تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27290
دانلود: 2197


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27290 / دانلود: 2197
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (16) تا (18) و ترجمه

(قـل أتـعـلمـون الله بـديـنـكـم و الله يـعـلم مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الا رض و الله بكل شى ء عليم) (16)(يـمـنـون عـليـك أن أسـلمـوا قـل لاتـمـنـوا عـلى إسـلامـكـم بل الله يمن عليكم أن هدئكم للايمان إ ن كنتم صادقين) (17)(إن الله يعلم غيب السموات و الا رض و الله بصير بما تعملون) (18)

ترجمه:

16 - بـگـو: آيـا خـدا را از ايـمان خود با خبر مى سازيد، او تمام آنچه را در آسمان و زمين است ميداند، و خداوند از همه چيز آگاه است.

17 - آنـهـا بـر تـو مـنـت مـى گـذارنـد كـه اسـلام آورده انـد، بـگو اسلام خود را بر من منت مـگـذاريـد، بـلكـه خـداونـد بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده، اگر (در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد.

18 - خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

شأن نزول:

جـمـعـى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند).

تفسير:

منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!

در آيـات گـذشـتـه نـشـانـه هـاى مـؤ مـنـان راسـتـيـن بـيـان شـده بـود، و چـنـانـكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است، قرآن بـه آنـهـا و بـه تـمـام كـسـانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست، در مسأله (ايمان ) و (كفر) سر و كار شما با خدائى است كه از همه چـيـز بـا خـبـر اسـت، مـخـصـوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (به آنها بگو: آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد، او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند)(قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ) .

و بـراى تـأكـيـد بـيـشـتـر مـى افـزايـد: (خـداونـد از هـمـه چـيـز آگـاه اسـت )(و الله بكل شى ء عليم ) .

ذات مـقـدس او عـيـن عـلم اسـت، و عـلمـش عـيـن ذات او اسـت، و بـه هـمـيـن دليل علمش ازلى و ابدى است.

ذات پـاكـش هـمـه جـا حضور دارد، و از رگ گردن به شما نزديكتر، و ميان انسان و قلبش حـائل مـى شـود، بـا اين حال نيازى به ادعاى شما نيست، او راستگويان را از مدعيان كاذب بـه خـوبـى مـى شناسد، و از اعماق جانشان با خبر است، حتى درجات شدت و ضعف ايمان آنـهـا را كـه گـاه از خـودشـان نـيـز پـوشـيـده اسـت، نـزد او روشـن اسـت، بـا ايـن حال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد؟!

سـپـس بـه گـفتگوى اعراب باديه نشين بازمى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كـشـيـدنـد، و مـى گـفـتـنـد: مـا بـا تـو از در تـسـليـم آمـديـم در حـالى كـه بـسـيـارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.

قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند)!(يمنون عليك ان اسلموا) .

(بـه آنـهـا بـگـو: اسـلام خـود را بـر مـن مـنـت نـگـذاريـد)(قل لا تمنوا على اسلامكم ) .

(بـلكـه خـداونـد بـر شـمـا مـنت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد)!(بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ) .

(مـنـت ) - چـنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده (من ) به معنى وزنه مخصوصى است كه بـا آن وزن مـى كنند، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده، منت بر دو گونه اسـت اگـر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است، و منت هاى الهـى از ايـن قـبـيل است، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.

جـالب ايـنـكـه در جـمـله اول مـى گـويـد: آنـهـا بـر تـو منت مى گذارند كه (اسلام ) را پذيرفته اند و اين تأكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكه ظاهرا اسلام را پذيرا شده اند.

ولى در ذيـل آيـه مـى گـويـد: اگـر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مى گذارد كه هدايتتان به (ايمان ) كرده است.

بـه هر حال اين مسأله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه با قـبول ايمان، و انجام عبادات و طاعات، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اوصـيـاى او (عـليـهـم السـلام ) كـرده انـد، و بـه هـمـيـن دليل انتظار پاداش دادند.

در حـالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلك مؤ منان در آيد، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است.

(ايـمـان ) قـبـل از هـر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد، حجابها و پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند، افق ديد انسان را مى گشايد، و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.

سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد، ارزشهاى انسانى را در او زنده مى كند، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد، علم و قدرت و شهامت و ايثار و فـداكـارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند و پر ثمر مى سازد.

دسـت او را گـرفـته و از مدارج كمال بالا مى برد، و به اوج قله افتخار مى رساند، او را هماهنگ با قوانين عالم هستى، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد.

آيـا ايـن نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بگذارد؟!

هـمـچـنـيـن هـر يـك از عـبـادات و اطـاعـات گـامـى اسـت بـه سـوى تـكـامـل: قـلب را صـفـا مـى بـخـشـد، شهوات را كنترل مى كند، روح اخلاص ‍ را تقويت مى نمايد، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد.

هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است، و درسى است آموزنده.اينجا است كه انسان بايد هـر صـبـح و شـام شـكـر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد.

اگـر بـينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند، بلكه هميشه (مديون ) خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و غرق احسان او مى شمرد.

عبادات را عاشقانه انجام مى دهد، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود.

و اگر خدا براى او پاداش عمل قـائل شـده، ايـن را نـيـز لطف ديگرى مى داند، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خود انسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزوده مى گردد.

بـنـابـرايـن هدايت او لطف است، و دعوت پيامبرش (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) لطفى ديگر، و تـوفـيـق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف، و پاداش لطفى است ما فوق لطف! در آخرين آيـه مـورد بـحـث كـه پـايـان سـوره (حـجـرات ) اسـت بـاز هـم آنـچـه را در آيـه قـبـل آمـده تأكيد مى كند، و مى فرمايد: (خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند، و نسبت به آنـچـه انـجـام مـى دهـيـد بـصير و بينا است )(ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون ) .

اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤ من هستيد، و نيازى به سوگند نيست،

او در زواياى قلب شما حضور دارد، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است.

او از تـمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است، بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما بيخبر باشد؟

خـداونـدا! بـر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى، تو را به نعمت عظيم هدايت سـوگـنـد كـه مـا را در ايـن راه ثـابـت بـدار و در مـسـيـر تكامل رهبرى كن! پروردگارا! تو از اعماق قلب ما آگاهى، نيات ما را به خوبى ميدانى، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما!

بـار الهـا! بـه ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سوره پر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم.

آمين يا رب العالمين

سوره ق

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده، و داراى 45 آيه است

محتواى سوره (ق )

مـحـور بـحثهاى اين سوره مسأله (معاد) است و تقريبا تمام آيات بر همين محور دور مى زند، و مسائل ديگر در آن شكل جنبى دارد.

در مسائل مربوط به معاد انگشت روى امور زير مى گذارد.

1 - انكار و تعجب كافران از مسأله معاد (معاد جسمانى ).

2 - استدلال بر مسأله معاد از طريق توجه به نظام آفرينش، و مخصوصا احياى زمينهاى مرده به وسيله نزول باران.

3 - استدلال بر مسأله معاد از طريق توجه به خلقت نخستين.

4 - اشاره به مسأله ثبت اعمال و اقوال براى يوم الحساب.

5 - مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگرى.

6 - گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ.

7 - اشاره به حوادث تكان دهنده پايان جهان كه سر آغازى است بر جهان ديگر.

در ايـن ميان اشاراتى كوتاه و مؤ ثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناك و شـوم آنها (مانند قوم فرعون، و عاد، و لوط، و شعيب، و تبع ) و نيز دستوراتى براى توجه به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داده شده است.

و اشاره كوتاهى به عظمت قرآن در آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد.

فضيلت تلاوت سوره (ق )

از روايـات اسـلامـى اسـتـفـاده مـى شود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اهميت فراوانى بـراى ايـن سوره قائل بود، تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبه نماز جمعه قرائت مى فرمود.

در حديث ديگرى آمده است كه در هر روز (عيد) و (جمعه ) آن را تلاوت مى فرمود.

اين به خاطر آن است كه روز جمعه و عيد روز بيدارى و آگاهى انسانها، روز بازگشت به فـطـرت نخستين، و روز توجه به خدا و يوم الحساب است، و از آنجا كه آيات اين سوره به نحو بسيار مؤ ثرى مسأله معاد و مرگ و حوادث قيامت را بازگو مى كند و تفكر در آن تأثير عميقى در بيدارى و تربيت انسانها دارد، مورد توجه خاص آن حضرت قرار داشت. در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چـنـيـن نـقـل شـده: مـن قرأ سورة (ق ) هون الله عليه تارات الموت و سكراته: (كسى كه سوره (ق ) را بخواند خداوند مشكلات و سكرات مرگ را بر او آسان مى سازد. و نـيـز در حـديـثـى از امـام باقر (عليه‌السلام ) آمده است: من ادمن فى فرائضه و نوافله سورة ق وسع الله فى رزقه، و اعطاه كتابه بيمينه و حاسبه حسابا يسيرا: (كسى كه پيوسته در نمازهاى فريضه و نافله سوره ق را بخواند خداوند روزى او را گسترده مى كند، و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد، و حساب او را در قيامت آسان مى سازد). نـيـاز بـه يـاد آورى نـدارد كـه ايـنـهـمـه افـتـخـار و فـضـيـلت تـنـهـا بـا خواندن الفاظ حـاصل نمى شود، بلكه خواندن الفاظ سر آغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيز وسيله اى است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره.

آيه (1) تا (5) و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

(ق و القرأن المجيد) (1)(بل عجبوا أن جأهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى ء عجيب) (2)(أذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد) (3)(قد علمنا ما تنقص الا رض منهم و عندنا كتاب حفيظ) (4)(بل كذبوا بالحق لماجأهم فهم فى أمر مريج) (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 - ق - سوگند به قرآن مجيد.

2 - آنـهـا تـعـجـب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده، و كافران گفتند: اين چيز عجيب است!

3 - آيـا هـنـگـامـى كـه مـا مـرديـم و خـاك شديم دو باره به زندگى باز مى گرديم؟ اين بازگشتى است بعيد!

4 - ولى ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد، و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است.

5 - آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند لذا پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند!

تفسير:

منكران لجوج در كار خود سرگردانند!

در اين جا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيم و آن حـرف (ق ) اسـت، و چـنـانـكـه قـبـلا نـيـز گـفـتـه ايـم يـكـى از تـفـسـيـرهـاى قـابـل تـوجـه (حـروف مـقطعه ) اين است كه قرآن با آنهمه عظمت از ماده سادهاى همچون حـروف (الفـبـا) تـشـكـيـل يـافـتـه، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ابـداعـگـر و نـازل كـنـنـده قـرآن مـجـيـد عـلم و قـدرت بـى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است.

البـتـه تـفسيرهاى ديگرى براى (حروف مقطعه ) نيز وجود دارد كه مى توانيد در آغاز سـوره هـاى (بـقـره،) (آل عـمـران )، (اعـراف ) و سـوره هـاى (حـم ) مـطـالعه فرمائيد.

برخى از مفسران نيز (ق ) را اشاره به بعضى از اسمأ الله (مانند قادر و (قيوم ) ) دانسته اند.

در بسيارى از تفاسير نيز آمده كه (ق ) نام كوهى است عظيم كه محيط به كره زمين است، در ايـنـكـه ايـن كـدام كوه است كه بر كره زمين يا مجموعه جهان احاطه دارد؟ و منظور از آن چيست؟ اينجا جاى بحث آن نيست، آنچه لازم مى دانيم در اينجا اشاره كنيم اين است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه (ق ) در اين سـوره اشـاره بـه (كـوه قـاف ) بـاشـد، چـرا كـه نه تنها تناسبى با بحثهاى سوره ندارد، حرف ق در اينجا همانند سائر حروف مقطعه اى است كه در آغاز سوره هاى قرآن آمده، بـعـلاوه اگـر مـنـظور از آن كوه قاف بود مى بايست با (واو) قسم همراه باشد مانند (و الطورو) امثال آن، و ذكر يك كلمه بدون مبتدا و خبر يا واو قسم مفهومى ندارد.

از هـمه اينها گذشته رسم الخط تمام قرآنها اين است كه ق به صورت مفرد نوشته، در حالى كه (كوه قاف ) را به صورت (قاف ) مى نويسند.

از جمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است ايـنـكـه بـلافـاصله بعد از آن سوگند به قرآن مجيد ياد كرده، مى فرمايد: (قسم به قرآن مجيد)(و القرآن المجيد) .

(مـجـيـد) از مـاده (مـجـد) بـه مـعـنى شرافت گسترده است، و از آنجا كه قرآن عظمت و شـرافـتـى بـى پـايـان دارد كـلمـه (مـجـيـد) از هر نظر سزاوار آن است، ظاهرش زيبا، محتوايش عظيم، دستوراتش عالى، و برنامه هايش آموزنده و حياتبخش ‍ است.

در ايـنـكـه ايـن قـسم به چه منظور ذكر شده، و به اصطلاح (مقسم له ) چيست؟ مفسران احـتـمـالات زيـادى داده اند، ولى با توجه به آيات بعد به نظر مى رسد كه جواب قسم هـمـان مسأله (نبوت ) پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) يا (رستاخيز) انسانها بعد از مرگ است.

سپس به بيان پاره اى از ايرادهاى بى اساس كفار و مشركان عرب پرداخته، از ميان آنها به دو ايراد اشاره مى كند:

نـخـسـت مـى گـويـد: (بلكه آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر، از خود آنها آمده، و كـافـران گـفـتـنـد: ايـن چـيـز عـجـيـبـى اسـت )؟!(بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم فقال الكافرون هذا شى ء عجيب ) .

ايـن ايـرادى است كه قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره كرده، و تكرار آن نشان مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند.

نه تنها به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه به ساير پيامبران نيز همين ايراد را مـى گـرفـتـند، گاه مى گفتند:(ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آبـاؤ نـا) : (شـمـا تـنـهـا انـسـانهائى مثل ما هستيد كه مى خواهيد ما را از آنچه نياكانمان مى پرستيدند باز داريد)! (ابراهيم - 10).

و گـاه مـى گفتند:(ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون) : (اين انـسـانـى هـمـانـنـد شـمـا اسـت، از آنچه مى خوريد، مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مى نوشد)! (مؤ منون - 33).

و گـاه مـى افـزودنـد:(لولا انـزل اليـه ملك فيكون معه نذيرا) : (چرا فرشته اى همراه او نازل نشده تا همراه او انذار كند)؟! (فرقان - 7).

ولى همه اينها بهانه هائى بود براى عدم تسليم در برابر حق.

قـرآن در آيـات مـورد بـحث پاسخى از اين ايراد نمى گويد، چرا كه بارها به آن پاسخ گـفته است، كه اگر فرضا فرشته اى مى فرستاديم آن را به صورت بشر قرار مى داديم، يعنى رهبر و راهنماى انسان تنها مى تواند انسان باشد، تا از تمام دردها، نيازها، تـمـايـلات، خـواستها و مسائل زندگى او با خبر باشد، و از سوى ديگر بتواند در جنبه هاى عملى الگوئى براى آنها گردد، و نـگـويـنـد اگر او هم از جنس ما بود، هرگز پاك و پاكيزه نمى ماند چرا كه: قاضى ار با ما نشيند برفشاند دست را

محتسب گر مى خورد معذور دارد مست را!

بنابراين برنامه هايش تنها به درد خودش مى خورد نه به درد بشر!.

بعد از اين ايراد به رسالت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و اينكه چگونه از جنس بشر اسـت؟ ايـراد ديـگـرى بـه مـحـتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مساله اى مى گذارند كه بـراى آنـهـا از هر نظر عجيب و غريب بود، آنها مى گفتند: (آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شـديـم دو بـاره بـه زنـدگـى باز مى گرديم، آنچنان كه او مى گويد؟ اين بازگشتى است بعيد)!(أ اذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد) .

بـه هـر حـال آنـهـا بـازگـشـت مـجـدد بـه زنـدگـى را مـسـاله اى دور از عـقـل مـى پـنـداشـتـنـد، بـلكـه گـاه آن را مـحـال دانـسـتـه، و ادعـاى آن را دليـل بـر جـنـون گـويـنـده اش مـى گـرفـتـنـد! چـنـانـكـه در آيـه 7 و 8 سـبا مى خوانيم:(قـال الذيـن كـفـروا هـل نـدلكـم عـلى رجـل يـنـبـئكـم اذا مـزقـتـم كـل مـمـزق انـكـم لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة) : (كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه كاملا از هم متلاشى شديد بار ديگر به خلقت تازهاى بر مى گرديد، آيا افترا بر خدا بسته؟ يا جنون دارد)؟!

تـنـهـا در ايـنـجـا نـيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كردند، بارها گفتند، و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند.

به هر حال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد:

نـخـسـت: بـه عـلم بـى پـايان خدا اشاره كرده، مى فرمايد: (ما مى دانيم آنچه را زمين از بـدن آنها مى كاهد و كم مى كند؟ و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است )(قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ) .

اگـر اشـكـال و ايراد شما به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد، و گوشت او خـاك مـى شـود، و جـزء زمـيـن مـى گـردد و ذراتـى از آن نـيـز تـبـديـل بـه بـخـار و گـازهاى پراكنده در هوا مى گردد، چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند؟ و اصلا چه كسى از آنها با خبر است؟

پـاسـخـش مـعـلوم است: خداوندى كه علم او به تمام اشيأ احاطه دارد تمام اين ذرات را مى شـنـاسد، و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند، همانگونه كه ذرات پراكنده آهن را در ميان تلى از غبار با يك قطعه آهنربا ميتوان جمع - آورى كرد، جمع آورى ذرات پراكنده هر انسان براى خدا از اينهم آسان تر است.

و اگـر ايـراد آنـهـا ايـن اسـت كـه حـسـاب اعـمـال انـسـان را چه كسى براى معاد و رستاخيز نـگـهميدارد؟ پاسخش اين است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت است، و اصولا چيزى در اين عـالم گـم نـمـى شـود، حـتـى اعـمـال شـمـا بـاقـى مـى مـانـد، هـر چـنـد تـغـيـيـر شكل مى دهد.

(كـتـاب حـفـيـظ) بـه مـعـنـى كـتـابـى اسـت كـه حـافـظ اعـمـال تمام انسانها و غـيـر آن است، و اشاره به (لوح محفوظ) است كه شرح آن را ذيل آيه 39 سوره رعد داده ايم (جلد دهم صفحه 241).

سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبه روانى دارد، مى گويد:

(ولى آنـهـا حـق را هـنـگـامـى كـه بـه سـراغـشـان آمـد تـكـذيـب كـردنـد)(بل كذبوا بالحق لما جائهم ) .

يـعنى آنها آگاهانه منكر حق شده اند، و گرنه گرد و غبارى بر چهره حق نيست، و چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنه معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيا مى بينند و جاى شك و ترديد ندارد.

لذا در پايان آيه مى افزايد: (چون آنها در مقام تكذيب بر آمده اند پيوسته ضد و نقيض مى گويند، در كار خود متحيرند و در امور مختلط گرفتارند)(فهم فى امر مريج ) .

گاه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را مجنون مى خوانند، گاه كاهن، و گاه شاعر.

گاه مى گويند: سخنان او (اساطير الاولين ) است.

گاه مى گويند: (بشرى به او تعليم مى دهد)!

گاه نفوذ كلماتش را نوعى (سحر) مى دانند.

و گاه مدعى مى شوند ما هم مثل آن مى توانيم بياوريم!

ايـن پـراكـنـده گـوئيـهـا نـشـان مـى دهـد كـه حـق را دريـافـتـه انـد، و بـه دنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند.

(مـريـج ) از مـاده (مرج ) (بر وزن حرج ) به معنى امر (مختلط و مشوش و مشتبه ) است، و لذا به زمينى كه گياهان مختلف و فراوان در آن روئيده (مرج ) (مرتع ) گفته مى شود.

آيه (6) تا (12) و ترجمه

(أفلم ينظروا إلى السمأ فوقهم كيف بنيناها و زيناها و مالها من فروج) (6)(و الا رض مـددنـاهـا و ألقـيـنـا فـيـهـا رواسـى و أنـبـتـنـا فـيـهـا مـن كل زوج بهيج) (7)(تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب) (8)(و نزلنا من السمأ مأ مبركا فأ نبتنا به جنات و حب الحصيد) (9)(و النخل باسقات لها طلع نضيد) (10)(رزقا للعباد و أحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج) (11)

ترجمه:

6 - آيا آنها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آنرا بنا كرده ايم؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم؟ و هيچ شكاف و ناموزونى در آن نيست!

7 - و زمـيـن را گـسـتـرش داديـم، و در آن كـوهـهـاى عـظـيـمـى افـكنديم، و از هر نوع گياه بهجتانگيز رويانديم.

8 - تا وسيله بينائى و بيدارى براى هر بنده توبه كارى باشد.

9 - و از آسـمـان آبـى پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درو مى كنند رويانديم.

10 - و نخلهاى بلند قامت كه ميوههاى متراكم دارند.

11 - هـمه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است، و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم، آرى زنده شدن مردگان نيز همين گونه است.

تفسير:

لحظهاى به آسمان بنگريد!

ايـن آيـات هـمچنان بحث (دلائل معاد) را دنبال مى كند، گاه از طريق (قدرت بى انتهاى حق ) و گاه از (وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا) كمك مى گيرد.

نـخـسـت تـوجـه مـنـكـران را بـه آفرينش آسمانها جلب كرده، مى گويد: آيا به آسمان در بـالاى سـرشـان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم بى آنكه ستون و پايهاى داشـتـه باشد؟! (و چگونه آن را به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم در حالى كه هيچ شكاف و ناموزونى در آن وجود ندارد)؟!(ا فلم ينظروا الى السمأ فوقهم كيف بنيناها و زيناها و ما لها من فروج ) .

منظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توأم با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد كه هم عظمت خيره كننده اى دارد، و هم زيبائيهاى فراوان و هم استحكام و نظم و حساب.

جـمـله و مـا لهـا مـن فـروج (هـيـچ شـكـافـى در آن نيست ) يا به معنى عدم وجود نقص و عيب و نـامـوزونـى اسـت، چـنانكه بعضى از مفسران گفته اند، و يا به معنى عدم وجود شكاف در خـصـوص آسـمـانـى اسـت كـه اطـراف زمين را احاطه كرده، و جو زمين ناميده مى شود، و به گـفـته قرآن (سقف محفوظى ) است (انبيأ - 32) كه راه را بر سنگهاى آسمانى كه به طـور مـداوم بـا سـرعـت سـر سـام آورى بـه سـوى زمـيـن مـى آيـد مـى بـنـدد، و قـبـل از وصول به سطح زمين آنها را آتش مى زند و خاكستر مى كند، و همچنين از اشعه هاى كيهانى زيانبخش ممانعت به عمل مى آورد.

و گـرنـه آسـمـان بـه مـعـنـى مـحـل سـتـارگـان يـك فضاى خالى است كه اين كرات در آن شناورند.

در ايـنـجـا احـتـمـال سـومـى نـيـز وجـود دارد و آن ايـنـكـه جمله بالا اشاره به نظريه وجود (اتـر) (اثـيـر) بـاشـد، مـطـابـق ايـن نـظـريـه تـمـام عـالم هـسـتـى و فـواصـل سـتـارگـان پـر اسـت از مـادهـاى بـى رنـگ و بـى وزن بـه نـام (اتـر) كـه حـامـل امـواج نـور اسـت و آن را از نـقـطـه اى بـه نـقـطـه ديـگـر مـنـتـقـل مـى كـنـد، طـبـق ايـن نـظـريه هيچ شكاف و فرجه اى در تمام عالم آفرينش نيست، و سيارات و ثوابت در (اتر) غوطه ورند.

البـتـه اين سه تفسير با هم منافاتى ندارند، هر چند تفسير سوم كه متكى به فرضيه اتـر مى باشد قابل اعتماد نيست، چون موضوع اتر از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است.

سـپـس به عظمت آفرينش زمين پرداخته مى افزايد: (و زمين را گسترش داديم و در آن كوه هـاى عـظـيـمـى افـكنديم، و در آن از هر نوع و از هر جفت گياه بهجتانگيز رويانديم )(و الارض مـددنـاهـا و القـيـنـا فـيـهـا رواسـى و انـبـتـنـا فـيـهـا مـن كل زوج بهيج ) .

آرى آفرينش زمين از يكسو، گسترش آن (بيرون آمدن از زير آب ) از سوى ديگر، پيدايش كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را در برابر فشارهاى درونى و بـرونـى و جـزر و مـدهـاى حـاصـل از جاذبه ماه و خورشيد حفظ مى كند، از سوى سوم، و پـيـدايـش انـواع گـيـاهـان بـا آنـهـمـه عـجـائب و زيـبـائيـهـا از سـوى چـهـارم هـمـگـى دليل بر قدرت بى پايان او است.

تـعـبـيـر بـه مـن كـل زوج اشـاره بـه مـسـأله زوجـيـت در عـالم گـيـاهـان اسـت كـه در مـوقع نـزول ايـن آيـات هرگز به عنوان يك اصل كلى كشف نشده بود و بعد از قرنها علم و دانش بـشـر پـرده از روى آن بـرداشت، و يا به معنى اصناف و انواع مختلف گياهان است، چرا كه تنوع در عالم گياهان فوق العاده زياد و حيرتانگيز است.

در آيـه بـعـد نتيجه گيرى كرده، مى گويد: (همه اينها را به منظور بينائى و بيدارى بندگانى آفريديم كه مى خواهند به سوى ما باز گردند) و حق را دريابند(تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب ) .

آرى كـسـى كـه قـدرت بـر آفـرينش آسمانها با آنهمه عظمت و زيبائى، و زمين با اينهمه نـعـمـت و جمال و نظم و حساب دارد، چگونه نمى تواند مردگان را بار ديگر لباس حيات بـپـوشـانـد، و قـيـامـتـى بـر پـا كـنـد؟ آيـا ايـن قـدرت عـظـيـم خـيـره كـنـنـده دليل روشنى بر امكان معاد نيست!

در آيه بعد پايه استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد: (و از آسمان، آبى پر بركت فرستاديم، و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درو مى كنند رويانديم )(و نزلنا من السمأ مأ مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد) .

(جـنـات ) در ايـنـجـا اشـاره بـه بـاغـهـاى مـيـوه اسـت، و (حـب الحـصـيـد) (دانـه هـاى قـابـل درو) اشـاره بـه حـبـوبـاتـى هـمـچون جو، گندم و مانند آن است كه مواد اصلى غذاى انسانها را تشكيل مى دهد.

سـپـس مـى افـزايـد: و هـمـچـنـيـن نـخـلهـاى بـلنـدقـامـتـى كـه مـيـوه هـاى مـتـراكـم دارنـد(و النخل باسقات لها طلع نضيد) .

(باسقات ) جمع (باسقه ) به معنى مرتفع و بلند است و (طلع ) به ثمره درخت خرما در آغاز ظهورش گفته مى شود و (نضيد) به معنى متراكم است، مخصوصا خوشه درخـت خـرما هنگامى كه در درون غلاف قرار دارد كاملا روى يكديگر سوار و متراكم است، و زمانى كه از غلاف بيرون مى آيد بسيار اعجابانگيز است.

در پايان مى گويد: (همه اينها را به منظور بخشيدن روزى به بندگان آفريديم، و بـا ايـن قـطـره هـاى حـيـاتـبخش باران زمين مرده را زنده كرديم، آرى زنده شدن مردگان و خـروج آنـهـا از قـبـرهـا نـيـز همين گونه است )!(رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج ) .

و به اين ترتيب ضمن ياد آورى نعمتهاى عظيمش به بندگان، و تحريك

حـس شـكـرگـزارى آنها در مسير شناخت او، به آنها ياد آور مى شود كه شما نمونه معاد را هـمـه سـال در بـرابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد، زمينهاى مرده و خشك و خالى از هر گـونـه آثـار زنـدگـى بـر اثـر نـزول قـطـرات بـاران بـه حركت در مى آيند، و غوغاى رسـتـاخـيـز را سـر مـى دهـنـد، از هـر گوشه گياهى مى رويد و (وحده لاشريك له ) مى گويد!

ايـن جـنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است كـه آفـريـدگـار عـالم مـى تـوانـد موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشد چرا كه وقوع چيزى اقوى دليل بر امكان آن است.