـد، لذا از يـكـسـو ارسال رسل مى كند، و انبيا را با كتابهاى آسمانى مى فرستد، و از سوى ديگر (ايمان ) را محبوب انسانها قرار مى دهد، آتش عشق حقطلبى و حقجوئى را در درون جانها شعله ور مى سازد، و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مى آفريند.

و بـه اين ترتيب هر انسانى فطرتا خواهان ايمان و پاكى و تقوا است و بيزار از كفر و گناه.

ولى كاملا ممكن است در مراحل بعد اين آب زلالى كه از آسمان خلقت در وجود انسانها ريخته شـده، بـر اثـر تـماس با محيطهاى آلوده، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرتانگيز گناه و كفر و عصيان گيرد.

ايـن مـوهـبـت فـطـرى انـسانها را به پيروى از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و تقدم نيافتن

بر او دعوت مى كند.

ايـن نـكـته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مسأله مشورت هرگز منافات نـدارد، زيـرا هـدف از (شـورى ) ايـن اسـت كـه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نـهـائى بـا شـخـص پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است، چنانكه از آيه شورى نيز همين استفاده مى شود.

بـه تـعبير ديگر: شورى مطلبى است، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر، آيه مورد بحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را.

در اينكه منظور از (فسوق ) در آيه فوق چيست؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغ كرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن، و عدم وجود قيد در آيه، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراين تعبير به (عصيان ) بعد از آن به عـنـوان تـأكـيـد اسـت، هـمـانـگـونـه كـه جـمـله (زيـنـه فـى قـلوبـكـم ) (آن را در دل شـمـا زيـنـت داده ) تـأكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان (ايمان را محبوب شما قرار داد).

بعضى (فسوق ) را اشاره به (گناهان كبيره ) مى دانند، در حالى كه عصيان را اعم دانسته اند، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد.

به هر حال، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: (كسانى كه واجـد ايـن صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است ) هدايت يافتگانند) (اولئك هم الراشدون ).

يـعـنـى اگـر ايـن مـوهـبـت الهـى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست.

قـابـل تـوجـه ايـنكه: جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤ منين بود، اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين اسـت كـه نـشـان دهـد ايـن حـكـم اختصاص به ياران پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ندارد، بـلكـه يـك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند اهل نجات و هدايت است.

آخـرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است.

مى فرمايد (اين فضلى است از ناحيه خداوند، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته، و خداوند دانا و حكيم است )(فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ) .

آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بى افريند، و آن را با دعـوت انـبـيـا هـمـاهـنـگ و تـكـمـيـل سـازد، و سـرانـجـام شـمـا را بـه سـر منزل مقصود برساند.

ظـاهـر ايـن اسـت كـه (فضل ) و (نعمت ) هر دو اشاره به يك واقعيت است، و آن مواهبى اسـت كـه از نـاحـيـه خـداونـد بـه بـنـدگـان اعـطـا مـى شـود، مـنـتـهـا فـضـل از ايـن نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد، و نعمت از اين نظر كه بندگان به آن محتاجند، بنابراين به منزله دو روى يك سكه اند.

بـدون شـك عـلم خـداونـد بـه نـيـاز بـنـدگـان، و حـكـمـت او در زمـيـنـه تكامل و پرورش مخلوقات، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى، يعنى محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.

نكته ها:

(هدايت الهى ) و (آزادى اراده )

آيـات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مسأله (جبر و اختيار) و (هدايت و اضلال ) است، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردن زمينه هاى رشد و هدايت است.

از يـكـسو (رسول الله ) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در ميان مردم قرار مى دهد، و قرآن كه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند، و از سوى ديگر (عشق به ايمان ) و (تنفر و بـيـزارى از كفر و عصيان ) را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولى سرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده، و تكاليف را در اين زمينه تشريع مى كند.

طـبـق آيـات فـوق عـشـق بـه ايـمـان، و تـنـفـر از كـفـر، در دل هـمـه انـسـانـهـا بـدون اسـتثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيه تـربـيـتهاى غلط و اعمال خودشان است، خدا در دل هيچكس (حب عصيان ) و (بغض ايمان ) را نيافريده است.

2 - رهبرى و اطاعت

ايـن آيات بار ديگر تأكيد مى كند كه وجود (رهبر الهى ) براى نمو و رشد يك جمعيت لازم اسـت، مـشـروط بـر اينكه (مطاع ) باشد نه (مطيع ) پيروان خود، فرمان او را بر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار محدود خود تحت فشار قرار دهند.

نـه تـنـهـا در مـورد رهـبـران الهـى ايـن اصـل ثـابـت اسـت كـه در مـسـأله (مـديـريت ) و (فرماندهى ) همه جا اين امر بايد حكومت كند.

حـاكـمـيت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است، نه ترك شورى، چنانكه در بالا نيز اشاره شد.

3 - ايـمـان نـوعـى (عـشـق ) اسـت نـه تـنـهـا (درك عقل )

ايـن آيـات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوى است، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا حب و بغض از ايمان است؟ در جواب فرمود:

(و هـل الايـمـان الا الحـب و البـغض؟! ثم تلا هذه الاية: حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون:

آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است؟! سپس امام (عليه‌السلام ) به آيه (مورد بحث ) اسـتـدلال فـرمـود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد، و آنرا در دلهايتان تـزيـيـن كـرد، و كـفـر و فـسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگانند).

در حديث ديگرى از امام باقر (عليه‌السلام ) چنين آمده است:

و هل الدين الا الحب؟!: (آيا دين چيزى جز محبت است )؟! سپس به چند آيه از قرآن مجيد از جمله آيه مورد بحث استدلال فرمود، و در پايان اضافه

كرد: الدين هو الحب، و الحب هو الدين: (دين محبت است و محبت دين است )!. ولى بـدون شـك ايـن مـحـبـت - چـنـانـكـه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب گردد و بارور شود.