ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27173
دانلود: 2432

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27173 / دانلود: 2432
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عذرخواهى ابوبكر قبل از مردن بخاطر هجوم به خانه ى فاطمهعليها‌السلام

به دست ما رسيده است لكن چنين عذرخواهى از عمر بدست ما نرسيده است.

ابوبكر پشيمانى خود را از بعضى حوادث اعلان نمود لكن عمر چنين اعلانى نكرد زيرا ابوبكر گفت: بخدا سوگند، بر چيزى تأسف نمی خورم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و اى كاش انجام نمی دادم و بر سه چيز كه انجام ندادم و اى كاش انجام می دادم، و سه چيز كه اى كاش آنها را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می پرسيدم، اما آنها را كه انجام دادم و كاش انجام نمی دادم، اى كاش خانه ى على را رها می كردم گرچه بر من اعلان جنگ می كرد(٤٨١) ...

و عمر گفت: اگر به گذشته برگردم و بخواهم از نو شروع كنم احدى از آزادشدگان را به كار نمی گيرم.(٤٨٢)

و همچنين گفت: اگر به همراه اسلام ما، اخلاق پدرانمان نيز بود، اكنون زنده بوديم.(٤٨٣)

از ابن عباس نقل شده است كه: وقتى عمر مجروح شد بر او داخل شدم و گفتم: بشارت يابى، اى اميرمؤمنان. خداوند شهرها را بدست تو ايجاد كرد، و نفاق را بدست تو دفع نمود و رزق را بدست تو گسترده كرد.

گفت: اى ابن عباس آيا درباره ى امارت و خلافت بر من ثنا می گوئى. گفتم: در غير آن هم...

(عمر) گفت: قسم به خدائى كه جانم در دست اوست دوست داشتم همانطوريكه به دنيا آمدم از آن خارج می شدم، نه اجر و نه عقاب!(٤٨٤)

زيد بن اسلم از پدر خود روايت می كند كه: وقتى عمر مجروح شد چنين گفت: اگر آنچه را آفتاب بر آن می تابد در اختيار داشتم فداى سختى اين ساعت ـ يعنى مردن ـ می كردم، چرا فديه ندهم در حالى كه آتش را بعد از مردن نمی خواهم.(٤٨٥)

عمر ماجراهاى بسيارى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت كه از جمله ى آنها موارد زير هستند:

لباس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در هنگام نماز خواندن بر جنازه ى اُبى گرفت و حضرت را به طرف خود كشيد.(٤٨٦)

و از مشاركت در لشكر اسامة ابن زيد خوددارى ورزيد.(٤٨٧)

و گفت: پيامبر هذيان می گويد.(٤٨٨)

و در مراسم دفن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت نكرد و دفن آن حضرت را به تأخير انداخت.(٤٨٩)

و بر خانه ى فاطمه دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هجوم برد و دَر را بر او فشار داد.(٤٩٠)

و صداى خود را بر صداى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بلند نمود و آيه نازل شد كه:( يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا... ) (٤٩١) يعنى «اى اهل ايمان فوق صوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا بلند نكنيد و درباره ى او مانند بلند صحبت كردن بعضى از شما درباره ى بعضى ديگر، بلند صحبت نكنيد كه اعمالتان محو و نابود می گردد».

و عمر از ابوبكر سزاوارتر بود تا درباره ى هجوم آوردن بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام عذرخواهى كند زيرا دَرِ خانه را با دست خود بر حضرت فشار داد. اما چون ابوبكر امر به هجوم مسلحانه كرد خود را سزاوارتر به معذرت خواستن می ديد.

درست است كه عذرخواهى زبانى از عمر درباره ى حادثه ى اسفبار خانه ى فاطمهعليها‌السلام بدست ما نرسيده است، اما هنگامی كه با ابوبكر به طرف حضرت رفت (به ابوبكر) گفت: ما را نزد فاطمه ببر، زيرا ما او را غضبناك كرديم... (٤٩٢) عملا عذرخواهى كرد.

لكن عظمت هجوم و حوادث وحشتناكى كه با آن هجوم همراه گرديد مانع شد فاطمهعليها‌السلام معذرت خواهى آندو را بپذيرد. به ويژه آنكه آن هجوم منجر به شهادت وى و شهادت فرزندش محسن گرديد.

و ابوبكر بعد از آنكه فاطمه ى زهراعليها‌السلام فرمود: بخدا سوگند در هر نمازى كه به جا می آورم، بر تو نفرين می كنم، از پشيمانى و ندامت خود، در بدست گرفتنِ حكومتى به ناحق و غصب، كه بعد از آن بايد جوابگو باشد، به صراحت پرده برداشت و با گريه بيرون آمد و چون مردم اطراف او را گرفتند، به آنان گفت: هر مردِ از شما شب را شادمان در آغوش همسر خود می خوابد و مرا با اين حال رها كرديد، احتياجى به بيعت شما ندارم، بيعت مرا پس بگيريد.(٤٩٣)

و از نشانه هاى پشيمانى بر آنچه خود را در آن گرفتار كرده بود اين سخن اوست: بخدا سوگند دوست داشتم درختى در كنار جاده اى باشم و از كنار من شترى عبور می كرد و مرا می گرفت و در دهان می گذاشت و می جويد سپس مرا فرو می داد سپس مرا بصورت پشكل خارج می كرد.(٤٩٤)

و همچنين ابوبكر گفت: به خدا سوگند اگر يك قدم در بهشت و يك قدم خارج آن گذاشته باشم از مكر الهى در امان نخواهم بود.(٤٩٥) و نسائى از اسلم نقل می كند كه روزى عمر ابوبكر را ديد كه زبان خود را گرفته، و می گويد اين است كه مرا در موارد (خطرناك) وارد كرد.(٤٩٦)

و معاوية بن ابى سفيان در هنگام وفات چنين گفت:

آگاه باشيد، اى كاش در پادشاهى حتى يك ساعت بى نياز نمی شدم و در لذتها چشم كم سوئى نداشتم و اى كاش مانند دارنده ى دو جامه بودم كه با قوت اندك شبها را سر می كرد تا آنگاه كه تنگناى قبرها را زيارت كرد.(٤٩٧)

و همسر يزيد بن معاوية بن ابى سفيان به پسرش معاويه، هنگامی كه از حكومت دست كشيد، گفت: اى كاش خون حيضى بودى. چون معتقد بود با استعفاى از حكومت گرفتار خطاى فاحشى شده است. در حاليكه معاويه ى دوم معتقد به ضرورتِ استعفاىِ از حكومتى بود كه از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غصب گرديده بود و اعتقاد به وجوب بازگرداندن حكومت به آنان داشت. و كيفر او اين شد كه طغيانگران بنى اميه او را زهر خوراندند.(٤٩٨)

همين فرار معاويه ى دوم از حكومت قبل از دست گرفتن آن، چيزى بود كه ابوبكر و عمر چند ساعت قبل از مردنشان آرزو كردند. و وقتى معاويه ى دوم آنرا در ابتداى خلافت خود آرزو كرد، بى درنگ آرزوى خود را برآورده ساخت. و على بن ابى طالبعليه‌السلام بعد از ضربت خوردن با شمشير ابن ملجم، فرمود: به پروردگار كعبه رستگار شدم.

دو تصوير بسيار حساس براى عمر و فاطمهعليها‌السلام .

قبل از مردن فاطمهعليها‌السلام بعد از پدر نزديك به سه ماه زنده ماند، سه ماهى كه آكنده از آه و درد و حزن و اندوه بود و در آن پهلويش شكست و فرزندش كشته شد و مورد توهين قرار گرفت و فدكش غصب گرديد.

و عمر و ابوبكر در يك زندگىِ مملو از شادى و سرور بخاطر بدست گرفتن حكومت اسلامی و مملو از رفاه و سرمستى حكومت، و مملو از رسيدن به آمال و مقاصد خصوصى، بين خويشان و دوستان بسر بردند.

انسان بين اين دو صورت حساس و خطير سرگشته و متحير و متأسف می ماند.

صورت اوّل: آنچه درباره ى حضرت فاطمهعليها‌السلام بعد از حادثه ى هجوم بر خانه اش ذكر می كنند: در حاليكه سر را بسته و بدنش لاغر شده و چهره اش زرد گرديده براى ايراد سخنرانى در جمع مهاجر و انصار دامن كشان و باوقار گام برمی داشت. آنگاه: آهى سخت كشيد، كه تمام مردم به يكباره مشغول گريه شدند و مجلس به لرزه افتاد و بعد از خطبه ى حضرت گريه كنندگانى بيشتر از آنروز يافت نشدند.

و در خلال مخفى كردن قبر خود از مسلمانان، خواست حزن و اندوه هميشگى خود را ابراز نمايد و خشم خود را بر كسى كه بر او ظلم كرد و حق او را پايمال نمود، بيان كند.

و هنگامی كه زنان مدينه به عنوان عيادت، خدمتش حاضر شدند و عرض كردند: از بيماريت چگونه صبح كردى؟ (و حال تو چگونه است) اى دختر رسول خدا؟

فرمود: بخدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما متنفرم، مردان شما را دشمن می شمرم و از آنها بيزارم.(٤٩٩)

ابن سعد در كتاب طبقات خود ذكر كرد كه حضرت زهراعليها‌السلام بعد از پدرش بيش از چند ماهى باقى نماند، كه تمام آنرا با گريه و افغان و اندوه گذراند، تا جائيكه از بكائين (بسيار گريه كننده ها) به شمار رفت و هرگز خندان ديده نشد!(٥٠٠)

و صورت دوم: پشيمانى عمر بر عهده دار شدن خلافت و كارها و حوادث تلخ گذشته خود و وحشت از آخرت، تا جائيكه آرزو كرد اى كاش بصورت اشياء گوناگونى باشد، كه مردم حتى گاه از تلفظ و ذكرشان حيا می كنند.

بنابراين در اينجا دو تصوير مختلف پيدا كرديم، تصويرى براى فاطمهعليها‌السلام كه از دنيا گريزان بود و تصويرى براى عمر كه از آخرت گريزان بود. خداوندا مردان و زنان مسلمان و مؤمن را خودت رحم كن.

سليمان بن حرب از ابن عباس روايت می كند كه: عمر به فرزندش عبدالله گفت: سرم را از روى متكا بردار و بر خاك بگذار، شايد خدا رحمم كند. واى بر من، واى بر مادرم، اگر خداى عزوجل رحمم نكند. و چون مرگ مرا دريافت دو چشم مرا ببند و در كفنم ميانه روى كنيد، زيرا اگر در نزد خدا خيرى داشته باشم، بجاى آن چيزى بهتر به من می دهد و اگر چنين نباشم همان را هم از من می گيرد و چه زود می گيرد. و اين شعر را بر زبان آورد.

ظَلُومٌ لِنَفْسى غَيْرَ اَنّى مُسْلِمٌ

اُصَلِّى الَّصلوةَ كُلَّها وَاَصُومُ

يعنى بر خود بسيار ظلم كردم اما مسلمان هستم، تمام نمازها را می خوانم و روزه می گيرم.(٥٠١)

و در روايتى آمده است كه: قبل از وفات او (عمر)، سرش در دامان فرزندش عبدالله بود، پس گفت: گونه ام را روى زمين بگذار، و او اطاعت نكرد، پس نگاهى به تندى بر او انداخت و گفت: اى بى مادر گونه ام را روى زمين بگذار.

پس گونه اش را بر زمين گذاشت و گفت: واى بر عمر و بر مادر عمر، اگر خدا از عمر نگذرد.(٥٠٢)

و گفت: اى كاش آنچه را كه خورشيد بر آن می تابد داشتم تا از عذاب قيامت نجات يابم، گفتند فقط همين تو را به گريه انداخته است؟

گفت: بجز اين مرا گريان نكرد.(٥٠٣)

و عمر گفت: بخدا سوگند اى كاش تمام طلاى روى زمين از آن من بود تا خود را از عذاب خداى عزوجل آزاد كنم قبل از آنكه او را ديدار نمايم.(٥٠٤)

زمخشرى در كتاب «ربيع الابرا» می گويد: چون وفات عمر نزديك شد به فرزندان و اطرافيان گفت: اگر به اندازه كل زمين از زرد (طلا) و سفيد (نقره) داشتم خود را از وحشت آنچه اكنون می بينم آزاد می كردم.(٥٠٥)

او روز چهارشنبه، چهار شب مانده به آخر ماه ذىالحجّه سال بيست و سوم هجرى مجروح شد و روز شنبه اول محرم سال بيست چهارم، دفن گرديد. مدت خلافت او ده سال و پنج ماه و بيست و يك روز بود.(٥٠٦)

زهرى می گويد: او در حالى از دنيا رفت كه پنجاه و چهار سال و به گفته اى شصت و شش سال عُمر داشت.

چند نمونه ى ديگر

هشام بن عبدالملك در هنگام مردن به خانواده ى خود چنين گفت: هشام با دنيا بر شما بخشش كرد و شما با گريه بر او بخشش كرديد. و آنچه را جمع كرد براى شما باقى گذاشت، و آنچه را كسب كرد بر عهده ى او باقى گذاشتيد، چقدر سخت است جايگاه هشام اگر خدا از او نگذرد.(٥٠٧)

و طلحة بن عبدالله كه می ديد در اثر تير خوردن خونش بند نمی آيد، پشيمان شد و به اطرافيان گفت: زخمم را رها كنيد، اين تيرى است كه خداوند فرستاد.(٥٠٨) و گفت: من پشيمان شده ام و آرزويم بر باد رفت، و افسوس بر من و بر پدر و مادرم.

و بعد از آنكه علىعليه‌السلام به زبير فرمود: «آيا بياد می آورى سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره ى خودت كه به من فرمود: بخدا قسم با تو جنگ می كند در حاليكه بتو ظلم می نمايد،» زبير پشيمان شد و زمين معركه را ترك نمود.

و عبدالله بن عمر بخاطر جنگ نكردن با گروه بغى كننده پشيمان شد و گفت: در خود هيچ نگرانى از امر اين آيهى( وَ اِنْ طائِفَتانِ مِن الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا... ) احساس نكردم مگر آنكه احساس نگرانى كردم كه چرا مطابق امر خداى تعالى با اين گروهِ بغى كننده نجنگيدم؟(٥٠٩)

عمر بن الخطاب در روز ٢٦ ذىالحجه به قتل رسيد.(٥١٠) و بنا به روايتى او در روز نهم ربيعالاول به هلاكت رسيد.(٥١١)

________________________________

۱۲

ديدگاه عمر و ابوبكر درباره ى قضاوت

ديدگاه فقهى عمر در قضاوت خود در جاهاى بسيارى بر رأى خاص خود اعتماد كرد و موقعى كه مدعى را به سوى زيد بن ثابت براى قضاوت در مسأله ى خود فرستاد گفت: اگر ميخواستم تو را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش ارجاع دهم، ارجاع می دادم اما تو را به رأى خويش ارجاع می دهم و رأى، راهنماست.

و همين سخن خود را نظريه اى قرار داد كه براساس آن در قضاوت عمل می كرد، و كسى كه در قضاوت عمر تحقيق كند در می يابد كه در ارث و طلاق و ازدواج موقت و موارد ديگر نظريات او بر رأى استوار است.

و با اين بيان، نظريهى رأى، از پايه هاى افكار خليفه ى دوم عمر بن الخطاب است. او و ابوبكر نخستين كسانى بودند كه اين نظريه را ايجاد نموده و بدان عمل كردند. زيرا ابوبكر در قضيّه ى قتل مالك بن نويره بدست خالد گفت: او اجتهاد كرد و خطا نمود. و با وجود آنكه ابوبكر به موارد اندكى اكتفا كرد، عمر اين عرصه را توسعه داد، و بر آن جرأت كرد و جرأت او در موارد متعددى ظاهر گرديد. و هنگامی كه ابوبكر عمر را متولى قضاوت نمود يك سال صبر كرد و حتى دو مرد براى شكايت نزد او نيامدند.(٥١٢)

مسعودى می گويد: وقتى عمر قاضى ابوبكر شد در مدت يك سال يك نفر نزد او نيامد.(٥١٣)

عمر قدرت خواندن نداشت زيرا چون بر خواهر خود هجوم برد، او را زد و دو زخم بر سر او وارد كرد سپس با كتف (استخوان پهنى كه بر آن مطالب خود را می نوشتند) خارج و شخص باسوادى را پيدا كرد و براى عمر خواند و عمر نمی توانست بنويسد.(٥١٤)

و از آن جائى كه عمر مطابق رأى شخصى عمل می كرد طبيعى بود قضاوتهايش مختلف باشد! تا جائيكه روايت شده است كه دربارهى جد (پدربزرگ) به هفتاد صورت قضاوت نمود و به روايتى به صد صورت قضاوت نمود.(٥١٥)

سپس عثمان و پادشاهان بنى اميه بر همين نظريه پيش رفتند، براى همين عمر حدّ مغيرة بن شعبه را در زنا تعطيل كرد همانطورى كه ابوبكر حدّ خالد را در زناى با همسر مالك بن نويره تعطيل نمود و عمر اعتقاد داشت كه بلوغ به وَجَب است و هركس قدّ او به شش وجب می رسيد احكام را بر او جارى می كرد و هركس از شش وجب كمتر بود گرچه چند انگشت، او را رها می كرد، رأى ابن زبير نيز همين بود.(٥١٦)

شروع اذان در كتاب سيره ى حلبيه به نقل از ابىالعلاء آمده است كه: به محمد بن الحنفيه گفتم: ما می گوئيم كه اذان زمانى شروع شد كه مردى از انصار رويائى در خواب ديد.

گفت: محمد بن الحنفيه از اين سخن بشدت برآشفت و گفت: شما قصد نابود كردن چيزى كرديد كه اصلِ در احكام اسلام و در معالم دين شماست، و گمان كرديد كه از رويائى كه يكى از انصار در خواب ديد و احتمال صدق و كذب دارد و گاهى رويايى باطل است بوجود آمده.

گفتم: اين حديث بين مردم مشهور شده است. گفت: بخدا سوگند باطل است. طحاوى از هارون بن سعد از زيد بن على بن الحسينعليه‌السلام از پدران خود از علىعليه‌السلام نقل می كند كه: رسول خدا در شبى كه بمعراج رفت اذان را فرا گرفت و نماز بر او واجب شد.(٥١٧)

نظريه ى عمر دربارهى نماز با نبود آب

در قرآن كريم آمده است كه:( وَ اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى... ) (٥١٨) يعنى «و اگر بيمار بوديد يا آنكه در سفر باشيد يا قضاى حاجتى دست داده باشد يا با زنان مباشرت كردهايد و آب براى تطهير و غسل نيافتيد در اين صورت به خاك پاك تيمم كنيد آنگاه صورت و دستها را مسح كنيد كه خدا بخشنده و آمرزنده است».

و در حديثى متواتر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خاك پاك وسيله ى طهارت مسلمان است، اگرچه ده سال آب پيدا نكند. يعنى فاقد آب قبل از تيمم بايد در چهار طرف به اندازه پرتاب دو تير در زمين هموار از آب جستجو كند، و اگر نيافت بايد تيمم كند. ولى عمر بن الخطاب در اين مسأله مخالفت كرد زيرا از خواندن نماز با نبود غسل و وضو منع كرد. و با وجود فرمايش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او و شهادت عمار بر مطلب، بخارى نقل كرد كه مردى نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب پيدا نكردم...؟ عمر گفت: نماز نخوان ـ و عمار ياسر آنجا حاضر بود ـ پس عمار گفت: اى اميرمؤمنان آيا بياد نمی آورى كه با هم در جنگى بوديم و هر دو جنب شديم و آب پيدا نكرديم، اما تو نماز نخواندى، و اما من خود را در خاك غلطاندم و نماز خواندم. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: براى تو كافى بود دو دست را بر زمين بزنى سپس فوت كنى سپس صورت و دو دست خود را مسح كنى. پس عمر گفت: از خدا بترس اى عمّار، گفت: اگر درباره اش سخن نگويم... عمر گفت: تو را به حال خود رها می كنيم».

در اينجا گفتگوئى ديگر بين عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى وجود دارد. شقيقبن سلمه می گويد: نزد عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى بودم ابوموسى گفت: اى اباعبدالرحمن: اگر مكلَّف جنب شود و آب پيدا نكند چه كند؟ عبدالله گفت: نماز نخواند تا آب بيابد.

ابوموسى اشعرى گفت: با قول عمار هنگامی كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ايشان فرمود: «تو را كفايت می كند» چه می كنى؟

گفت: آيا نديدى عمر به اين قانع نشد؟

ابوموسى گفت: از قول عمار بگذريم، با اين آيه چه می كنى؟ (و آيه ى سوره ى مائده را برايش تلاوت كرد).

راوى می گويد: عبدالله نتوانست جواب دهد و ندانست چه بگويد.(٥١٩)

و ابوحنيفه طبق قول عمر فتوى داد، در حاليكه ائمه ى مذاهب ديگر براساس آيه ى قرآن و قول عمار عمل كردند. زيرا ابوحنيفه می گويد غيرمسافرِ سالم اگر آب نداشته باشد تيمم نمی كند و نماز هم نمی خواند و با آيه ى هشتِ سوره ى مائده( اِنْ كُنْتُمْ مَرْضى... ) كه معنى آنرا دانستيم استدلال كرد و گفت: دلالت آيه صريح است در اينكه به صرف نبود آب اگر مكلف مسافر يا بيمار نباشد نمی تواند تيمم نمايد و حال كه تيمم اختصاص به مسافر و بيمار دارد، بنابراين سالم غيرمسافر در اين حالت واجب نيست نماز بخواند چون فاقد غسل و وضو است و نمازى براى فاقد طهور (غسل و وضو) وجود ندارد. و اماميه طبق قول عمار و موافق با آيه عمل كردند، و آنان در اين مسأله با سه مذهب ديگر (مالكى و شافعى و حنبلى) موافق هستند.

نماز تراويح

بخارى در كتاب خود به نقل از عروة بن الزبير از عبدالله بن عبدالقارى نقل می كند كه گفت: شبى با عمر بن الخطاب به مسجد رفتيم كه ناگهان ديدم مردم پراكنده و متفرق هستند، يكى فرادى می خواند، يكى نماز می خواند و ديگران به او اقتدا كرده اند. پس عمر گفت: بنظرم می رسد اگر همه اينها را بر يك نمازخوان جمع كنم بهتر است. و سپس اقدام كرد و همه را بر اُبىّ بن كعب جمع نمود. پس از آن شبى ديگر با او رفتم و مردم مشغول نماز با قارى خود بودند. عمر گفت: خوب بدعتى است و كسانى كه بجاى عمل به اين بدعت می خوابند بهتر از كسانى هستند كه نماز می خوانند.(٥٢٠)

و مردم كوفه از اميرمؤمنان علىعليه‌السلام خواستند امامی را نصب كند تا با آنان نافله ى ماه رمضان را به جماعت بخواند، حضرت آنان را منع كرد و آگاه كرد اين كار خلاف سنّت است، پس حضرت را رها كردند و يك نفر را مقدم كردند و به جماعت نماز خواندند. حضرت فرزند خود حسنعليه‌السلام را فرستاد و چون با تازيانه داخل مسجد شد، بطرف درها دويدند و فرياد و اعمراه سردادند.

در حاليكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اَيُّهَا النّاس، نماز نافله در شب ماه رمضان به صورت جماعت بدعت است، آگاه باشيد، در ماه رمضان در نافله جماعت نخوانيد و نماز ضحى نخوانيد، زيرا اندكى از سنّت بهتر از بسيار از بدعت است. آگاه باشيد هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى راه به سوى آتش دارد.

تعداد تكبيرات نماز ميّت

سيوطى می گويد: عمر اولين كسى بود كه مردم را در نماز ميّت بر گفتن چهار تكبير جمع كرد.

طحاوى می گويد: همين عمر، امر را دراين باره به چهار تكبير بازگرداند.(٥٢١)

و هيمنطور اجماعى را كه بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تعداد تكبيرات بر ميّت بوجود آوردند حجت است گرچه خلاف آنرا از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانند، و آنچه را انجام دادند و بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى نماز ميت بر آن اجماع كردند حجت است. گرچه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت با آنرا دانسته باشند.

احمد بن حنبل از عبدالاعلى روايت می كند كه گفت: پشت سر زيد بن ارقم بر جنازه اى نماز خواندم و او پنج تكبير گفت، پس عبدالرحمن بن ابى ليلى به سويش برخواست و دست او را گرفت و گفت: آيا فراموش كردى؟

گفت: نه لكن پشت سر حضرت ابوالقاسمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز خواندم و حضرت پنج تكبير گفت و من اينرا ترك نمی كنم!(٥٢٢)

از اين مطالب بخوبى ظاهر می شود كه نماز بر جنازه از پنج تكبير تشكيل می شود ليكن عمر دوست داشت آنرا، بخاطر مصلحتى كه آنرا بيان نكرد، چهار تكبير قرار دهد!(٥٢٣) و اين پديده ى ديگر از پديده هاى مخالفت عمر با نص الهى است، عبدالله بن عباس گفت: می بينم آنان هلاك خواهند شد، می گويم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود و آنها می گويند: عمر و ابوبكر نهى كردند.(٥٢٤)

نظريه ى عمر در مورد سه طلاقه كردن

در قرآن كريم آمده است كه( الطَّلاقُ مَرَّتانِ... ) (٥٢٥) يعنى: «طلاقى كه شوهر در آن ميتواند رجوع كند دو مرتبه است، يا رجوع كند به خوشى و سازگارى يا رها كند به نيكى و خيرانديشى و حلال نيست كه چيزى از مهر آنان را به جور و ستم بگيريد... پس اگر (بار سوم) زن را طلاق دهد روا نيست كه آن زن و شوهر ديگر بار رجوع كنند تا اينكه زن با ديگرى شوهر كند پس اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد، پس باكى بر آن دو نيست كه رجوع كنند، اگر بدانند كه حدود الهى را اقامه می كنند، اين است احكام خدا كه براى مردم دنيا بيان می كند» بنابراين شوهر ميتواند قبل از طلاق سوم به زوجه ى خود رجوع نمايد و با تحقق طلاق سوم بر او حلال نخواهد بود تا آنكه با شخص ديگرى ازدواج نمايد. و در سنن مسلم به نقل از ابن عباس و با أَسناد متعدد و مختلف آمده است كه گفت: در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زمان ابوبكر و دو سال از خلافت عمر، طلاق سه تائى (در يك مجلس) يك طلاق شمرده می شد. پس عمر بن الخطاب گفت: «مردم درباره ى امرى كه در آن ميتوانند تأنّى كنند ميخواهند عجله كنند خوب است آنرا اجازه دهيم و بعد از آن اجازه داد.»(٥٢٦)

مسلم در سنن خود نيز ذكر می كند كه: ابوالصهباء به ابن عباس گفت: كمی وقت خود را بده، آيا طلاق سه گانه (در يك مجلس) در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر يك طلاق شمرده نمی شد؟ گفت: چنين بود. و چون زمان عمر پيش آمد مردم پشت سر هم و بدون فاصله طلاق دادند و او آنرا اجازه داد.(٥٢٧)

و نسائى از روايت مخرمة بن بكير از پدرش از محمود بن لبيد نقل می كند كه: به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى مردى كه زن خود را سه مرتبه با هم طلاق داده خبر دادند، پس حضرت غضبناك برخاستند سپس فرمودند: آيا با كتاب خدا بازى می شود و من در ميان شما هستم!... تا آنكه مردى به پا خواست و عرض كرد: اى رسول خدا ميخواهيد او را بكشيم؟(٥٢٨)

علامه رشيد رضا حديث حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه در سنن مسلم و احمد كه همگى از ابوداود نقل كرده اند و در سننِ نسائى و حاكم و بيهقى نيز نقل شده است، ذكر كرد و گفت: از قضاوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخلاف حديث بيهقى، حديث ابن عباس است كه گفت: ركانه همسر خود را در يك مجلس سه طلاق داد، و بر او به شدت محزون گرديد، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد چگونه او را طلاق دادى؟ گفت: سه بار، فرمود: در يك مجلس؟ گفت: آرى، حضرت فرمود اين يك طلاق است اگر خواستى او را بازگردان.(٥٢٩)

از اين حديث بدست می آيد كه طلاق سه گانه در يك مجلس يك طلاق شمرده می شود، و محمود شلتوت رئيس سابق جامع الازهر، همين قول را پذيرفت، در حاليكه عمر با نص الهى ذكر شده در قرآن كريم مخالفت كرد و طلاق سه گانه در يك مجلس را سه طلاق به حساب آورد و در اين صورت زن بر شوهر خود حلال نمی شود مگر آنكه با مردى ديگر ازدواج نمايد!

منتقل كردن مقام ابراهيم از جايگاه خود

در قرآن كريم آمده است كه( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلّى ) (٥٣٠) يعنى «مقام ابراهيم را جاى پرستش ـ نماز ـ قرار دهيد».

مقام ابراهيم سنگى است كه ابراهيم و اسماعيلعليهما‌السلام براى ساختن كعبه بر آن ايستادند، و اين سنگ به بيت الله الحرام چسبيده بود و حُجاج بعد از طواف نزد آن نماز می خواندند، و اولين كسانى كه قبل از اسلام جاى آنرا از جائى كه ابراهيمعليه‌السلام قرار داده بود تغيير دادند، عربها بودند. و بعد از بعثتِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فتح مكه بدست او، مقام ابراهيم را به همان جائى كه جدش ابراهيم قرار داده بود بازگرداند. و اين كار باطل كردن و پايان دادن به كارى شمرده می شد كه رجال جاهليت، همان بت پرستان بعنوان انحراف از فعل ابراهيمعليه‌السلام انجام داده بودند.

اين مقام در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زمان ابوبكر در جاى خود باقى بود و هنگامی كه عمر خلافت را بدست گرفت، مقام همچنان در همان جائى كه سه پيغمبر يعنى ابراهيمعليه‌السلام و اسماعيلعليه‌السلام و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده بودند، باقى ماند. اما در سال هفدهم آنرا از جاى خود منتقل نمود.(٥٣١) لكن عمر از سببى كه او را بر آن داشت تا مقام ابراهيم را از مكان خود كه چسبيده به حرم بود، يعنى در جائى كه ابراهيم و اسماعيل و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده بودند، منتقل كند، پرده برنداشت. عمر با اين كار خود، قريش را كه مقام را از كعبه دور كرده بودند، و بعد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا برگرداند، راضى نمود.

نظريه ى عمر در متع هى حج و متعه ى زنان

در كتاب خداى تعالى آمده است كه( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه... ) (٥٣٢) يعنى «پس چنانچه شما از آنها بهره مند شويد آن مهر معين كه مزد آنهاست به آنان بپردازيد» و( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ... ) (٥٣٣) يعنى «هركس از عمره ى تمتع به حج بازآيد قربانى كند با آنچه مقدور اوست و هركس به قربانى تمكن نيافت...».

و در صحيح تِرمذى آمده است كه: از عبدالله بن عمر درباره ى متعه ى حج سؤال شد، گفت: متعه ى حج حلال است. سؤال كننده گفت: پدرت از آن نهى نمود، گفت: بنظر تو اگر پدرم نهى كرده باشد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام داده باشد، آيا امر پدرم را پيروى كنيم يا امر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را؟

مرد گفت: مسلماً امر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا مسلماً انجام داد.(٥٣٤)

و ابن حاتم گفت: «مردى يعنى عمر به رأى خود آنچه ميخواست نظر داد»(٥٣٥) و به همين مطلب سعد بن ابى وقاص(٥٣٦) و عمر بن الخطاب تصريح كردند.(٥٣٧) در مسند احمد بن حنبل در قسمتى از حديث ابن عباس آمده است كه گفت: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمتع كردند، و عروة بن الزبير (بن العوام) گفت: ابوبكر و عمر نهى از متعه ى در حج كردند. ابن عباس گفت: عُريَّه (مُصغر عروه) چه می گويد؟ گفت: می گويد ابوبكر و عمر از متعه نهى كردند، ابن عباس گفت: بنظرم هلاك خواهند شد، می گويم: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود و آنها می گويند: ابوبكر و عمر نهى كردند.(٥٣٨)

و درباره ىِ عمره ىِ تمتع در كتاب مسلم آمده است كه: در حجة الوداع در مكّه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلّيّت متعه ى در حج را در مقابل بيش از صد هزار مرد و زن اعلان نمود. و هنگامی كه اين مطلب را اعلان كرد سراقة بن مالك بن خثعم به پا خواست و عرض كرد: اى رسول خدا، اين تمتع براى فقط امسال است يا تا ابد؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انگشتان خود را يكى پس از ديگرى درهم فرو برد و فرمود: عمره در حج داخل شد و عمره در حج تا ابدالاباد داخل شد.(٥٣٩)

و در صحيح مسلم به نقل از سعيد بن المسيّب آمده است كه:

على و عثمان در عسفان اجتماع كردند، عثمان از متعه و عمره منع می كرد، پس علىعليه‌السلام به او فرمود: چه ميخواهى كه نسبت به امرى كه رسول خدا انجام داد از آن نهى می كنى؟

عثمان گفت: كارى به ما نداشته باش. علىعليه‌السلام فرمود: نمی توانم تو را رها كنم.(٥٤٠)

اعراب جاهلى بين حج و عمره فاصله می انداختند، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بين ايندو جمع كرد و ابوبكر نيز چنين كرد. و بين اين دو را عمر و عثمان جدائى و فاصله انداختند. عمر گفت: «مُتْعَتانِ كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ أَنَا أَنْهى عَنْهُما وَ اُعاقِبُ عَلَيْهِما، مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ» يعنى دو متعه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود داشتند و من از آندو نهى می كنم و بر آندو مجازات می كنم، متعه ى حج و متعه ى زنان.(٥٤١)

و همچنين گفت: اى مردم سه چيز در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود داشتند و من از آنها نهى می كنم و حرام می نمايم و بر آنها مجازات می كنم متعه ى حج و متعه ى زنان و حَىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ.(٥٤٢)

و امام علىعليه‌السلام فرمود: اگر عمر مردم را از متعة (ازدواج موقت) نهى نمی كرد، بجز شقى و بدبخت احدى زنا نمی كرد.(٥٤٣)

و مقصود ما از اينكه عمر متعه ى حج و متعه ى نساء را منع كرد اين نيست كه او مخالف نكاح است، زيرا می بينيم كه او در حال روزه در ماه رمضان با كنيزى نكاح كرد.(٥٤٤) بلكه مقصود آنست كه او هر وقت ميخواست، چيزى را حلال يا حرام می كرد.

و راغب اصفهانى ذكر می كند كه: «عبدالله بن زبير، ابن عباس را بخاطر حلال شمردن متعه (ازدواج موقت) سرزنش كرد، ابن عباس گفت: از مادرت بپرس چگونه با پدرت ازدواج كرد. او سؤال كرد و در پاسخ مادرش گفت: تو را متولد نكردم مگر با ازدواج موقت»(٥٤٥)

و برغم اعتراف اسماء به ازدواج متعه با زبير باز هم دست اموى مطلب را تغيير داد و گفت: زبير با او در مكّه ازدواج كرد، و چند فرزند براى او متولد كرد و پس از آن او را طلاق داد و پيوسته همراه فرزندش عبدالله در مكه بسر می برد تا عبدالله كشته شد!(٥٤٦)

و عمر به جدائى حج و عمره فتوى داد، زيرا از عبدالله بن عمر نقل شده است كه عمر بن الخطاب گفت: بين حج و عمره ى خود جدائى اندازيد، زيرا براى حجِ هر كدامتان كامل كننده تر است و عمره بستن در غير ماههاى حج براى عمره ى او كامل كننده تر است.(٥٤٧)