درس‌هایی از طبیعت

درس‌هایی از طبیعت0%

درس‌هایی از طبیعت نویسنده:
گروه: سایر کتابها

درس‌هایی از طبیعت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رضا اكبرى
گروه: مشاهدات: 4199
دانلود: 1730

توضیحات:

درس‌هایی از طبیعت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 102 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4199 / دانلود: 1730
اندازه اندازه اندازه
درس‌هایی از طبیعت

درس‌هایی از طبیعت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس‌هایی از طبیعت

نویسنده: محمد‌رضا اکبری.

« دعای مطالعه »

اَللَّهُمَّ اَخْرِجْنی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَاَکْرِمْنی بِنُورِ الْفَهْمِ. اَللَّهُمَّ افْتَحْ عَلَینا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ وَانْشُرْ عَلَینا خَزائِنَ عُلُومِکَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ مفاتیح الجنان

خداوندا مرا از تاریکی‌های وهم و خیال بیرون آور و به روشنی فهم گرامی دار. خداوندا درهای رحمتت را بر ما بگشا و گنجینه‌های علومت را بر ما بازگردان. به رحمت خودت ای مهربان‌ترین مهربانان.

مقدمه مؤلف‌

قصّه، همواره نقش مؤثر و سازنده خود را در افکار،اخلاق و فرهنگ انسان‌های تاریخ داشته است. چه بسیار کسانی که با داستان‌های سالم و سودمند به رشد و هدایت بار یافته‌اند و چه فراوان اقوام و گروه‌هایی که با قصّه‌های گمراه کننده و خلاف ارزش‌های انسانی به انحراف و مفاسد اخلاقی راه یافته‌اند.

با شروع تاریخ زندگی انسان، قصّه گویی آغاز شد و به عنوان یکی از مسائل فرهنگی مورد علاقه انسان جایگاه اصلی خود را در میان همه انسان‌های تاریخ باز کرد.

از جمله قصه‌هایی که همواره گرایش و استقبال مردم را به‌دنبال داشته است قصه‌های مربوط به حیوانات است، به گونه‌ای که نقش اصلی یا جنبی به یکی از حیوانات اختصاص یافته است. به طور کلی حضور حیوانات در مجموعه حرکت‌های یک داستان به تنوع و ملاحت آن می‌افزاید و شنیدن و خواندن آن را دلپذیرتر می‌سازد.

کتاب حاضر که به طور موضوعی و نوین تألیف شده است مجموعه‌ای از داستان‌های سالم، مفید و مستند است که حیوانات و حرکت‌های آن‌ها را مورد توجه قرار داده است. جنبه‌های آموزشی این مجموعه بسیار است و بدون استثناء هر داستانی از یک یا چند نکته تربیتی یا آموزشی برخوردار است که در تقویت عقاید، اخلاق و ابعاد دیگر فرهنگ دینی و ارزشی انسان مؤثر است.

ضمن حمد و سپاس الهی که توفیق ارائه اثر فرهنگی موجود را به این بنده ناچیزش کرم فرمود از ذات مقدسش مسئلت دارم که مجموعه داستان‌های حیوانات را که هر کدام در یک قطعه تاریخی شکل گرفته‌اند قدمی مؤثر در بارور کردن ارزشها و باورهای دینی و فضایل انسانی قرار دهد.

محمّد رضا اکبری‌

فصل اوّل قصّه‌های گوسفندان

قصّه‌های گوسفندان‌

زندگی حیوانات مدرسه انسان‌هاست.

آزمایش گوسفندان‌

دو حکیم، درباره سلامت و امنیت بحث می‌کردند تا سخن آن‌ها به اینجا رسید که سلامت بهتر است یا امنیت؟

گفت‌وگوی بسیار کردند تا آن‌که تصمیم گرفتند آن را بر روی دو گوسفند آزمایش کنند تا عملاً به نتیجه برسند.

دو گوسفند را آماده کردند که یکی بیمار بود و دیگری در سلامت کامل به سر می‌برد. هر کدام را در یک مکان جداگانه‌ای قرار دادند و در جلوی او علف گذاردند، اما در برابر گوسفندی که از سلامت کامل برخوردار بود گرگی را با افسار محکم بستند و رفتند. روز بعد که به سراغ گوسفندان رفتند مشاهده کردند گوسفند بیمار قدری علف خورده است اما گوسفندی که سالم بود هیچ علف نخورده است و علت نخوردن علف، ناامنی از سوی گرگی بوده است که در برابر او بسته شده بود. آن‌ها از این آزمایش نتیجه گرفتند که امنیت بر سلامت مقدم است.(1)

گوسفندان سیل زده‌

یکی از افراد سرشناس مکّه گوسفندانی داشت که هرگاه چوپان او شیر آن‌ها را می‌دوشید و به او می‌داد مقدار زیادی آب را با آن مخلوط می‌کرد و به دیگران می‌فروخت. چوپان که از عمل صاحب گوسفندان بسیار ناخشنود بود، خطاب به او گفت: خیانت نکن که عاقبت بدی را در پی دارد، اما او توجهی نکرد.

روزی گوسفندان در دامنه کوهی حرکت می‌کردند که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد و همه گوسفندان را با خود برد. چوپان بدون گوسفندان به نزد خواجه رفت. او که چوپان را بدون گوسفندان مشاهده کرد سؤال کرد گوسفندان مرا چه کردی؟ چوپان در جواب گفت: آن آب‌هایی که با شیر مخلوط می‌کردی، جمع گردید و سیلی شد و همه گوسفندان را با خود برد.(2)

ارزش این بزغاله‌

روزی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و اصحابش از کنار بزغاله گوش بریده‌ای که در زباله‌دان افتاده بود عبور می‌کردند. آن حضرت خطاب به همراهانش فرمود: این لاشه بزغاله چه اندازه ارزش دارد؟ پاسخ دادند: اگر زنده بود شاید یک درهم ارزش نداشت و مرده آن کمترین قیمتی ندارد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: سوگند به خداوندی که جانم در دست اوست، دنیا در نزد خداوند از این بزغاله در نزد اهلش پست‌تر است.(3)

برخوردی زیبا با بزغاله‌

صفوان جمال می‌گوید: از امام صادق‌عليه‌السلام سؤال کردم امامت بعد از او با چه کسی خواهد بود؟ امام‌عليه‌السلام فرمود:

مقام امامت از آن کسی خواهد بود که بازی و بیهوده‌گری نمی‌کند. در همین حال موسی بن جعفرعليه‌السلام که زمان کودکی خود را می‌گذرانید، وارد شد در حالی که یک بزغاله با خود به‌همراه داشت و به او می‌گفت: «برای پروردگارت سجده کن»

امام صادق‌عليه‌السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدای کسی که بازی و بیهوده‌گری نمی‌کند.(4)

اگر چه بزغاله وسیله بازی کودکان بود امّا رفتار امام کاظم‌عليه‌السلام با آن، بازی کودکانه نبود بلکه یادآور توجه به خدا و پرستش او بود.

قوچ‌های جنگی متوکل‌

متوکل عباسی چند قوچ جنگی داشت که انسان‌های باوقار را توسط آن‌ها مورد تحقیر قرار می‌داد. یک روز که قرار بود امام علی نقی‌عليه‌السلام به دیدن او برود دستور داد قوچ‌ها را به جنگ یکدیگر اندازید تا وقتی امام شیعیان آمد به او شاخ بزنند و ما بخندیم.

قوچ‌ها را آوردند و افسار از گردن آن‌ها برداشتند. آن‌ها با یکدیگر شاخ به شاخ می‌شدند و می‌جنگیدند که امام دهم‌عليه‌السلام وارد شد. متوکل و اطرافیان او منتظر شاخ زدن قوچ‌ها به امام‌عليه‌السلام بودند که آن‌ها دو طرف صف کشیدند و خاضعانه ایستادند تا حضرت از بین آن‌ها عبور کرد و برای او تعظیم می‌کردند. متوکل و حضّار همه متحیر شده بودند. وقتی امام‌عليه‌السلام آمد و نشست فرمود:

ای خلیفه! جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از به جنگ انداختن حیوانات منع فرموده است. من شنیده‌ام گاهی به هنگام جنگ قوچ‌ها بعضی از افراد باوقار را دعوت می‌کنی و قوچ‌ها به آن‌ها شاخ می‌زنند و آنان را بر زمین می‌اندازند و مردم می‌خندند. مگر نشنیده‌ای که خدای تعالی فرموده است: کسی که به یکی از دوستان من توهین کند مرا به جنگ خود فراخوانده است؟ انسان گاهی غافل است که بافنده، کفنش را بافته است و کافور و غسلش را تجار خریده‌اند و در دکان عطار قرار گرفته است و او به لهو و لعب مشغول است و توجه ندارد.

دو سه شب بیشتر نگذشت که متوکل را کشتند.(5)

اشاره تاریخی به بزغاله‌ها

سدیر صیرفی گوید: به محضر امام صادق‌عليه‌السلام رسیدم و عرض کردم: به خدا سوگند خانه‌نشینی برای شما روا نیست.

امام‌عليه‌السلام فرمود: چرا ای سدیر!؟

گفتم به خاطر یاران و دوستان فراوانی که داری. به خدا سوگند اگر امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام این همه یاور داشت، قبیله ابوبکر و عمر به گرفتن خلافت از او طمع نمی‌کردند.

امام‌عليه‌السلام فرمود: ای سدیر! فکر می‌کنی چه اندازه یار و یاور دارم؟ گفتم: صد هزار نفر. فرمود: صد هزار نفر؟ بله بلکه دویست هزار نفر! دویست هزار نفر؟ بله و بلکه نصف مردم دنیا!

حضرت بعد از لحظه‌ای سکوت فرمود: آماده‌ای تا ینْبُع با من همراه باشی؟

عرض کردم: آماده‌ام.

امام‌عليه‌السلام دستور داد: الاغ و قاطری را زین کردند من زودتر سوار الاغ شدم. حضرت فرمود: ای سدیر: می‌خواهی الاغ را به من بدهی؟ گفتم: استر زیباتر و سریع‌تر است. فرمود: الاغ برای من راهوارتر است. من از الاغ پیاده شدم و او سوار الاغ شد و من بر قاطر سوار شدم و به راه افتادیم تا وقت نماز فرا رسید... و در زمینی که خاک آن سرخ بود رسیدیم. آنجا جوانی بزغاله می‌چرانید. امام‌عليه‌السلام به بزغاله‌ها نگریست و فرمود: ای سدیر! به خدا قسم اگر تعداد شیعیانم به اندازه این بزغاله‌ها بود خانه‌نشینی برای من روا نبود. آن‌گاه پیاده شدیم و نماز گزاردیم. بعد از نماز به کنار بزغاله‌ها رفتم و آن‌ها را شمارش کردم، تعداد آن‌ها هفده عدد بود.(6)

انفاق گوسفند

یکی از همسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گوید: ما گوسفندی را کشتیم و گوشت‌های آن را تقسیم کردیم و همه را به مردم دادیم، به طوری که تنها کتف آن باقی مانده بود. آن‌گاه به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم: همه گوشت‌های گوسفند را انفاق کردیم و تنها یک کتف از آن باقی مانده است.

حضرت فرمود: همه گوسفند به جز کتف آن باقی مانده است.(7)

آن‌چه را انسان در راه خدا می‌دهد آن را جاودانه می‌کند و آن‌چه را به مصرف می‌رساند به آن پایان می‌بخشد.

گوسفند گم شده‌

«علی بن حریز» گوید: من نزد امام جوادعليه‌السلام بودم که یکی از گوسفندان خادم آن حضرت ناپدید شده بود. عدّه‌ای از همسایه‌ها را که به آن‌ها سوءظن برده بودند به نزد امام‌عليه‌السلام آوردند وبه آن‌ها اظهار می‌کردند که شما گوسفند را به سرقت بردید.

حضرت به آن‌ها فرمود: وای بر شما! همسایه‌های ما را آزار ندهید. آن‌ها گوسفند شما را به سرقت نبردند بلکه گوسفند در منزل فلان شخص است. با معلوم شدن مکان گوسفند گم شده به آنجا رفتند و آن را در آن خانه یافتند. آن گاه با خشم و ناراحتی با صاحب منزل روبرو شدند و او را کتک زدند و لباس‌هایش را پاره کردند. صاحب منزل که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود قسم می‌خورد که گوسفند را ندزدیده است تا این که او را به خدمت امام‌عليه‌السلام بردند.

حضرت فرمود: وای بر شما! چرا این مرد را کتک زدید و به او ستم کردید؟ گوسفند شما خود به منزل او رفت و صاحب‌خانه از ورود آن به منزل خود بی‌اطلاع بود. آن گاه صاحب منزل را به نزد خود فراخواند و در برابر آزاری که دیده بود و لباس‌هایی که از وی پاره شده بود، مورد بخشش مالی خود قرار داد.(8)

آگاهی کامل شرط اوّل قضاوت و اظهار نظر درباره مردم است و تا زمانی که انسان به یقین نرسیده است باید از هرگونه نسبت ناروا بپرهیزد.

فصل دوّم قصّه‌های پرندگان

قصّه‌های پرندگان‌

پرواز پرندگان درس پرواز انسان از مُلک به ملکوت است.

گنجشک‌های تشنه‌

در یک روز سرد که در بیرون شهر بر روی کوه‌های اطراف، کوه‌پیمایی می‌کردم در مسیر خود گنجشک‌هایی را دیدم که روی برکه آبی که بر روی آن یخ بسته بود نشسته‌اند و می‌کوشند تا با سوراخ کردن یخِ روی آب با منقار خود، به آب دسترسی پیدا کنند. اما هر بار که جایی از یخ را نوک می‌زدند بر اثر ضخامت آن نتیجه نمی‌گرفتند.

ناگهان دیدم که یکی از گنجشک‌ها بر روی یخ خوابید. گمان بردم آسیبی دیده است که بر روی یخ افتاده است اما به زودی معلوم شد که این گمان صحیح نبوده است؛ زیرا طولی نکشید که آن گنجشک از جای خود برخاست و گنجشک دیگری بر جای او خوابید. پس از چند لحظه گنجشک دومی برخاست و گنجشک دیگری بر جای او خوابید و به همین ترتیب گنجشک‌های دیگر یکی پس از دیگری به این کار ادامه دادند. در اثر این حرکت معلوم گردید هر گنجشکی با بدن گرم خود لحظه‌ای چند بر روی یخ می‌خوابید و با گرمی بدن خود ضخامت یخِ جایگاه خود را نازک‌تر می‌کرد. سرانجام گنجشک‌ها به قشر نازک یخ هجوم بردند و با نوک‌های خود آن را سوراخ کردند و به آب دست یافتند و جملگی سیراب شدند.

به راستی گنجشک‌ها این روش دست‌یابی به آب را از کدام کلاس آموختند؟(9) این تدبیر خدای حکیم است که این‌چنین گنجشک‌ها را در برخورد با طبیعت موفق کرده است.

پرنده‌های عذاب الهی‌

ابرهه از سوی نجاشی پادشاه مسیحی حبشه به حکومت یمن گمارده شده بود. او فردی شهوتران و خوشگذران بود. ابرهه برای جلب توجه شاه حبشه کلیسای با شکوهی رادر صنعا بنا گذارد که در زمان خود بی‌نظیر بود و در نظر داشت مردم را از طواف کعبه منصرف سازد و کلیسای نوبنیاد را محل طواف آن‌ها گرداند. اما کمترین موفقیتی به‌دست نیاورد و مردم همچنان علاقه خود را به کعبه ابراز می‌داشتند.

ابرهه که خود را شکست خورده یافته بود، تصمیم گرفت تا خانه خدا را ویران کند. لشکر خود را با فیل‌های جنگی به سوی مکه روانه کرد که ناگهان دسته‌هایی از پرندگان از سمت دریا ظاهر شدند و هر کدام با منقار و پاهای خود حامل سنگ‌ریزه‌ای بودند. سایه مرغان آسمان، لشکرگاه را تیره و تار کرده بود و سلاح‌های کوچک به ظاهر ناچیز آن‌ها اثر عجیبی از خود بر جای می‌گذاشت. مرغان مسلح به سنگ ریزه‌ها، به فرمان خدا لشکر ابرهه را سنگ‌باران کردند به طوری که سرهای آن‌ها شکست و گوشت‌های آن‌ها متلاشی گردید.

یکی از سنگ ریزه‌ها بر سر ابرهه فرود آمد، ترس و لرزش، سراسر بدن او را فرا گرفت و یقین کرد که قهر و غضب الهی او را احاطه کرده است. نظری به سپاه خود افکند و مشاهده کرد اجساد آن‌ها مانند برگ درختان بر زمین ریخته است. بی‌درنگ به کسانی که جان سالم به در برده بودند، فرمان داد به یمن بازگردند. آن‌ها نیز حرکت کردند اما در طول راه بسیاری از سپاهیان او بر اثر زخم‌ها و ترسی که پیدا کرده بودند جان سپردند حتی گوشت‌های بدن ابرهه در بازگشت به یمن متلاشی گردید و به وضع عجیبی جان سپرد.(10)

از کبوتر آموختم‌

یکی از عرفای بزرگ و نامی اسلام، ملا حسینقلی همدانی است. او می‌گوید: از این که در سیر و سلوک معنوی خود موفقیتی نداشتم سخت گرفته بودم تا یک روز که در گوشه‌ای از شهر نجف نشسته بودم دیدم کبوتری بر زمین نشست و پاره نان خشکیده‌ای را به منقار گرفت اما هر چه نوک می‌زد خورد نمی‌شد، نان را انداخت و پرواز کرد و رفت. پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد و چندین بار آن را نوک زد و شکسته نشد، دوباره رفت و بعد از چندی آمد و بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد.

از این کبوتر الهام گرفتم که باید در رسیدن به هدف همّت کرد. با اراده و همّت سیر و سلوک معنوی را ادامه دادم تا بعد از بیست و دو سال به نتیجه رسیدم.(11)

مرغ تسبیح‌گو

سعدی گوید به‌یاد دارم که شبی در کاروانی بودم و در سحر کنار بیشه‌ای خفته، شوریده‌ای که در آن سفر با ما همراه بود نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.

چون روز شد گفتم این چه حالت بود؟

گفت: بلبلان را شنیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان در کوه و غوکان(12) در آب و بهایم در بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببرد طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت: باور نداشتم که تو را

بانک مرغی کند چنین مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح‌گوی و ما خاموش(13)

مرغ وحشی‌

صیادی مشاهده کرد یک مرغ وحشی بلند پا و بزرگ‌تر از مرغ خانگی که آن را «حُبارا» می‌نامند با یک مار افعی زد و خورد می‌کند و بعد از آن که از نیش مار مسموم می‌گردد به سراغ گیاهی رفته و آن را می‌خورد و دوباره به جنگ با افعی می‌رود و پس از نیش خوردن دوباره سراغ آن گیاه می‌رود و همواره این عمل را تکرار می‌کند.

صیاد مدّتی در کمین‌گاه خود این حرکت را مشاهده می‌کرد. گیاهی که آن مرغ وحشی تناول می‌کرد، گیاه خاصی بود که بوته آن در نزدیکی صیاد بود. وقتی از آن تناول کرد و دوباره به جنگ با مار رفت صیاد آن گیاه را کند و از آنجا دور کرد. مرغ وحشی که دوباره مورد اصابت نیش مسموم مار قرار گرفته بود به سوی آن گیاه بازگشت اما آن را ندید مدتی کوتاه به دور محل رویش آن گیاه چرخید و افتاد و مرد.

صیاد فهمید که مرغ وحشی خود را با خوردن آن گیاه از سم افعی معالجه می‌کرده است.(14)

این خدای حکیم است که داروخانه طبیعی خود را در همه جا گسترده است تا حیوانات مبتلا به بیماری‌ها، خود را به طور طبیعی و به دور از هرگونه امکانات طبی ساخته دست بشر مداوا کنند و به حیات خود ادامه دهند.

باز پادشاه‌

پادشاهی در قصر خود «بازی» داشت که او را از هر گونه امکانات بهره‌مند ساخته بود، اما این باز از قصر فرار کرد و بر منزل پیرزنی فرود آمد. پیرزن که آن باز زیبای پادشاه را مشاهده کرد او را گرفت و بال‌هایش را کوتاه و ناخن‌هایش را چید و به جای غذاهای متنوع مقداری کاه جلوی او گذارد.

پادشاه که بازِ خود را از دست داده بود به جستجوی آن پرداخت تا سرانجام آن را در نزد آن پیرزن یافت و مشاهده کرد گرد و غبار و دودِ خانه پیرزن بازِ زیبای او را تیره و چرکین کرده است. بر حال او رقّت کرد و گفت: چگونه از بهشت به جهنم رفتی؟ مگر نمی‌دانستی که وضع بهشتی‌ها با جهنمیان متفاوت است؟ این سزای کسی است که از قصر پادشاه فرار کند و به منزل یک پیرزن برود.(15)

آری ای عزیز تو هم مرغ باغ ملکوتی و اگر از آنجا فرار کنی شیطان تو را صید خواهد کرد آن گاه اسیر و زمین‌گیر خواهی شد و این سزای کسی است که از مولای خود بگریزد.

مرغ بریان شده‌

انس گوید یک مرغ بریان شده به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هدیه شد. وقتی آن را جلوی خود قرار داد عرض کرد: خداوندا! بهترین خلق خود را به من برسان تا با یکدیگر این مرغ بریان شده را بخوریم. من در نزد خود گفتم: خدایا آن فرد را مردی از انصار قرار بده.

علی‌عليه‌السلام آمد و درب را آهسته کوبید. گفتم چه کسی است؟

گفت: علی

گفتم رسول اللَّه‌صلى‌الله‌عليه‌وآله مشغول است. او هم برگشت.

وقتی نزد حضرت برگشتم شنیدم که دوباره می‌گوید: خدایا بهترین خلق خود را به من برسان تا با یکدیگر این مرغ پخته را بخوریم. من دوباره نزد خود گفتم: خدایا او را از انصار قرار بده.

دوباره علی‌عليه‌السلام آمد و درب را کوبید. به پشت درب رفتم و گفتم مگر نگفتم رسول‌اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله مشغول است؟ علی‌عليه‌السلام برگشت و من هم نزد حضرت برگشتم و شنیدم که برای سومین بار می‌گوید: خدایا بهترین خلق خود را به من برسان تا با یکدیگر این مرغ بریان شده را بخوریم.

علی‌عليه‌السلام آمد و درب را به طور محکم کوبید. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: باز کن، باز کن، باز کن، وقتی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او نگریست، گفت: به نزد من بیا، به نزد من بیا، علی‌عليه‌السلام نزد حضرت نشست و مرغ پخته شده را با یکدیگر خوردند.(16)

از این داستان معلوم می‌گردد که بهترین خلق خدا بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام است.

خلقت طوطی‌

در سوره نمل آمده است که حضرت داودعليه‌السلام به زبان حیوانات آگاه بود. روزی در محراب خود مشغول عبادت بود که چشمش به طوطی کوچکی افتاد، در خلقت او تفکر کرد و گفت: خداوند چه هدفی از خلقت این پرنده داشته است؟

خداوند طوطی را به سخن درآورد که می‌گوید: ای داوود آیا از خود شگفت‌زده شده‌ای؟ ما به اندازه‌ای که خدا به ما عطا فرموده ذکر او می‌گوییم و تو هم به اندازه‌ای که خداوند عطا فرموده است شکر و سپاس او بگو.(17) ای عزیز موجودات عالم بر اساس مصالح الهی خلق شده‌اند پس مبادا خلقت موجودی را بیهوده انگاری. اگر به خواص موجودات عالم آگاهی نداشته باشیم به این اثر آن‌ها آگاهیم که بنابر آیه اوّل سوره جمعه همه آن‌ها تسبیح خدا می‌گویند و این خود در علّت آفرینش آن‌ها کافی است.

کبوتران سبز رنگ‌

راوی گوید روزی به منزل امام صادق‌عليه‌السلام رفتم و مشاهده کردم که سه کبوتر سبز رنگ در خانه آن حضرت بود، عرض کردم این کبوترها منزل را کثیف می‌کنند.

حضرت فرمود: نگاهداری کبوتر در منزل مستحب است.(18)

روایات فراوانی وارد شده است و قضایای متعددی نقل گردیده است که نگاهداری کبوتر مستحب است و پیامبر و ائمه‌‌عليه‌السلام نیز در منزل خود کبوتر داشتند و در دفع آفات مؤثرند.

علامه مجلسی فرموده است مستحب است چند کبوتر که بال و پر آن‌ها چیده باشد در منزل نگهداری شوند.(19)

البته کبوتر بازی مورد نهی قرار گرفته است و از کبوترباز در روایات به عنوان شیطان یاد شده است.

به شهادت گرفتن کبک‌ها

یکی از سران کُرد بر سر سفره شاهزاده‌ای نشسته بود که در آن سفره دو عدد کبک بریان شده گذارده بودند، اما همین که چشم آن مرد به کبک‌ها افتاد خندید.

وقتی شاهزاده سبب خنده او را جویا شد در جواب گفت: در جوانی بر سر راه تاجری ایستادم تا اموالش را غارت کنم. وقتی خواستم او را به قتل برسانم شروع به گریه و التماس کرد اما عجز و ناله او سودی نبخشید. وقتی مطمئن شد که او را خواهم کشت رو به سوی دو کبکی کرد که بر کوه نشسته بودند و گفت: ای کبک‌ها! شاهد باشید که این مرد قاتل من است. با دیدن این دو کبک در سفره به یاد این ماجرا افتادم و خندیدم که آن تاجر چه اندازه نادان بود.

شاهزاده گفت: آن دو کبک شهادت خود را دادند و دستور داد گردن او را زدند.(20)

سخن زیبای قمری‌

قرآن کریم در سوره نمل می‌فرماید: سلیمان و داوود زبان پرندگان را می‌دانند.

روزی یک قمری که در نزدیکی سلیمان‌عليه‌السلام بود آوازی سر داد. آن حضرت گفت: می‌دانید این قمری چه می‌گوید؟

اطرافیان جواب دادند: خیر.

سلیمان گفت: می‌گوید: بزائید برای مرگ و بنا کنید برای خراب شدن.

و هنگامی که طاووس آواز بلند کرد فرمود: می‌گوید: همان‌گونه که عمل می‌کنید، پاداش می‌گیرید.

و هنگامی که کرکس بانگ برآورد فرمود: می‌گوید: از خدا آمرزش خواهید ای گنهکاران.

و چون طوطی صدا برآورد فرمود: می‌گوید: هر زنده‌ای می‌میرد و هر نویی کهنه می‌شود.

و وقتی کبوتری بانگ برآورد فرمود: می‌گوید: تسبیح می‌گویم پروردگار بلند مرتبه‌ام را به اندازه‌ای که زمین و آسمان از آن پر شود.(21)

درسی از کلاغ‌

قابیل به خاطر امتیازات برادرش هابیل بر او حسادت می‌برد، آتش حسادت آن چنان درونش را شعله‌ور کرده بود که تصمیم گرفت برادر خود را به قتل برساند. البته نیت شوم خود را به او اعلام کرد اما هابیل که فردی با تقوا بود به اوگفت اگر تو بخواهی مرابکشی من تو را نخواهم کشت.

قابیل تصمیم خود را گرفته بود و به دنبال آن بود که در جایی مناسب و به دور از چشم پدر و مادر خود، به نیت شوم خویش عمل کند.

روزی او را بر فراز کوهی یافت که برای چرانیدن گوسفندان خود به آنجا رفته بود و در آن هنگام به خواب فرو رفته بود. قابیل که موقعیت را مناسب دید با سنگ بزرگی بر سر برادر خود زد و هابیل جان به جان آفرین تسلیم کرد. جسد او بر روی زمین افتاده بود و قابیل نمی‌دانست چگونه جسد برادر را دفن کند؛ زیرا این اوّلین مرتبه‌ای بود که با یک جسد بی‌جان انسان روبرو گردیده بود.

خداوند دو کلاغ را فرستاد تا در برابر او با یکدیگر مقاتله کردند و یکی از آن دو دیگری را کشت و گودالی کند و جسد کلاغ مرده را در آن دفن کرد و بر آن خاک ریخت.

قابیل گفت: وای بر من آیا نمی‌توانم همانند این کلاغ برادر خود را بپوشانم؟(22)

فهم بلند هدهد

در قرآن کریم آمده است، حضرت سلیمان‌عليه‌السلام جویای حال پرندگان شد و فرمود: هدهد را نمی‌بینم یا غیبت کرده است؟ او را به سختی عذاب خواهم کرد یا سر از بدنش جدا می‌کنم مگر این که علّت روشن و قابل قبولی داشته باشد.

بعد از مدتی کوتاه هدهد حاضر شد و به سلیمان‌عليه‌السلام گفت: خبری دارم که از آن اطلاع نداری. از ملک و پادشاهی سبأ خبری یقینی برای تو آورده‌ام.

زنی را یافتم که بر مردم آن دیار حکومت می‌کند و از هر نعمتی بهره‌مند است و از تخت با عظمتی برخوردار می‌باشد. او و ملتّش را دیدم که برای خورشید سجده می‌کنند و شیطان اعمالشان را برای آن‌ها زینت داده است و آن‌ها را از خداوند بازداشته است تا هدایت نشوند و خدا را که هر پنهانی را در آسمان و زمین آشکار می‌کند و بر نهان و آشکار شما آگاه است بندگی نکنند. خدایی که جز او خدایی نیست و پروردگار عرش بزرگ است.

سلیمان‌عليه‌السلام خطاب به هدهد فرمود: باید تحقیق کنم که تو راست می‌گویی یا از دروغگویانی؟ حال این نامه مرا به آن‌ها برسان و برگرد تا پاسخ آن‌ها معلوم گردد.(23)

از این داستان که صریح آیات قرآن کریم است آگاهی دقیق حیوانات از معارف و واقعیت‌ها آشکار می‌گردد.(24)

کلاغ و کبوتر

مالک بن دینار گوید: یکی از امور مشترک بین انسان و حیوان این است که هر یک از آن‌ها به دنبال دوست مناسب خود هستند که با او هماهنگ و هم‌نوع باشد. اما روزی کلاغی را مشاهده کرد که با کبوتری همراه شده است. بسیار تعجّب کرد و گفت چگونه می‌شود یک کلاغ با یک کبوتر هماهنگ و همراه شود در حالی که بین آن‌ها هماهنگی نیست. در همین فکر بود که آن دو پرنده شروع به حرکت کردند در حالی که هر دو می‌لنگیدند. مالک گفت: این‌ها هم نقطه مشترک دارند.(25)

انسان‌های پرهیزگار از دوستان ناباب اجتناب می‌کنند تا مردم نقطه مشترکی بین آن‌ها احساس نکنند؛ چرا که همراهی با انسان‌های ناصالح جامعه حضور در موضع تهمت است که اسلام از آن نهی فرموده است.

فصل سوّم قصّه‌های شترها

قصّه‌های شترها

خلقت شتر کتاب خداشناسی اهل اندیشه است.

طپش قلب‌ها در حرکت شتر پیامبرصلی الله علیه وآله‌

با هجرت پیامبر اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله از مکه به مدینه، شهر مدینه شور و هیجان خاصی پیدا کرده بود. مردم در انتظار پیامبر محبوب خود بودند. وقتی شنیدند که حضرت به دو فرسخی شهر رسیده است غوغای وصف ناپذیری پدید آمده بود. جوان‌ها شهر را از آثار بت‌پرستی پاک کرده بودند و در انتظار پیشوای بزرگ اسلام که در آینده‌ای بسیار نزدیک او را با چشم‌های خود می‌دیدند، لحظه شماری می‌کردند. سرانجام خورشید پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در شهر مدینه طلوع کرد، او سوار بر شتر وارد شهر شد و مردم استقبال بی‌نظیری از آن حضرت به عمل آوردند.

قبیله‌های مختلف هر کدام افسار شتر او را گرفته و از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت می‌کردند اما او نمی‌پذیرفت. شاید علّت آن، این بود که پذیرش دعوت یک قبیله سبب ناراحتی قبایل دیگر می‌شود. حضرت مهار شتر را آزاد گذارد و فرمود: از حرکت شتر جلوگیری نکنید هر کجا زانو بر زمین زد من در همان‌جا پیاده خواهم شد. حرکت شتر و زانو زدن آن از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. همه دوست داشتند شتر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در منطقه آن‌ها زانو بر زمین نهد. قلب‌ها در طپش بود که سرانجام سعادتِ میزبانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نصیب چه کسی خواهد شد؟.

شتر همچنان در میان جمعیت استقبال کننده حرکت می‌کرد تا این‌که در نزدیکی خانه ابوایوب انصاری که از فقرای مدینه بود زانو زد. ساکنان آن منطقه هر کدام برای دعوت آن حضرت اصرار می‌کردند. مادر ابوایوب از فرصت استفاده کرد و اثاثیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به منزل برد. حضرت سؤال کرد: وسایل سفر من کجاست؟ عرض کردند: مادر ابوایوب به منزل خود برد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «المرء مع رحله»؛ مرد همراه وسایل سفرش خواهد بود.(26)

با این ترتیب حضرت بدون آن که کسی را دلگیر کند به منزل ابوایوب رفت و افتخار بزرگ میزبانی خود را نصیب او کرد.

طپش قلب‌ها در حرکت شتر امام رضاعلیه السلام‌

هنگامی که مأمون خلیفه عباسی امام رضاعليه‌السلام را به خراسان فراخواند مسیر آن حضرت از مدینه به سوی بصره و سپس به بغداد بود و از آنجا عازم قم گردید. مردم قم در انتظار قدوم حجت خدا و امام محبوب خود بودند. هر چه زمان ورود امام شیعیان به قم نزدیکتر می‌شد، جوش و خروش مردم بالا می‌گرفت. وضعیتی استثنایی شهر قم را فراگرفته بود تا سرانجام خورشید ولایت در قم طلوع کرد و این شهر سلاله پاک پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را در آغوش گرفت و استقبال گرم و پر شوری از آن حضرت به عمل آمد.

در میان این شور و شوق عده‌ای به دعوت از آن حضرت همّت گمارده بودند تا افتخار بزرگ میزبانی حجت خدا را نصیب خود سازند اما امام‌عليه‌السلام نمی‌پذیرفت؛ زیرا پذیرش دعوت هر یک از شیعیان نگرانی احتمالی دیگران را به همراه داشت، به این خاطر امام‌عليه‌السلام فرمود: شتر من مأمور است، هر کجا فرود آید من به آن منزل وارد می‌شوم. هر یک از مردم قم دوست داشتند شتر امام‌عليه‌السلام در منزل او فرود آید.

شتر در حرکت بود و قلب‌ها می‌تپید که عاقبت شتر امام‌عليه‌السلام در کجا زانو می‌زند و این میزبانی پرافتخار تاریخی نصیب چه کسی می‌گردد، تا این که شتر در کنار خانه‌ای زانو زد و افتخار بزرگ میزبانی امام رضاعليه‌السلام نصیب صاحب آن منزل گردید. صاحب منزلی که شب آن روز در خواب دیده بود امام رضاعليه‌السلام مهمان اوست.

پس از چندی مردم محل زانو زدن شتر امام‌عليه‌السلام را مورد توجه قرار دادند و امروز یکی از مدارس علوم دینی به شمار می‌رود. این مدرسه که به نام مدرسه رضویه مشهور است در خیابان آذر قم قرار دارد.(27)