تفسیر نمونه جلد ۲۲

تفسیر نمونه0%

تفسیر نمونه نویسنده:
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر نمونه

نویسنده: آية الله مکارم شيرازي
گروه:

مشاهدات: 27293
دانلود: 2197


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5 جلد 6 جلد 7 جلد 8 جلد 9 جلد 10 جلد 11 جلد 12 جلد 13 جلد 14 جلد 15 جلد 16 جلد 17 جلد 18 جلد 19 جلد 20 جلد 21 جلد 22
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 65 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27293 / دانلود: 2197
اندازه اندازه اندازه
تفسیر نمونه

تفسیر نمونه جلد 22

نویسنده:
فارسی

آيه (26) و ترجمه

(اذ جـعـل الذيـن كـفـروا فـى قـلوبـهـم الحـمـيـة حـمـيـة الجـاهـليـة فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و ألزمهم كلمة التقوى و كانوا أحق بها و أهلها و كان الله بكل شى ء عليما) (26)

ترجمه:

26 - بـه خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، و (در مـقـابـل ) خـداونـد آرامـش و سـكـيـنـه را بـر رسـول خـود و مـؤ مـنـان نـازل فـرمـود، و آنـهـا را بـه تـقـوى مـلزم سـاخـت كـه از هـر كـس شـايـسـتـه تـر و اهل و محل آن بودند، و خداوند به هر چيز عالم است.

تفسير:

تعصب و حميت جاهليت بزرگترين سد راه كفار!

در ايـن آيـات بـاز مـسـائل مـربـوط به ماجراى (حديبيه ) تعقيب مى شود، و صحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند.

نـخـسـت بـه يـكـى از مـهـمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و تـسـليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده، مى گويد: (بخاطر بياوريد هـنـگـامـى كـه كـافـران در دلهـاى خـود نـخـوت و خـشـم جـاهـليـت را قـرار دادنـد)(اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية )

و بـخـاطـر آن مـانـع ورود پـيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مؤ منان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند، و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كـشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟

ايـن كـبـر و غـرور و تـعـصب و خشم جاهلى، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلح نامه (حـديـبـيه ) نام خدا را به صورت (بسم الله الرحمن الرحيم ) بنويسند، بياورند، با اينكه آداب و سنن آنها مى گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز، و سرزمين مكه حرم امن است، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى ديد مزاحم او نمى شد.

آنـهـا بـا ايـن عـمـل هـم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند، و هم سنتهاى خود را زير پا گـذاشـتـنـد، و هـم پـرده ضـخـيـمـى مـيـان خـود و حـقـيـقت كشيدند و چنين است اثرات مرگبار (حميتهاى جاهليت )!

(حـميت ) در اصل از ماده (حمى ) (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه از آتش يا خـورشـيـد يـا بـدن انـسـان و مـانـنـد آن بـه وجـود مـى آيـد، و بـه هـمـيـن دليل به حالت (تب ) (حمى ) (بر وزن كبرى ) گفته مى شود، و به حالت خشم و همچنين نخوت و (تعصب خشم آلود) نيز (حميت ) مى گويند.

ايـن حـالتـى اسـت كـه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان (اقـوام جـاهـلى ) فـراوان اسـت، و سـرچـشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى آنها مى شود.

سـپـس مـى افـزايـد: در مـقـابـل آن (خـداونـد حـالت سـكـيـنـه و آرامـش را بـر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود)(فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ) .

ايـن آرامـش كـه مـولود ايـمـان و اعـتـقـاد بـه خـداونـد، و اعـتماد بر لطف او بود، آنها را به خـونـسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه رمز اسلام در شـروع كـارهـا بـود، بـردارنـد، و بـجـاى آن (بـسـمك اللهم ) كه از يادگارهاى دوران گـذشـتـه عـرب بـود در آغـاز صـلحـنـامـه حـديـبـيـه بـنـگـارنـد، و حـتـى لقـب (رسول الله ) را از كنار نام گرامى (محمد) (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حذف كنند.

و حاضر شدند كه برخلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان (حديبيه ) به سوى مدينه بازگردند، و شترهاى خود را برخلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند، و بدون انجام مناسك از احرام به درآيند.

آرى حـاضـر شـدنـد دنـدان بـر جـگـر بـگـذارنـد و در بـرابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبائى به خرج دهند، در صورتى كه اگر (حميت جاهليت ) بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعله ور سازد.

آرى فـرهـنـگ جـاهـليت دعوت به (حميت ) و (تعصب ) و (خشم جاهلى ) مى كند، ولى فرهنگ اسلام به (سكينه ) و (آرامش ) و (تسلط بر نفس )

سپس مى افزايد: (خداوند آنها را به كلمه تقوى ملزم ساخت، و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند)(و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها) .

(كـلمـه ) در ايـنجا به معنى (روح ) است، يعنى خداوند روح تقوا را بر دلهاى آنها افـكـنـد، و مـلازم و هـمـراهشان ساخت. چنانكه در آيه 171 سوره نسأ درباره عيسى (عليه‌السلام ) مـى خـوانـيـم:(انـمـا المـسـيـح عـيـسـى ابـن مـريـم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه) : (مسيح فقط فرستاده خدا و كلمه او است، و روحى است از ناحيه او كه به مريم القا فرمود).

بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد از (كلمه تقوا) دستور و فرمانى است كه خداوند در اين زمينه به مؤ منان داده بود.

ولى مـنـاسـب هـمـان (روحـيـه تـقـوا) است كه جنبه (تكوينى ) دارد، و زائيده ايمان و سكينه و التزام قلبى به دستورات خداوند است.

لذا در بـعـضـى از روايـات كـه از پـيـغـمـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گـرامـى اسـلام نـقـل شـده (كـلمـه تـقـوا) بـه (لا اله الا الله ) و در روايتى كه از امام صادق (عليه‌السلام ) نقل شده به (ايمان ) تفسير شده است.

در يـكـى از خـطـبـه هـاى پـيـغـمـبـر گرامى (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مى خوانيم: نحن كلمة التقوى و سبيل الهدى: (مائيم كلمه تقوا و طريقه هدايت ).

شـبـيـه هـمـيـن مـعـنـى از امـام (عـلى ابـن مـوسـى الرضـا) (عليهم‌السلام ) نـيـز نـقل شده كه فرمود: و نحن كلمة التقوى و العروة الوثقى: (مائيم كلمه تقوا و دستگيره محكم الهى ).

روشـن اسـت كـه ايـمـان بـه (نـبـوت ) و (ولايـت ) مـكـمـل ايـمـان بـه اصـل (تـوحيد) و معرفة الله است چرا كه آنها همه داعيان الى الله و مناديان توحيدند.

بـه هـر حـال، مـسـلمـانان در اين لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصب و نخوت نشدند، و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيه براى آنها رقم زده بود با آتش خشم و جهل نسوزاندند.

زيـرا مـى گـويـد: (مـسـلمـانـان از هـمـه سـزاوارتـر بـه تـقـوا بـودنـد و اهل و محل آن ).

بـديـهـى اسـت از يـك مشت جمعيت خرافى و نادان و بت پرست، جز (حميت جاهليت ) انتظار نمى رفت، ولى از مسلمانان موحدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چـنـين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود. آنچه از آنها انتظار مى رفت همان سكينه و وقار و تـقـوا بـود كـه در حـديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضى از تندخويان نـاشـكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سد نيرومند را بشكنند، و جـنـجـالى بـر پا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت.

در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست )(و كان الله بكل شى ء عليما) .

او هـم نـيات سوء كفار را مى داند، و هم پاكدلى مؤ منان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نـازل مـى كـنـد، و در آنـجـا حميت جاهليت را مسلط مى سازد كه خداوند هر قوم و ملتى را به مقدار شايستگيهايشان مشمول لطف و رحمت خود مى سازد، و يا خشم و غضبش!

نكته:

حميت جاهليت چيست؟

گفتيم (حميت ) در اصل از ماده (حمى ) به معنى حرارت است، و سپس در معنى غضب، و بعدا به معنى نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است.

اين واژه گاه در همين معنى مذموم (توأم با قيد جاهليت، يا بدون آن ) و گاه در معنى ممدوح و پسنديده به كار مى رود، و اشاره به غيرت منطقى و تعصب در امور مثبت و سازنده است.

امـير مؤ منان على (عليه‌السلام ) به هنگام انتقاد از بعضى از ياران سست عنصر و سركش مـى فـرمـايـد: مـنـيـت بـمـن لا يـطـيـع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت...اما دين يجمعكم و لا حمية تحمشكم: (گرفتار مردمى شده ام كه اگر فرمان دهم اطاعت نمى كنند، و اگر دعوتشان كـنـم اجـابـت نـمى كنند...آيا دين نداريد كه شما را جمع كند؟ يا غيرتى كه شما را بخشم آورد؟ (و به انجام وظائف وادارد).

ولى غالبا در همان معنى مذموم به كار رفته است، چنانكه امير مؤ منان على (عليه‌السلام ) در خـطـبـه (قـاصـعـه ) بـارهـا روى ايـن مـعـنـى تكيه كرده است، و در مذمت ابليس كه پـيـشـواى مستكبران بود، مى فرمايد: صدقه به ابنأ الحمية و اخوان العصبية و فرسان الكـبـر و الجـاهـليـة: (او را فـرزندان نخوت و حميت، و برادران عصبيت، و سواران بر مركب كبر و جهالت تصديق كردند).

و در جاى ديگر همين خطبه، به هنگامى كه مردم را از تعصبات جاهليت بر حذر مى دارد، مى فرمايد: فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد الجاهلية، فانما تلك الحمية تـكـون فـى المـسـلم مـن خـطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته!: (شراره هاى تعصب و كينه هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد، كه اين نخوت و حميت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات و نخوت و وسوسه شيطان است ).

بـه هـر حال، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جـامعه است، پرده هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى افكند. و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى دارد، و گاه تمام مصالح او را به باد فنا مى دهد.

اصـولا انـتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين حميت جاهليت صورت مـى گـيـرد، و پـافـشارى اقوام منحرف در برابر انبيأ و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است.

در حـديـثـى از امـام على بن الحسين (عليه‌السلام ) مى خوانيم كه وقتى از حضرت درباره (عـصـبـيـت ) سـؤ ال كـردنـد، فـرمـود: العـصـبـيـة التـى يأثم عليها صاحبها ان يرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا عـن خـيـار قـوم آخـريـن و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم: (تعصبى كه موجب گناه است اين اسـت كـه انـسان بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر برتر بشمرد ولى دوست داشتن قوم خود تعصب نيست، تعصب آن است كه آنها را در ظلم و ستم يارى كند).

بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت، و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ، تلاش و كوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است.

در حـقـيـقـت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده، آنجا كه در نقطه مقابل آن، از مؤ منانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوى هستند، بنابراين آنجا كه ايـمان و سكينه و تقوى است، حميت جاهليت نيست، و آنجا كه حميت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوى نيست!.

آيه (27) و ترجمه

(لقد صدق الله رسوله الرءيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام إن شأ الله امنين محلقين رؤ سـكـم و مـقـصـريـن لا تـخـافـون فـعـلم مـا لم تـعـلمـوا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا) (27)

ترجمه:

27 - خـداونـد آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود، به طور قطع همه شـما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تـراشـيـده، يـا نـاخنهاى خود را كوتاه كرده، و از هيچكس ترس و وحشتى نداريد، ولى خـداونـد چـيـزهـائى مـى دانـسـت كـه شـمـا نـمـى دانـسـتـيـد (و در ايـن تـاخير حكمتى بود) و قبل از آن فتح نزديكى (براى شما) قرار داد.

تفسير:

رؤ ياى صادقه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

ايـن آيـه نـيـز فـراز ديـگرى از فرازهاى مهم داستان حديبيه را ترسيم مى كند، ماجرا اين بود:

پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجام مـنـاسـك عـمـره وارد مـكـه مـى شـونـد، و ايـن خـواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد و خـوشـحـال شـدنـد، امـا چـون جـمـعـى تـصـور مـى كـردنـد تعبير و تحقق اين خواب در همان سـال واقـع خـواهـد شـد، هـنـگـامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنها بستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤ ياى پيامبر

هـم مـمـكـن اسـت نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم؟ پس چه شد اين وعده؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى؟!

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در پـاسـخ ايـن سـؤ ال فـرمـود: مـگـر مـن بـه شـمـا گـفـتـم ايـن رؤ يـا هـمـيـن امسال تحقق خواهد يافت؟

آيـه فـوق در هـمـيـن رابـطـه در طـريـق بـازگـشـت بـه مـديـنـه نازل شد و تأكيد كرد كه اين رؤ ياى صادقه بوده و چنين مسأله حتمى و قطعى و انجام شدنى است.

مـى فـرمـايـد: (خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود)(لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق ) .

سـپـس مى افزايد: (به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد، و از هـيـچـكـس تـرس و وحشتى نداريد)(لتدخلن المسجدالحرام ان شأ الله آمنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون ) .

(ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد)(فعلم ما لم تعلموا) .

و در ايـن تـأخـيـر حـكـمـتـى بـود و قـبـل از آن فـتـح نـزديـكـى قـرار داد(فجعل من دون ذلك فتحا قريبا) .

در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند:

1 - بـا توجه به اينكه لام در (لتدخلن ) (لام قسم ) و (نون ) در آخر آن براى تـأكـيـد اسـت اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده، و پيشگوئى معجزآساى صريحى اسـت از انـجـام مـراسـم عـمـره، در نـهـايـت امـنـيـت، و چـنـانـكـه خـواهـيـم گـفـت درسـت در سـال آيـنـده، در همان ماه ذى القعده، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست، و مسلمانان مراسم عمره را به همين صورت انجام دادند.

2 - جـمـله (ان شـأ الله ) در ايـنجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه به هـنـگـام خـبـر دادن از آيـنده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.

و نـيـز مـمـكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارت خانه خدا در آينده نزديك ) قرار داده، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است.

و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است.

3 - تـعـبـيـر بـه (فـتـحـا قريبا) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان (صلح حديبيه ) است كه قرآن آن را (فتح مبين ) ناميده، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورود به مسجدالحرام در سال بعد شد.

در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به (فتح خيبر) مى دانند.

البته كلمه (قريبا) تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت.

از ايـن گـذشـته در آيه 18 همين سوره كه سخن از (بيعت رضوان ) مى گويد آمده است(فـانـزل السـكـيـنـة عليهم و اثابهم فتحا قريبا) و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيده دارند كه منظور (فتح خيبر) است، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند، و با توجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنى اشاره مى كند.

در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است.

4 - جـمـله (مـحـلقين رؤ سكم و مقصرين ) (در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها را گـرفـتـه ايـد) اشـاره بـه يكى از آداب مراسم عمره است كه (تقصير) نام دارد، و به وسـيـله آن مـحـرم از احـرام خـارج مـى شـود، بـعـضـى ايـن آيـه را دليـل بـر (تـخيير) در مسأله تقصير و خروج از احرام دانسته اند، كه محرم مى تواند سر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست.

5 - جـمـله (فعلم ما لم تعلموا): (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد) اشاره به اسرار مهمى است كه در (صلح حديبيه ) نهفته بود، و با گذشت زمان آشكار شـد، پايه هاى اسلام تقويت يافت، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبى مسلمانان و مانند آن برچيده شد، و مسلمين توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف (جزيره عربستان ) گسيل دارند، و پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نامه هاى تاريخى خود را براى سران بـزرگ دنـياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوند بر آن آگاهى داشت.

6 - در ايـن آيـه بـه مـسـأله (رؤ يـا) بـرخورد مى كنيم، همان رؤ ياى صادقه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كـه شـاخه اى از وحى است، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليه‌السلام ) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه‌السلام ) آمده است (صافات آيه - 102).

(شرح بيشتر درباره رؤ يا و خواب ديدن را در جلد نهم در داستان يوسف صفحه 312 به بعد مطالعه فرمائيد).

7 - آيـه مـورد بـحـث يـكى از اخبار غيبى قرآن، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب، و از معجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است كه با اين قاطعيت و تأكيد هم خبر از ورود به مسجدالحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد، و هم فتح قريب و پـيـروز نـزديـكـى قـبل از آن، و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست، داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان (عمرة القضأ) را نيز بشنويد.

عمرة القضأ

(عـمـرة القـضـأ) هـمـان عـمـره اى اسـت كـه پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سـال بـعـد از حـديـبـيـه، يـعـنـى در ذى القـعـده سـال هـفـتـم هـجـرت (درسـت يكسال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند) به اتفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى آن بـه ايـن نـام بـه خـاطـر آن اسـت كـه در حـقـيـقـت قـضـاى سال قبل محسوب مى شد.

تـوضـيـح ايـنـكـه: طـبـق يـكـى از مـواد قـرارداد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سـال آيـنـده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مـكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند (تـا هـم از درگـيـرى احـتـمـالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصب ياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آنرا نبينند!).

در بـعـضـى از تـواريـخ آمـده اسـت كـه پـيـامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با يارانش محرم شـدنـد، و بـا شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى (ظهران ) رسيدند، در اين هـنـگـام پـيـامـبـر يـكـى از يـارانـش را بـه نـام (مـحـمـد بـن مـسـلمـه ) بـا مـقـدار قـابـل مـلاحـظـه اسبهاى سوارى، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مـى خـواهـد بـا آنـهـا نـبـرد كند و قرارداد دهساله خود را نقض نمايد، اين خبر را به اهـل مـكـه دادند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نزديك مكه رسيد، دستور داد تـيـرهـا و نـيـزه و سـلاحـهـاى ديـگـر را بـه سـرزمـيـنـى كـه (يـاجـج ) نـام داشـت منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند.

اهـل مـكـه هـنـگـامـى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پـيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضد مسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).

رؤ سـاى مـكـه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.

پـيـامـبـر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بـا ابـهـت خـاصـى وارد مـكـه شـد، و شتران قربانى فـراوانـى هـمـراه داشـت، بـا نـهـايـت مـحـبـت و ادب بـا اهـل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى را كـمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.

رويـهـمرفته (عمرة القضأ) هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت، و بايد گفت كه بذر (فـتـح مـكه ) كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براى تسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت.

اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى را فـرسـتـادنـد خـدمـت پـيـامـبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه طبق قرارداد بايد هر چه زودتر (مكه ) را ترك گويد.

جالب اينكه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى از سـران مـعـروف قـريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوند خود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد.

هـنـگامى كه پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلم براى مراسم اين ازدواج غذائى تهيه كنم، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مى شد نقش مؤ ثرى در نفوذ بيشتر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در قلوب آنها داشت، ولى آنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند.