محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!12%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20340 / دانلود: 4929
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت هشتم

همان طوری که دیدیم عمر از این که با خدا و رسول خدا مخالفت کند و احیاناً هم خود را بالاتر و به اسرار احکام داناتر بداند، اندیشه ای نداشت،

۱- این مراتب بالا را قوشچی اشعری در شرح تجرید معترف بوده، اقرار می کند که اینها از اختراعات عمر می باشد. ولی این جا همان اعتذار کفرآمیز خود را نموده می گوید اینها موجب عیب گیری بر عمر نمی شود، چون اختلاف مجتهد با مجتهد دیگر امر تازه ای نیست... خدایا از این سخنان به تو پناهنده و از تو پوزش می خواهیم.

{صفحه۹۳}

ولی چیزی که هست این اظهار نظرها و این بدعت ها در همه جا به این سادگی که تلقی شده نبود، اغلب آنها مولود عللی که دانستن آن محتاج به دقت بیشتری در اوضاع و احوال مردم و مقتضیات سیاست آن دوره و موقعیت های اشخاصی مثل عمر است، می باشد. و گرچه وضع این کتاب مقتضی این دقت ها و این بحث و فحص ها نیست، ولی بی مورد نیست، بعضی عوامل موثر (خصوص در زمان عمر و بعد) را تا می توانیم تشریح نموده، حقایق را بهتر و با دیده بازتری بنگریم.

همین که کار نژاد عرب در زیر سایه اسلام بالا گرفت و بر بیشتر ممالک زنده آن روز تسلط یافتند، چون تا قبل از اسلام به شهرنشینی و مملکت داری عادت نکرده بود و یا اگر در این زمینه هم (به قولی) سابقه ای داشت، در زمان جاهلیت به کلی آن قوه سیاست و مردم داری را در خلال آن زد و خوردها و کشت و کشتارها و بیابان گردی ها از دست داده بود. و هم از نظر این که قرآن تمام جزئیات و قوانین سیاسی را به طوری که این دانایان به قرآن (چنانچه شمه این از میزان دانش آنها گذشت) به خوبی بتوانند از آن استفاده نمایند متذکر نشده بود، و دست مثل علیعليه‌السلام هم (که دستورات سیاسی و مردم داری او برای همیشه شایسته عمل و مورد توجه علمای هر عصری بوده و هست) از مقام خلافت کوتاه شده بود. (از این جهات) به راه بردن یک چنین دولت مقتدری بر آنها مشکل شده چاره اندیشی از طرفی و آمیزش با غیر عرب مخصوصاً ایرانی، از طرف دیگر آنان را مجبور نمود که برای اداره و برقرار نمودن تشکیلات از دبیران ایرانی استفاده نموده، رسماً آنها را به منظور تشکیل دیوان و دیوان داری استخدام نمایند. نتیجه این استخدامات و ثمره این آمیزشهای آنها با دول غیر اسلامی این شد که قوانین غیر اسلامی توانست ابتداءاً به منظور تکمیل

{صفحه۹۴}

نواقص در لباس احکام اسلامی بر مردم حکومت نماید. ولی بدبختانه همین که پای این قوانین در چهار دیوار محکم قانون اسلام باز شد، بنای جعل قانون و مداخله در احکام اسلامی نیز طوری استوار گشت که حتی قید این که فقط در بین قوانین اسلامی از قانونی استفاده کنند که در ظاهر قرآن نمی بینند و پابند این باشند که لااقل مخالف با نص قرآن حکمی نکنند، از بین رفت، و بیم مواجه شدن با عذاب الهی در اثر این مخالفت ها از مغزها بیرون شده، اظهار نظر، به کار انداختن ذوق سلیم مد شد. از این رو عمر به سلیقه خود (سلیقه ای که از ایرانیان گرفته) شده بود، قانون تازه ای برای زکات وضع نمود، یعنی با این که تمام پیروان اسلام همگی اتفاق دارند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله دادن ده یک از گندم و جو و خرما و کشمش را که به آب دستی و آب باران سیراب شده و بیست و یک از آنها را در صورتی که فقط با آب دستی آب داده شده باشد، به عنوان زکات معین فرموده و با این که اتفاق دارند از کمتر از پنج وسق(۱) این مالیات برداشته شده است، با این وصف گفت: برای این که بتوانیم بیت المال بیشتری فراهم نماییم و به منظور این که راحتی زکات دهندگان و گیرندگان را فراهم نموده و از اشتباه کاری در حساب آسوده شویم، خوب است همان طوری که پادشاهان ایرانی از عراقی ها در مقابل هر جریب زمین مزروعی یک درهم و یک قفیز(۲) از حبوبات (هرچه بود) از صاحبان زمین ها می گرفتند، ما هم از عراقی ها به همین ترتیب، و از مصری ها هم همان طوری که ملوک اسکندریه در مقابل هر جریب یک دینار و یک

۱- وسق کیلی است که به حسب وزن ۶۰ صاع و به عبادت ساده ۵۷/۵ من تبریز و ۶ سیر و ۴ مثقال، می باشد.

۲- قفیز کیلی است که وزن آن ۱۲ صاع یا، ۱۱/۵ من تبریز و ۲۰ مثقال می باشد.

{صفحه۹۵}

اردب(۱) معین نموده بودند زکات بگریم، این فکر به مغز عمر رسید و به زودی جامعه عمل به خود پوشید ولی خوشبختی ما و بدبختی بدعت گذاران این جا است که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله اغلب اینها را پیش بینی فرموده و پیش از این که بدعت گذاران سر از تخم فهم و شعور درآوردند، راه را بر آنها بسته و لغو بودن این حکم را قبلاً به این عبارت «درهم و قفیز از عراقی ها و دینار و اردب از مصری ها برداشته شده» رسماً اعلام فرموده(۲) ولی با این وصف گوش این ها بدهکار این صحبت ها نبوده، مهم تر از این ها را زیر پا گذاشته، خود را رسوا و مسلمین را بیچاره و به این تیره بختی امروز رسانیدند. بدتر از همه، این آتش هایی که به دست آنها روشن می شد با یک قوه غریبی همه جا می رسید و دود آن همه را مسموم می کرد، و گرچه صورتاً یک بدعت بود ولی اغلب نتیجه شوم آن در تمام شئون ظاهر می شد. مثل این که اینجا فقط یک کار کردند، یک بدعت

۱- اردب (به کسر همزه، و سکون راء، و فتح دال و تشدید باء) کیلی است که وزناً درست دو برابر «قفیز» پیش گفته می باشد... توضیح آنکه تبدیل این کیل ها با وزن پیش گفته به حساب صاع عراقی، بنا بر قولی که ۶۱۵ مثقال است می باشد.

۲- زبیری در تاج العروس در ماه «ردب» پس از بیان چگونگی، تلفظ اردب و این که آن کیل بزرگی است مخصوص اهل مصر، می گوید در حدیث است که: «منعت العراق درهمها و قفیزها و منعت مصر اردب ها» عراق از دادن درهم و قفیز و مصر از اردب ممنوع شدند. جزری، نیز در نهایه قسمت آخر همین حدیث یعنی منعت مصر اردبها را نقل نموده می گویند اردب به گنجایش ۲۴ صاع است. مقریزی در شذور العقود (ص۱۴ طبع نجف) می گوید: از طریق مسلم و ابی داود از ابی هریره این روایت به ما رسیده که رسول خدا فرمود: منعت العراق درهمها و قفیزها، و منعت الشام مدیها و دینارها، و منعت مصر اردب ها و دینارها» عراق از دادن درهم و قفیز و شام ازمدی (که ۲۱ من تبریز و ۲۴ سیر و ۱۳۵ مثقال می باشد) و دینار، و مصر از اردب و دینار، ممنوع شدند: ولی با وجود این روایات باز به فضل و کرم عمر از زکوه دادن ممنوع و بدادن اینها مامور گشتند.

{صفحه۹۶}

گذاشتند، فقط به عوض زکات خراج گرفتند؛ ولی در معنی کاری کردند که مال و هستی مردم (یعنی همان کسانی که به عوض زکات این مالیات اختراعی را می دادند و هم کسانی که مثل فقهاء، علماء، مجاهدین و مدرسین این پول حرام را می گرفتند) ناپاک، و گوشت و پوست آنها از حرام روییده، مسکن و ملبوسشان غصبی، عبادات آنها باطل، رنج و زحمات آنها بی اجر گشت! چرا؟ چون مالیات رسمی و حق دیگران «زکات» همان طور به عهده آنها ماند، در دست آنها گردش می کرد. و با این که حق نداشتند، هرگونه تصرفی در آن می کردند. فقط در مقابل، یک مالیات هوایی و بی نتیجه می دادند که آن هم اگر نگوییم از نظر کمک به شخص گناهکار، گناهکار بودند، و اگر نگوییم کسانی که ندادن زکات را حلال دانستند، و گرفتن این حرام را نیز از روی علم و اختیار حلال به حساب آوردند، (بنا به گفته رسول خدا که: «من غیر دینه فقد کفر» کسی که دین خود را تغییر دهد به تحقیق کافر شده و هم از نظر این که تغییر هر حکمی از احکام مسلمه شرع تغییر دین محسوب می شود)، کافر شده اند، لااقل باید یقین داشت که اسقاط حق واجبی که بر گردن آنها بوده نمی شد. و از طرف دیگر خود این مالیات از کسانی که طبق حساب زکات بر آنها زکات واجب نبوده و با این حساب به اجبار از ایشان می گرفتند، بدون وجه، و حرام اندر حرام بوده است... سپس چنان که گفتیم از لحاظ نفوذ ملل غیر اسلامی در دستگاه خلیفه و احتیاج خلیفه به استحکام این بنا و مجهول بودن اغلب قوانین سیاسی اسلامی بر وی، و توجه او به قوانین سیاسی ملل (هم از ناچاری و هم از آزادی مطلق که پیشه خود کرده بود)، کم کم سر و کله قوانین سایر ملل را در بین احکام اسلامی ظاهر نموده و یک یک پیش آمد تا خود را به جهاد رسانید. یعنی کار به جایی رسید که

{صفحه۹۷}

خلیفه پس از گرفتن خراج پیش گفته گفت: چه خوب است قسمتی از این مال را به عده معینی تخصیص داده، آنان را برای جهاد آماده نمود. تا دیگران یعنی سایر مسلمین بتوانند به راحتی به کسب و کار خویش اشتغال داشته باشند. مردم نیز که این کار را موافق با راحت طلبی و تنبلی خود دیدند، با این فکر موافقت نموده از آن استقبال شایانی نمودند. در نتیجه جهادی که مثل سایر امور تساوی در آن ملاحظه شده و شارع مایل نبود این زحمت و رنج و کشته شدن و جراحت دیدن و اختصاص به طبقه به خصوص داشته، دیگران از این جهت در راحتی زیست کنند، از آن صورت مقدس بیرون آمده، راحت طلبان یک مشت مستمند و بی چاره را به قربانی خود به میدان می فرستادند، و به نام این که خلیفه در مقابل، یک اجرت «حرامی» به آنها داده، و جهادی که یکی از عبادات اسلامی است به یک عمل پولی، آن هم پول حرام مبدل نموده، دل خوش بودند .

بیچاره این مجاهدین اگر غنیمتی هم به دستشان می افتاد، از نظر این که عمل آنها جهاد نبود، بر آنها حرام و حق تصرف نداشتند؛ ولی به سلامی بدون ترس متصرف و مالک می شدند. اینها که جای خود دارد از همین مال برای فقها، پیش امام جماعت ها، مدرسین و اذان گوها نیز مقدار معینی مقرر شد. آنها نیز به امام جماعت ها، مدرسین و اذان گوها نیز مقدار معینی مقرر شد. آنها نیز به امام کل جناب خلیفه اقتدا نموده. در مقابل این اجرت حرام نماز جماعت باطل، اذان بی ثواب، درس بی پاداش و بیان احکام شریعت خالی از رضای خدا را عهده دار شدند؛ و گفتار مسلم و بدون خلاف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را: (من ترک صلاة واحدة عامداً متعمداً فقد کفر) (کسی که یک نماز را از روی عمد و اختیار ترک نماید کافر شده) که از هر حیث با آنها مطابقت می کرد، پس پشت انداخته به آن اعتنایی نمی کردند.

{صفحه۹۸}

و سرانجام همین مصادر امور و همین بزرگان قوم به متابعت با خلیفه، و به پذیرفتن این بدعت روح سلحشوری و شجاعت عمومی را که کشتند هیچ! کاری کردند که همه داد و ستدها کسب و اکتسابها همه حرام اندر حرام شده، بیچاره مسلمین که تازه می خواستند سیر روحانی کنند، و تازه رو به سوی خدا می رفتند، این دست خاینان، این زور ستمگران آنها را منحرف نموده به یک سیر قهقرایی سریع و شدیدی که هنوز و هنوز دنباله آن کشیده شده و خواهد شد دچار نمودند!

بدعت نهم

پدر اشرافیت بسوزد که هر آتشی در دنیا به پا می شود، اول از این جهنم کسب حرار می کند، آه به قربان آن نازنینی مغزی که تمام هم خود را مصروف خاموش کردن این آتشکده می کرد. ولی افسوس که نگذاشتند. و باز همان طور که گفتیم سر از نو همان دستگاه های کهنه را ترمیم نمودند، تعمیرش کردند، سر و صورتی به آنها دادند، هر کجا جا داشت و دستشان می رسید این عمل نازیبا را جا دادند، و همان طوری که گفتیم در تقسیم زکات امتیازاتی قایل شدند، تجاوزاتی نمودند. ولی به همین قانع نشده، در گرفتن جزیه (مالیاتی که شارع مقدس بر اهل کتاب واجب نموده) هم با این که شارع مقدس فرموده بود: در صورتی که ایمان نیاوردند و حاضر به جنگ هم نشدند، باید همه به طور تساوی هر نفری مقدار معینی پول به بیت المال بپردازند. با این وصف عمر اینها را به سه دسته تقسیم نموده، ثروتمندان را با متوسطین و متوسطین را با فقرا فرق گذاشته، از هر یک به تناسب حال و به حساب خودشان می گرفت.

گو این که شاید خیال می کرد از این راه کمک و مساعدتی به طبقه فقیر

{صفحه۹۹}

و متوسط می نماید؛ ولی غافل از این که، این مالیات چون از ناحیه کفر ایشان بر آنها ثابت شده، باید همه همان طوری که در کفر تساوی دارند، در این جزیه ای که به کیفر کفر خود می دهند نیز برابر باشند. اما تقسیم طبقاتی (اگر در جایی هم صحیح باشد) فقط در موردی است که پایه حکم شرع بر ثروت گذاشته شده باشد. (مثل خمس و زکات) که در این صورت اصلاً فقرا معاف و کمتر مالیاتی بر آنها مقرر نشده. علاوه بر این که بر خلاف سیاست اسلام ابن ارفاق صد در صد به زیان آن مستمدان نادان تمام شده، با داد بهای کمی، برای همیشه به همان عادات و تقالید بی مغز خود باقی مانده، از پذیرفتن اسلام محروم و تا ابد در تاریکی کفر خود سرگردان می شدند. به عکس اگر جزیه دادن برای آنها امر مشکلی می شد، هر طوری شده، پوست کهنه میراثی را از تن بیرون نموده به شرف دین اسلام نایل می گشتند بالاخره (شاید) به واسطه همین فلسفه ناقص(۱) (کمک به فقرا) بود که فرمایش کامل رسول خدا را زیر پا گذاشته نه تنها کمک به فقرا ننمود، بلکه آنها را بیچاره و اسلام را با این بدعت به بهای ناچیزی فروخت.

بدعت دهم

مطابق آیه قرآن، خمس حق ذی القربی است، باید به دست آنها برسد. ولی متاسفانه چون ذی القربی کسانی هستند که صلاح خلافت و مقتضای سیاست فقر و تهی دستی آنها را ایجاب می کند. از این نظر باید دست آنها از این مال کوتاه شود. باید (همان طوری که گفتیم) آنها این مقدر محتاج

۱- اینها همه در صورتی است که بگوییم عمر به خاطر ارفاق به فقرا این بدعت را گذاشت والا که هیچ، باید اصلا با او در این موضوع سخن نگفت.

{صفحه۱۰۰}

باشند که نه تنها فکر خلافت از مغزشان نگذرد، بلکه اگر هم به فکر افتادند هیچ کس قدمی به همراهی آنها برندارد، تا در نتیجه راه از هر جهت بر این تجاوز کاران باز و زمینه از هر حیث مساعد شده، بدون زحمت به هدف خود برسند.(۱)

خوب! ابوبکر که خدمت خود را به مولی کرد و دست وی را به طور غیر مستقیم از فدک کوتاه نموده، حال نوبت عمر است وی نیز باید لااقل خدمت ابوبکر را تکمیل کند و بحمدالله کرد.

رسماً به امیرالمؤمنین گفت: اموال زیاد شده و روا نیست که تمام خمس آن را به شما بدهیم، بنا بر آن بعضی از آنها را به شما داده و مابقی را برای خریدن اسب و اسلحه و غیره به کار می بریم... معلوم است مثل امیرالمؤمنین کسی هرگز از حق خود بدون جهت نمی گذرد، و این رفتار جاهلانه عمر را تجویز نمی کند. از این رو در جواب او فرمود: اگر از مال خودت به ما می دهی مده، و اگر منظور تو رد نمودن حقوق ماست،

۱- نسایی در کتاب «الفیئی» از قیس بن مسلم از محمد بن الحنفیه روایت می کند که، وی در ذیل آیه «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه» گفته بعد از رسول خدا بین اصحاب اختلافی در مصرف سهم آن حضرت و سهم ذی القربی، به وجود آمد. بعضی سهم رسول خدا را مختص به خلیفه دانسته، پاره ای سهم «ذی القربی» را حق نزدیکان آن حضرت، وعده ای مخصوص نزدیکان خلیفه، می پنداشتند. ولی سرانجام بر این که: این اموال باید در راه خرید اسب و اسلحه و سر صورت دادن لشکر، برای مبارزه در راه اسلام، مصرف شود اتفاق کردند. سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» (ج۳ ص۱۸۵) و طبری در تفسیر خود، و (بنا به اعتراف سیوطی) عده زیادی از خبرنگاران و علما و تاریخ نویسان نیز هر یک در کتب خود همین روایت را نقل نموده اند. قوشچی معروف هم پس از اعتراف به بدعت بودن این عمل و اقرار به بدعت گزاری و پیش قدم بودن عمر در این امر با همان اعتذار سابق (که چون اجتهاد عمر مخالف با اجتهاد پیغمبر بود، پس بر عمر ایرادی نیست) به ماست مالی می پردازد.

{صفحه۱۰۱}

باید تمام آن را به ما رد نمایی. این بود که عمر از دادن تمام، و علیعليه‌السلام از گرفتن بعضی، صرفنظر نموده، بالاخره به وسیله خلیفه به مصارف نامشروع خود رسید.

بدیهی است وقتی خلیفه و پیشوا این قدر جسور و بی باک باشد از تابعین انتظار پاکی داشتن بی جاست. پس هرگز نباید انتظار داشته باشیم که ایشان از گرفتن یک چنین مال حرامی خودداری نموده یا با یک چنین بدعتی مخالفت کنند. زیرا بدعت گذاری امر عادی شده، دیگر آن دیوار محکمی (حرام نمودن بدعت و مجازات نمودن بدعت گذار) که به منظور جلوگیری از رخنه نمودن افکار زهرآلود و نارسا در دین، با زحمت و رنج فراوان، در اطراف احکام شرعیه کشیده شده بود ویران، و آن عظمت ذاتی قوانین دینی در نظر مردم، و در مقابل ترس ایشان از تجاوز کاری و خودسری نسبت به دستورات الهیه ناچیز، بلکه نابود شده، در این صورت هر چه از این پیش آمدها رخ می داد، همین مسلمین با چهره باز استقبال نموده، و هر مقدار از این پول های حرام و حقوق دیگران که به ایشان داده می شد (مثل امروز) با قلبی سراپا موج خرسندی می بلعیدند.

بدعت یازدهم

حضرت رسول به اجماع امت برای روزه داران در شبهای ماه رمضان نمازهای مستحب به خصوصی تعیین فرموده این نماز در نزد عامه به نماز تراویح(۱) موسوم، و وضع آن از روز اول به طور فرادی بوده و با این که

۱- تراویح در لغت جمع ترویحه و آن در اصطلاح فقها، همان نافله (نماز مستحب) شبهای رمضان است که به جماعت خوانده شود. و بنا به قول جزری در «نهایه» این نماز را از این نظر تراویح گفتند که بعد از هر چهار رکعت، نمازگذار استراحت می نماید.

این نماز بنا بر قول تمام روات در زمان رسول خدا و زمان خلافت ابوبکر و اوایل خلافت عمر معمول نبوده، تنها موسس آن عمر در سال ۱۴ هجری می باشد. شرح تاسیس آن را بخاری در صحیحه خود از عبدالرحمن بن القاری بدین ترتیب نقل می کند: که وی گفته شبی با عمر به مسجد رفته، مردم را پراکنده، و در هر گوشه ای مشغول به نماز دیدیم. عمر که این منظره بدید، گفت برای من اگر مردم با یک قاری (یعنی با یک امام جماعت، چون تنها او قرائت را می خواند) نماز بگذارند، به اطاعت خدا نزدیکتر است، این بگفت و در همان جا ابی بن کعب را به امامت آن جماعت تعیین نمود. شب بعد که به مسجد رفتیم، عمر که این دفعه ثمره فکر خود را مشاهده نمود گفت: «نعمت البدعة هذه» (وه! چه) خوب بدعتی است، این بدعت... قسطلانی در شرحی که بر بخاری دارد وقتی به این حدیث می رسد می گوید: علت این که عمر این نماز را (به این کیفیت) بدعت نامید، این بود که به این عدد فعلی آن هم هر شب، در اول شب آن هم به جماعت، از رسول خدا نرسیده در زمان خلافت ابوبکر هم کسی از آن اطلاعی نداشت.

{صفحه۱۰۲}

برای شارع مقدس ممکن بود این نماز را هم مثل سایر نمازها اجازه بدهد به جماعت خوانده شود، باز با اتفاق تمام فرق مسلمین اجازه نداد، ولی عمر از آن راهی که دوستدار اتحاد و اتفاق، و بدخواه تفرقه و جدایی، بود شبی از شب های ماه مبارک سال ۱۴ هجرت که به مسجد آمد، منظره مردم که هر یک به تنهایی مشغول راز و نیاز بودند او را متاثر ساخته، فوراً فکر نقّاد و نظر تیزبین او وی را بر تخطئه شارع برانگیخت. و گفت برای من اگر همه یک جا یعنی به جماعت نماز بگذارند، از این پراکندگی، به اطاعت و رضای خدا نزدیک تر است. از این رو ابی ابن کعب را به امامت بر آن جماعت انتخاب نمود. شب بعد همین که به مسجد آمد و نماز جماعت را برپا دید شاید با یک خرسندی عجیبی گفت راستی این (بدعت) خوب بدعتی است.(۱)

*******

۱- از نظر این که اتفاق و هماهنگی بهترین وسیله پیشرفت بشر در گردنه های صعب العبور زندگی اجتماعی است شارع مقدس آن را در برنامه شبانه روزیی هر فرد مسلمانی ثبت نموده. با تاکیدات و نویدهای زیادی این درس عملی را ضمن اجرای بزرگترین وظایف دینی، و با عظمت ترین استوانه های شریعت، یعنی نماز پنج گانه، برای همیشه زنده و پا برجا نمود؛ ولی از نظر این که منظور اصلی از عبادت نزدیکی بنده به پروردگار خود بوده و این امر، یک خلوت مخصوص و یک فراغت بی شایبه ای لازم داشته محتاج به یک توجه عمیقی (که کمتر در حال اجتماع برای انسان میسر می شود) می باشد، از این نظر از اجتماع در نمازهای مستحب «مگر نماز عیدین در صورتی که واجب نباشد) جلوگیری نموده، جنبه معنوی و روح عبادی آن را بیشتر اهمیت داد؛ ولی عمر که شاید از این جنبه غافل و هنوز لذت تنهایی و مناجات خالصانه را نچشیده بود، دستور رسول خدا را ناقص تصور کرده، فرمایش خود را به منظور تکمیل شرع محمدیصلى‌الله‌عليه‌وآله مجری داشت.

{صفحه۱۰۴}

کاری، ثبت شده دیده ها در مقابل آن کور می شود) واقعاً خوب فرمایشی است، و حقیقتاً خوب داروی مسکنی است، درجه تعجب ما را هرچه هم زیاد باشد، به سرعت پایین می آورد. اگر این دارو نمی بود و اگر نمی گفتیم تنها قاضی الهی موجب کوری باطن و نادانی و خریت اینها شده، شاید هیچ چیز دیگر نمی توانست ما را قانع کند که اینها با وجود این همه روایاتی که از رسول خدا نقل می کنند و با این که به اجماع می گویند رسول خدا فرموده: هر حکم تازه و مجعولی بدعت و هر بدعتی در آتش است، باز با یک تهور عامیانه و با یک بی شرمی شرم آور، با یک افتخار جاهلانه ای می گویند: خوب بدعتی است! ولی هیچ فکر نمی کنند، و یا فکر می کنند و نمی فهمند و یا نمی خواهند بفهمند آنجا که رسول خدا فرموده هر بدعتی در آتش است تمام بدعت ها را فرموده. و از نظر این که اساساً بر خلاف شرع و هرگز خوبی در آن متصور نیست اصلاً جا برای این امتیاز بی موردی که اینها قایل شده اند نگذاشته، تا چه رسد به این که بدعت خوب را تجویز نموده باشد.

بدعت دوازدهم

سپاس خدای را که فعلاً از نماز و روزه فارغ شدیم و تا اندازه ای به حک و اصلاح های لازمه ای که نموده بودند، برخوردیم. الان نوبت حج رسیده، حج هم که صورتاً از عبادات قدیمی است و چون سابقه ممتدی دارد، میدان وسیعی برای تغییر و تبدیل ارکان عبادی آن موجود است. علاوه بر این که در اصل ساختمان و بناهای خانه خدا هم ممکن است اظهارنظر نموده، معماری و مهندسی کرد. پس ابتدا باید در اصل ساختمان هایی که شده دخل و تصرف کرد. تا بعد نوبت عبادات برسد.

{صفحه۱۰۵}

آن تصرف چیست؟

کسانی که به بیت الله مشرف شده اند و یا لااقل نقشه آن را دیده و مسایل آن را شنیده اند، می دانند که در نزدیکی خانه خدا یعنی نزدیک همان ساختمان مکعبی شکل، مکان مرتفعی به نام مقام ابراهیم دیده می شود که به حکم قرآن که فرموده:«اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی» (مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید) واجب است بعد از طواف حاجیان در آن موضع دو رکعت نماز بگذارند این مقام ابراهیم را که اصل آن یک سنگی بیش نبوده و الان قدری اطراف آن سنگ توسعه یافته و به صورت ساختمانی آمده، در زمان جاهلیت عرب های جاهلی از مکان اولیه خود یعنی مکانی که ابراهیم نصب فرموده بود، تغییر داده و به مکان کنونی آورده بودند. رسول خدا بعد از این که کاملاً بر مکه مسلط شد، یکی از تصرفاتی که در آن خانه فرمود این بود که مقام ابراهیم را به همان جای اولیه خود که واقعاً جای ایستادن حضرت ابراهیم بوده عودت داد، تا این که عبادات مردم صحیح و نمازی که باید در مقام ابراهیم خوانده شود و در جای دیگر واقع نشود. ولی باز همین که نوبت به کسی که گوشت و پوست او از عادات و افکار جاهلیت رشد و نمو پیدا کرده بود رسید، حس جاهلیت او را بر تغییر و تبدیل برانگیخته، ندا در داد که کیست جای اصل این سنگ را بداند؟ مردی گفت: من جای آن را به خوبی می دانم، و چون یک چنین روزی را پیش بینی می کردم به دقت حتی مسیر آن را ضبط نموده ام. سپس به راهنمایی او سنگ به مکانی که در جاهلیت بود برگردانید و تا امروز به همان حال باقی است و از همین راه نماز طوافی که باید طبق نص قرآن در موضع معینی خوانده شود، خوانده نشده، کسانی که مکان اصلی آن را ندانند و در آن مکان نماز طواف نگذارند حج آنها خالی از خلل نبوده باید

{صفحه۱۰۶}

برای همیشه ثواب یک چنین حج هایی را به پیشگاه روح مسببین آن بفرستند.

بدعت دوم

آتش غوغای منتظر الوقوع تا اندازه ای خاموش شد، و امر بی حقیقی در لباس حق در آمد و بالاخره نزاع بر سر امر خلافت به سود حزب مخالف حق پایان یافت. اکنون باید برای حفظ این خلافت دروغی کوشید! چه باید کرد؟ چگونه باید حق دیگران را برای خود نگهداری نمود؟ آیا می توان با درستکاری، با حقیقت گویی، با عمل به قوانین اسلام، از این خیانت حمایت کرد؟ نه! هرگز ممکن نیست کسی بتواند بنایی را که با ظلم و ستم برپا و استوار گشته با عدالت و راستی از آن نگهداری کند، بلکه باید برای حمایت ظلم، ستم نماید و دروغ را با دروغ دیگری آب و رنگ دهد.

این بود که ستمگران نیز به منظور حفظ خود و برای حراست از ریاست جعلی بنای بدعت دیگری را گذاشتند، یعنی خود راذی حق دانستند که از مردم فلک زده بیچاره، بیت المال، بیت المالی را که فقط رسول خدا حق داشت مطالبه کند، بیت المالی را که به جز وصی بر حق و جانشین مطلق پیغمبر کسی دیگر نمی تواند در آن تصرف کند، طلب

1- چون منظور ما از این کتاب فقط بیان بدعت هایی است که به دست خلفای ثلاثه در دین گذاشته شده، لذا از شرح و تفصیل اصل این بدعت و پیش آمدهای آن روز خودداری نموده، بیان آن را به کتاب دیگری که به زودی ضمن سلسله انتشارات کتابخانه اسلام انتشار می یابد، موکول می نماییم.

{صفحه28}

نمایند.

آه واقعاً عجب جرأتی داشتند حتی از خدا! خدای با آن عظمت هم نمی ترسیدند. چرا بترسند؟ خدا که در مقابل هوی و هوس مقامی ندارد. چه خدایی بهتر از هوی؟ مگر جز از هوی از کس دیگر هم باید پیروی نمود؟ نه! فقط باید مخالفت شهوت ننمود. باید فقط از شماتت شهوت پرستان ترسید. خوب! آیا مردم نیز این بدعت را می پذیرند؟! یعنی به رضا و رغبت خمس و زکوة و مالیات های اسلامی را به آنها می دهند؟ نه! به این آسانی هم نیست. مردم کم و بیش می دانند که این وظیفه را جز وصی و خلیفه پیغمبر دیگری نمی تواند عهده دار شود. پس برای اسکات مردم باید گفت ما خلیفه رسول خداییم. باید بی باکانه این تهمت و افترا را به خدا و رسول بست. باید این بدعت را برای پیش رفت کار در دین گذاشت.

عجب! مگر خلیفه رسول خدا چه معنی دارد؟ مگر نه این است که به معنای جانشین، و جانشین هرکسی باید از هر حیث تناسب با آن کس داشته باشد؟ مگر نه این است که این خلافت به خصوص چون از اهم امور دینی است، باید از طرف خدا همان خدایی که در کوچکترین احکام ما را فراموش نکرده تعیین گردد؟

چرا! مسلماً باید همین طور باشد. یقیناً خدا مسلمین را بلا تکلیف نگذاشته، پس چطور، به چه قانون و طبق کدام میزان عقلی می توان این ادعا را قبول نمود؟! بدیهی است باید گفت طبق میزان زور و قاعده ستم، چه میزانی بهتر از این، مگر نه همیشه قاعده دنیا بر این بوده و خواهد بود؟ پس باید نترسید. بدعت یعنی چه؟ این حرف ها کدام است؟ حقیقت چیست؟ خدا کجاست؟ این ها یک مشت الفاظی بیش نیست. آن چه هست هوی (هوی یا زیباترین محبوب ها هوی، یا مهمترین معبودها)

{صفحه29}

است. چه چیز و کدام موجودی لیاقت برابری با آن دارد.

بالاخره با کمال بی شرمی از روی علم و دانش یعنی عمد و اختیار، خود را خلیفه رسول خدا معرفی نمود و این واژه (خلیفة رسول الله)ای را که تا کسی از جانب خدا منصوب نباشد نمی توان به او گفت، برای خود علم کرد و خود را جانشین پیغمبر نامید، و دروغ به این روشنی را به یادگار گذاشت.

اکنون باید به حساب کسی که از روی علم و عمد و اختیار چنین دروغی را بر خدا و رسول ببندد، رسیدگی کنیم و ببینیم پاداش این کردار زشت را خدا چه مقرر فرمود.

خیلی ساده، بدون زحمت توقع رشوه و معطلی، باید خبری را که تمام مسلمین از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل نموده اند: «هرکس بر من دروغ بندد او را در مکان آتشین جای دهند»(1) در پرونده ایشان یاد داشت کرد، تا به زودی بتوانیم به حساب های دیگر ایشان رسیدگی نموده، ببینم این اول شجاع سلحشور تا چه اندازه توانسته در این میدان وسیع به مبارزه خود بر خلاف حق ادامه دهد.

چیزی که هست در بین همه این گیر و دارها ما باید خیلی شاکر باشیم که این ادعا طوری انجام گرفت و مقدمات آن به قسمی فراهم شد که جای عذر تراشی و محمل سازی برای حضرت خلیفه باقی نماند. و هرکس توانست بفهمد (و اکنون هم با کمی مطالعه می تواند بفهمد) که اگر این ادعا از ابوبکر صحیح باشد، سایر صحابه نیز (که اگر از جهاتی بر ابوبکر امتیاز نداشته اند، کمتر هم نبوده اند) حق داشتند یک چنین ادعایی را بنمایند. و

1- زیرا بدون شک دروغ بر پیغمبری که جز به وحی الهی سخن نمی گوید«لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» دروغ بر خداست. و به گواه عقل و شهادت نقل دروغ بر خدا کفر و در معنی انکار ربوبیت می باشد. ک

{صفحه30}

روی این حساب ما نیز حق داشتیم از آن ها پذیرفته، به سلامتی اسلام، صدها خلیفه برای این پیغمبر در زمان واحد درست نماییم.

ولی با این وصف ممکن است یک عده کاسه از آش داغ ترها برای حفظ عقاید خود، (نه برای دلسوزی به حال ابوبکر) از گوشه و کنار سر در آورده بگویند: چون جمعی از امت او را بدین مقام رسانیده و وی را لایق خلافت دانستند، از این رو بر دیگران امتیاز خاصی پیدا نموده و باید حل و عقد تمام امور را به دست وی داده، درست مثل رسول خدا بر سر کار باشد. و با این حساب باید اعتراف کرد که بر ابوبکر تقصیری نبوده، کسی حق ندارد او را گناهکار و خیانتکار بشمارد. چون امت یعنی همان امت پاک این شخص پاکتر از همه(!) را برای خود خلیفه قرار داده، در این عمل خیرخواهانه بر صلاح و صواب بوده اند.

در پاسخ این دلیل (که از محکم ترین ادله حقانیت ابوبکر است) از مستدل می پرسم: آیا این دسته از امت دلیل بر اقدام خود از قرآن یا فرمایشات رسول خدا داشتند یا نه؟ آیا خدا و رسولش به ایشان چنین اجازه ای را داده بود یا این ها به دلخواه خود ابوبکر را برای خلافت صالح دیدند؟ اگر بفرمایید دستوری به آنها رسیده بود، از شما خواهش می کنم که لطفاً آن را به ما ارائه دهید و اگر خود معترفید که بدون دلیل این عمل را انجام دادند اجازه می خواهیم که ما به عوض شما خجالت کشیده، از این استدلال و از این عقیده، سر به زیر شویم. چه اگر قرار شد حکومت دین هم بخواهد مانند سایر حکومت ها هرج و مرج و هرکی هرکی باشد، یعنی هر روز هر دسته ای هر چه میلش کشید و به نفعش بود متداول و معمول و قانون رایج نماید، دیگر حق نداریم دین را بدون جهت بد نام کرده، نام مقدس آن را روی چنین تشکیلات کثیفی بگذاریم.

{صفحه31}

ولی سپاس خدای را که امتیاز روشنی بین قانون گذاری خود و هوسرانی دیگران بر قرار نموده، برای این سازمان مقدس حدودی معینی فرمود. و در پاداش متخلفین از قانون و بدعت گذاران عذابهای سختی مقرر داشته تا این که جز خود و رسول او کسی دیگر از دین نکاسته و یا به آن اضافه نکنند.

اشتباه اندر اشتباه

بدبختی این جا است (که مثل امروز) همین قانون جعلی خودشان را هم نتوانستند به خوبی به مورد اجرا بگذارند. یعنی بعد از آن که قرار شد تمام مالیات های دینی به دست آن ها برسد، با وجود این که می دانستند ممکن است عده ای از مسلمین حقیقی و از کسانی که در راه پیشرفت اسلام رنج ها برده و زحماتی متحمل شده و توانسته اند پس از مدت های مدیدی خود را از زیر بار زور و ستم خارج نموده، فقط مطیع حق و حقیقت باشند (ممکن است) به آنها جوابی مطابق دلخواه آن ها نداده، از دادن زکوة به ایشان سرپیچی نمایند. با وجود این نقشه ای برای یک چنین دسته احتمالی نکشیده، از این رو وقتی در مقام عمل بدین مانع برخوردند و دیدند بعضی از مسلمین بنای سرکشی را گذاشته، فقط یک حرف حق زده می گویند: از خدا و رسولش به ما امری نرسیده که وجوه را به دست شما بدهیم. ناگزیر دست به دامن حلال مشکلات، پایمال کننده حقوق، سلب کننده هر نوع آزادی، یعنی زور سرنیزه و شمشیر زده، پس از آن که برای جلوگیری از اعتراضات دیگران آن ها را اهل بدعت و مرتد از دین نامیدند، جناب ابوبکر، به سرپرستی خالد بن ولید گروهی را به سرکوبی

{صفحه32}

آن ها فرستادند. انصافاً اینان نیز در وظیفه کوتاهی ننمودند(1) درست مثل این که با یک مشت مشرک و رانده درگاه خدا روبرو شده اند، ابداً مراعات دین و ایمان و زحماتی را که این طایفه برای دین کشیده اند ننموده، تمام مبارزین آنها را کشته، زن و بچه های آنان را به اسارت گرفته، اموالشان را به غنیمت بردند.

ای کاش به همین اندازه اکتفا کرده بودند، ای کاش همان معامله ای که مسلمین با کفار می نمودند، با اینها می کردند. ای کاش خالد به نام یک نفر مسلمان کاری را که تاریخ اسلام از ضبط آن ننگ دارد، انجام نمی داد. یعنی در همان شب پس از کشتن مالک بن نویره (سرکرده مسلمین که به عقیده اینان مرتد شده بود) با زن وی مرتکب آن عمل شرم آور نمی شد.

1- همین که خالد، مالک را کشت و با همسر او ام تمیم بنت من المنهال، که از زیباترین زنان عرب بود، تزویج نمود در حالی که چند چوبه تیر به عمامه خود فرو برده (با یک تبختر خاصی) به مدینه برگشت. فی الحال عمر به وی حمله کرده چوبه های تیر را از عمامه وی بیرون کشیده شکست و به وی گفت (چنانچه در تاریخ ابن اثیر است)کشتی مرد مسلمان را و با زن وی جمع شدی؟! به خدا سوگند که من ترا سنگسار خواهم نمود. سپس (چنانچه ابن خلکان در وفیات در ترجمه وثیمة بن موسی بن الفرات گفته) به ابی بکر گفت: محققاً خالد زنا کرده، باید او را سنگسارکنی. ابی بکر پاسخ داد: که وی حکم خدا را این طور فهمیده و خطا کرده. ثانیاً عمر گفت: او مسلمانی را کشته او را بکش، باز ابوبکر همان پاسخ را تکرار نمود.

ولی چون عمر زیاد اصرار نمود ابوبکر (برای آخرین مرتبه خیال عمر را راحت نمود) گفت: من شمشیری را که به دست خدا آخته شده، غلاف نمی کنم. (بلی فقط خدمتی که کرد) خونبهای مالک را از بیت المال داده اسیران را آزاد نمود.

این واقعه را با کمی اختلاف در بعضی از جزئیات تمام تاریخ نویسان نوشته اند. قدر مسلم آن، کشته شدن مالک به دست خالد و جمع شدن خالد با زن مالک و جواب سربالایی دادن ابوبکر می باشد. رجوع شود به تاریخ طبری ابن الاثیر ابی الفداء الواقدی و به طبقات ابن حجر العسقلانی. طبقات ابن سعد و سایر تواریخ معتبره اهل سنت. ک.ن.

{صفحه33}

کجا؟ کی سابقه دارد مسلمین در غزوات خود یک چنین جنایتکاری ها، یک چنین تجاوزات ننگین را نموده باشند.

این بود جنایت این دسته سلحشور؛ اکنون ببینیم سایر مسلمین چه کردند؟ آیا از این عمل ایشان انتقاد نکردند؟ آیا نگفتند این رفتار وحشیانه علاوه بر این که با قوانین هیچ دینی وفق نمی دهد، با هیچ عاطفه ای، با هیچ مروتی، با هیچ مرتبه ای از مراتب انسانیت هم سازگار نیست؟! آیا اموالی را که ایشان به رسم غنیمت آورده بودند رد کردند و قبول ننمودند؟ یا آنها را پذیرفتند؟!

افسوس! که باید جواب این سؤالات را با خون جگر، با دل پر از درد و غم داده، گفت: همین مسلمین که سال ها رسول خدا برای بیداری آنها، برای تربیت آنان، برای ترقی و کمال ایشان زحمت ها کشیده، رنج ها دیده بود، همین مسلمین انتقاد که نکردند هیچ! اظهار تنفر و انزجار که ننمودند به جای خود! با کمال پر رویی، با چهره باز، غنیمت را چون ارث پدری گرفتند و در آن تصرف نمودند، زنهای مسلمان را مانند بردگانِ مملوک خود متصرف شدند.

فقط در این بین چند نفری که مهم تر از همه آنها علیعليه‌السلام و عمر بودند مخالفت کردند.

علیعليه‌السلام خوله دختر جعفر و مادر محمد بن حنفیه را که به عنوان سهمیه به آن حضرت داده بودند، به کنیزی قبول ننموده، درست او را مثل یک زن آزاد، به رضا و میل وی به عقد خویش درآورده، عملاً به همه نشان داد که اینها اسیر و کنیز نیستند، اینها را بدون عقد نمی توان متصرف شد.

عمر نیز از این عمل جابرانه رسماً اظهار نگرانی کرده، سهمیه خود را بدون این که تصرفی در آن بنماید، محافظت نمود تا وقتی که به خلافت

{صفحه34}

رسید آن را به صاحبانش رد کرد.

اما ابوبکر

از همه عجیب تر جواب های سر بالایی وی بود که به اعتراضات عمر می داد. عمر می گفت: طبق چه قاعده ای خالد وقتی مالک بن نویره رئیس آنها را کشت و با زن وی پیش از تقسیم غنیمت (به فرض این که غنیمت باشد) و قبل از آن که آن زن از شوهر خود عده نگه دارد، نزدیکی نموده؟!(1) ولی ابوبکر این اعتراض را به خونسردی تلقی نموده، و با عذر بدتر از گناهی جواب داد و گفت: خالد فردی از مسلمین بوده، اول خطاکار نیست.(2) یعنی قبل از خالد نیز سایر مسلمین خطاهای زیادی را مرتکب شده اند. (پس باید به خالد سخت گیری ننمود.)

این جواب گرچه ظاهراً نارسا بود و از همین رو عمر را قانع نکرد، ولی

*******

1- این دو اعتراف عمر که چرا اولا قبل از تقسیم و ثانیا قبل از عده نگه داشتن، خالد تصرف نموده؟ از این نظر بوده که در شرع مقدس مقرر شده: هرگاه در جنگی که به اذن پیغمبر یا کسی که از طرف وی منسوب می شود، غنیمتی به دست مسلمین افتاد، باید تا از طرف آن پیشوا آن غنیمت تقسیم نشود، هیچ کس در آن کوچکترین تصرفی را ننماید - و نیز زنی که شوهر وی می میرد یا از شوهر اولی خود طلاق می گیرد، اگر تا مدت معینی صبر نکند، هیچ کس به هیچ عنوان حق نزدیکی با او را ندارد. حتی کنیزی هم اگر از شوهر اولی خود به هر عنوان جدا شده به نزد دیگری آمد، اگر تا زمان محدودی (به منظور استبرا) صبر ننماید - تصرف در وی حرام و جدا ممنوع و شخص متصرف قسمی از زناء را مرتکب شده. بنابراین خالد باید به کفر و حد شرعی که در مقابل عمل زشت وی مقرر شده برسد.

2- و بنا بر قولی ابوبکر گفته: (انه اجتهد فاخطاء و ما الخطاء علی المجتهدین بعزیز) خالد در این مسأله اجتهاد ننموده (نهایت این که) خطا کرده (ای عمر ببخش زیرا) متاع خطا در دستگاه مجتهد کم یاب نیست. این جمله کوتاه (از همان موقع تاکنون) یک قلعه بزرگ و محکمی برای تمام بدعت گذاران و جنایتکاران ساخت.

{صفحه35}

باطناً بی لطافت (لطافتی که مطمئناً خود ابوبکر هم به آن توجهی نداشته) نبود. زیرا می فهماند بر خالد خطاکار گناهی نیست، گناه بر کسانی است که قبل از خالد خطاهای عمدی و بزرگی را که اساس هزاران هزار مثل این خطاها است، مرتکب شدند. گناه بر من است که بدون استحقاق شرعی خود را بدین پایه رسانیدم و گناه بر تو است که با من در این خطا همکاری نمودی. پس خالد بیچاره مردی از مسلمین است که خطایی از او سر زده، در صورتی که اولین خطاکار نمی باشد.

بالاخره این گروه مسلمانان را به نام این که مرتد شده اند، از بین برانداختند و حال آن که طبق شهادت اهل حدیث کسانی که به سرپرستی خالد مأمور سرکوبی شده بودند گفته اند: مؤذن آنها اذان گفت و آنها و ما همه نماز خواندیم و همگی اقرار به شهادتین دادیم، پس در این صورت آیا از کجا و به چه کفر و ناسزایی باید آنها را مرتد دانست؟ شاید همین باعث شد (طبق روایت جمیع راویان این حدیث) که عمر ضمن اعتراض خود به ابی بکر می گفت: تو با قومی مقاتله می کنی که به یگانگی پروردگار عالم شهادت داده، به رسالت رسول اکرم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار دارند و حال آن که از رسول خدا شنیدم که می فرمود: من مأمورم با مردم بجنگم تا به وحدانیت خدا و به رسالت من شهادت دهند که در این صورت جان و مال آنها محفوظ بوده و حساب آنها با خدا است. اما ابوبکر در پاسخ گفت: چون مرا از آنچه به رسول خدا می دادند منع نمودند، من نیز با ایشان مقاتله و مجاهده کردم.

آه، عجب کردار زشتی! عجب جواب نارسایی! باید از ابوبکر و تابعین او پرسید: این حق مقاتله برای ابوبکر از کجا ثابت شده بود؟ آیا از خدا و رسول او دستور داشت که هرکس به او زکوه ندهد باید با او مبارزه کند؟ یا

{صفحه36}

از پیش خود این اقدام عاقلانه را نمود؟ اگر گویند از خدا دستور داشت، پس بر آنهاست که یک آیه یا یک روایتی که صریحاً حق را به ابوبکر داده باشد، شاهد مدعای خود بیاورند. و اگر گویند از پیش خود این عمل را نمود، گوییم آیا کسی که مسلمین را بکشد و مال آنها را به غنیمت ببرد، در نزد شما به ناحق و ستمکار است؟ یا به حق و دادگر؟ اگر آن را ذی حق بدانید خون و مال و ناموس مسلمین را مباح دانسته و به گواهی هر صاحب فهمی از دین خارج شده اید و اگر آن را ستمگر بدانید، همین برای اثبات کفر او و ناتمامی عقاید شما کافی است.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16