تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27308
دانلود: 2200


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27308 / دانلود: 2200
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (23) تا (30) و ترجمه

(و قال قرينه هذا ما لدى عتيد) (23)(ألقيا فى جهنم كل كفار عنيد) (24)(مناع للخير معتد مريب) (25)(الذى جعل مع الله إلها أخر فأ لقياه فى العذاب الشديد) (26)(قال قرينه ربنا ما أطغيته ولكن كان فى ضلال بعيد) (27)(قال لاتختصموا لدى و قد قدمت إليكم بالوعيد) (28)(ما يبدل القول لدى و ما أنا بظلام للعبيد) (29)(يوم نقول لجهنم هل امتلا ت و تقول هل من مزيد) (30)

ترجمه:

23 - فرشته همنشين او مى گويد اين نامه اعمال او است كه نزد من حاضر و آماده است.

24 - (خداوند فرمان مى دهد:) در جهنم بيفكنيد هر كافر متكبر و لجوج را.

25 - آن كـسـى كه شديدا مانع خير است، متجاوز است، و در شك و ترديد (حتى ديگران را به ترديد مى افكند).

26 - آن كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده (آرى ) او را در عذاب شديد بيفكنيد!

27 - و هـمنشينش از شياطين مى گويد: پروردگارا من او را به طغيان وانداشتم لكن او خود در گمراهى دور و درازى بود.

28 - خداوند مى گويد: نزد من جدال و مخاصمه نكنيد، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام.

29 - سخن من تغيير ناپذير است، و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد.

30 - به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى؟ و او مى گويد آيا افزون بر اين هم وجود دارد؟!

تفسير:

همنشينان انسان از فرشتگان و شياطين

بـاز در ايـن آيـات صحنه ديگرى از معاد ترسيم شده، صحنه تكان دهنده اى كه فرشته قـريـن انـسـان، محكوميت او را برملا مى سازد، و فرمان خداوند براى مجازات او صادر مى شود.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (قـريـن او مـى گـويـد: ايـن نـامـه اعـمـال او اسـت كـه نـزد مـن حـاضـر و آمـاده اسـت ) و از تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در سراسر عمر پرده بر مى دارد(و قال قرينه هذا ما لدى عتيد) .

در ايـنـكـه مـنظور از (قرين ) در اينجا كيست؟ مفسران گفتگو بسيار دارند، ولى غالبا پـذيـرفـتـه انـد كـه مـنـظـور فـرشـتـه اى اسـت كـه در دنـيـا هـمـراه انـسان و مامور ضبط اعمال او است، و در دادگاه عدل الهى گواهى مى دهد.

آيـات گـذشـتـه كـه مـى گـفـت: هـر كـس وارد عـرصـه مـحشر مى شود با او (سائق ) و (شـهـيـدى ) اسـت، نـيـز گـواه بر اين معنى است، بعلاوه لحن خود آيه و آيه بعد نيز تناسب با همين معنى دارد.

(دقـت كـنـيـد) ولى بعضى گفته اند كه منظور از (قرين ) در اينجا (شيطان ) است، چـرا كـه در بـسـيـارى از آيـات قرآن اين كلمه به شيطانى كه همنشين مجرمان است، اطلاق شـده، بـنابراين تفسير معنى آيه چنين مى شود (شيطان همنشين او مى گويد: من اين مجرم را آماده جهنم كرده ام، و نهايت كوششى را كه در توان داشتم در اين راه بكار برده ام )!

امـا ايـن معنى نه تنها متناسب آيات گذشته و آيهاى كه بلافاصله بعد از اين آيه مى آيد نيست بلكه با تبرئه كردن (شيطان ) خودش را از گناه اغواى انسانها كه در چند آيه بـعـد مـى آيـد سـازگـار نـمـى باشد، چرا كه طبق اين تفسير شيطان اعتراف به مسئوليت خـويـش در اغـواى مـجـرمـان مـى كـنـد، در حـالى كـه در آيـات آيـنـده مـى خـوانـيـم (قـال قـريـنـه ربـنـا مـا اطـغـيـتـه و لكـن كـان فـى ضـلال بـعيد): (قرين او مى گويد: پروردگارا! من او را به طغيان وا نداشتم ولى او خود در گمراهى دور و درازى بود) و كاملا با آن تضاد دارد.

تفسير سومى نيز در اينجا گفته شده كه از همه بعيدتر به نظر مى رسد، و هيچ قرينه اى بر آن گواهى نمى دهد، و آن اينكه منظور از (قرين ) دوستان و همنشينهايى از بشر است.

سـپس خداوند دو فرشته مامور ثبت اعمال را مخاطب ساخته مى گويد: (در جهنم بيفكنيد هر كـافـر خـود خـواه مـتـكـبـر و لجـوجـى را)(القـيـا فـى جـهـنـم كل كفار عنيد) .

(عنيد) از ماده عناد به معنى تكبر و خودپسندى و عدم تسليم در برابر حق است.

در ايـنـكـه ايـن دو نـفر كه مخاطب به اين خطاب هستند كيانند؟ باز تفسيرهاى گوناگونى شـده اسـت، جـمـعـى تـفـسـيـر فوق را برگزيده اند، در حالى كه بعضى ديگر مخاطب را (خازنان دوزخ ) (دو نفر از ماموران جهنم ) مى دانند.

بـعـضـى نيز گفته اند ممكن است مخاطب تنها يك نفر باشد، همان شهيد و گواهى كه همراه مـجـرم وارد عـرصـه مـحـشـر مـى شـود، و در آيـات قـبـل بـه آن اشاره شده، و تثنيه آوردن فـعل براى تأكيد است گوئى دو بار تكرار مى كند (الق ) (الق ): (بيفكن )، (بيفكن )... و استعمال تثنيه در مخاطب واحد در لغت عرب وجود دارد، اما اين تفسير بسيار بـعـيـد بـه نـظـر مـيرسد، و تفسير اول از همه مناسبتر است. در آيه بعد به چند وصف از اوصاف زشت و مذموم اين كافران عنيد اشاره كرده، مى گويد: آن كس شديدا مانع خير است، متجاوز است، و در شك و ترديد، بلكه ديگران را به شك و ترديد ميافكند (مناع للخير مـعـتـد مريب ). مناع به حكم اينكه صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه بسيار از چيزى منع مى كند، بنابراين مناع للخير كسى است كه به هر صورت مخالف هر كار خير اسـت. در بـعـضـى از روايـات آمـده كـه ايـن آيـه دربـاره وليـد بـن مـغـيـره نازل شد، در آنجا كه به فرزندان برادرش مى گفت: هر كس از شما اسلام را بپذيرد من تـا زنـدهـام كـمـكـى بـه او نـخـواهـم كـرد. معتد به معنى متجاوز است خواه متجاوز به حقوق ديگران باشد يا از حدود احكام الهى تجاوز كند.

(مـريـب ) از مـاده (ريـب ) بـه مـعـنـى شـخصى است كه در شك است، شكى توأم با بدبينى، و يا ديگران را با گفتار و عمل خود به شك مى اندازد، و باعث گمراهى آنها مى شود.

باز در ادامه اوصاف اين گروه عنيد در آيه بعد مى افزايد: (همان كسى كه معبود ديگرى بـا خـدا قـرار داده و راه شـرك و دوگـانـگـى را پـيـش گـرفـتـه اسـت )(الذى جعل مع الله الها آخر) .

آرى (چنين كسى را در عذاب شديد بيفكنيد)(فالقياه فى العذاب الشديد) .

در ايـن چـنـد آيـه شـش وصـف بـراى ايـن گـروه دوزخـى بـيـان شـده اسـت كـه پـنـج وصـف اول در حقيقت علت و معلول يكديگرند، و وصف ششم توضيحى است براى ريشه اصلى همه اين اوصاف، زيرا:

(كفار) به معنى كسى كه بسيار در كفر اصرار مى ورزد.

و اين منتهى به عناد مى شود.

شـخص معاند نيز اصرار بر منع خيرات دارد، و چنين كسى طبعا متجاوز به حقوق ديگران و حدود الهى است.

افراد متجاوز اصرار دارند كه ديگران را نيز به شك و ترديد بيفكنند و ايمان را از آنها سلب كنند.

بـه ايـن ترتيب اوصاف پنجگانه (كفار) و (عنيد) و (مناع للخير) و (معتد) و (مريب ) پيوند ناگسستنى با هم دارند. و لازم و ملزوم يكديگرند.

در ششمين وصف يعنى(الذى جعل مع الله الها آخر) ريشه اصلى تمام ايـن انـحـرافـات كـه شـرك اسـت آمـده چـرا كـه بـا دقـت روشـن مـى شـود كـه شـرك عامل همه اين بدبختيها است.

آيـه بعد پرده از روى ماجراى ديگرى از سرنوشت اين گروه كافر لجوج بر مى دارد، و آن مـخـاصـمـه و جر و بحثى است كه با شيطان در قيامت دارند، آنها تمام گناهان خويش را بـه گردن شياطين اغواگر مى افكنند، ولى (شيطان قرين او مى گويد: پروردگارا من او را بـه طـغـيـان وا نـداشـتـم، و بـه اجـبـار در ايـن راه نـيـاوردم او خـودش بـا مـيـل و اراده خـويـش ايـن راه را بـرگـزيـد و در ضـلال و گـمـراهـى دور و درازى بـود)(قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد) .

اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيه 22 سوره ابراهيم آمده است كه شيطان براى تبرئه خـويـشـتـن مـى گـويـد:(و مـا كـان لى عـليـكـم مـن سـلطـان الاان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تـلومـونـى و لومـوا انـفسكم) : (من هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما نيز پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد)!.

البـتـه شـيطان نمى خواهد نقش خود را در اغواى انسان به كلى انكار كند، بلكه مى خواهد ايـن امـر را ثـابـت كـنـد كـه اجـبـارى در كـار نـبـوده و انـسـان بـا مـيـل و رغـبـت خـويـش وسوسه هاى او را پذيرفته، بنابراين تضادى با آيه(لاغوينهم اجمعين ) : (من همه آنها را اغوا مى كنم ) (ص - 82) ندارد.

گـرچـه در اين آيات تنها سخن از دفاع شيطان به ميان آمده و سخنى از اعتراض كفار بر شـيـطـان ديـده نـمى شود، ولى به قرينه سائر آيات قرآن كه آنها در قيامت با هم جر و بحث مى كنند، و به قرينه آيه بعد، گفتار طرفين اجمالا روشن مـى شـود، زيـرا در آيـه بـعـد مـى خـوانـيـم: (خـدا مـى فـرمـايـد نـزد مـن جـدال و مـخـاصمه نكنيد، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام و شما را از اين سرنوشت شوم با خبر ساخته ام )(قال لاتختصموا لدى و قد قدمت اليكم بالوعيد) .

اشاره به اينكه از يكسو به شيطان گفته ام:(اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزائكم جزأ مـوفـورا) : (بـرو هـر كس از انسانها از تو پيروى كند جهنم جزاى وافر همه شما است ) (اسرأ - 63).

و از سـوى ديـگـر بـه انـسـانـهـا نيز اخطار كرده(ام لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين) : (به طور مسلم دوزخ را از تو و از پيروانت پر خواهم كرد) (ص - 85).

ايـن تـهـديـدهـا و وعـيـدها در سائر آيات قرآن نيز آمده است، و همگى حاكى از اين است كه خـداونـد هـم بـه انـسـانـهـا و هـم بـه شـيـاطـيـن اتـمـام حجت كرده، و آنها را از اغواگرى و اغواپذيرى بر حذر داشته است.

سـپـس بـراى تـأكـيد بيشتر مى افزايد: (سخن من تغيير ناپذير است، و كلامى نزد من دگـرگـون نـمـى شـود و مـن هـرگـز بـه بـنـدگـانـم سـتـم نـخـواهـم كـرد)(مـا يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد) .

مـنظور از (قول ) در اينجا همان تهديدها و وعيدها است كه خداوند در آيات مختلف به آن اشاره كرده و نمونه هائى از آن را در بالا آورديم.

تعبير به (ظلام ) به صورت (صيغه مبالغه ) (بسيار ظلم كننده ) با اينكه خداوند كـمـتـريـن ظـلمـى روا نـمـى دارد مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه مـقام علم و قدرت و عدل خداوند چنان است كه اگر ستم كوچكى به كسى كند بزرگ

و بـسـيـار خواهد بود، و مصداق (ظلام ) خواهد شد، بنابراين او از هرگونه ستمى بر كنار است.

و يـا نـاظـر بـه كـثـرت افـراد و مـصـاديق است چرا كه اگر ستم كوچكى به بنده اى كند افراد شبيه او بسيارند و مجموعا ظلم بسيار مى شود.

بـه هـر حـال اين تعبير دليل بر اختيار و آزادى اراده بندگان است، نه شيطان مجبور است شـيـطـنـت كـنـد، و نـه كـافـران مـجـبورند راه كفر و عناد و راه شيطان را پيش گيرند و نه سرنوشت قطعى و خارج از اراده براى كسى مقرر شده است.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه مى فرمايد: (سخن من تغيير ناپذير است ) در حالى كه جمعى مشمول عفو او مى شوند؟

پاسخ اين است كه عفو نيز طبق برنامه حساب شده اى است، و فرع بر اين است كه انسان عملى انجام داده باشد كه در عين مجرم بودن قابليت و شايستگى عفو را داشته باشد، اين خـود يـكـى از سـنـتـهـاى الهـى اسـت كـه آنـهـا را كـه شـايـسـتـه عـفـونـد مشمول عفو خويش قرار دهد و اين نيز تغيير ناپذير است.

در آخـرين آيه مورد بحث به فراز كوتاه و تكان دهنده اى از حوادث قيامت اشاره كرده، مى گـويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى؟! و او در پـاسـخ مـى گـويـد: آيـا افـزون بـر ايـن هـم وجـود دارد)؟! (يـوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد).

در اينكه منظور از (هل من مزيد) چيست؟ دو تفسير گفته اند:

نخست اينكه استفهام، استفهام انكارى است يعنى جهنم مى گويد افزون بر اين ممكن نيست، و بـه ايـن تـرتـيـب بـا آيـه 13 سوره سجده كه مى گويد: لاملان جهنم من الجنة و الناس اجـمـعـيـن: (سـوگـند ياد مى كنم كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم كاملا هماهنگ است، و تـأكـيـدى اسـت بـر ايـن مـعنى كه تهديد الهى در آن روز كاملا تحقق مى يابد و دوزخ از كافران و مجرمان مالامال مى شود).

ديـگـر اينكه منظور از اين جمله طلب فزونى است، يعنى (آيا باز هم افراد ديگرى پيدا مـى شـونـد كـه بـه دوزخ بيايند)؟! و اصولا طبيعت هر چيزى اين است كه هم سنخ خود را دائما جستجو كند و هرگز سير نمى شود، نه بهشت از نيكوكاران، و نه دوزخ از بدكاران.

ولى ايـن سـؤ ال بـاقـى مـى مـانـد كـه مفهوم اين سخن آن است كه دوزخ هنوز پر نشده، در حـالى كه با آيه بالا (سوره سجده - آيه 13) كه مى گويد: (دوزخ را از جن و انس پر مى كنم ) سازگار نيست.

اما بايد توجه داشت كه طلب فزونى دليل بر پر نشدن نمى باشد، زيرا (اولا) ممكن است ظرفى مثلا پر از غذا باشد باز هم كسى تمنا كند كه روى آن انباشته شود و متراكم گـردد، (ثـانـيـا) ايـن تـقـاضا ممكن است به معنى تقاضاى تضييق مكان بر دوزخيان و مـجـازات دردنـاكـتـر بـاشـد، يـا تـمـنـاى وسـعـت يافتن و سپس نفرات بيشترى را به خود پذيرفتن.

بـه هـر حال اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه دوزخيان بسيارند و جهنم منظره هولناك و وحـشـتـنـاكى دارد و تهديد الهى جدى است، و به گونه اى است كه فكر درباره آن لرزه بـر انـدام هـر انـسانى مى افكند و هشدار مى دهد نكند يكى از آن نفرات تو باشى! و همين انـديـشـه مـى تـوانـد او را در بـرابـر گـنـاهـان بـزرگ و كـوچـك كنترل كند.

سـؤ ال ديـگـر ايـنـكـه چـگـونـه دوزخ كه موجود فاقد شعورى است مخاطب واقع مى شود و پاسخ مى گويد؟ براى اين سؤ ال سه جواب است.

نـخـسـت ايـنـكـه ايـن يـك نـوع تـشـبـيـه و بـيـان (زبـان حـال ) اسـت، يـعـنـى خـداونـد بـه لسـان (تـكـويـن ) از جـهـنـم سـؤ ال مـى كـنـد و او هم به زبان حال پاسخ مى گويد و نظير اين تعبير در زبانهاى مختلف فراوان است.

ديگر اينكه سراى آخرت سراى حيات و زندگى واقعى است، حتى موجوداتى همچون بهشت و جهنم از يك نوع حيات و درك و شعور برخوردار مى شوند، بهشت سخت در اشتياق مؤ منان است و دوزخ سخت در انتظار مجرمان

جـائى كـه اعـضـاى پـيـكـر انسان به سخن در آيند و شهادت و گواهى دهند تعجب نيست كه بهشت و دوزخ چنين باشند.

بـلكـه بـه اعـتـقـاد بـعـضـى در ايـن دنـيـا نـيز تمام ذرات اين جهان از نوعى درك و شعور بـرخـوردارنـد، و لذا تـسـبـيـح و حمد خدا مى گويند، كه اين تسبيح و حمد در آيات مختلف قرآن منعكس است.

ديگر اينكه مخاطب ماموران و خازنان دوزخند و همانها هستند كه پاسخ مى گويند.

هـمـه ايـن تـفـسـيـرهـا قـابـل قبول است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

آيه (31) تا (37) و ترجمه

( و أزلفت الجنة للمتقين غير بعيد ) (31)( هذا ما توعدون لكل أواب حفيظ ) (32)( من خشى الرحمن بالغيب و جأ بقلب منيب ) (33)( ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود ) (34)( لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد ) (35)( و كـم أهـلكـنـا قـبـلهـم مـن قـرن هـم أشـد مـنـهـم بـطـشـا فـنـقبوا فـى البـلاد هل من محيص ) (36)( إن فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب أو ألقى السمع و هو شهيد ) (37)

ترجمه:

31 - (در آن روز) بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود، و فاصله اى از آنها ندارد!

32 - ايـن چـيزى است كه به شما وعده داده مى شود و براى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند، و پيمانها و احكام او را حفظ مى كنند.

33 - آنـكـس كـه از خـداونـد رحـمـان در نـهـان بـترسد، و با قلبى پرانابه در محضر او حاضر شود.

34 - (به آنها مى گويند) به سلامت وارد بهشت شويد، امروز روز جاودانى است.

35 - هـر چـه بـخـواهند در آنجا براى آنها هست و نزد ما نعمتهاى اضافى ديگرى است (كه به فكر هيچكس نمى رسد).

36 - چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه از آنها قويتر بودند، و شهرها (و كشورها) را گشودند، آيا راه فرارى وجود دارد؟

37 - در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرادهد و حضور يابد.

تفسير:

اى مجرمان! راه فرارى نيست

با توجه به اينكه بحثهاى اين سوره غالبا بر محور مسأله معاد و امورى كه در ارتباط بـا آن اسـت دور مـى زند و با توجه به اينكه در آيات گذشته از چگونگى افكندن كفار لجوج در جهنم و شدت عذاب آنها و صفاتى كه آنها را به دوزخ مى كشد سخن به ميان آمد، در آيـات مـورد بـحـث صـحـنـه ديـگـرى را تـرسـيـم مـى كـنـد، صـحـنـه داخـل شـدن پـرهـيـزگاران به بهشت با احترام كامل، و اشاره به انواع نعمتهاى بهشتى و صـفـاتـى كـه انـسـان را در صـف بـهـشـتيان قرار مى دهد، تا در مقايسه با يكديگر حقايق روشنتر گردد.

نـخـسـت مـى فرمايد: (در آن روز بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود و فاصله اى از آنها ندارد)!(و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد) .

(ازلفت ) از ماده (زلفى ) (بر وزن كبرى ) به معنى قرب و نزديكى است.

جالب اينكه نمى گويد پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند بلكه مى گويد بهشت را بـه آنـهـا نـزديـك مـى كـنـنـد! ايـن مـطـلبـى اسـت كـه در شـرائط ايـن دنـيـا قـابـل تـصـور نـيـسـت، امـا از آنجا كه اصول حاكم بر سراى آخرت اصولى است كه با شرائط اين جهان بسيار متفاوت است به هيچوجه جاى تعجب نيست كه

خـداونـد براى نهايت اكرام و احترام مؤ منان پرهيزگار بجاى آنكه آنها را به سوى بهشت برد، بهشت را به سوى آنها مى آورد!

در سـوره شـعرأ آيات 90 و 91 نيز مى خوانيم:( و ازلفت الجنة للمتقين و برزت الجحيم للغـاويـن ) : (در آن روز بـهـشـت را بـه پـرهـيـزگـاران نـزديك مى كنند و دوزخ را براى گمراهان آشكار).

و اين نهايت لطف و احترام خدا به بندگان مؤ من است كه بالاتر از آن تصور نمى شود.

تعبير به (غير بعيد) نيز به عنوان تأكيد است.

بـه هـر حـال مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كه اين مسأله در قيامت واقع مى شود هر چند تعبير به فـعـل مـاضـى (ازلفـت ) شده است، زيرا حوادث مسلمى كه در آينده رخ ميدهد در بسيارى از تـعـبـيـرات بـه صورت فعل ماضى بيان مى شود، ولى بعضى آن را واقعا به صورت مـاضـى مـعـنـى كـرده انـد، و گـفـتـه انـد نـزديـك نـمـودن بـهـشت به پرهيزگاران در دنيا حـاصـل شـده، چـرا كـه بـهـشـت با آنها فاصله اى ندارد، بيرون رفتن از دنيا همان و گام نهادن در بهشت همان!

ولى با توجه به آيات قبل و بعد كه سخن از صحنه قيامت مى گويد اين معنى بعيد به نظر مى رسد و مناسب همان تفسير اول است.

سـپس در شرح اوصاف بهشتيان مى گويد: اين بهشتى است كه به شما وعده داده مى شود و از آن كـسانى است كه به اطاعت فرمان خدا باز مى گردند، و عهد و پيمانها و قوانين او را حفظ مى كنيد(هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ) .

در اينجا به دو وصف از اوصاف آنها اشاره شده (اواب ) و (حفيظ).

(اواب ) از ماده (اوب ) (بر وزن ذوب ) به معنى بازگشت است كه ممكن است به معنى توبه از گناهان كوچك و بزرگ باشد، و يا بازگشت به طاعت او و با توجه به اينكه (صـيـغـه مـبـالغـه ) اسـت نـشـان مى دهد كه بهشتيان پرهيزگارانى هستند كه هر عاملى بخواهد آنها را از اطاعت خدا دور سازد فورا متوجه مى شوند و به طاعت او باز مى گردند و از تقصيرات و غفلتهاى خود توبه مى كنند تا به مقام نفس مطمئنه برسند.

(حفيظ) به معنى حافظ و نگاهدارنده است. آيا منظور حفظ عهد و پيمانهاى الهى است كه از انـسـانـهـا گـرفـتـه كـه اطـاعـت او كنند و عبادت شيطان ننمايند. (يس - 60) و يا حفظ و قوانين و حدود الهى؟، و يا به خاطر سپردن گناهان و ياد آورى آن براى توبه و جبران؟ يا همه اينها؟

با توجه به اينكه اين حكم به صورت مطلق ذكر شده تفسير اخير كه جامعيت دارد مناسبتر به نظر مى رسد.

و در ادامـه ايـن اوصـاف در آيـه بـعـد بـه دو وصـف ديـگـر آنـها اشاره مى كند كه در حقيقت توضيح و تفسيرى است براى اوصاف گذشته، مى فرمايد: (همان كسى كه از خداوند رحـمـان در نـهـان بـتـرسـد و بـا قـلبـى تـوبه كار در محضر او حاضر شود)(من خشى الرحمن بالغيب و جأ بقلب منيب ) .

تعبير به ترسيدن از خدا در نهان، اشاره به اين است كه آنها با اينكه خدا را هرگز با چـشـم نـمـى بـيـنـند از لابلاى آثارش و از طريق استدلال و برهان به او ايمان مى آورند، ايمانى توأم با احساس مسؤ ليت كامل.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور پنهان از چشم مردم است، آنها نه فقط در حضور جمع كه در تنهائى و خلوت نيز مرتكب گناهى نمى شوند.

اين خوف و خشيت سبب مى شود كه قلب آنها (منيب ) باشد، دائما متوجه خدا گردد، و به طـاعـت او اقـبـال كـنـد، و از هـر گـنـاه و لغـزشـى تـوبـه نـمـايـد، و ايـن حال را تا پايان عمر ادامه دهد و با همين حالت وارد عرصه محشر گردد.

سـپـس مـى افـزايد: كسانى كه داراى اين چهار صفتند هنگامى كه بهشت به آنها نزديك مى شود (فرشتگان الهى به عنوان احترام و اكرام به آنها مى گويند به سلامت وارد بهشت شويد)(ادخلوها بسلام ) .

سـلامـت از هـر گـونـه بـدى و نـاراحـتـى و آفـت و بـلا و كـيـفـر و عـذاب، سـلامـت كامل از نظر جسم و جان.

سـپس براى آرامش خاطر آنها اضافه مى كنند: (امروز، روز جاودانى است جاودانى نعمتها، و جاودانى بهشت با تمام مواهبش )(ذلك يوم الخلود) .

و بـه دنـبـال ايـن دو مـوهبت (بشارت سلامت، و بشارت خلود و جاودانگى در بهشت ) خداوند منان دو بشارت ديگر به آنها مى دهد كه مجموعا چهار بشارت است همانند چهار وصفى كه آنـهـا داشـتـنـد، مـى فرمايد: (هر چه بخواهند در بهشت براى آنها هست )(لهم ما يشأون فيها) .

و علاوه بر آن (نزد ما نعمتهاى ديگرى است ) كه هرگز به فكر آنها نرسيده است تا تمنايش كنند(و لدينا مزيد) .

تـعـبـيـرى از ايـن زنـده تـر و رسـاتـر و دلانـگيزتر تصور نمى شود، نخست مى گويد بـهـشـتـيـان هـر چـه بـخـواهـنـد (بـا وسـعت معنى اين جمله ) از انواع مواهب بدون استثنأ، در اختيارشان قرار مى گيرد، و افزون بر اين نعمتها و مواهبى است كه هـرگـز به فكر هيچ انسانى نرسيده، و از خاطر هيچكس خطور نكرده، اما خداوند رحمان و رحيم كه پرهيزگاران بهشتى را مشمول الطاف خاصش كرده از آن نعمتها نيز بهره مند مى سـازد، و بـه ايـن تـرتـيـب نـعـمـتهاى بهشتى ابعاد فوق العاده گسترده اى را كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست پيدا مى كند.

ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـوازنـه اى مـيـان پـاداش الهـى و اعـمـال مـؤ مـنـان نيست، بلكه از آن افزون و بسيار برتر و بالاتر است، و در اين مرحله هـمـه جـا بـا فـضـل او روبـرو هـسـتـيـم و در كـيـفـرش بـا عدل او.

بـعـد از پـايـان گـرفتن گفتگوها پيرامون بهشت و دوزخ، صفات بهشتيان و دوزخيان، و درجـات و دركـات آنـهـا، براى نتيجه گيرى كامل از اين بحث، مجرمان را مورد توجه قرار داده، مـى فـرمـايـد: (چـه بـسـيـار اقـوامـى را كـه قـبـل از آنـهـا هـلاك كـرديـم، اقـوامـى كـه از آنـهـا قويتر و نيرومندتر بودند، كشورها را گـشـودنـد و بر شهرها تسلط يافتند، اما بر اثر كفر و ظلم و بيدادگرى و گناه نابود شدند)(و كم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشد منهم بطشا فنقبوا فى البلاد) .

(آيـا هـيـچ راه فـرارى از مـرگ و عـذاب الهـى بـراى ايـن گـونـه افـراد وجـود دارد)؟!(هل من محيص ) .

(قـرن ) و (اقـتـران ) در اصـل به معنى نزديك شدن دو چيز يا اشيائى با يكديگر اسـت، و بـه جماعتى كه در يك زمان زندگى مى كنند (قرن ) گفته مى شود، و جمع آن (قـرون ) اسـت، سـپـس هـمـيـن لفـظ بـر بـخشى از زمان اطلاق شده كه گاه آن را سى سال، و گاه صد سال گفته اند.

بنابراين هلاك كردن (قرنها) به معنى هلاك كردن (اقوام پيشين ) است.

(بطش ) به معنى برگرفتن چيزى است با قوة و قدرت، و گاه به معنى جنگ و ستيز آمده است.

(نـقـبوا) از ماده (نقب ) به معنى سوراخى است كه در ديوار يا پوست ايجاد مى كنند، اما (ثقب ) تنها سوراخى را گويند كه در چوب ايجاد مى كنند.

ايـن (واژه ) هـنـگـامـى كـه به صورت فعلى به كار رود به معنى سير و حركت و به اصـطـلاح شكافتن راه و پيشروى مى آيد، و به معنى كشورگشائى و نفوذ در مناطق مختلف نيز آمده است.

(مـنـقـبـت ) نـيز از همين ماده است و به افعال و صفات اشخاص بر جسته مى گويند به خاطر نفوذ و تأثيرى كه در مردم دارد و يا طريق را براى ترقى صاحبش مى گشايد.

(نـقيب ) به كسى مى گويند كه درباره جمعيتى بحث و بررسى مى كند و از اوضاع و احوال آنها باخبر است و در درون آنها نفوذ مى كند.

(مـحـيـص ) از مـاده (حـيـص ) (بـر وزن حـيـف ) بـه مـعـنـى انـحـراف و عدول از چيزى است، و به همين مناسبت به معنى فرار از مشكلات، و هزيمت در ميدان جنگ نيز آمده است.

به هر حال، آيه به كفار لجوج معاصر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) هشدار مى دهد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنند و آثار آنها را بر صفحات تاريخ و صفحه روى زمين بـنـگرند، ببينند خداوند با اقوام سركشى كه پيش از آنها بودند چه كرد؟ اقوامى كه از آنها پرجمعيت تر و با قدرت تر بودند، آنگاه به آينده خود بينديشند.

ايـن مـعـنـى بـارهـا در قـرآن مـجـيـد آمـده اسـت، از جـمـله در آيه 8 سوره زخرف مى خوانيم:(فاهلكنا اشد منهم بطشا) : (ما اقوامى را كه از آنها قويتر بودند هلاك كرديم ).

بـعـضـى آيـه مـورد بـحـث را اشاره به (قوم ثمود) مى دانند كه در سرزمين كوهستانى (حجر) در شمال حجاز زندگى مى كردند، كوهها را مى شكافتند، و در آن خـانـه هاى باشكوه و قصرها مى ساختند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد و آنها و غير آنها را شامل مى شود.

جمله (هل من محيص ) آيا راه گريزى وجود دارد؟ ممكن است از زبان اقوام پيشين باشد كه بـه هـنـگـام گـرفـتـارى در چـنـگـال عـذاب ايـن مـطـلب را از هـم سـؤ ال مـى كردند، و يا از سوى پروردگار نسبت به كفار لجوج معاصر پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) يـعنى آيا اينها مى توانند از سرنوشت دردناكى كه اقوام متمرد پيشين داشتند فرار كنند؟!

در آخرين آيه مورد بحث براى تأكيد بيشتر مى افزايد: (قطعا در سرگذشت پيشينيان تـذكـر و انـدرزى اسـت، براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرا دهد، و حاضر باشد)!(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد) .

مـنـظـور از (قـلب ) در ايـنـجـا و در ديـگـر آيـات قـرآن كـه بـحـث از درك مـسـائل مـى كند همان (عقل ) و شعور و ادراك است، در كتب لغت نيز يكى از معانى (قلب ) همان (عقل ) گفته شده، (راغب ) در (مفردات ) قلب را در آيه مورد بحث به علم و فـهـم تـفـسـيـر كـرده، در لسـان العـرب نيز مى خوانيم كه گاهى (قلب ) به معنى عقل به كار رود.

در حـديـثـى از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عليه‌السلام ) نيز در تفسير همين آيه آمده است كه (منظور از قلب عقل است ).

ريـشـه ايـن لغـت (قـلب ) در اصـل بـه مـعـنـى تـغـيـيـر و تحول و به اصطلاح قلب

و انـقـلاب اسـت، و از آنـجـا كـه فـكـر و عـقـل انـسـان دائمـا در حـال دگـرگـونـى اسـت بـه آن (قـلب ) گـفـتـه شـده اسـت، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـات قـرآن روى مـسـأله سـكـيـنـه و آرامـش دل، و يـا اطـمـيـنـان قـلب تـكـيـه شـده اسـت،( هـو الذى انـزل السـكـيـنـة فـى قـلوب المـؤ مـنـيـن ) : (او كـسـى اسـت كـه آرامـش را در دل مؤ منين نازل كرد) (فتح - 4)(الا بذكر الله تطمئن القلوب ) : (آگاه باشيد ياد خـدا مـايـه آرامـش دلهـا اسـت ) (رعـد - 28) آرى ايـن موجود نا آرام را تنها ياد خدا آرامش مى بخشد.

(القـى السـمـع ) (گـوش را افكند) كنايه از گوش دادن و نهايت دقت در استماع است، شـبـيـه تعبيرى كه در فارسى داريم مى گوئيم: (گوش ما نزد تو است ) يعنى به خوبى به سخنانت گوش مى دهيم.

(شهيد) در اينجا به معنى كسى است كه حضور قلب دارد، و به اصطلاح دلش در مجلس است، و با دقت مطالب را پيگيرى مى كند.

و بـه ايـن تـرتـيـب مـجـمـوع آيه چنين معنى مى دهد دو گروه مى توانند از اين مواعظ پند و انـدرز گـيـرنـد، نـخـسـت آنـهـا كـسـى كـه داراى ذكـاوت و عـقـل و هـوشـنـد، و خـود مـسـتـقـلا مـى تـوانـنـد مـسـائل را تحليل كنند، و ديگر كسانى كه در اين حد نيستند اما مى توانند (مستمع ) خوبى براى دانـشـمـنـدان باشند، و با حضور قلب به سخنان آنها گوش فرا دهند و حقايق را از طريق ارشاد و راهنمائى آنها فرا گيرند.

شـبـيـه ايـن سـخـن در آيـه 10 سـوره مـلك نـيـز آمـده اسـت كـه از قـول دوزخـيـان چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد:(لو كـنـا نـسـمـع او نـعـقـل مـا كـنـا فـى اصـحـاب السـعـيـر) : (اگـر مـا گـوش شـنـوا يـا عقل و درك كافى داشتيم هرگز در صف دوزخيان قرار نمى گرفتيم ) چرا كه نشانه هاى راه حق آشكار است آنها كه خود اهل تحقيقند آن را به خوبى

در مـى يـابـنـد، و آنـهـا كـه چـنـيـن نـيـسـتـنـد مـى تـوانـنـد از طـريـق رهـنـمـودهاى دانشمندان عـادل و دلسـوز راه خـود را بـيـابـنـد، بـنـابـرايـن بـايـد انـسـان يـا عـلم و عقل كافى داشته باشد يا گوش شنوا.