محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 17758
دانلود: 3816

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17758 / دانلود: 3816
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت دوم

آتش غوغای منتظر الوقوع تا اندازه ای خاموش شد، و امر بی حقیقی در لباس حق در آمد و بالاخره نزاع بر سر امر خلافت به سود حزب مخالف حق پایان یافت. اکنون باید برای حفظ این خلافت دروغی کوشید! چه باید کرد؟ چگونه باید حق دیگران را برای خود نگهداری نمود؟ آیا می توان با درستکاری، با حقیقت گویی، با عمل به قوانین اسلام، از این خیانت حمایت کرد؟ نه! هرگز ممکن نیست کسی بتواند بنایی را که با ظلم و ستم برپا و استوار گشته با عدالت و راستی از آن نگهداری کند، بلکه باید برای حمایت ظلم، ستم نماید و دروغ را با دروغ دیگری آب و رنگ دهد.

این بود که ستمگران نیز به منظور حفظ خود و برای حراست از ریاست جعلی بنای بدعت دیگری را گذاشتند، یعنی خود راذی حق دانستند که از مردم فلک زده بیچاره، بیت المال، بیت المالی را که فقط رسول خدا حق داشت مطالبه کند، بیت المالی را که به جز وصی بر حق و جانشین مطلق پیغمبر کسی دیگر نمی تواند در آن تصرف کند، طلب

1- چون منظور ما از این کتاب فقط بیان بدعت هایی است که به دست خلفای ثلاثه در دین گذاشته شده، لذا از شرح و تفصیل اصل این بدعت و پیش آمدهای آن روز خودداری نموده، بیان آن را به کتاب دیگری که به زودی ضمن سلسله انتشارات کتابخانه اسلام انتشار می یابد، موکول می نماییم.

{صفحه28}

نمایند.

آه واقعاً عجب جرأتی داشتند حتی از خدا! خدای با آن عظمت هم نمی ترسیدند. چرا بترسند؟ خدا که در مقابل هوی و هوس مقامی ندارد. چه خدایی بهتر از هوی؟ مگر جز از هوی از کس دیگر هم باید پیروی نمود؟ نه! فقط باید مخالفت شهوت ننمود. باید فقط از شماتت شهوت پرستان ترسید. خوب! آیا مردم نیز این بدعت را می پذیرند؟! یعنی به رضا و رغبت خمس و زکوة و مالیات های اسلامی را به آنها می دهند؟ نه! به این آسانی هم نیست. مردم کم و بیش می دانند که این وظیفه را جز وصی و خلیفه پیغمبر دیگری نمی تواند عهده دار شود. پس برای اسکات مردم باید گفت ما خلیفه رسول خداییم. باید بی باکانه این تهمت و افترا را به خدا و رسول بست. باید این بدعت را برای پیش رفت کار در دین گذاشت.

عجب! مگر خلیفه رسول خدا چه معنی دارد؟ مگر نه این است که به معنای جانشین، و جانشین هرکسی باید از هر حیث تناسب با آن کس داشته باشد؟ مگر نه این است که این خلافت به خصوص چون از اهم امور دینی است، باید از طرف خدا همان خدایی که در کوچکترین احکام ما را فراموش نکرده تعیین گردد؟

چرا! مسلماً باید همین طور باشد. یقیناً خدا مسلمین را بلا تکلیف نگذاشته، پس چطور، به چه قانون و طبق کدام میزان عقلی می توان این ادعا را قبول نمود؟! بدیهی است باید گفت طبق میزان زور و قاعده ستم، چه میزانی بهتر از این، مگر نه همیشه قاعده دنیا بر این بوده و خواهد بود؟ پس باید نترسید. بدعت یعنی چه؟ این حرف ها کدام است؟ حقیقت چیست؟ خدا کجاست؟ این ها یک مشت الفاظی بیش نیست. آن چه هست هوی (هوی یا زیباترین محبوب ها هوی، یا مهمترین معبودها)

{صفحه29}

است. چه چیز و کدام موجودی لیاقت برابری با آن دارد.

بالاخره با کمال بی شرمی از روی علم و دانش یعنی عمد و اختیار، خود را خلیفه رسول خدا معرفی نمود و این واژه (خلیفة رسول الله)ای را که تا کسی از جانب خدا منصوب نباشد نمی توان به او گفت، برای خود علم کرد و خود را جانشین پیغمبر نامید، و دروغ به این روشنی را به یادگار گذاشت.

اکنون باید به حساب کسی که از روی علم و عمد و اختیار چنین دروغی را بر خدا و رسول ببندد، رسیدگی کنیم و ببینیم پاداش این کردار زشت را خدا چه مقرر فرمود.

خیلی ساده، بدون زحمت توقع رشوه و معطلی، باید خبری را که تمام مسلمین از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل نموده اند: «هرکس بر من دروغ بندد او را در مکان آتشین جای دهند»(1) در پرونده ایشان یاد داشت کرد، تا به زودی بتوانیم به حساب های دیگر ایشان رسیدگی نموده، ببینم این اول شجاع سلحشور تا چه اندازه توانسته در این میدان وسیع به مبارزه خود بر خلاف حق ادامه دهد.

چیزی که هست در بین همه این گیر و دارها ما باید خیلی شاکر باشیم که این ادعا طوری انجام گرفت و مقدمات آن به قسمی فراهم شد که جای عذر تراشی و محمل سازی برای حضرت خلیفه باقی نماند. و هرکس توانست بفهمد (و اکنون هم با کمی مطالعه می تواند بفهمد) که اگر این ادعا از ابوبکر صحیح باشد، سایر صحابه نیز (که اگر از جهاتی بر ابوبکر امتیاز نداشته اند، کمتر هم نبوده اند) حق داشتند یک چنین ادعایی را بنمایند. و

1- زیرا بدون شک دروغ بر پیغمبری که جز به وحی الهی سخن نمی گوید«لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» دروغ بر خداست. و به گواه عقل و شهادت نقل دروغ بر خدا کفر و در معنی انکار ربوبیت می باشد. ک

{صفحه30}

روی این حساب ما نیز حق داشتیم از آن ها پذیرفته، به سلامتی اسلام، صدها خلیفه برای این پیغمبر در زمان واحد درست نماییم.

ولی با این وصف ممکن است یک عده کاسه از آش داغ ترها برای حفظ عقاید خود، (نه برای دلسوزی به حال ابوبکر) از گوشه و کنار سر در آورده بگویند: چون جمعی از امت او را بدین مقام رسانیده و وی را لایق خلافت دانستند، از این رو بر دیگران امتیاز خاصی پیدا نموده و باید حل و عقد تمام امور را به دست وی داده، درست مثل رسول خدا بر سر کار باشد. و با این حساب باید اعتراف کرد که بر ابوبکر تقصیری نبوده، کسی حق ندارد او را گناهکار و خیانتکار بشمارد. چون امت یعنی همان امت پاک این شخص پاکتر از همه(!) را برای خود خلیفه قرار داده، در این عمل خیرخواهانه بر صلاح و صواب بوده اند.

در پاسخ این دلیل (که از محکم ترین ادله حقانیت ابوبکر است) از مستدل می پرسم: آیا این دسته از امت دلیل بر اقدام خود از قرآن یا فرمایشات رسول خدا داشتند یا نه؟ آیا خدا و رسولش به ایشان چنین اجازه ای را داده بود یا این ها به دلخواه خود ابوبکر را برای خلافت صالح دیدند؟ اگر بفرمایید دستوری به آنها رسیده بود، از شما خواهش می کنم که لطفاً آن را به ما ارائه دهید و اگر خود معترفید که بدون دلیل این عمل را انجام دادند اجازه می خواهیم که ما به عوض شما خجالت کشیده، از این استدلال و از این عقیده، سر به زیر شویم. چه اگر قرار شد حکومت دین هم بخواهد مانند سایر حکومت ها هرج و مرج و هرکی هرکی باشد، یعنی هر روز هر دسته ای هر چه میلش کشید و به نفعش بود متداول و معمول و قانون رایج نماید، دیگر حق نداریم دین را بدون جهت بد نام کرده، نام مقدس آن را روی چنین تشکیلات کثیفی بگذاریم.

{صفحه31}

ولی سپاس خدای را که امتیاز روشنی بین قانون گذاری خود و هوسرانی دیگران بر قرار نموده، برای این سازمان مقدس حدودی معینی فرمود. و در پاداش متخلفین از قانون و بدعت گذاران عذابهای سختی مقرر داشته تا این که جز خود و رسول او کسی دیگر از دین نکاسته و یا به آن اضافه نکنند.

اشتباه اندر اشتباه

بدبختی این جا است (که مثل امروز) همین قانون جعلی خودشان را هم نتوانستند به خوبی به مورد اجرا بگذارند. یعنی بعد از آن که قرار شد تمام مالیات های دینی به دست آن ها برسد، با وجود این که می دانستند ممکن است عده ای از مسلمین حقیقی و از کسانی که در راه پیشرفت اسلام رنج ها برده و زحماتی متحمل شده و توانسته اند پس از مدت های مدیدی خود را از زیر بار زور و ستم خارج نموده، فقط مطیع حق و حقیقت باشند (ممکن است) به آنها جوابی مطابق دلخواه آن ها نداده، از دادن زکوة به ایشان سرپیچی نمایند. با وجود این نقشه ای برای یک چنین دسته احتمالی نکشیده، از این رو وقتی در مقام عمل بدین مانع برخوردند و دیدند بعضی از مسلمین بنای سرکشی را گذاشته، فقط یک حرف حق زده می گویند: از خدا و رسولش به ما امری نرسیده که وجوه را به دست شما بدهیم. ناگزیر دست به دامن حلال مشکلات، پایمال کننده حقوق، سلب کننده هر نوع آزادی، یعنی زور سرنیزه و شمشیر زده، پس از آن که برای جلوگیری از اعتراضات دیگران آن ها را اهل بدعت و مرتد از دین نامیدند، جناب ابوبکر، به سرپرستی خالد بن ولید گروهی را به سرکوبی

{صفحه32}

آن ها فرستادند. انصافاً اینان نیز در وظیفه کوتاهی ننمودند(1) درست مثل این که با یک مشت مشرک و رانده درگاه خدا روبرو شده اند، ابداً مراعات دین و ایمان و زحماتی را که این طایفه برای دین کشیده اند ننموده، تمام مبارزین آنها را کشته، زن و بچه های آنان را به اسارت گرفته، اموالشان را به غنیمت بردند.

ای کاش به همین اندازه اکتفا کرده بودند، ای کاش همان معامله ای که مسلمین با کفار می نمودند، با اینها می کردند. ای کاش خالد به نام یک نفر مسلمان کاری را که تاریخ اسلام از ضبط آن ننگ دارد، انجام نمی داد. یعنی در همان شب پس از کشتن مالک بن نویره (سرکرده مسلمین که به عقیده اینان مرتد شده بود) با زن وی مرتکب آن عمل شرم آور نمی شد.

1- همین که خالد، مالک را کشت و با همسر او ام تمیم بنت من المنهال، که از زیباترین زنان عرب بود، تزویج نمود در حالی که چند چوبه تیر به عمامه خود فرو برده (با یک تبختر خاصی) به مدینه برگشت. فی الحال عمر به وی حمله کرده چوبه های تیر را از عمامه وی بیرون کشیده شکست و به وی گفت (چنانچه در تاریخ ابن اثیر است)کشتی مرد مسلمان را و با زن وی جمع شدی؟! به خدا سوگند که من ترا سنگسار خواهم نمود. سپس (چنانچه ابن خلکان در وفیات در ترجمه وثیمة بن موسی بن الفرات گفته) به ابی بکر گفت: محققاً خالد زنا کرده، باید او را سنگسارکنی. ابی بکر پاسخ داد: که وی حکم خدا را این طور فهمیده و خطا کرده. ثانیاً عمر گفت: او مسلمانی را کشته او را بکش، باز ابوبکر همان پاسخ را تکرار نمود.

ولی چون عمر زیاد اصرار نمود ابوبکر (برای آخرین مرتبه خیال عمر را راحت نمود) گفت: من شمشیری را که به دست خدا آخته شده، غلاف نمی کنم. (بلی فقط خدمتی که کرد) خونبهای مالک را از بیت المال داده اسیران را آزاد نمود.

این واقعه را با کمی اختلاف در بعضی از جزئیات تمام تاریخ نویسان نوشته اند. قدر مسلم آن، کشته شدن مالک به دست خالد و جمع شدن خالد با زن مالک و جواب سربالایی دادن ابوبکر می باشد. رجوع شود به تاریخ طبری ابن الاثیر ابی الفداء الواقدی و به طبقات ابن حجر العسقلانی. طبقات ابن سعد و سایر تواریخ معتبره اهل سنت. ک.ن.

{صفحه33}

کجا؟ کی سابقه دارد مسلمین در غزوات خود یک چنین جنایتکاری ها، یک چنین تجاوزات ننگین را نموده باشند.

این بود جنایت این دسته سلحشور؛ اکنون ببینیم سایر مسلمین چه کردند؟ آیا از این عمل ایشان انتقاد نکردند؟ آیا نگفتند این رفتار وحشیانه علاوه بر این که با قوانین هیچ دینی وفق نمی دهد، با هیچ عاطفه ای، با هیچ مروتی، با هیچ مرتبه ای از مراتب انسانیت هم سازگار نیست؟! آیا اموالی را که ایشان به رسم غنیمت آورده بودند رد کردند و قبول ننمودند؟ یا آنها را پذیرفتند؟!

افسوس! که باید جواب این سؤالات را با خون جگر، با دل پر از درد و غم داده، گفت: همین مسلمین که سال ها رسول خدا برای بیداری آنها، برای تربیت آنان، برای ترقی و کمال ایشان زحمت ها کشیده، رنج ها دیده بود، همین مسلمین انتقاد که نکردند هیچ! اظهار تنفر و انزجار که ننمودند به جای خود! با کمال پر رویی، با چهره باز، غنیمت را چون ارث پدری گرفتند و در آن تصرف نمودند، زنهای مسلمان را مانند بردگانِ مملوک خود متصرف شدند.

فقط در این بین چند نفری که مهم تر از همه آنها علیعليه‌السلام و عمر بودند مخالفت کردند.

علیعليه‌السلام خوله دختر جعفر و مادر محمد بن حنفیه را که به عنوان سهمیه به آن حضرت داده بودند، به کنیزی قبول ننموده، درست او را مثل یک زن آزاد، به رضا و میل وی به عقد خویش درآورده، عملاً به همه نشان داد که اینها اسیر و کنیز نیستند، اینها را بدون عقد نمی توان متصرف شد.

عمر نیز از این عمل جابرانه رسماً اظهار نگرانی کرده، سهمیه خود را بدون این که تصرفی در آن بنماید، محافظت نمود تا وقتی که به خلافت

{صفحه34}

رسید آن را به صاحبانش رد کرد.

اما ابوبکر

از همه عجیب تر جواب های سر بالایی وی بود که به اعتراضات عمر می داد. عمر می گفت: طبق چه قاعده ای خالد وقتی مالک بن نویره رئیس آنها را کشت و با زن وی پیش از تقسیم غنیمت (به فرض این که غنیمت باشد) و قبل از آن که آن زن از شوهر خود عده نگه دارد، نزدیکی نموده؟!(1) ولی ابوبکر این اعتراض را به خونسردی تلقی نموده، و با عذر بدتر از گناهی جواب داد و گفت: خالد فردی از مسلمین بوده، اول خطاکار نیست.(2) یعنی قبل از خالد نیز سایر مسلمین خطاهای زیادی را مرتکب شده اند. (پس باید به خالد سخت گیری ننمود.)

این جواب گرچه ظاهراً نارسا بود و از همین رو عمر را قانع نکرد، ولی

*******

1- این دو اعتراف عمر که چرا اولا قبل از تقسیم و ثانیا قبل از عده نگه داشتن، خالد تصرف نموده؟ از این نظر بوده که در شرع مقدس مقرر شده: هرگاه در جنگی که به اذن پیغمبر یا کسی که از طرف وی منسوب می شود، غنیمتی به دست مسلمین افتاد، باید تا از طرف آن پیشوا آن غنیمت تقسیم نشود، هیچ کس در آن کوچکترین تصرفی را ننماید - و نیز زنی که شوهر وی می میرد یا از شوهر اولی خود طلاق می گیرد، اگر تا مدت معینی صبر نکند، هیچ کس به هیچ عنوان حق نزدیکی با او را ندارد. حتی کنیزی هم اگر از شوهر اولی خود به هر عنوان جدا شده به نزد دیگری آمد، اگر تا زمان محدودی (به منظور استبرا) صبر ننماید - تصرف در وی حرام و جدا ممنوع و شخص متصرف قسمی از زناء را مرتکب شده. بنابراین خالد باید به کفر و حد شرعی که در مقابل عمل زشت وی مقرر شده برسد.

2- و بنا بر قولی ابوبکر گفته: (انه اجتهد فاخطاء و ما الخطاء علی المجتهدین بعزیز) خالد در این مسأله اجتهاد ننموده (نهایت این که) خطا کرده (ای عمر ببخش زیرا) متاع خطا در دستگاه مجتهد کم یاب نیست. این جمله کوتاه (از همان موقع تاکنون) یک قلعه بزرگ و محکمی برای تمام بدعت گذاران و جنایتکاران ساخت.

{صفحه35}

باطناً بی لطافت (لطافتی که مطمئناً خود ابوبکر هم به آن توجهی نداشته) نبود. زیرا می فهماند بر خالد خطاکار گناهی نیست، گناه بر کسانی است که قبل از خالد خطاهای عمدی و بزرگی را که اساس هزاران هزار مثل این خطاها است، مرتکب شدند. گناه بر من است که بدون استحقاق شرعی خود را بدین پایه رسانیدم و گناه بر تو است که با من در این خطا همکاری نمودی. پس خالد بیچاره مردی از مسلمین است که خطایی از او سر زده، در صورتی که اولین خطاکار نمی باشد.

بالاخره این گروه مسلمانان را به نام این که مرتد شده اند، از بین برانداختند و حال آن که طبق شهادت اهل حدیث کسانی که به سرپرستی خالد مأمور سرکوبی شده بودند گفته اند: مؤذن آنها اذان گفت و آنها و ما همه نماز خواندیم و همگی اقرار به شهادتین دادیم، پس در این صورت آیا از کجا و به چه کفر و ناسزایی باید آنها را مرتد دانست؟ شاید همین باعث شد (طبق روایت جمیع راویان این حدیث) که عمر ضمن اعتراض خود به ابی بکر می گفت: تو با قومی مقاتله می کنی که به یگانگی پروردگار عالم شهادت داده، به رسالت رسول اکرم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند و حال آن که از رسول خدا شنیدم که می فرمود: من مأمورم با مردم بجنگم تا به وحدانیت خدا و به رسالت من شهادت دهند که در این صورت جان و مال آنها محفوظ بوده و حساب آنها با خدا است. اما ابوبکر در پاسخ گفت: چون مرا از آنچه به رسول خدا می دادند منع نمودند، من نیز با ایشان مقاتله و مجاهده کردم.

آه، عجب کردار زشتی! عجب جواب نارسایی! باید از ابوبکر و تابعین او پرسید: این حق مقاتله برای ابوبکر از کجا ثابت شده بود؟ آیا از خدا و رسول او دستور داشت که هرکس به او زکوه ندهد باید با او مبارزه کند؟ یا

{صفحه36}

از پیش خود این اقدام عاقلانه را نمود؟ اگر گویند از خدا دستور داشت، پس بر آنهاست که یک آیه یا یک روایتی که صریحاً حق را به ابوبکر داده باشد، شاهد مدعای خود بیاورند. و اگر گویند از پیش خود این عمل را نمود، گوییم آیا کسی که مسلمین را بکشد و مال آنها را به غنیمت ببرد، در نزد شما به ناحق و ستمکار است؟ یا به حق و دادگر؟ اگر آن را ذی حق بدانید خون و مال و ناموس مسلمین را مباح دانسته و به گواهی هر صاحب فهمی از دین خارج شده اید و اگر آن را ستمگر بدانید، همین برای اثبات کفر او و ناتمامی عقاید شما کافی است.