محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!0%

محکمه قضائی جانشینان محکوم! نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ابوالقاسم کوفی
گروه: مشاهدات: 17763
دانلود: 3817

توضیحات:

محکمه قضائی جانشینان محکوم!
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 81 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17763 / دانلود: 3817
اندازه اندازه اندازه
محکمه قضائی جانشینان محکوم!

محکمه قضائی جانشینان محکوم!

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بدعت سیزدهم

خدا را شکر امروز هم مثل دیروز و پریروز بلکه مثل هر روز همان طوری که سنت طبیعت اقتضا می کرد، آفتاب با کرشمه ناز مخصوص و با آن آرامش و طنازی همیشگی خود از طرف مشرق سر از افق برآورد. به به! چه آرامش جذابی که درسهایی از تأنی و شتاب نازدگی به ما می آموخت. وه! چه قدم های کوتاه و موزونی که سلوک راه های پرپیچ و خم زندگی و صعود پلکان های خسته کننده هدف ها و آرزو و ایده آل های انسانی را، با روش خود آسان می کرد، تعلیم مفیدی می داد، سرمشق خوبی بود، عملاً با آن امید خلل ناپذیری که به سوی هدف خود داشت، صدها درس امید، به ما تعلیم می نمود. راستی چه خوش ساعتی بود، آن ساعتی که ما پس از سال ها آمد و رفت این استاد کهن سال گوش دل را برای شنیدن درس ها و نصیحت های پیرانه و پدرانه او حاضر نموده بودیم. با تلقیناتی که او می کرد تار و پود پرده های ضعیف قلب خود را استحکام دیگری می دادیم. اطمینان داشتیم او به هدف خود می رسد و سرانجام در طرف مغرب از نظر ما پنهان خواهد شد. و یقین داشتیم ما نیز به هر هدفی که در پیش داشته باشیم با استقامت و آزمودگی خواهیم رسید. و هر مانعی را هر چند مرد افکن باشد از بین برمی داریم. تعجب نکنید، این سخنان ما را خیال بافی های شاعرانه نپنداشته، با صحنه ای که به سوی آن در حرکتیم بی ربط ندانید.

اگر ما قادر بودیم، طومار زمان را در هم پیچیده مجلس خطابه عمر را اینجا حاضر کنیم، یا قدرت داشتیم از اینجا که هستیم خود را به محضر وی

{صفحه107}

رسانیده داخل مستمعین او بنشینیم، می دیدیم: در این روز (یعنی همین امروزی که چند سالی پیش از هجرت نگذشته و ما به سخنرانی عمر حاضر شده ایم) اگر ما یک مرد دقیقی می بودیم، اگر بنای ما بر پند گرفتن از حقایق طبیعت می بود، ذهن ما از این افکار خالی نبوده، از رفتار آن پیر کهن سال استفاده می بردیم. نهایت این که چون ما (مستمعین)

را هدف مخصوصی نبود، جز آرامش همه روزه چیز دیگری انتظار نداشتیم، و هر حادثه ای برای ما شنیدنی و تعجب آور بود؛ ولی کسانی که بهتر از ما درسهای خود را روان کرده بودند و بیشتر از ما از تعلیم های استاد سال خورده استفاده برده بودند، نمی خواستند امروز مثل هر روز باشد، می خواستند اینها نیز به هدف هایی که دارند و به تدریج لباس وجود در تن آن می کردند برسند و بر خلاف ما، حوادث برای آنها خصوصاً آن حوادثی که خود موجد آن بودند، لذت بخش بود، روح دیگری در تن آنها می دمید.

باری ما پیروان رسول اکرم امروز می خواستیم همه چیز را به جای خود و همه احکام رسول خدا را همان طوری برقرار و به همان قسمی که رسول خدا آورده باقی ببینیم، ولی همه این آرزو را نداشتند. عده ای هم می خواستند باز بنای خرده گیری در دستورات رسول ، نه نه! خرده گیری کجا؟! جای خرده گیری نیست، می خواستند بنای لجاجت، بنای خودنمایی، بنای خود رأیی، بنای بی اعتنایی به مبانی دین، و بالاخره بنای هر بنای ناپسندیده ای را بگذارند. پس ما (در صورتی که ذره ای درد دین می داشتیم) در این روز به اندک بی نظمی زاری می کردیم و آنها شادی، ما غم می خوردیم آنها قند، ما از این واقعه تعجب می کردیم آنها لذت و کیف! ما وقتی شنیدیم عمر می گوید، «متعتان کانتا فی زمن رسول

{صفحه108}

الله محللتان فانا احرمهما»(1) (دو بهره ای که در زمان رسول خدا حلال بود من «همان من» حرامش کردم) آب به دهانمان خشک شد. ولی او از سکوت و بی حسی ما استفاده می کرد، او که پشتیبانی ننمودن ما را از حق برای خود کمک خوبی می دید و بالاخره او که سواری دادن ما را نعمت غیر مترقبه ای حساب می نمود، از این عمل و از این سخن شربت شیرین تر از عسل به کام خویش در گردش می آورد و حق هم داشت. هدفی داشت و روز به روز به سوی آن پیش می رفت و البته به جایی هم رسید. ولی آن ما

1- ممنوع شدن مردم از این دو متعه، به دستور عمر، از اخبار متواتره بین دو طایفه «شیعه و سنی» است. نهایت این که در پیرامون موضوع نزاعی بین این دو گروه بر سر تفسیر آیه(فما استمعتم به منهن فأتوهن اجورهن) «به همان اندازه که از زنان استفاده می برید مزد آنان را به ایشان رد کنید» که تنها مدرک قرآنی شیعیان است، برپا شده.

شیعیان از نظر این که بر خلاف عقد دایم (که ممکن نیست بهره بردن آن محدود کرده، اجرتی در مقابل آن تعیین نمود، بلکه باید بدون در نظر گرفتن استفاده خاص و زمان مخصوص، مهری برای زن مقرر داشت)، در این آیه اجرت، در مقابل بهره محدود، همان بهره محدودی که در عقد دایم مراعات نشده و نباید بشود، تعیین نموده و می گویند «فما» آن مقدار، آنچه، آن اندازه که از زنان بهره بردید اجرتشان را به ایشان رد کنید. (شیعیان) از این نظر این آیه را دلیل بر صحیح بودن ازدواج محدود یعنی «متعه» دانسته لیکن عامه آن را انکار می نمایند؛ ولی تصادفاً بزرگان اهل تسنن مثل ابن جریر طبری (در تفسیر خود) وعده ای از حافظین و اشخاص مورد اطمینان این آیه را به اضافه 3 کلمه (الی اجل مسمی) از مثل ابن عباس، و ابی بن کعب، و سعید بن جبیر و السدی، و غیر ایشان، نقل نموده مدعی هستند که اصل این آیه بنا بر قرائت این دسته (فما استمتعتم به منهن الی اجل مسمی الخ) یعنی: به همان اندازه ای که از زنان تا مدتی که ضمن عقد اسم برده شده استفاده بردید الخ بوده است. بنابراین از هر حیث با رای شیعیان مطابقت نموده بلکه با صراحت لهجه، نظریه آنها را بیان می کند. علاوه بر این که بخاری و مسلم هر یک در صحیح خود احادیث زیادی بر شرعی بودن این عمل در زمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل نموده اند. اکثر علما نیز در همین موضوع به خصوص کتابهایی تألیف نموده اند که طالبین باید به آنها مراجعه فرمایند.

{صفحه109}

بودیم و ما که هدف خود را تعقیب نمی نمودیم، راهی را که رسول خدا هموار نموده بود نمی رفتیم. آن ما بودیم و ما که حق و حقیقت را پس پشت انداخته و کورکورانه در ظلمات کجی خود را به این در و آن در می زدیم. آن ما بودیم و ما که به اجبار و اختیار گوش های خود را برای شنیدن فرمایشات رسول خدا پنبه گذاشته و از دریچه غیر متعارفی سامعه خود را برای پذیرفتن سخنان خلاف حق باز نموده بودیم. آری ما بودیم و ما که بی باکانه پیروی او نمودیم و این همه بدبختی ها را بر سر کار آوردیم.

گمان می کنم شما بگویید آنان ما نبودند و ما آنها نیستیم. آنان پدران ما و یا معاصرین پدران ما بودند. آنها عقاید او را پذیرفتند ولی ما پیرو او نیستیم. پس میان ما و آنها فرق بسیاری است. ولی من باز همین جمله تعجب آور را تکرار نموده می گویم: ما بودیم و ما که شالوده این اساس را ریختیم. اگر باور ندارید، بیایید تا لحظه ای در کارهای خود دقت کنیم و برهه ای از زمان در اندیشه عملیات خود فرو رفته ببینیم آیا ما پشت پا به حق نمی زنیم. آیا ما باطل را با وجود این که می دانیم باطل است استقبال نمی کنیم، ترویج نمی نماییم؟ آیا این شهوت غلط و این میل نادرست را نداریم آیا این چاپلوسی ها و تملق ها؟ (کم و بیش به فراخور حال و طبق پیش آمدها) در ما نیست؟ مگر آنها غیر از این بودند؟ و مگر ما غیر از آنهاییم، شما تصور می کنید ما اگر آن زمان بودیم فرشته ای می بودیم؟ و اگر آنها در این زمان بودند از ما اهریمن تر و دیو صفت تر می بودند؟ نه! ما آنهاییم و آنان مایند، پس این همه بدبختی ها به دست ما به وجود آمده و همه این بیچارگی ها از عمل آنها است. مسلماً همه روز آن مجلس (مجلس عمر و پیروان اسمی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ) برقرار، و هر ساعت این محافل برگزار می شود، و هر دم ما از این امتحانات مردود می شویم.

{صفحه110}

و اسفاه، و الهفاه، افسوس که افسوس ما بی نتیجه و زود گذر، و پشیمانی ما ناپایدار و بی اثر است، بگذریم اینجا جای این در دلها نیست، جای بهتر لازم است ولی چه کنیم که گاهی این قسمت ها پیش آمد می کند! ما هم زیاد بی التفاتی نمی کنیم.

بالاخره به اینجا رسیدیم که عمر با بی باکی تمام رسماً مخالفت خود را با خدا اظهار نموده و گفت آنچه را رسول خدا حلال نموده بود، من (همان من) اکنون بر شما (بر همان شما مسلمین، همان شما تربیت شدگان به دست پیغمبر) حرام می کنم! این سخن را گفت و خوشبختانه با هیچ عکس العملی مواجه نشد. نفس هیچ کس درنیامد. این جا است که باید خوب دقت کنید ببینید تا چه اندازه زمینه مساعد شده بود که اعراب متعصبی که روز اول به وی گفتند اگر بیراهه رفتی با این شمشیر تو را به راه خواهیم آورد دیگر این ها را بیراهه روی حساب نمی کردند. او را تا این حد و بیش از این حد صاحب اختیار می دانستند. من نمی دانم اگر آن دستگاه همین طور به جای می ماند، سرانجام دین به کجا می کشید؟ و آخر الامر به چه صورت در می آمد؟ به خدا خوب راهش را فهمیده بود. منتها عثمان نتوانست درست پشت کار را داشته باشد. او چنانچه خواهد آمد خطاهای بزرگی که آخر الامر منجر به سقوط او شد نمود والا نقشه ها عملی می شد و دنیا به کام کامجویان می گشت.

بالاخره تا اینجا فهمیدیم که حاصل قانون جدید تحریم دو حلال بود. اکنون باید ببینیم آن دو امر حلال چیست.

خوشبختانه پیش از این که ما به تفسیر آن به پردازیم، خود عمر در آن مجلس توضیح داد که آن دو متعه و بهره، و فایده ای که من حرام کردم یکی متعه حج و دیگری متعه زنان است ولی چون همین اندازه برای همه کافی

{صفحه111}

نبوده و شاید برای کسانی که به زیارت بیت الله مشرف نشده اند خصوص متعه حج مجهول باشد به توضیح بیشتری نیازمندیم. اینک توضیح:

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در آخرین حج خود که به نام حجة الوداع معروف است، پس از آنکه به زمین مکه رسیدند، دستور دادند کسانی که در مواقع احرام بستن، به منظور قربانی کردن شتری را در نظر نگرفته، و با آن شرایط مخصوص آن را برای قربانی علامت گذاری نکرده اند و طبق تعبیر خود حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله کسانی که سوق هدی ننموده اند، (چه این که در لسان شرع این عمل یعنی تعیین شتر یا گاو را برای قربانی به طرز مخصوص، سوق هدی می گویند) این اشخاص باید احرام خود را برهم بزنند و خود را به منظور به جا آوردن عمره تمتع(1) حاضر نمایند. و باز اضافه فرمود که اگر من سوق هدی ننموده بودم، به یقین به همین دستوری که به شما دادم، خود عمل می کردم ولی چون سوق هدی نموده ام و خود را تا این اندازه برای حج آماده کرده ام به حکم خدا که: (واتموا الحج و العمرة لله) حج و عمره را برای خدا به پایان برسانید حق ندارم از احرام خود خارج شده و آنچه را به شما گفته انجام دهم.

ح اصل این فرمایش حضرت رسول در تحت 3 قانون خلاصه می شود:

1- صحت حج قبل از به جا آوردن عمره، و ابتدا نمودن به یک چنین حجی که حج مفرد نامیده شده (از نظر این که در این حج باید از ابتدا به عمل حج پرداخت و آن را تنها و جدا از اعمال عمره انجام داد، از این رو آن

1- چون بعد از انجام این عمره شخص آزادانه می تواند از آن اموری که قبلا بر او حرام شده بود استفاده نموده و به راحتی بهره مند گردد و تا خود را ثانیا برای حج آماده ننموده باشد، هرگونه تمتعی بر او جایز است لذا این عمره را عمره تمتع و متعه حج می نامند.

{صفحه112}

راجع مفرد و جداگانه و جدا از اعمال عمره می گویند) مشروط به سوق هدی است، یعنی اگر کسی هنگام محرم شدن شتر را با علامت و نشانه های به خصوصی برای قربانی حاضر نکند، حق ندارد حج مفرد به جا آورد، بلکه باید قبل از روز نهم ابتدا عمره تمتع را به جا آورده، سپس در آن روز به اعمال حج بپردازد. پس غیر از این هر کاری انجام داده شود صحیح نیست.

2- کسی که سوق هدی نموده از نظر این که برای حج آماده شده و در واقع به واسطه همین سوق هدی قدری از اعمال حج را انجام داده باید به نص قرآن همان حج را به پایان رسانیده غیر از این هر چه بکند پذیرفته نیست. از اینجا معلوم می شود که فقط تنها احرام بستن به نیت حج آمادگی برای حج حساب نمی شود، والا یعنی اگر تنها نیت حج شخص را مهیا از برای حج می نمود، و شرط دیگری لازم نمی داشت، واجب بود همان طوری که حضرت رسول فرمودند، همین اندازه مهیا شدن را بر هم نزده، و طبق آیه پیش گفته همان را به پایان برساند.

3- از این که فرمود(من لم یکن ساق الهدی فلیحل و لیمتع) «کسانی که سوق هدی ننموده اند باید از احرام خارج شده و بعداً به احرام تمتع محرم شوند». به خوبی استفاده می شود که کسانی که سوق هدی ننموده اند، حق ندارند با همان احرام اول به حج بپردازند باید از آن احرام خارج شده سر از نو با احرام دیگری اعمال حج را به جا آورند.

این بود همان دستور مقدسی که قانون جدید آن را نسخ کرده، امر اکید نموده که هرکس به هر طوری که محرم شد خواه سوق هدی کرده باشد یا نه حق ندارد عمره تمتع (عمره تمتع همان متعه حج است که خلیفه حرام نموده و جهت این که به نام متعه حج معروف شده است قبلاً در ذیل

{صفحه113}

توضیح داده شد) را به جا آورد، باید طبق فرمایش من و بر خلاف فرمایش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله به همان حج مفردی که فقط در نیت داشت بپردازد. این بود متعه حجی که ایشان حرام کردند اما متعه زن ها یعنی نکاح محدود یعنی نکاحی که به اختیار طرفین برای مدت معینی بسته می شود، و طبق اقرار خود عمر در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله حلال و متداول بوده و آیه قرآن نیز(فما استمتعتم من النساءِ فأتوهن اجورهن) به شرعی بودن و حلال بودن آن گواهی می دهد.(1)

1- علمای امامیه ضمن شرح حال ابن عباس که یکی از بزرگترین شاگردان مکتب علیعليه‌السلام است بدین مضمون نگاشته اند که وی در زمان نابینایی خود روزی داخل مکه شد، ابن زبیر که در این هنگام بر منبر بود او را دیده فورا روی سخن را گردانیده گفت: ای گروه مردم به سوی شما آمد کوری (خدا قلبش را کور کند) که به عایشه ام المومنین دشنام داده، یاران رسول خدا را (که منظور او پدر خودش زبیر بود) لعنت نموده، متعه همان متعه ای را که زنای محض است حلال می داند این سخن که به گوش ابن عباس رسید، به غلام خود عکرمه که عصاکشی او را می نمود گفت: مرا نزدیک تر ببر، او نیز ابن عباس را تا به جایی که به مقابل ابن زبیر رسید برده، در این هنگام ابن عباس پس از خواندن رجز مختصر مبنی بر اهمیت بنی هاشم و بعد از جواب به این که اهمیت عایشه از ما بود، و پدر تو زبیر نیز از نظر این که زن رسول خدا را برای جنگ و ستیز از خانه بیرون آورده، زنان خود را در زیر دامن های دراز خودشان (کنایه از محفوظ داشتن آنها است از نظر نامحرم) پنهان داشت، رسول خدا را بعد از وفات آن حضرت یاری ننمود، بعد از اینها گفت اما این که گفتی متعه، همان متعه ای که زنای محض است حلال میدانی، و الله از روی تحقیق در زمان رسول خدا متعه معمول بوده و پس از آن هم پیغمبری که آن را تحریم نماید نیامده بهترین گواه بر این سخن، گفته ابن خطاب است که گفت (متعتان کائتانی زمن رسول الله محللتان فانا احرمها) و صریحاً اقرار نمود که این عمل در زمان رسول خدا رایج و حلال بوده است. اینک ما شهادت او را به حلال بودن متعه می پذیریم. ولی حرام نمودن و تحریم او را (از نظر این که در قبال گفته خدا منشاء اثر نیست) به خود او برمی گردانیم. وانگهی (آسوده باش ای ابن زبیر!) که جناب تو اصلا از متعه به دنیا آمده ای به گفته خودت که متعه زنای محض است، زنازاده ای!

اگر باور نداری) از منبر که فرود آمدی به نزد مادرت رفته از او داستان «بردی عوسجه» را سؤال کن (عوسجه نام شخصی و بردی یعنی دو برد، و آن هم به لباس یمنی و هم به عبای سیاه گفته می شود) این بگفت و ابن زبیر را ترک نمود و رفت. ابن زبیر که این سخن بر او بسیار گران آمده بود، با افسردگی فراوان به نزد مادرش رفته، با اصرار زیاد و در عین حال با حالتی خشمگین حقیقت داستان را جویا شد. مادرش پاسخ داد روی «عوسجه» دو برد بر رسول خدا تقدیم می دارد، پدرت که در همان حال با رسول خدا بود، از بی همسری و عزوبت و نادانی خویش برای علاج این مرض، با آن حضرت شکوه می نماید، حضرت نیز همان جا یکی از این دو برد را به وی داده تا درمان دردش را بنماید. او نیز بلافاصله آن روز پیش من آورده، در مقابل آن مرا برای مدت محدودی متعه (و به قول مشهور صیغه) نمود و چون مدت محدود سپری شد رفت. ولی دیری نگذشت که به همان منظور دو برد دیگر آورده باز مرا متعه نمود.

این دفعه «به تو» آبستن شدم، بنابراین تو فرزند متعه هستی... اما بگو بدانم کی این موضوع را با تو به میان آورد؟ گفت: ابن عباس. گفت: ای پسر مگر من تو را از مقابله با بنی هاشم ممنوع نساخته و نگفتم آنها را زبانی است که هرگز کسی را یارای مجادله با آنها نیست!! این مراتب را ابن شهر آشوب متذکر شده.

{صفحه114}

(اما این متعه را) عمر از شدت اخلاصی که داشت و از آن راهی که فریفته خدمت به نوع بود، و دیگر در راه خدمت، سر از پا نمی شناخت، قول خدا و رسول را از هم تمیز نمی داد بلکه حتی بالاتر از، از جان گذشتن از گفتار رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و خدای متعال نیز با بی اعتنایی تمام می گذشت (از این راه این متعه را نیز) حرام نموده فرمایش خود را معمول ساخت. ما در یک چنین مورد حرف نمی زنیم و با یک چنین شخصی که تا این پایه شخصیت پیدا کرده سخن نمی گوییم. فقط بی میل نیستیم منافعی را که این قانون جدید برای اجتماع داشته متذکر شویم.

آن طوری که نقل می کنند مولا علیعليه‌السلام می فرماید: اگر پسر خطاب این سخن را نمی گفت، هیچ کس زنا نمی کرد. مگر بد کار شقی. برای رسیدن به حقیقت این سخن توضیحاً باید گفت: معلوم است غریزه جنسی با آن

{صفحه115}

فشار عجیب و غریب که، کمتر کسی می تواند در مقابل آن استقامت کند، با همه، خصوص با هر جوانی (مرد و زن) دست به گریبان خواهد شد. طبیعی است در یک چنین موقع چاره ای جز اقناع و ساکت نمودن آن از همان راهی که طبعاً برای او مقرر شده نیست. یعنی مسلم است فرو نشاندن این آتش از غیر راه عادی آن مضر و از طرف دیگر بی اعتنایی و بی محلی به آن نیز زیان آور است. علاوه بر این که خداوند به منظور حفظ نوع طوری آن را آفریده که مرض آن به این چیزها التیام پذیر نخواهد بود. بلکه درست کسی که اقدام موثری ننموده و با این وصف انتظار داشته باشد از چنگال آن راحت شود مثل آدم گرسنه ای می ماند، که برای رفع گرسنگی به شکم خود وعده غذا داده یا خواسته باشد با نصیحت، مهربانی، تهدید و ملامت آن را از این خواهش منصرف نماید و یا این که در عوض غذا تصمیم بگیرد شکم خود را با دیدن مناظر طبیعت و گردش رفتن و تفریح نمودن راضی نماید، یعنی با غذایی که مربوط به یک قوه دیگر است، جواب حس گرسنگی خود را بدهد. بنابراین هر قدر این آدم گرسنه از این اقدامات خود نتیجه می گیرد ما هم می توانیم از جوابهای سربالایی خود به حس شهوت استفاده کنیم. خوب با این وصف یعنی با این فشاری که از این قوه به مغز جوان وارد شده و با این رنجی که از تمایل این قوه می برد آیا هیچ راه فراری جز درمان طبیعی آن دارد؟ آیا جز این که مرد، دوای درد خودش را از زن و زن خواهش خود را از مرد بگیرد چاره دیگری هست؟ بدیهی است. نه! بلی، گرچه غیر از آن راه، راه های غیر مشروع، و راه هایی که برخلافت ناموس طبیعت باشد، نیز موجود بلکه نزد عده ای معمول است؛ ولی از لحاظ این که این طرق اساساً بر خلاف اقتضای طبیعی است، و نیز موجب از بین رفتن نسل بشر می باشد یقین، مرتکبین آن در شرع

{صفحه116}

طبیعت مجرم و گناهکار محسوب شده، جز زیان زیان های روحی و جسمی مهلکی که، اثر مستقیم این مخالفت است، به نتیجه دیگری نخواهد رسید.

و از همین نظر یعنی از همین که اصل وجود یک چنین قوه و طبیعی شدن یک چنین راه علاجی همه و همه برای بقای نوع و از بین نرفتن افراد بشر بوده و هم از این که بیراهه رفتن در به کار بردن این قوه موجب بر هم زدن مزاج شخصی و نظام اجتماعی است، باید هر شرع، و هر عقلی نیز آن را ناروا و حرام بداند.

با این مقدمات، باید از دین اسلام که اکمل ادیان است در زمینه یک چنین امر حیاتی با اهمیتی، قانون کامل و غیر قابل ایرادی انتظار داشته باشیم. باید توقع داشته باشیم که اسلام با در نظر گرفتن این سه اصل 1- زیان طرق غیر طبیعی 2- فشار عجیب این قوه (به مرد و زن) و لا علاج بودن انسان از دفع شهوت 3- خود سری انسان، و این که آزادی مطلق او موجب افراط های مهلک و باعث از بین رفتن تشکیلات خانوادگی، و بالاخره به هم خوردن نظم اجتماع و درهم بر هم شدن نسل بشر، بلکه منقطع شدن آن می گردد. (باید با در نظر گرفتن این سه اصل) اولاً به منظور جلوگیری از زیان های روحی و جسمی و مفاسد اجتماعی و انقطاع نسل، (طبق اصل اول) از راه های غیر طبیعی جلوگیری نموده. ثانیاً برای همین یک راه طبیعی، قانون معتدلی وضع کرده باشد، که نه زیاد انسان را محدود، و رسیدن زن و مرد را به یکدیگر تحت شرایط مشکلی قرار داده (تا طبق اصل دوم از این راه به بشر ظلم کرده باشد) و نه بگذارد مرد و زن در نهایت آزادی بدون هیچ شرطی جز شرط شهوت داشتن از یکدیگر کام بگیرند. تا (طبق اصل سوم) این بشر خود سر از آزادی خود چنانچه مشاهده می شود

{صفحه117}

نهایت سوء استفاده را بنماید آری باید چنین باشد. و به شکر خدا چنین هم هست، اسلام دقیقاً تمام این جهات را مراعات نموده است، یعنی اولاً به سخت ترین وجه از راه های غیر طبیعی جلوگیری کرده و برای هر یک کیفرهای غیر قابل تحملی مثل سر بریدن و تازیانه زدن مقرر داشته. ثانیاً از هرج و مرج همین یک راه یعنی رسیدن زن و مرد به یکدیگر و کام گرفتن، به طرز عجیب و با مقرر داشتن مجازات های سختی برای متخلفین ممانعت نموده، به منظور بقای نسل، سهولت زندگانی، حیران و سرگردان نبودن زن و مرد، سر و سامان یافتن کار مردم، استحکام روابط اجتماعی، تربیت صحیح کودکان (که مولود علاقه پدر و فرزندی است) و بسیار نتایج دیگر، قبل از هر چیز مردم را به ازدواج های دایمی، یعنی تشکیل اداره های کوچک، حکومت های مستقل (که طبق شئون مدیر و حاکم آن باید تشکیل شود) با بیانات مهیجی دعوت فرموده است. سپس از نظر این که این ازدواج به این کیفیت در همه جا و برای همه کس میسور نبوده چه بسا جوان هایی که ناداری، موانع خانوادگی، جهات اجتماعی، نظریات شخصی یا نواقص زندگی آنها به ایشان اجازه نمی دهد که به چنین ازدواجی اقدام نمایند، و نیز چه بسیار زن هایی که روی اصولی با کسانی که طرف توجه آنها هستند از نکاح دایم ممنوعند، و یا صرفنظر از این موانع چه بسا که اساساً احتیاج این زن و مرد به یکدیگر زودگذر و به کلی مایل به ادامه زندگی با هم نیستند (بالاخره روی این جهات) و هم از نظر این که این اشخاص به طوری تحت فشار این قوه واقع شده و به قسمی از این تمایلات خود زجر می کشند که بالاخره ناچار و ناگزیر باید خود را تسلیم طبیعت خویش نماید، (از این دو نظر) باید اطمینان داشت که اگر قانونی که این اشخاص بتوانند در زیر سایه آن درد خود را درمان کنند نباشد، قطعاً و

{صفحه118}

قطعاً حکم طبیعت را گردن نهاده بلامانع از یکدیگر کام خواهند گرفت. و با این وصف طبیعت سرکش که فقط مطلوب خود را می شناسد و بس، و می خواهد همه چیز فدای معشوق او گردد، و همیشه هدف خود را بیش از هر چیز اهمیت می دهد، همین که کار را به این سادگی دید و راه را بلامانع یافت، دیگر هرج و مرج نمی فهمد، حدود و ثغور نمی داند، حفظ نسل، تشکیل خانواده و این همه قوانین عقلی را موهوم پنداشته، از هرکس و به هر طریق، کام گرفته حاضر نیست راه به این سادگی را از دست داده بار سنگین زن، و فرزند را به دوش بکشد، هرگز حاضر نیست این معاشرت های جور و واجور را که بیش از هر چیز لذت بخش است کنار گذاشته خود را پابند یک زن که پس از مدتی به کلی لذت اولی را از دست داده نماید. حال خوب دقت کنید این طبایع افسار گسیخته کار را به کجا خواهند رسانید؟ آمار نوع بشر به چه حد از تنزل خواهد رسید؟ با چه سرعتی در پرتگاه زوال و نیستی می افتند؟ علاوه بر این که با این یک فاجعه به چه فجایع زیادی مبتلا شده؟ یک زندگی پر از نکبت و بدبختی و سیه روزی خواهند کرد، پس در این موقعیت خطرناک که نه می توان حکم طبیعت را گردن نهاد، و نه، می توان از آن به کلی سرپیچی نمود، ما به یک قانون معتدل، به یک قانونی که هر دو جهت را مراعات نموده باشد، به یک قانون که به تمام فجایع خاتمه داده باشد، (به یک چنین قانونی) سخت نیازمندیم اکنون اگر اسلام، در این گردنه مخوف ما را تنها و بدون رهنما گذاشته باشد، و این احتیاج مبرم ما را برنیاورده از آن غفلت کرده باشد، دیگر چگونه امیدی به آن داشته، به کجای آن اطمینان داشته باشیم؟ ولی سپاس خدای را که این نیازمندی ما را با یک آیه برآورده، با صدای بلند ما را از حیرت زدگی نجات بخشید و قانون محکم و متقنی که در انتظار آن

{صفحه119}

هستیم بیان فرمود، اینک اگر سر خواندن داشته باشیم می گویم، این قانون مورد لزوم ما همان قانونی است که آیه پیش گفته(فما استمتعم منهن فأتوهن اجورهن ، به همان اندازه که از زنان بهره می برید به همان اندازه بهای آن را به ایشان بپردازید) به نیکوترین لهجه بیان فرموده، این همان قانونی است که عمر به رایج بودن وحلیتش در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار نمود، این همان قانونی است که اجازه داده زن و مردی که نمی خواهند دایماً با یکدیگر زندگی کنند برای این که به زنا نیفتند به میل خود زمان محدودی با هم باشند، این همان قانونی است که به منظور حفظ نسل و جلوگیری از امراض خانمان سوز دستور داد بعد از سر آمدن مدت مواصلت زن، برای مدت محدودی از نکاح با غیر ممنوع است تا اگر از شوهر اولی بار برداشته باشد معلوم گردد. این همان قانونی است که زن را آزاد نگذاشته تا بتواند به مقتضای طبیعت و شهوت خود بلافاصله، با مرد دیگر نزدیک شده، موجب اختلاط آب دو مرد، و سبب امراض خانمان برانداز مقاربتی گردد.

راستی عجب قانون معتدلی! و عجب قانون صحیحی! واقعاً اگر در سرتاسر دنیا مراعات این قانون می شد، به طور حتم نسل بشر دو برابر احصائیه فعلی آن می بود! به طور حتم اثری از این امراض گوناگون خانمان سوز در بین نمی بود. یقیناً این همه سرگردانی ها، این همه اقدامات ننگ آور وجود نمی یافت! ولی حیف که نفس گرم خلیفه با کمک و دستیاری شیطان به طوری این قانون را زیر و رو نمود که امروز مسلمین عرب و عجم، سنی و شیعه (جز عده قلیلی آن هم شاید وامانده از همه جا) حاضر به ارتکاب زنا با آن همه جلوگیری با آن همه سختگیری و تهدیدات شرعی هستند، و اقدام به یک چنین قانون مسلم اسلامی سرپیچیده بیزارند. این

{صفحه120}

بود تشریح فرمایش مولا علیعليه‌السلام که فرمود: اگر پسر خطاب از متعه جلوگیری نمی نمود، زنا واقع نمی شد مگر از شخص بدکار و شقی.

بدعت چهاردهم

شارع مقدس به منظور استحکام شیرازه اجتماع در مقابل گناهانی که ضرر آن تنها به شخص فاعل راجع نبوده اجتماعی را فاسد و بدبخت می کند، در همین دنیا کیفرهایی تعیین نموده، تا ضمن عذاب شخص فاعل، و زجر دادن او دیگران نیز عبرت گرفته از ترس این که مبادا به این سرنوشت شوم گرفتار شوند، هرگز فکر اقدام به یک چنین عمل زشت را ننمایند.

و از آن راهی که میزان فساد این معاصی در اجتماع متفاوت است، عذاب های مقرره در مقابل آنها نیز متفاوت وضع شده، به طوری که حد هیچ گناهی بر گناه دیگر مترتب نشده جرم هیچ مجرمی را به پای مجرم دیگر حساب نمی کنند؛ ولی عمر با یک حساب ناقص و مضحک تبحر خود را نیز در حساب داری ظاهر کرده و به یک اعتبار یک پیش بینی عمیقی که حتی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ننموده بود، نمود. دستور داد با وجود این که طبق فرمایش و عمل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باید به شراب خوار 40 تازیانه حد زد، با این وصف از نظر این که (به خیال ایشان) هرکس خمر آشامید از حال طبیعی خارج می شود و به دیگران افترا می بندد و آنها را به زنا یا افعال ناپسند دیگر نسبت می دهد و یک چنین مفتری باید طبق دستور 80 شرع تازیانه بخورد، پس (شارب خمر) باید 80 تازیانه نوش جان نماید.(1)

1- مسلم در صحیح خود در «حد خمر» از انس بن مالک روایت می کند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و سلّم شرابخواری را به جرم شراب خواری با دو جریده (شاخه درخت خرما) 40 تازیانه زده، ابوبکر نیز به همین روش عمل می نمود؛ ولی نوبت که به عمر رسید با مردم در این زمینه مشورت نموده، سرانجام به گفته عبدالرحمن که سبکترین حدود 80 تازیانه است رفتار کرده، دستور داد شراب خوار را 80 تازیانه بزنند. در همین جا مسلم روایات دیگری قریب به همین مضمون نقل می نماید. «النووی» نیز در شرح خود گفته مسلم را تصدیق می کند.

ابن حجر الهیثمی در شرح اربعین خود می گوید: عمر در حد شراب خوار 80 تازیانه معمول داشت. گو این که در این عمل بر خلاف دستور رسول خدا و رفتار ابوبکر عمل نمود، ولی هیچ محذوری ندارد، زیرا از نظر این که مردم در این کردار زشت از اندازه ای که در زمان رسول خدا داشتند تجاوز نموده و زیاده روی کردند، سزاوار کیفر و مجازات شدیدتری شدند. پس این رفتار عمر خود اجتهادی بود، صحیح و عملی بود، روا... سیوطی نیز در تاریخ الخلفا و علامه شیخ علاء الدین در محاضره الاوائل (فصل 28) به پیش قدم بودن عمر در این بدعت اعتراف می نمایند، و به طور خلاصه هیچ کس تردیدی در این که 80 تازیانه از بدعت ها و من درآوری های عمر بوده تردید ننموده است.

{صفحه121}

ای وای! من نمی دانم ایشان از کجا این علم غیب ها، این رازهای طبیعت این علل و معلول های پنهان از همه کس را فهمیده بودند. آخر دانستن علم غیب، تسلط بر اسرار طبیعت، برتری بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هم حدی دارد. واقعاً اگر سر مقدس انصاف را از پیکر مطهرش جدا کنیم، باید بگوییم این کنکاش های قضایی که هر صاحب شعوری با کمی تامل به آن می خندد، از مثل خلیفه مسلمین خیلی قابل تقدیر و تمجید است! که ایشان به این امر اطمینان داشتند که هرکس شرب خمر کرد حتماً از خود بی خود می شود و یقیناً در آن بی خودی با اشخاصی تماس داشته، یا کسانی از نظر او گذشته. (در هر صورت) در آن حال مخصوص به یکی از آن اشخاص که (بنا به فرض خلیفه) حتماً مؤمن بوده، (این شخص شراب خوار) نیست زنا یا لواط یا کردارهای نکوهیده دیگر داده و به عبارت خود شارع آن مؤمن را قذف نموده، و روی این حساب باید حد

{صفحه122}

شخص قذف کننده را بخورد!

از همه اینها مهمتر این که ایشان با این حساب خیلی به حال یک چنین شخصی ارفاق نموده اند. زیرا به اقرار خودشان چنین کسی هم شرب خمر نموده (این یک گناه) و هم دیگری را قذف نموده (این گناه دوم) پس باید در مقابل گناه اول چهل و در مقابل دوم 80 تازیانه بخورد ولی خلیفه ارفاقاً از 40 تازیانه صرف نظر نموده پس زهی به آن پیش بینی اول (حتمی بودن قذف و بدعت گذاشتن 80 تازیانه) و خوشا به سعادتشان با این گذشت و ارفاق دوم (نزدن 40 تازیانه در مقابل شرب خمر) علاوه بر این هرگاه این فرمایش خلیفه در مورد این که اگر کسی دو گناه در یک حال مرتکب شد، باید فقط شدیدترین مجازات در حق او اجرا گردد، صحیح باشد، باید در جایی هم که شخص در حالی که برای دزدی وارد خانه ای شده و ضمن دزدی همان جا زنایی هم نموده از یک مجازات او صرف نظر و گذشت کرد و روی این منوال یک تغییر کلی در حدود ایجاد نمود و حال آنکه هیچ یک از فرق اسلامی با این تغییر موافق نیستند. ولی باز هم خدا برای خلیفه بسازد که اقلاً مثل خلیفه های امروز دیگ سخاوتش آن قدر به جوش نیامد که به کلی از حد شراب خوار صرف نظر نموده، در عوض مجازات، مالیات بر آن قرار دهد و اساس آن را محکم و خرید و فروش و آشامیدن آن را رایج کند.

ولی نه! امروز هم زیاد مردم را آزاد ننموده اند، بلکه برای اینکه جای خنده باقی باشد، گرچه از یک طرف با مالیات ترویج می نمایند از آن طرف هم متظاهرین را مجازات می کنند، یعنی از یک طرف آن را به آشامیدن تشویق نموده خوردن آن را رسمیت می دهند، از طرف دیگر در همان حال با اردنگی و تو سری (اگر در کار باشد) او را منع می نمایند! راستی قباحت

{صفحه123}

دارد. واقعاً خجالت به نوبه خود، صفت شریفی است. ولی این قباحت به ریش این مقنین و این خجالت را باید اینان بکشند. اما فراموش نکنید که چون عایدات مملکت کم و ملت فقیر است باید زیاد سختگیری ننمود.