ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27194
دانلود: 2434

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27194 / دانلود: 2434
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دو روش در تعيين والى برطبق نظريه ى الهى

( ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً ) (٦١١) يعنى «من هرگز گمراهان را براى خود به مدد نگرفتم» امام علىعليه‌السلام از والى نمودن فاسقانى همچون معاويه و عتبه و عمروعاص و مغيره و ابوهريره و سعيد بن العاص و وليد بن عقبه و امثال اينها امتناع ورزيد. چنانچه در نامه او به جرير بن عبدالله آمده است.(٦١٢)

ابن عباس درباره ى خوددارى امام علىعليه‌السلام از والى نمودن معاويه بر شام گفت: آيا براى علىعليه‌السلام جايز بود كسى را كه امانتدار نمی دانست و او را مورد اطمينان نمی ديد بر جان مسلمانان و مؤمنين حاكم نمايد؟ هرگز، هرگز.(٦١٣)

و امام علىعليه‌السلام به عثمان فرمودند: «آيا سفيهان بنى اميّه را از آبروى مسلمانان و پوست و مالشان باز نمی دارى، بخدا سوگند يك نفر از عمّال تو در مغرب دور ظلم كند، در گناه با او شريك می گردى».(٦١٤)

و در تفسير آيه ى( وَ ما كُنْتَ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً ) آمده است كه عَضُدْ بمعنى اعوان. است و معنى چنين می شود براى تو صحيح نيست با آنها خود را مدد دهى و سزاوار نيست با آنان عزّت پيدا كنى.(٦١٥)

و ذكر می كنند كه روش آشكار عمر بن الخطاب، بر واگذار نكردن حكومت به افراد فاجر استوار بود، زيرا می گفت: كسى كه فاجرى را دانسته بكار گيرد همانند آن فاجر است.(٦١٦) اما اين روش را خود پيروى نكرد! او به مغيره گفت: راست گفتى، قوىّ فاجر تو هستى، به طرف آنان برو. و در تمام ايام حكومت عمر بر آنان فرمان می داد. (يعنى والى كوفه بود).(٦١٧)

امام علىعليه‌السلام درباره ى حوادثى كه بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اتفاق افتاد، فرمود:

تا زمانى كه خداوند رسول خود را قبض روح كرد، قومی به پشت برگشتند و اختلاف آراء و هواها، آنان را هلاك نمود و بر دوستىهاى غيرخدا و رسول او تكيه نمودند و با غير خويشاوندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رابطه برقرار نمودند و سببى را كه امر به مودت و دوستى با آن شدند (يعنى اهلالبيتعليهم‌السلام ) فراموش كردند و بنا را از پايه منتقل كردند و نابجا بنا نمودند. آنان معادن هر خطا و درهاى هر دست زننده ى به شدائد هستند، در سرگشتگى جدل كردند و در مستى غافل شدند، بر سنتى از خاندان فرعون، يكى به دنيا رو آورده بر آن اعتماد كرد يا از دين مفارقت كرده و جدا شد.

بنابراين امام علىعليه‌السلام در قول و عمل شيوه ى خود را در ردّ تعيين واليان فاسق، بيان نمود، در حاليكه عمر در طول مدت حكومت خويش كسانى را كه خود متهم به فسق كرده بود، براى ولايت معيّن نمود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جواب قصيده ى عمروعاص كه بر ضد او و بنى هاشم سروده بود فرمود: خداوندا; در مقابل هر حرفى او را هزار لعنت كن.(٦١٨)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معاويه و عتبه را لعن نمود،(٦١٩) در حاليكه عمر آندو را بر شام و طائف منصوب كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنى اميّه را لعنت كرد.(٦٢٠) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تخلف كنندگان از سپاه اُسامة بن زيد را لعنت كرد.(٦٢١)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنى ثقيف را لعنت كرد، زيرا آمده است كه مبغوضترين قبائل درنظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنى اميّه و بنى حنيفه و ثقيف هستند.(٦٢٢)

مغيرة از مهاجمين به خانه ى فاطمهعليها‌السلام بود، بنابراين مشمول غضب خدا می شود زيرا از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه خطاب به فاطمهعليها‌السلام فرمود: خداوند براى غضب تو غضبناك می شود و براى خشنودى تو خشنود.(٦٢٣)

عمر، ابوهريره را به سرقت اموال مسلمانان متهم كرد زيرا ابوهريره گفت: عمر به من گفت: اى دشمن خدا و دشمن مسلمانان يا گفت: و دشمن كتاب او اموال خدا را به سرقت می برى؟(٦٢٤)

او اولين روايت كننده ى حديث در اسلام بود كه متهم به دروغگوئى گرديد،(٦٢٥) و عمر به وى چنين گفت: حديث بسيار گفتى و سزاوارتر بنظر می رسد كه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ می گوئى.(٦٢٦)

و از واليان عمر قنفذ بود كه فاطمهعليها‌السلام را كتك زد، بنابراين معظم واليان عمر كسانى بودند كه بر زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد لعن قرار گرفتند و متهم به عمل بر ضد اسلام شدند و با زبان عمر بخاطر فسق رسوا گرديدند. و شايسته نبود چنين افرادى متولى امور مسلمانها شوند، در حاليكه خداوند تعالى ميفرمايد:( وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً ) (٦٢٧) يعنى «هرگز گمراهان را به مدد نگرفتم».

عمر استخدام نكردن مؤمنانِ نخست را به اين بهانه توجيه می كرد كه نمی خواهد آنان را با كار آلوده كند!(٦٢٨)

اما كار، خدمت و جهاد است و در آن هيچ آلودگى وجود ندارد، پيامبران و صالحان كار كردند و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همان پيامبران است و آلوده هم نشدند...!!

و در ثانى: نص الهى می گويد:( إنَّ خَيْرَ مَنْ اسْتَأجَرْتَ الْقَوِىُّ الأَمينُ ) يعنى بهترين كسى را كه به كار می گيرى قوى امين است» لذا ممكن نيست جان و مال وآبرو و دين امّت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اختيار فاجران فاسق رها كنيم...

بهمين جهت مغيره در بصره مرتكب زنا شد و ابوهريره در بحرين دست به سرقت زد، بلكه عمر تمام واليان خود را به سرقت متهم می نمود. لذا اموال آنها را حتى كفش آنها را با خود تقسيم نمود.

و با اين بيان در می يابيم اين نظريه اشتباه و خطاست. و نه در گذشته و نه در آينده براى ما سودى بهمراه ندارد. و روزى كه عمر را ابولؤلؤ غلام مغيرة بن شعبه به قتل رسانيد، قربانى همين نظريه شد، زيرا مغيره ى فاجر به مردم ستم كرد و برده ى مغيره، از همين مردم ستمديده بود.

و بخاطر اهميّت ندادن عمر به شكايت ابولؤلؤ از مغيره (و اين سومين شكايت جدى، از مغيره بعد از شكايت مردم در بحرين و بصره به شمار می رفت) انتقام ابولؤلؤ متوجه عمر گرديد، و اين چنين بسيارى از زعما و رؤسا و بزرگان و زيردستان بخاطر دفاع از اعوان و انصار ظالم خود به قتل می رسند.

قواعد عمر با عمّال خود و ديدگاه او نسبت به مترفين

خط مشى عمر با كارگزاران خود در قواعد زير خلاصه می شد:

نوشتن مقدار دارائى او قبل از تعيين، سپس نصف كردن تمام اموالى كه در ايام حكومت خود بدست می آورد و حسابرسى ساليانه ى آنها در موسم حج و نفرت داشتن از دخالت زنان كارگزاران در امور رسمی شوهران خود.

و از قواعد عمر با كارگزاران خود، به كار نگرفتن اكابر اصحاب بود، و چون از او سؤال كردند: چرا بزرگان اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را متولى امور نمی كنى؟ گفت: دوست ندارم آنها را با كار آلوده كنم.(٦٢٩)

مسلماً اين عبارت به وجوب استخدام آزادشدگان و ديگر تازه مسلمانها و دور كردن اصحاب نخستين اشاره می كند.

عمر راضى نمی شد اعراب باديه نشين را بر اهل شهرها حاكم كند، و بر همين شرط مشى كرد و همواره اهل شهرها را بر ديگران ترجيح می داد.

عمر گفت: برايم هيچ سخت نيست كه مردى را به كار گيريم در حالى كه از او قوى تر وجود داشته باشد.(٦٣٠) يعنى تجويز می كرد با وجود فاضل (برتر) مفضول (پست تر) را استخدام نمايد. و عملا آزادشدگان را تعيين نمود و بزرگان اصحاب را رها كرد. لكن عمر در جاى ديگر سخنى گفت كه با شرط ذكر شده اش مخالفت می كرد; زيرا هنگامی كه عمر معاوية بن ابى سفيان را بر شام گماشت و شرحبيل بن حسنه را عزل نمود گفت: من او را از روى رنجش عزل نكردم لكن مردى را قوى تر از مردى ديگر ميخواهم،(٦٣١) در حالى كه شرحبيل قدرت خود را در اداره امور به اثبات رسانده بود.

در واقع عمر، بنى اميّه را در خلافت و ولايت بر ديگران ترجيح داد و شام را به آنان اختصاص داد.

از شعبى نقل شده است كه: عمر در وصيت خود نوشت كه هيچ كارگزارى را برايم بيش از يك سال مستقر نكنيد و اشعرى را چهار سال مستقر كنيد.(٦٣٢)

عمر از عثمان خواست واليان خود را به مدت يك سال براى خدمت تعيين كند و اشعرى را چند سال.(٦٣٣)

يعنى عمر از خليفه و جانشين خود درخواست كرد كه بعد از مردنش واليان خود را يك سال در منصب حكومت قرار دهد.

عمر واليان خود را در هر موسم حجى فرا می خواند و در مقابل مردم به حساب آنان رسيدگى می كرد، و شكايات مردم را عليه آنان می شنيد. و هنگامی كه عمر به شكايت كننده ى مصرى تازيانه را داد تا محمد فرزند عمروعاص را بزند عمروعاص گفت: اى اميرمؤمنان: حق را گرفتى و انتقام گرفتى! يعنى عمروعاص، عمربن الخطاب را متهم كرد كه بخاطر مصالح شخصى رغبت دارد از خود و خانواده اش انتقام گيرد.

و عمر به عمروعاص نوشت كه: «به من رسيده است در مجلس خود تكيه می دهى، پس هرگاه جلوس كردى همچون ساير مردم باش و تكيه نده».(٦٣٤)

عمر براى واليان خود وكيل خاصى را فرا می خواند تا شكايات، شكايت كنندگان از آنان را جمع آورى نمايد. و عهده دار تحقيق و مراجعه در شكايات شود. و به واليان و كارگزاران خود دستور می داد چون از محل خدمت خود به شهر خود مراجعت كنند، در روز روشن وارد شهر خود شوند، تا معلوم شود در بازگشت چه چيزى به همراه خود آورده اند و خبر آنها، به نگهبانان و ديده بانانى كه در محل تلاقى راهها گذاشته بود برسد.

و از قواعد عمر، استخدام نكردن خويشان خود بود، او می گفت: كسى كه مردى را بخاطر دوستى يا خويشاوندى به كار گيرد و همّت او فقط همين باشد به خدا و رسول او و مؤمنان خيانت كرده است.(٦٣٥)

عمر در قضيه ى قدامة بن مظعون (برادر زن عمر) با اين شرط مخالفت كرد. و درباره ى خالد و مثنى گفت: اين دو نفر را به خاطر بدگمانى عزل نكردم اما مردم آنها را عظيم دانستند پس ترسيدم به آنها واگذار شوند.(٦٣٦)

و گفته شده است كه عمر بن الخطاب هرگاه عاملى را به كار می گرفت براى او نامه اى می نوشت و عده اى از انصار را بر او شاهد می گرفت تا سوار اسب تركى نشود و غذاى اعلا نخورد و لباس نازك نپوشند و دَرِ خانه ى خود را بر احتياجات مسلمانان نبندد لكن معاويه را از اين شرط استثنا نمود.

از ديگر قواعد او ترجيح قريش بر ديگران و عرب بر غيرعرب، در وظائف ادارى بود.

ابوجعفر درباره ى سفر عمر به شام می گويد: «برايشان نوشت كه بر سر جاييه، در روز معيّنى كه نامش را برد، منتظرش باشند و به استقبالش بيايند. پس او را در حاليكه سوار بر الاغ بود ملاقات كردند و اولين كسى كه او را ديد يزيد بن ابى سفيان بود سپس ابوعبيده ى جراح، سپس خالد بن وليد كه همگى سوار بر اسب و ابريشم و ديبا پوشيده بودند، آنگاه عمر از روى الاغ خود پائين آمد و سنگ برداشت و به طرفشان پرتاب كرد و گفت:

چه زود از رأى خود بازگشتند، با اين زيور به استقبال من می شتابيد، دو سال است كه سير شده ايد چه زود شكم بارگى، شما را فربه كرده است.

معاويه با عمر ملاقات كرد، در حاليكه لباس ديبا پوشيده بود و اطراف او را جماعتى از غلامان و حَشَم گرفته بودند، پس نزديك آمد و دست او را بوسيد (عمر) گفت: اى پسر هند اينها چيست؟ تو بر اين حال، عيّاشِ مترف دارنده ى لباس و نعمت هستى، و به من رسيده است كه حاجتمندان پشت درگاه تو می ايستند. گفت: اى اميرمؤمنان، اما در مورد لباس، ما در كشور دشمن هستيم و دوست داريم اثر نعمت بر ما ديده شود. و اما در مورد محجوب بودن، ما می ترسيم اگر در دسترس باشم رعيّت بر ما جرأت كنند.

(عمر) گفت: هيچگاه از تو درباره ى چيزى سؤال نكردم مگر آنكه مرا در تنگنائى باريكتر از بند انگشتان رها كردى، اگر راست بگوئى، نظر عاقلانه ايست و اگر دروغ بگوئى فريب ماهرانه ايست.(٦٣٧)

در اينجا ملاحظه می كنيد بخاطر منافع معاوية بن ابى سفيان، عمر از قاعده ى خود درباره ى تجمّل و منع از قرار دادن حاجب در مقابل درهاى واليان، به سرعت برگشت. ولى بدون هيچ ترديدى شرحبيل و مثنى را عزل نمود.

مختار، يزيد بن قيس در نامه اى به عمر كه در آن از كارگزاران اهواز شكايت می كرد اين ابيات را سرود:

فارسل الى المختار فاعرف حسابه

و ارسل الى جَزَء و ارسل الى بشر

و لا تنسيَّن النافعَينِ كِلاهُما

ولا إبن غَلاب، من سُراةِ بنى نصر

و ما عاصم منها بصَغْر عناية

و ذاك الذى فى السوق، مولى بنى بدر

و ارسل الى النُّعمان و اعْرف حسابَه

و صِهْر بنى غزوان انى لذو خُبر

و شِبلا فَسَلْهُ الْمال و ابن مجرِّش

فقد كان فى اهل الرَّساتيق ذاذكر

فقاسِمْهُمُ، اهلى فداؤك إنَّهم

سيرضون ان قاسَمْتَهم منك بالشَّطرِ

نَؤُوبُ إذا آبوا و نغزوا إذا غزَو

فانّى لهم وَ فرٌ و لسنا اُولى وَفر

اذا التّاجر الدارىٌّ جاءَ بفارَة

من المُسْكِ راحتْ فى مفارقهم تجرى

يعنى كسى را به سوى مختار بفرست و حساب او را بدان و براى جَزَء و بشر نيز بفرست. و دو نافع و ابن غلاب از سلحشوران بنى نصر را فراموش نكن. و عاصم از آنان، كم اهميّت نيست. و كسى كه در بازار است يعنى مولاى بنى بدر و براى نعمان و داماد بنى غزوان بفرست و از حساب آنان آگاه شو و از شبل و ابن محرِّش درباره ى مال بپرس كه او در بين اهالى روستا مشهور است، پس خاندانم فداى تو شوند، اموالشان را تقسيم كن و اگر با آنها به جزء تقسيم كنى راضى خواهند شد و مرا براى شهادت دعوت نكن كه من غايب می شوم ولكن عجائب روزگار را می بيند، هرگاه بازگردند باز می گرديم و هرگاه حمله كنند حمله می كنيم و از كجا مال فراوان بدست می آورند زيرا مال فراوان نداريم. و هرگاه تاجرِ دارى، حقه ى مشك بياورد بر فرق سر آنها جارى می شود.

و عمر اموال حرث بن وهب را كه يكى از افراد بنى ليث بكر بن كنانه بود مورد مصادره قرار داد، و گفت: آن شتران و بردگانى كه به صد دينار فروختى چه بود؟ گفت: با نفقه اى كه در اختيار داشتم خارج شدم و با آن تجارت كردم.

(عمر) گفت: بخدا سوگند تو را براى تجارت نفرستاده بوديم، مال را ادا كن. گفت: بخدا سوگند بعد از اين برايت كار نخواهم كرد. (عمر) گفت: بخدا سوگند بعد از اين تو را به كار می گيرم.(٦٣٨)

خوددارى ابوبكر و عمر از تعيين خويشاوندان خود در قدرت ابوبكر و عمر اعتقاد به ضرورت تعيين خويشان خود در وظائف حساس نداشتند لذا عمر دو فرزند خود را در مناصب دولتى حساس نگذاشت زيرا اعتقاد به همين شيوه اى داشت كه ابوبكر قبلا بر آن مشى می كرد.

و عادتاً ملتها دوست دارند، رهبران در سياست، خويشان خود را به ناحق تعيين نكنند و بر ديگران ترجيح ندهند.

و اين سياست زيركانه اى براى بدست آوردن دلهاى رعاياست.

روش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر پايه ى ترجيح ندادن شخصى بر شخص ديگر استوار بود مگر آنكه تقوى و قدرت داشته باشد. و هرگز انسانى را به باطل بر ديگرى ترجيح نداد. و صحابه همين شيوه را از نبىّ مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا گرفتند و اثر آنرا در تحصيل مودت مردم درك كردند.

مردى، بعد از مجروح شدن عمر، از او خواست پسرش عبدالله را عهده دار امر خلافت نمايد. (عمر) گفت: با اين سخن خدا را نخواستى، عبدالله طلاق دادن زوجه ى خود را بلد نيست!(٦٣٩)

عمر در يك مورد، از اين نظريه ى خود صرفنظر كرد و آن زمانى بود كه قُدّامة بن مظعون را (دائى عبدالله و حفصه دو فرزند او) والى بحرين نمود اما بعد از آنكه شراب خورد او را بركنار نمود.

دورى ابوبكر و عمر از تعيين خويشان در قدرت

اشاره به حسن صفات واليان نصب شده ى آنان در شهرها نمی كند، بلكه خويشان آنان از نظر مكر و خباثت و زيركى از اعضاى حزب قريش مانند عمروعاص و مغيره و معاويه و عتبه و وليد بن عقبه كه در دستگاه دولت كار می كردند به مراتب ضعيف تر بودند.

عمر قبل از مردن گفت: سعد بن زيد را از (مجلس شورا) بيرون كردم چون با من خويشى داشت.

و درباره ى عبدالله بن عمر به او گفته شد.

گفت: براى خاندان خطّاب همين مقدار از آنرا كه تحمّل كردند كافى است. و عبدالله بلد نيست زن خود را طلاق دهد.(٦٤٠)

و دولت، در زمان خلافت ابوبكر به زيد بن الخطاب كه در جنگ يمامه به شهادت رسيد، مسئوليتى نداد. زيرا او براساس تصريح عمر معارض با خلافت ابوبكر بود.(٦٤١)

عمر و ابوبكر بر سياست دورى از تعيين خويشان اصرار زيادى داشتند كه خود يكى از وسائل كسب رضايت مردم بشمار می رفت. و عثمان و معاويه از اين نظريه كه رسول بشريتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن اعتماد نمود و بر آن تأكيد كرد دورى گرفتند.

____________________________________