ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27187
دانلود: 2433

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27187 / دانلود: 2433
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كشته شدن طالب بن ابى طالب در سال دوم هجرى

قريش، بنى هاشم، يعنى عباس و عقيل و نوفل بن الحارث و طالب بن ابى طالب را با قهر و غلبه به جنگ بدر فرستادند و بنى هاشم خواستند بازگردند، پس ابوجهل بر آنها سخت گرفت و گفت: اين گروه از ما جدا نمی شوند تا بازگرديم.(٤٠٤)

طالب خواست با بنى زهره بازگردد، پس مشاجره اى بين او و قريشيان درگرفت و گفتند: بخدا دانستيم كه ميل و رغبت شما با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. و طالب با همان افراد به مكه رجوع كرد... لكن نه در بين كشته ها و نه در بين اسرى و نه در بين كسانى كه به مكه بازگشته بودند يافت نشد، بنابراين او مفقودال اثر بود.(٤٠٥)

طالب در اشعارى چنين می گويد:

يارَبِّ إِمّا يَغْزُوَنَّ طالِبٌ

فى مَنْقَب مِنْ هذِه الْمَناقِب

فَلْيَكُنِ الْمَسْلُوبُ غَيْرَ السّالِبِ

وَلْيَكُنِ الْمَغْلُوبُ غَيْرَالْغالِبِ

يعنى پروردگارا يا طالب در يكى از اين مناقب جنگ كند و بايد سلب شده غير از سالب باشد و مغلوب غير از غالب باشد...

و ظاهر امر نشان از اسلام طالب دارد. او می گويد:

وَ خَيْرُ بَنى هاشِم اَحْمدُ

رَسُولُ اِلا لهِ إلى الْعالَمِ

يعنى بهترين بنى هاشم احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده خدا براى جهان است.(٤٠٦)

و قريش می گفت از دشمنان خود احدى را پشت سر خود رها نكنيد.(٤٠٧)

و چون قريش اصرار داشت دشمنان خود، از بنى هاشم در جنگ حاضر باشند، به او اجازه نداد پشت جبهه بماند، پس براى طالب بن ابى طالب كه به پشت جبهه باز می گشت حيله كردند و او را كشتند.

و براى آنكه غدر و حيله ى آنان ثابت نشود و قاتل او شناخته نگردد ادعا كردند جنها او را ربوده اند.(٤٠٨)

و هرگاه قريش فردى را به حيله از پاى در می آوردند و از عشيره او بيمناك می شدند آن ادعاى پوچ را می آوردند.

هنگامی كه محمد بن مسلمة (مأمور مخصوص عمر) سعد بن عباده را در شام كشت، دولت ادعا كرد اجنه او را كشته اند! و عايشه آنرا شايع كرد، آنها از زبان اجنه شعرى را به نظم درآوردند كه: ما سيد خزرج سعد بن عباده را كشتيم، و او را دو تير زديم و در زدن قلب او خطا نكرديم.(٤٠٩)

و از اشخاصى كه به نيرنگ و فريب بين مكه و مدينه كشته شدند عبدالرحمن بن ابى بكر است.(٤١٠) و اين سه نفر كسانى بودند كه بواسطه ى حزب قريش به قتل رسيدند.

چه كسى ابوبكر و پسر او را با زهر كشت؟ ابواليقظان به نقل از سلام بن ابى مطيع ذكر كرد كه: ابوبكر مسموم شد و در آخر روز دوشنبه مُرد. و همان دستى كه ابوبكر را به قتل رساند پسر او را بعد از آن، به قتل رسانيد.

براى شناخت قاتل در جنايات، تحقيق كنندگان از نظريه ى «جستجو از اولين سودبرنده از قتل قربانى» پيروى می كنند. و ظاهر امر نشان می دهد كه اولين سودبرنده از مردن او (ابوبكر) عمر بن الخطاب بود زيرا به جاى او نشست! و درباره ى سطح علاقه آنها، عبدالله بن عمر گفت: آندو با هم اختلاف پيدا كردند.(٤١١)

نصوص و روايات هم اختلاف آندو را تأييد می كند، زيرا عمر گفت: او مخالف تر است و او از تمام قريش حسودتر است.

و عمر به فرزندش گفت: آيا غافل از مقدم شدن احمقِ پستِ بنى تيم و ظلم او بر من هستى!؟(٤١٢)

ما نمی گوئيم كه قاتل، عمر بن الخطاب است، بلكه نصوص و روايات را مطرح می كنيم تا خواننده به نتيجه برسد.

عمر گفت: از دست حقير بنى تيم حسرت و تأسف می خورم، به ظلم از من پيش افتاد و آنرا از روى گناه به من تحويل داد و گفت: آن (خلافت) را به من تحويل نداد مگر بعد از آنكه از آن مأيوس شد.

عمر همچنين گفت: بخدا سوگند اگر زيد بن الخطاب را اطاعت می كردم اصلا (ابوبكر) شيرينى آن (خلافت) را نمی چشيد.(٤١٣) و ظاهر امر آنست كه نزاع بين آندو بسيار شديد بود، لذا عمر ابوبكر را تهديد كرد و گفت: آگاه باش، بخدا سوگند يا دست بر می دارى، يا سخن بليغى درباره ى خودم و خودت می گويم كه سواران به هرجا بروند آنرا با خود ببرند.(٤١٤) و عمر گفت: بيعت ابوبكر اشتباه بود.(٤١٥)

دومين نفرى كه از قتل ابوبكر سود می برد عثمان بن عفان اموى بود كه بعد از عمر قدرت را بدست گرفت.

عمر با تعيين واليان و حكام ديگرى از بنى اميه چون سعيد بن العاص و وليد بن عقبة بن ابى معيط امتيازات آنها را افزود. و همانطورى كه ذكر شد امتيازات ام حبيبه دختر ابوسفيان را زياد كرد و منزلت و مقام ابوسفيان و معاويه را در عطاى حقوق به مقام و منزلت مقاتلين مهاجر بدر بالا برد و آنها را بر تمام انصار برترى داد.(٤١٦)

معاويه ى اموى، عبدالرحمن بن ابى بكر را نيز در شرايط مبهم و نامعلومی به قتل رساند تا از تبعات ريختن خون او در امان باشد لكن دلائل كشتن عبدالرحمن آشكار بودند.(٤١٧)

و از امور قطعى، شركت بنى اميه در پيش بردن نقشه ى قتل ابوبكر است تا ابوبكر اولين نفرى باشد كه با زهر بنى اميه قربانى شده باشد و بعد از او ابن عوف و عبدالرحمن بن ابى بكر و حسن بن علىعليه‌السلام و عبدالرحمن بن خالد بن وليد و سعد بن ابى وقاص و مالك اشتر و معاويه ى دوم و عبدالرحمن بن عمر و عمر بن عبدالعزيز و دهها نفر ديگر، در زير سايه ى نظريه ى معاويه كه می گفت: خداوند را لشكريانى از عسل است (چون امويان سم را در عسل قرار می دادند) به قتل رسيدند.(٤١٨) و چيزى كه در وصيت ابوبكر براى عمر جلب توجه می كند آنست كه وصيت به خط عثمان بود و به خط ابوبكر نبود. و عثمان تنها شخصى بود كه در هنگام وصيت كردن ابوبكر در حال مردنش، حضور داشت.(٤١٩) كه اين مطلب مخالفت با عرف گذشتگان و عرف سياسى است كه اهل و دوستان و وزرا و خواص در هنگام وصيت، همگى حاضر می شوند مخصوصاً اگر محتضر خليفه ى مسلمانان باشد.

طبرى در تاريخ خود حادثه ى قتل ابوبكر را ذكر كرده می گويد: «ابوزيد به نقل از على بن محمد با اسناد او كه قبلا ذكر شد خبرم داد كه: ابوبكر در حالى از دنيا رفت كه شصت و سه سال عمر داشت در ماه جمادىالثانيه روز دوشنبه هشت روز مانده به آخر ماه، و گفته اند سبب وفات او آنست كه يهوديان او را با برنج مسموم كردند و گفته می شود با جذيذه او را مسموم نمودند. حارث بن كلده با او غذا خورد سپس از خوردن دست كشيد و به ابوبكر گفت: غذاى آلوده به سم يك ساله خوردى، و بعد از يك سال مرد، و پانزده روز بيمار شد و به او گفته شد خوب است دنبال طبيب بفرستى. گفت: مرا معاينه كرده است. گفتند: چه گفت؟ گفت: هر چه بخواهم انجام دهم، (ابوجعفر) گفت: عتاب بن اُسيد در مكه در همان روزى كه ابوبكر مرد، از دنيا رفت.(٤٢٠) (و حارث بن كلده بن عمرو ثقفى طبيب عرب نيز از دنيا رفت).(٤٢١)

ليث بن سعد از زهرى نقل می كند كه گفت: طعامی به ابوبكر اهدا شد و نزد او حارث بن كلده بود، و از آن غذا خوردند; پس حارث گفت: ما سم يك ساله خورديم، و من و تو تا سر سال حتماً می ميريم! و هر دو، در يك روز و بعد از گذشتن يك سال از دنيا رفتند.(٤٢٢)

مؤلف می گويد: دوست دارم بگويم ابوسفيان كه متخصص در آدمكشى بود و مردى را براى كشتن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده بود.(٤٢٣) در مدينه و در كنار عمر و عثمان بسر می برد.

معاويه هم در مدينه بسر می برد و او دارنده ى اين نظريه ى مشهور است كه می گويد: «خداوند لشكريانى از عسل دارد».(٤٢٤)

بخاطر اقتضاى مصالح سياسى عمر دفن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تا دو روز دوشنبه و سه شنبه به تأخير انداخت و بعضى گفته اند سه روز به تأخير انداخت.(٤٢٥)

اما مصلحت سياسى اقتضا كرد كه عمر همان شب كه ابوبكر مُرد (شب سه شنبه)، قبل از آنكه مردم بيدار شوند او را دفن نمايند. لذا مردم در مراسم دفن او شركت نكردند.(٤٢٦)

و اگر اين امور را ملاحظه كنيم و با حالت دشمنى و نزاع بين ابوبكر و عمر و رغبت ابوبكر در عزل او از خلافت جمع نمائيم قضيه واضح تر می شود، زيرا ابوبكر گفته است: براى او (عمر) بهتر است چيزى از امور شما را بعهده نگيرد.(٤٢٧)

وصيت ابوبكر به خلافت عمر جعلى بود چيزى كه شك هر انسانى را بر می انگيزد آنست كه عثمان بن عفان كه ادعا كرد خودش وصيت ابوبكر را (در جانشين كردن عمر) به تنهائى (و بدون هيچ شاهدى) نوشته است همان كسى بود كه وصيت را بر مردم خواند و چنانچه غيرعثمان بعد از عمر به خلافت می رسيد مسلماً شك مردم به جوش می آمد! حال كه عثمان بعد از عمر بن الخطاب و با امر او به خلافت رسيد، چه بايد گفت؟ و چيزى كه اين امر را بيشتر گرفتار شك و ترديد می كند، اين سخن عثمان بود كه در هنگام خواندن وصيّت ابوبكر، در مقابل مردم آنرا بيان كرد: «اين وصيت ابوبكر است، اگر قبول می كنيد آنرا می خوانيم و اگر قبول نكنيد باز می گردانيم!»(٤٢٨)

و اين شاهدى بر تصديق نكردن و انكار وصيت ابوبكر توسط مردم است كه به خط عثمان و بدون هيچ شاهدى نوشته شده بود.

كيفيت قتل اصحاب ابوبكر

مجموعه ياران ابوبكر و عمر كه در حوادث سقيفه و بعد از آن، آنها را كمك كردند بسيار بودند و طبيعى است كه اين مجموعه از جهت انسجام با ابوبكر و عمر به دو گروه و حزب تقسيم شوند. مجموعه ى ابوبكر در افرادى چون خالد بن وليد و ابوعبيده ى جرّاح و عتاب بن اسيد و مثنى بن حارثه ى شيبانى و معاذ بن جبل و بلال و انس بن مالك و شرحبيل بن حسنه نمايان می شدند. كه سوءرابطه ى اين افراد با عمر بن الخطاب ثابت شده است و از طرفى امويان هم به سه حزب تقسيم می شدند. عده اى از آنها مثل محمد بن ابى حذيفه و خالد و عمرو و ابان فرزندان سعيد بن العاص، على بن ابى طالبعليه‌السلام را يارى می كردند، و عده اى مانند عتاب بن اسيد اموى (والى مكه از طرف ابوبكر) فقط ابوبكر را يارى می كردند و گروهى نيز از حزب عمر بودند كه آنها عبارت از، عثمان بن عفان و معاويه و عتبه و ابوسفيان و وليد بن عقبه و سعيد بن العاص بودند.

و ثابت شد كه ابوبكر و همراه او عتاب بن اسيد از آن غذاى مسموم خوردند و به هلاكت رسيدند. و خط اموى سعى كردند در آن حادثه ى هولناكِ مسموم كردنِ آن سه نفر، بعضى از حقايق را تغيير دهند، لذا ذكر كردند كه عتاب بن اسيد تا سال بيست و دو زنده بود. لكن ابن حجر عسقلانى اين مطلب را رد نمود و گفت: محمد بن اسماعيل از نقل كنندگان اين روايت است و او همان ابن حذافه ى سهمی است كه روايت او را ضعيف می شمارند.(٤٢٩)

و ظاهر امر نشان می دهد كه كشندگان ابوبكر، عتاب بن اسيد را هم كشتند. و عمر بخاطر حوادث قتل مالك بن نويره و اصحاب او و زناى با همسرش توسط خالد، خواستار قتل او شد، اما ابوبكر به رغم شنيع بودن عمل خالد موافقت نكرد. و اولين عمل عمر بعد از رسيدنش به قدرت در عزل خالد بن وليد نمايان شد. سپس او را در حِمص در سال بيست و يك هجرى به قتل رساند.(٤٣٠)

خالد سخت ترين دشمنان عمر و دارنده بزرگترين لشكر در عراق بود.

و فرمانده ى نظامی دوم در عراق شرحبيل بن حسنه بود كه به حبشه مهاجرت كرد و از سابقين در اسلام بوده و از فرماندهان فتح عراق بشمار می آمد.

ابوبكر او را فرماندهى لشكرى از لشكرهاى عراق قرار داد و بر او اعتماد نمود لكن عمر بن الخطاب (در هنگام رفتن به جبايه) شرحبيل بن حسنه را بركنار نمود، و سربازان او را دستور داد تا بر امراى سه گانه ديگر پراكنده شوند. شرحبيل بن حسنه به عمر گفت: اى اميرمؤمنان، آيا ناتوان شده ام يا خيانت كرده ام؟

گفت: عاجز نشدى و خيانت نكردى.

گفت: پس براى چه مرا عزل كردى؟

گفت: نمی خواستم تو را امير نمايم در حاليكه با كفايت تر از تو را می يابم.

گفت: اى اميرمؤمنان در بين مردم (از ناتوانى و خيانت) مرا تبرئه كن و معذور بدار.

گفت: اين كار را انجام خواهم داد. و چنانچه مطلبى خلاف آن می دانستم چنين نمی كردم، آنگاه ايستاد و او را معذور كرد و تبرئه نمود.(٤٣١)

اما شرحبيل چنان نبود كه عمر می گفت، زيرا او تمامی اردن مگر طبريه را كه اهلش با او مصالحه كردند، با جنگ فتح نمود.(٤٣٢)

بنابراين او از سابقين و از مجاهدين و از فرماندهان مدبّر بود ولى به رغم اينها عمر او را از مسئوليت كنار كشيد.

و هنگامی كه عمرو بن العاص را به جاى او گذاشت، شرحبيل گفت: عمرو بن العاص دروغ می گويد، من با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصاحب شدم در حالى كه عمرو از شترِ خاندان خود گمراهتر بود.(٤٣٣)

پس از آن عمر، فرمانده ى سوم لشكر عراق را كه از خط ابوبكر به شمار می رفت عزل نمود و او همان منثى بن حارثه شيبانى بود. كه او را عمر عزل كرد و به جاى او ابوعبيد ثقفى را نصب كرد.(٤٣٤)

و اين سه فرمانده ى مشهور، در دوران خلافت عمر بن الخطاب به قتل رسيدند. زيرا مثنى در جنگ جسر با ايران مجروح شد و بعد از آن به هلاكت رسيد. و خالد بن وليد و شرحبيل بن حسنه براى فرار از عمر به ابوعبيدة بن الجراح والى شام پناهنده شدند و در آنجا معاذ بن جبل و بلال بسر می بردند كه مجموعه اى را بر ضد عمر تشكيل می دادند.

عمر معاويه را به رياست بر ابن الجراح گماشت!(٤٣٥) و بعد از آن ابن جراح و معاذ و شرحبيل و بلال همزمان با هم از دنيا رفتند! و دولت ادعا كرد كه بلال و جماعت او به نفرين عمر هلاك شدند! خالد در سال ٢١ هجرى در شرايط مشكوك و مبهمی از دنيا رفت.

عمر، انس بن مالك والى ابوبكر بر بحرين را عزل كرد.(٤٣٦) و ابوهريره را به جاى او گماشت، و انس موالى و طرفدار ابوبكر باقى ماند.

ابوقحافه بعد از ابوبكر شش ماه و چند روز زنده ماند و در محرم سال دهم در مكه از دنيا رفت.(٤٣٧)

در حاليكه خاندان ابوبكر از دارندگان عمر طولانى به شمار می روند و اگر ابوبكر را نمی كشتند مسلماً بيشتر زندگى می كرد، لكن او را كشتند و فرزندان او را نيز كشتند!

مجموع اين حوادث ثابت می كنند كه عزل و قتل اين گروه از يك جهت و با يك فرمان تحقق يافته و از طرف كسى بوده است كه از اين حالت سود می برد.

چرا ابوبكر شبانه دفن شد

بعد از كشته شدن ابوبكر و دو مصاحب او با زهر، ابوبكر شبانه دفن شد زيرا در خبر آمده است كه: وفات او شب سه شنبه اتفاق افتاد و دفن او در شب سه شنبه پيش از بيدار شدن مردم واقع شد.(٤٣٨)

برنامه ى دفن سريع و شبانه ى ابوبكر در همان شب وفات موجب شد مسلمانان در مراسم دفن او حاضر نشوند، و آخرين ديدار را با جنازه اش نداشته باشند، و صورتش را نبينند!

و همين سرعت فوق العاده در دفن ابوبكر و استفاده از پرده شب و خواب مردم ثابت می كند كه برنامه ى قتل ابوبكر و دو مصاحب او سياسى بوده و از طرف افراد بانفوذ در قدرت و حكومت طراحى شده است، و چنانچه يهود او را به قتل رسانده بودند، مسلماً دولت از حضور مردم در دفن هراسان نمی شدند.

چرا عمر مجلس نوحه گرى بر ابوبكر را منع كرد؟ بعد از مرگ ابوبكر با زهر، عايشه و ام فروه دختر ابوقحافه مجلس عزا بپا كردند. اما عمر بر آن مجلس هجوم برد و بدون اجازه گرفتن مردان را بر آن داخل كرد و ام فروه را با تازيانه ى خود چنان زد كه منجر به از هم پاشيدن آن مجلس شد.(٤٣٩) بنابراين حوادث به اين ترتيب صورت گرفتند: كشتن او با زهر، كشتن و عزل اصحاب او، و كشتن طبيب او، و دفن شبانه ى او، و منع مجلس نوحه گرى و عزادارى بر او.

ماهيت روابط خاندان ابوبكر با عمر و عثمان روابط خانوادهى ابوبكر با عمر و عثمان بعد از حادثه ى قتل ابوبكر بد شد. و رابطه ى عبدالرحمن بن ابى بكر با آندو چنان تيره گرديد كه عمر او را به «دويبهى سوء» يعنى حشره بد توصيف كرد.(٤٤٠) و او را در دستگاه دولت استخدام نكردند. عمر و عثمان درخواسته اى او را اجابت نكردند. و عمر ام فروه را با تازيانه خود زد! و ام كلثوم دختر ابوبكر ازدواج با عمر بن الخطاب را در دوره ى خلافتش رد كرد، و با طلحة بن عبيدالله ازدواج كرد.(٤٤١) و عبدالرحمان و عايشه و محمد (فرزندان ابوبكر) و طلحه (پسر عموى او) بر عثمان شورش كردند و او را به هلاكت رساندند. و عمر با همسر سابق عبدالله بن ابى بكر بدون رضايت آن زن ازدواج كرد و مطلب عجيب آنست كه عايشه فقط با عمر رابطه ى عالى داشت!

ابن سعد به اين سؤال پاسخ داده می گويد: آنها در مورد چگونگى مردن ابوبكر به عايشه دروغ گفتند.(٤٤٢)

عمر عايشه را كمك كرد تا چيزهائى را كه در زمان پدرش نمی توانست بدست آورد، تحصيل نمايد. زيرا در عطاى حقوق او را بر تمام مردان و زنان مسلمان برترى، و به او مقام و منصب فتوى داد. لكن بعد از مردن عمر بن الخطاب روابط عايشه و حفصه بد شد. و قطع رابطه و جدائى تا زمان مردن حفصه استمرار داشت.(٤٤٣)

ما در موضوعات سابق تيره شدن روابط ابوبكر و عمر را بيان كرديم و گفتيم كه عمر موجبات اين تيرگى روابط را بيان نمود و در رأس همه آنها اعتقاد عمر به مقدم شدن ابوبكر بر او از روى ستم، و ظلم ابوبكر بر او بود، زيرا به فرزند خود عبدالله گفت: آيا از جلو افتادن احقِ پستِ بنى تيم بر من و از ظلم او بر من غافل هستى!؟(٤٤٤)

همچنين گفت: از دست حقير بنى تيم حسرت و تأسف می خورم، به ظلم بر من پيش افتاد و آنرا در حالى به من تحويل داد كه گنهكار بود.(٤٤٥) و عمر بيان كرد كه از ابوبكر خواسته بود تا از منصب خود به نفع او استعفا دهد. و ابوبكر گفت: چند روزى ديگر در اختيار تو خواهد گرديد.(٤٤٦)

و چون ابوبكر از وصيّت شفاهى خود به نفع عمر پرده برداشت، بخاطر اتّصاف عمر به خشونت و بى رحمی ، بعضى از اصحاب اعتراض كردند. لكن عمر به اين وصيت اكتفا نكرد بلكه از ابوبكر درخواست كرد تا از منصب خود استعفا دهد و گفت: گمان كردم جمعه اى بر او نمی گذرد مگر آنكه خلافت را به من باز می گرداند، اما تغافل كرد، بخدا سوگند بعد از آن حتى با يك كلمه مرا ياد نكرد تا آنكه به هلاكت رسيد.

عمر همچنين گفت: آن چنان خلافت را به چنگ و دندان گرفت تا مردن او نزديك شد و از آن مأيوس گرديد.(٤٤٧) ابوبكر مدتى طولانى حكومت نكرد، لكن صبر عمر به پايان رسيده بود، ظاهر امر هم نشان می دهد كه امويان از طولانى شدن مدت حكومت ابوبكر و از مردن عثمان بن عفان قبل از رسيدنش به قدرت كه مساوى با نابود شدن بهره ى امويان در خلافت بود، بيمناك شدند. زيرا كسى كه از آنها باقى می ماند از آزادشدگان بود. و افراد با سابقه ى آنها در اسلام خالد و ابان، دو فرزند سعيد بن العاص و عثمان بن عفان و ابوحذيفة بن عقبة (كه سابقاً به قتل رسيد)، بودند.

خالد و ابان مخالف حزب قريش و خاندان ابوسفيان و يارى كننده ى خلافت على بن ابى طالبعليه‌السلام بودند و در جنگ اجنادين به مقام رفيع شهادت رسيدند.

قطع رابطه ى عايشه با بنى اميه از زمان معاويه شروع شد. و با قتل محمد بن ابى بكر بدست معاويه و ابن العاص آغاز گرديد و پس از آن در قنوت خود بعد از نماز آندو را نفرين می كرد.(٤٤٨) و معاويه همچون عمر او را با دادن عطاياى فراوان راضى نمود، سپس او را با كشتن عبدالرحمن بن ابى بكر به خشم آورد و چون بر امويان شورش كرد، معاويه او را در همان سالِ كشتن برادرش به قتل رسانيد.

چه كسى طبيب ابوبكر را به قتل رساند؟ حكومتها وسائل مختلف را براى تحقق اهداف و مخفى نمودن اعمال خود استخدام می كنند. و طبيب بى ترديد بهترين وسيله براى كشتن قربانيان و از طرفى بهترين شاهد براى كشف جرائم بشمار می رود. لذا اطباء هم از جهت اولياى قربانيان و هم از جهت حكومتها در معرض قتل واقع می شوند.

اولياى عبدالرحمن بن خالد بن وليد، ابن أثال، طبيب نصرانى را به قتل رساندند چون به دستور معاويه عبدالرحمن را كشته بود.(٤٤٩)

و سلطان عبدالحميد عثمانى، سيد جمالالدين اسدآبادى را بدست طبيبى كه برايش فرستاد به قتل رساند.

و طبيب نصرانى در زمان هارون الرشيد با مشاهده ى چهره ى مباركِ امام كاظم، موسى بن جعفرعليه‌السلام ، بعد از شهادت، به قتل رساندن او را با سم كشف نمود. و بعد از آنكه ابوبكر سم خورد و بيمار شد او را به طبيب مشهور عرب حارث بن كلده نشان دادند، زيرا از ابوبكر سؤال كردند: خوب است دنبال طبيب بفرستى، (ابوبكر) گفت: مرا معاينه كرد، گفتند: چه گفت؟ گفت: هر كار بخواهم بكنم.

و ابن كلده به ابوبكر گفت: «غذائى آلوده به زهر يك ساله خوردى.» و بعد از شهادت دادن ابن كلدهى طبيب به اين مطلب، باز هم او را زهر خوراندند، پس مُرد و از طرف او راحت شدند.(٤٥٠)

سپس دولت، ابوبكر را شبانه قبل از بيدار شدن مردم دفن كردند و وصيت او به خط عثمان نوشته شد.

و طبيب درباره ى امام حسنعليه‌السلام قبل از شهادتش چنين گفت: «او مردى است كه سم احشا و امعاى او را قطعه قطعه كرده است».(٤٥١)