محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 17757
دانلود: 3816

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17757 / دانلود: 3816
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

انتقاد

این جا استدلال پایان می یابد و انتقاد ما آغاز می گردد. خوانندگان عزیز از آن راهی که به یاری خدا بنای ما بر لجاج نبوده و تا حد امکان کوشیده و می کوشیم از سخنان دنباله داری که ممکن است جواب هایی داشته باشد (گو این که آن جواب ها ناتمام و مورد اشکال باشد) خودداری نماییم. از این رو ما در پاسخ برادران خود نمی گوییم چون اساساً پیروان هر مذهب و گروندگان به هر مرامی با تمام قوا می کوشند تا مگر بنیان عقاید خود را به هر قیمتی و از هر راهی شده استوار نموده، در مقابل به همان اندازه از ارج مرام مخالفین خود کاسته در صورت امکان آن را ریشه کن و نابود نمایند، و چون گاه، کار این تعصب به قدری بالا می گیرد که این پیروان بی مغز در راه حفظ عقاید خود نه تنها دروغ و افترا و تهمت را بد نمی دانند، بلکه آن را بهترین وسیله و نیکوترین راه به حساب آورده و به خیال خود با این دروغ ها و افتراءات نسبت به هرکس (خدا، پیغمبر، اولیا، بزرگان) و برای هر چیز که باشد، خدمتی بس گران قیمت انجام داده و شایسته پاداش گران بهایی از طرف خدا و مؤسسین اساس شده اند. (ما نمی گوییم چون حنین است) پس نمی توان به این خبر اطمینان نمود... و نیز ما هرگز نمی گوییم: بنا به فرمایش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله که (به اتفاق همه) فرمود: سیکذب علی فاعرضوا ما تحدثوا به عنی علی کتاب ربی فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فانبذوه» یعنی (زود باشد که بر من دروغ

{صفحه176}

بسته شود، پس آن چه برای شما از من حکایت می کنند به کتاب خدا عرضه داشته با آن میزان کنید، هرچه موافق درآمد بگیرید و آن چه بر خلاف آن بود به دور اندازید)، چون این تعیین خلافت و این حکم، پس از این که مدتی از فرو فرستاده شدن وحی الهی«الیوم اکملت لکم دینکم» (امروز دین شما را برای شما کامل کردم) گذشته، و پس از آن که دیگر هیچ حکمی از احکام خدا ناگفته نمانده بود و هر حکمی که چنین موقعی بیان شود مخالف با قرآن است (ما هرگز نمی گوییم چون این تعیین خلاف با این دو مقدمه با کتاب خدا مخالف درآمده) پس یقین دروغ محض و محض دروغ خواهد بود... ما هرگز نمی گوییم. همان طوری که (روی این زمینه های پیش گفته) شما به اخبار شیعیان اعتماد نمی نمایید، شیعیان نیز حق دارند به این سخنان شما به خصوص سخنانی که برای اثبات حقانیت خود نقل نموده اید، به دیده نادرستی بنگرند!... ما نمی گوییم، همان طوری که ابوبکر شهادت بزرگترین شخصیت اسلام علی بن ابی طالبعليه‌السلام را نپذیرفته (با وجود این که به گواهی قرآن یقیناً راستگو بود) و آن را به عذر این که چون علی همسر فاطمه می باشد و (نعوذ بالله به ناحق)، حق را به سوی خود می کشد، رد نمود، پس ما نیز این خبر، خبری را که از بلال (بنده ابوبکر) و عایشه (دختر ابوبکر) برای اثبات خلافت این بزرگوار نقل شده (به فرض این که صحیح هم باشد) نباید بپذیریم! ما نمی گوییم طبق آن قاعده ای که شما برای رد و قبول خبر داشته، به محض متهم بودن راوی خبر را نادرست به حساب می آورید پس ما نیز باید عایشه را از نظر متهم بودن به دوستی پدر خویش و هم متهم بودن به سوابق گل آلودی با علیعليه‌السلام( که به شهادت تواریخ خودتان اثر آن تا آخر از او دیده می شد) رد نموده اصلاً به خبر او خصوص خبری که راوی دیگری بلال بنده

{صفحه177}

ابوبکر بوده اعتنایی ننماییم نه! نه! ما هرگز و هرگز این سخنان را نمی گوییم. شما هم گفته حساب ننمایید! ما این اشکالات را با این که جا دارد به این استدلال نمی نماییم. شما هم نموده نپندارید! بلکه ما به منظور این که وجدان خودمان را کاملاً راضی نگاه داشته، و قلب شما را از هر شبهه ای پاک و پاکیزه نموده باشیم، قبل از هر چیز به نیروی عقل (که به حمد الله هر دو داریم) متمسک شده، در صورت لزوم به اخباری که خودتان ناقل آن ها بوده و مورد قبول شماهاست استدلال می نماییم. یعنی می گوییم ای دوستان! گرفتیم این مأموریت ابوبکر صحیح باشد؛ ولی باید دوستانه عرض کنیم اگر تنها این مأموریت یعنی «پیش نماز» شدن می توانست دلیل بر خلافت باشد پس تصدیق کنید که عتاب بن اسید باید در خلافت بر ابوبکر مقدم و شایستگی او برای این کار بیشتر باشد، زیرا (به اجماع تمام مسلمین) هنگام فتح مکه «پیش نمازی» نماز صبح و مغرب و عشاء به وی واگذار شده، و خود آن حضرت با این که سلامت و هیچ مانعی برای وجود مقدسش دیده نمی شد. تنها پیشوایی نماز ظهر و عصر را متعهد شدند، و مسلماً کسی که در شرافتمندترین مکان ها با بودن خود حضرت رسول و با امکان داشتن پیشوایی برای خود آن حضرت و با حضور اصحاب کبار به این مقام رفیع منصوب شود، به مراتب شایستگی، صفا، پاکی و امانت او بیشتر از کسی است که به وقت ضرورت و ناچاری، به وقت مرض و کسالت آن حضرت، به وقتی که برای اغلب بزرگان اصحاب نیز از نظر پرستان بودن آن حضرت، تعهد این کار غیر ممکن به نظر می رسد، به یک چنین وقتی مأمور گردد، خصوص مأموریتی که (طبق اعتراف خودتان) به پایان هم نرسد.

در ثانی، صرف نظر از شوریدگی عجیبی که در نقل این روایت دیده

{صفحه178}

می شود، و صرف نظر از این که در یک چنین موقعی که ساعات آخر زندگی حضرت رسول سپری می شود. در یک چنین موقعی که تمام توجیهات و افکار توده به حرکات، گفتار، رفتار، اشارات، و حتی قیافه هایی است که آن حضرت به خود می گیرد. در یک چنین موقعی که تمام دل ها محو چیدن آخرین توشه از جمال زیبای نبوی گشته است (در یک چنین موقعی) نباید کوچکترین اختلافی در کوچکترین حرکات آن حضرت به وجود آید. و صرف نظر از این که این پریشانی روایات که بعضی «پیش نمازی» ابوبکر را در تمام ایام مریضی آن حضرت نقل می کنند، و بعضی پیشوایی آن را تنها در یک نماز، همان نمازی که حضرت بعد از آن بدرود زندگی فرمود. تصدیق می نمایند و تازه به همین اختلافات اکتفا نکرده، پس از اتفاق بر این که حضرت رسول بلافاصله بعد از تکبیر (الله اکبر اول نماز) گفتن ابوبکر در حالی که به علی و فضل بن عباس تکیه داده و پاهای مبارکش بروی زمین می کشید داخل محراب شده و همانطور نشسته نماز خوانده، باز دو دسته شده بعضی می گویند حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم ابوبکر را از محراب خارج و در پشت سر خود بیرون از صف اول به طوری که مردم به نماز ابوبکر و ابوبکر به نماز رسول خدا نماز می خواند، قرارش داد، و بعضی دیگر می گویند هر دو در محراب مشغول به نماز شده سایرین به نماز آن ها نماز می خوانند. (و بالجمله صرف نظر از این که در یک چنین موقعی یک چنین پریشانی) سخت فکر شنونده را پریشان و او را به کلی نسبت به ناقلین این روایات بدبین نموده، و به نادرستی و بی اساسی و مجعول بودن و افترا زدن یک عده هواخواه که هر یک از پیش خود نقشه ای ریخته سرانجام این طور یک پایان بسیار زشتی پیدا کرده گواهی می دهد، وگرنه سزاوار بود اندکی از این اختلاف در نماز عتاب بن اسید که

{صفحه179}

هم خالی از این اهمیت و هم فاصله زیادتری با این زمان داشت، می شد... بالاخره صرف نظر از تمام این ها می گوییم خوشبختانه اگر این روایات را بپذیریم، باید کرسی خلافت ابوبکر را که برای پابرجا کردن آن، این همه زحمتها کشیده ایم، یک دفعه واژگون نماییم، باید بگوییم، شما اگر فراموش نکرده اید همه به اتفاق گفتید و می گویید که: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نگذاشت این پیشوایی ابوبکر و این پیش نمازی وی به جایی برسد، شما که قبول دارید حضرت به محض تکبیر گفتن ابوبکر با آن حالت کسالت تشریف آورده ابوبکر را بر کنار نمود، پس ما دیگر از کجای این مأموریت ناقص خلافت این بزرگوار را ثابت کنیم؟ آیا با این وصف باز شما مردان به اعتقاد خود باقی بوده همین مأموریت (اگر مأموریتی در کار باشد) نیمه تمام را برای اثبات مدعای خودتان کافی می دانید!؟ (هرگز!). آیا گفته خودتان را که این نماز ابوبکر ناتمام ماند انکار می کنید؟! (ابداً)!. آیا پیغمبر پیغمبری را که جز به وحی خدا سخن نمی گفت و کاری انجام نمی داد، در این عمل خطا کار می دانید؟! (نعوذ بالله!). آیا خواهید گفت چون ابوبکر از پیش خود و یا به اغزاء دیگران در محراب آمده بود. و چون این عمل به ضرر مسلمین تمام می شد (چنانچه با همان ناتمامی به زیان آنان هم شد) از این رو پیغمبر با آن مرض شدید برای برکنار نمودن وی و خاموش کردن فتنه به مسجد آمده بود؟!! (به گفتن این هم که راضی نیستید!). آیا به هر طوری شده خودتان را راضی ساخته می گویید اینجا هم مثل داستان سوره برائت و غزوه تبوک می باشد، که اول حضرت سوره را به منظور خواندن بر کفار به ابوبکر داده ولی قبل از رسیدن وی به مکه علیعليه‌السلام را به گرفتن سوره از ابوبکر، و خواندن بر کفار، و برگردان ابوبکر (از همان نیمه راه) مأمور ساخت!؟ (اگر این را هم بگویید که تازه ناشایستگی وی را ثابت می کند!).

{صفحه180}

همان طوری که در آن جا ثابت شد. زیرا ابوبکر پس از مراجعت خود، از حضرت می پرسید آیا نسبت به من وحی نازل شده؟ که سوره از من گرفته شد و مأمور به بازگشت گشتم؟ حضرت فرمود نه! ای ابوبکر! خدای به من وحی فرستاده که این مأموریت سنگین را جز من و جز کسی که از من باشد دیگری نمی تواند انجام دهد. و به درستی که علی از من است یعنی به درستی که تو از من نیستی یعنی به درستی که تو شایسته جانشینی نمی باشی، یعنی و هزار یعنی!...

تازه از آن راهی که اگر شما هم حرف خودتان را پس بگیرید باز ما دست بردار نیستیم، باید بگوییم طبق این خبری که شما نقل فرمودید و به حکم علما و پیشوایان خودتان نماز خلیفه باطل و نادرست و در نتیجه ایشان تارک الصلوة بوده اند زیرا به گفته خودتان یا ابوبکر در محراب پهلوی حضرت به نماز ایستاده و در واقع هر دو امام برای یک جماعت بوده اند؟ که یک چنین نماز دو پیش نمازه را علمای شما جایز نمی دانند و یا این که ایشان به امامت حضرت و دیگران به امامت ایشان نماز گذارده اند؟ که این هم نزد بزرگان شما نادرست است! پس ما از مأموریت و از خلافت ایشان گذشتیم بگویید ببینیم کجای نمازشان صحیح بوده؟ و چه موقعی این نماز را اعاده کردند و اگر اعاده نکردند پس ترک نمودن نماز ایشان را چه باید کرد؟ و باید با چه میزانی اجازه داد؟ و، و، و هزار، و

پس بالاخره این خبر کاری که نتوانست بکند، هیچ، بماند! بدتر ما را نسبت به همه بدبین نمود و ما را در این که اصلاً یک چنین نمازی بوده یا نه سخت مردد ساخت. ولی اگر هیچ کاری نکرد این فایده را داشت که ما را به اسرارآمیز بودن واقعه متوجه کرد. اما گرفتاری در این است که این اسرار را از کجا باید به دست آورد؟ و به قول که می توان اعتماد کرد؟ لکن این هم

{صفحه181}

زیاد اشکالی ندارد، به حمد خدا می توان به آسانی بدست آورد، می توان در کشف رموز به دامن کسانی که رسول خدا به اجماع جمیع امت به پاکی و راستگویی آنها شهادت داده چنگ زد، می توان از آن بزرگانی که به اتفاق امت رسول خدا نسبت به آنها فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی. لن تضلوا ما ان تمسکتم بهما فان اللطیف الخبیر نبأنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» من در بین شما دو چیز گرانبها: کتاب خدا و عترت خود یعنی اهل بیتم را به جای می گذارم، که هرگز شما مادامی که به آن دو چنگ زده اید گمراه نخواهید شد زیرا خدای دانا و آگاه به همه چیز به من خبر داده که این دو از هم جدا نشوند تا به حوض برسند)، می توان از این بزرگان برای حل این معما استفاده نمود، علاوه بر این می توان از سخنان خود برادران سنی خویش، برای صدق گفتار این پیشوایان پاک شواهدی به دست آورد.

اما بیان اساس این مأموریت بنا به فرمایش اهل بیتعليه‌السلام : بلال به عادت هر روز مقارن با وقتی که حضرت رسول سر در دامن علیعليه‌السلام نهاده از هوش رفته بودند، بر در خانه آمده فریادالصلاة برآورد، بر خلاف همیشه جوابی از آن حضرت نشنید، ولی در عوض شنید که عایشه می گوید: به مردم امر کن با ابوبکر نماز بگذارند زیرا رسول خدا به خود مشغول است. بلال (بی خبر از هر کجا) هم به گمان این که چنین دستوری از طرف رسول خدا رسیده، فوری بر طبق آن عمل نمود؛ ولی خوشبختانه درست همان وقتی که ابوبکر خود را برای الله اکبر گفتن آماده کرده بود حضرت نیز به حال عادب برگشت، که یک مرتبه صدای تکبیر وی بلند شد، حضرت از علیعليه‌السلام پرسید این صدا چیست؟ عایشه زود گفت من به بلال امر کردم تا مردم را به نماز خواندن با ابوبکر مأمور نماید. (اینک این صدای ابوبکر

{صفحه182}

است). حضرت بلادرنگ با کمک دیگران بلند شده فرمود آگاه باشید شما زنها مثل همسران یوسف هستید، سپس در حالی که به میمونه زوجه خود و به علیعليه‌السلام تکیه داده بود تا دم درب اطاق آمده از آن جا فضل ابن عباس به جای میمونه آن حضرت را گرفته تا به محراب رسیده، ابوبکر را بین محراب و مردم قرار داده و خود نشسته در حالی که همه صدای تکبیر آن حضرت را می شنیدند نماز را با آن جماعت به پایان رسانید.

این بود اصل آن قضیه از زبان کسانی که هرگز دروغ نسبت به ساحت مقدسشان تصور نداشته است، اکنون شواهد ما از اخبار پیروان خوشبختانه خبرنگاران برادران ما قسمتهایی از این خبر را با یک مقدمات دیگری که اصلاً به هم نمی خورد و به طور قطع آن مقدمات با این جملات ارتباطی نداشته و یقیناً مجعول بوده است، نقل نموده. بدین وسیله ما را به این که اصل این قضیه همانطوری است که از اهل بیت نقل شد، دلگرم می نمایند. یعنی می گویند، حضرت رسول در جواب بلال (که آن حضرت را به نماز می خواند) فرمود ابوبکر را مقدم بدارید، عایشه فوراً گفت: ابوبکر رقیق القلب است و ظاهراً مهیا و آماده برای این کار نیست، باید عمر را مقدم داشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ وی فرمود خدا و رسول وی امتناع نموده و نمی پسندند مگر تقدیم ابوبکر را، (و همین جا فرمود) آگاه باشید که شماها (زنها) مثل رفقای (همسران) یوسف هستید.

این بود روایت، اینک باید فهمید مگر رفقای یوسف با یوسف چه کرده بودند؟ و عایشه چه مناسبتی با آن ها دارد؟ و از چه رو عایشه سزاوار این تشبیه شد؟ زنان یوسف به یوسف دروغ بسته بودند، ولی عایشه که بنابراین روایت دروغی نگفته افترایی به حضرت نبسته بود، پس چرا باید حکم آن را پیدا کند؟ آخر به تنها گفتن این که ابوبکر رفیق القلب و عمر

{صفحه183}

شایسته است که سزاوار این نکوهش نمی شود! پس باید حتماً عایشه چیز دیگری گفته باشد. باید مقدمه این فرمایش رسول خدا امر دیگری باشد. باید همان طوری که از اهل بیت رسیده، عایشه خرابی دیگری بالا آورده باشد. و افترایی به حضرت بسته باشد علاوه بر این که اصلاً معقول نیست عایشه به یک چنین مقامی که به این سادگی به شانس پدر بزرگوارش در آمده، به این آسانی پابزند! تازه اگر یک چنین سخنی را هم گفته باشد، فضولی جسارت آمیزی نسبت به کسی که جز به وحی الهی سخن نمی گوید مرتکب شده است...

خدایا! چه کنیم هرچه می خواهیم گفتگو را خاتمه دهیم باز خرابی این استدلال به ما اجازه نمی دهد، باز این دلیل با صدای گوش خراشی ما را به یک اشکال دیگری دلالت می کند، باز می گوید به فرض این که یک چنین مأموریتی صحیح و از طرف رسول خدا، و به پایان هم رسید. تازه از کجا خلافت ابوبکر ثابت می شود، دست بالا ابوبکر پیش نماز مسلمین مدینه و در نتیجه به قول هواخواهان باید پیشوای اهل مدینه باشد، خوب شهرهای دیگر چه کنند؟ پس آن ها هم خوبست همان پیش نمازهایی که سابقاً برای آن ها معین شده خلیفه بدانند، (چون حضرت رسول در زمان حیات خویش برای سایر شهرها امام جماعت معین می فرمود و بنابراین استدلال، پیشنمازی هم که دلیل بر خلافت می باشد، پس خلافت آن ها هم ثابت شد) به به! مبارک است یک اسلام و ده ها خلیفه و جانشین!...

دلیل چهارم

این دلیل که اکنون به منظور بیان آن خود را آماده نموده ایم به یک اعتبار دلیل نبوده، تنها یک فضیلت و بزرگواری برای ابوبکر بوده، به اعتبار دیگر

{صفحه184}

پدر جد هر دلیلی محسوب می شود. از این رو به ناچار ما هم روش خود را در بیان آن با سابق تغییر داده می گوییم، تا به حال معتقد بودیم که بالاتر از نیروی خدا نیرویی نیست، یقین می داشتیم که خدا دیگر مافوق و بالا دست ندارد، ولی اکنون می خواهیم بگوییم، این اعتقاد ما، توهم و این یقین ما گمانی بیش نبوده، اگر شما هم مثل ما معتقد بوده اید، بشارت شما را که باید به عقیده خود بخندید! زیرا ما کسی را سراغ داریم که خدای به آن عظمت از وی حساب می برده، به وسیله پیغمبر از او درخواست رضایت می نموده، آن کس همین بزرگوار آقای جمعیت ابوبکر صدیق است، که بنا بر روایت هواخواهان ایشان خداوند تبارک به رسول خود فرموده که به ابوبکر بگو «انی عنک راض فهل انت عنی راض» من از تو راضیم، آیا تو از من راضی هستی؟! (سبحان الله!) خوب، خدا این سؤال آمیخته با تقاضای پذیرش را از جناب خلیفه نمود؛ ولی نمی دانیم بالاخره رأی جناب ایشان به چه قرار گرفت؟ آیا از خدا راضی شدند یا نه؟ ولی امیدواریم به کرم خود بخشیده باشند، وگرنه به حضرت خدا! آن خدای ترسو! که از ابوبکر رضایت نامه می خواهد خیلی گران تمام شده و خواهد شد!!... این بود پدر بزرگ دلیل! ولی کسی که بفهمد کجاست؟!...

دلیل پنجم

حقانیت ابوبکر را همین بس که رسول خدا او را صدیق (مجسمه راستی) لقب داده، و جا از برای انکار و شک و تردید در صحت اقدامات صادقانه ایشان باقی نگذاشته است. راستی اگر رسول خدا یک چنین فرمایشی را فرموده باشد ما از همین جا قلب خود که سهل است قلب هر کس را دستمان برسد، از لوث مخالفت با ایشان شسته رسماً حقانیت این

{صفحه185}

بزرگوار را گردن نهاده، به علاوه برای اثبات و ترویج آن تا پای جان می ایستیم.

انتقاد

ولی افسوس و صد افسوس که دروغ زنان و افترا بندان این خبر را طوری در پنهانی جعل کرده اند که صدای آن حتی به گوش خود ابوبکر نرسیده و روح ایشان از این خبر اطلاعی پیدا نکرده بود. روی این اصل در بزنگاههای عجیب که ممکن بود این شهادت حضرت رسول (این طوری که می گویند) دلیل خوبی بلکه بهترین دلیل بر صدق این بزرگوار بشود، و همه حتی خود ایشان به هر دلیلی خصوص یک چنین دلیلی نیاز فوق العاده ای داشتند، باز ابداً صحبتی از این برهان ساده و بدون زحمت و قانع کننده به میان نیاوردند و هرگز نگفتند چون رسول خدا مرا صدیق لقب داده و چون سخن رسول خدا از هر گزافی خالی است، پس خلافت من و اقدامات من همه بر وفق مراد ایزد متعال می باشد. باری! هرگز چنین نگفتند و حق هم داشتند، چون چنین خبری از رسول خدا نشنیده بودند و کسی هم برای ایشان نقل ننموده بود، و علاوه بر اینها اساساً وضع زمان و موقعیت ایشان نیز با این دعا وفق نمی داد. زیرا همه صداقت کامل(!) ایشان را به طور تحقیق می دانستند و دیگر نیاز به ادعا نبود.

بلی تنها کسی که توانست در چشم جمعیت بر منبر یک چنین ادعای صادقانه ای را نموده با صدای رسا بگوید «انا الصدیق الاکبر» من بزرگترین راستگویم، و هیچ کس هم نتوانست کوچکترین انکاری بنماید. علی عليه‌السلامبود و بس...

***

{صفحه186}

اینجا محکم ترین دلایل و پابرجاترین فضایل ابوبکر از نظر این که بنای آن بر اختصار است پایان می یابد. و گرچه وقتی اساس و پایه خراب شد طبعاً سقف و بنا نیز ویران شده نیازی به خرابی مجدد ندارد. یعنی گرچه وقتی شالوده خلافت و ریشه آن از جا کنده شد، دیگر حساب کار دیگران نیز که بر همین پایه خراب نهاده شده معلوم و احتیاج به بررسی تازه ای ندارد. ولی چه باید کرد که طوری این بنا در اذهان توده انبوهی زیبا و در عین حال استوار جلوه نموده که اگر روی همین قیاس پیش گفته عقل هم راضی شود، باز قلب نارضایتی خود را با نیش های مسمومی به روح تلقیح می نماید. پس به ناچار باید برای خرابی این بنا نیز مقدار دیگر وقت، حوصله و کاغذ مصرف نموده و گفت:

دلایل خلافت خلیفه! ثانی

دلیل اول

سکوت علیعليه‌السلام در زمان خلفای ثلاثه و بالاتر از آن بیعت نمودن آن حضرت با ایشان و احیاناً مساعدتها و ایجاد بعضی از روابط دوستانه به دست آن حضرت بارزترین گواه بر حقانیت آن بزرگواران(1) محسوب شده، باید کسانی هم که در اثر عادات خشک محیطی به آن ها بی اعتقاد بوده و هستند لااقل به همراهی مولی علی عليه‌السلاملجاج را کناری نهاده با دلگرمی پیرو

*******

1- البته اگر از این که ابوبکر به طور مسلم عمر را برای خلافت بعد از خود انتخاب نمود، صرف نظر کنیم، می توانیم این دلیل را از بهترین ادله حساب نماییم والا که نه! ولی چیزی که هست بعد از آن که خلافت خود ایشان پایه اش بر آب بود دیگر فرمایش خراب ایشان را نمی توانیم مورد اعتماد قرار دهیم.

{صفحه187}

آنها گردند، و مطمئن باشند اهمیتی را که این موافقت مولی در راه استوار نمودن ارکان خلافت داشته، هرگز سخنان پیغمبر و مدح و تمجیدهای آن حضرت نداشته و نخواهد داشت، زیرا ستودن آن حضرت مخصوص به آنها نبوده، اغلب از صحابه هر یک به لسانی که در خور آنها بوده ستوده شده و در عین حال این ستوده شدن وابستگی به درستی آن اصحاب در تمام قسمتها و کجرو نبودن آنان در تمام مراحل نداشته و ندارد، ولی به عکس کمک و مساعدت مثل علیعليه‌السلام که بعد از این که آن ها به مقام خلافت رسیدند صورت گرفته، بدواً به همه اجازه می دهد که گفتگوهایی را که تا به حال در پیرامون خلافت نبوی شده بی بنیاد دانسته، بدون تردید حق را به جانب خلفاء بدهند.

انتقاد

بلی اگر واقع قضیه همین باشد که در این دلیل بیان شد، راستی هم باید مخلصانه حکم این پیشوایان را گردن نهاد؛ ولی چه باید کرد که قدری بررسی این اجازه را لغو نموده، شاهد حقیقت را با قیافه ساده و بی آلایش خود به ما ارائه می دهد. یعنی اندکی غور رسی، سکوت علیعليه‌السلام و بیعت نمودن و مساعدت های آن حضرت را معلول عللی نشان می دهد که نه تنها دلیل بر حقانیت آنان نیست، بلکه کاملاً زورگویی و قلدری و ستمگری و ناحقی ایشان را ثابت می کند؛ ولی چون دامنه هریک از این دو امر (سکوت و بیعت نمودن) درازتر از آن است که با نظر ما از این کتاب سازگار باشد، از این رو، اکنون از آن سرباز زده فقط برای پریشان نشدن اذهان اجمالاً با یکی دو سؤال روح این دو عمل را آشکار می نماییم:

یعنی بدواً می پرسیم آیا علیعليه‌السلام از اول بدون هیچ دل نگرانی به

{صفحه188}

خلافت هریک از این بزرگواران راضی بود؟ یا نه، بعداً راضی شد؟ اگر بگویید از اول راضی بود، خواهیم گفت پس چرا هیچ تاریخی و هیچ خبر نگاری نمی گوید علیعليه‌السلام تا مدتی از زمان خلافت بیعت نمی نمود برای نارضایتی آن حضرت کافی نیست؟ (یقیناً کافی است) و اگر بگویید نه! بعداً راضی شد، خواهیم پرسید، علت آن نارضایتی اول و سبب این رضا دادن بعدی چه بوده؟ آیا آن نارضایتی اول که یقیناً مولود نالایقی این بزرگواران برای خلافت بود از کجا و به چه سبب به رضایت مبدل شد؟ آیا این ها در این مدت کوتاه درس لیاقت نزد که می خواندند که علیعليه‌السلام پس از سپری شدن این مدت تصدیق آنان را می فرمود؟ آیا همین تأخیر برای این که یقین پیدا کنیم علیعليه‌السلام تا به آخر ناراضی بوده بس نیست؟ آیا همان نارضایتی اول برای روشن شدن حساب سکوت و بیعت بعدی گواه خوبی نیست!؟! آیا با این وصف می توانید بگویید راستی علی از روی رضایت بیعت نموده یا در مقابل آن ها ساکت می نشست!؟! آیا می توانید یک جهتی که سبب دلگرمی آن حضرت شده و موجبات رضایت ایشان را فراهم آورده پیدا کنید!؟ آیا نمی توانید بگویید علی عليه‌السلامعلاوه بر آن فرمایشاتی که در مقام نارضایتی خود تا به آخر از این دستگاه ها می فرمود با این شانه خالی کردن خود به ما درس علمی از نادرستی این سازمان ها می داد!؟! آیا نمی توانید آن ساعتی را که علی عليه‌السلامتن به بیعت می داد آخرین ساعت امکان تخلف و سرپیچی او از بیعت بدانید!؟! آیا نمی توانید این بیعت (اگر بگوییم بیعتی در کار بوده) دلسردانه را ناشی از یک صلاح دید اسلامی و مولود یک فشار تا اندازه ای پنهان بدانید!؟! اگر هنوز نمی توانید این مراتب را تصدیق کنید، گوش فرا دارید تا یک نمونه ای از عوامل ناپیدا و مرموز که جز مؤسسین کمتر کسی از آن آگاه می بوده بیان نماییم...

{صفحه189}

تقریباً این مطلب خصوص در بین عامه محقق است که علیعليه‌السلام دختر خود ام کلثوم را به عمر تزویج نموده و از این راه به قول برادران ما نهایت مهربانی و داد را نسبت به وی مرعی داشته، بدین وسیله درستی، راستی و پاکدامنی او را امضا فرمود؛ وگرنه معنی نداشت مثل علیعليه‌السلام کسی دختر و جگر گوشه خود را به دست کسی که از او کینه ای به دل داشته و او را نادرست و ناپاک می پنداشته، بدهد هرگز، و هرگز، این شرط عقل نباشد که انسان بین خود و بین دشمن خود یک چنین رابطه به این نزدیکی ایجاد کند. بلی این سخن و این استدلال تا وقتی درست است که راستی ازدواجی آن هم به این سادگی در بین بوده باشد. ولی وقتی به فرض قبول به راه بس پر پیچ و خم این ازدواج برخوردیم، دیگر باید برادران ما از ما، و ما از آن ها پوزش بخواهیم. اینک اصل قضیه.

از اهل بیتعليه‌السلام رسیده که: عمر به وسیله عباس از ام کلثوم خواستگاری نمود. علیعليه‌السلام خواهش او را نپذیرفت. عکس العمل این نپذیرفتن کار را به جایی رسانید که عمر گفت اگر دختر خود را ندهد او را خواهم کشت؛ ولی خوشبختانه دیگر سخن ایشان عکس العملی نداشت. یعنی مولی همان طور بر رأی خود استوار بود، عمر که ایستادگی مولی را بر رد تقاضای خویش نمی توانست تحمل کند، با آشفتگی بیشتری به عباس گفت روز جمعه به مسجد آمده و نزدیک منبر نشسته، بنگر که چگونه می توانم علیعليه‌السلام را بکشم، عباس به دستور وی عمل نمود، وقتی عمر از خطبه نماز فارغ شد گفت: ای مردم، مردی از اصحاب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله زنای محصن نموده و به تحقیق که امیرالمؤمنین «عمر» به تنهایی بر آن آگاه گشته، اکنون شما چه می گویید؟ از هر طرف صدا بلند شد، که اگر امیرالمؤمنین عمر بر آن مطلع شده باشد، باید حکم خدا را بر آن زناکار جاری سازد و نیاز به شاهد

{صفحه190}

دیگری نیست. رشته سخن زناکار جعلی همین جا خاتمه یافت، مردم کم کم متفرق شدند، اینک نوبت عمر و عباس رسیده، عمر به عباس گفت برو به علیعليه‌السلام این داستان و قدرت مرا بگو! و بگو که به خدا سوگند که اگر آن کار را نکند من این کار را خواهم کرد. این پیغام به گوش علیعليه‌السلام رسید، فرمود من می دانم چنین کاری بر وی آسان است؛ ولی من آن کس که به چنین کاری اقدام نماید نیستم، عباس که در این بین سخت درگیر افتاده بود، به مولی گفت اگر تو نمی کنی من می کنم، و تو را به خدا سوگند مخالفت من منما؛ سپس به نزد عمر آمده او را از اختیاری که نسبت به ام کلثوم در دست دارد آگاه ساخت. وی نیز مردم را جمع نموده گفت: این عباس عموی علی بن ابیطالب و آن کسی است که علیعليه‌السلام اختیار دختر خود را به دست او داده و به وی امر کرده دختر خود را به من ترویج نماید، پس از این ابلاغ عباس دختر را به عقد او درآورده و به خانه او برد...

این بود مساعدت علیعليه‌السلام از نظر شیعه؛ ولی چون این بیانات در نظر برادران ما تنها به قاضی رفتن محسوب می شود باز به ناچار بنای تحقیق در همان روایاتی که مورد قبول آن ها است گذاشته عرض می کنیم، طبق شهادت تاریخ و به گواهی اخبار رسیده از طرف برادران سنی ما، این تزویج به دست عباس واقع شده و عباس در آن موقع به تمام معنی صاحب اختیار و ولی و بزرگتر دختر محسوب می شد.

ولی؛ علیعليه‌السلام در تمام مراحل ساکت و ابداً کوچکترین دخالتی نمی فرمود. این بود شهادت مدارکی که مورد تصدیق برادران ماست. اکنون ما می پرسیم شما که این ازدواج را دلیل بر رضایت علیعليه‌السلام تمام امر این دختر را به عباس واگذار نماید!؟! آیا هیچ از سر این کناره گیری و دخالت

{صفحه191}

نکردن مولی در این امر بزرگ پی جویی فرموده اید!؟! آیا هیچ می توانید دل خود را راضی کنید که مانند علیعليه‌السلام کسی اجازه تجویز جگر گوشه خود را به مثل عمر خلیفه زمان بدهد و اصلاً بدون هیچ حجتی خود دخالتی نداشته باشد و این که پناه به خدا می گویید عمل علیعليه‌السلام چون اساساً (طبق عادات جاهلیت) از دختر به شوهر دادن ننگ داشت، به این امر توجهی نمی نمود!؟! اگر این باشد پس چرا دختران دیگر خود را بدون واسطه هیچ کس به شوهر داد؟ و یا نه! خواهید گفت چون عباس را بالاتر از خود می دانسته، برای احترام وی این کار را به او واگذار نمود؟ این فرمایش نادرست را هم که نمی فرمایید! تازه اگر این توجیهات دست و پاشکسته قابل قبول می بود، پس چرا حضرت تزویج دختر دیگر خود زینبعليه‌السلام را به عبدالله بن جعفر به عهده عباس نگذاشت!؟! عباس که زنده بود، عباس که همان عباس بود، علی هم که همان علی، دختر هم که دختر علی بود. چرا فقط چون اینجا شوهر این دختر عبدالله بن جعفر شده علی اقدام نمود؟ مگر عبدالله در نظر عموم اهمیتش خیلی بیشتر از عمر بود؟ یا نه! همه این ها حرف است در عمر خصوصیت دیگری بوده؟ آری فقط علیعليه‌السلام در جناب خلیفه چیزی می دیده که نه تنها دخالت نکردن بلکه دختر دادن به او را روا نمی دیده؛ ولی چه باید کرد که مورخین همانطوری که گفته شد، نوعاً این بزنگاه های تارخی را که به عقاید شخصی خودشان زیان آور است متذکر نشده، چشم بسته از آن گذشته اند، ولی باز به فضل خدا همان طوری که در آخر بخش اول گفتیم طوری اتفاق افتاده که اغلب حوادث پنهانی از زیر زبان همین جملات ناتمام شنیده می شود.

این بود بهترین دلیل گیج کننده برای اثبات خلافت عمر و این بود انتقاد ما در مقابل این دلیل. اکنون متذکر می شویم که هواخواهان ضمن احوالات

{صفحه192}

ایشان فضایلی که می توان جنبه دلیل به آنها داد نقل می نمایند. ولی آنها امتیازی که با این دلیل دارند این است که بعضی تنها برای قوت قلب، و پاره دیگر از حد فضیلت تجاوز کرده، برای نشان دادن مقامات حیرت انگیزی که فوق مرتبه خلافت بلکه نبوت است، بسیار خوب است. ما اینک از هر یک نمونه ای چند تقدیم می نماییم، نهایت این که چون ممکن است از این که آن ها را دلیل می خوانیم مورد اعتراض برادران واقع شویم، از این رو لغت گواه را انتخاب می کنیم که معنای آن هم با معنای دلیل و هم با معنای کمک دلیل سازش داشته باشد.