محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 17755
دانلود: 3815

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17755 / دانلود: 3815
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گواه اول؛ شجاعت عمر

از همان روز اول که ایمان آورد، از همان روزی که هنوز مسلمین از ترس کفار پنهان و عقیده خود را اظهار نمی نمودند، از همان روزی که هنوز تبلیغات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سرّی انجام می گرفت و هیچ کس مأمور به تظاهرات دینی نبود، از همان روز همه را خیره و به خود متوجه نمود، و شاید از روی سوابق نا... که در دست بود به نظر همه این می رسید که قوه ایمان، این شجاعت فوق العاده را برای ایشان ایجاد نموده، زیرا در یک چنین موقع خطرناکی که حتی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اظهارات علنی نمی فرمود، ایشان با صدای بلند در همان دم ایمان آوردن گفتند «لا یعبدالله سراً بعد هذا الیوم» خدای از امروز گذشته نباید به پنهانی عبادت شود. این سخن را گفتند(1) و این نوید

*******

1- زیرا بنابر روایت برادران، تمام مسلمین تا قبل از اسلام آوردن عمر، تحت شکنجه بوده. هرچه از حضرت تقاضای دفاع می نمودند، پذیرفته نمی شد، تا بالاخره آخرین شکایت خود را مبنی بر اینکه اگر اجازه دفاع ندهی ما طاقت نداریم، به آن حضرت نمودند. حضرت نیز مسلمین را به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه فرستاد، ولی همین که عمر اسلام آورد، به منظور مبارزه شمشیر خود را از غلاف کشیده و رجز بالا را خواند. نهایت این که حضرت این شجاعت را بی مورد دانسته، از آن منع فرمود. خنده اینجا است که هواخواهان با اعتراف به خطاکاری عمر در این امر باز آن را از فضایل به حساب می آورند. م ن

{صفحه193}

روح بخش را که ناشی از ایمان آوردن خودشان بوده، و دلیل خوبی بر قدرت مقابله و مبارزه یک تنه ایشان با کفار می توانست باشد، به عموم مسلمین دارند، بدیهی است یک چنین وجود محترمی را لایق خلافت ندانستن ستمی است آشکار.

انتقاد

ما این شجاعت را چشم بسته می پذیریم، ولی همین که چشم خود را باز نمودیم، از شما خواهیم پرسید، این قوت قلب عمر از کجا پیدا شده؟ و این پشت گرمی ایشان برای مبارزه با تمام کفار به کجا بود؟ چه شد که حتی بیش از رسول خدا قوی دل شده بود؟ آیا عشیره و کسان او بیشتر و مهمتر بودند یا ثروت زیادی اندوخته داشت؟ یا اینکه به شخصیت خود می بالید؟ یا (استغفرالله) ایمان او محکم تر از ایمان پیغمبر بود؟ کدام یک از آنها بوده؟ برای ما شاید بدواً مجهول باشد؛ ولی همین که به احوالات ایشان مراجعه نموده شجاعت ایشان را در قسمتهای دیگر مطالعه کرده، و گریختن ها و فرار نمودن ها و ترس و لرزهای ایشان را از جنگها و پیکارها می نگریم، بحمدالله جواب تمام آن سؤالات را به دست آورده از صمیم قلب ادعای ایشان را تصدیق نموده، به شما نیز که این گونه فضایل را برای آبیاری شجره ایمان نقل فرموده اید آفرین می فرستیم!...

{صفحه194}

گواه دوم

از اینجا ما به تمام جنت نشینان بشارت می دهیم که خداوند در آن پیچ و خمهای دور و دراز بهشت و در آن ظلمات فراز و نشیبهای فردوس، شما را مهمل نگذاشته، پیش از وقت، مشعل هدایتی برای شما تهیه فرموده است. اگر باور ندارید به فرمایش رسول خدا گوش فرادارید، که اِنّ عمر سراج اهل الجنة فی الجنة، عمر در بهشت چراغ تمام بهشتیان است. بنابراین مردم از فرمان ایشان در این دنیا سرپیچی ننموده در خلافتشان تردید نکنید.

انتقاد

این دفعه می ترسیم عوض ما شما سر و صدایتان درآمده و حتی گفته رسول خدا را باور نکرده بگویید، تاکنون هرچه شنیده ایم این بوده که ما تنها در این دنیا، دنیایی که دار ترقی و تعالی است، دنیایی که آمیخته با نادرستیها، کژیها، حقیقت پوشیها و گمراهیها است، نیازمند به مشاعل هدایتی که وجود مقدس انبیا و اولیا و بزرگان می باشند، هستیم و خدا هم به لطف خود نیاز ما را برآورده و همان طوری که خود می فرماید پیغمبر را «سراجاً منیراً» چراغ نورافشانی قرار داد. ولی پس از مرگ که به کلی تشکیلات عوض می شود، و خصوص در بهشت که سراپا نور و روشنایی بوده، تاریکی، گمراهی، هدایت، رهنمایی معنا ندارد، دیگر سراج و چراغ یعنی چه؟ این سخنان کدام است. وانگهی این مدعیان که عمر را چراغ بهشتیان می دانند مگر انبیا را بهشتی حساب نمی کنند؟ و اگر حساب می کنند مگر آنها را روشن نمی دانند؟ و اگر هم بهشتی و هم روشن می دانند پس کجای خلیفه چراغ تمام بهشتیان شد؟ چرا یک چنین مقامی حتی به خاتم انبیا داده نشد؟ مگر خدای نکرده عمر از خاتم الانبیاء صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم بالاتر

{صفحه195}

است؟ یا این که می گویند مقصود این خبر این است که نیک سیرتی ایشان در آن جهان ایشان را چون چراغ جلوه می دهد اگر این باشد که تنها کافی بود گفته شود ایشان مثل چراغ است ولی دیگر این که چراغی است برای اهل بهشت معنی ندارد.

گواه سوم؛ باطل زهی خیال محال!

شما تاکنون تصور می کردید که راستی راستی عمر قبل از اسلام آوردن خود نعوذ بالله بت پرست بوده!؟ زهی تصور باطل! زهی خیال محال! ایشان همان کسی است که درباره وی از مقام قدس رسیده، «ان الشیطان کان یهاب من عمرو یهرب منه و یخاف من ظله الخ» به درستی که شیطان (همان شیطانی که از خدا نترسید) از همان اول از سایه جناب عمر اندیشه داشت و از وی فرار می کرد و می ترسید و حتی در زمانی هم که عبادت بت ها می فرمودند و به خدای کافر بودند، این ها هیچ یک اثر نفس گرم شیطان نبوده است. خوب با این وصف آیا می توانید این بزرگواری را که به شهادت فوق در آن زمان تاریکی که همه فریب شیطان را خورده بودند، باز ایشان به پاکی عبادت بت ها را می فرموده اند، بد یا (نعوذ بالله) لایق خلافت ندانید؟

انتقاد

نه! کار که به اینجا رسید هرگز کسی نمی تواند جرأت این جسارتها را داشته باشد. بلی تنها جسارت ما این است که از آن کسی که این خبر سراپا دروغ را اختراع فرموده بپرسیم ای بزرگوار آیا شما قرآن نخوانده اید؟ آیا آیه قرآن که فرار مبارزین روز احد را (که جناب خلیفه از افراد شاخص آن

{صفحه196}

بودند) نتیجه تسلط شیطان بر آنان می داند (که انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا همانا شیطان آنان را بواسطه بعض اقداماتشان گمراه نمود) از قرآن نمی دانید؟ یا چون فرمایش خود خلیفه که در وصف فرار نمودن خویش در روز احد می فرماید (رأیتنی یوم احد و انا اعدو فی الجبل منهزما مثل اروی، من خود را در روز احد در حالی که به حال فرار روی کوه، مثل یک بز کوهی می دویدم می دیدم)، (یا چون این فرمایش را) نشنیده اید ایشان را جزء فراریها نمی دانید!؟! بالاخره ای جناب خبر تراش هر که هستی این را بدان که از روی نادانی به ساحت مقدس خلیفه جسارت نمودی. چون با این مقدمات ثابت کردی که شیطان اگر هم از عمر فرار می کرده از نظر اهمیت ایشان نبوده است بنابراین اگر این خبر را پس نگیری باید قبول کنی که برای این که گمراه تر نشود می گریخته، این بود دشمنی تو با عمر!

گواه چهارم

طبیبان خیر اندیش برای عصمت عمر نسخه دیگری سودمندتر از نسخه بالا ترتیب داده، برای اثبات پاکی ایشان گفتند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده «ان السکینه تنطق علی لسان عمر» به درستی که (پیکر مقدس) آرامش (مجسمه پاک خود را در زیر زبان عمر پنهان نموده) به زبان ایشان سخن می گوید. بدیهی یک چنین بزرگواری هرگز خلاف شرع و حق و ناحق نخواهد کرد. پس دور از انصاف است که ایشان را خلیفه ندانیم.

انتقاد

متأسفانه علاوه بر این که این نسخه بعد از مرگ مریض نوشته شده،

{صفحه197}

خود مرض به قدری شدید بود، که اگر قبل از فوت ایشان هم این نسخه به دست می آمد، باز نتیجه بخش نبود، زیرا خطا و لغزشهای ایشان بنابر اقرار خودشان که بیش از 70 مورد لولا علی لهلک عمر(1) فرمودند و هم بنابر شواهد دیگری که در دست داریم نه آنقدر بوده که از کسی مخفی بماند و با این صحبتها ماست مالی شود. مگر فراموش کرده اید آن روزی را که ایشان روی منبر می گفتند: هرکس بیش از 400 درهم مهر زن خود قرار دهد، عقوبتش می نمایم، که در همان جا زنی به پا خواسته گفت یا عمر! به گواهی آیه (سوره 4 آیه 19) خدا راضی شده به ماقنطار (یک پوست گاو پر از طلا) بدهند، ولی تو بر بیش از 400 درهم عقوبت می نمایی!؟! مگر فراموش کرده اید که خلیفه در جواب این اعتراض و برای ماست مالی نمودن لغزش خود گفتند. «الناس کلهم افقه من عمر حتی المخدّرات استغفر الله». مردم تمام از عمر دانشمند ترند حتی زنان پشت پرده از خدا آمرزش می طلبم. اگر این را فراموش کرده اید، پس لااقل این قضیه دیگر را به خاطر بیاورید که ایشان روزی بر کودکانی که به بازی مشغول بودند می گذشتند (شاید به منظور دلجویی آن اطفال) گفتند از آن روزی که از

*******

1- ای کاش تنها عمر لولا علیعليه‌السلام می گفت. با وی چه باید کرد بنا به روایت عسقلانی حتی ایشان حیات خود را وابسته به حیات معاذ دانسته (لو لا معاذ لهلک عمر) اگر معاذ نمی بود عمر هلاک می شد، می گفت. آن وقت با این وصف که ایشان حیات خود را وابسته به این و آن می داند، باز هواخواهان خبر عجیبی از رسول خدا نقل کرده می گویند آن حضرت در جنگ بدر فرمود (لو نزل علینا العذاب مانجامنا الا ابن الخطاب) اگر عذاب الهی بر ما فرود می آمد، (همه هلاک شده) و هیچ کس نجات نمی یافت مگر ابن خطاب. یا سبحان! یعنی عمر در نزد تو حتی بیش از رسول خدا اهمیت داشته که باید او نجات یابد، ولی رسول خدا هلاک شود!؟! پس خوب بوده این راوی ابوبکر را هم با عمر جزء نجات یابندگان حساب می کرد، تا به اعتقاد به این که ابوبکر افضل از او می باشد (که جزء عقاید دینی آن ها است) نیز سازش داشته باشد. م-ن

{صفحه198}

شماها دور شده ام، (یعنی: از آن روزی که دوران کودکی من سپری شده) خبری ندیده ام. بدبختانه تیرشان به سنگ خورده، یکی از همان کودکان گفت: ساکت باش! آیا تو هم چنین می گویی؟ و حال آن که رسول خدا را (که مجسمه خیر بود) ملاقات کرده ای؟! به خاطر بیاورید که ایشان چون این جا بسیار موقعیت نازیبایی را پیدا نمودند، نادانی خود را بدین طریق جبران فرمودند که قدری خاک از زمین برداشته روی دهان خود قرار داده، گفتند «و کل الناس اعقل من عمر حتی الصبیان». تمام مردم حتی کودکان از عمر عاقل ترند! یا سبحان! پس آن آرامش کی و کجا و به چه طریق بر زبان ایشان سخن می گفت که تنها هواخواهان می دیدند و می شنیدند؟ و این لغزش ها چگونه از او سر می زد که از نظر ایشان پنهان می ماند و فقط خود خلیفه می دید!...

گواه پنجم

به فضل خدا این چراغ بهشتی که آرامش بر زبانشان سخن می گفت و شیطان از ایشان می گریخت، کارشان به جایی رسید که بنا به روایت دشمنان دوست منظرشان، شیطان در زمان این بزرگوار از ترس جلوگیری نمودن ایشان(1) دکان مبارک خود را تخته نموده و دست از سر مردم برداشته، دیگر به معاصی امر نمی کرد، راستی در جایی که شیطان، همان شیطانی که از خدا و از هیچ یک از پیغمبران (از آدم تا خاتم) این قدر باک نداشته و احترام نگه نداشته است، (جایی که او)

*******

1- روایت این است که «ان الشیطان کان لا یأمر بالمعاصی ایام عمر خوفا ان ینهی عنها فلا یعود فیها احد او تتخذ سنة» شیطان امر نمی کرده است به معاصی در زمان عمر زیرا می ترسیده وی مردم را باز دارد پس کس به آن اقدام نکند و رایج نگردد، م.

{صفحه199}

از عمر تا این اندازه اندیشه کند و او را محترم شمرد، ما که اشرف مخلوقاتیم و بر او شرافت داریم، نباید تا این پایه لجاجت نموده، از ایشان قدردانی ننماییم!

انتقاد

اگر آن عمری که در عصر وی (بنا به قول قاضی القضاة) شراب خواری از حد معمول زمان رسول خدا متجاوز شد و اگر آن عمری که کیفر شرابخوار را از 40 تازیانه به 80 تازیانه ترقی داد و اگر آن عمری که در زمان وی دروغ، زنا، قمار، آدم کشی و صدها جنایات دیگر واقع می شد، اگر آن عمری که تاکنون در این کتاب شناخته ایم، غیر از این عمری باشد که شما (ای برادران!) می گویید؟ شاید ما هم به دیده تقدیس به وی بنگریم. ولی افسوس که ایشان همان بزرگوار است!..

گواه ششم

ثنایی برتر و ستایشی بلند پایه تر از این نمی شود که رسول خدا در مدح عمر و برای اثبات خلافت وی بفرماید «ان تولوها ابوبکر تجدوه قویاً فی دین الله ضعیفاً فی نفسه و ان تولوها عمر تجدوه قویاً فی دین الله قویا فی نفسه» اگر ابوبکر عهده دار امر خلافت شده، وی را در دین خدا قوی و در خویشتن داری ضعیف می یابید (در صورتی که) اگر عمر زمام آن را در دست گیرد او را در هر دو قسمت (هم دین و هم شخص خود نیرومند خواهید یافت)، به خدا سوگند اگر این سخن از رسول خدا باشد دیگر جای دودلی و لرزش بر کسی باقی نمی گذارد.

{صفحه200}

انتقاد

نمی دانم این سخن را شنیده اید که می گویند: یک مرید ، بیش از یک ده شش دانگ به حال مراد نافع است؟ یا نه! اگر شنیده اید اکنون این را هم بشنوید که گاهی همین مرید بیش از هزار هزار دشمن برای شخص مراد زیان آور است. باور کنید اگر عمر می بود و این اراجیف را می شنید، روزگار این ها را سیاه می کرد، یا دست کم این هواخواهان را سخت تنبیه می نمود که دیگر از این فضولیها نکنند. یعنی از یک طرف تا این پایه او را بر ابوبکر ترجیح ندهند و از آن طرف او را آن قدر نسبت به ابوبکر کوچک نشمرند که یگویند عمر گفته دوست می داشتم که موئی در سینه ابوبکر می بودم. زیرا من اراده کار نیکی ننمودم مگر این که ابوبکر بر من سبقت جسته بود. و به تحقیق هر زمان رسول خدا به کار نیکی امر می فرمود، شتاب می نمودم تا مگر زودتر از وی انجام دهم. ولی باز وی را پیش قدم می یافتم. آخر نادانی هم تا این پایه که از سر دوستی، دشمنی را به جایی برسانند که اگر سخن درستی هم داشته باشند، کسی نپذیرد؟ خوب بود اقلاً این فضیلت تراشی را به عهده کسی می گذاشتند که به تمام سخنان آشنا بوده یک چنین تناقض گویی های زشتی را نمی نمود!...

گواه هفتم

از ابن مسعود روایت کنند که: روزی شاعری در محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شعرخوانی می نمود قضا را گذار عمر به آن مجلس افتاد. حضرت شاعر را مأمور به سکوت فرمود، همین که عمر تشریف بردند باز اجازه خواندن داد. مکرراً عمر برگشت. مجدداً رسول خدا نیز شاعر را ساکت نمود. ثانیاً عمر از نزد آن حضرت بیرون شد. برای دفعه سوم باز اجازه خواندن داد. تا

{صفحه201}

مرتبه سوم همین ورود و خروج و همین اسکات تکرار شد. ولی این دفعه که حضرت اجازه خواندن فرمود. شاعر را طاقت طاق شده، پرسید: یا رسول الله مگر این شخص کیست که هرگاه بیاید باید ساکت بنشینم و چون برود در خواندن مجازم. حضرت در جوابش ستایش عجیبی (که از هر حیث بزرگواری او را ثابت می کند) از عمر فرمود. یعنی گفت: این شخص عمر بن الخطاب، و همان کسی است که از باطل بیزار بوده، دوری می جوید.

انتقاد

یعنی چون این اشعار تو یک سلسله اباطیل بیش نیست و از نظر این که این مرد عالی شأن با باطل میانه ای ندارد، پس من به پاس احترام وی تو را مأمور به سکوت نمودم. ولی من، همان من که رسول خدایم همان من که پروردگار پاک به پاکیم گواهی داده، همان من که هرگز گرد هیچ باطل نگشته و نمی گردم، همان من به سخنان تو، به اباطیل تو، به یاوه سرایی های تو، گوش فرا می دهم و هیچ اندیشه ای نمی نمایم!

وه! ستیزگی با خدا، با پیغمبر، با دین تا این پایه!؟.

گواه هشتم و انتقاد

شما همه باغستان، نهالستان، گلستان، دالستان، بهارستان شنیده و شاید کم و بیش دیده اید؛ ولی گمان می کنم تاکنون دروغستان ندیده و نشنیده اید. اینک اگر مایل باشید شما را به یک دروغستان عجیبی که در آن نهالای دروغ به دست دروغبانان جنایتکار، در زمین حیله و تزویر غرس شده، با آب نیرنگ و کلک آبیاری گشته، میوه درویی و اختلاف از آن به دست

{صفحه202}

آمده، (شما را) رهنمایی کنم، اگر فراموش نکرده باشید، کم و بیش از این نهال های حیرت انگیز از نظر شما گذشت. اکنون یک دروغ شاخ دار عجیبی را که واقعاً در نام گذاری آن متحیرم، می خواهم از نظر شما بگذرانم. می خواهم بگویم ستایش عمر تا به جایی رسیده که می گویند رسول خدا فرموده: ما ابطاعنی الوحی الاظننته سینزل علی عمر فرود آمدن وحی بر من به تأخیر نیفتاد مگر این که گمان می کردم بر عمر نازل می شود.(1)

وه! وه! و هزار وه! خدایا! عمر در بین بت پرستان و با آن بت پرستی از کجا و چگونه امتیازی را پیدا کرده بود که تا این حد رسول خدا از وی چشم می زده! و او را مقدم بر خود می دیده؟

پروردگارا، مگر پیغمبر گرامی تو، چه لغزشی نموده بود که نزدیک بود از این مقام نبوت معزول گردد!؟! بار الها! اگر رسول تو قبل از بعثت از پیغمبری خود آگاه بوده است، پس این شک و تردید چیست؟ و اگر از این معنی خبر نداشت پس این سخن یعنی چه!؟! مهربانا! آیا تاکنون کدام یک از پیغمبران تو قبل از برانگیخته شدن به دین مقام رفیع غیر تو را پرستیده و سپس شایسته الطاف تو گشته اند!؟!(2)

*******

1- تا تعجب شما تمام نگشته خبر دیگری به نظر مبارکتان می رسانم که می گویند: (ان النبی رأی قصراً فی الجنة للعمر فلم یدخله غیرة للعمر» به درستی که نبی اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم (با آن همه مقام و قربی که نسبت به حضرت احدیت داشت) کاخ با عظمت عمر را در بهشت دید، ولی رعایت غیرت خلیفه را فرمود در آن کاخ قدم نگذاشت. راستی ما که از گفتگو در اطراف این اراجیف خسته شدیم، نمی دانم شما از خواندن چه حالی پیدا می کنید!؟! م.ن.

2- از این مهم تر این که کار بت پرستی ایشان به قدری بالا گرفت که می گویند رسول خدا فرمود: لو لم ابعث لبعث فیکم العمر. اگر من برانگیخته نمی شدم، عمر در بین شما مبعوث می شد... معلوم است رسول خدا برای هدایت مردم مبعوث شد. ولی نمی دانم آن آقا که پرستش سنگ و چوب می فرمودند، به چه منظور برانگیخته می شدند!؟!ن

{صفحه203}

این جا به مقامات حیرت انگیز عمر خاتمه داده، تصور می کنیم تا اندازه ای راه استفاده از این فضایل و تجزیه و تحلیل و نقادی آن به دست آمده باشد. اینک با وجود این که چندان نیازی نیست(1) یکی دو فضیلت از جناب عثمان متذکر شده، این بخش را خاتمه می دهیم، و این جا نیز برای این که مورد اعتراض برادران خود واقع نشویم، آن فضایل را گواه بر حقانیت ایشان می خوانیم.(2)

گواه اول:

اگر عمر تنها یک مرتبه افتخار دامادی علیعليه‌السلام را پیدا کرد، و از این راه ما را به پاکی خود دلگرم نمود، جناب عثمان دو مرتبه افتخار دامادی رسول خدا را یافت، اگر علیعليه‌السلام «چنانچه گفته شد» امر دختر خود را به دیگری واگذاشت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به دست مبارک خویش این افتخار را برای عثمان ثابت نمود. اگر بنا به قول علیعليه‌السلام از دختر دادن خود به عمر دل خوشی(3) نداشت، حضرت رسول بسیار از این ازدواج خرسند بود، به

*******

1- زیرا پس از آنکه ما از چگونگی خلافت آن دو بزرگوار(!) آگاه شدیم وضع خلافت ایشان خود به خود معلوم شده صحبت در پیرامون آن، رنجی است بیهوده؛ ولی تنها به منظور اینکه به کلی آینه دل ها از زنگ هرگونه تمایلی پاک شود، مختصراً چند جمله ای از گواهینامه پاکی ایشان از نظر شما می گذرانیم.ن

2- چون بهترین دلایل آنها شوری (همان شورای خرابی که صرف نظر از بی اساس بودن آن، مطالعه در آغاز و انجامش ما را بی نیاز از هرگونه استدلالی می نماید)، می باشد از این رو ممکن است این فضایل را دلیل ندانسته راه اعتراضی پیدا کنند.ن

3- این ها همه تا وقتی است که ما چنین تزویجی را صحیح بدانیم، وگرنه به کلی برادران ما تهی دست خواهند شد. چنانچه شیخ مفید، هم از نظر اختلاف عجیبی که در نقل این روایت شده و هم بواسطه این که این روایت از راه زبیر بن بکار که دشمنی وی با امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام معروف است، به ما رسیده، صحت یک چنین خبری را انکار می نماید. از این ها گذشته، به فرض قبول این روایت و به فرض این که خود مولی عهده دار این عقد شده بود (چنان چه بعضی هم می گویند) و به فرض این که به رضایت خود چنین اقدامی را فرموده و به فرض پذیرفتن این مراتب (که پذیرفتنی نیست) تازه چه دلالتی بر اثبات خلافت عمر خواهد داشت؟ مگر دختر به کسی دادن! یعنی حقانیت آن کس!؟! واقعاً عجب استدلالی!؟!.ن.

{صفحه204}

طوری که (چنانچه می گویند) به عثمان می فرمود: اگر دختر دیگری می داشتم از تو تجاوز نمی کردم. اگر ازدواج با عمر هنوز به طور تردید نقل می شود صحت ازدواج با عثمان به اندازه ای رسیده که او را در اثر همین دو ازدواج «ذوالنورین» (صاحب دو نور) لقب داده اند(1) ، پس با این اهمیتی که رسول خدا به عثمان می داده آیا کافی نیست ما او را سزاوار جانشینی بدانیم!؟! راستی بی انصافی است!

انتقاد

در این که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رقیه و زینت نامه را که به آن حضرت منسوب بودند به عثمان تزویج نموده، و در این که قبل از بعثت رقیه را به عتبة ابن ابی لهب و زینب را به ابی العاص داده، و در این که عتبة بن ابی لهب پس از بعثت حضرت رسول و قبل از آن که تصرفی در رقیه بنماید، به فریب قریش او را طلاق داده و در اثر این عمل به نفرین رسول خدا گرفتار شده، با آن همه محافظت ها که از او می شده آخر الامر طعمه شیر شده، به زندگی خود خاتمه داد، و در این که ابی العاص زینب را رها نکرده، دو دفعه به دست مسلمین اسیر شده، مرتبه اول در مقابل آزاد شدن خود،

*******

1- محب طبری که راستی از آن دوستداران عجیب است (خدای با محبوبینش محشور کناد) برای ذوالنورین بودن عثمان 5 قول نقل می نماید که مراجعه به آن خالی از تفریح نیست.ن

{صفحه205}

زینب را به رسول خدا برگردانیده و در مرتبه دوم پس از این که مورد سرزنش رسول خدا شد، اسلام آورده و ثانیاً با همان نکاح اول به وصال زینب رسیده، و در این که پس از مدتی رقیه به فاصله کمی پیش از مردن ابی العاص در خانه عثمان مرده و بی شوهر شدن زینب و بی همسر شدن عثمان، عثمان را خواستگار زینب و بالاخره به همسری او نایل گشته. در تمام این مراتب به طور اجمال تمام تاریخ نویسان و خبرنگاران اتفاق دارند؛ ولی این مطلب که «مادر» این دختران کیست، بر بعضی پوشیده مانده، از این رو به غلط آنان را به خدیجه منسوب نموده اند. اما خوشبختانه اغلب تواریخ معتبر برادران سنی ما خود معترفند که این دو دختر با یک پسر (هند نام) از هالة(1) خواهر حضرت خدیجه بوده، که ابتدا به واسطه ناداری و سپس در اثر مردن او، تحت سرپرستی خدیجه درآمده، و بالاخره در دامن رسول خدا بزرگ و طبق عادت آن زمان به آن حضرت منسوب گشتند. بنابراین رسول خدا اصلاً دختری که به جناب عثمان بدهد نداشت، تا از این راه فضیلتی برای او ثابت شود. پس از کجا می توان تصدیق کرد که رسول خدا گفته اگر برای من دختر ثالثی می بوده از تو تجاوز نمی کردم؟ و اگر هم بخواهید همین ازدواج را به واسطه نسبت داشتن با رسول خدا کمالی برای عثمان حساب کنید، پس باید ابی العاص و

*******

1- هاله (که از طرف مادر) خواهر حضرت خدیجه بود، پس از ازدواج با مردی از بنی مخزوم، با مردی از بنی عقیم ازدواج نموده و این سه فرزند از وی به جای ماند، که آن دو دختر در دامن رسول خدا و آن پسر با کسان پدر خویش بزرگ شده، در نتیجه از نظر معروف نبودن پدر و مادر خودشان، آن دو دختر به رسول خدا و آن دو به خدیجه منسوب گشتند؛ هالة نیز که واسطه در ازدواج رسول خدا با خدیجه بود، مدتی پس از این ازدواج بدرود زندگی گفته، سرپرستی آن دو دختر منحصر به حضرت رسول و خدیجه می شود.ن

{صفحه206}

عتبه را در این افتخار مقدم و بلکه این فضیلت را حق آنان بدانید. وآنگهی اگر پذیرفته شدن خواستگاری عثمان از دو دختری که تنها اسم رسول خدا بر سر آنها بوده، مقامی برای عثمان باشد، پس باید پذیرفته نشدن و رد شدن خواستگاری ابوبکر و عمر از حضرت زهراعليه‌السلام پستی و خواری عجیبی برای آن دو بزرگوار، همان دو بزرگواری که شما آنان را به مراتب بر عثمان ترجیح می دهید، باشد... و از آن طرف تنها پذیرفته شدن خواستگاری حضرت امیر نیز باید شایستگی و محبوبیت بزرگی را برای مولی ثابت کند! و خواهد کرد... بلی گمان می کنم اگر متوجه می بودید که با تراشیدن این فضیلت از درجه و مقام ابوبکر و عمر کاسته و بر مقام علیعليه‌السلام خواهید افزود، هرگز چنین فرمایشی نمی فرمودید.

گواه دوم

روزی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با «ران های» برهنه در منزل خود نشسته اصحاب (که در بین آن ها ابوبکر و عمر، هم دیده می شدند) به عادت همیشه به نزد ایشان آمد و شد می کردند. حضرت نیز بدون این که به برهنگی ران خود توجهی داشته باشد و بدون این که لااقل رعایت احترام اصحاب را بنماید، با آنان مشغول گفتگو می بود. تا وقتی که جناب عثمان مجلس را به قدوم خود مزین فرمودند. محض ورود ایشان حضرت فوراً ران های مبارک را پوشانیده و در جواب سائلی که از سرّ این مطلب جویا شده (و تقریباً از آن برهنگی ران با وجود آن همه اصحاب و به این پوشیدن آن به محض ورود عثمان، انتقاد می نمود)، فرمود: آیا حیا نکنم از کسی که ملائکه از وی حیا می کنند؟ یعنی ای انتقاد کننده! تو بدون جهت مقام با عظمت عثمان را به صحابه

{صفحه207}

دیگر موازنه می کنی. کار عثمان به جایی رسیده که ملائکه خدا از وی حساب می برند! پس من، همان منی که رسول خدایم نیز باید به متابعت ملائکه از وی حیا کنم!!!

انتقاد

ما در نقّادی این فضیلت که به طور حتم از روی دلسردی و ناگزیری تراشیده شده است، از این که، علت حیاء ملائکه از عثمان چه بوده؟ و از این که در چه موقعی اینان حیا می کرده اند؟ آیا در وقتی که ایشان به آسمان تشریف می برده اند؟ یا در آن وقتی که آنان به خدمت ایشان فرود می آمده اند؟ و از این که چرا ملائکه از خدا که هیچ، لااقل از ابوبکر و عمری که بنا به قول خودتان افضل از عثمان بوده و در آن مجلس هم حاضر بوده اند حیا نمی کردند، از همه این ها چشم پوشی نموده، فقط می پرسیم این قدر معلوم شد که حیای رسول خدا بپوشاندن ران مبارکش بود، شما را به خدا بگویید ببینیم ملائکه وقتی حیا می کردند کجای خود را از دیده های مقدس عثمان می پوشانیده اند(1) !؟!

تا این جا گواهی های انفرادی و اختصاصی به هر یک از این سه بزرگوار خاتمه می یابد، اکنون چند نمونه از شواهدی که با یک تیر دو نشان و بلکه سه نشان و بیش از سه نشان زده، گاهی دو نفری، و زمانی سه نفری و وقتی بیش از این سه نفر دیگران را نیز در فضیلت شرکت داده، نقل می کنیم.

*******

1- تعجب این جاست که این ها با در دست داشتن چنین مدرک معتبری باز از زانو به بالا را برای مرد عورت حساب می کنند.ن

{صفحه208}

گواه اول

گویند رسول خدا با یک جمله خیال همه را راحت فرموده و گفته: «ابوبکر و عمر هر دو وزیر من می باشند».

انتقاد

راستی با در نظر گرفتن معنای وزارت، (که یاری نمودن و کمک کردن است) و با در نظر گرفتن معنای وزیر (که یارو کمک می باشد) و با در نظر گرفتن فرار ابوبکر و عمر از اغلب جنگها مثل روز حنین، و مبارزه احد، و با اظهار بی میلی نمودن و رأی زنی آن ها در جنگ بدر و با شکست و گریز آن ها روز خیبر و واگذار شدن پرچم به علیعليه‌السلام و با از نیمه راه برگشتن ابوبکر در وقت مأموریت خواندن سوره برائة بر کفار، (چنانکه گذشت) و تفویض این مأموریت به مولیعليه‌السلام (با در نظر گرفت تمام این مراتب) گمان نمی کنم کسی در وزارت این دو بزرگوار شک کنند!! و نیز گمان نمی کنم با در نظر گرفتن جانفشانی های علیعليه‌السلام و با توجه به فرمایش (مورد قبول شیعه و سنی) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله که فرموده: علیعليه‌السلام نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی است. فرقی که هست پس از من پیغمبری مبعوث نخواهد شد، و با در نظر گرفتن آیه قرآن که می گوید: وجعلنا اخاه هرون وزیرا، برادر موسی «هرون» را وزیر وی قرار دادیم (با توجه به این مراتب) هنوز کسی وزیر پیغمبر «یعنی علیعليه‌السلام ن» را نشناخته باشد.!.

گواه دوم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله یک نسخه عجیب دیگر برای پیشوایی خصوص ابوبکر و عمر ترتیب داده، فرموده: اقتدوا باللذین من بعدی ابی بکر و

{صفحه210}

عمر، به این دو نفر (ابوبکر و عمر) که بعد از من جانشینی خواهند کرد اقتدا کنید.