تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27312
دانلود: 2201


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27312 / دانلود: 2201
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (13) و ترجمه

(يـا ايـهـا النـاس انـا خـلقـنـاكـم مـن ذكـر و أنـثـى و جـعـلنـكـم شـعـوبـا و قبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكم ان الله عليم خبير) (13)

ترجمه:

13 - اى مـردم! مـا شـما را از يك مرد و زن آفريديم، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست، خداوند دانا و خبير است.

تفسير:

تقوى بزرگترين ارزش انسانى

در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت (يا ايها الذين آمنوا) و در ضـمـن آيـات مـتعددى را كه يك (جامعه مؤ من ) را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.

در حـالى كـه در آيـه مـورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نـظـم و ثـبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

مى فرمايد: (اى مردم! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قـرار داديـم تـا يـكـديـگـر را بـشـنـاسـيـد)(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا) .

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به (آدم ) و (حوا) است، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نـظـر نـسـب و قـبـيـله بـر يـكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويـژگـيـهـائى آفـريـده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا كه اين تفاوتها سـبب شناسائى است، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود، چـرا كـه هـر گـاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.

در اين كه ميان (شعوب ) (جمع (شعب ) بر وزن صعب ) به معنى (گروه عظيمى از مردم ) و (قبائل ) جمع (قبيله ) چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟

جـمـعـى گـفـتـه انـد دايـره شـعـوب گـسـتـرده تـر از دايـره قبائل است، همانطور كه (شعب ) امروز بر يك (ملت ) اطلاق مى شود.

بـعـضـى (شـعـوب ) را اشـاره بـه (طـوائف عـجـم ) و (قبائل ) را اشاره به (طوائف عرب ) مى دانند:

و بـالاخـره بـعضى ديگر (شعوب ) را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى، و (قبائل ) را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.

ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قـبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: (راميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )(ان اكرمكم عند الله اتقيكم ) .

بـه ايـن تـرتـيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده، و اصالت و واقعيت را بـه مـسـأله تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست.

و از آنـجـا كـه تـقـوا يـك صـفـت روحـانـى و بـاطـنـى اسـت كـه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخر آيه مى افزايد: (خداوند دانا و آگاه است )(ان الله عليم خبير) .

پـرهـيـزگـاران را بـه خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنـهـا آگـاه اسـت، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

نكته:

1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب

بـدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.

ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به (قبيله معروف و معتبرى ) مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.

مـخـصـوصـا در مـيـان اقـوام جـاهـلى افـتـخـار بـه انـسـاب و قـبـائل رائجـتـريـن افـتـخـار مـوهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نـژادى خـود را (نـژاد والاتر) مى شمرد، كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گـروه ديـگـرى مـسـأله مـال و ثـروت و داشـتـن كـاخ و قـصـر و خـدم و حـشـم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.

و بـه هـمـيـن تـرتـيـب هـر گـروهـى در مـسـيـرى گـام بـرمـى دارنـد و بـه ارزشـى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.

امـا از آنـجـا كـه ايـن امـور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسـمـانـى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كـشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تـقـوا و ارزشـهـاى اخـلاقـى، قـرار نـگـيـرد اهـمـيـت قائل نيست.

و عـجـيـب اسـت كـه قـرآن در مـحـيـطـى ظهور كرد كه ارزش (قبيله ) از همه ارزشها مهمتر مـحـسـوب مـى شـد، امـا ايـن بـت سـاخـتگى در هم شكست، و انسان را از اسارت (خون ) و (قـبيله ) و (رنگ ) و (نژاد) و (مال ) و (مقام ) و (ثروت ) آزاد ساخت، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد!

جـالب ايـنكه در شأن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عـمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، از جمله اينكه: بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دسـتـور داد اذان بـگـويند، (بلال ) بر پشت بام كعبه رفت، و اذان گـفـت، (عـتـاب بـن اسيد) كه از آزادشدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنـيـا رفـت و چـنـيـن روزى را نـديـد! و (حـارث بـن هـشـام ) نـيـز گـفـت: آيـا رسـول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) غـيـر از اين (كلاغ سياه )! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).

بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) دستور داده بـود دخـتـرى بـه بـعضى از (موالى ) دهند (موالى به بردگان آزاد شده، يا به غـيـر عـرب مـى گـويـنـد) آنـهـا تـعـجـب كـردنـد و گـفـتـنـد: اى رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).

در حـديـثـى مـى خـوانـيـم: روزى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مكه براى مردم خطبه خـوانـد و فـرمـود: يـا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية، و تعاظمها بابائها، فـالنـاس رجـلان: رجـل بـر تقى كريم على الله، و فاجر شقى هين على الله، و الناس بنو آدم، و خلق الله آدم من تراب، قال الله تعالى: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير:

(اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بـيـش نـيـسـتند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پـيشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنانكه مى گويد: اى مـردم! مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شـنـاخـتـه شـويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.

در كـتـاب (آداب النـفوس ) طبرى آمده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اثنأ ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين (منى ) در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:

يـا ايـهـا النـاس! الا ان ربـكـم واحـد و ان ابـاكـم واحـد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب:

(اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نـه عـجـم بـر عـرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تـقـوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند)!.

و نـيـز در حـديـث ديـگـرى در جمله هائى كوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است: ان الله لا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم، و لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم: (خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطـف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است ).

ولى عـجـيـب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مـسـأله نـژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى

بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.

اسـلام بـا (عصبيت جاهليت ) در هر شكل و صورت مبارزه كرده است، تا مسلمانان جهان را از هـر نـژاد و قـوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را مـوهـوم و بـى اسـاس مـى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه!: (آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است )!.

امـا چـرا ايـن تـفـكـر مـتـعـفـن هـنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟

مـعـلوم نـيـسـت! چـه زيـبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام(ان اكرمكم عند الله اتـقـاكـم ) بـنـا شـود، و ارزشـهـاى كـاذب نـژاد و مـال و ثـروت و مـنـاطـق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستى و درستى و پـاكـى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن.هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است.

در نـظـام ارزشـى جـاهـلى كـه بـر مـحـور (تـفـاخـر بـه آبـأ و امـوال و اولاد) دور مـيزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت، اما با دگرگون شدن ايـن نـظـام و احـيـاى اصـل والاى ان اكـرمـكـم عـنـد الله اتـقـاكـم محصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.

و مـهـم در انـقـلاب جـوامـع انـسـانـى انـقـلاب نـظـام ارزشـى آن، و احـيـاى ايـن اصل اصيل اسلامى است.

ايـن سـخـن را بـا حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پايان مى دهيم آنـجـا كـه فـرمود: كلكم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان:

(هـمـه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود)!.

2 - حقيقت تقوى

چنانكه ديديم، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.

در جـاى ديـگـر تـقـوى را بهترين زاد و توشه شمرده، مى گويد:(و تزودوا فان خير الزاد التقوى ) (بقره - 197).

و در جـاى ديـگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد ؟(و لباس التقوى ذلك خير) (اعراف - 26).

و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبيأ را (تقوى ) ذكر كرده، و بالاخره در جـاى ديـگـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع را تـا آن حـد بـالا بـرده كـه خـدا را (اهـل تـقـوى ) مـى شـمـرد، و مـى گـويـد:(هـو اهـل التـقـوى و اهل المغفرة) (مدثر - 56).

قرآن، (تقوى ) را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش

مى آفريند(و اتقوا الله و يعلمكم الله) (بقره - 282).

و نيز (نيكى ) و (تقوى ) را قرين هم مى شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى.

و (عدالت ) را قرين (تقوى ) ذكر مى كند: اعدلوا هو اقرب للتقوى.

اكـنـون بـايـد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست؟

قـرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را (قلب ) ميشمرد، از جمله مى فرمايد:

اولئك الذيـن امـتـحـن الله قـلوبـهـم بـالتـقـوى: (آنـهـا كـه صـداى خـود را در بـرابـر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است ) (حجرات - 3).

قـرآن، (تـقـوى ) را نـقطه مقابل (فجور) ذكر كرده، چنانكه در آيه 8 سوره شمس مـى خوانيم:(فالهمها فجورها و تقواها) : (خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد).

قـرآن هـر عـمـلى را كـه از روح اخـلاص و ايـمـان و نـيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اسـاس (تـقـوى ) مـى شـمـرد، چـنـانكه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد قبا كه مـنـافـقان مسجد (ضرار) را در مقابل آن ساختند مى فرمايد:(لمسجد اسس على التقوى من اول يـوم احـق ان تقوم فيه) : (مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى ).

از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه (تقوى ) همان احساس مسؤ ليت و تـعـهـدى اسـت كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از (فـجـور) و گـنـاه بـاز مـى دارد، بـه نـيـكـى و پـاكـى و عـدالت دعـوت مـى كـنـد، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.

هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم، زيرا (تـقـوى ) از (وقـايـة ) به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است، و منظور در ايـنـگـونـه مـوارد نـگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است.

بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:

1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.

2 - پـرهـيـز از هـر گـونـه گـنـاه اعـم از تـرك واجـب و فعل معصيت.

3 - خـويـشـتـنـدارى در بـرابـر آنـچـه قـلب آدمـى را بـه خـود مشغول ميدارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.

امـيـر مـؤ مـنـان على (عليه‌السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه‌السلام ) روى آن تكيه شده است.در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چـنـيـن مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!:

(بـدانـيـد گـناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد).

(اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند)!.

مـطـابق اظن تشـبيه لطيف، تـقـوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نـفـس و تـسـلط بـر شهوات است، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در بـرابـر شـهـوات سـركـش و از بـيـن رفـتـن هـر گـونـه كنترل بر آنها است.

و در جـاى ديـگـرى مـى فـرمـايـد: اعـلمـوا عـبـاد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجور دارحصن ذليل، لايمنع اهله، و لايحرز من لجا اليه، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا:

(بـدانـيـد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكستناپذير است، اما فجور و گناه حـصـارى اسـت سـسـت و بـى دفـاع كـه اهـلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پـنـاهـنـده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند).

و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته.

(چـنـگ بـه تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن )!.

از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه تـقـوى مـيـوه درخـت ايـمـان اسـت، و بـه هـمين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت.

البـتـه مـمـارسـت بر اطاعت، و پرهيز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان

شـهـودى در جـان انـسان است، و هر قدر نور (تقوى ) افزون شود نور (يقين ) نيز افـزون خـواهـد شـد، و لذا در روايـات اسـلامـى مى بينيم (تقوى ) يك درجه بالاتر از (ايمان ) و يك درجه پائينتر از (يقين ) شمرده شده!

امـام عـلى بن موسى الرضا (عليهم‌السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التـقوى فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين:

(ايـمـان يـك درجـه بـرتـر از (اسـلام ) است، و (تقوى ) درجه اى است بالاتر از (ايـمان ) و (يقين ) درجه اى برتر از (تقوى ) است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از (يقين ) تقسيم نشده است )!

ايـن بـحـث را بـه شـعـر مـعـروفـى كـه حـقـيـقـت تـقـوى را ضـمـن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم:

خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى

و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى

لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى

گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است ).

(و همچون كسى باش كه از يك (خارزار) مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است )! (هـرگـز گـنـاهـى را كـوچـك مـشـمـر كـه كـوهـهـاى بـزرگ از سـنـگـريـزه هـاى كـوچـك تشكيل شده )!

آيه (14) و (15) و ترجمه

(قـالت الا عـراب أمـنـا قـل لم تـؤ مـنـوا و لكـن قـولوا أسـلمـنـا و لمـا يدخل الايمان فى قلوبكم و إ ن تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من أعمالكم شيئا إن الله غفور رحيم) (14)(إنما المؤ منون الذين أمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأ موالهم و أنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون) (15)

ترجمه:

14 - عـربـهـاى بـاديـه نـشـيـن گفتند: ايمان آورده ايم، بگو شما ايمان نياورده ايد ولى بـگـوئيـد اسـلام آورده ايـم، امـا هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نشده است! و اگر از خدا و رسـولش اطـاعـت كـنـيـد پـاداش اعـمـال شـمـا را بـه طـور كامل مى دهد، خداوند غفور و رحيم است.

15 - مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شـك و تـرديدى به خود راه نداده، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، آنها راستگو يانند.

شأن نزول:

بسيارى از مفسران، شأن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

جمعى از طايفه (بنى اسد) در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و بـه امـيـد گـرفـتـن كـمـكـى از پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شهادتين بر زبان جارى كردند، و به پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفتند: طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم، و دست به جنگ نزديم، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) منت بگذارند.

آيـات فوق، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است، و ايمان در اعـمـاق قـلبـشان نيست! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگذارند، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ).

ولى وجود اين شأن نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست.

تفسير:

فرق (اسلام ) و (ايمان )

در آيه گذشته، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى (تقوى ) در ميان بود، و از آنجا كه (تـقـوى ) ثـمـره شـجـره (ايمان ) است، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، در آيات مورد بحث به بيان حقيقت (ايمان ) پرداخته، چنين مى گويد:

اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيد اسـلام آورده ايـم، ولى هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نـشـده اسـت!(قـالت الاعـراب آمـنـا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) .

طـبـق ايـن آيـه تـفـاوت (اسـلام ) و (ايـمـان )، در ايـن اسـت كـه (اسـلام ) شـكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.

ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او.

اسـلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى، ولى ايـمـان حـتـما از انگيزه هاى معنوى، از علم و آگاهى، سرچشمه مى گيرد، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود.

ايـن هـمـان چـيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمـده اسـت: الاسـلام عـلانـيـة، و الايمان فى القلب: (اسلام امر آشكارى است، ولى جاى ايمان دل است ).

و در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: الاسلام يحقن به الدم و تؤ دى به الامانة، و تستحل به الفروج، و الثواب على الايمان:

بـا اسـلام خـون انـسـان مـحـفـوظ، و اداى امـانـت او لازم، و ازدواج بـا او حلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است.

و نـيـز بـه هـمـيـن دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم (اسلام ) منحصر به اقرار لفـظـى شـمـرده شـده، در حـالى كـه ايـمـان اقـرار تـوأم بـا عـمـل مـعـرفـى شـده اسـت (الايـمـان اقـرار و عـمـل، و الاسـلام اقـرار بـلا عمل ).

هـمـيـن مـعـنـى بـه تـعـبـيـر ديـگـرى در بـحـث اسـلام و ايـمـان آمـده اسـت، (فـضـيـل بـن يـسار) مى گويد: از امام صادق (عليه‌السلام ) شنيدم فرمود: ان الايمان يـشـارك الاسلام، و لايشاركه الاسلام، ان الايمان ما وقر فى القلوب، و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدمأ:

(ايـمـان با اسلام شريك است، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤ مـنـى مـسـلمـان اسـت ولى هـر مـسـلمـانـى مـؤ مـن نـيـسـت ) ايـمـان آن اسـت كـه در دل سـاكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود).

ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هر گاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد.

سـپـس در آيـه مورد بحث مى افزايد: اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را بـه طـور كـامـل مى دهد، و چيزى از پاداش ‍ اعمال شما را فروگذار نمى كند(و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئا) .

چرا كه (خداوند غفور و رحيم است )(ان الله غفور رحيم ) .

(لايلتكم ) از ماده (ليت ) (بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق است.

جـمـله هـاى اخـيـر در حـقـيـقـت اشـاره بـه يـك اصـل مـسـلم قـرآنـى اسـت كـه شـرط قـبـولى اعـمـال (ايـمان ) است، مى گويد، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داشـتـه بـاشـيـد كـه نـشـانـه آن اطـاعـت از فـرمـان خـدا و رسـول او اسـت، اعـمـال شـمـا ارزش ‍ مى يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد، و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است.

و از آنـجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد، نشانه هائى كه به خوبى مؤ من را از مسلم، و صادق را از كـاذب، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را پذيرفته اند، از آنـهـا كـه بـراى حـفـظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد، مى فـرمـايـد: مـؤ مـنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هـرگـز شـك و ريـبـى بـه خـود راه نـداده، و بـا امـوال و جـانـهـاى خود در راه خدا به جهاد پـرداخـتـه انـد(انـمـا المـؤ مـنـون الذيـن آمـنـوا بـالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ) .

آرى نـخـسـتـيـن نـشـانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است، نشانه دوم جهاد با اموال، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است.

به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است: ايستادگى و ثـبـات قـدم، و عـدم شـك و تـرديـد از يـكـسـو، و ايـثـار مال و جان از سوى ديگر.

چـگـونـه مـمـكـن اسـت ايـمـان در قـلب راسـخ نـبـاشـد در حـالى كـه انـسـان از بذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند.

و لذا در پـايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موج مى زند(اولئك هم الصادقون ) .

ايـن مـعـيـار را كـه قرآن براى شناخت مؤ منان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيان كـرده، مـنـحـصـر بـه فقراى طايفه بنى اسد نيست، معيارى است روشن و گويا براى هر عـصـر و زمان، براى جداسازى مؤ منان واقعى از مدعيان دروغين، و براى نشان دادن ارزش ادعـاى كـسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود. در مقابل، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند، و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند. و اگـر ايـن معيار قرآنى را براى سنجش مؤ منان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوه ميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤ من واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى؟!