تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27283
دانلود: 2197


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27283 / دانلود: 2197
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (20) تا (21) و ترجمه

(وعـد كـم الله مغانم كثيرة تأ خذونها فعجل لكم هذه و كف أيدى الناس عنكم و لتكون أية للمؤ منين و يهديكم صرطا مستقيما) (20)(و أخـرى لم تـقـدروا عـليـهـا قـد أحـاط الله بـهـا و كـان الله عـلى كل شى ء قديرا) (21)

ترجمه:

20 - خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت، و دست تعدى مردم (دشمنان ) را از شما باز داشت، تا نشانه اى براى مؤ منان باشد، و شما را به راه راست هدايت كند.

21 - و نـيـز غـنـائم و فتوحات ديگرى كه شما قدرت بر آن نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز توانا است.

تفسير:

باز هم بركات صلح حديبيه!

اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به صلح حديبيه و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند، و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد.

نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت(وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ) .

لحـن آيـه نـشـان مـى دهـد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد، چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت، حتى جمعى از مفسران عقيده دارند كـه غـنـائمـى را كـه تـا دامـنـه قـيـامـت بـه دسـت مـسـلمـيـن مـيـافـتـد در ايـن عـبـارت داخل است.

امـا ايـن كـه مـى گـويـد: ايـن يـكـى را زودتـر بـراى شـما فراهم ساخت غالبا اشاره به (غنائم خيبر) دانسته اند كه در فاصله كوتاهى بعد از فتح حديبيه فراهم شد.

ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه (هـذه ) اشـاره بـه (فـتـح حـديـبيه ) باشد كه بزرگترين غنيمت معنوى بود.

سـپـس بـه يـكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده، مى افزايد: (و دست تعدى مردم را از شما باز داشت )(و كف ايدى الناس عنكم ) .

اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آنهم در نقطه اى دور از وطـن و بـيـخ گـوش دشمن، مورد تهاجم قرار نگرفتند، و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خود دارى كردند.

جـمـعـى از مـفـسـران ايـن جـمله را اشاره به ماجراى خيبر مى دانند كه قبائلى از بنى اسد و (بـنـى غـطـفـان ) تـصـمـيـم گـرفـتـه بـودند در غياب مسلمانان به مدينه حمله كنند، و اموال مسلمين را به غنيمت گرفته، زنانشان را به اسارت ببرند.

يـا اشـاره بـه تصميم جمعى از اين دو قبيله دانسته اند كه در نظر داشتند به يارى يهود خـيـبـر بـرخـيـزنـد كـه خـداونـد رعب و وحشت در قلوب آنها افكند، و از تصميم خود منصرف شدند.

ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در چند آيه بعد همين تعبير را مشاهده مـى كـنـيـم كـه درباره اهل مكه سخن مى گويد، همانند شرحى است براى آنچه در آيه مورد بـحـث آمـده، و بـا روش قـرآن كـه روش اجـمـال و تفصيل است سازگار مى باشد.

مـهـم ايـن اسـت كـه طـبـق روايات مشهور تمام سوره فتح بعد از ماجراى حديبيه، و در مسير بـازگـشـت پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مـكـه بـه مـديـنـه نازل گرديده است.

سـپـس در ادامـه هـمين آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده، مى فرمايد: (هـدف ايـن بـود كـه اين وقايع نشانه اى (بر حقانيت دعوت تو) براى مؤ منان باشد، و خـداونـد شـمـا را بـه راه مـسـتـقيمى هدايت كند) (و لتكون آية للمؤ منين و يهديكم صراطا مستقيما) گرچه بعضى از مفسران ضمير (لتكون ) را تنها اشاره به (غنائم موعود) دانـسـتـه انـد، و بـعضى ديگر به نگهدارى دشمنان از هجوم بر مسلمانان، ولى مناسب اين است كه اين ضمير به تمام حوادث (حديبيه ) و ماجراهاى بعد از آن بر گردد، چرا كه هر يك آيتى از آيات خدا، و دليلى بر صدق پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )، و وسيله اى براى هدايت مردم به صراط مستقيم بود، و قسمتى از آن جنبه پيشگوئى و خبر غيبى داشت، و بـعـضى با اسباب و شرائط عادى سازگار نبود، و در مجموع معجزه روشنى از معجزات پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) محسوب مى شد.

در آيـه بـعـد بـشـارت بـيشترى به مسلمانان داده، مى گويد: (خداوند به شما غنائم و فـتـوحات ديگرى وعده داده است كه هرگز توانائى بر آن نداشته و نداريد ولى خداوند قـدرتـش بـر آن احـاطـه دارد، و او بـر هر چيز توانا است )(و اخرى لم تقدروا عليها قد احاط الله بها و كان الله على كل شى ء قديرا) .

در اينكه اين وعده اشاره به كدام غنيمت و كدام پيروزيها است؟ در ميان مفسران گفتگو است.

بـعـضـى اشـاره به فتح (مكه ) و غنائم (حنين ) مى دانند، و بعضى به فتوحات و غـنـائمـى كـه بـعـد از پـيـغـمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نصيب امت اسلامى شد (مانند فتح ايران و روم و مصر).

اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به همه آنها باشد.

تـعـبـيـر بـه (لم تـقـدروا عـليـهـا) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان قـبـل از آن هـرگـز احـتـمـال چـنـيـن فتوحات و غنائمى را نمى دادند ولى به بركت اسلام و امدادهاى الهى اين نيرو و توان براى آنها پيدا شد.

بـعـضـى از ايـن جـمـله چـنـيـن اسـتنباط كرده اند كه قبلا در ميان مسلمانان بحثى درباره اين فـتـوحات بوده است، اما خود را از انجام آن ناتوان مى ديدند، مخصوصا در حديثى كه در داسـتـان جـنـگ احـزاب آمـده مى خوانيم: آن روز كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بشارت فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد منافقان آن را به باد سخريه گرفتند.

جـمـله قـد احـاط الله بها (خداوند آنرا احاطه فرموده ) اشاره به احاطه قدرت پروردگار بـر ايـن غـنـائم يـا فـتوحات است، و بعضى آن را اشاره به احاطه علمى او دانسته اند اما معنى اول با جمله هاى ديگر آيه سازگارتر است، البته جمع ميان هر دو نيز مانعى ندارد.

و بـالاخـره آخـريـن جـمـله آيـه يـعـنـى (و كـان الله عـلى كـل شـى ء قـديـرا) در حـقـيـقـت بـه مـنـزله بـيـان عـلت اسـت بـراى جـمـله قـبـل اشـاره بـه ايـنـكه با قدرت خداوند بر همه چيز اين گونه فتوحات براى مسلمانان عجيب نيست.

و بـه هر حال، آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد درباره حوادث آينده است، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت.

نكته:

ماجراى غزوه خيبر

هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از حديبيه بازگشت تمام ماه ذى الحجة، و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود، سپس با يكهزار و چهارصد نفر از يـارانـش كـه در حـديـبـيه شركت كرده بودند به سوى (خيبر) حركت كرد (جائى كه كـانـون تـحـريـكـات ضـد اسلامى بود، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى فرصت مناسبى روزشمارى مى كرد كه آن كانون فساد را برچيند).

قـبـيـله (غـطـفـان ) در آغـاز تـصـمـيـم گـرفـتند كه از يهود خيبر حمايت كنند، ولى بعدا ترسيدند و خوددارى كردند.

هـنـگـامـى كـه پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به نزديك قلعه هاى (خيبر) رسيد، به يارانش دستور داد توقف كنيد، سپس سر به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

اللهـم رب السموات و ما اظللن، و رب الارضين و ما اقللن...نسألك خير هذه القرية، و خير اهلها، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها، و شر ما فيها: (خداوندا! اى پروردگار آسمانها و آنـچـه بـر آن سـايـه افـكـنـده انـد، و اى پـروردگـار زمـيـنـهـا و آنـچـه بـر خـود حـمـل كرده اند...از تو خير اين آبادى و خير اهل آن را مى خواهيم، و به تو از شر آن و شر اهلش، و شر آنچه در آن است پناه مى بريم ).

سـپـس فـرمـود: بـسـم الله حـركت كنيد، و به اين ترتيب شبانه به كنار خيبر رسيدند، و صـبـحگاهان كه اهل خيبر از ماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام ديدند، سـپـس پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) قلعه ها را يكى بعد از ديگرى فتح كرد، تا به آخـريـن قلعه ها كه از همه محكمتر و نيرومندتر بود و فرمانده معروف يهود (مرحب ) در آن قرار داشت، رسيد.

در ايـن ايـام حـالت سر درد شديدى كه گهگاه به سراغ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى آمـد به او دست داد، به گونه اى كه يكى دو روز نتوانست از خيمه بيرون آيد، در اين هـنـگـام (طـبـق تـواريـخ مـعـروف اسـلامـى ) (ابـوبـكر) پرچم را به دست گرفت و با مـسـلمـانـان به سوى لشكر يهود تاخت، اما بى آنكه نتيجه بگيرد بازگشت، بار ديگر (عـمـر) پـرچـم را بـه دسـت گـرفـت و مـسـلمـانـان شـديـدتـر از روز قبل جنگيدند ولى بدون گرفتن نتيجه بازگشتند.

ايـن خـبـر بـه گوش رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسيد فرمود: اما و الله لاعطينها غـدا رجـلا يـحـب الله و رسـوله، و يحبه الله و رسوله، ياخذها عنوة: (به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود).

گـردنـهـا از هـر سـو كـشـيـده شـد كـه منظور چه كسى است؟ جمعى حدس ميزدند كه منظور پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) على (عليه‌السلام ) است ولى على (عليه‌السلام ) هنوز در آنـجا حضور نداشت، چرا كه چشم درد شديدى او را از حضور در لشكر مانع شده بود، اما صبحگاهان على (عليه‌السلام ) سوار بر شترى وارد شد، و نزديك خيمه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پياده گشت، در حالى كه چشمانش شديدا درد مى كرد.

پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: نزديك بيا! نزديك رفت، از آب دهان مباركش بر چشم على (عليه‌السلام ) ماليد، و چشمش ‍ به بركت اين اعجاز كاملا سالم شد، سپس پرچم را به دست او داد. عـلى (عليه‌السلام ) بـا لشـكـر اسلام به سوى قلعه بزرگ خيبر حركت كرد، مردى از يـهود از بالاى ديوار سؤ ال كرد تو كيستى؟ فرمود: (من على بن ابيطالبم ) يهودى فرياد كشيد اى جماعت يهود شكستتان فرا رسيد! در اين هنگام مرحب يـهـودى فـرمانده آن دژ به ميدان مبارزه على (عليه‌السلام ) آمد و چيزى نگذشت كه با يك ضربت كارى بر زمين افتاد. جنگ شديدى ميان مسلمانان و يهوديان در گرفت على (عليه‌السلام ) نزديك در قلعه آمد، و بـا حـركـتـى نـيرومند و پر قدرت در را از جا بر كند و به كنارى افكند، به اين ترتيب قلعه گشوده شد، و مسلمانان وارد شدند آن را فتح كردند. يـهـود تـسـليـم شـدند و از پيامبر خواستند در برابر اين تسليم خون آنها محفوظ باشد، پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پـذيـرفـت، غـنـائم مـنـقول به دست سپاه اسلام افتاد، و اراضى و باغهاى آنجا را به دست يهود سپرد مشروط به اينكه نيمى از درآمد آن را به مسلمين بپردازند.

آيه (22) تا (25) و ترجمه

(و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الا دبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا) (22)(سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا) (23)(و هو الذى كف أيديهم عنكم و أيديكم عنهم ببطن مكة من بعد أن أظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا) (24)(هـم الذيـن كـفـروا و صـدوكـم عـن المـسـجـدالحـرام و الهـدى مـعـكـوفـا أن يبلغ محله و لو لا رجـال مـؤ مـنـون و نـسـأ مـؤ مـنـات لم تـعـلمـوهـم أن تـطـوهم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ليدخل الله فى رحمته من يشأ لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا أليما) (25)

ترجمه:

22 - اگـر كـافـران (در سـرزمـيـن حـديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى نمودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتيد.

23 - اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت.

24 - او كـسـى اسـت كـه دسـت آنـهـا را از شـمـا و دسـت شـمـا را از آنـهـا در دل مـكـه كـوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

25 - آنـهـا كـسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت ) مسجدالحرام بازداشتند، و از رسـيـدن قـربـانـيـهـاى شـما به محل قربانگاه مانع گشتند، و هرگاه مردان و زنان با ايـمـانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عيب و عـارى نـاآگاهانه به شما نمى رسيد (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد) هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤ منان و كفار (در مكه ) از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم.

تفسير:

اگر در حديبيه جنگى روى مى داد

ايـن آيـات هـمچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم (حديبيه ) را بازگو مى كند، و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند.

نخست اينكه: تصور نكنيد اگر در سرزمين (حديبيه ) درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد، مشركان برنده جنگ مى شدند، چنين نيست (اگر كافران با شما در آنجا پيكار مـى كـردنـد بـه زودى پـشـت كـرده از مـيـدان فـرار مـى نـمـودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتند)(و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا) .

و ايـن مـنـحـصـر بـه شـمـا نـيـست (اين يك سنت الهى است كه در گذشته هم بوده است، و هـرگـز بـراى سـنـت الهـى تـغـيير و تبديل نخواهى يافت )(سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا) .

اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤ منان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند، و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند، مـمـكـن است گاهى در اين امر به منظور امتحان يا اهداف ديگرى دير و زودى باشد اما قطعا پيروزى نهائى با آنها است.

اما در مواردى همچون ميدان (احد) كه جمعى از فرمان پيامبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سـرپـيـچـى كـردنـد و گـروهـى نـيـات خود را آلوده به عشق دنيا ساختند و به جمع غنائم پرداختند، سرانجام شكست تلخى دامانشان را گرفت، و بعدا نيز چنين است.

نكته مهمى را كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه مـا قيام نكرديم و اين گروه اندك را در هم نكوبيديم، افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم، افسوس و افسوس!

ابدا چنين نيست، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندك بودند، و دور از وطن و مأمن، و فاقد سـلاح كـافـى، ولى بـا ايـنحال اگر درگيرى واقع شده بود باز هم به بركت نيروى ايمان و نصرت الهى پيروزى از آن آنها بود، مگر در (بدر) يا در (احزاب ) نفرات آنها كمتر و تجهيزات دشمن بيشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد شكست دامان دشمن را گرفت.

بـه هـر حـال بـيـان ايـن واقـعـيـت مـايه تقويت روحيه مؤ منان، و تضعيف روحيه دشمنان، و پـايـان دادن بـه (اگـر) و (مـگـر) مـنـافـقـان بـود، و نـشان داد كه حتى در شرائط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پيكارى رخ دهد پيروزى از آن مؤ منان خالص است!

نـكـتـه ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد: (او كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه باز داشت، و دست شما را از

آنها، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد، و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا اسـت )(و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا) .

(بـه راسـتـى ايـن مـاجـرا مـصـداق روشـن (فتح المبين ) بود همان توصيفى كه قرآن بـراى آن بـرگـزيـده، جـمـعـيـتـى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند، دشمنى كه بارها به مدينه لشكركشى كرده، و تلاش عجيبى براى در هم شكستن آنـهـا داشـتـه، ولى اكـنـون كـه قـدم در شـهـر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند، چه پيروزى از اين برتر كه بى آنكه حتى قطره خونى از دماغ كسى بريزد چنين تفوقى بر دشمن حاصل گردد؟!

بدون شك ماجراى صلح (حديبيه ) در سراسر جزيره عربستان شكستى براى قريش، و فـتـحـى بـراى مـسـلمـيـن مـحسوب مى شد كه تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگيرند.

جمعى از مفسران براى اين آيه (شأن نزولى ) ذكر كرده اند، و آن اينكه:

مـشركان (مكه ) چهل نفر را در جريان حديبيه براى ضربه زدن به مسلمانان به طور مـخـفيانه بسيج كردند كه با هوشيارى مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد، مسلمين همگى را دستگير كرده خدمت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آوردند و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آنها را رها كرد.

بعضى عدد آنها را 80 نفر نوشته اند كه از كوه (تنعيم ) به هنگام نماز صبح، و با استفاده از تاريكى مى خواستند به مسلمانان يورش برند.

بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد در آن هنگام كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در سايه درخت نـشـسـتـه بـود تـا پـيـمـان صلح را با نماينده قريش ‍ تنظيم كند، و على (عليه‌السلام ) مـشـغـول نـوشـتن بود، 30 نفر از جوانان مكه با اسلحه به او حمله ور شدند كه به طرز مـعـجـزه آسـائى تـوطـئه آنـهـا خـنـثـى گشت، و همگى دستگير شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود.

مـطابق (اين شأن نزول جمله من بعد ان اظفركم عليهم اشاره بر پيروزى بر اين گروه اسـت، در حـالى كـه مـطـابـق تـفـسـيـر سـابـق مـنـظـور پـيـروزى كـلى لشـكـر اسـلام بر كل مشركان است، و اين با مفاد آيه سازگارتر است.

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه قـرآن روى عـدم درگـيـرى در دل مكه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد: نخست اينكه: (مكه ) كـانـون قـدرت دشـمن بود، و قاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند، و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى كردند وقـتـى كـه آنـها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند، اما خداوند قدرت آنها را گرفت!

ديگر اينكه: (مكه ) حرم امن خدا بود، اگر درگيرى و خونريزى در آنجا واقع مى شد از يكسو احترام حرم خدشه دار مى گشت و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مـى شـد، كـه آنها امنيت سنتى اين سرزمين مقدس را در هم شكسته اند، و لذا يكى از نعمتهاى بـزرگ خـداونـد بـر پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مـسـلمـيـن ايـن بـود كـه دو سال بعد از اين ماجرا مكه فتح شد كه آنهم بدون خونريزى بود.

در آخـرين آيه مورد بحث به نكته ديگرى در ارتباط با مسأله صلح حديبيه و فلسفه آن اشاره كرده، مى فرمايد: (آنها (دشمنان شما) كسانى هستند كه كافر شدند، و شما را از زيـارت مـسـجـدالحـرام بـازداشـتـنـد، و قـربـانـيـهـاى شـمـا را از ايـنـكـه بـه مـحـل قـربانگاه برسد مانع شدند)(هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله ) .

يـك گـنـاه آنها كفرشان بود، و گناه ديگر اينكه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بـازداشـتـنـد، و اجـازه نـدادنـد كـه شـترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد (مـحـل قربانى براى عمره مكه است و براى حج سرزمين منى ) در حالى كه خانه خدا بايد بـراى همه اهل ايمان آزاد باشد، و جلوگيرى از آن از بزرگترين گناهان است، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى گويد:(و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه) : (چه كـسـى سـتـمـكـارتـر اسـت از آن كس كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد الهى باز دارد)؟! (بقره - 114)

اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوند آنها را به دست شما كيفر دهد و سخت مجازات كند.

امـا چـرا چنين نكرد؟ ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته، مى فرمايد: (و اگر به خاطر اين نـبود كه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين مى رفتند و از اين راه عيب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع اين جـنـگ نـمـى شـد، و شـمـا را بـر آنـهـا مـسـلط مـى سـاخـت تـا كيفر خود را ببينند)(و لو لا رجال مؤ منون و نسأ مؤ منات لم تعلموهم ان تطؤ هم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ) .

ايـن آيـه اشـاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده، و در مكه مانده بودند.

اگـر مـسلمانان به مكه حمله مى كردند جان اين گروه از مسلمانان مستضعف مكه به خطر مى افـتـاد، و زبـان مـشركان باز مى شد، و مى گفتند لشكر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى كند و نه حتى به پيروان و موافقان، و اين عيب و عار بزرگى بود.

بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد مـراد از ايـن عـيـب لزوم كـفـاره و ديـه قتل خطا است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.

(مـعـرة ) از مـاده (عـر) (بـر وزن شـر) و (عـر) (بـر وزن حـر) در اصـل بـه معنى بيمارى جرب، يكنوع عارضه شديد پوستى است، كه عارض بر انسان يـا حـيـوانـات مـى شـود، سـپـس توسعه داده شده و به هر گونه زيان و ضررى كه به انسان مى رسد اطلاق شده است.

سـپـس براى تكميل اين سخن مى افزايد: (هدف اين بود كه خداوند هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند)(ليدخل الله فى رحمته من يشأ) .

آرى خدا مى خواست مؤ منان مستضعف مكه مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد. اين احتمال نيز داده شده كه يك هدف از (صلح حديبيه ) اين بود كه گروهى از مشركان كه قابل هدايت بودند، هدايت شوند و وارد رحمت خدا گردند.

تـعـبير به (من يشأ) (هر كس را بخواهد) به معنى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارنـد، زيـرا مـشـيـت الهـى هـمـيـشـه از حـكـمـت او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، و حـكـيـم بـدون دليل اراده اى نمى كند، و بيحساب كارى انجام نمى دهد.

و در پـايـان آيـه براى تأكيد بيشتر مى افزايد: (اگر صفوف مؤ منان از كفار در مكه جـدا مـى شـد و بـيم از ميان رفتن مؤ منان مكه نبود ما كافران را به عذاب دردناكى مجازات مـى كـرديم و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم )(لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما) .

درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنائى انجام كارها از طريق اسباب عادى است.

تزيلوا از ماده زوال در اينجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است.

از روايـات مـتـعـددى كـه از طـريـق شـيـعـه و اهـل سـنـت ذيـل ايـن آيـه نقل شده است استفاده مى شود كه منظور از آن افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه، كفار را مجازات نكرد.

از جمله در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام ) مى خوانيم: (كسى از امام (عليه‌السلام ) سـؤ ال كـرد: مـگـر عـلى (عليه‌السلام ) در دين خداوند قوى و با قدرت نبود؟ امام (عليه‌السلام ) فـرمـود: آرى قـوى بـود، عرض كرد پس چرا بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط شد اما آنها را از ميان نبرد؟ چه چيز مانع بود؟.

فرمود: يك آيه در قرآن مجيد!

سؤ ال كرد كدام آيه؟

فـرمود: اين آيه كه خداوند مى فرمايد: لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما: (اگر آنها جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم ).

سپس افزود: انه كان لله عزوجل ودائع مؤ منون فى اصلاب قوم كافرين و منافقين، و لم يكن على (عليه‌السلام ) ليقتل الابأ حتى تخرج الودائع!...و كذلكقـائمـنـا اهـل البـيـت لن يـظـهـر ابـدا حـتـى تـظـهـر ودائع الله عزوجل!:

(خداوند وديعه هاى با ايمانى در صلب اقوام كافر و منافق داشت، و على (عليه‌السلام ) هـرگـز پـدران را نـمـى كـشـت تا اين ودايع ظاهر گردد...و همچنين قائم ما اهلبيت (عليهم‌السلام ) ظاهر نمى شود تا اين ودايع آشكار گردد.

يـعـنى خدا مى داند كه گروهى از فرزندان آنها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان را مى پذيرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سريع معاف مى كند. اين معنى را (قرطبى ) به عبارت ديگرى در تفسيرش آورده است.

مـانـعـى ندارد كه آيه فوق هم اشاره به اختلاط مؤ منان مكه با كفار باشد، و هم مؤ منانى كه در صلب آنها قرار داشتند.