داستان هایی از آثار و برکات علماء

داستان هایی از آثار و برکات علماء نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

داستان هایی از آثار و برکات علماء
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4091 / دانلود: 3192
اندازه اندازه اندازه
داستان هایی از آثار و برکات علماء

داستان هایی از آثار و برکات علماء

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستانهایی از آثار و برکات علماء

نویسنده:علی میرخلف‌زاده

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والعاقبة لاهل التقوی والیقین الصلوة والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم المعصومین الذین اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا سیما ناموس الدّهر وولی الامر روحی وارواح العالمین له الفداء

وجود یک عالم با عمل ربانی آثار وبرکات زیادی دارد که ما چند نمونه در اینجا می آوریم

۱- رابط بین خالق ومخلوق وواسط بین گنهکاران و خدای بخشنده ومهربان هستند

۲- عشق و علاقه به خدا و پیغمبر و اهلبیت عصمت وطهارتعليهم‌السلام را در دل بندگان زیاد می کنند

۳- محبت و دوستی وعشق بندگان را در دل خدا بسیار می نماید

۴- علم خیر دنیا و آخرت را در قلب بندگان . وآنها را از جهل وگمراهی نجات می دهند چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : خداوند اطاعت کرده می شود بوسیله علم ، وخیر دنیا وآخرت با علم است و شر دنیا و آخرت با جهل است آیا خبر ندهم شما را از جماعت وگروهی که نه از انبیائند و نه از شهداء ؟ ! وهمه مردم در روز قیامت غبطه مقام و منزلت آنها را می خورند و بر خیرهایی از نور می نشینند ؟ !

کسی عرض کرد : یا رسول الله اینها چه کسانی هستند ؟ ! حضرت فرمود : آنها بنده ها را پیش خدا محبوب وخدا را نزد بندگان عزیز و دوست داشتنی می کنند

عرض کردند : اینکه خدا را محبوب بنده اش می کنند را فهمیدیم ولی چگونه بندگان را پیش خدا محبوب می کنند ؟ ! فرمودند : امر می کنند آنها را به آنچه خدا امر فرموده ودوست دارد ونهی می کنند از آنچه خدا منع فرموده ومکروه دارد وچون آنها خدا را اطاعت کردند ، خدا آنها را دوست می دارد

واز برکات وآثار وجود علما اینستکه : نماز با عالم در غیر مسجد جامع مقابل با هزار رکعت است ودر مسجد جامع مقابل با صد هزار رکعت . صدقه بر عالم به ازای یکی از هفت هزار است .

حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود : هیچ مؤ منی یک ساعت نزد عالمی نمی نشیند ، مگر آنکه پروردگارش او را ندا می کند که پیش حبیبم نشستی ، قسم به عزت وجلالم تو را با او در بهشت همنشین می کنم

از حضرت امیرعليهم‌السلام است که فرمودند : یک ساعت نزد علماء نشستن پیش خدا محبوبتر است از هزار سال عبادت کردن

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : یک نظر به صورت عالم یا درب خانه عالم را نگاه کردن نزد خدا از شصت سال عبادت کردن محبوبتر وبهتر است

وهمچنین حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام فرمود : هر کس قدرت ندارد به زیارت قبور ما بیاید پس به زیارت علماء وصلحا و برادران ما بروند و به واسطه وجود علماء عذاب دنیا و آخرت از همه دفع می گردد

اکنون در متن می خوانید آثار و برکات وجود علماء چه بسیار است ، انشاء الله این نوشته و ریزه آثار وبرکات علماء مورد قبول پروردگار متعال باشد وهدیه درویش است به ساحت مقدس قطب عالم امکان حضرت مهدی امام زمان ( عج ) وثواب آن نثار ارواح علماء وفضلا وخدمتگذاران به دین ومملکت اسلامی ومتدینین و برادر شهیدم آشیخ احمد میر خلف زاده نائل گردد

قم المقدسه

علی میرخلف زاده

احادیث آثار و برکات علماء

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

رسول خدا فرمود : ( همنشینی با اهل دین شرف دنیا و آخرت است ). ( ۱ )

امام باقرعليه‌السلام فرمود : ( نشستن نزد کسی که به او اعتماد دارم که عالم است از عبادت یک سال برایم اطمینان بخش تر است ). ( ۲ )

ابوجارود گوید : شنیدم که امام باقرعليه‌السلام فرمود : خدا رحمت کند بنده ای را که علم را زنده کند عرض کردم : زنده کردن علم چیست ؟ فرمود : ( این است که با اهل دین و اهل ورع مذاکره نماید )

امیر المؤ منینعليه‌السلام فرمود : ( همنشینی با عالم و پیروی از او دینی است که خدا بوسیله آن دینداری و پرستش شود و اطاعت عالم موجب به دست آمدن حسنات و محو گناهان است و برای مؤ منین ذخیر ایست و در زمان حیات مایه سربلندی و پس از مرگ موجب ذکر خیر است )( ۳ )

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمفرمود : ( خیری در زندگی دنیا نیست جز برای دو کس ، عالمی که مردم از او پیروی کنند و شنونده ای که حفظ کند و آنچه شنیده و حفظ کرده بکار ببندد و عمل نماید( ۴ )

( سفینة البحار ) اگر در زمان غیبت امام زمانعليه‌السلام علما نبودند مردم از دین بر می گشتند )

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است : ( حواریون حضرت عیسیعليه‌السلام به آن حضرت عرض کردند : یا روح اللّه ما با چه اشخاصی معاشرت و مجالست داشته باشیم حضرت عیسیعليه‌السلام فرمود : با کسانی بنشینید که دیدن آنها شما را متوجه خدا کند و سخنانشان بر علم و دانش شما بیفزاید و عمل و کردارشان شما را به سوی آخرت ترغیب و تشویق نماید )

یک عالم یک منطقه ای را مسلمان کرد

در ( مجالس المؤ منین ) است که ( بوهره ) طایفه ای از مؤ منان پاکیزه سرشتند که در احمد آباد گجرات ( در هندوستان ) هستند تقریباً سیصد سال قبل به ارشاد وهدایت یک نفر عالم بنام ( ملا علی ) به اسلام گرویدند

ایشان را پیری کهنه گبر بوده که به غایت معتقد و مرید او بوده اند ملا علی چنین تدبیر کرد که اول آن پیر را مسلمان کند آنگاه به هدایت و اسلام دیگران بپردازد

بنابراین ، چند سال در خدمت آن پیر روزگار گذرانید و زبان ایشان را یاد گرفته و کتب آنها را مطالعه نمود و بر علوم ایشان استیلا یافت و بتدریج حقیقت دین اسلام و حقانیّت آنرا به آن پیر روشن ضمیر ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و دیگران هم بمتابعت او مسلمان شدند

وزیر آن دیار نیز بخدمت آن عالم با تدبیر رسیده و اسلام اختیار کرد ، ولی مدّتی آن پیر واین وزیر اسلام خود را از شاه پنهان می کردند

بالا خره خبر اسلام وزیر به پادشاه رسید و پادشاه در مقام استعلام حال او برآمد ، تا آنکه روزی بی خبر وارد خانه وزیر شد و در حالی که وزیر در حال رکوع نماز بود او را دید و بر او متغیر گردید چون وزیر موجب حضور پادشاه را دانست و تغیّر او را از دیدن خود بحال رکوع فهمید ، لطف خدا شامل حال او گشته فی الحال به تعلیم الهی گفت که من بسبب مشاهده ماری که در زاویه خانه ظاهر گشته بود افتان و خیزان بودم و در پی دفع آن بودم

اتفاقاً تا پادشاه بزاویه خانه نظر انداخت باذن اللّه تعالی ماری به نظر او آمد عذر وزیر مقبول افتاد و سوءظنّ پادشاه رفع شد ولی در آخر پادشاه هم در اثر تبلیغ و هدایت آن عالم کامل مسلمان شد و بالا خره از برکت وجود آن مرد الهی همه اهالی آن ناحیه از شاه ووزیر و عالم و عامی بدین مقدّس اسلام گرویدند( ۵ ) .

ارشاد سردسته اشرار

در اوائل حال ( آخوند ملاّ محمد تقی مجلسی ) که هنوز شهرتی نداشت مردی که به آخوند ارادت داشت بآن جناب عرض نمود : مرا همسایه ایست که از دست او به تنگ آمده ام شبها فسّاق و اشرار را به خانه خودش جمع مینماید تا مشغول عیش و عشرت و شرابخواری و ساز و رقص بشوند آیا میشود در این باب راه علاجی پیدا کرد ؟

شیخ فرمود : امشب ایشان را به مهمانی دعوت کن من هم در آن مهمانی حاضر میشوم پس آن مرد آنها را برای شام دعوت کرد رئیس اشرار گفت : چه طور شد که تو هم به جرگه ما در آمدی ؟

گفت : چنین اتفاق افتاد اشرار همه خوشحال شدند که یک نفر دیگر به افرادشان اضافه شده شب ، آخوند قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه ای نشست

ناگاه رئیس اشرار با دار و دسته اش از در وارد شدند و نشستند ، چون آخوند را در مجلس دیدند برایشان ناگوار آمد ، برای آنکه آخوند از غیر جنس آنها بود و بسبب وجود او عیش ایشان منغض میشد پس رئیس ایشان خواست که آخوند را از میدان بیرون کرده باشد روی بآخوند کرده وگفت : شیوه ایکه شما در دست دارید بهتر است یا شیوه ایکه ما داریم ؟

آخوند گفت : هر یک خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم آنوقت ببینیم کدام بهتر است ؟

رئیس گفت : این سخن منصفانه است آنوقت گفت : یکی از اوصاف ما اینست که چون نمک کسی را خوردیم به او خیانت نمی کنیم

آخوند گفت : این حرف شما را من قبول ندارم

رئیس گفت : این در میان همه ما مسلّم است

آخوند گفت : من می دانم شما نمک کسی را خورده اید و نمکدانش را شکسته اید

رئیس گفت : نمک چه کسی را خورده ام و نمکدانش را شکسته ام ؟

آخوند گفت : آیا هرگز شما نمک خداوند عالم را نخورده اید ؟ ! چون رئیس این سخن را شنید تاءمّلی کرده یک مرتبه از جای خود حرکت کرده و رفت و تابعان او همه رفتند

صاحب خانه به آخوند گفت : کار بدتر شد چون ایشان به قهر و غضب رفتند آخوند گفت :

اکنون کار باینجا انجامید تا ببینیم بعدها چه خواهد شد ، چون صبح شد رئیس دزدها به در خانه آخوند آمده عرض کرد : کلام دیشب شما بر من اثر کرد اکنون توبه کرده غسل نموده ام که مسائل دین بمن تعلیم نمائی

پس بسبب تاءثیر نفس آخوند ملاّمحمد تقی مجلسی آن شخص از هدایت یافتگان شد( ۶ )

بهترین هدایا

مرحوم ( ملا آقا دربندی ) در کتاب ( سعادت ناصریّه ) نقل کرده که : ( عمر پاشا ) حاکم بغداد در حدود حکمرانی خود تعدّی و ظلم میکرد در آن زمان ( یعقوب افندی ) حاکم ( هندیه ) بود ، او که در باطن از امامیّه بود از آخوند در بندی خواهش کرد که حاکم بغداد را موعظه و نصیحت کند که از ستم و اذیّت زوّار دست بردارد

آخوند میگوید : من دیر رسیدم وقتی رفتم حاکم خودش نبود و دفتردار افندی را نایب خود قرار داده بود ، من به ملاقات او رفتم ، و باو گفتم : خواستم تحف و هدایائی که از همه هدایا بهتر و اشرف باشد نزد شما بیاورم

گفت : آن هدایا چیست ؟ گفتم از فضائل ( آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خصوصاً ( سیّدالموحّدین امیرالمؤ منینعليه‌السلام ) آن وقت گفتم اشرف کتب اخبار در نزد شما کدام است ؟ گفت جامعه صحیحه امام بخاری پس من از احوال بخاری و کیفیّت اطلاع او از بعضی از علوم در سن ده سالگی و مسافرت او به مکّه و مدینه و حجاز و یمن و بلاد مغرب و شامات برای اخذ حدیث واینکه هفتصد هزار حدیث حفظ بود و کیفیّت تدریس او در بغداد گفتم ، و چند حدیث از کتاب صحیح او در فضیلت( علیعليه‌السلام ) بیان کردم دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را بفکر فرو برد

پس گفتم قدری از ( فضائل امام حسینعليه‌السلام ) را نیز بشنو ، گفت : بیان کن گفتم : اولاً این حدیث که( رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) فرمود : ضَرْبَةُ عَلِی یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَقَلَیْن یعنی : ضربت علی در روز خندق که به ( عمرو بن عبدود ) زد فضیلت و ثوابش افضل از عبادت جنّ وانس است ، آیا از علماء اهل سنّت کسی منکر این حدث هست ؟ گفت : نه گفتم : پس عبادت جمیع انبیاء داخل در عبادت ثقلین است و این یک ضربت از عبادت جمیع انبیاء جز ( خاتم الانبیاء )صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: افضل است چه به این درجه بودن این ضربت بواسطه اطاعت امر پیغمبر و شریعت اوست

پس گفتم : آیا پیغمبر هرگز اغراق و دروغ میگوید ؟ گفت : نه ، بجهت آنکه: وَما یَنْطَقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی گفتم : آیا ثواب یک حج پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : بالاتر است یا ثواب ضربت علیعليه‌السلام در خندق ؟

دفتردار سکوت کرد گفتم : جای سکوت نیست بلکه حج پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل است ، بدلیل آنکه قبلاً ذکر شد آنوقت گفتم در صحیح بخاری نوشته یک روز حسین در نوبت عایشه به نزد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و آهسته آهسته راه میرفت پیغمبر او را در آغوش کشید و بسیار بوسید و بوئید

عایشه گفت : یا رسول اللّه چقدر این پسرت را دوست داری ؟ فرمود : مگر تو نمیدانی که این پاره جگر من است ؟ پس آن حضرت بسیار گریست ، عایشه از علّت گریه سؤ ال کرد :

فرمود : جای شمشیرها و نیزه هاست که میبوسم عایشه عرض کرد : مگر او را میکشند ؟

فرمود : بلی با لب تشنه ، پس فرمود : خوشا بحال آن کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند که خداوند یک حج مرا بآن کس میدهد عایشه با تعجّب سؤ ال کرد : بقدر ثواب یک حج تو ؟ فرمود : بلکه ثواب دو حج من پرسید : دو حج تو ؟ فرمود : چهار حج پس عایشه هر چه تعجب کرد و سؤ ال نمود حضرت بالاترش را فرمود ، تا آنکه فرمود : بلکه به قدر ثواب نود حج وعمره من خداوند اجر وثواب به زائر حسین من میدهد عایشه سکوت نمود

پس آن دفتر دار گفت : مولای من ، اینجا من اشکالی دارم و آن اینکه پیغمبر اغراق و کذب نمی گوید پس این جوابهای گوناگون در برابر سؤ ال عایشه چیست ؟ چرا اول یک حج را فرمود و بعد بتدریج حرفش را عوض کرد و بالاتر گفت تا به نود حج رسید ؟

من گفتم این اشکال جوابش این است که مراتب زائرین از حیث معرفت به امام و قرب و بعد مسافت زائرین و کثرت و قلّت حمت و در نتیجه ، ثواب زیارت فرق می کند ، دفتر دار بسیار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزای خیر بدهد و گریه شدیدی کرد و خود را بپای من انداخته ومکررّاً بوسید

سپس گفتم : واللّه مؤ اخذه خواهید شد پس رنگش متغیّر شد و گفت : چرا ؟ گفتم : به زوّار امام حسینعليه‌السلام اذیت میکنند و مزاحم میشوند واموالشان را میگیرند و میبرند کسی بدادشان نمیرسد دفتر دار گفت : حکم میکنم که از این پس دیگر اذیّت نکنند. ( ۷ )

اثر عالم

از ویژگیهای ( محدّث قمی ) نفوذ کلمه بود که چون سخنان و گفتارش از دل بر می خاست و خود به آنها معتقد بود و قبل از دیگران به آنها عمل می کرد در شنوندگان و مخاطبین تاءثیری مخصوص داشت

برخی از آنان که پای درسهای اخلاق و مواعظ سودمند ایشان حاضر می شدند گفته اند : ( سخنان آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از تمام سیّئات و پندارهای ناروا و گناهان باز می داشت و به خدا و عبادت متوجّه می کرد )

یکی دیگر از خصلتهای پسندیده آن مرحوم پای بندی به نماز شب و شب زنده داری و قرائت قرآن و تلاوت ادعیه واوراد و اذکار ماءثوره از ائمه معصومینعليهم‌السلام بود و در این رابطه فرزند بزرگش می گوید : ( تا آنجا که من خاطر دارم بیداری آخر شب از آن مرحوم فوت نشد حتی در سفرها ) خصیصه دیگر ایشان این بود که در عمل به این دستور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود : اکرموا اولادی . ( فرزندانم را اکرام و احترام کنید . ) بی اختیار بود و آنان ( سادات ) را اکرام می کرد و بزرگ می داشت. ( ۸ )

پیامبر اکرم فرمود : اعمالتان را خالص واسلام را عزیز نمائید ، عرض کردند چگونه اسلام را عزیز کنیم ؟ فرمود : با حضور در نزد علما برای یادگرفتن علم کسی که دانش بیاموزد وجواب اهل هوا را بدهد در بحث با آنها برای رضای خدا ، برای او است ثواب عبادت ثقلین و جن و انس

عرض کردند یارسول اللّه ریاکار هم از عملش بهره ای دارد ؟ فرمود : کسی که فقط خالصاً لوجه اللّه برای عزت اسلام کار می کند برای اوست ثواب اهل مکه از وقتی خلق شده اند ولی اگر قصدش فقط برای خدا نباشد ( با این حال ) خدا آتش جهنم را بر او حرام کرده است

چهل مؤ من شهادت دادند

( آخوند ملا محمد باقر مجلسی ) را بر اسلام ومسلمین حق بسیار است ، چه انتشار مذهب شیعه از برکت تألیفات آن بزرگوار است ، ( معروف است که چون کتاب ( حق الیقین ) او انتشار یافت ، تا به ولایت شام رسید در اطراف و توابع شامات هفتاد هزار نفر شیعه شدند ترجمه احادیث و اخبار و قصص و معجزات حضرات معصومینعليهم‌السلام توسّط آنجناب باعث زیادتی و محکم شدن عقائد مسلمانان و شیعیان شد و قبل از او جماعت صوفیه در کثر و غلوّ بودند تمامی اصول آن شجره را قلع و قمع نمود و در امر بمعروف و نهی از منکر وترویج علم و تدریس و تاءلیف یگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود ، شاه سلطان حسین سلطانی بود بی نظم ولیکن آخوند ملا محمد باقر تا زنده بود به واسطه وجود شریف او مملکت برقرار و منظم بود و چون آخوند از دنیا رفت ولایت قندهار از دست سلطان بیرون رفت ورخنه در مملکت افتاد تا آنکه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را کشتند )

تالیفات او از زمان ولادت تا زمان وفات ، روزی هزار سطر است که هر سطری پنجاه حرف باشد واین ممکن نمی شود مگر به تاءیید خداوند ، یکی از تاءلیفات او کتاب گران قدر بحار الانوار است که مانندش نوشته نشده ، تاریخ ولادت آن بزرگوار را حساب کرده اند مطابق شده با جمله : ( جامع کتاب بحار الا نوار )( ۹ )

اثر دعای عالم عامل

حاجی ابراهیم بن محمد حسن خراسانی کلباسی اصفهانی از شاگردان مرحوم سید بحر العلوم وشیخ جعفر کبیر وسید علی صاحب ریاض بود

گویند که وقتی حاکم اصفهان با جناب حاجی کم اخلاصی کرد حاجی دعا فرمود در اندک زمانی آن حاکم معزول شد جناب حاجی به او نوشت :

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند

تدبیری که مردم را از کشتار مغول

( علامه حلّی ) رضوان اللّه علیه از پدرش نقل می کند : علت اینکه در فتنه مغول اهل کوفه و کربلا و نجف قتل عام نشدند و از هجوم سربازان ( هلاکو ) مصون ماندند این بود که وقتی هلاکو به خارج بغداد رسید و هنوز شهر را فتح نکرده بود ، بیشتر اهل حله از ترس خانه های خود را ترک گفتند و به ( بطایح ) گریختند و جمع قلیلی در شهر ماندند از آن جمله پدرم و ( سید بن طاووس ) و فقیه ( ابن ابی العزّ ) بودند

این سه نفر تصمیم گرفتند به هلاکو نامه بنویسند و صریحاً اطاعت خود را نسبت به وی اعلام دارند نامه نوشتند و بوسیله یک مرد غیر عرب فرستادند

هلاکو پس از دریافت نامه فرمانی بنام آقایان صادر کرد وبه وسیله دونفر فرستاد و به آن دو سفارش کرد به آقایانی که نامه نوشته اند بگوئید اگر نامه را از صمیم قلب نوشته اید و دل های شما با نوشته شما مطابق است نزد ما بیائید

فرستاد گان هلاکو به حلّه آمدند و پیام هلاکو را به آقایان ابلاغ کردند آقایان از ملاقات با هلاکو بیمناک بودند زیرا نمی دانستند پایان کار چه خواهد شد

پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من تنها بیایم کافی است ؟ گفتند : آری ، او به معیّت آن دو نفر حرکت کرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خلیفه عباسی را نکشته بودند وقتی پدرم به حضور هلاکو رفت به او گفت : چطور با من به مکاتبه پرداختید و چگونه به ملاقات من آمدی پیش از آنکه بدانی کار من و خلیفه بکجا می کشد ؟ ، از کجا اطمینان پیدا کردید که کار من وخلیفه به صلح نیانجامد و من از او در نمی گذرم ؟ پدرم در جواب گفت : اقدام ما بنوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساس روایتی است که از حضرت امیرالمؤ منین علی بن ابیطالبعليه‌السلام به ما رسیده است : قال فی خطبةٍ : الزوراء و ما ادریک ما الزّوراء ارض ذات اثل یشتدّ فیه البیان و تکثر فیه السّکان . والویلُ والعَویلُ لاَهْلِ الزَّوْراءِ مِنْ سَطَواتِ التُّرْکِ وَهُمْ قَوْمٌ صِغارُ الْحَدَقِ وُجُوهُهُمْ کَالْمِجانِّ الْمُطوقِدِ لباسهم الحدید جرد مرد یقدمهم ملک یاءتی من حیث بداء ملکهم جهوری الصّوت قوی الصّوله عالی الهمة لایمر بمدینة الافتحها ولا ترفع علیه رایة الانکسها الویل لمن ناواه فلا یزال کذلک حتی یظفر

علیعليه‌السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه میدانی زورا چیست : سرزمین وسیعی است که در آن بناهای محکم پایه گذاری می شود مردم بسیاری در آن مسکن می گزینند ، رؤ سا و ثروت اندوزان در آن اقامت می کنند ، بنی عباس آنجا را مقرّ خود و جایگاه ثروتهای خویش قرار می دهند

زوراء برای بنی العباس خانه بازی ولهواست آنجا مرکز ستم ستمکاران و کانون ترس های دهشت زا است جای پیشوایان گناهکار وامراء فاسق و فرمان روایان خائن است و جمعی از فرزندان فارس و روم آنان را خدمت می کنند ، در چنین محیط تیره و گناه آلوده و در آن شرائط ننگین و شرم آور ، اندوه عمومی و گریه های طولانی وشرور و بدبختی دامنگیر مردم زوراء می شود و گرفتار هجوم اجانب نیرومند می گردند اینان ملّتی هستند که حدقه چشمان آنها کوچک است صورتهای آنان مانند سپر طوق شده ولباسشان زره آهنین است سیمای جوانی دارند و پیشاپیش آنها فرمانروائی است که از سرزمین اصلی خود آماده است او صدائی بلند وسطوتی نیرومند و همتی عالی دارد به هیچ شهری نمی گذرد مگر پس از فتح آن وهیچ پرچمی در مقابلش بر افراشته نمی شود مگر آنکه سرنگونش می سازد بلا و عذاب بزرگ برای کسی است که به مخالفتش برخیزد او همچنین صاحب قدرت و نیرو است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد

پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت : امام ماعليه‌السلام اوصافی را در خطبه ذکر کرده که ما همه آن اوصاف را در شما می بینیم و به پیروزی شما اطمینان داریم ، به همین جهت نامه نوشتیم و من به حضور شما آمدم هلاکو اندیشه و فکر آنان را به حسن قبول تلقی کرد و فرمانی به نام پدر علامّه نوشت و در آن فرمان مردم حلّه را مورد عنایت مخصوص خود قرار داد

طولی نکشید که هلاکو بغداد را فتح کرد و ( معتصم ) خلیفه عباسی را به قتل رسانید بطوری که دائرة المعارف بستانی نقل نموده در آن حادثه متجاوز از دو ملیون نفر هلاک شدند ، اموال فراوانی به غارت رفت و خانه های بسیار طعمه حریق شد ، و سرانجام آشکار گردید که آقایان علماء حلّه خطبه علیعليه‌السلام را بخوبی فهمیده و به درستی آن را با هلاکو لشکریانش تطبیق نموده بودند

تشخیص صحیح و اقدام بموقع ایشان جان مردم حله و کوفه و نجف و کربلا را از مرگ قطعی نجات داد و از کشتار دسته جمعی آنان جلوگیری نمود

محکوم شدن قاضی مدرس

درباره لقب ( مفید ) ( ابن شهر آشوب ) رحمت اللّه علیه در ( معالم العلماء ) در ترجمه شیخ مفید گفته : این لقب را ( صاحب الامر )عليه‌السلام به شیخ مفید داد چنانچه ( محدث قمی ) در ( فوائد الرضویه ) فرموده : در توقیع شریف ( حضرت بقیة اللّه )عليه‌السلام مرقوم است : ( للشیخ السّدید والمولی الرشید الشیخ المفید )

اما بنابرآنچه در میان مردم مشهور است و چنانچه در کتابهای ( سرائر ) و ( مجالس المؤ منین ) ودیگران نوشته اند ( قاضی عبدالجبار معتزلی ) در بغداد در مجلس درس نشسته بود و ائمه فریقین ( شیعه و سنی ) همه حاضر بودند شیخ مفید که مجتهد شیعه بود و قاضی نام او را شنیده بود ولی او را ندیده بود در مجلس درس حاضر شد و در محلّ کفش کن مجلس نشست و بعد از لحظه ای خطاب به قاضی کرده گفت : اگر اجازه بدهید از علماء سؤ الی دارم

قاضی گفت : بپرسید گفت : آن خبر که طایفه شیعه روایت می کنند که پیغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز غدیر درباره علیعليه‌السلام فرموده : ( من کنت مولاه فعلی مولاه ) صحیح است یا شیعه آن را ساخته است ؟ قاضی گفت : خبر صحیح است

شیخ گفت : پس این خلافها وخصومت ها چیست ؟ قاضی گفت : ای برادر این خبر روایت است ولی خلافت ابابکر درایت است آدم عاقل درایت را برای روایت ترک نمی کند

شیخ دوباره پرسید : چه می گوئید درباره خبری که از پیغمبر است که فرمود : ( یا علی حربک حربی و سلمک سلمی ) یعنی یا علی جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است آیا این خبر صحیح است ؟

قاضی گفت : ای برادر آنها که با علی جنگیدند بعداً توبه کردند

شیخ فرمود : ای قاضی جنگ با علیعليه‌السلام درایت است ولی توبه کردن آنان روایت است و به قول شما روایت در مقابل درایت اعتبار ندارد قاضی نتوانست جواب بدهد مدتی سر به زیر انداخت بعد گفت : تو که هستی ؟

شیخ گفت : من محمد بن محمد بن نعمان حارثی ) هستم قاضی برخاست و دست شیخ را گرفت و در جای خود نشاند و گفت : ( انت المفید حقّاً ) علماء را خوش نیامد قاضی گفت : این مرد مرا الزام کرد ، اگر شما جواب او را میدانید بگوئید همه ساکت ماندند. ( ۱۱ )

سیزده نفر با یک زن ازدواج کردند

مرحوم ( میرزای بزرگ شیرازی رحمه الله ) موقعی که شخصی از کشوری به حضورش می آمد از تمام جهات و خصوصیات آن کشور سؤ ال می کرد روزی عده ای از یک کشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آن کشور و آن شهر سؤ ال نمودند ، یکی از آنها گفت : ( ما آن قدر فقیریم که ما سیزده نفریم و یک زن داریم ! )

میرزا گفت : چه گفتی ؟ !

آن مرد باز کلامش را تکرار نمود که : ما سیزده نفریم و یک زن داریم ، که این زن هر شبی نزد یکی از ما می ماند

( مرحوم میرزا بسیار ناراحت شده فرمود : مگر نمی دانید زن حق ندا ر د ، بیش از یک شوهر داشته باشد ؟

گفتند : نمی دانیم

میرزا فرمود : مگر در شهر شما عالم نیست ؟

گفتند : خیر ، میرزا دستور داد که بعضی از آنها در شهر سامراء بمانند برای تحصیل علم و یادگرفتن احکام حلال و حرام و فرمود : هر کدام آمادگی دارید که بمانید برای تحصیل علم من زندگی او را تاءمین می کنم ) هم اکنون عده ای از اهل آن شهر در نجف و کربلا و قم مشغول به تحصیل می باشند. ( ۱۲ )

از برکت آن عالم فرج نزدیک شد

مرحوم ( مجلسی ) از ( حضرت امام زین العابدین )عليه‌السلام از( حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) نقل می کند که آن حضرت فرمودند : ( حضرت یوسفعليه‌السلام ) در وقت رحلت خود به اهلبیت و شیعیان خویش تذکر داد که ( بعد از من شما مبتلا به ظلم خواهید گردید به نحوی که بچه های شما را سر می برند و زنان آبستن شما را شکم پاره می کنند وفَرَجِ شما به دست کسی است که گندم گون و بلند بالا واز اولاد ( لاوی ) پسر یعقوب است )

هنگامی که حضرت یوسف از دنیا رفت مردم بنی اسرائیل مبتلا به ظلم فرعون گشتند که بچه های آنها را سر می برید و شکم زنان آبستن را پاره می کرد و آنها به ظلم او صبر می کردند تا این که ظلم فرعون بر آنها زیاد گردید به نحوی که دیگر نتوانستند تحمل کنند ، به خدمت عالمی که در کوه زندگی می کرد رسیدند و از ظلم فرعون شکایت نمودند

آن عالم آنها را امر به صبر می کرد تا این که آنها بی اختیار صدا به گریه بلند نمودند و گفتند : در حدود چهارصد سال است که ما مبتلا به ظلم و شکنجه می باشیم و هر وقت حضور تو شکایت نمودیم به غیر از امر به صبر و مژده آن که خداوند ما کسی را که ما را از ظلم نجات خواهد داد می رساند ، از تو چیزی نشنیده ایم آیا هنوز وقت آن نرسیده که خداوند به فضل خود ما را از ظلم نجات دهد و آن کسی را که به انتظار او به سر می بریم به ما برساند

آن عالم هم به حال آنها متاءثر گردید و در حق آنها دعا کرد و از خداوند برای آنها فرج خواست ، ناگاه صدایی به گوش آن عالم رسید ؟ که من چهل سال دیگر فرج را می رسانم ، آن عالم خبر وحی رسیده را به آنها دادم آنها حمد الهی را به جا آوردند و از خداوند تشکر نمودند به آن عالم وحی رسید که در اثر آن که بندگان من از شنیدن مژده فرج خوشنود شدند و حمد مرا به جای آوردند من ده سال فرج آنها را جلو انداختم و سی سال دیگر ، از برای آنها فرج می رسانم

آنها از این مژده زیادتر خدا را شکر کردند و حمد او را به جای آوردند خطاب شد : به آنها بگو : من فرج را از برای شما بیست سال دیگر قرار دادم ، آنها باز از این مژده حمد الهی را به جا آوردند

خطاب شد : به آنها بگو : من فرج شما را در ده سال دیگر مقرر داشتم ، آنها باز از این مژده حمد الهی را زیادتر به جای آوردند ، خطاب رسید : به بندگان من بگو از جا برخیزید و از آن کسی که من فرج آنها را بدست او قرار داده ام استقبال نمائید

آنها از این مژده بسیار خرسند گردیدند و حمد الهی را به جای آوردند واز جا برخاستند دیدند از دور کسی می آید و چون شب مهتاب بود دیدند آن کسی که می آید بر حماری سوار است و تمام صفات او مثل همان است که آن عالم از برای آنها بیان نموده بود

لذا به استقبال او دویدند و دست و پای او را بوسیدند و آن عالم از نام او سؤ ال کرد : فرمودند : ( موسی پسر عمران ) ، تا این که اجداد خود را رسانید به ( لاوی ) پسر یعقوب

آن عالم فرمود : ( ای مردم ! آن کسی که در پی او می گشتید و فر ج شما در دست او است این مرد می باشد ) پس حضرت موسی در نزد آنها پیاده شد و آنها را امر به صبر کرد و فرمود : من از طرف خدا ماءمور می باشم که به ( مدین بروم و پس از چهل سال دیگر در ( مصر ) شما را ملاقات خواهم کرد و فرج شما پس از این چهل سال خواهد بود آنها عرض کردند در این چهل سال صبر خواهیم نمود و کاری که خلاف وظیفه ما باشد از ما صادر نخواهد گردید

این مذاکرات در بین آنها واقع گردید و حضرت موسی از نظر آنها غائب گردید و پس از چهل سال از طرف خدا ماءمور به دعوت فرعون گردید تا این که آخر الامر او را در دریا غرق نمود و شیعیان خود را بر سریر تخت نشانید( ۱۳ )

تأثیر دعای علما

در ( روضة الانوار ) است به ( سلطان ملکشاه ) گفتند : ( خواجه نظام الملک ) در هر سال از خزانه نهصد هزار خلعت به علما وزهاد و عابدان می دهد و از آنها به شما نفعی نیست و به آن مبلغ ، لشکر جراری می توان فراهم نمود

سلطان این سخن را به خواجه گفت : به این مبلغ می توان لشکری ترتیب داده که ایشان دشمنان را با شمشیر یک ذرعی و به تیری که رفتنش سیصد ذرع است دفع کنند

خواجه گفت : ( ولی من به این زر برای تو لشکری ترتیب دهم که از اول شب تا صبح دستها را به دعا بلند کنند به درگاه خداوند که شمشیر همت به ابر برسانند و تیر دعا از هفت آسمان گذرانند و لشکر ، و من و تو در پناه ایشانیم ) ، سلطان گریه کرد و او را تحسین نمود. ( ۱۴ )

چهار درهم

( منصور بن عمار ) از معروفین وعاظ بود روزی در منبر بود شخصی از حاضرین برخاست و گفت : برای رضای خدای متعال مرا چهار درهم احسان کنید واعظ مزبور گفت : هر کس چهار درهم به این فقیر بدهد من چهار دعا برایش می کنم شخصی که غلام یهودی بود جلو آمد و چهار درهم را داد به واعظ و گفت :

چهار دعا برای من بکن اول : آن که خدا مرا آزاد کند دوم : آن که مرا غنی کند سوم : آن که مرا بیامرزد چهارم : آن که اسلام را به آقای من روزی فرماید ) و آن عالم دعای چهارگانه را در حق او به جای آورد ، وقتی غلام به نزد آقایش آمد پرسید : چرا دیر کردی ؟ گفت : در مجلس وعظ منصور بن عمار بودم چهار درهم در آن مجلس تصدق دادم و ( چهار دعا خواستم اول آزادی خودم را ، یهودی گفت : انت حر ، تو آزادی دعای دوم : بی نیازی یهودی گفت : چهار هزار درهم به تو می دهم ، گفت : دعای سوم : اسلام ترا خواستم یهودی گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمد رسول اللّه ) غلام گفت : دعای چهارم آمرزش ترا و خودم را خواستم یهودی گفت : این در قدرت من نیست شب در خواب دید گوینده ای گفت : ( انت فعلت ما فی قدرتک و انا افعل ما فی قدرتی قد غفرت لک و للعبد وللواعظ و للحاضرین اجمعین )

( تو آنچه را که در قدرتت بود انجام دادی ومن هم آنچه در قدرتم هست انجام می دهم ومن تو وغلامت وواعظ وهمه حاضرین را بخشیدم )( ۱۵ )

باب الائمة عليهم السلام (پيشوايان)

٧١١ ١- اشدّ النّاس عمى، من عمى عن حبّنا و فضلنا و ناصبنا

العداوة بلا ذنب سبق منّا اليه، إلّا انّا دعوناه الى الحقّ و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا، فآثروها و نصبوا العداوة لنا. ٢ ٤٦١ كورترين مردم كسى است كه نابينا شده از دوستى ما و برترى و فضيلت ما و دشمنى با ما را آشكار كرده بى آنكه جرم و گناهى از ما به او رسيده باشد، جز آنكه ما او را به سوى حق دعوت كرده و ديگران او را به سوى فتنه و دنيا خوانده‏اند، و اينان دنيا را برگزيده و پرچم دشمنى ما را برافراشته‏اند.

٧١٢ ٢- اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب إلى اللَّه بنا، و اخلص حبّنا، و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فى دار المقامة معنا. ٢ ٤٦١ نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه فضيلت و برترى ما را شناخته و به وسيله ما به خداوند تقرّب جسته، و دوستى و محبّت ما را پاك و خالص داشته، و آنچه را ما بدان ترغيب كرده انجام دهد، و از آنچه ما از آن نهى كرده‏ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در سراى ماندنى در كنار ما است.

٧١٣ ٣- أحسن الحسنات حبّنا، و اسوء السّيّئات بغضنا. ٢ ٤٨٠ بهترين حسنات (و كارهاى نيك) محبّت و دوستى ما است، و بدترين بديها بغض و دشمنى ما است.

٧١٤ ٤- أولى النّاس بنا من والانا و عادى من عادانا. ٢ ٤٨٣ شايسته‏ترين و نزديك‏ترين مردم به ما كسى است كه ما را دوست بدارد، و آنها كه ما را دشمن مى‏دارند، دشمن بدارد.

٧١٥ ٥- انّ امرنا صعب مستصعب خشن مخشوشن، سرّ مستسرّ مقنّع، لا يحمله الّا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن امتحن اللَّه سبحانه قلبه للايمان. ٢ ٥٥٠ به راستى كه كار (شناسايى و معرفت) ما كارى بس دشوار و سخت و خشن و پوشيده و نهانى است كه پرده بر آن آويخته، بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر فرشته‏اى مقرّب يا پيامبرى مرسل يا مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده باشد.

٧١٦ ٦- انّ اللَّه تعالى اطلع الى الارض فاختارنا و اختار لنا شيعة، ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون انفسهم و اموالهم فينا، فأولئك منّا و الينا و هم معنا فى الجنان. ٢ ٥٤٩ به راستى كه خداى تعالى توجّهى به سوى زمين فرمود، و ما را برگزيد و براى ما شيعيانى انتخاب كرد كه ياريمان كنند، و در خوشى ما خوشى كنند و در اندوه ما اندوهگين شوند، و از بذل جان و مال خويش در راه ما دريغ نورزند، اينها از ما هستند و بازگشتشان به سوى ما است و در بهشت (برين) با ما هستند.

٧١٧ ٧- انّ امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا الّا صدور امينة و احلام رزينة. ٢ ٥٤٥ به راستى كه كار ما سخت و دشوار است كه بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر بنده‏اى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده، و حفظ نمى‏كند حديث ما را مگر سينه‏هاى امين و استوار و عقلها و خردهاى آرام و با وقار.

٧١٨ ٨- اين الّذين زعموا انّهم هم الرّاسخون فى العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا و حسدا لنا، ان رفعنا اللَّه سبحانه و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم، بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم. ٢ ٣٦٥ كجايند كسانى كه پنداشتند آنهايند «راسخان در علم» (ثابت گامان در دانش) نه ما، از روى دروغ و گردنكشى و رشك بر ما، به خاطر آنكه خداى سبحان ما را رفعت و بلندى داده و آنها را پست كرده، و به ما عطا كرده و آنها را محروم نموده و در (مقام قرب و منزلت خويش) ما را در آورده و آنها را بيرون كرده، درخواست بخشيدن هدايت، و بر طرف كردن كورى و ضلالت (از خداى تعالى) به وسيله ما است نه آنها.

٧١٩ ٩- الا و انّا اهل البيت ابواب الحكم و انوار الظّلم و ضياء الامم. ٢ ٣٤١ هان (بدانيد) كه ما خاندان درهاى حكمت و نورهاى تاريكى‏ها و روشنى امّتها هستيم.

٧٢٠ ١٠- و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عالم بأهل ولايته و ذلك لقول اللَّه تعالى «إنّما أنت منذر و لكلّ قوم هاد». ٣ ٣١ امام و پيشوايى از ما خاندان نيست جز آنكه او دانا و عالم است به كسانى كه بر آنها ولايت دارد، و اين به خاطر گفتار خداى تعالى است كه فرموده «براستى كه تو بيم دهنده هستى و هر قومى را راهنمايى است» ٧٢١ ١١- أنا و أهل بيتى أمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء. ٣ ٤١ من و خاندانم وسيله امن و امان براى زمينيان هستيم همان گونه كه ستارگان وسيله امن براى آسمانيان هستند.

٧٧٢ ١٢- لا يقاس بآل محمّد صلوات اللَّه عليهم من هذه الامّة أحد، و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. ٦ ٤٣٢ هيچ كس از افراد اين امّت به خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه و سنجيده نشود، و آنان كه ريزه خوار نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود.

٧٢٣ ١٣- لا تزلّوا عن الحقّ و أهله، فانّه من استبدل بنا أهل البيت هلك و فاتته الدّنيا و الآخرة. ٦ ٣٣٧ از راه حق و اهل حق منحرف نشويد كه به راستى كسى كه به جاى ما خاندان ديگرى را جايگزين كند نابود گشته و دنيا و آخرت از چنگ او بيرون رفته است.

٧٢٤ ١٤- نحن اقمنا عمود الحقّ و هزمنا جيوش الباطل. ٦ ١٧٣ ما بوديم كه ستون حق را بر پا داشته و سپاهيان باطل را منه د م ساختيم.

٧٢٥ ١٥- نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق، من أطاعنا ملك، و من عصانا هلك. ٦ ١٨٥ ماييم خوانندگان به حق و پيشوايان خلق و زبانهاى راستگو، كسى كه از ما پيروى كند مالك (سعادت و نيكبختى) گردد و هر كس نافرمانى ما كند نابود گردد.

٧٢٦ ١٦- نحن باب حطّة و هو باب السّلام، من دخله سلم و نجا، و من تخلّف عنه هلك. ٦ ١٨٦ ماييم «باب حطّه» و آن دروازه سلامتى است كه هر كس در آن در آيد به سلامت مانده و نجات يابد و هر كس از ورود در آن تخلّف كند نابود گردد.

٧٢٧ ١٧- هم دعائم الاسلام، و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحقّ فى نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه من منبته، عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية، لا عقل سماع و رواية.

هم موضع سرّ رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حماة أمره، و عيبة علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه.

هم كرائم الايمان، و كنوز الرّحمن، ان قالوا صدقوا، و ان صمتوا لم يسبقوا.

هم كنوز الايمان، و معادن الاحسان، إن حكموا اعدلوا، و إن حاجّوا خصموا.

هم أساس الدّين، و عماد اليقين، إليهم يفى‏ء الغالى، و بهم يلحق التّالى.

هم مصابيح الظّلم و ينابيع الحكم و معادن العلم و مواطن الحلم.

هم عيش العلم، و موت الجهل، يخبركم حلمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه، فهو بينهم صامت ناطق، و شاهد صادق. ٦ ٢١٩- ٢١٥ آنهايند ستونهاى اسلام و پناهگاه نگهدارى مردم، به وسيله اينان حق در جايگاه نصاب خود باز گرديد، و باطل از جايى كه بود رانده گشت، و زبانش از بن بركنده شد، دين را توأم با فراگيرى و به كار بستن دريافتند، نه دريافت شنيدن و نقل كردن تنها. اينان (يعنى امامان دين) جايگاه راز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پشتيبانان فرمان او و صندوقچه علم او و بازگشتگاه حكم او، و پناهگاه كتابهاى او و كوههاى دين هستند. آنان عضوهاى گرامى ايمان و گنجينه‏هاى خداى رحمان هستند، كه چون سخن گويند به راستى سخن گويند و اگر خاموش شوند كسى برايشان پيشى نگيرد.

آنهايند گنجينه‏هاى ايمان، و كانهاى احسان، اگر حكم كنند به عدالت حكم كنند، و اگر حجّت و دليل آورند بر خصم غالب آيند.

آنها پايه‏هاى دين و تكيه‏گاه يقين هستند كه به سوى ايشان باز گردد آنكه غلوّ كرده (و در باره ايشان از حدّ گذرانده) و به ايشان بپيوندد آن كس كه (عقب مانده) و از دنبال رسد. آنها چراغهاى تاريكى‏ها، و سرچشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، و آوردگاههاى حلم و بردبارى هستند.

آنها زندگى علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند، كه حلم و بردبارى‏شان شما را از علمشان خبر دهد، و سكوتشان شما را از منطقشان آگاهى دهد، آنان نه با حق مخالفت كنند و نه در آن اختلاف دارند، و حقّ در ميان آنها خاموشى است گويا، و گواهى است راستگو.

٧٢٨ ١٨- نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائكة، و ينابيع الحكم، و معادن العلم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة. ٦ ١٨٧ ماييم درخت نبوت و فرودگاه رسالت، و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و چشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، ياور و دوست ما چشم به راه رحمت است، و دشمن ما و آنانكه بغض ما را در دل دارند، چشم به راه قهر و خشم خدا هستند.

٧٢٩ ١٩- نحن الشّعار و الأصحاب، و السّدنة و الأبواب، و لا يؤتى البيوت الّا من أبوابها، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة.

٦ ١٨٩ ماييم جامه زيرين (يعنى نزديكان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياران، و خادمان خانه و درها، و به خانه‏ها جز از درهاى آن دريايند، و هر كس از غير درهاى خانه‏ها در آيد دزدى است كه كيفرش او را دريابد.

٧٣٠ ٢٠- نحن أمناء اللَّه على عباده، و مقيموا الحقّ فى بلاده، بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى. ٦ ١٨٧ ماييم امينهاى خداوند بر بندگانش، و بر پا كنندگان حق در شهرهايش، به وسيله كه دوستان نجات يابند و به وسيله ما دشمنان نابود شوند.

٧٣١ ٢١- نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى. ٦ ١٨٦.

ماييم بالش ميانه كه عقب مانده بدان ملحق شود، و غلوّ كننده به سوى آن باز گردد. ٧٣٢ ٢٢- من تولّانا فليلبس للمحن‏ اهابا. ٥ ٤٢٧ كسى كه ما را دوست مى‏دارد بايد براى (تحمل) محنتها پوستى بپوشد. ٧٣٣ ٢٣- من اطاع امامه فقد اطاع ربّه.

٥ ٣٥٢ كسى كه از امام خود اطاعت كند از پروردگارش اطاعت كرده است.

٧٣٤ ٢٤- لبغضنا امواج من سخط اللَّه سبحانه. ٥ ٣٢ دشمنى و بغض ما امواجى از خشم خداى سبحان را به همراه دارد.

٧٣٥ ٢٥- من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا بيده، فهو معنا فى الجنّة دون درجتنا. ٥ ٢٣٧ كسى كه ما را به دل دوست بدارد و با زبان هم ما را يارى دهد و با دست (و بدن) با ما كار زار نكند او در بهشت با ما است اما از درجه ما پست‏تر است.

٧٣٦ ٢٦- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللَّه سبحانه حسن الجزاء. ٥ ١٢٩ ما را بر مردم حق اطاعت و سرپرستى است، و در برابر، آنها نيز بر خداى سبحان حق پاداش نيك دارند.

٧٣٧ ٢٧- لنا حقّ ان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ٥ ١٢٧ ما را حقّى است اگر آن را به ما دادند، و گر نه سوار شويم بر ترك شتر اگر چه به درازا كشد شبگير و شب روى. ٧٣٨ ٢٨- من ركب غير سفينتنا غرق. ٥ ١٨٤ كسى كه به غير از كشتى ما سوار شود غرق شود. ٧٣٩ ٢٩- من اتّبع امرنا سبق. ٥ ١٨٤ كسى كه پيروى كند دستور ما را پيشى جسته است.

٧٤٠ ٣٠- من تخلّف عنّا محق. ٥ ١٨٤ كسى كه از ما تخلّف ورزد نابود گردد.

٧٤١ ٣١- من تمسّك بنا لحق. ٥ ١٨٤ كسى كه به ما تمسّك جويد به ما پيوسته است.

٧٤٢ ٣٢- على الإمام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان. ٤ ٣١٨ بر امام است كه حدود اسلام و ايمان را به اهل مملكت (و آنها كه تحت سرپرستى او هستند) بياموزد.

٧٤٣ ٣٣- عليكم بطاعة أئمّتكم فانّهم الشّهداء عليكم اليوم، و الشّفعاء لكم عند اللَّه غدا. ٤ ٣٠٩ بر شما باد به فرمانبردارى از امامانتان كه به راستى آنها گواهانند بر شما امروز، و شفيعان شمايند در پيشگاه خداوند در فرداى قيامت.

٧٤٤ ٣٤- عليكم بحبّ آل نبيّكم، فانّه حقّ اللَّه عليكم و الموجب على اللَّه حقّكم، الا ترون الى قول اللَّه تعالى «قل لا أسألكم عليه اجرا الّا المودّة فى القربى». ٤ ٣٠٧ بر شما باد به دوستى خاندان پيامبرتان كه به راستى اين حق خداست بر شما و لازم كند بر خدا حق شما را، مگر نمى‏بينيد گفتار خداى تعالى را كه فرموده : «بگو از شما مزدى درخواست نكنم جز دوستى نزديكان خود را» ٧٤٥ ٣٥- هم اسراء ايمان لم يفكّهم منه زيغ و لا عدول. ٥٦ ١٩٣ اينان در بند ايمانند كه هيچ انحراف و كجى آنها را از اين بند رها نكند.

٧٤٦ ٣٦- طريقتنا القصد و سنّتنا الرّشد.

٤ ٢٥٤ طريقه ما ميانه روى و سنّت و روش ما رشد (راهنمايى به راه راست) است.

٧٤٧ ٣٧- شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة. ٤ ١٨٧ گردابهاى فتنه را به وسيله كشتى‏هاى نجات درهم بشكنيد.

٧٤٨ ٣٨- بنا فتح اللَّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت.

و بنا يدفع اللَّه الزّمان الكلب.

و بنا ينزّل اللَّه الغيث. ٣ ٢٧٢- ٢٧١ به وسيله ما خداوند آغاز كرده و به ما پايان دهد، و به سبب ما محور مى‏كند آنچه را بخواهد و اثبات مى‏كند.

و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را برطرف كند.

و به وسيله ما خداوند باران فرستد.

٧٤٩ ٣٩- بنا اهتديتم فى الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا.

و بنا انفجرتم عن السّرار. ٣ ٢٧١ به وسيله ما از تاريكى هدايت شديد، و به كمك ما به اوج ترقى گام نهاديد.

و به وسيله ما از شب تاريك به در شديد.

٧٥٠ ٤٠- انّما الائمّة قوّام اللَّه على خلقه و عرفاؤه على عباده، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه. ٣ ٩٤ همانا امامان تدبير كنندگان خدايند بر مردمان، و كارگزاران اويند بر بندگان، داخل بهشت نشود كسى مگر آنكه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و به دوزخ نرود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند.

٧٥١ ٤١- الامامة نظام الامّة. ١ ٢٧٤ امامت، نظام امّت است.

٧٥٢ ٤٢- يحتاج الإمام إلى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. ٦ ٤٧٢ امام نياز دارد به قلبى كه بسيار دريابد و زبانى سخنور، و دلى كه براى بر پا داشتن حق، حمله‏ور و دلير باشد.

٧٥٣ ٤٣- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها.

٥ ٤٣ همانا دنيا پس از- چموشى بر ما مهربانى خواهد كرد، همانند شتر شير ده نسبت به‏ بچه خود.

٧٥٤ ٤٤- و انّا لامراء الكلام فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت اغصانه. ٢ ٣٣٦ به راستى كه ما فرمانروايان سخن هستيم، فروع آن در ميان ما پراكنده شده و شاخه‏هاى آن بر ما سايه افكنده است.

٧٥٥ ١٨٤- فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الامّة على اختلاف حججها فى دياناتها، لا يقتصّون اثر نبىّ، و لا يقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون بغيب، و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشّبهات، و يسيرون فى الشّهوات، المعروف فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم، و تعويلهم فى المبهمات على آرائهم كانّ كلّا منهم امام نفسه، قد اخذ فيما يرى بغير وثيقات بيّنات و لا اسباب محكمات. ٤ ٤٤٥ شگفتا، چرا تعجب نكنم از خطا و اشتباه اين گروههاى پراكنده با اين دلايل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام به جاى گام پيغمبرى مى‏نهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى‏كنند. نه به غيب ايمان مى‏آوردند، و نه خود را از عيب بر كنار مى‏دارند. به شبهات عمل مى‏كنند، و در گرداب شهوت غوطه ورند، نيكى در نظرشان همان است كه خود نيك مى‏شمارند، و منكر و زشتى آن است كه خود منكر بشمارند. در حل مشكلات به خود پناه مى‏برند، و در مبهمات تنها به رأى خويش تكيه مى‏نمايند. گويا هر كدام امام خويشند، كه به دستگيره‏هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود مى‏انديشند و خود ساخته‏اند چنگ زده‏اند.

باب الامن (امنيّت)

٧٥٦ ١- لا نعمة أهنأ من الامن. ٦ ٤٣٥ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

٧٥٧ ٢- لا تغترّنّ بالأمن فانّك مأخوذ من مأمنك. ٦ ٢٩١ زنهار كه فريفته نشوى به امنيّت، كه به راستى تو از همان مكان امن خود ربوده‏ خواهى شد. ٧٥٨ ٣- من مأمنه يؤتى الحذر. ٦ ١٢ شخص حذر كننده از همان مكان امن خود، به او آسيب رسد. ٧٥٩ ٤- من آمن خائفا من مخوفة، آمنه اللَّه سبحانه من عقابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه ايمن گرداند ترسناكى را از آنچه مى‏ترسد، خداى سبحان او را از عقاب خود در امان دارد.

٧٦٠ ٥- رفاهيّة العيش فى الأمن. ٤ ١٠٠ خوشى و فراخى زندگى در امنيّت است.

٧٦١ ٦- ربّما اتيت من مأمنك. ٤ ٨٣ چه بسا كه از همان مكان امن به سراغت آيند (و آسيبت رسانند).

٧٦٢ ٧- ربّ أمن انقلب خوفا. ٤ ٥٩ چه بسا امنيّتى كه به ترس باز گردد.

٧٦٣ ٨- ربّ آمن وجل. ٤ ٥٥ چه بسيار شخصى كه در امان است ولى ترسان و بيمناك است.

٧٦٤ ٩- الامن اغترار. ١ ٥٠ ايمنى موجب فريب خوردن است.

باب الايمان

٧٦٥ ١- الايمان شهاب لا يخبوا. ١ ٢٣٥ ايمان آتشى است افروخته (و چراغى است فروزنده) كه خاموش نشود.

٧٦٦ ٢- النّجاة مع الايمان. ١ ٢٢٤ نجات و رستگارى قرين و همراه ايمان است.

٧٦٧ ٣- الايمان اعلى غاية. ١ ٢١٣ ايمان برترين هدفهاست.

٧٦٨ ٤- الايمان شفيع منجح. ١ ١٤٨ايمان شفاعت كننده‏اى است پيروز.

٧٦٩ ٥- الايمان واضح الولائج. ١ ١٢٥ ايمان چنان راهى است كه درونش آشكار است (و يا شايستگى آن براى اعتماد، واضح و آشكار است). ٧٧٠ ٦- المرء بايمانه. ١ ٦٢ انسان در گرو ايمان او است.

٧٧١ ٧- الايمان امان. ١ ٢٦ ايمان امان و امنيت است.

٧٧٢ ٨- الايمان افضل الامانتين. ٢ ٢٤ ايمان بهترين امانت از دو امانت است (كه به انسان سپرده شده). ٧٧٣ ٩- الايمان قول باللّسان و عمل بالاركان. ٢ ٤٠ ايمان گفتن به زبان است و عمل به وسيله اركان و اعضاى بدن. ٧٧٤ ١٠- الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التّقى و نورها الحياء و ثمرها السّخاء. ٢ ٤٧ ايمان درختى است كه ريشه‏اش يقين، و شاخه‏اش تقواى الهى و شكوفه‏اش شرم و حياء، و ميوه‏اش سخاوت و بخشش است.

٧٧٥ ١١- ان آمنت باللَّه أمن منقلبك. ٣ ١٧ اگر به خدا ايمان آورى بازگشت گاهت امن است.

٧٧٦ ١٢- بالايمان تكون النّجاة. ٣ ٢٠٣ نجات و رستگارى به وسيله ايمان است.

٧٧٧ ١٣- بالايمان يستدلّ على الصّالحات. ٣ ٢٠٤ به وسيله ايمان آدمى بر كارهاى شايسته راهنمايى شود.

٧٧٨ ١٤- ثمرة الايمان الفوز عند اللَّه.

٣ ٣٢٢ميوه ايمان رستگارى در پيشگاه خداوند است.

٧٧٩ ١٥- ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ٣ ٣٣٤ ثمره و ميوه ايمان، علاقه به سراى ماندنى (و عالم پس از مرگ) است.

٧٨٠ ١٦- ثلاث من كنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له. ٣ ٣٣٨ سه چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد ايمان خود را كامل كرده : كسى كه چون در خوشى و خوشحالى باشد خوشى او را به باطل نكشاند (و سركشى نكند) و چون خشم كرد حالت خشم او را از حقّ بيرون نبرد (و به ناحق چيزى نگويد و كارى نكند) و چون به قدرت رسيد به چيزى كه از آن او نيست، دستبرد نزند.

٧٨١ ١٧- ثلاث من كنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، و اعتدال الخوف و الرّجاء. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه هر كه آنها را داشت ايمان خود را كامل كرده : مراعات عدالت در حال خشم و خوشى، ميانه روى در حال ندارى و دارايى، رعايت اعتدال در حال ترس و اميد.

٧٨٢ ١٨- ثلاث من كنوز الايمان : كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه از گنجينه‏هاى ايمان است : پوشاندن و كتمان مصيبت (پيش آمدهاى ناگوار) و كتمان صدقه، و كتمان بيمارى.

٧٨٣ ١٩- زين الايمان طهارة السّرائر و حسن العمل فى الظّاهر. ٤ ١١٧ زيور ايمان، پاكيزگى درون و عمل نيكو در آشكار است.

٧٨٤ ٢٠- شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته. ٤ ١٨٠ شرافت مؤمن ايمان او است، و عزّت و سر بلندى‏اش به اطاعت پروردگار است.

٧٨٥ ٢١- صدق الايمان و صنايع‏ الاحسان افضل الذّخائر. ٤ ١٩٩ صداقت در ايمان و كارهاى نيك و بخشش بهترين گنجينه است.

٧٨٦ ٢٢- فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصدور. ٤ ٤٣٣ ايمان دو گونه است : يكى ثابت و پا برجا در دلها، و ديگرى موقّت و عاريتى در ميان دلها و سينه‏ها.

٧٨٧ ٢٣- ما أنفع الموت لمن اشعر الايمان و التّقوى قلبه. ٦ ٩١ چه سودمند است مرگ براى كسى كه جامه ايمان و تقوا بر قلب خود پوشانده است.

٧٨٨ ٢٤- ما من شي‏ء يحصل به الأمان ابلغ من ايمان و احسان. ٦ ١١٢ هيچ چيزى در تحصيل امان و امنيّت (در روز جزا) مؤثّرتر از ايمان و احسان نيست.

٧٨٩ ٢٥- نجا من صدق ايمانه و هدى من حسن اسلامه. ٦ ١٨٤ نجات يافته كسى كه ايمانش راست و درست است، و هدايت شده آن كس كه اسلامش نيكو است.

٧٩٠ ٢٦- لا وسيلة انجح من الايمان.

٦ ٣٨٤ هيچ وسيله‏اى براى نجات و رستگارى سودمندتر از ايمان نيست.

٧٩١ ٢٧- لا شرف أعلى من الايمان.

٦ ٣٧٩ شرفى برتر از ايمان نيست.

٧٩٢ ٢٨- لا يفوز بالنّجاة الّا من قام بشرائط الايمان. ٦ ٣٩٨ به نجات و رستگارى نخواهد رسيد جز آن كس كه به شرايط ايمان عمل كند.

٧٩٣ ٢٩- يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى.

٦ ٤٥١ راهنماى وجود ايمان در انسان : تقواى بسيار، و در اختيار داشتن شهوت، و چيره شدن بر هواى نفس است.

٧٩٤ ٣٠- لا شي‏ء يذخره الانسان‏

كالايمان باللَّه و صنائع الاحسان.

٦ ٤٢٢ چيزى اندوخته نكند انسان كه از ايمان به خدا و انجام كارهاى نيك و احسان بهتر باشد.

٧٩٥ ٣١- يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. ٦ ٤٤٨ راهنماى ايمان مرد (و نشانه وجود ايمان در او) تسليم در برابر دستورات خدا، و ملازم بودن با فرمانبردارى و اطاعت حق است.

٧٩٦ ٣٢- لا نجاة لمن لا ايمان له. ٦ ٤٠٢ نجات و رهايى نيست براى كسى كه ايمان ندارد.

٧٩٧ ٣٣- لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللَّه سبحانه اوثق منه بما في يده. ٦ ٤١٧ ايمان بنده‏اى درست و راست نيست مگر اين كه بدانچه نزد خداست اعتماد و اطمينان بيشترى داشته باشد تا بدانچه در دست خود او است.

٧٩٨ ٣٤- الايمان و العمل اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللَّه احدهما الّا بصاحبه. ٢ ١٣٦ ايمان و عمل برادرانى هستند دوقلو (و توأم با يكديگر) و دو رفيقى هستند كه هيچ گاه از هم جدا نشوند، و خداوند يكى را بدون ديگرى نمى‏پذيرد.

٧٩٩ ٣٥- اصل الايمان حسن التّسليم.

لأمر اللَّه. ٢ ٤١٦ ريشه ايمان آن است كه انسان بخوبى تسليم دستورات الهى باشد.

٨٠٠ ٣٦- انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. ٢ ٥١١ به راستى كه جايگاه ايمان دل است و راه آن گوشها هستند.

٨٠١ ٣٧- أقرب النّاس من اللَّه سبحانه أحسنهم ايمانا. ٢ ٤٣٦ نزديك‏ترين مردم در پيشگاه خداى سبحان آن كسى است كه ايمانش بهتر و نيكوتر باشد.

٨٠٢ ٣٨- كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. ٤ ٦٢٥

به دست آوردن ايمان به ملازمت با حق و خير خواهى خلق خداست.

٨٠٣ ٣٩- من لا ايمان له لا أمانة له. ٥ ٣٦٤ كسى كه ايمان ندارد، امانت ندارد.

٨٠٤ ٤٠- يحتاج الإسلام إلى الايمان.

٦ ٤٧٥ اسلام نياز به ايمان دارد.

٨٠٥ ٤١- يحتاج الايمان إلى الإيقان.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به يقين دارد.

٨٠٦ ٤٢- يحتاج الايمان إلى الإخلاص.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به اخلاص دارد.

٨٠٧ ٤٣- من صدّق اللَّه سبحانه نجا.

٥ ٤٣٩ كسى كه تصديق كند خداى سبحان را نجات يابد.

باب المؤمن

٨٠٨ ١- المؤمنون اعظم أحلاما. ١ ١٥٧ مؤمنان در عقل از ديگران بزرگترند.

٨٠٩ ٢- المؤمن كيّس عاقل. ١ ١٨٧ مؤمن زيرك و خردمند است.

٨١٠ ٣- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق. ١ ٣٢٦ مؤمن از انحراف و دشمنى پاك و پاكيزه است.

٨١١ ٤- المؤمنون خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة. ١ ٣٥٦ مؤمنان چنانند كه (مردمان) به نيكى‏هاشان اميدوار، و از شرّ و بدى آنها در امان هستند.

٨١٢ ٥- المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن.

١ ٣٧٩ مؤمن آسان گير، نرمخو، افتاده و مورد اعتماد مردم است.

٨١٣ ٦- المؤمن قليل الزّلل كثير العمل.

١ ٣٨٢ مؤمن كم لغزش و پر عمل است.

٨١٤ ٧- المؤمن يقظان ينتظر احدى‏

الحسنتين. ٢ ١٩ مؤمن بيدار است و چشم به راه يكى از دو "حسنه" (نيكى دنيا و نيكى آخرت) است.

٨١٥ ٨- المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. ٢ ٩ مؤمن زبانش سخت راستگو و در احسان پر بخشش است.

٨١٦ ٩- المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد. ١ ٣٨٨ مؤمن سيره‏اش ميانه روى و شيوه‏اش رشد و هدايت است.

٨١٧ ١٠- المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع. ٢ ٣٥ مؤمن پاكدامن و قانع و خويشتن‏دار و پارسا است.

٨١٨ ١١- المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا. ٢ ٣٨ مؤمن در توانگرى پاكدامن، و خويشتن دار از (زخارف) دنياست.

٨١٩ ١٢- المؤمن شاكر فى السّراء، صابر فى البلاء، خائف فى الرّخاء. ٢ ٣٧ مؤمن در فراخى زندگى سپاسگزار و در بلا و گرفتارى شكيبا، و در خوشى و فراخى زندگى ترسان است.

٨٢٠ ١٣- المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ.

٢ ٦٤ مؤمن شرمناك، بى‏نياز از خلق، يقين دارنده و پرهيزكار است.

٨٢١ ١٤- الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه. ٢ ٦٦ دنيا زندان مؤمن است، و مرگ هديه و پيشكش او و بهشت منزلگاه است.

٨٢٢ ١٥- اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت : عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. ٣ ١٤٥ چون روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان متعجّب شوند و گويند : شگفتا چگونه نجات يافت از خانه‏اى كه بهترين ما در آن خانه تباه شد.

٨٢٣ ١٦- بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه.

اوسع شي‏ء صدرا.

و اذلّ شي‏ء نفسا.

يكره الرّفعة.

و يشنأ السّمعة.

طويل غمّه.

بعيد همّه.

كثير صمته.

مشغول وقته.

صبور شكور.

مغمور بفكرته.

ضنين بخلّته.

سهل الخليقة.

ليّن العريكة.

نفسه اصلب من الصّلد.

و هو اذلّ من العبد. ٣ ٢٧٣ شكفتگى مؤمن در روى او است و اندوهش در دل. سينه‏اش از هر چيز گشاده‏تر است.

از هر چيز خود را خوارتر داند.

بلندى رتبه را خوش ندارد.

و اسم و آوازه و خود نمايى را دشمن دارد.

اندوهش طولانى.

و همّتش دور و بلند.

خموشى او بسيار.

وقت او يكسره مشغول (به اصلاح خود و اطاعت پروردگار).

پر صبر و پر سپاس.

ژرف انديش.

به زودى با كسى پيوند دوستى نبندد.

نرمخو است. خوش برخورد است. جانش در ديندارى از سنگ خارا سخت‏تر است. و در برابر خداى تعالى و مؤمنان از برده خوارتر است.

٨٢٤ ١٧- من آمن أمن. ٥ ١٣٤

كسى كه ايمان آورد در امان است. (از عذاب الهى) ٨٢٥ ١٨- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل.

للمؤمن ثلاث علامات : الصدق و اليقين و قصر الأمل.

للمتّقى ثلاث علامات : اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل.

٥ ٤٧- ٤٦ براى مؤمن سه ساعت است : ساعتى كه در آن با پروردگار خويش راز مى‏گويد، و ساعتى كه در آن از نفس خويش حسابرسى مى‏كند، و ساعتى كه ميان نفس و ميان لذتهاى حلال و نيكوى آن را آزاد مى‏گذارد.

مؤمن سه نشانه دارد : راستى، يقين، آرزوى كوتاه.

براى انسان با تقوا سه نشانه است : اخلاص عمل، كوتاهى آرزو، غنيمت شمردن فرصتها.

٨٢٦ ١٩- مثل المؤمن كالاترجة طيّب طعمها و ريحها. ٦ ١٥٣ مؤمن همچون ترنج است كه مزه و بويش پاكيزه است.

٨٢٧ ٢٠- لا يلفى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا. ٦ ٤١٤ يافت نشود مؤمن، كه حسود يا كينه توز يا بخيل باشد. ٨٢٨ ٢١- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى بماذا سدّ فورة جوعه، و لا باىّ ثوبيه ابتذل. ٦ ٤٠٧ كسى مؤمن نخواهد بود تا آن گاه كه پروا نداشته باشد كه با چه خوراكى شدّت گرسنگى خود را برطرف كند، و كداميك از دو جامه خود را كهنه كرده (و كدام را نگهدارى نكرده) است.

٨٢٩ ٢٢- المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون. ٢ ٧٥ مؤمن ساده لوحى بزرگوار، و مورد اعتماد خويش و محتاط و اندوهگين است.

٨٣٠ ٢٣- المؤمن قريب امره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله. ٢ ٩٢ مؤمن كارش نزديك، اندوهش دور، خموشى‏اش بسيار و عملش خالص و پاك است.

٨٣١ ٢٤- المؤمن الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته.

٢ ٨٧ مؤمن، دنيا ميدان تمرين (و مشق) او است، و عمل، همّت او، و مرگ پيشكش و سوغات او، و بهشت جايزه بزرگ او است.

٨٣٢ ٢٥- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. ٢ ١٢٤ مؤمن جانش از سنگ سخت محكم‏تر است و در همان حال از برده افتاده‏تر است.

٨٣٣ ٢٦- المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سكت تفكّر، و اذا تكلّم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون به چيزى بنگرد پند گيرد و چون خموش باشد تفكّر و انديشه كند، و چون لب بگشايد به ياد خدا باشد، و چون چيزى به او عطا شود شكر گزارد، و چون گرفتار بلا شود صبر كند.

٨٣٤ ٢٧- المؤمن اذا وعظ ازدجر، و اذا حذّر حذر، و اذا عبّر اعتبر، و اذا ذكّر ذكر، و اذا ظلم غفر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون موعظه شود اندرز پذيرد، و چون بيمش دهند بترسد، و چون پندش دهند پند گيرد، و چون (مبدأ و معاد و معارف ديگر را) به يادش آرند ياد آور شود، و چون ستمى به او رسد در گذرد.

٨٣٥ ٢٨- المؤمن امين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. ٢ ١٦٤ مؤمن بر خود امين است (و از كردار خود اطمينان دارد) بر هوا و هوس و احساس خود چيره و غالب است.

٨٣٦ ٢٩- العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصّبر امير جنوده، و العمل قيّمه. ٢ ١٣٥

عقل و خرد، دوست صميمى مؤمن، و علم و دانش، وزير و كمك كارش، و صبر و شكيبايى، فرمانده لشكريانش، و عمل، زمامدار او است.

٨٣٧ ٣٩٠- المؤمن من وقى دينه بدنياه و الفاجر من وقى دنياه بدينه. ٢ ١٥٤ مؤمن كسى است كه دين خود را به وسيله دنيا نگه دارد، و فاجر و تبهكار كسى است كه دنيايش را به دين خود نگهدارى كند.

٨٣٨ ٣١- المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته. ٢ ١٣٨ مؤمن چنان است كه روش او زهد او است، و تمام همّتش ديندارى او است، و عزّتش در قناعت او است، و همه كوشش او براى آخرت است، حسنات و كارهاى نيكش بسيار، درجاتش عالى و والاست و بر رهايى و رستگارى خود (از اين جهان) اشراف پيدا كرده است.

٨٣٩ ٣٢- آمن تأمن. ٢ ١٧٤ ايمان بياور تا امان يابى.

٨٤٠ ٣٣- انّ المؤمن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه.

٢ ٥٠٨ به راستى مؤمن شرم مى‏كند هر گاه از او عملى سر زند كه با پيمان ايمانى او بيگانه است.

٨٤١ ٣٤- انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه. ٢ ٥٠٥ به راستى كه شكفتگى (و خوشرويى) مؤمن در چهره او است، و نيرو و توانش در دين، و اندوهش در دل او است.

٨٤٢ ٣٥- افضل المؤمنين ايمانا من كان للَّه اخذه و عطاه و سخطه و رضاه.

٢ ٤٥٦ برترين مؤمنان در ايمان كسى است كه گرفتن و دادن، و خشم و رضاى او، همه براى خدا باشد.

٨٤٣ ٣٦- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه. ٢ ٤٦ مؤمن پيوسته از گناهان خويش بيمناك‏

است، از بلا و گرفتارى مى‏ترسد، و به رحمت پروردگار خويش اميدوار است.

٨٤٤ ٣٧- المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم وجلون، و للدّنيا عائفون، و الى الآخرة مشتاقون، و الى الطّاعات مسارعون. ٢ ١٤٦ مؤمنان نفسهاى خويش را متّهم سازند، و از گذشته لغزشهاى خويش ترسانند، و دنيا را ناخوش دارند، و به آخرت مشتاق‏اند و به سوى فرمانبردارى پروردگار شتابان هستند.

٨٤٥ ٣٨- لا يشبع المؤمن و أخوه جائع.

٦ ٣٨٨ مؤمن غذاى سير نمى‏خورد در صورتى كه برادرش گرسنه باشد.

باب الائمة عليهم السلام (پيشوايان)

٧١١ ١- اشدّ النّاس عمى، من عمى عن حبّنا و فضلنا و ناصبنا

العداوة بلا ذنب سبق منّا اليه، إلّا انّا دعوناه الى الحقّ و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا، فآثروها و نصبوا العداوة لنا. ٢ ٤٦١ كورترين مردم كسى است كه نابينا شده از دوستى ما و برترى و فضيلت ما و دشمنى با ما را آشكار كرده بى آنكه جرم و گناهى از ما به او رسيده باشد، جز آنكه ما او را به سوى حق دعوت كرده و ديگران او را به سوى فتنه و دنيا خوانده‏اند، و اينان دنيا را برگزيده و پرچم دشمنى ما را برافراشته‏اند.

٧١٢ ٢- اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب إلى اللَّه بنا، و اخلص حبّنا، و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فى دار المقامة معنا. ٢ ٤٦١ نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه فضيلت و برترى ما را شناخته و به وسيله ما به خداوند تقرّب جسته، و دوستى و محبّت ما را پاك و خالص داشته، و آنچه را ما بدان ترغيب كرده انجام دهد، و از آنچه ما از آن نهى كرده‏ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در سراى ماندنى در كنار ما است.

٧١٣ ٣- أحسن الحسنات حبّنا، و اسوء السّيّئات بغضنا. ٢ ٤٨٠ بهترين حسنات (و كارهاى نيك) محبّت و دوستى ما است، و بدترين بديها بغض و دشمنى ما است.

٧١٤ ٤- أولى النّاس بنا من والانا و عادى من عادانا. ٢ ٤٨٣ شايسته‏ترين و نزديك‏ترين مردم به ما كسى است كه ما را دوست بدارد، و آنها كه ما را دشمن مى‏دارند، دشمن بدارد.

٧١٥ ٥- انّ امرنا صعب مستصعب خشن مخشوشن، سرّ مستسرّ مقنّع، لا يحمله الّا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن امتحن اللَّه سبحانه قلبه للايمان. ٢ ٥٥٠ به راستى كه كار (شناسايى و معرفت) ما كارى بس دشوار و سخت و خشن و پوشيده و نهانى است كه پرده بر آن آويخته، بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر فرشته‏اى مقرّب يا پيامبرى مرسل يا مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده باشد.

٧١٦ ٦- انّ اللَّه تعالى اطلع الى الارض فاختارنا و اختار لنا شيعة، ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون انفسهم و اموالهم فينا، فأولئك منّا و الينا و هم معنا فى الجنان. ٢ ٥٤٩ به راستى كه خداى تعالى توجّهى به سوى زمين فرمود، و ما را برگزيد و براى ما شيعيانى انتخاب كرد كه ياريمان كنند، و در خوشى ما خوشى كنند و در اندوه ما اندوهگين شوند، و از بذل جان و مال خويش در راه ما دريغ نورزند، اينها از ما هستند و بازگشتشان به سوى ما است و در بهشت (برين) با ما هستند.

٧١٧ ٧- انّ امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا الّا صدور امينة و احلام رزينة. ٢ ٥٤٥ به راستى كه كار ما سخت و دشوار است كه بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر بنده‏اى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده، و حفظ نمى‏كند حديث ما را مگر سينه‏هاى امين و استوار و عقلها و خردهاى آرام و با وقار.

٧١٨ ٨- اين الّذين زعموا انّهم هم الرّاسخون فى العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا و حسدا لنا، ان رفعنا اللَّه سبحانه و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم، بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم. ٢ ٣٦٥ كجايند كسانى كه پنداشتند آنهايند «راسخان در علم» (ثابت گامان در دانش) نه ما، از روى دروغ و گردنكشى و رشك بر ما، به خاطر آنكه خداى سبحان ما را رفعت و بلندى داده و آنها را پست كرده، و به ما عطا كرده و آنها را محروم نموده و در (مقام قرب و منزلت خويش) ما را در آورده و آنها را بيرون كرده، درخواست بخشيدن هدايت، و بر طرف كردن كورى و ضلالت (از خداى تعالى) به وسيله ما است نه آنها.

٧١٩ ٩- الا و انّا اهل البيت ابواب الحكم و انوار الظّلم و ضياء الامم. ٢ ٣٤١ هان (بدانيد) كه ما خاندان درهاى حكمت و نورهاى تاريكى‏ها و روشنى امّتها هستيم.

٧٢٠ ١٠- و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عالم بأهل ولايته و ذلك لقول اللَّه تعالى «إنّما أنت منذر و لكلّ قوم هاد». ٣ ٣١ امام و پيشوايى از ما خاندان نيست جز آنكه او دانا و عالم است به كسانى كه بر آنها ولايت دارد، و اين به خاطر گفتار خداى تعالى است كه فرموده «براستى كه تو بيم دهنده هستى و هر قومى را راهنمايى است» ٧٢١ ١١- أنا و أهل بيتى أمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء. ٣ ٤١ من و خاندانم وسيله امن و امان براى زمينيان هستيم همان گونه كه ستارگان وسيله امن براى آسمانيان هستند.

٧٧٢ ١٢- لا يقاس بآل محمّد صلوات اللَّه عليهم من هذه الامّة أحد، و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. ٦ ٤٣٢ هيچ كس از افراد اين امّت به خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه و سنجيده نشود، و آنان كه ريزه خوار نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود.

٧٢٣ ١٣- لا تزلّوا عن الحقّ و أهله، فانّه من استبدل بنا أهل البيت هلك و فاتته الدّنيا و الآخرة. ٦ ٣٣٧ از راه حق و اهل حق منحرف نشويد كه به راستى كسى كه به جاى ما خاندان ديگرى را جايگزين كند نابود گشته و دنيا و آخرت از چنگ او بيرون رفته است.

٧٢٤ ١٤- نحن اقمنا عمود الحقّ و هزمنا جيوش الباطل. ٦ ١٧٣ ما بوديم كه ستون حق را بر پا داشته و سپاهيان باطل را منه د م ساختيم.

٧٢٥ ١٥- نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق، من أطاعنا ملك، و من عصانا هلك. ٦ ١٨٥ ماييم خوانندگان به حق و پيشوايان خلق و زبانهاى راستگو، كسى كه از ما پيروى كند مالك (سعادت و نيكبختى) گردد و هر كس نافرمانى ما كند نابود گردد.

٧٢٦ ١٦- نحن باب حطّة و هو باب السّلام، من دخله سلم و نجا، و من تخلّف عنه هلك. ٦ ١٨٦ ماييم «باب حطّه» و آن دروازه سلامتى است كه هر كس در آن در آيد به سلامت مانده و نجات يابد و هر كس از ورود در آن تخلّف كند نابود گردد.

٧٢٧ ١٧- هم دعائم الاسلام، و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحقّ فى نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه من منبته، عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية، لا عقل سماع و رواية.

هم موضع سرّ رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حماة أمره، و عيبة علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه.

هم كرائم الايمان، و كنوز الرّحمن، ان قالوا صدقوا، و ان صمتوا لم يسبقوا.

هم كنوز الايمان، و معادن الاحسان، إن حكموا اعدلوا، و إن حاجّوا خصموا.

هم أساس الدّين، و عماد اليقين، إليهم يفى‏ء الغالى، و بهم يلحق التّالى.

هم مصابيح الظّلم و ينابيع الحكم و معادن العلم و مواطن الحلم.

هم عيش العلم، و موت الجهل، يخبركم حلمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه، فهو بينهم صامت ناطق، و شاهد صادق. ٦ ٢١٩- ٢١٥ آنهايند ستونهاى اسلام و پناهگاه نگهدارى مردم، به وسيله اينان حق در جايگاه نصاب خود باز گرديد، و باطل از جايى كه بود رانده گشت، و زبانش از بن بركنده شد، دين را توأم با فراگيرى و به كار بستن دريافتند، نه دريافت شنيدن و نقل كردن تنها. اينان (يعنى امامان دين) جايگاه راز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پشتيبانان فرمان او و صندوقچه علم او و بازگشتگاه حكم او، و پناهگاه كتابهاى او و كوههاى دين هستند. آنان عضوهاى گرامى ايمان و گنجينه‏هاى خداى رحمان هستند، كه چون سخن گويند به راستى سخن گويند و اگر خاموش شوند كسى برايشان پيشى نگيرد.

آنهايند گنجينه‏هاى ايمان، و كانهاى احسان، اگر حكم كنند به عدالت حكم كنند، و اگر حجّت و دليل آورند بر خصم غالب آيند.

آنها پايه‏هاى دين و تكيه‏گاه يقين هستند كه به سوى ايشان باز گردد آنكه غلوّ كرده (و در باره ايشان از حدّ گذرانده) و به ايشان بپيوندد آن كس كه (عقب مانده) و از دنبال رسد. آنها چراغهاى تاريكى‏ها، و سرچشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، و آوردگاههاى حلم و بردبارى هستند.

آنها زندگى علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند، كه حلم و بردبارى‏شان شما را از علمشان خبر دهد، و سكوتشان شما را از منطقشان آگاهى دهد، آنان نه با حق مخالفت كنند و نه در آن اختلاف دارند، و حقّ در ميان آنها خاموشى است گويا، و گواهى است راستگو.

٧٢٨ ١٨- نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائكة، و ينابيع الحكم، و معادن العلم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة. ٦ ١٨٧ ماييم درخت نبوت و فرودگاه رسالت، و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و چشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، ياور و دوست ما چشم به راه رحمت است، و دشمن ما و آنانكه بغض ما را در دل دارند، چشم به راه قهر و خشم خدا هستند.

٧٢٩ ١٩- نحن الشّعار و الأصحاب، و السّدنة و الأبواب، و لا يؤتى البيوت الّا من أبوابها، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة.

٦ ١٨٩ ماييم جامه زيرين (يعنى نزديكان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياران، و خادمان خانه و درها، و به خانه‏ها جز از درهاى آن دريايند، و هر كس از غير درهاى خانه‏ها در آيد دزدى است كه كيفرش او را دريابد.

٧٣٠ ٢٠- نحن أمناء اللَّه على عباده، و مقيموا الحقّ فى بلاده، بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى. ٦ ١٨٧ ماييم امينهاى خداوند بر بندگانش، و بر پا كنندگان حق در شهرهايش، به وسيله كه دوستان نجات يابند و به وسيله ما دشمنان نابود شوند.

٧٣١ ٢١- نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى. ٦ ١٨٦.

ماييم بالش ميانه كه عقب مانده بدان ملحق شود، و غلوّ كننده به سوى آن باز گردد. ٧٣٢ ٢٢- من تولّانا فليلبس للمحن‏ اهابا. ٥ ٤٢٧ كسى كه ما را دوست مى‏دارد بايد براى (تحمل) محنتها پوستى بپوشد. ٧٣٣ ٢٣- من اطاع امامه فقد اطاع ربّه.

٥ ٣٥٢ كسى كه از امام خود اطاعت كند از پروردگارش اطاعت كرده است.

٧٣٤ ٢٤- لبغضنا امواج من سخط اللَّه سبحانه. ٥ ٣٢ دشمنى و بغض ما امواجى از خشم خداى سبحان را به همراه دارد.

٧٣٥ ٢٥- من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا بيده، فهو معنا فى الجنّة دون درجتنا. ٥ ٢٣٧ كسى كه ما را به دل دوست بدارد و با زبان هم ما را يارى دهد و با دست (و بدن) با ما كار زار نكند او در بهشت با ما است اما از درجه ما پست‏تر است.

٧٣٦ ٢٦- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللَّه سبحانه حسن الجزاء. ٥ ١٢٩ ما را بر مردم حق اطاعت و سرپرستى است، و در برابر، آنها نيز بر خداى سبحان حق پاداش نيك دارند.

٧٣٧ ٢٧- لنا حقّ ان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ٥ ١٢٧ ما را حقّى است اگر آن را به ما دادند، و گر نه سوار شويم بر ترك شتر اگر چه به درازا كشد شبگير و شب روى. ٧٣٨ ٢٨- من ركب غير سفينتنا غرق. ٥ ١٨٤ كسى كه به غير از كشتى ما سوار شود غرق شود. ٧٣٩ ٢٩- من اتّبع امرنا سبق. ٥ ١٨٤ كسى كه پيروى كند دستور ما را پيشى جسته است.

٧٤٠ ٣٠- من تخلّف عنّا محق. ٥ ١٨٤ كسى كه از ما تخلّف ورزد نابود گردد.

٧٤١ ٣١- من تمسّك بنا لحق. ٥ ١٨٤ كسى كه به ما تمسّك جويد به ما پيوسته است.

٧٤٢ ٣٢- على الإمام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان. ٤ ٣١٨ بر امام است كه حدود اسلام و ايمان را به اهل مملكت (و آنها كه تحت سرپرستى او هستند) بياموزد.

٧٤٣ ٣٣- عليكم بطاعة أئمّتكم فانّهم الشّهداء عليكم اليوم، و الشّفعاء لكم عند اللَّه غدا. ٤ ٣٠٩ بر شما باد به فرمانبردارى از امامانتان كه به راستى آنها گواهانند بر شما امروز، و شفيعان شمايند در پيشگاه خداوند در فرداى قيامت.

٧٤٤ ٣٤- عليكم بحبّ آل نبيّكم، فانّه حقّ اللَّه عليكم و الموجب على اللَّه حقّكم، الا ترون الى قول اللَّه تعالى «قل لا أسألكم عليه اجرا الّا المودّة فى القربى». ٤ ٣٠٧ بر شما باد به دوستى خاندان پيامبرتان كه به راستى اين حق خداست بر شما و لازم كند بر خدا حق شما را، مگر نمى‏بينيد گفتار خداى تعالى را كه فرموده : «بگو از شما مزدى درخواست نكنم جز دوستى نزديكان خود را» ٧٤٥ ٣٥- هم اسراء ايمان لم يفكّهم منه زيغ و لا عدول. ٥٦ ١٩٣ اينان در بند ايمانند كه هيچ انحراف و كجى آنها را از اين بند رها نكند.

٧٤٦ ٣٦- طريقتنا القصد و سنّتنا الرّشد.

٤ ٢٥٤ طريقه ما ميانه روى و سنّت و روش ما رشد (راهنمايى به راه راست) است.

٧٤٧ ٣٧- شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة. ٤ ١٨٧ گردابهاى فتنه را به وسيله كشتى‏هاى نجات درهم بشكنيد.

٧٤٨ ٣٨- بنا فتح اللَّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت.

و بنا يدفع اللَّه الزّمان الكلب.

و بنا ينزّل اللَّه الغيث. ٣ ٢٧٢- ٢٧١ به وسيله ما خداوند آغاز كرده و به ما پايان دهد، و به سبب ما محور مى‏كند آنچه را بخواهد و اثبات مى‏كند.

و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را برطرف كند.

و به وسيله ما خداوند باران فرستد.

٧٤٩ ٣٩- بنا اهتديتم فى الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا.

و بنا انفجرتم عن السّرار. ٣ ٢٧١ به وسيله ما از تاريكى هدايت شديد، و به كمك ما به اوج ترقى گام نهاديد.

و به وسيله ما از شب تاريك به در شديد.

٧٥٠ ٤٠- انّما الائمّة قوّام اللَّه على خلقه و عرفاؤه على عباده، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه. ٣ ٩٤ همانا امامان تدبير كنندگان خدايند بر مردمان، و كارگزاران اويند بر بندگان، داخل بهشت نشود كسى مگر آنكه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و به دوزخ نرود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند.

٧٥١ ٤١- الامامة نظام الامّة. ١ ٢٧٤ امامت، نظام امّت است.

٧٥٢ ٤٢- يحتاج الإمام إلى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. ٦ ٤٧٢ امام نياز دارد به قلبى كه بسيار دريابد و زبانى سخنور، و دلى كه براى بر پا داشتن حق، حمله‏ور و دلير باشد.

٧٥٣ ٤٣- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها.

٥ ٤٣ همانا دنيا پس از- چموشى بر ما مهربانى خواهد كرد، همانند شتر شير ده نسبت به‏ بچه خود.

٧٥٤ ٤٤- و انّا لامراء الكلام فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت اغصانه. ٢ ٣٣٦ به راستى كه ما فرمانروايان سخن هستيم، فروع آن در ميان ما پراكنده شده و شاخه‏هاى آن بر ما سايه افكنده است.

٧٥٥ ١٨٤- فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الامّة على اختلاف حججها فى دياناتها، لا يقتصّون اثر نبىّ، و لا يقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون بغيب، و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشّبهات، و يسيرون فى الشّهوات، المعروف فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم، و تعويلهم فى المبهمات على آرائهم كانّ كلّا منهم امام نفسه، قد اخذ فيما يرى بغير وثيقات بيّنات و لا اسباب محكمات. ٤ ٤٤٥ شگفتا، چرا تعجب نكنم از خطا و اشتباه اين گروههاى پراكنده با اين دلايل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام به جاى گام پيغمبرى مى‏نهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى‏كنند. نه به غيب ايمان مى‏آوردند، و نه خود را از عيب بر كنار مى‏دارند. به شبهات عمل مى‏كنند، و در گرداب شهوت غوطه ورند، نيكى در نظرشان همان است كه خود نيك مى‏شمارند، و منكر و زشتى آن است كه خود منكر بشمارند. در حل مشكلات به خود پناه مى‏برند، و در مبهمات تنها به رأى خويش تكيه مى‏نمايند. گويا هر كدام امام خويشند، كه به دستگيره‏هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود مى‏انديشند و خود ساخته‏اند چنگ زده‏اند.

باب الامن (امنيّت)

٧٥٦ ١- لا نعمة أهنأ من الامن. ٦ ٤٣٥ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

٧٥٧ ٢- لا تغترّنّ بالأمن فانّك مأخوذ من مأمنك. ٦ ٢٩١ زنهار كه فريفته نشوى به امنيّت، كه به راستى تو از همان مكان امن خود ربوده‏ خواهى شد. ٧٥٨ ٣- من مأمنه يؤتى الحذر. ٦ ١٢ شخص حذر كننده از همان مكان امن خود، به او آسيب رسد. ٧٥٩ ٤- من آمن خائفا من مخوفة، آمنه اللَّه سبحانه من عقابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه ايمن گرداند ترسناكى را از آنچه مى‏ترسد، خداى سبحان او را از عقاب خود در امان دارد.

٧٦٠ ٥- رفاهيّة العيش فى الأمن. ٤ ١٠٠ خوشى و فراخى زندگى در امنيّت است.

٧٦١ ٦- ربّما اتيت من مأمنك. ٤ ٨٣ چه بسا كه از همان مكان امن به سراغت آيند (و آسيبت رسانند).

٧٦٢ ٧- ربّ أمن انقلب خوفا. ٤ ٥٩ چه بسا امنيّتى كه به ترس باز گردد.

٧٦٣ ٨- ربّ آمن وجل. ٤ ٥٥ چه بسيار شخصى كه در امان است ولى ترسان و بيمناك است.

٧٦٤ ٩- الامن اغترار. ١ ٥٠ ايمنى موجب فريب خوردن است.

باب الايمان

٧٦٥ ١- الايمان شهاب لا يخبوا. ١ ٢٣٥ ايمان آتشى است افروخته (و چراغى است فروزنده) كه خاموش نشود.

٧٦٦ ٢- النّجاة مع الايمان. ١ ٢٢٤ نجات و رستگارى قرين و همراه ايمان است.

٧٦٧ ٣- الايمان اعلى غاية. ١ ٢١٣ ايمان برترين هدفهاست.

٧٦٨ ٤- الايمان شفيع منجح. ١ ١٤٨ايمان شفاعت كننده‏اى است پيروز.

٧٦٩ ٥- الايمان واضح الولائج. ١ ١٢٥ ايمان چنان راهى است كه درونش آشكار است (و يا شايستگى آن براى اعتماد، واضح و آشكار است). ٧٧٠ ٦- المرء بايمانه. ١ ٦٢ انسان در گرو ايمان او است.

٧٧١ ٧- الايمان امان. ١ ٢٦ ايمان امان و امنيت است.

٧٧٢ ٨- الايمان افضل الامانتين. ٢ ٢٤ ايمان بهترين امانت از دو امانت است (كه به انسان سپرده شده). ٧٧٣ ٩- الايمان قول باللّسان و عمل بالاركان. ٢ ٤٠ ايمان گفتن به زبان است و عمل به وسيله اركان و اعضاى بدن. ٧٧٤ ١٠- الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التّقى و نورها الحياء و ثمرها السّخاء. ٢ ٤٧ ايمان درختى است كه ريشه‏اش يقين، و شاخه‏اش تقواى الهى و شكوفه‏اش شرم و حياء، و ميوه‏اش سخاوت و بخشش است.

٧٧٥ ١١- ان آمنت باللَّه أمن منقلبك. ٣ ١٧ اگر به خدا ايمان آورى بازگشت گاهت امن است.

٧٧٦ ١٢- بالايمان تكون النّجاة. ٣ ٢٠٣ نجات و رستگارى به وسيله ايمان است.

٧٧٧ ١٣- بالايمان يستدلّ على الصّالحات. ٣ ٢٠٤ به وسيله ايمان آدمى بر كارهاى شايسته راهنمايى شود.

٧٧٨ ١٤- ثمرة الايمان الفوز عند اللَّه.

٣ ٣٢٢ميوه ايمان رستگارى در پيشگاه خداوند است.

٧٧٩ ١٥- ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ٣ ٣٣٤ ثمره و ميوه ايمان، علاقه به سراى ماندنى (و عالم پس از مرگ) است.

٧٨٠ ١٦- ثلاث من كنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له. ٣ ٣٣٨ سه چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد ايمان خود را كامل كرده : كسى كه چون در خوشى و خوشحالى باشد خوشى او را به باطل نكشاند (و سركشى نكند) و چون خشم كرد حالت خشم او را از حقّ بيرون نبرد (و به ناحق چيزى نگويد و كارى نكند) و چون به قدرت رسيد به چيزى كه از آن او نيست، دستبرد نزند.

٧٨١ ١٧- ثلاث من كنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، و اعتدال الخوف و الرّجاء. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه هر كه آنها را داشت ايمان خود را كامل كرده : مراعات عدالت در حال خشم و خوشى، ميانه روى در حال ندارى و دارايى، رعايت اعتدال در حال ترس و اميد.

٧٨٢ ١٨- ثلاث من كنوز الايمان : كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه از گنجينه‏هاى ايمان است : پوشاندن و كتمان مصيبت (پيش آمدهاى ناگوار) و كتمان صدقه، و كتمان بيمارى.

٧٨٣ ١٩- زين الايمان طهارة السّرائر و حسن العمل فى الظّاهر. ٤ ١١٧ زيور ايمان، پاكيزگى درون و عمل نيكو در آشكار است.

٧٨٤ ٢٠- شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته. ٤ ١٨٠ شرافت مؤمن ايمان او است، و عزّت و سر بلندى‏اش به اطاعت پروردگار است.

٧٨٥ ٢١- صدق الايمان و صنايع‏ الاحسان افضل الذّخائر. ٤ ١٩٩ صداقت در ايمان و كارهاى نيك و بخشش بهترين گنجينه است.

٧٨٦ ٢٢- فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصدور. ٤ ٤٣٣ ايمان دو گونه است : يكى ثابت و پا برجا در دلها، و ديگرى موقّت و عاريتى در ميان دلها و سينه‏ها.

٧٨٧ ٢٣- ما أنفع الموت لمن اشعر الايمان و التّقوى قلبه. ٦ ٩١ چه سودمند است مرگ براى كسى كه جامه ايمان و تقوا بر قلب خود پوشانده است.

٧٨٨ ٢٤- ما من شي‏ء يحصل به الأمان ابلغ من ايمان و احسان. ٦ ١١٢ هيچ چيزى در تحصيل امان و امنيّت (در روز جزا) مؤثّرتر از ايمان و احسان نيست.

٧٨٩ ٢٥- نجا من صدق ايمانه و هدى من حسن اسلامه. ٦ ١٨٤ نجات يافته كسى كه ايمانش راست و درست است، و هدايت شده آن كس كه اسلامش نيكو است.

٧٩٠ ٢٦- لا وسيلة انجح من الايمان.

٦ ٣٨٤ هيچ وسيله‏اى براى نجات و رستگارى سودمندتر از ايمان نيست.

٧٩١ ٢٧- لا شرف أعلى من الايمان.

٦ ٣٧٩ شرفى برتر از ايمان نيست.

٧٩٢ ٢٨- لا يفوز بالنّجاة الّا من قام بشرائط الايمان. ٦ ٣٩٨ به نجات و رستگارى نخواهد رسيد جز آن كس كه به شرايط ايمان عمل كند.

٧٩٣ ٢٩- يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى.

٦ ٤٥١ راهنماى وجود ايمان در انسان : تقواى بسيار، و در اختيار داشتن شهوت، و چيره شدن بر هواى نفس است.

٧٩٤ ٣٠- لا شي‏ء يذخره الانسان‏

كالايمان باللَّه و صنائع الاحسان.

٦ ٤٢٢ چيزى اندوخته نكند انسان كه از ايمان به خدا و انجام كارهاى نيك و احسان بهتر باشد.

٧٩٥ ٣١- يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. ٦ ٤٤٨ راهنماى ايمان مرد (و نشانه وجود ايمان در او) تسليم در برابر دستورات خدا، و ملازم بودن با فرمانبردارى و اطاعت حق است.

٧٩٦ ٣٢- لا نجاة لمن لا ايمان له. ٦ ٤٠٢ نجات و رهايى نيست براى كسى كه ايمان ندارد.

٧٩٧ ٣٣- لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللَّه سبحانه اوثق منه بما في يده. ٦ ٤١٧ ايمان بنده‏اى درست و راست نيست مگر اين كه بدانچه نزد خداست اعتماد و اطمينان بيشترى داشته باشد تا بدانچه در دست خود او است.

٧٩٨ ٣٤- الايمان و العمل اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللَّه احدهما الّا بصاحبه. ٢ ١٣٦ ايمان و عمل برادرانى هستند دوقلو (و توأم با يكديگر) و دو رفيقى هستند كه هيچ گاه از هم جدا نشوند، و خداوند يكى را بدون ديگرى نمى‏پذيرد.

٧٩٩ ٣٥- اصل الايمان حسن التّسليم.

لأمر اللَّه. ٢ ٤١٦ ريشه ايمان آن است كه انسان بخوبى تسليم دستورات الهى باشد.

٨٠٠ ٣٦- انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. ٢ ٥١١ به راستى كه جايگاه ايمان دل است و راه آن گوشها هستند.

٨٠١ ٣٧- أقرب النّاس من اللَّه سبحانه أحسنهم ايمانا. ٢ ٤٣٦ نزديك‏ترين مردم در پيشگاه خداى سبحان آن كسى است كه ايمانش بهتر و نيكوتر باشد.

٨٠٢ ٣٨- كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. ٤ ٦٢٥

به دست آوردن ايمان به ملازمت با حق و خير خواهى خلق خداست.

٨٠٣ ٣٩- من لا ايمان له لا أمانة له. ٥ ٣٦٤ كسى كه ايمان ندارد، امانت ندارد.

٨٠٤ ٤٠- يحتاج الإسلام إلى الايمان.

٦ ٤٧٥ اسلام نياز به ايمان دارد.

٨٠٥ ٤١- يحتاج الايمان إلى الإيقان.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به يقين دارد.

٨٠٦ ٤٢- يحتاج الايمان إلى الإخلاص.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به اخلاص دارد.

٨٠٧ ٤٣- من صدّق اللَّه سبحانه نجا.

٥ ٤٣٩ كسى كه تصديق كند خداى سبحان را نجات يابد.

باب المؤمن

٨٠٨ ١- المؤمنون اعظم أحلاما. ١ ١٥٧ مؤمنان در عقل از ديگران بزرگترند.

٨٠٩ ٢- المؤمن كيّس عاقل. ١ ١٨٧ مؤمن زيرك و خردمند است.

٨١٠ ٣- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق. ١ ٣٢٦ مؤمن از انحراف و دشمنى پاك و پاكيزه است.

٨١١ ٤- المؤمنون خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة. ١ ٣٥٦ مؤمنان چنانند كه (مردمان) به نيكى‏هاشان اميدوار، و از شرّ و بدى آنها در امان هستند.

٨١٢ ٥- المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن.

١ ٣٧٩ مؤمن آسان گير، نرمخو، افتاده و مورد اعتماد مردم است.

٨١٣ ٦- المؤمن قليل الزّلل كثير العمل.

١ ٣٨٢ مؤمن كم لغزش و پر عمل است.

٨١٤ ٧- المؤمن يقظان ينتظر احدى‏

الحسنتين. ٢ ١٩ مؤمن بيدار است و چشم به راه يكى از دو "حسنه" (نيكى دنيا و نيكى آخرت) است.

٨١٥ ٨- المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. ٢ ٩ مؤمن زبانش سخت راستگو و در احسان پر بخشش است.

٨١٦ ٩- المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد. ١ ٣٨٨ مؤمن سيره‏اش ميانه روى و شيوه‏اش رشد و هدايت است.

٨١٧ ١٠- المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع. ٢ ٣٥ مؤمن پاكدامن و قانع و خويشتن‏دار و پارسا است.

٨١٨ ١١- المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا. ٢ ٣٨ مؤمن در توانگرى پاكدامن، و خويشتن دار از (زخارف) دنياست.

٨١٩ ١٢- المؤمن شاكر فى السّراء، صابر فى البلاء، خائف فى الرّخاء. ٢ ٣٧ مؤمن در فراخى زندگى سپاسگزار و در بلا و گرفتارى شكيبا، و در خوشى و فراخى زندگى ترسان است.

٨٢٠ ١٣- المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ.

٢ ٦٤ مؤمن شرمناك، بى‏نياز از خلق، يقين دارنده و پرهيزكار است.

٨٢١ ١٤- الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه. ٢ ٦٦ دنيا زندان مؤمن است، و مرگ هديه و پيشكش او و بهشت منزلگاه است.

٨٢٢ ١٥- اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت : عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. ٣ ١٤٥ چون روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان متعجّب شوند و گويند : شگفتا چگونه نجات يافت از خانه‏اى كه بهترين ما در آن خانه تباه شد.

٨٢٣ ١٦- بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه.

اوسع شي‏ء صدرا.

و اذلّ شي‏ء نفسا.

يكره الرّفعة.

و يشنأ السّمعة.

طويل غمّه.

بعيد همّه.

كثير صمته.

مشغول وقته.

صبور شكور.

مغمور بفكرته.

ضنين بخلّته.

سهل الخليقة.

ليّن العريكة.

نفسه اصلب من الصّلد.

و هو اذلّ من العبد. ٣ ٢٧٣ شكفتگى مؤمن در روى او است و اندوهش در دل. سينه‏اش از هر چيز گشاده‏تر است.

از هر چيز خود را خوارتر داند.

بلندى رتبه را خوش ندارد.

و اسم و آوازه و خود نمايى را دشمن دارد.

اندوهش طولانى.

و همّتش دور و بلند.

خموشى او بسيار.

وقت او يكسره مشغول (به اصلاح خود و اطاعت پروردگار).

پر صبر و پر سپاس.

ژرف انديش.

به زودى با كسى پيوند دوستى نبندد.

نرمخو است. خوش برخورد است. جانش در ديندارى از سنگ خارا سخت‏تر است. و در برابر خداى تعالى و مؤمنان از برده خوارتر است.

٨٢٤ ١٧- من آمن أمن. ٥ ١٣٤

كسى كه ايمان آورد در امان است. (از عذاب الهى) ٨٢٥ ١٨- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل.

للمؤمن ثلاث علامات : الصدق و اليقين و قصر الأمل.

للمتّقى ثلاث علامات : اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل.

٥ ٤٧- ٤٦ براى مؤمن سه ساعت است : ساعتى كه در آن با پروردگار خويش راز مى‏گويد، و ساعتى كه در آن از نفس خويش حسابرسى مى‏كند، و ساعتى كه ميان نفس و ميان لذتهاى حلال و نيكوى آن را آزاد مى‏گذارد.

مؤمن سه نشانه دارد : راستى، يقين، آرزوى كوتاه.

براى انسان با تقوا سه نشانه است : اخلاص عمل، كوتاهى آرزو، غنيمت شمردن فرصتها.

٨٢٦ ١٩- مثل المؤمن كالاترجة طيّب طعمها و ريحها. ٦ ١٥٣ مؤمن همچون ترنج است كه مزه و بويش پاكيزه است.

٨٢٧ ٢٠- لا يلفى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا. ٦ ٤١٤ يافت نشود مؤمن، كه حسود يا كينه توز يا بخيل باشد. ٨٢٨ ٢١- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى بماذا سدّ فورة جوعه، و لا باىّ ثوبيه ابتذل. ٦ ٤٠٧ كسى مؤمن نخواهد بود تا آن گاه كه پروا نداشته باشد كه با چه خوراكى شدّت گرسنگى خود را برطرف كند، و كداميك از دو جامه خود را كهنه كرده (و كدام را نگهدارى نكرده) است.

٨٢٩ ٢٢- المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون. ٢ ٧٥ مؤمن ساده لوحى بزرگوار، و مورد اعتماد خويش و محتاط و اندوهگين است.

٨٣٠ ٢٣- المؤمن قريب امره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله. ٢ ٩٢ مؤمن كارش نزديك، اندوهش دور، خموشى‏اش بسيار و عملش خالص و پاك است.

٨٣١ ٢٤- المؤمن الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته.

٢ ٨٧ مؤمن، دنيا ميدان تمرين (و مشق) او است، و عمل، همّت او، و مرگ پيشكش و سوغات او، و بهشت جايزه بزرگ او است.

٨٣٢ ٢٥- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. ٢ ١٢٤ مؤمن جانش از سنگ سخت محكم‏تر است و در همان حال از برده افتاده‏تر است.

٨٣٣ ٢٦- المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سكت تفكّر، و اذا تكلّم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون به چيزى بنگرد پند گيرد و چون خموش باشد تفكّر و انديشه كند، و چون لب بگشايد به ياد خدا باشد، و چون چيزى به او عطا شود شكر گزارد، و چون گرفتار بلا شود صبر كند.

٨٣٤ ٢٧- المؤمن اذا وعظ ازدجر، و اذا حذّر حذر، و اذا عبّر اعتبر، و اذا ذكّر ذكر، و اذا ظلم غفر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون موعظه شود اندرز پذيرد، و چون بيمش دهند بترسد، و چون پندش دهند پند گيرد، و چون (مبدأ و معاد و معارف ديگر را) به يادش آرند ياد آور شود، و چون ستمى به او رسد در گذرد.

٨٣٥ ٢٨- المؤمن امين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. ٢ ١٦٤ مؤمن بر خود امين است (و از كردار خود اطمينان دارد) بر هوا و هوس و احساس خود چيره و غالب است.

٨٣٦ ٢٩- العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصّبر امير جنوده، و العمل قيّمه. ٢ ١٣٥

عقل و خرد، دوست صميمى مؤمن، و علم و دانش، وزير و كمك كارش، و صبر و شكيبايى، فرمانده لشكريانش، و عمل، زمامدار او است.

٨٣٧ ٣٩٠- المؤمن من وقى دينه بدنياه و الفاجر من وقى دنياه بدينه. ٢ ١٥٤ مؤمن كسى است كه دين خود را به وسيله دنيا نگه دارد، و فاجر و تبهكار كسى است كه دنيايش را به دين خود نگهدارى كند.

٨٣٨ ٣١- المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته. ٢ ١٣٨ مؤمن چنان است كه روش او زهد او است، و تمام همّتش ديندارى او است، و عزّتش در قناعت او است، و همه كوشش او براى آخرت است، حسنات و كارهاى نيكش بسيار، درجاتش عالى و والاست و بر رهايى و رستگارى خود (از اين جهان) اشراف پيدا كرده است.

٨٣٩ ٣٢- آمن تأمن. ٢ ١٧٤ ايمان بياور تا امان يابى.

٨٤٠ ٣٣- انّ المؤمن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه.

٢ ٥٠٨ به راستى مؤمن شرم مى‏كند هر گاه از او عملى سر زند كه با پيمان ايمانى او بيگانه است.

٨٤١ ٣٤- انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه. ٢ ٥٠٥ به راستى كه شكفتگى (و خوشرويى) مؤمن در چهره او است، و نيرو و توانش در دين، و اندوهش در دل او است.

٨٤٢ ٣٥- افضل المؤمنين ايمانا من كان للَّه اخذه و عطاه و سخطه و رضاه.

٢ ٤٥٦ برترين مؤمنان در ايمان كسى است كه گرفتن و دادن، و خشم و رضاى او، همه براى خدا باشد.

٨٤٣ ٣٦- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه. ٢ ٤٦ مؤمن پيوسته از گناهان خويش بيمناك‏

است، از بلا و گرفتارى مى‏ترسد، و به رحمت پروردگار خويش اميدوار است.

٨٤٤ ٣٧- المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم وجلون، و للدّنيا عائفون، و الى الآخرة مشتاقون، و الى الطّاعات مسارعون. ٢ ١٤٦ مؤمنان نفسهاى خويش را متّهم سازند، و از گذشته لغزشهاى خويش ترسانند، و دنيا را ناخوش دارند، و به آخرت مشتاق‏اند و به سوى فرمانبردارى پروردگار شتابان هستند.

٨٤٥ ٣٨- لا يشبع المؤمن و أخوه جائع.

٦ ٣٨٨ مؤمن غذاى سير نمى‏خورد در صورتى كه برادرش گرسنه باشد.