• شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4277 / دانلود: 2002
اندازه اندازه اندازه
سیره ی امام رضا (علیه السلام)

سیره ی امام رضا (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

نماز اول وقت و اهميت آن

نماز، ركن اساسي دين است و ستون خيمه ي اسلام و معراج مومنان و راز و نياز خداجويان و زمزمه ي عاشقان. نماز زمينه ي شكوفايي راستي و درستي و بازدارنده ي از كژي و نادرستي است. نماز آرامش و سكون و امنيت رواني را پديد مي آورد و زمينه ي زدودن هرگونه دلهره، بيم و نگراني است. از اين رو در تعاليم اسلامي از اهميت نماز و نقش حياتي آن حتي در زندگي اين دنيايي انسان، بسيار سخن رفته است؛ و بر پا داري آن با آداب و شرايط ويژه، مورد تأكيد قرارگرفته است و رعايت زمان مناسب و در اول وقت، لازم شمرده شده است؛ به ويژه به جماعت برگزار كردن آن. به خاطر اهميت موضوع، پيشوايان دين در روش و سيره ي خويش نيز به اين مهم توجه ويژه اي داشته اند، تا براي ديگران اهميت نماز، نيك روشن شود.

در زندگي پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و امامانعليه‌السلام مي نگريم كه در همه ي حالات و در سخت ترين شرايط و در روزگار سختيها و پيش آمدهاي سنگين از نماز و وقت آن غفلت نمي كردند و در حساس ترين كارها نخست به انجام نماز مي پرداختند. نيم روز عاشورا و بر پا داري نماز پيشواي شهيدان، حضرت امام حسينعليه‌السلام نمونه اي از اين سيره ي مهم اسلامي درباره ي نماز است. حضرت امام علي بن موسي الرضاعليه‌السلام نيز در سيره ي خود و در موارد بسياري، اهميت اين موضوع را نشان دادند:

ابراهيم بن موساي قزار گويد: روزي در خراسان در مسجد، در خدمت امام رضاعليه‌السلام بودم. بر چيزي كه از آن حضرت مي خواستم اصرار كردم. در اين هنگام امام براي پيشواز يكي از جماعت طالبيين(۲۴) بيرون رفت. در راه وقت نماز شد، و امام به جانب ساختماني كه در آن جا بود روي آورد و در زير صخره اي كه در نزديكي آن ساختمان بود، فرود آمد. و تنها من در خدمت ايشان بودم. ايشان فرمود: اذان بگو. عرض كرد: منتظر باشيد تا اصحاب به ما بپيوندند. امام فرمود: «غفر الله لك! لا نوخرن صلوه عن اول وقتها الي آخر وقتها من غير عله، عليك ابدا باول الوقت ؛ خداوند، تو را بيامرزد! هرگز نماز را از اول وقت آن، به آخر وقت آن، بدون علت به تأخير ميفكن، هيچ گاه اول وقت را از دست مده.»

پس اذان گفتم و نماز خوانديم. پس از نماز، دوباره آن را كه از حضرت مي خواستم، يادآور شدم. در آن هنگام امام با تازيانه اش خاك ها را كمي كنار زد، ناگاه از زير خاك ها سكه اي از طلاي ناب پديدار گشت، امامعليه‌السلام آن را برداشت و فرمود: اين سكه ي طلا را بگير، خداوند براي تو در آن بركت قرار دهد و از آن سود ببري و آنچه را ديدي پنهان كن. ابراهيم گويد: خداوند براي من، در آن سكه بركت فراوان قرار داد، آن چنان كه در خراسان لوازم زيادي خريدم كه قيمت آنها به هفتاد هزار دينار طلا مي رسيد. و من از همه ي همگنان خود توانگر تر و ثروتمندتر شدم.(۲۵)

رويداد ديگري در زندگي آن امام بزرگ به ثبت رسيده است كه اهميت بسيار بالا و حياتي نماز اول وقت را روشن مي سازد. امام در آن روزها كه مأمون جلسه گفت و گو و مناظره(۲۶) تشكيل داده بود و امامعليه‌السلام را با عالمان بزرگ اديان و مذاهب و مكاتب فلسفي به بحث واداشته بود و امام با عالمان مسيحي و متكلمان و فلسفه دانان به گفت و گو مي پرداخت.

عمران صابي كه از عالمان بزرگ و متكلمان به نام زمان بود چنين گفت: اي عالم و داناي مردم، اگر چنين نبود كه تو همگان را به پرسش و سوال فرا خواندي، من هرگز از تو پرسشي نمي كردم. من به كوفه و بصره و شام و جزيره العرب رفته ام، و با متكلمان و سخنوران و دانايان زمانه ديدار داشته ام و هنوز كسي را نديده ام كه براي من ثابت كند يگانه اي را كه غير او وجود نداشته باشد (خداي يكتا) و به يكتايي و يگانگي خود استوار باشد.

حال اجازه مي دهي كه از تو سوال كنم؟ حضرت فرمود: اگر در اين جماعت كسي عمران صابي باشد، تو هستي؟ عرض كرد: بلي من عمران صابي ام. حضرت فرمود: بپرس اي عمران، ولي با انصاف باش و از سخن سست و بي دليل و ناحق دوري جوي. گفت: اي سيد و آقاي من به خدا سوگند، چيزي جز آن نخواهم كه براي من امري را ثابت كني و من به آن بگروم و از آن در نگذرم. آنگاه عمران صابي سوالاتش را پرسيد و امام رضاعليه‌السلام به تمامي آنان پاسخ فرمود.(۲۷)

در ميانه ي گفتمان امام با عمران صابي، وقت نماز فرا رسيد، امام رو به مأمون كرد و فرمود: هنگام نماز است. عمران عرض كرد: سرور من، بحث مرا قطع مكن، چرا كه دل من آماده ي پذيرش سخنانت شده است. حضرت فرمود: نماز مي گزاريم و به گفت و گو باز مي گرديم. پس امام و مأمون از جاي برخاستند. امام در داخل خانه نماز گزارد و مردم در بيرون، پشت سر محمد بن جعفر نماز گزاردند.

نماز كه به پايان رسيد، امام به مجلس بازگشتند و عمران صابي را خواستند و فرمودند، بپرس اي عمران. و باز همچنان عمران پرسشهايش را مطرح مي كرد و امام پاسخ مي دادند و پس از پاسخ مي گفتند: (پاسخ سؤالت را) دريافتي. او پاسخ مي گفت: آري اي مولاي من، خوب فهميدم. و در پايان اين گفت و گو كه به طول انجاميد، عمرال صابي به راه راست هدايت شد و شهادتين بگفت و رو به قبله به سجده افتاد و اسلام آورد و...(۲۸).

اين روش و سيره ي آن پيشوايان بزرگي انسانيت است كه هر كاري را گر چه بسيار با اهميت باشد، بر نماز اول وقت پيش نمي دارند؛ حتي در بزرگترين مجالس و مهم ترين امور و كارها، دست از كار مي كشند و نخست نماز مي گزارند و سپس كار را انجام مي دهند. و اين آموزشي است به همه ي رهروان راه امامان كه اهميت نماز را نيك دريابند و چنين رفتار كنند كه امامشان رفتار كرد.

نماز عيد فطر

جريان نماز عيد فطر، و رويدادهاي آن از رخدادهاي بسيار مهم در دوران ولايتعهدي امام رضاعليه‌السلام است. در اين رخداد، مأمون از نيت پليد خويش پرده برداشت و بر همگان روشن شد كه مأمون قصد دارد امام را از چشم مردم بيندازد و در اين راه به هر كاري دست مي زند. امام رضاعليه‌السلام نيز در عين حال كه در محاصره ي حاكم فاسد زمانه ي خويش بود، به روشنگري مي پرداخت و بدعت هايي را كه در ساليان دراز، خلفاي ظلم در دين گزارده بودند بر ملا مي ساخت و سنت هاي الهي و نبوي و علوي را به همگان مي آموخت و شيوه ي برگزاري نماز و عبادات اجتماعي را آموزش مي داد.

جريان اين نماز چنين بود: مأمون براي امام رضاعليه‌السلام پيغام فرستاد كه نماز عيد را بگزارد و خطبه بخواند تا دلهاي مردم. آرامش يابد و مراتب فضل وكمال امام را بشناسند؛ و دلهاشان بر اين دولت فرخنده (ولايتعهدي امام رضاعليه‌السلام ) آرام گيرد.

امام رضاعليه‌السلام كسي را نزد مأمون فرستاد كه به مأمون يادآوري كند، شرط هايي كه براي پذيرش ولايتعهدي مورد قبول قرارگرفت يكي اين بود كه مرا از امامت نماز معاف داري. مأمون در پاسخ گفت: مي خواهم بدين گونه دلهاي مردم و سپاهيان و چاكران را استوار سازم كه اطمينان يابند و به فضيلت هايي كه خداي تعالي تو را بدان فضايل برتري بخشيده است، اقرار كنند. از اين دست سخنان رد و بدل شد و مامون اصرار زيادي ورزيد.

امام رضاعليه‌السلام به او گفت: اگر مرا از اين كار معاف داري خوش تر دارم و اگر معاف نداري من براي نماز چنان بيرون خواهم رفت كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و امير مؤمنان علي بن ابي طالبعليه‌السلام بيرون رفتند. مأمون گفت: هرگونه خواهي رفتار كن.

آنگاه مأمون دستور داد فرماندهان و حاجبان و مردم و... سحرگاه پيش از وقت بر در خانه ي امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام گرد آيند. مردم از زن و مرد وكوچك و بزرگ در كوچه ها و بام ها نشسته بودند و تمام فرماندهان و سپاهيان بر در خانه ي امامعليه‌السلام گرد آمدند و سوار بر مركب هاي خويش ايستادند تا خورشيد دميد.

چون خورشيد بر آمد امام رضاعليه‌السلام غسل كرد و دستار سپيدي بر سر نهاد و پاره اي از دنباله ي آن را بر سينه خويش افكند و بقيه را بر ميان كتفش آويخت و اندكي عطر زد و دامن بر ميان بست. آنگاه ياران و اطرافيان خود را فرمود كه همچنان رفتار كنند. سپس عصايي به دست گرفت و بيرون آمد و ما در برابر او بوديم، و او پاي برهنه بود و پايين جامه اش را تا نيمه ساق بركشيده و دامن بر ميان بسته بود. پس چون (در صحن خانه) ايستاد و ما در برابر او مي رفتيم، سر خود را به آسمان برداشت و چهار نوبت تكبير گفت كه ما پنداشتيم آسمان و زمين و در و ديوار با او هماوايي مي كنند.

فرماندهان و مردم خود را آراسته بودند و در حالي كه اسلحه بر خود آويخته داشتند و به بهترين گونه خود را آماده كرده بودند، بر در خانه انتظار مي كشيدند. پس چون بدين هيئت و با پاي برهنه و دامن بر ميان زده به آنها روي آورديم و امام رضاعليه‌السلام هويدا شد، لختي بر در خانه ايستاد و گفت: «الله اكبر، الله اكبر،... خدا بزرگتر است بر آنچه ما را راهنمايي كرد. بر آنچه ما را از جانداران روزي فرمود. و الحمدلله بر آنچه ما را بدان آزمود». و بدين سخنان بانگ برداشت و ما نيز آواي خود را بلند كرديم. شهر مرو از گريه به لرزه در آمد.

پس سه نوبت همچنان بگفت: «الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر علي ما هدانا، الله اكبر علي ما رزقتنا من بهيمه الانعام و الحمد لله علي ما ابلانا ». و چون فرماندهان و سپاهيان وي را بر آن صورت بديدند و بانگ تكبيرش بشنيدند، همه خويشتن را از مركب ها بر زمين افكندند و كفش ها از پاي پرتاب كردند و نيكو حال تر آنان آن كسي بود كه دشنه اي همراه داشت و به فور بدان بند پاي افزار (كفش) خود را مي گسست و آن را از خويش جدا مي كرد و پاي برهنه مي شد.

مرو يكسره شور و فغان شد و مردم از گريستن و شيون، ياراي خود داري نداشتند. پس امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام همچنان گام برمي داشت و به هر ده گامي مي ايستاد و چهار نوبت تكبير مي گفت و ما مي پنداشتيم آسمان و زمين و در و ديوار با او هم صدا مي شوند.

اين خبر به مامون رسيد و فضل بن سهل، ذوالرياستين به او گفت: اميرمؤمنان اگر ابوالحسن الرضاعليه‌السلام بدين گونه به نماز گاه (مسجد) رسد، مردم بدو فريفته مي شوند، و ما همگي بر خون خويش بترسيم، رأي درست آن است كه از او بخواهي تا باز آيد.

مأمون كسي سوي امامعليه‌السلام فرستاد و به وي گفت: كه تكليف دشواري بر او كرده است و نمي خواسته او را چنين به رنج افكند! و اينك از وي مي خواهد كه (رخصت فرمايد) همان كس كه همواره بر مردم نماز مي گزارد همچنان نماز عيد را به جاي آورد. پس امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام فرمود كه كفش او را بياورند و آن را به پاي كرد و بازگشت. كار مردم آن روز پريشان شد و نماز عيد شان سامان نيافت.(۲۹)

و بدين گونه ها امام گرچه نماز نگزارد؛ ليكن سادگي و بي آلايشي و فروتني در نماز عيد را به همگان آموخت و بر نمازهاي خلفاي بيداد كه سراسر تشريفات و ظاهرسازي بود خط سرخ كشيد و غير اسلامي بودن روشهاي مأموني را آشكار ساخت.

سرگذشت شيفتگي

مسير حركت امام رضاعليه‌السلام از مدينه تا مرو، بيانگر بسياري از واقعيت هاي تاريخي است. مأمون كه نمي خواست امام در طول راه با شيعيان برخورد كند و با ايشان تماسي داشته باشد، دستور داده بود تا امام را از راه بصره، اهواز و فارس به مرو بياورند، نه از راه قم؛ زيرا از اين ترس داشت كه شيعيان پيرامون امام گرد آيند و نگذارند امام به مرو رود و تمامي نقشه هاي شوم او نقش بر آب شود و از سوي ديگر، امام در مركز شيعيان قرارگيرد و مورد توجه همگان شود.

با تمام اين حيله ها و نقشه ها باز هم رويدادهاي شگفت آوري در تمام مسير حركت امام رخ داد كه تاريخ آنها را به ثبت رسانده است و هيچ گاه به دست فراموشي سپرده نخواهد شد. برخي از اين رويدادها در نيشابور جلوه گر شد. امام رضاعليه‌السلام در راه بود كه خبر ورودش به نيشابور رسيد. مردمان بسيار شادمان شدند و به پيشوازش شتافتند.

آري، چنين بود كه شيخ بزرگ شهر، عالم بزرگوار و بزرگترين عالمان آن سامان، شيخ ابويعقوب اسحاق راهويه مروزي (كه روانش شاد باد)، چنان شادمان گشت كه با وجود زيادي عمر و پيري، به همراه چهار هزار نفر از دوستان و مريدانش به پيش باز پيشوا و امام خويش شتافت و از شهر بيرون رفت و به سوي كاروان امام شتافت.

آنگاه كه كاروان امام از راه رسيد، اين عالم آزاده، كمر بندگي بست و دامن لباس را تا بالاي ساق، بالا زد و زمام و افسار مركب امام را به دست گرفت و با احترام فراوان بر دوش خود گذاشت و همانند مركب باني (شترباني)، مركب دار امام شد و در ميانه ي راه مسائل علمي و اسلامي را كه برايش روشن نبود، از امام مي پرسيد و بهره ي علمي مي گرفت.

او به روشني اعلام كرد كه «به روز رستاخيز در نزد خداوند دانا (جل جلاله) وسيله ي نجات و سبب رستگاري من اين است كه روزي در دنيا خادم و مهار كش مركب حضرت امام ابوالحسن علي بن موسي الرضاعليه‌السلام بوده ام».(۳۰)

و اين گوشه اي است از آن همه رويدادها و شورها و احساس هايي كه دلباختگان آن امام بزرگ پديد آوردند؟ و برخلاف تمام كوشش ها و تلاشها كه مأمون و درباريان او كردند تا در مسير امام رضاعليه‌السلام چنين رخدادهايي مردمي اتفاق نيفتد و امام رضاعليه‌السلام مورد توجه واقع نشود، ليكن نفوذ معنوي امام و آگاهي شيعيان، پيش آمدها را به گونه اي ديگر رقم زد و چنان نشد كه مأمونيان خواسته بودند كه به امام توجهي نشود و توده هاي مردم و عالمان و انديشمندان شهرها از نزديك امام را نبينند و شيفته ي شكوه و دانش و اخلاق او نگردند؟ باري با همه ي تلاش حكومت گران، عظمت و والايي مقام امام چون خورشيد درخشيد و دل ها را فريفته ي خويش ساخت.

جريان ديگري كه از جمله ي دهها و صدها رويدادي است كه توده هاي مردم و رنج كشيدگان دوران، عشق و احساسهاي خويش را نسبت به خاندان پيامبرعليه‌السلام آشكار ساختند؛ سرگذشت شاعر آزاده و انقلابي، دعبل خزاعي است. او مي گويد: هنگامي كه قصيده ي مدارس آيات- معروف به قصيده تائيه- را سرودم، بر آن شدم كه به خدمت امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام در خراسان بروم و آن را براي ايشان بخوانم.

پس به سوي خراسان رهسپار شدم و قصيده ي خود را در حضور امام رضاعليه‌السلام خواندم، چون به اين ابيات رسيدم: خروج امام لا محاله خارج يقوم علي اسم الله و البركات يميز فينا كل حق و باطل و يجزي علي النعماء والنقمات امامي از آل محمدعليه‌السلام به يقين خروج خواهدكرد، او به تاييد اسم اعظم الهي و بركات نصر آسماني به پا مي خيزد. او حق و باطل را از هم جدا مي كند، و همه را بر شادخواريها، و كين توزي ها، كيفر مي دهد.

امام رضاعليه‌السلام به شدت گريست، آنگاه فرمود: «اي دعبل! روح القدس به زبان تو سخن گفته است. آيا مي داني اين امام چه كسي خواهد بود؟ا گفتم: نه (شخص او را نمي شناسم)، ليكن شنيده ام كه امامي از شما آل محمدعليه‌السلام خروج مي كند، و زمين را از عدل و داد سرشار مي سازد. امام رضاعليه‌السلام فرمود: «پس از من، فرزندم محمد امام است. پس از محمد، فرزندش علي امام است. پس از علي (هادي)، فرزندش حسن امام است؛ پس از حسن (عسكري) فرزندش حجت قائم خواهد بود. اوست كه در زمان غيبت چشم به راه اويند، و در زمان ظهور، همه مطيع او گردند. او زمين را پر از قسط و عدل مي كند، پس از آن كه پر از جور و ستم شده باشد».

سپس دعبل بقيه ي قصيده را براي امام خواند، تا قصيده به پايان رسيد. آنگاه امام رضاعليه‌السلام فرمودند: «اي دعبل! آيا دوست داري دو بيت شعر به قصيده ات اضافه كني، تا قصيده ات تكميل شود؟» دعبل عرض كرد: آري، اي پسر رسول خدا، افتخار مي كنم. امام رضاعليه‌السلام چنين فرمود: «و قبر بطوس يالها من مصيبه توقد بالاحشاء في الحرقات الي الحشر حتي يبعث الله قائما يفرج عنا الهم و الكربات » و قبري در طوس است و چه مصيبتها بدان خواهد رسيد كه دلها را در آتش اندوه مي سوزاند. تا پايان روزگار و تا اينكه خداوند، قائم آل محمدعليه‌السلام را بر انگيزد كه اندوه ها و دشواري ها را از ما (خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ) بردارد.

دعبل گفت: آن جا قبر كيست؟ امام رضاعليه‌السلام فرمود: «آن جا قبر من است، دير زماني نخواهد گذشت كه (آرامگاه من) مكان رفت و آمد شيعيان و دوستان من خواهد شد...». امام در پايان، دعبل را بسيار ستود و تحسين كرد و به او گفت تا من به تو اجازه نداده ام اين شعر را براي كسي نخوان.

دعبل مي گويد: مأمون از آمدن من به مرو آگاه شد و مرا خواست وگفت: قصيده ي مدارس آيات را براي من بخوان. من به گفته ي امام عمل كردم و قصيده را براي او نخواندم. مأمون كسي به خدمت امام فرستاد تا از او بخواهد كه تشريف بياورند.

پس از ساعتي امامعليه‌السلام در مجلس حاضر شد. مأمون به امام رضاعليه‌السلام گفت: از دعبل خواستم شعرش را بخواند، ليكن او چنين نكرد. شما به او بگوييد تا شعرش را بخواند. امام رضاعليه‌السلام به من امر كردند كه آن شعر را بخوانم و من آن را خواندم.

مأمون تجليل فراوان كرد و پنجاه هزار درهم پاداش به من داد. امام نيز صد دينار طلا كه به نام ايشان زده شده بود به من جايزه دادند و فضل بن سهل وزير مامون اسبي اصيل و راهوار با زين و يراق براي من فرستاد.

دعبل مي گويد: پس از آن از امام جامه اي از جامه ها شان را خواستم، تا كفن خويش سازم؟ و امام رضاعليه‌السلام جامه اي به من هديه دادند. پس از مدتي قصد بازگشت به عراق را كردم. در راه، راهزنان به كاروان حمله كردند و هر آنچه در كاروان بود غارت كردند. تا آن جا كه تنها لباسي كهنه كه بر تن داشتم براي من باقي ماند. من از آنچه از دست داده بودم ناراحت نبودم. مگر به خاطر جامه اي كه امام رضاعليه‌السلام هديه داده بودند.

در اين فكر بودم كه يكي از دزدان سوار بر اسبي بود كه فضل بن سهل به من هديه داده بود و اين مصرع «مدارس آيات خلت من تلاوه ؛ مدارس آيات آسماني از تلاوت تهي مانده است»، را مي خواند و گريه مي كرد. من چون اين وضعيت را نگريستم، شگفت زده شدم و از او پرسيدم كه اين شعر از كيست؟

گفت: تو به اين چه كار داري؟ گفتم: پرسش من دليلي دارد كه به تو خواهم گفت. گفت: شهرت سرآينده اين قصيده چنان است كه همگان او را مي شناسند. گفتم: او كيست؟ گفت: دعبل بن علي خزاعي، شاعر خاندان پيامبر كه خداوند او را جزاي نيك دهد. آنگاه گفتم: به خدا سوگند، دعبل منم و اين شعر از من است. آن شخص باور نكرد و از همراهان كاروان تحقيق نمود و چون يقين كرد كه من دعبل هستم، تمامي اموال اهل كاروان را به خاطر من و اين قصيده ي، به صاحبانش بازگرداند، و كاروان ما را تا مكان امن، همراهي كردند.

دعبل مي گويد: پس از مدتي به شهر قم رسيدم و شيعيان آن شهر به گرد من جمع شدند و خواستند تا قصيده ي تائيه را براي ايشان بخوانم. آن گاه همگان در مسجد جامع گرد آمدند و من بر بالاي منبر رفتم و قصيده را براي ايشان خواندم. آنگاه مردم قم، هديه هاي فراوان به من دادند؛ و چون خبر آن جامه كه امام به دعبل هديه كرده بود به اهل قم رسيد، جوانان قم از دعبل خواستند كه آن جامه را به هزار دينار به آنها بفروشد اما او نپذيرفت.

سپس تكه اي از آن جامه را به هزار دينار خريدار شدند، اين بار نيز دعبل نپذيرفت و سرباز زد. او از قم بيرون رفت و به راه خويش ادامه داد. جوانان قم راه را بر او بستند و جامه را به زور از او گرفتند و به شهر بازگشتند. دعبل به قم بازگشت و از آنان خواست تا جامه را به او بدهند و آنان قبول نكردند و گفتند همان هزار دينار را بگير و برو.

دعبل كه نااميد شد، تكه اي از جامه را درخواست كرد و جوانان قم تكه اي از جامه را به همراه هزار دينار به او دادند. دعبل مي گويد: به وطن خويش بازگشتم و ديدم كه دزدان تمامي زندگي مرا دزديده اند، بسيار نگران شدم و به فكر چاره اي افتادم كه ناگاه به ياد آن كيسه ي صد دينار افتادم كه امام به هنگام بازگشت به من داده وگفته بودند كه به آن احتياج پيدا خواهي كرد.

آن كيسه را برداشتم و هر دينار طلايي راكه به نام امام زده شده بود. به شيعيان عراق دادم و در برابر هر يك، صد درهم عراقي گرفتم كه مجموع آن ده هزار درهم شد و تمامي خسارت دزدي را جبران كرد. در اين زمان، بيماري چشمان كنيزي كه دعبل در اختيار داشت، او را نگران ساخته بود. پزشكان براي درمان او آمدند و پس از معاينه به دعبل گفتند: كه چشم راست او از بين رفته است و قابل درمان نيست، اما چشم چپ او را درمان خواهيم كرد.

دعبل مي گويد: بسيار اندوهگين شدم. در اين هنگام به ياد آن تكه از جامه ي امام افتادم. او را برداشتم و بر روي چشمان كنيزم بستم، صبحگاهان چشمان كنيزم به بركت آن جامه شفا يافت و از روزهاي گذشته نيز بهتر شد.(۳۱) .

راويان طلايي

از مهم ترين حوادث سفر امام علي بن موسي الرضاعليه‌السلام به مرو، حادثه ي بي نظيري است كه در نيشابور روي داد. امام در اولين سخنراني خويش، در بخش شرقي امپراطوري بزرگ السلامي، و در آن هنگام كه آهنگ مرو داشت، و مردمان اين سامان و دلباختگان و شيفتگان آن امام بزرگ و جست و جو گران علم و دانش بر گرد مركبش گرد آمدند و از ايشان درخواست كردند تا حديثي روايت كند و قلبهاي مشتاقان را روشن سازد.

امامعليه‌السلام چنين روايت كرد: از پدرم موسي بن جعفر شنيدم كه گفت: از پدرم جعفر بن محمد شنيدم كه گفت: از پدرم محمد بن علي شنيدم كه گفت: از پدرم علي بن الحسين شنيدم كه گفت: از پدرم حسين بن علي شنيدم كه گفت: از پدرم علي بن ابي طالب شنيدم كه گفت: از پيامبر شنيدم كه گفت: از جبرئيل شنيدم كه گفت: از خداي عزوجل شنيدم كه فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ؛ لا اله الا الله دژ من است، پس هر كس به دژ من در آيد، از عذاب من ايمن خواهد بود».

پس چون كاروان به راه افتاد (و اندكي پيش رفت) امام كمي درنگ فرمود و فرياد بر آورد و همگان را متوجه خويش ساخت و چنين گفت: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا ؛ با وجود شرايط آن، و من از شرايط آنم».(۳۲)

امام در اين گردهمايي بزرگ دو اصل اعتقادي و پايه اي را مشخص كرد. نخست توحيد راكه همگان به آن آگاه بودند و آن را باور داشتند و در هر شبانه روز، آن را چندين بار بر مناره ها فرياد مي كردند و در تشهد نماز آن را مي خواندند. سپس اصل بزرگ امامت و رهبري انسان كامل و عادل كه شرط توحيد و تمام كننده ي آن است.

امام با بيان اين مطلب، به همگان فهماند كه توحيد بدون شرط و متمم اساسي آن اصلي ناقص است و هنگامي به كمال مي رسد و جامعه ي توحيدي را مي سازد كه رهبري آن جامعه، به دست انسان كامل و پاك از آلودگيها و معصوم باشد و شعار توحيد را با تمام وجود باور داشته باشد تا جامعه را از ظلم ها و ستم ها و ناروايي ها و تبعيض ها و... رهايي بخشد و مردمان را با تربيتي توحيدي و الهي به يكتاپرستي واقعي و حاكميتي خدايي و عادلانه برساند.

در اين سخن، امام موضعگيري خويش را در مقابل حاكميت روشن ساخت؛ و نادرست بودن حاكميت ستمگران را بر همگان نماياند. با اين سخن، بزرگترين هدف مأمون را نقش بر آب كرد؛ زيرا كه نخست حاكميت خود مأمون را غير الهي و نامشروع جلوه داد و هدف مأمون را كه مي خواست يا ولايتعهدي (اجباري) امام، به حكومت خويش مشروعيت بخشد، پوچ ساخت.

اين سخنان را امام در اجتماع بزرگ و دهها هزار نفري مردمان نيشابور بر زبان آورد، آن جا كه بيش از بيست هزار نفر قلم و دوات به دست، سخنان ايشان را مي نوشتند جز آنان كه چيزي ننگاشتند و گوش فرا مي دادند، يا آنان كه خواندن و نوشتن نمي دانستند. امام احمد حنبل- پيشواي مذهب حنبلي- درباره اسناد اين روايت چنين مي گويد: «اگر اسناد آن را بر ديوانه اي فراخواني، از جنون خويش شفا يابد».(۳۳) .

عمل، نه حرف

در انديشه ي اسلامي، ارزش براي عمل انساني است؛ و آدميان ساخته ي دست خويش اند و با عمل و كاري كه انجام مي دهند سنجيده مي شوند و برتري مي يابند وبه سعادت مي رسند. هيچ گاه عوامل بيروني چون، خانواده و نياكان و روابط اجتماعي در ساختن و شدن انسانها نقشي ندارد.

هيچ كس به اين خاطر كه از خانواده ويژه اي است (حتي از خاندان پيامبر و امامان) و يا در گروه خاصي قرار دارد، يا به طبقه ي برتر اجتماعي پيوند دارد و... نمي تواند دل خوش كند و دست از كار وكوشش بردارد و سرانجام نيك، براي خود انتظار داشته باشد و در اين دنيا نيز خود را برتر از ديگران بداند، اين شيوه ي تفكر اسلامي نيست؛ بلكه تنها و تنها سكوي پرش انساني، عمل وكوشش اوست. پيشوايان راستين ما نيز همواره مردم را با اين اصل آشنا كرده اند و حتي به افراد خانواده ي خود نيز آموزش داده اند كه به شرافت ها و ارزشهاي خانوادگي تكيه نكنند و از پارسايي و نيكوكاري دست برندارند و براي خود اسطوره هاي خيالي نسازند.

امام علي بن موسي الرضاعليه‌السلام نيز چنين بود و انسانها را با تقوا و عمل الهي و انساني مي سنجيد و ميان سياه و سفيد، فقير و غني و هر گروه و طائفه و با هر اصل و نسبي و... فرق نمي گذاشت و تنها برتري را در تقوا و خدا باوري راستين و عمل شايسته مي دانست.

مردي به امامعليه‌السلام مي گويد: به خدا سوگند، در روي زمين از نظر نياكان و نسب كسي از شما برتر نيست. امامعليه‌السلام به آن مرد فرمود: تقوا به آنان برتري داد، و فرمانبرداري خدا، آنان را بدان پايه و مقام رسانيد.(۳۴)

همچنين امام برتري خويش و امامان شيعه را به فرمانبرداري بيشتر آنان از خداوند مي داند و عمل خالصانه و تقواي الهي آنان را ملاك والايي و برتري مي شمردند: شخصي به آن حضرت عرض كرد: به خدا قسم تو بهترين مردم هستي. امام عليه‌السلام به او فرمود: سوگند مخور، بهتر از من كسي است كه براي خدا فرمانبردارتر، و از نافرماني او پرهيزگار تر باشد.

به خدا سوگند اين آيه نسخ نشده است كه: ( ... وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ... ) (۳۵) «و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد. هر آينه گرامي ترين شما نزد خدا، پرهيزگار ترين شماست...». (۳۶)

همچنين ابراهيم بن عباس صولي گويد: شنيدم علي بن موسي الرضاعليه‌السلام مي فرمود: براي سوگند خود، بنده اي آزاد مي كنم؛ و من چنين سوگندي نمي خورم مگر اينكه بنده اي را آزاد و پس از آن همه ي دارايي خود را در راه خدا انفاق مي كنم. سوگند مي خورم به قرابتي كه با پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دارم، اگر كسي گمان كند من بهتر از اين هستم (اشاره به يكي از غلامان سياه خود فرمود) درست نيست، مگر اينكه من عمل شايسته داشته باشم، تا اينكه بهتر از او باشم.(۳۷)

در آن هنگام كه زيد بن موسي، برادر امامعليه‌السلام را دستگيركرده بودند و در مرو به خدمت امام رضاعليه‌السلام آوردند، او گمان برده كه چون از خاندان فاطمهعليها‌السلام است، هر عملي كه انجام دهد و به هر كاري دست زند، فرقي ندارد و او به پاداش الهي دست خواهد يافت.

اما امام با او برخورد كرد و يادآور شد كه پاداش و جزاي الهي و برتري يافتن به كارهاي شايسته و نيك انسانها بستگي دارد، نه خويشاوندي آنان با نياكاني چون خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ياسر خادم گويد: هنگامي كه زيد بن موسي را نزد امام آوردند، امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام به او فرمود: زيد! گويا فرومايگان كوفه تو را فريب داده اند.

كه چون خداوند رحم فاطمهعليه‌السلام را پاك و پاكيزه قرار داد، آتش دوزخ را بر فرزندانش حرام كرده است. اينكه شنيده اي خاص حسن و حسينعليه‌السلام است... و اگر خيال مي كني تو كه معصيت خدا را مي كني وارد بهشت مي شوي و موسي بن جعفرعليه‌السلام كه خدا را فرمانبرداري مي كرد نيز داخل بهشت مي شود، لازم مي آيد كه تو در نزد خدا از موسي بن جعفرعليه‌السلام گرامي تر باشي؟ به خدا سوگند، هيچكس به ثواب هاي الهي جز به فرمانبرداري از او دست نمي يابد و تو گمان مي كني با نافرماني او بدان مي رسي.

زيد گفت: من برادر و فرزند پدر تو هستم. امام عليه‌السلام فرمود: مادامي كه اوامر خداوند عزوجل را فرمانبردار باشي، برادرم هستي؛ چنان كه نوح عليه‌السلام عرض كرد: ( رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ) (۳۸) «اي پروردگار من، پسرم از خاندان من بود و وعده ي تو حق است و تو نيرومندترين حكم كنندگان هستي». خداوند بزرگ به او فرمود: ( يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ ... ) (۳۹) «اي نوح، او از خاندان تو نيست، او (را) عملي ناشايست است...» بنابراين، نافرماني از خداوند او را از خاندان نوح بيرون راند... (۴۰)