تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27311
دانلود: 2201


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27311 / دانلود: 2201
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (13) تا (18) و ترجمه

( و لقد راه نزلة أخرى ) (13)( عند سدرة المنتهى ) (14)( عندها جنة الماوى ) (15)( اذ يغشى السدرة ما يغشى ) (16)( ما زاغ البصر و ما طغى ) (17)( لقد رأى من ايات ربه الكبرى ) (18)

ترجمه:

13 - و بار ديگر او را مشاهده كرد.

14 - نزد سدرة المنتهى!

15 - كه جنت المأوى در آنجا است.

16 - در آن هنگام كه چيزى (نور خيره كننده اى ) سدرة المنتهى را پوشانده بود.

17 - و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود.

18 - او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.

تفسير:

دومين ديدار!

ايـن آيـات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مسأله وحى و ارتباط پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با خداوند و شهود باطنى او است.

مـى فـرمـايد: (بار ديگر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را مشاهده كرد)( و لقد رآه نزلة اخرى ) .

(و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد)( عند سدرة المنتهى ) .

(همانى كه جنة المأوى و بهشت برين در كنار آن است )( عندها جنة المأوى ) .

(در آن هـنـگـام كـه چـيـزى (سـدرة المـنـتهى ) را فراگرفته، و پوشانده بود)( اذ يغشى السدرة ما يغشى ) .

اينها واقعياتى بود كه پيامبر مشاهده كرده (و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود و تصورات باطل را در لباس حق نديد)( ما زاغ البصر و ما طغى ) .

(او بـخـشـى از آيـات و نـشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد)( لقد رأى من آيات ربه الكبرى ) .

همانگونه كه مى بينيم همان ابهامى كه در بدو امر آيات گذشته را احاطه كرده بود بر اين آيات كه فراز ديگرى از همان مطالب است سايه افكنده، و براى روشن شدن مفاد اين آيـات بـاز بـايـد قـبـل از هـر چـيـز بـه سـراغ مـفـردات آن برويم سپس مجموع را در نظر بگيريم:

(نزلة ) به معنى يكبار نازل شدن است، بنابراين (نزلة اخرى ) يعنى (در يك نزول ديگر).

از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفـاده مـى شـود كه دو بار (نزول ) رخ داده و اين ماجرا مربوط به نزول دوم است.

(سـدرة ) (بـر وزن حرفة ) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سايه، و تعبير به (سدرة المنتهى ) اشاره به درخت پر برگ و پر سـايـه اى اسـت كـه در اوج آسمانها، در منتهااليه عروج فرشتگان و ارواح شهدأ، و علوم انـبـيـأ، و اعـمال انسانها قرار گرفته، جائى كه ملائكه پروردگار از آن فراتر نمى روند، و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد.

دربـاره سـدرة المـنـتـهـى هـر چـند در قرآن مجيد توضيحى نيامده، ولى در اخبار و روايات اسـلامـى تـوصـيـفـهـاى گـونـاگونى پيرامون آن آمده، و همه بيانگر اين واقعيت است كه انـتـخـاب ايـن تـعـبير به عنوان يك نوع تشبيه، و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما از بيان اينگونه واقعيات بزرگ است.

در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـقل شده است كه فرمود: رايت على كل ورقة من اوراقها ملكا قائما يسبح الله تعالى: (من بر هر يك از برگهاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد).

در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه‌السلام ) نـقل شده است كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: انتهيت الى سدرة المنتهى، و اذا الورقة منها تظل امة من الامم:

(مـن بـه سـدرة المـنـتـهـى رسـيـدم و ديـدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند)!.

ايـن تـعـبـيـرات نـشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده، بـلكـه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.

(جنة المأوى ) به معنى بهشتى است كه محل سكونت است و در اينكه اين كدام بهشت است؟ در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آنرا همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه در انـتـظـار تـمـام اهـل ايـمـان و پـرهـيـزگـاران اسـت، و مـحـل آنـرا در آسـمـان مى دانند، و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند:( فلهم جنات المـأوى نـزلا بـمـا كـانـوا يـعـمـلون ) (بـراى مـؤ مـنـان صـالح العـمـل بـاغـهاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند، و اين وسيله پذيرائى از آنهاست در مـقـابـل اعمالى كه انجام مى دادند چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشت جاويدان سخن مى گويد.

ولى از آنـجـا كـه در جـاى ديـگـر مـى خـوانـيـم( و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السـمـاوات و الارض ) : (بـراى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آن آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت بـر يـكـديـگـر پـيـشـى گـيـريـد) (آل عـمـران - 133) بـعضى اين معنى را بعيد شمرده اند، زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه (جنة المأوى ) در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمانها و زمين مى باشد.

لذا گـاهى آنرا به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار (سدرة المنتهى ) است، و محل خاصان و مخلصان است.

و گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهدأ و مؤ منان موقتا به آنجا مى روند.

تـفـسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و از امورى كه به روشنى بر آن گواهى مـى دهـد ايـن اسـت كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عـده اى را در ايـن بـهـشـت مـتـنـعـم ديـد، در حالى كه مى دانيم هيچكس در بهشت جاويدان قبل از روز قيامت وارد نمى شود، زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاران در قـيـامـت بـعـد از مـحـاسـبه، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ، و ارواح شـهـدأ نـيـز در بـهـشـت بـرزخـى قـرار دارنـد، زيـرا آنـهـا نـيـز قبل از قيام قيامت وارد بهشت جاويدان نمى شوند.

آيـه (مازاغ البصر و ما طغى ) اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مشاهده خود نه چپ و راست شد، و نه از حد و مقصد تجاوز كرد، و آنچه را ديد عين واقـعـيـت بـود (زيـرا (زاغ ) از ماده (زيغ ) به معنى انحراف به چپ و راست است، و (طغى ) از ماده (طغيان ) به معنى تجاوز از حد است.

به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى، وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقا به خود آن توجه نكند يا به چپ و راست، يا ماورأ آن بنگرد.

اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم، به تفسير جمعى آيات مى پردازيم.

در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود تعقيب شده است.

جـمـع كـثـيـرى از مـفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى دومـيـن بـار بـا جبرئيل، در صورت اصليش، دانسته اند، و مى گويند منظور اين است كه بـار ديـگـر رسـول خـدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـه هـنـگـام نزول از معراج در كنار (سدرة المنتهى ) جبرئيل را در صورت اصليش ديد، و چشم او در مشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد.

پـيـامبر در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورت واقعى جبرئيل است، و يا بعضى از آيات عظمت آسمانها و عجائب آن، و يا هر دو.

ولى اشـكـالاتـى كه سابقا براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است، بلكه پاره اى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود، از جمله:

تـعبير به (نزلة اخرى ) (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد، و اما بـر طـبق تفسير دوم پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در يك (شهود باطنى ديگر) بـه هـنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد، و به تعبير ديگر خداوند بـار ديـگـر بـر قـلب پـاك او نـزول فـرمـود (نـزلة اخـرى ) و شـهـود كـامـل تـحـقق يافت، در محلى كه منتهااليه قرب الى الله از سوى بندگان است، در كنار سـدرة المـنتهى، در آنجا كه (جنة الماوى ) قرار دارد، در حالى كه (سدرة المنتهى ) را حجابهائى از نور پوشانده بود.

ديـده قـلب پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد، و جز او نديد، و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد.

مـسـأله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم يكنوع درك و ديدى است كه نه شباهت بـا (ادراكـات عـقلى ) دارد، و نه با (ادراكات حسى ) كه انسان از طريق حواس ظاهر آنـرا درك مـى كـنـد، و از جـهـاتـى مـى توان آنرا شبيه علم انسان به وجود خود و افكار و تصورات خود دانست.

تـوضـيـح ايـنـكـه: مـا بـه وجـود خـود يـقين داريم، افكار خود را درك مى كنيم، از اراده و تـصـمـيـم و تـمـايـلات خـود بـاخـبـريـم، ولى ايـن آگـاهـى نـه از طـريـق اسـتـدلال بـراى مـا حـاصـل شـده، و نـه از طـريق مشاهده ظاهرى، بلكه اين يك نوع شهود باطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم.

بـه هـمـيـن دليـل عـلمـى كـه از نـاحـيـه شـهـود بـاطـنـى حـاصـل مـى شـود هـيـچـگـونـه خـطـا در آن راه نـدارد، زيـرا نـه از طـريـق اسـتـدلال اسـت كـه خـطـائى در مقدمات آن حاصل شود، و نه از طريق حس است كه خطائى از طريق حواس در آن راه يابد.

درسـت اسـت كـه مـا نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن شـب تـاريـخـى مـعراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم ولى مثالى گفتيم براى نزديك كردن راه مناسب است، و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست.

نكته ها:

1 - معراج يك واقعيت مسلم است

در مـيـان دانـشـمـنـدان اسلام در اصل مسأله معراج سخنى نيست، چه اينكه هم آيات قرآن در اينجا و در آغاز سوره اسرأ بر آن گواهى مى دهد، و هم روايات متواتر، منتها بعضى كه به خاطر پيشداوريهائى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با (جسم ) و (روح ) خود به آسمانها پرواز كرده، آنرا به (معراج روحانى ) و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند!

در حـالى كـه ايـن پـرواز جـسـمـانـى پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نـه اشـكال عقلى دارد، و نه اشكالى از ناحيه علوم روز، كه شرح آنرا در تفسير سوره اسرأ بطور مبسوط بيان كرده ايم.

بـنـابـرايـن دليـلى نـدارد كـه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رها سازيم.

از ايـن گـذشـتـه تـعـبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين مسأله به مجادله بـرخـاسـتـه بـودنـد، تـاريـخ نـيـز مـى گـويـد: مـسـأله معراج جنجالى در ميان مخالفان برانگيخت.

اگـر پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود، اين جنجال استبعادى نداشت.

2 - هـدف مـعـراج

رسـيـدن پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به شهود باطنى از يـكـسـو، وديـدن عـظـمـت خداوند در پهنه آسمانها با همين چشم ظاهر از سوى ديـگر بوده است، كه هم درآخـريـن آيـه مـورد بـحـث در ايـنـجـا( لقد رآى من آيـات ربـه الكـبـرى ) و هـم در آيـه 1 سورهاسـرأ( لنـريـه مـن آيـاتـنـا ) بـــه آن اشـاره شـده اسـت و نـيـز بـهمـسـائل زيـاد و مـهـمى از فرشتگان و بـهـشـتـيـان و دوزخـيـان و ارواح انـبـيـا آگـاهـى يـافـت كـه درطول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

3 - معراج و بهشت

از آيـات مـورد بـحـث اسـتـفاده مى شود كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در شب معراج از كنار بهشت گذشته، و يا در آن وارد شده است.

اين بهشت خواه بهشت جاويدان و (جنة الخلد) باشد، آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند، و يـا بـهـشـت بـرزخـى بـاشـد كـه مـا اخـتـيـار كـرديـم، در هـر صـورت مـسـائل مـهـمـى را از آيـنـده انـسانها در اين بهشت مشاهده فرموده است، كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.

4 - معراج در روايات اسلامى

از جـمـله مـسـائلى كـه روايـات مـعـراج بـلكـه تمام اين مسأله را از نظر بعضى زير سؤ ال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لابلاى آنهاست در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد.

الف - روايـاتـى كـه بـه خـاطـر مـتـواتـر بـودن قـطـعـى اسـت (مـانـنـد اصل مسأله معراج ).

ب - روايـاتـى كـه (از مـنـابـع مـعـتـبـر نـقـل شـده ) و مـشـتـمـل بـر مـسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست، مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.

ج - روايـاتـى كـه ظـاهـر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريـم مـنـافـات دارد، ولى بـا ايـنـحـال قـابل توجيه است، مانند رواياتى كه مى گويد پـيـغـمـبـر اكـرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گروهى از بهشتيان را در بهشت، و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤ منان و شهدأ در يكى، و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار دارد).

د - روايـاتـى كـه مـشـتـمـل بـر مـطـالب بـاطـل و بـى اسـاسـى اسـت كـه بـه هـيـچـوجـه قـابـل قـبـول نـيـسـت و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست، مانند رواياتى كه مى گـويد پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خدا را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت، و او را مـشـاهـده كـرد، ايـنـگـونـه روايـات و مـانـنـد آن قـطـعـا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير گردد).

با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم:

از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.

مـرحـله نـخـسـت، مـرحـله فـاصـله مـيـان مـسـجـدالحـرام و مـسـجـد اقـصـى بـود كـه در آيـه اول سوره اسرأ به آن اشاره شده است، سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المـسـجـد الاقـصـى: (منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى برد).

طـبـق بـعـضـى از روايـات مـعـتـبـر پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اثنأ راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نماز گذارد.

و نيز در (مسجدالاقصى ) با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى (عـليـهـم السـلام ) نماز گذارد، و امام جماعت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، سپس از آنجا

سفر آسمانى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شروع شد و آسمانهاى هفتگانه را يكى پس از ديـگـرى پـيـمـود، و در هـر آسـمـان بـا صـحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران و فرشتگان و در بعضى از آسمانها با دوزخ يا دوزخيان، و در بعضى با بهشت و بهشتيان، بـرخورد كرد، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از هر يك از آنها خاطره هاى پرارزش و بـسـيـار آمـوزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجائبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سـرى از اسـرار عالم هستى بود، و پس از بازگشت اينها را با صراحت، و گاه با زبان كـنـايـه و مـثـال، بـراى آگـاهـى امـت در فـرصتهاى مناسب شرح مى داد، و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.

ايـن امـر نـشـان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتائج عرفانى و تـربـيـتـى ايـن مـشـاهدات پربها بود، و تعبير پر معنى قرآن( لقد رأى من آيات ربه الكـبـرى ) در آيـات مـورد بـحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد.

البته همانگونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سفر مـعـراج مـشـاهـده كرد، و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكه بـهـشت و دوزخ برزخى بود، زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود.

سـرانـجـام بـه هـفـتـمـيـن آسـمان رسيد، و در آنجا حجابهائى از نور مشاهده كرد همانجا كه (سـدرة المنتهى ) و (جنة الماوى ) قرار داشت، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن

جـهـان سـراسـر نور و روشنائى به اوج شهود باطنى، و قرب الى الله، و مقام (قاب قوسين او ادنى ) رسيد، و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته، و دستورات بسيار مهم و سـخـنـان فـراوانـى بـه او فـرمـود كـه مـجـموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صـورت احـاديـث قـدسـى بـراى مـا بـه يـادگـار مـانـده، و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم.

قـابـل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات، پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در قـسمتهاى مختلفى از اين سفر بزرگ، على (عليه‌السلام ) را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد، و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على (عليه‌السلام ) بعد از پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است.

با اينهمه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست، و بـه اصـطـلاح جـزء روايات متشابه است يعنى رواياتى كه شرح آنرا بايد به خود معصومين (عليهم‌السلام ) واگذار كرد.

(بـراى اطـلاع بـيـشتر از روايات معراج به جلد 18 بحارالانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود).

ضـمـنـا روايـات مـعـراج در كـتـب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است، و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند.

در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد: چگونه اينهمه راهپيمائى طولانى و اين حوادث عجيب و مـتـنـوع و ايـنـهمه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟!

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود، سفر معراج هرگز يك سفر عـادى نـبـود كـه بـا مـعـيـارهـاى عـادى سـنـجـيـده شـود، نـه اصل سفر عـادى بـود و نه مركبش، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش، نه مقياسهائى كه در آن به كار رفته همچون مقياسهاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمـده بـيـانـگر عظمت صحنه هائى است كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مشاهده كرد، همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياسهائى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم رخ داد.

بـنـابـرايـن جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد (دقت كنيد).

5 - گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج:

در كتب حديث روايتى از امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) از پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در ايـن زمـيـنه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است، و ما گوشه هائى از آنرا در اينجا مى آوريم، مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده، و چگونه همچون اوج آسمانها اوج گرفته است.

در آغـاز حـديـث مى خوانيم كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در شب معراج از پروردگار سـبـحـان چـنـيـن سـؤ ال كـرد: يـا رب اى الاعـمـال افـضـل؟ (پـروردگـارا كـدام عمل افضل است؟).

خـداونـد مـتـعـال فـرمـود: ليـس شـى ء عـنـدى افـضـل مـن التـوكـل عـلى، و الرضـا بـما قسمت، يا محمد! وجبت محبتى للمتحابين فى، و وجبت محبتى للمـتـعـاطفين فى، و وجبت محبتى للمتواصلين فى، و وجبت محبتى للمتوكلين على، و ليس لمحبتى علم و لا غاية و لا نهايه!

(هـيـچ چـيـز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست، اى محمد! آنـهـا كـه بـه خـاطـر مـن يـكـديـگـر را دوسـت دارنـد مـحـبـتـم شامل حال آنها است، و كسانى كه به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پيوند دوستى دارنـد آنـهـا را دوسـت دارم، و نـيـز مـحـبـتـم بـراى كـسـانـى كـه تـوكل بر من مى كنند فرض و لازم است، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتى نيست )!

و بـه ايـن تـرتـيـب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.

در فـراز ديـگرى آمده است: (اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند).

پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در اينجا عرضه داشت: (پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است ).

فرمود: (شب را روز، و روز را شب قرار ده )!

عرض كرد: چگونه؟!

فرمود: (چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن ).

در فراز ديگرى آمده است: (اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است، به آنها نزديك شـو، و در كـنـار مـجـلس آنـهـا قـرار گـيـر، تـا مـن بـه تـو نـزديـك شـوم، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش )!

در فراز ديگر مى فرمايد: (اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر، و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار).

عرض مى كند: (پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند)؟

فـرمود: (اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند، و زياد مى خندند و مى خوابند، و خشم مـى گـيـرند، و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند، و نه اگـر كـسـى از آنـهـا عـذر طـلبـد مـى پـذيـرنـد، در اطـاعـت خـدا تنبل، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى كه اجلشان نزديك شده هـرگز به حساب اعمال خود نمى رسند، و نفعشان براى مردم كم است، افرادى پرحرف، فاقد احساس مسئوليت، و علاقمند به خورد و خوراكند.

اهـل دنـيـا نـه در نعمت شكر خدا بجا مى آورند، و نه در مصائب صبورند. خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند سـتـايـش مـى كـنند، و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست. پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان )!

عرض كرد: (پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند)؟

فـرمود، اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است، براى استادى كه از او عـلم آمـوخـتـه انـد تـواضـع نـمـى كـنـنـد، و خـود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمقند).

سـپـس بـه اوصـاف اهـل آخـرت و بـهـشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: (آنها مردمى با حيا هستند، جهل آنها كم، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب، و سخنانشان سنجيده است ).

پيوسته حسابگر اعمال خويشند، و از همين جهت خود را به زحمت

مـى افـكـنند، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است، چشمشان مى گريد، و قلبشان پيوسته به ياد خدا است.

هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.

در آغـاز نـعـمـتـهـا حـمـد خـدا مى گويند، و در پايان شكر او را بجا مى آورند، دعايشان در پـيـشـگـاه خـدا مـستجاب، و تقاضايشان مسموع است، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند... مـردم (غـافـل ) در نـزد آنـهـا مـردگـان، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنـچـنـان عـالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها بـه خـاطـر جـهـاد بـا نـفـس و مـخـالفـت هـوا هـر روز هـفـتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)!...

هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند، و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست.

بـه عـزت و جـلالم سـوگـنـد كـه مـن آنـهـا را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم، و در پـايـان عـمـر، خـودم قـبض روح آنها مى كنم، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گـشـايـم، تـمـام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم، و دستور مى دهم بهشت، خود را براى آنها بيارائيد!...

(اى احـمـد! عـبـادت ده جـزء دارد كـه نـه جـزء آن طـلب حلال است، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى...).

و در فـراز ديـگرى آمده است: (اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوامتر است )؟

عرض كرد: خداوندا نه!

فـرمـود: (زنـدگـى گـوارا آن اسـت كـه صـاحـب آن لحـظـه اى از يـاد مـن غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بيخبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا بطلبد.

امـا زنـدگـى بـاقـى آن اسـت كـه بـراى نـجـات خـود عـمـل كـند، و دنيا در نظرش كوچك باشد، و آخرت بزرگ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مـقـدم بـشـمـرد، و پـيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.

در بـرابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند، شـيـطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

هـنـگـامـى كـه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم، آنچنانكه تمام دلش در اختيار من خـواهـد بـود، و فـراغـت و اشـتـغـال و هـم و غـم و سـخـنـش از مـواهـبـى اسـت كـه مـن بـه اهل محبتم مى بخشم!

چـشـم و گـوش قلب او را مى گشايم، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد!

و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:

(اى احـمـد! اگـر بـنـده اى نـمـاز تـمـام اهـل آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـجا آورد، و روزه تمام اهـل آسـمـانـهـا و زمـين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تن نـپـوشـد (و در نـهـايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا ريـاسـت طـلبـى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بَر مى كنم!

سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد لله رب العالمين ).

اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد، و در مـعـراج الهـى سـيـر مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است.

افـزون بـر ايـن مـا اطـمـيـنـان داريـم كـه غـير از آنچه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سـخـنانش براى ما بازگو كرده، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شـب عـشـق و شـوق، و جـذبـه و وصـال، رد و بـدل شـده كـه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند.