محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 17764
دانلود: 3817

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17764 / دانلود: 3817
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت چهارم

مسلمین همه نماز گزار و کم و بیش به نماز جماعت حضرت رسول حاضر شده و جزاء و ارکان آن آشنا بودند. بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز تا مدتی همان نماز را با ابوبکر به جماعت می خواندند. نماز همان نماز بود و هیچ کس هم انتظار نداشت کوچک ترین تغییری پیدا کند. بلکه شاید تغییر آن را موجب تغییر دین و کفر می دانستند. این اعتقاد و این نظریه بود تا روزی که همین مسلمین با حادثه غریب، حادثه غریبی که هرگز قادر به تصور آن نبودند، مصادف شدند. در بین نماز سخنی را که تا آن زمان از هیچ کس نشنیده و تا آخر هم نشنیدند، از دهان ابوبکر شنیدند، یعنی قبل از

{صفحه2}

سلام نماز (السلام علیکم) وی را به جمله ای که غالب آنها معنای آن را نفهمیده و تا آخر هم نمی فهمیدند، گویا دیدند، عجبا! امروز چه روزی است؟ این نماز چه نمازی است؟ این سخن چه سخنی است؟ این ابوبکر مگر همان ابوبکر سابق نیست؟ این نماز مگر همان نمازی که پیغمبر دستور داده نمی باشد؟ شاید خدای نخواست به ابوبکر الهام شده که باید یک جمله ای که ظاهراً بی معنی و مهمل است بگوید! شاید ابوبکر دستور دارد امروز قبل از این که سلام نماز خود را بدهد «لایفعل خالدما امرته به» «خالد نباید آن دستوری را که به او دادم انجام بدهد!» را به زبان مبارک جاری سازد، یا نه! شاید امروز ابوبکر پریشان گویی می کند، شاید سهواً یا غفلتاً این سخن بر زبان او جاری شده! ولی اگر پریشان گویی بود، اگر سهو و غفلت بود، چرا باید این جمله به خصوص را بگوید؟! و چرا زود هذیان گویی او به همین یک جمله خاتمه یافت؟ بالاخره واقع مطلب و سرّ این سخن آن هم در بین نماز قبل از سلام چیست؟ هنوز معلوم نیست.

و برای عده ای هم برای همیشه مجهول ماند، گروهی هم اگر برای این جمله همان وقت معنایی تصور کردند به زودی آن را فراموش نمودند. فقط جمعی از فقهای اهل سنت در مقام این که آیا جایز است در بین نماز سخنی خارج از نماز گفته شود یا نه! همین قضیه را پیش کشیده و این طور قضاوت نموده اند که چون ابوبکر از روی ضرورت و ناچاری این سخن را گفته نمی توانیم به آن استشهاد نموده، سخن گفتن در بین نماز را جایز بدانیم. اما چگونه ضرورتی بوده؟ و از کجا سرچشمه گرفته؟ و اکنون چرا مخفی مانده؟ و چرا این جمله به خصوص ضرورت پیدا کرده؟ از اینها هیچ سخن نرانده و در اطراف آن گفتگویی نکرده اند. و راستی خیلی جای تعجب است که یک چنین امر عجیبی به کلی متروک بماند و اصلاً از آن

{صفحه63}

گفتگویی نشود! شاید بتوان به حدس صایبی تعیین کرد همین مجهول ماندن اصل واقعه دلالت خوبی بر اسرارآمیز بودن آن؛ اسرارآمیز بودنی که انکشاف آن به آبرو و حیثیات ابوبکر لطمه می زده، داشته و نشانه روشنی از نیرنگ بودن واقعه مرموز، مرموزی که علنی شدن آن عقاید یک عده بی شماری از پیروان او را متزلزل می ساخته، بوده است؛ والا هیچ جهت نداشت که آن را کالعدم فرض نموده، فقط به نام این که ضرورت بوده سر و ته مطلب را به هم آورند. و هیچ معنا نداشت که در مقام فتوی جهت ضرورت بودن آن را تعیین ننموده کورکورانه از آن بگذرند. پس روی این اصل هرگز نباید انتظار داشت که پیروان او، گرچه از حقیقت امر هم آگاه باشند، آن را آشکار بیان نمود، در اطراف آن بحث کنند. ما نیز از ایشان این توقع را نداشته و به این حدسی که زده ایم اطمینان داریم. و خصوصاً اگر شواهدی هم بر صحت آن بتوانیم اقامه کنیم دیگری جای هیچ تردیدی نه تنها در دل خود بلکه در دل شما هم باقی نگذاشته، همه با هم به روح جنایتکاران عالم، دیروزی، امروزی، فردایی، نفرین می فرستیم.

اینک شواهد ما

صرف نظر از این که این عمل نا به جای ابوبکر و شرعی دانستن یک چنین نماز باطلی بدون شک بدعت بوده، و بدعت و بدعت گذار مبغوض خدا و مطرود اسلام است، صرف نظر از این ها یعنی اگر بخواهیم یک قضاوت بی طرفانه، و بدون توجه به حرام و حلال بودن این عمل نموده، فقط برای کشف سرّ این حادثه غیر منتظر الوقوع به کاوش و داوری بپردازیم باید بگوییم: به طور قطع ابوبکر، خالد را پیش نماز به یک امر فضیح و جنایت شنیع، جنایتی که بعد از قدری تأمل (از اول نماز تا آنجایی

{صفحه64}

که این جمله را گفت) آن را مخل به دستگاه خود دیده، جنایتی که بعد از تفکر، از عملی شدن آن پشیمان شد، به یک چنین جنایتی وادار نموده، و قطعاً آن جنایت هم طوری بوده که اگر نهی نمی کرد بعد از نماز بلافاصله صورت می گرفت، وگرنه خیلی حماقت و نادانی می خواهد که در ملاء عام و به طوری که همه متوجه باشند آن هم در بین نماز، سخنی را که هیچ کس از اصل و فرع آن آگاه نبوده بر زبان جاری ساخته! و در یک چنین موقع خطرناکی که احتمال دارد سر و صدای مردم برای کشف قضیه بلند شده، رسوا شود، خالد را نهی نماید! و آن قدر به خود فرصت ندهد که نماز تمام شده، مخفیانه و از روی صبر او را زا آن ماموریت باز بدارد که لااقل افکار مردم به واسطه برورد به این امر بی سابقه پریشان نشود.

پس باید حتماً قضیه این قدر مهم باشد که توجه ابوبکر را به کلی از این که با این سخن نماز باطل شده و الان مورد انتقاد مسلمین واقع می شوم، سلب نموده، در گفتن این جمله سخت مضطرب و ناگزیر شده باشد.

این ها همه موازینی است که با اندک تامل می توان این کردار ابوبکر را با آن سنجیده و به طور اجمال و سربسته یقین پیدا کرد که یک کاسه ای زیر نیم کاسه بود؛ ولی، این که آن کاسه زیری چه بوده؟ و چگونه می خواست خود را زیر این نیم کاسه مخفی کند و بالاخره موفق نشد؟ دیگر با این میزان به دست نیامده باید از راه دیگر به تجسس پرداخت. باید از کار آگاهانه دقیقی که در گوشه و کنار ناظر این مناظر پر پیچ و خم بوده اند سؤال نمود؛ ولی سپاس خدای را که ایشان قبل از این که ما خود را به یک چنین تفحصی محتاج ببینم احتیاج ما را مرتفع ساخته، پیش از این که سؤال کنیم، جواب ما را تهیه نموده و به لباس حدیث و خبر برای ما باقی گذاشته اند.

اکنون اصل قضیه و خلاصه آنچه که از معصوم (به منظور تأیید و تکمیل

{صفحه65}

شواهد عقلی پیش گفته) نقل می شود:

ابوبکر به خالد امر نموده که بعد از سلام نماز صبح، مولی الموحدین علیعليه‌السلام را به قتل برساند، ولی چون به نماز ایستاد از گفته خود پشیمان شده و از این که احتمال آشوب و فتنه عظیمی از انجام دادن این امر می داد، سخت هراسان شد. از این رو در آخرین وقت فرصت یعنی قبل از سلام نماز با صدای بلند این جمله مرموز را گفته و خالد را از آن ماموریتی که برخلاف همه چیز به او داده بود، نهی نمود. من تصور نمی کنم کسی با آن شواهد عقلی (ولو این که این خبر هم صحیح نباشد و حال آنکه هست) در این که اصل این حادثه همین طور بوده شک بنماید.

این بود آنچه که ابوبکر از آشکار شدن آن اندیشه داشت، اکنون باید از پیروان وی پرسید آیا این امر ابوبکر یعنی این دستوری که برای قتل مسلمانی چون امیرالمؤمنین صادر نموده بود، بر خلاف گفته خدا و نافرمانی محسوب نمی شود؟ آیا این نماز باطلی که ابوبکر خواند و بعد از آن هم نه خود او و نه دیگران اعاده ننمودند گناه به حساب نمی آید؟ آیا این نماز باطل خواندن را، ترک نمودن نماز و ابوبکر را تارک الصلوه نباید گفت؟ آیا فرمایشی را که پیغمبر اکرم فرمود (من ترک الصلوه متعمداً فقد کفر) اگر کسی نمازش را عمداً ترک کند به راستی کافر شده، با ابوبکر تطبیق نمی کند؟ آیا ما باید هنوز ابوبکر را پاک بدانیم؟ و برای خلاف شرع های او محمل سازی کنیم؟ واقعاً خیلی بی انصافی است!

بدعت پنجم

به حکم اجماع، بیت المال مسلمین باید در دست رئیس آنان بوده و به صلاح دید وی به مصارف مضبوطه و معینه خود برسد... طبق این میزان به

{صفحه66}

طور قطع تا زمان حیات پیغمبر این حق مخصوص آن حضرت بوده، و بعد از آن به کسانی که از آن حضرت اجازه تام و حق جانشینی مطلق داشته اند واگذار شده، غیر از اینان هرکس به هر عنوان که باشد حق تصرف در بیت المال را نداشته، کلیه تصرفات او باطل و حرام می باشد، تا چه رسد به این که در مقابل این عمل حرام خود را ذی حق دانسته و به عنوان اجرت و مزد تصرف نامشروع خود، سهمیه ای هم برای خویش تعیین نماید.

ولی ابوبکر (از نظر: چون که صد آمد نود هم پیش ما است) همین که از خدا نترسید و خلافت را غصب نمود، دیگر به این چیزها هیچ اعتنایی ننموده، به گفته همه در مقابل این خلافت نابه جای خود روزی سه درهم تعیین نمود. البته می دانید اینها یعنی این گونه کردارها، گو این که چون بدون اذن شارع مقدس انجام گرفته بر او حرام بود، و از لحاظ این که این حرام را مرسوم نمود و دیگران نیز به پیروی از او حلال دانستند، بدعت در دین گذاشته است. ولی باز در مقابل غصب خلافت خیلی ناچیز بوده، اگر خواسته باشیم به این طور اعمال ابوبکر بپیچیم از مقصد اصلی باز می مانیم، از این رو با این که مؤلف کتاب برای توضیح این بدعت مصارف بیت المال و خصوصیات آن را با طول و تفصیل زیادی بیان فرموده و در نتیجه تجاوز کاری ابوبکر را در این امر نیز ثبوت رسانیده، باز ما به همین بیان مختصر اکتفا نموده از تفصیل آن که یقیناً به واسطه آشنا نبودن عموم با دلایل تفصیلیه فقهی، ملال آور است صرفنظر می نماییم، ولی این را متذکر می شویم که این بدعت ابوبکر از چندی بعد متداول شده، تمام خلفای دروغی آن را مجری داشتند و از این رو بنا به آنچه قبلاً گفتیم وزر و بال تجاوز کاری ایشان بر گردن این بزرگوار(!) می باشد.

{صفحه67}

بدعت ششم

بعد از رحلت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پیش آمدن جنگ ها و مرور زمان ورقه خاتمه حیات حافظین قرآن را یکی پس از دیگری امضا می نمود و به آنها می داد بیم از بین رفتن قرآن، قرآنی که در صفحه سینه همین حافظین نوشته شده بوه(1) و هم پیشنهاد و اصرار عمر ابوبکر را به سختی حاضر نمود که حافظین موجودی را طلب نموده و به شرط این که هر یک بر صدق گفتار خود، یعنی بر این که این آیات از قرآن است، دو گواه عادل بیاورند سخن آنها را پذیرفته، قرآن پراکنده ای که هر ورقش در صندوق سینه شخصی حفظ می شد، جمع نماید.

گرچه علیعليه‌السلام با فکر دوربین خود و با دستور نبی اکبر علاج واقعه را قبل از وقوع فرموده و خیلی خیلی ساده تر از این که اینها می پنداشتند، این وظیفه را انجام داده و قرآن را از اول تا به آخر به ترتیب نزول آن بر پوست که از جهاتی که خود می دانستند، راه پر پیچ و خمی را برای عملی نمودن مقصود خود پیش گرفتند، و بالاخره درست یا نادرست به مقصد خود رسیدند.

مؤلف کتاب می گوید: سرّ این که اینها در پذیرفتن قرآن کار را سخت گرفته و تا دو شاهد عادل نمی آورند، قبول نمی نمودند، این بود که قرآن علی را (به واسطه ضررهایی که در پذیرفتن آن بر علیه خود احتمال

1- گرچه وحی نویسان هریک کم و بیش به طور کامل (مثل قرآن مولی و یکی دو نفر دیگر) و ناقص (مثل قرآن دیگران) قرآن را بر استخوان ها و پوست ها ضبط نموده بودند؛ ولی متاسفانه به جهاتی که قدری از آن در بالا ذکر شد، توجهی به آنها نشده، خصوص مثل قرآن آن مولا تا آخر (ولو به عنوان مقابله هم که بوده) از او تقاضا نشد.

{صفحه68}

می دادند) از درجه اعتبار ساقط نمایند، و روی این اصل و شاید هم از نظر این که این اقدام اینها بدون اذن شارع و بدون اذن جانشین به حق وی، انجام گرفته این عمل را در ردیف بدعت های محقق ابوبکر حساب نموده، ولی چون این بی اعتنایی ها به علیعليه‌السلام و این طور اقدامات بی سابقه نبوده و همه مولود همان بدعت اول و در مقابل آن خیلی ناچیز حساب می شد و چنان چه گفته شد اگر بخواهیم به این جزئیات بپردازیم، کتابهایی باید تدوین شود، ما زیاد در این مورد پافشاری ننموده، فقط می گوییم: این قدر مسلم است که اگر به فرض هم این ها منظورشان عناد و لجاج و بی اعتنایی به علیعليه‌السلام نبود و واقعاً دو شاهد را برای اطمینان خود می خواستند باید به جهالت و نادانی آنها نسبت به قرآن، قرآنی را که سال های سال در محضر رسول خدا استماع می نمودند، خندید و به حال مسلمین که باید مثل این نادانان به مبانی دین و اساس و پایه شریعت بر آنها حکومت کنند گریه نمود.(1)

بدعت هفتم

رسول اکرم چندی قبل از مرض خویش، مرضی که در آن رحلت فرمود، طبق صلاح دید خود گروهی از مهاجرین و انصار را با ابوبکر و عمر به سرکردگی اسامه به سوی شام فرستاد. اسامه به موجب این دستور از مدینه خارج شده خارج مدینه را ساخلو نموده، کم و بیش مامورین را جمع آوری کرد و به انتظار گرد آمدن تمام مأمورین در همان جا توقف نمود، تا این که رسول خدا کسالت بهم زده (و طبق روایت تمام راویان) در

1- نمونه ای از دانش و تسلط (خصوص) عمر بر قرآن در ذیل بدعت های ایشان به نظر شما خواهد رسید.ن

{صفحه69}

تمام مدت مرض خود یعنی در آن پانزده روز کسالت دائماً یعنی تا آخرین زمان حیات می فرمود: سپاه اسامه را مجهز نمایید! به سوی آن بشتابید، از وی تخلف نکنید! خدا لعنت کند هرکس از جیش (سپاه) اسامه تخلف بورزد(1) ولی هرچه بیشتر می فرمود کمتر تأثیری در این دو یعنی ابوبکر و عمر بخشیده، همان طور بر مخالفت و سستی خود ثابت بودند، تا این که رسول خدا با دلی پر خون و قلبی دردناک و روحی پاک خود را تسلیم فرمود، بدیهی است وقتی با وجود زنده بودن رسول خدا به فرمایش او

*******

1- این جملات را عده زیادی از بزرگان روات از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله به طور ارسال مسلم نقل نمود، هیچ یک از مورخین نیز در آن اظهار نظری نکرده اند. از جمله آنها شهرستانی در ملل و نحل و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (ص20 ج2) می باشند. علامه خبیر و متتبع سید عبدالحسین آل شرف الدین موسوی (در الفصول المهمه ص 89 بیان شایان توجهی (که حاصل آن به نظر شما می رسد) فرموده اند که بدون تردید سستی ایشان از همراهی با اسامه و سرانجام سرپیچی نمودن ایشان از اطاعت وی فقط به منظور محکم نمودن پایه های این نیرنگ پنهانی و برافراشتن ستون های این خواهش خود بود. زیرا رسیدن به این هدف در نزد آنها به مراتب از متابعت فرمایش رسول خدا بالاتر بوده، کاملا می دانستند که هرچه در این امر مسامحه نمایند (به فرض این که رسول خدا از دنیا نرود) بالاخره همراهی با اسامه از دستشان نخواهد رفت. در صورتی که اندک غلظت، و حرکت با اسامه یک موقعیت بارزی را از چنگ آنها بیرون آورده برای همیشه از هدف خود باز می مانند.

باری رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خود همین نقشه را پیش بینی فرموده به همین منظور می کوشید تا مگر پایتخت اسلامی از این ماجرا جویان خالی شده زمینه بلامانع برای مولیعليه‌السلام مساعد باشد؛ ولی بدبختانه تلاش اینها نیز فقط به منظور از دست ندادن همین موقعیت بود، از این رو همین که رسول خدا رحلت فرمود برای ملغی نمودن امر رسول خدا دست به تشبثاتی زده گاهی با اصل این لشکرکشی و زمانی با ریاست اسامه مخالفت نموده، سرانجام عده زیادی از ایشان طبق نظریات فاسده خود امر صریح رسول خدا را زیر پا گذاشته با عذرهای بدتر از گناهی برای همیشه از متابعت با اسامه شانه خالی کردند.

{صفحه70}

ترتیب اثر ندهند، هرگز نباید توقع داشت که بعد از موت وی گفته آن حضرت را منشأ اثر بدانند. از این رو بیچاره اسامه چون هرگز تصور نمی کرد که ممکن است مسلمانی هم به دستور رسول خدا بی اعتنایی کند، با سادگی تمام به جانب انتظار، انتظاری که خاتمه آن یأس محض و محض نا امیدی بود ایستاده، فقط گاهگاهی «تذکراً» به وسیله نامه ای امر رسول خدا را به آنها گوشزد می نمود. ولی اینان همان طور سرگرم انجام مقاصد خود یعنی بیعت گرفتن از مردم بوده کمتر توجهی به گفته های او می نمودند. تا وقتی که کار بر وفق مراد آنها خاتمه یافت. سپس امر رسول خدا و نامه های اسامه را با یک پیغام جواب داد، و به توسط قاصدی این طور اظهار نمود که: ای اسامه مردم، در کارهای خود نگریسته خود را به من نیازمند دیدند، من نیز چون در کارهای خود نگریستم، خود را به عمر نیازمند یافتم، از این رو عمر را در نزد خود نگه داشته، بدین وسیله تو را از انتظار طولانی درآورده می گویم: تو خود بر انجام آن مأموریتی که داشتی استوار باش.

راستی عجب بازی خنده آوری، اسامه در انتظار مرئوسین خود و اینان در فکر ریاست بر اسامه!... معلوم نیست این جا چه حالتی به اسامه دست می دهد که باید زیر دستان خود را، بالا دست و مرئوسین را رئیس و فرمانروای خویش ببیند؛ ولی این قدر مسلم است که اسامه نباید به این زودی ها زیر بار این جواب حیرت انگیز رفته، و از هر نظر که بوده باید این خبر به وی خیلی گران تمام شده باشد، و این طور هم بود، خصوص این پیغامی که درست مثل قضیه «موش به سوراخ خود نمی رفت جاروب به دمش» بود تکانی به اسامه داده در جواب نوشت کی به تو اذان داده از زیر فرمان من شانه خالی کنی که تازه برای عمر اذن می خواهی؟ اگر راست

{صفحه71}

می گویی و می خواهی خدا و رسول او را اطاعت کرده باشی، زود به مأموریت خود بشتاب و به دستور خدا عمل نما. ولی معلوم است دیگر ماست اسامه رنگ ندارد، دیگر سخن وی پذیرفته نخواهد بود، اگر خیلی هم اصرار بکند جانش در خطر است. شاید روی همین زمینه هم بوده که چون در پاسخ نامه خود پیغام و نامه ای (مبنی بر وعد و وعید به او رسید) راضی شده، دست از آنها برداشت و به تنهایی به سوی مأموریت خود رفت.

بدعت هشتم

پیمانه ابوبکر پر شد و وقت رفتن او فرا رسید، اکنون وقت جوانمردی، و مردانگی ابوبکر است، باید به کسانی که به او خدمت کردند خدمت کند و کرد. باید عمر که فرد شاخص خدمت گذاران به ابوبکر محسوب می شد، عمر که در تمام مراحل خدمت گذاری پیش قدم بود، باید پیش از همه مورد الطاف خالصانه ابوبکر قرار گیرد و گرفت، باید ابوبکر مقابله به مثل نماید، و نمود. یعنی در مقابل این رنج و زحمت ها لااقل باید با یک جمله «مردم من عمر را جانشین خود قرار دادم(1) »

1- این خدمت را عمر جبران نمود. هنگام وفات خود کاری کرد و سخنی گفت که اگر عده ای هم هنوز از کار ابوبکر در شک بودند. و اگر هنوز بعضی گمان می کردند ابوبکر به انتخاب رسول خدا به خلافت رسیده، کاملا از شک بیرون آمده گمان آنها به یقین مبدل شد. (ظاهرا همان وقتی که برای تعیین جانشین در تردید بود این سخن را گفته) گفت: اگر جانشین معین کنم پس (کار خلافی ننموده زیرا) به تحقیق آن کسی هم که بهتر از من بود (یعنی ابوبکر) جانشین معین نمود، و اگر امت را به خود واگذارم پس (باز بیراهه نرفته ام چون) به تحقیق امت را به خود واگذاشت کسی که بهتر از من بود (یعنی رسول خدا)... ابن هشام در تاریخ خود پس از نقل این عبارت می گوید: اگر این سخن را نمی گفت مردم در این که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ابوبکر را به خلافت منصوب نموده، شک نمی کردند.

{صفحه72}

دل عمر را شاد کند، و کرد. عمر هم همین انتظار را داشت و حقاً ابوبکر هم ناجوانمردی ننموده و از زحمات او، آن طور که توانست قدردانی کرد، همان طوری که آخرین دقایق زندگی خود را طی می کرد، خلافت و جانشینی عمر را نیز رسماً اعلام نمود. ولی به اتفاقی که تمام راویان دارند، مردم اکثر از این عمل ناراضی و ابوبکر را از خدا می ترسانیدند؛ ولی این گفته ها

در ابوبکر، ابوبکری که بنای او بر استخلاف عمر بود، ابوبکری که می خواست بنا به عواطف انسانیت (ولو این که مخالفت با خدا هم باشد) از عمر سپاسگذاری نماید، کمتر تأثیری ننمود. در جواب آنها گفت: آیا شما مرا از خدا می ترسانید؟ هر آینه وقتی خدا را ملاقات نمودم به وی خواهم گفت من بهترین مردم را خلیفه و جانشین خود قرار دادم.(1) ابوبکر به این دو جمله جرأت و شهامت و توانایی خود را در مقابل خدا ثابت نمود.

معلوم است کسی که آن قدر شهامت داشته باشد که حتی از خدا هم نترسد، یقیناً از مردم باکی نداشته هرچه بخواهد و بتواند، انجام خواهد داد، چنانچه ابوبکر هم انجام داد. ولی ما گذشته از این بدعت و ظلم عظیمی که

*******

1- شاید به واسطه همین خدمت بود که عمر خیلی ابوبکر را محترم شمرده (بنا به روایت جاحظ) می گفت: (انی لا ستحبی من الله ان اخالف ابابکر) من از خدا حیا می کنم که با ابوبکر مخالفت نمایم؛ ولی متاسفانه آن حس بزرگواری باز در مقام عمل ایشان را راحت نگذاشته (بنا به قول ابراهیم نظام) جناب ایشان با این اعتراف لااقل در صد مورد از حدود، و حکم مرتدین، و موارد زیادی دیگر، (علاوه بر این که برخلاف حکم خدا رفتار می نمود) اصلا احترام ابوبکر را هم نگه نداشته، رسما با وی مخالفت کرد.

{صفحه73}

مرتکب شد بی میل نیستیم، قدری از اسرار این شهامت ابوبکر آگاه شده ببینیم آیا منظور این که گفت: آیا شما مرا از خدا می ترسانید، چه بود؟ آیا می خواست بگوید من از شدت تقوی و پرهیزکاری آن قدر بر خود اطمینان دارم که حتی از خدا هم نمی ترسم. اگر این بوده، این که علاوه بر کثرت حماقت و خودپسندی بسیار زشتی، رسماً برخلاف گفته خدا«فلاتز کوا انفسکم هوا لم لمن اتقی» (پاکی خود را «اگر داشته باشید» به رخ مردم نکشید، خدای به پرهیزکاران داناتر است) می باشد و گوینده چنین سخنی به طور قطع گناهکار و نادان و بی خبر از حقایق اسلام خواهد بود. و اگر هم بگوییم منظور او خبر دادن از تقوی و پاکی خود نبوده بلکه اصلاً این مقوله سخنان و این از خدا ترسانیدن ها را درباره خود ناچیز، و دست خدا و عذاب خدایی را از دامن خود کوتاه تر از اینها می دیده، از روی بی اعتنایی گفته آیا مرا از خدا می ترسانید؟ که این توجیه، مشکل ما را بهتر حل نموده، حقایق را بهتر حلاجی کرده، فرعونیت و کفر واقعی او را به طور غیر قابل تردیدی نمایان تر سازد.

در هر صورت، ابوبکر از این گفته خیلی راضی بود، به خیال خود منتی هم بر سر خدا گذاشته، از این رو بلافاصله گفت اگر خدا را دیدم خواهیم گفت بهترین مردم را جانشین و خلیفه آنها قرار دادم.(1)

1- اینجا عمر، همان عمری که (بنا به نقل ابن هشام از عبدالله بن زمعه و سایر مورخین) رسول خدا، در ساعات آخر زندگی خویش، در آن وقتی که صدای تکبیر نماز او (همان نمازی که بنا به اعتراف ایشان بر خلاف میل رسول خدا برپا شده سرانجام ابوبکر به جای وی انتخاب و از همین جا برای همیشه به خلافت منصوب گشت) به گوش مبارکش رسید با حالت مخصوصی درباره وی (یابی الله و المسلمون من ذلک) خدا و مسلمانان از این (یعنی از این نماز خواندنی که سرانجام به خلافت وی منجر خواهد شد) ابا و امتناع دارند فرمود، (اینجا همین عمر) خیر امت! شد.

خدایا من نمی دانم (اگر این خبر را صحیح بدانیم) تو در این چند ساله در چه کارخانه ای و با استعمال چه مایعی ایشان را تصفیه نمودی که دیگر ابا ننمودی و به خلافت وی رضا دادی؟ یا نه باز رضا نبودی، بلکه آن ابوبکر بود که بر این کار رضایت داد. و میل او بود که دستور را از بین برد.

در اوائل بخش دوم همین کتاب در اطراف این خبر بحث بیشتری نموده، صحت و سقم آن را آنجا متذکر خواهیم شد. نهایت این که اینجا به منظور اظهار سستی عقاید پیروان ایشان یک اشاره اجمالی نمودیم تا بدانید با وجودی که چنین قضاوت هایی گو این که اغلب آنها به منظور ستودن خلفا جعل شده و سرانجام به این افتضاحات منجر (گشته) باز بدون تامل آنها را پاک و پاکیزه و شایسته خلافت می دانند!

{صفحه74}

و آن قدر فکر نکرد که دستگاه خدایی مثل دستگاه پوشالی بندگان، هر متاع سخیفی را نمی خرند و هر سخن چرندی را نمی پذیرند، به او خواهند گفت به چه میزان اصلاً تو این کار را نمودی و از کجا و از کی اجازه داشتی که اکنون این طور از عمل خود خرسندی، مگر نه این که فقط بدعتی گذاشتی و وزو و بال تمام ناشدنی را بر خود خریدی.