تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27309
دانلود: 2201


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27309 / دانلود: 2201
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (24) تا (30) و ترجمه

( هل أتئك حديث ضيف إبرهيم المكرمين ) (24)( إذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون ) (25)( فراغ إلى أهله فجأ بعجل سمين ) (26)( فقربه إليهم قال ألا تأ كلون ) (27)( فأ وجس منهم خيفة قالوا لاتخف و بشروه بغلام عليم ) (28)( فأ قبلت امرأته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم ) (29)( قالوا كذلك قال ربك إنه هو الحكيم العليم ) (30)

ترجمه:

24 - آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟

25 - در آن زمـان كـه بـر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو! او گفت سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد!

26 - و بـه دنـبال آن پنهانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بريانى را براى

آنها) آورد.

27 - و آنـرا نـزديك آنها گذارد (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند) گفت! آيا شما غذا نمى خوريد؟

28 - و از ايـن كـار احـساس وحشت كرد، گفتند: نترس (ما رسولان پروردگار توئيم ) و او را بشارت به تولد پسرى دانا و هوشيار دادند.

29 - در ايـن هـنگام همسرش جلو آمد در حالى كه (از خوشحالى و تعجب ) فرياد مى كشيد و به صورت خود زد و گفت (آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه ) پيرزنى نازا هستم؟!

30 - گفتند پروردگارت چنين گفته است، و او حكيم و داناست.

تـفـسـيـر: مـيـهـمـانـان ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) از ايـن آيـات بـه بـعد گوشه هائى از سرگذشتانـبـيـأ و اقـوام پـيـشـيـن بـراى تأكيد و تاييد مطالب گذشته مطرح مى شـود، و نـخـسـتـينفـراز آن سـرگـذشـت فـرشـتـگـانـى اسـت كـه بـراى عـذاب قـوم لوط درشـــكـــل آدمــيـان بر ابراهيم (عليه‌السلام ) ظاهر شدند، و او را بشارت به تـولد فرزندىدادند با اينكه ابراهيم به سن پيرى رسيده بود و همسرش نيز مسن و نازا بود.

از يـك سـو عـطـا كـردن ايـن فـرزنـد بـرومـنـد در ايـن سـن و سـال بـه ايـن پـدر و مـادر پـير و فرتوت تأكيدى است براى آنچه درباره مقدر بودن ساير روزيها كه در آيات گذشته آمد.

و از سـوى ديـگـر دليلى است بر قدرت و توانائى حق، و آيتى است از آيات خداشناسى كه در آيات گذشته از آن بحث شده است.

و از سـوى سـوم بـشـارتـى اسـت بـراى اقـوام بـا ايـمـان كـه مـشـمـول حـمايت حق هستند، همان گونه كه آيات بعد كه سخن از عذاب هولناك قوم لوط مى گويد

هشدار و تهديدى است براى مجرمان بى ايمان.

نخست روى سخن را به پيامبر كرده، مى فرمايد: (آيا داستان و خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است )؟!( هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين ) .

تـعبير به (مكرمين ) (اكرام شده گان ) يا به خاطر اين است كه اين فرشتگان ماموران حـق بـودنـد، و در آيـه 26 سـوره انـبـيـأ نـيـز دربـاره فـرشـتـگـان مـيـخـوانـيـم:( بل عباد مكرمون ) (آنها بندگانى هستند محترم ) و يا به خاطر احتراماتى است كه ابراهيم براى آنها قائل شد و يا به هر دو جهت.

سـپـس بـه شـرح حـال آنـها پرداخته، مى گويد: (آن زمان كه بر ابراهيم وارد شدند و گـفتند: سلام بر تو! او گفت: سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد)!( اذ دخلوا عليه فقالوا سلام قال سلام قوم منكرون ) .

بـعـضـى گـفـتـه انـد ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) مـسأله ناشناخته بودن آنها را در درون دل گفت، نه به صورت آشكار (چرا كه اين سخن با مسأله احترام مهمان سازگار نيست ).

ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد:

ولى مـن نـمى دانم شما را كجا ديده ام؟ و به نظرم زياد آشنا نيستيد، بنابراين مى توان ظـاهـر آيـه را حـفـظ كـرد كـه ابـراهـيـم ايـن سـخـن را آشـكـارا گـفـتـه اسـت، هـر چـنـد احـتـمـال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد، بخصوص اينكه پاسخى از ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اينجا ديده نمى شود، و اگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود لابد آنها پاسخى به آن مى دادند.

بـه هـر حـال ابـراهيم ميهماننواز و پر سخاوت، براى پذيرائى ميهمانان خود فورا دست بـه كـار شـد، (پـنـهـانى به سوى خانواده خود رفت و گوساله اى فربه و بريانى براى آنها آورد)( فراغ الى اهله فجأ بعجل سمين ) .

(راغ ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد از (روغ ) (بر وزن شوق ) به معنى حركت كردن توأم با يك نقشه پنهانى است.

چـرا ابـراهـيـم چـنـيـن كـرد؟ بـراى ايـنكه ممكن بود اگر ميهمانان متوجه شوند مانع از چنين پذيرائى پر هزينه اى گردند.

امـا چرا ابراهيم ميهمانهاى معدود كه به گفته بعضى سه نفر و حداكثر دوازده نفر بودند غـذاى فـراوان و مـفـصـل تهيه كرد، اين به خاطر آن است كه معمولا اشخاص سخاوتمند هر گـاه مـيـهـمـانـى بـراى آنها فرا رسد تنها به اندازه ميهمانان غذا تهيه نمى كنند، بلكه غـذائى فـراهـم مى سازند كه علاوه بر ميهمانان تمام كسانى كه براى آنان كار مى كنند در آن شـريـك و سهيم باشند، و حتى همسايگان و نزديكان و اطرافيان ديگر را هم در نظر مـى گـيـرنـد، بـنابراين هرگز چنين غذاى اضافى اسراف محسوب نمى شود، و اين معنى امـروز هـم در مـيـان بـسـيـارى از عـشـايـر و آنـهـا كـه بـه شكل سنتى سابق زندگى مى كنند ديده مى شود.

(عـجـل ) (بـر وزن طـفـل ) بـه مـعنى گوساله است (و اينكه بعضى گفته اند به معنى گـوسـفـنـد اسـت بـا مـتـون لغـت سـازگـار نـيـسـت ) ايـن واژه در اصـل از مـاده (عـجـله ) گـرفـتـه شـده، زيـرا ايـن حـيـوان در ايـن سـن و سال حركات عجولانه اى دارد كه وقتى بزرگ شد به كلى آن را كنار مى گذارد.

(سمين ) به معنى فربه است، و انتخاب چنين گوساله اى براى احترام به ميهمانان، و استفاده بيشتر اطرافيان بوده است.

در آيـه 69 سـوره هـود آمـده اسـت كـه ايـن گـوسـاله بـريـان بـود (بـعـجـل حـنـيـذ) هـر چـند آيه مورد بحث در اين باره سخنى نمى گويد، اما منافاتى با آن ندارد.

(ابراهيم شخصا اين غذا را براى ميهمانان آورد و نزديك آنها گذارد)( فقربه اليهم ) .

ولى با كمال تـعـجـب مشاهده كرد كه آنها دست به سوى غذا نمى برند، (گفت آيا غذا نمى خوريد)؟!( قال الا تاكلون ) .

ابـراهـيـم تـصـور مى كرد آنها از جنس بشرند (و هنگامى كه ديد دست به سوى غذا نمى برند در دل احساس وحشت كرد)( فاوجس منهم خيفة ) .

زيـرا در آن زمـان - و امروز هم در ميان بسيارى از اقوام كه پايبند به اخلاق سنتى هستند - هـر گاه كسى از غذاى ديگرى بخورد به او آزارى نمى رساند و خيانتى نمى كند، و آنجا كـه نـمـك خورند نمكدان را نمى شكنند، و لذا اگر ميهمان دست به غذا نبرد اين گمان پيدا مـيـشـد كـه او بـراى كـار خـطـرنـاكـى آمـده اسـت. ايـن ضـرب المـثـل نـيـز در عـرب مـعـروف اسـت كـه مـى گـويـنـد( مـن لم يـاكـل طـعامك لم يحفظ ذمامك ) : (كسى كه غذاى تو را نخورد به پيمان تو وفا نخواهد كرد).

(ايـجـاس ) از مـاده (وجـس ) (بـر وزن مـكـث ) در اصل به معنى صداى مخفى است، به همين مناسبت ايجاس به معنى احساس پنهانى و درونى آمـده، گوئى انسان صدائى را از درون خود مى شنود و هنگامى كه با خيفة همراه شود به معنى احساس ‍ ترس است.

در اينجا ميهمانان - همانگونه كه در سوره هود آيه 70 آمده است - به او گفتند نترس و به او اطمينان خاطر دادند( قالوا لا تخف ) .

سپس مى افزايد: (او را بشارت به تولد پسرى دانا دادند)( و بشروه بغلام عليم ) .

بـديـهى است فرزند به هنگام تولد (عالم ) نيست، اما ممكن است استعدادى در او باشد كه در آينده عالم و دانشمند بزرگى شود، و منظور در اينجا همين است.

در اينكه اين فرزند (اسماعيل ) بوده يا (اسحاق )؟ در ميان مفسران گفتگو است، هر چند مشهور اين است كه (اسحاق ) بوده.

ولى ايـن احـتـمـال كـه اسـمـاعـيـل بـاشـد بـا تـوجه به آيه 71 سوره هود كه مى گويد: فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد، بنابراين شكى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد همسر ابراهيم ساره و اين فرزند اسحاق است.

(در ايـن هـنـگـام هـمسر ابراهيم جلو آمد در حالى كه از خوشحالى و تعجب فرياد مى كشيد بـه صـورت خـود زد و گـفـت: آيـا بـا ايـنـكـه مـن پيرزنى نازايم صاحب فرزندى خواهم شد)؟!( فاقبلت امرأته فى صرة فصكت وجهها و قالت عجوز عقيم ) .

در آيـه 72 سـوره هود نيز مى خوانيم:( قالت يا ويلتا ء الدوانا عجوز و هذا بعلى شيخا ) : (گفت: اى واى بر من! آيا من فرزندى مى آورم در حالى

كه پيرزنم، و اين شوهرم پيرمردى است، اين راستى چيز عجيبى است )!

بنابراين فرياد او فريادى از روى تعجب و توأم با شادى بوده است.

واژه (صـرة ) از مـاده (صـر) (بـر وزن شـر) در اصـل بـه مـعـنى بستن و بهم بستگى است، و به فرياد شديد و همچنين جمعيت متراكم نيز گـفـتـه مـى شـود، چـرا كـه داراى شدت و بهم پيوستگى است، به بادهاى شديد و سرد (صرصر) مى گويند چرا كه انسانها را به هم مى پيچد، و (صرورة ) به زن يا مردى مى گويند كه هنوز حج بجا نياورده، و يا تصميم بر ازدواج ندارد، چرا كه يكنوع بستگى و امتناع در آنها است، و در آيه مورد بحث به همان معنى فرياد شديد است.

(صكت ) از ماده (صك ) (بر وزن شك ) به معنى زدن شديد، يا به صورت زدن است، و مـنـظـور در ايـنـجا اين است كه همسر ابراهيم هنگامى كه نويد تولد فرزندى را شنيد، همانگونه كه عادت زنان است، دستها را از شدت تعجب و حيا به صورت زد.

طـبـق گفته بعضى از مفسران، و همچنين سفر تكوين تورات، همسر ابراهيم در آن وقت نود سـال يـا بـيـشـتـر داشـت، و خـود ابـراهـيـم حـدود يـكـصـد سال يا بيشتر!

ولى قـرآن در آيـه بـعـد پـاسـخ فـرشـتـگـان را بـه او نـقـل مى كند: (گفتند: پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و دانا است )( قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم ) .

گـرچـه تـو پـيـرزن فـرتـوتـى هـسـتـى و شوهرت نيز چنين است، اما هنگامى كه فرمان پـروردگـار تـو صـادر شـود و اراده اش بـه چـيـزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى يابد.

حـتـى آفـريـنـش جـهـان عـظـيـمـى هـمـانند اين جهان با امر (كن ) (موجود باش ) براى او سهل و آسان است.

تـعـبـير به (حكيم ) و (عليم ) اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى و نازائى خودت يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى، خدا همه اينها را مى داند و اگر تاكنون به شما فرزندى نداده و در اواخر عمر مرحمت مى كند آنهم حكمتى دارد.

جـالب ايـنـكـه در آيه 73 سوره هود مى خوانيم كه فرشتگان به او گفتند:( اتعجبين من امر الله رحـمـة الله و بـركـاتـه عليكم اهل البيت انه حميد مجيد ) : (آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى؟ اين رحمت خدا و بركاتش بر خانواده شما است، كه او حميد و مجيد است ).

تـفـاوت ايـن دو تـعـبـير به خاطر آن است كه فرشتگان همه اين سخنها را به (ساره ) گـفـتـنـد، مـنتهى در سوره هود به بخشى اشاره شده، و در اينجا به بخش ديگر، در آنجا سـخـن از رحـمـت و بـركـات خـدا اسـت، و تـنـاسـب بـا حـمـيـد و مجيد دارد (كسى كه او را در مقابل نعمتهايش حمد و تمجيد مى كنند).

ولى در ايـنـجـا سـخـن از آگـاهـى خـداونـد نـسـبت به عدم آمادگى اين دو همسر براى آوردن فرزند، و نازائى زن از نظر اسباب ظاهرى است، و متناسب اين است كه گفته شود خدا از هـمـه ايـنـهـا آگـاه مى باشد، و اگر سؤال شود چرا اين موهبت را در جوانى به آنها نداد؟ گفته مى شود: در اين امر حكمتى است چرا كه او حكيم است.

نكته:

سخاوت پيامبران

بسيار مى شود كه بعضى از افراد خشك، سخاوت و بلند نظرى را با اسراف و تبذير اشتباه مى كنند، و خست و تنگنظرى را با مسأله زهد و پارسائى.

قـرآن در آيـات فـوق، و آيـات سـوره هـود، اين حقيقت را فاش بيان كرده كه پذيرائى از مـهـمـان به طور گسترده و معقول هرگز مخالف شرع نيست، بلكه چون پيامبرى دست به چنين كارى زده است دليل بر محبوبيت آن است ولى البته آن گونه پذيرائى كه شعاعش ديـگـران را هم در برگيرد، آنچنان كه رسم افراد شريف سخاوتمند است. خداوند هرگز بـهـره گـيـرى از مـواهـب زنـدگـى را تـحـريـم نـكـرده، و داشـتـن اموال حلالى را همانند ابراهيم كه ديگران هم از آن بهره گيرند عيب نشمرده است.

ابـراهـيـم (عليه‌السلام ) بـا آن امـوال سـرشـار هـرگـز از يـاد خـدا غـافـل نـشـد، و هـيـچـوقت دلبستگى اسارتگونه به آن نيافت، و در هيچ زمان منافع آن را منحصر به خود نساخت.

قـرآن در آيـه 32 سـوره اعـراف مـى گـويـد:( قـل مـن حـرم زيـنـة الله التى اخرج لعباده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصة يوم القيامة كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون ) : (بگو چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگانش آفريده، و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هر چند ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى مؤ منان خواهد بود، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم ).

در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـشـروحـى در جـلد شـشـم صـفـحـه 150 بـه بـعـد - ذيل آيه 32 - اعراف آورده ايم.

آيه 31 تا (37) و ترجمه

( قال فما خطبكم أيها المرسلون ) (31)( قالوا إ نا أرسلنا إ لى قوم مجرمين ) (32)( لنرسل عليهم حجارة من طين ) (33)( مسومة عند ربك للمسرفين ) (34)( فأ خرجنا من كان فيها من المؤ منين ) (35)( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) (36)( و تركنا فيها أية للذين يخافون العذاب الا ليم ) (37)

ترجمه:

31 - (ابراهيم ) گفت پس ماموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟

32 - گفتند ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم.

33 - تا بارانى از سنگ - گل بر آنها بفرستيم.

34 - سنگهائى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است!

35 - مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در آن شـهـرهـا (ى قـوم لوط) زنـدگـى مـى كـردنـد (قبل از نزول بلا) خارج كرديم.

36 - و جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم!

37 - و در آن (شـهـرهـاى بـلاديده ) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند بجاى گذارديم

تفسير:

شهرهاى بلاديده قوم لوط آيت و عبرتى است

در تـعـقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او درباره تولد اسحاق بـحـث از گـفـتـگـوئى اسـت كـه مـيـان (ابـراهـيـم ) و (فرشتگان ) درباره قوم لوط درگرفت.

تـوضـيـح اينكه: ابراهيم پس از تبعيد به شام به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه بـا هـر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى داد، حضرت لوط كه از پيامبران بزرگ بود در عـصر او مى زيست و احتمالا از سوى او ماموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان بـه يـكـى از مـنـاطق شام (يعنى شهرهاى سدوم ) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده بـه شـرك و گـناهان بسيارى بودند، و از همه زشتتر گناه همجنسبازى و لواط بود سرانجام گروهى از فرشتگان مامور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.

ابـراهـيـم از وضـع مـيـهمان فهميد اينها به دنبال كار مهمى ميروند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله اى كه در حركت داشتند احساس كرد ماموريت مهمى دارند.

لذا در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (ابراهيم گفت: پس ماموريت و كار مهم شما چيست اى فرستادگان خدا)؟!( قال فما خطبكم ايها المرسلون ) .

فرشتگان پرده از روى ماموريت خود برداشته، و به ابراهيم (گفتند:

ما به سوى قوم مجرم و تبهكارى فرستاده شده ايم )( قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ) .

قـومـى كـه علاوه بر فساد عقيده گرفتار انواع آلودگيها و گناهان مختلف زشت و ننگينى است.

سـپـس افـزودنـد: مـا مـامـوريـت داريـم بـارانـى از سـنـگ - گـل بـر آنـهـا بـفـرسـتـيـم و آنـهـا را بـديـنـوسـيـله در هـم بـكـوبـيـم و هـلاك كـنـيـم( لنرسل عليهم حجارة من طين ) .

تـعـبـيـر (بـه حـجارة من طين ) (سنگى از گل ) همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود بـجـاى آن (سجيل ) آمده است، و سجيل در اصل يك واژه فارسى است كه از (سنگ ) و (گـل ) گـرفـتـه شـده و در لسـان عـرب بـه صـورت (سـجـيـل ) درآمـده، بـنـابـرايـن چـيـزى اسـت كـه نـه مـانـنـد سـنـگ سخت است و نه مانند گل سست، و در مجموع شايد اشاره به اين معنى است كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حـتـى نـيـازى بـه نـازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك و نه چندان محكم و مانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.

سپس افزودند: (اين سنگها از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان شده است )( مسومة عند ربك للمسرفين ) .

(مسومة ) به چيزى مى گويند كه داراى علامت و نشانه اى است، و در اينكه چگونه آنها نـشـانـدار بـودنـد؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت، بـعـضـى گـفـتـه انـد: آنـهـا شكل مخصوص داشته كه نشان مى داده سنگ معمولى نيست، بلكه وسيله عذاب است.

و جـمـعى گفته اند: هر كدام علامتى داشته و براى فرد معين و نقطه خاصى نشانه گيرى شده بود، تا مردم بدانند كه مجازاتهاى خداوند آنچنان حساب شده است كه حتى معلوم است كدام فرد مجرم با كدام سنگ بايد نابود شود!

تـعـبـيـر بـه (مـسـرفـيـن ) اشـاره بـه كـثرت گناه آنها است، به گونه اى كه از حد گـذرانـده و پـرده هـاى حيا و شرم را دريده بودند، اگر كسى در حالات قوم لوط و انواع گناهان آنها دقت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معنى است.

هر انسانى ممكن است گهگاه آلوده به گناهى شود اما اگر به زودى بيدار گردد و جبران و اصلاح كند زياد مشكل نيست، مشكل زمانى پيش مى آيد كه سر به اسراف بگذارد.

ايـن تـعـبـيـر در عـيـن حـال مـطـلب ديـگرى را نيز بازگو مى كند كه نه تنها اين سنگهاى آسـمـانـى بـراى قوم لوط نشانه گيرى شده بود، بلكه در انتظار همه گنهكاران مسرف است.

قـرآن در ايـنجا دنباله ماجراى اين رسولان پروردگار را كه نزد حضرت لوط آمدند و به عنوان ميهمانانى بر او وارد شدند، و قوم بيشرم به گمان اينكه آنها جوانانى زيبا روى از جنس بشرند به سراغ آنها آمدند، اما به زودى به اشتباه خـود پـى بردند، و چشمان همه آنها نابينا شد، رها كرده و دنباله سخن را از سوى خداوند بازگو مى كند.

مـى فـرمـايـد: (مـا تـمـام مـؤ مـنـانـى را كـه در شـهـرهـاى قـوم لوط زنـدگـى مى كردند قبل از نزول بلا خارج كرديم )( فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ) .

(ولى در تمام اين مناطق جز يك خانواده با ايمان نيافتيم )!( فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ) .

آرى مـا هـرگز خشك و تر را با هم نميسوزانيم و عدالت ما اجازه نمى دهد مؤ من را گرفتار سـرنـوشـت كـافـر كـنـيم، حتى اگر در ميان ميليونها نفر بى ايمان و مجرم، يك فرد با ايمان و پاك باشد نجاتش مى دهيم.

ايـن هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه در سـوره حـجـر آيـه 59 و 60 بـه ايـن صـورت آمـده:( الا آل لوط انـا لمـنـجوهم اجمعين الا امرأته قدرنا انها لمن الغابرين ) : (مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد، بجز همسرش كه مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاك شود)!

و در سـوره هـود آيـه 81 مـى خـوانـيـم:( فـاسـر بـاهـلك بـقـطـع مـن الليل و لا يلتفت منكم احد الا امرأتك انه مصيبها ما اصابهم ) : (شب هنگام با خانواده ات

از اين شهر حركت كن، و هيچكس از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند گرفتار خواهد شد)!.

و در سـوره عـنـكـبـوت آيـه 32 هـمـيـن جـريـان بـه ايـن صـورت بـازگـو شـده اسـت:( قـال ان فـيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امرأته كانت من الغابرين ) : (ابراهيم گفت: در اين شهر و آبادى كه شما فرشتگان تصميم نابودى آنرا داريد لوط زنـدگـى مى كند، گفتند ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم او و خانواده اش را نجات مى بخشيم، مگر همسرش كه در ميان مردم شهر مى ماند0).

و بـاز هـمـيـن مـوضـوع در سـوره اعـراف آيـه 83 چـنـيـن منعكس شده است:( فانجيناه و اهله الا امـرأتـه كـانـت مـن الغابرين ) : (ما او و خاندانش را نجات بخشيديم جز همسرش كه همراه بازماندگان در شهر بود (و به سرنوشت آنها گرفتار شد) )

هـمانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين بخش از ماجراى قوم لوط در اين پنج سوره از قرآن با عبارات مختلف بيان شده كه همه آنها يك حقيقت را بازگو مى كند، ولى از آنجا كه ممكن است به يك حادثه از زواياى مختلف نگاه كرد و در هر نگاه بعدى از آنرا مشاهده نمود، در قرآن مـجـيـد نـيز حوادث تاريخى غالبا به همين صورت مطرح و تكرار شده است كه تعبيرات مـختلف آيات فوق گواه اين معنى است، بعلاوه چون قرآن كتاب تربيت و انسانسازى است، و در مقام تربيت گاه لازم مى شود كه روى يك مسأله مهم بارها تكيه شود، تا تأثير عـمـيـق در ذهـن خـوانـنـده بـگـذارد، مـنـتـهـا ايـن تـكـرار بايد با تعبيرات جالب و دلنشين و گوناگون صورت گيرد تا ملال خاطرى حاصل نشود و فصيح و بليغ باشد.

(بـراى تـوضـيح بيشتر روى ماجراى ميهمانان ابراهيم (عليه‌السلام ) و گفتگوهاى او با اين ميهمانان، و سپس سرنوشت دردناك و عبرت انگيز قوم لوط، به تفسير نمونه

جلد 6 صفحه 243 به بعد، و جلد 9 صفحه 167، و جلد 11 صفحه 98، و جلد 16 صفحه 260 ذيل آيات سوره اعراف و هود و حجر و سوره عنكبوت مراجعه فرمائيد).

بـه هـر حال خداوند شهرهاى اين قوم آلوده را با زمين لرزه اى سخت و ويرانگر زير و رو كـرد سـپـس بـارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو باريد و اثرى از آنها نماند، حتى جـسـدهاى پليدشان زير آوارها و سنگهاى آسمانى مدفون گشت، تا عبرتى باشد براى آيندگان و براى همه افراد بى ايمان و مجرمان آلوده.

و لذا در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: (در آن سرزمين نشانه اى روشن براى كسانى كـه از عـذاب دردنـاك مـى تـرسند بجاى گذاشتيم )( و تركنا فيها آية للذين يخافون العذاب الاليم ) .

ايـن تـعـبير به خوبى نشان مى دهد كه از اين آيات و نشانه هاى خدا تنها كسانى پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد، و احساس مسؤ ليت كنند.

نكته:

محل شهرهاى لوط كجا است؟

مـسـلم اسـت كـه ابـراهـيـم بـعـد از مـهـاجـرت از عـراق و سـرزمـيـن بابل، به سوى شامات آمد، مى گويند لوط نيز با او زندگى مى كرد، اما بعد از مدتى (براى دعوت به توحيد و مبارزه با فساد) به شهر (سدوم ) رفت.

(سدوم ) نام يكى از شهرها و آباديهاى قوم لوط است كه در شامات (در كـشور اردن ) در نزديكى بحرالميت واقع شده بود، سرزمين آباد و پر درخت و گياهى بـود، اما بعد از نزول عذاب الهى بر اين قوم زشتكار و ننگين شهرهاى آنها در هم كوبيده و زير و رو شد، چنانكه آنها را (مدائن مؤ تفكات ) مى گويند (شهرهاى زير و رو شده ).

بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كه ويرانه هاى اين شهرها در زير آب فرورفته و مدعى هستند كه در گـوشـه اى از دريـاچـه بـحـرالمـيت ستونها و آثار ديگرى كه دلالت بر خرابه هاى اين شهر مى كند ديده اند.

و اينكه در بعضى از تفاسير اسلامى مى بينيم كه منظور از جمله (و تركنا فيها آيه ) هـمـان آبـهـاى گنديده اى است كه جاى اين شهرها را فرا گرفته ممكن است اشاره به همين مـعنى باشد كه بعد از زلزله هاى شديد، و شكافته شدن زمين راهى از بحرالميت به اين سرزمين بلاديده گشوده شد، و همه اين شهرها به زير آب فرو رفت!

در حالى كه بعضى ديگر معتقدند شهرهاى لوط به زير آب فرو نرفته، و هم اكنون در نـزديـكـى بـحـرالمـيـت مـنـطـقـه اى اسـت كـه زيـر سنگهاى سياهى پوشيده شده كه احتمالا محل شهرهاى لوط است.

و نـيز گفته اند كه مركز ابراهيم در شهر (حبرون ) در فاصله نه چندان دور از سدوم قرار داشت، و موقعى كه بر اثر زلزله يا صاعقه شهرهاى آنها آتش گرفت ابراهيم در نزديكى حبرون ايستاده بود و دود شهر را كه متصاعد بود با چشم خود مى ديد.

از مـجـمـوع ايـن گـفتار حدود تقريبى اين شهرها روشن مى شود هر چند جزئيات آن هنوز در پردهاى از ابهام باقى مانده.