ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27198
دانلود: 2436

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27198 / دانلود: 2436
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعتماد عمر بر حليه گران زيرک عرب

اعتماد عمر بر حيله گران زيرك عرب غالب افراد مجموعه ى سقيفه از حيله گران زيرك بودند، زيرا مغيرة بن شعبه درباره ى ابوبكر و ابوعبيده ى جراح می گويد: گفته می شد دو نفر داهيه ى قريش، ابوبكر و ابوعبيدهى جراح هستند.(٦٤٢)

دارالندوه مَقرّى براى منعقد كردن جلسات قريش در روز شنبه بود لذا روز شنبه را روز مكر و خدعه ناميدند.(٦٤٣) و در همين روز تلاش براى قتل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مطرح كردند اما ناكام شدند بنابراين قريش غالباً مانند يهوديان متوسّل به مكر و حيله گرى می شدند.

حيله گرى قريش بحدى بود كه مسلم بن عقبه ى مزنى، به حصين بن نمير كه متوجه جنگ با ابن زبير در مكه شده بود سفارش كرد و گفت از خدعه هاى قريش برحذر باش.(٦٤٤)

معاويه از عمروعاص پرسيد كداميك از ما دو نفر زيركتر و حيلهگرتريم؟

(عمروعاص) گفت: من براى امور ناگهانى و تو براى فكر كردن.(٦٤٥)

معاويه خيلى زيرك حيله گر بود.(٦٤٦) مروان، ضحاك بن قيس را در مرج راهط فريب داد زيرا تعهد كرد و او را به صلح دعوت نمود، و چون اطمينان كردند، بر آنان حمله كرد در حاليكه نه عُده اى داشتند و نه آمادگى و همين سبب هزيمت آنان گرديد.(٦٤٧)

و مصعب با لشكر مختار كه شش هزار نفر بودند مصالحه كرد، سپس آنان را به قتل رساند.(٦٤٨)

و بخاطر قضيه ى حَوأب، عايشه قسم ياد كرد كه ديگر با عبدالله بن زبير سخن نگويد زيرا به حيله رفتن به بصره را برايش خوب جلوه داده بود.(٦٤٩)

عادت قريش در زمان جاهليت بصورت اعتماد بر حيله گران زيرك و تشويق افراد در پيمودن همين مسير ظاهر می شد. عمر هم بر حيله گران زيرك عرب اعتماد كرد و آنان را به خود نزديك نمود. آنان عبارت بودند از: معاوية بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه و عمروعاص و عبدالله بن ربيعه ى مخزومی و كعب الاحبار و تميم دارى. ابوبكر و عايشه داراى درجه اى عالى در زيركى بودند.

مغيرة بن شعبه سعى كرد مقام ممتازى بين اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدست آورد تا او را قادر بر بدست آوردن منصبى عالى در دولت نمايد. امام علىعليه‌السلام درباره ى او فرمود: او در اسلام وارد نشد مگر براى پناه بردن به آن، بعد از آنكه جماعتى از قوم خود را فريب داد و آنها را كشت و اموالشان را ربود.(٦٥٠)

بنابراين مسلمان شدن او بخاطر عقيده اى دينى نبود بلكه بخاطر مصلحتى شخصى بود.

و بعد از ارتحال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نقش او به همراه رجال سقيفه بروز و ظهور پيدا كرد و با آنها در كشيدن نقشه و اجراى ماجراى سقيفه و پيامدهاى بعد از آن شركت نمود.

در خلال حضور او در سقيفه، و همراهى او با شركت كنندگان در هجوم به خانه ى فاطمهعليها‌السلام نقش او در ميان رجالى كه درصدد بدست آوردن مركزى سياسى در دولت بودند بيشتر ظاهر گرديد، و ملاحظه می كنيم او به همراه عمر و ديگران در هيئت اعزامی ابوبكر براى راضى كردن عباس بن عبدالمطلب به بيعت با ابوبكر در مقابل سهيم شدن در قدرت، شركت كرد... و اصل اين فكر از ذهن مغيره تراوش كرده بود و دولت زحمتهاى مغيره را در ترغيب مردم به بيعت با ابوبكر محترم شمرد و او را به حكومت بحرين اعزام كرد.

و هنگامی كه عثمان بعد از بيعت به خانه فاطمه دختر قيس رفت، مغيرة بن شعبه به سخنرانى برخواست و گفت: اى ابامحمد، الحمدالله كه خداوند تو را موفق نمود، بخدا سوگند، غير از عثمان كسى سزاوار آن (خلافت) نبود. و علىعليه‌السلام نشسته بود، پس عبدالرحمن گفت: اى پسر دبّاغه، تو را چه به اين كارها، بخدا سوگند با احدى بيعت نكردم مگر آنكه همين سخن را درباره ى او گفتى.(٦٥١)

ابوبكر و عمر حيله گرى و زيركى مغيره و عمروعاص را تشخيص دادند و بر آنها اعتماد نمودند، و اين دو نفر در ترسيم و اجراى نقشه ى بيعت ابوبكر و بيعت عمر و بيعت عثمان و بيعت معاويه سهيم شدند. و در پى وفات عمروعاص مغيره براى بيعت يزيد نقشه كشيد.

امام علىعليه‌السلام نقشه ى فريبكارانه اى را كه از ابتداى سقيفه تا بيعت معاويه كشيده بودند، بيان كرد و به عمر بعد از آنكه با ابوبكر بيعت كرد، فرمود: اكنون از پستان خلافت بدوش تا در آينده قسمتى از آن نصيب تو گردد. امروز او را عهده دار حكومت می كنى تا فردا آنرا بتو بازگرداند.(٦٥٢)

علىعليه‌السلام درباره ى بيعت گرفتن ابوبكر براى عمر فرمود: عجبا: ابوبكر كه در حيات خود از مردم می خواست عذرش را بپذيرند چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد ديگرى درآورد.(٦٥٣)

و درباره ى بيعت ابن عوف با عثمان فرمود: فريب بود آنهم چه فريبى.(٦٥٤)

و ملاحظه می كنيم كه اين چنين ابن شعبه و عمروعاص با كسى كه دوست داشتند و كسى كه توافق كرد در قدرت با آنان مشاركت كند بيعت كردند.

در حاليكه مغيره با دست خود فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كتك زد و در به آتش كشيدن خانه ى او شركت كرد، عمروعاص نيز بعد از ماجراى سقيفه به انصار هجوم برد، چون از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند.(٦٥٥)

علىعليه‌السلام فرمود: بدترين وزراى تو كسى است كه براى اشرار قبل از تو وزير باشد.(٦٥٦)

و در قضيه ى حكميّت، حضرت علىعليه‌السلام فرمود: براى قريشى، (عمروعاص) صلاحيت ندارد مگر مانند خودش (ابن عباس).(٦٥٧)

و عمروعاص در اواخر عمرش درباره ى ماجراى حكميّت گفت: من معاويه را تثبيت كردم.(٦٥٨)

بنابراين حاصل مطلب توافق مكّاران و زيركان قريش و عرب مثل ابن شعبه و عمروعاص و ابن ابى ربيعه و كعب و معاويه بر دشمنى با اهلبيتعليهم‌السلام و يارى دادن دشمنان آنان بود.

و اين چنين ديدگاه اسلام درباره ى حكومت، بدست داهيان عرب و گرگهاى درنده آن نابود گرديد، داهيانى كه هيچكدام از اصول و اديان را محترم نمی دانستند و براى ارزشها منزلتى نمی ديدند.

وجه اشتراك واليان ابوبكر اين بود كه همگى آنان در مقابل خليفه ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على بن ابى طالبعليه‌السلام ايستادند و در جنگ جمل و صفين با وى به جنگ پرداختند، در حاليكه او به نصّ الهى و وصيّت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بيعت همگانى، خليفه ى مسلمانان بود. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه از طاعت خارج شود و از جماعت جدا شود آنگاه بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(٦٥٩)

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى على تو را دوست ندارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.(٦٦٠)

در نتيجه، اين داهيان مكّار ديدگاه حكومت در اسلام را كه بر مبناى نص و شورى استوار است زيرپا گذاشتند و بدست خود پاره پاره كردند. و عده اى از روى اشتباه قانع شدند كه نظريه ى حكومت اسلامی بر وصيّت شخصى يك نفر يا بر نظريه ى غلبه استوار است.

و چنانچه زيرك اول، مغيره باشد، مسلماً زيرك دوم كه حكومت عمر و ابوبكر را نصرت داد عمروعاص است، وى در زيركى بحدى رسيد كه رجال قريش او را به همراه يك نفر ديگر اعزام كردند تا پادشاه حبشه را به برگرداندن مهاجرين به مكه راضى كنند.

و هنگامی كه عمروعاص در قانع كردن پادشاه حبشه در روز اول ناكام شد، گفت: بخدا سوگند فردا براى او چيزى می آورم كه جمعيتِ آنان را پراكنده نمايد. پس رفيقش گفت: اين كار را نكن زيرا خويشاوندانى دارند. و چون روز ديگر شد به نجاشى گفت: اين گروه درباره ى عيسى سخنى سخت می گويند.(٦٦١)

و چنانچه نصرت الهى براى مهاجرين و دفاع جعفربن ابى طالب نبود تلاش عمروعاص در بازگرداندن مهاجرين به نتيجه می رسيد.

نقش واقعى عمروعاص بعد از سقيفه نمايان گرديد، زيرا براى تهاجم به انصار و مذمت و تضعيف آنها حركت كرد، چون از بيعت با ابوبكر خوددارى كرده بودند. لذا با عكرمة بن ابى جهل در مذمت انصار و بيان معايب آنان در جاهليت شركت كرد. و بخاطر همين شركت فوق العاده ى او در حمايت از نظام، ابوبكر او را براى فرمانده ى لشكرى در شام فرستاد و عمر او را براى حكومت مصر معين كرد و معلوم است كه حاكم بر مصر حاكم بر كل آفريقاست.

داهيه سوم، عبدالله بن ابى ربيعه ى مخزومی رفيق عمروعاص در سفرش به حبشه بود.

عادت قريش بر اين بود كه داهيان (حيله گران زيرك) را به مأموريتهاى حساس و مهم بفرستد. و در پى تلاش براى بازگرداندن مسلمانان از حبشه، قريش دو نفر را كه در آنها توان راضى كردن پادشاه حبشه يافته بودند انتخاب كردند، آن دو نفر عبدالله بن ابى ربيعه و عمروعاص بودند.

عمروعاص در سفر سابق خود به حبشه با عمارة بن وليد، داهيه ى بنى مخزوم همراه بود، لكن در پى توطئه اى كه برايش چيده شد شاه او را كشت،(٦٦٢) و حوادث روزگار چنين پيش آورد كه عمر بن الخطّاب وادار شود اين دو شخصيّت مهم را بر دو اقليم مهم يعنى مصر و يمن حاكم نمايد. و اين دو نفر كه تازه اسلام آورده بودند حتى در خواب هم نمی ديدند كه مسؤليتى به مراتب كمتر از چنين مسؤليتى بدست آورند، چه رسد به آنكه مسؤليتى چنين حساس را بدست آوردند. در حاليكه خليفه عمر از واگذار كردن شهر كوچك حمص به عبدالله بن عباس خوددارى می كرد.

و داهيه چهارمی كه در دولت عمرى به موقعيت ممتازى دست يافت معاوية بن ابى سفيان بود، سيوطى درباره ى او می گويد: معاويه از كسانى بود كه به زيركى و حيله گرى توصيف می شد.(٦٦٣)

او والى شام و مسؤول ناوگان دريائى شد و بيش از صدهزار سرباز تحت امر او بودند. و عمر مايل نبود هيچكدام از عمّال او نشانه اى از ابهت و جلال داشته باشند مگر معاويه كه درباره ى او نظرى ديگر داشت، زيرا وى را به كسراى عرب توصيف نمود!(٦٦٤) و براى خلافت آماده ساخت.

معاويه اى كه ابوسفيان را به خاطر اسلام آوردن اجبارى مسخره می كرد، اكنون والى بزرگترين ولايت اسلامی و آماده براى جهيدن بر منصب خلافت گرديد. نظر عمر و معاويه در لزوم همكارى با مغيره و عمروعاص و كعب و ابوهريره و تميم دارى و ابن ابى ربيعه و وليد و سعيد بن العاص موافق همديگر بود. زيرا معاويه مانند عمر، مغيره و عمروعاص را براى حكومت كوفه و مصر فرستاد. و ابوهريره را براى حكومت مدينه فرستاد و همين شخص را عمر به حكومت بحرين و بعد از آن به حكومت عمان فرستاده بود.

و داهيه پنجم كعب الاحبار بود كه به عمر نزديك شد و قدرت اين مرد در جعل و وارد كردن اخبار يهودى در احاديث مسلمانان ظهور و بروز پيدا كرد و همانطورى كه در جاى خاص خود گفته ايم، قادر شد عمر را قانع كند به شام برود و از رفتن به عراق خوددارى نمايد.

او همان كسى بود كه عمر را در سفر به شام همراهى كرد و او را به مخاطره آميز بودن خلافت امام علىعليه‌السلام واقف ساخت و در همان حال به خلافت معاويه اشاره می كرد و مقدماتش را فراهم می ساخت.(٦٦٥)

كعب با آن قدرت فوق العاده ى خود توانست بسيارى از حقايق را تحريف كند و بسيارى از جعليات را در شريعت و سيره ى مسلمانان وارد نمايد.

و كمترين چيزى كه درباره ى كعب گفته می شود، اينست كه ابوهريره يكى از دست پرورده هاى او بود! و او يكى از كسانى بود كه زمينه خلافت معاويه را فراهم كرد.

بنابراين چشم راست كعب متوجه قبضه كردن قدرت مسلمانان و چشم چپ او متوجه تحريف ميراث و دين آنها! و قلب او مشغول بررسى راههاى تسلط بر فلسطين بود!

و در زمان آشوب خلافت عثمان، كعب به خلافت معاويه بعد از عثمان فرياد زد. زيرا وكيع از اعمش از ابوصالح نقل كرد كه مردى با عثمان دشمنى می كرد و می گفت:

اِنَّ الأميرَ بَعْدَه عَلِىٌّ

وَ فِى الْزُبَيرِ خُلُقٌ رَضِىُّ

يعنى امير بعد از عثمان على است و در زبير اخلاق پسنديده وجود دارد. پس كعب گفت: بلكه امير دارنده ى قاطر ابلق (يعنى معاويه) است، چون خبر به معاويه رسيد نزدش آمد و گفت: اى ابااسحاق چرا چنين می گوئى در حالى كه اينجا على و زبير و اصحاب محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند؟

گفت: تو صاحب آن هستى. و چه بسا تقدير شده باشد من همين را در كتاب اول يافته ام.(٦٦٦)

يوسف بن الماجشون درباره ى اهتمام عمر نسبت به مردان و زنان زيرك و حيله گر ذكر می كند كه: چون كار معضل، او را خسته و ناتوان می كرد نوجوانان را فرا می خواند و بخاطر تيزهوشيشان با آنان مشورت می كرد.

و از كسانى كه با ابوبكر و عمر كار كردند تميم دارى داهيه ى مسيحى بود كه به اسلام تظاهر می كرد. و اين چنين حكومت اسلامی زيرنظر تميم نماينده ى مسيحيان و كعب نماينده ى يهوديان و نمايندگان قريش و اعراب متظاهر به اسلام، يعنى معاويه و عمروعاص و ابن ابى ربيعه و مغيره و ابوسفيان و ابن ابى سرح قرار گرفت. تميم دارى و كعب اهتمام زيادى در تحريف ميراث و دين اسلامی نمودند و به وضع اكاذيب لازم و ضرورى براى انهدام و نابودى آن پرداختند تا از اين فرصت بدست آمده نهايت استفاده را ببرند. و اين داهيان بجز كسانى كه وفات يافتند مانند ابن ابى ربيعه همگى در زمان معاويه باز هم بر همان مناصب سابق خود دست يافتند. همانطورى كه ابوبكر و عمر خيلى زود قدرت ام المؤمنين عايشه را تشخيص دادند و بر او اعتماد نمودند و در مدينه او را به عنوان يكى از صاحبان فتوى قرار دادند. و عمر او را يكى از سه زنى قرار داد كه بالاترين حقوق ساليانه را می گرفتند كه حتى از مقدار موردنياز خليفه يا هر زن و مرد مسلمانى بيشتر بود.(٦٦٧)

قدرت شخصيت عايشه در زمان وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلافت ابوبكر و خلافت عمر و شورش وى بر عثمان و فتواى به قتل او و در حوادث جنگ جمل براى خونخواهى عثمان و در بيان احاديث مناسب با هر زمان و مكانى به وضوح آشكار گرديد.

قيس بن سعد بن عباده درباره ى فاسقان عرب مانند عمروعاص و مغيرة بن شعبه و كعب الاحبار و ابوهريره و عتبة بن ابوسفيان و سعيد بن العاص و مروان و ابن ابى سرح كه با معاويه همكارى كردند و اطراف او را گرفتند چنين نوشت: نزد تو گروه گمراه و گمراه كننده، طاغوتهائى از طاغوتهاى ابليس وجود دارند.(٦٦٨)

و تعدادى از افراد اين مجموعه در سقط جنين دو دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زينب و فاطمهعليها‌السلام شركت كردند.(٦٦٩)

عمر يكى از داهيان و سياستمداران عرب بود و كارهاى او در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زمان خلافت ابوبكر و زمان خلافت خويش روشنگر همين مطلب است.

او گفت: با بدگمانى و سوءظن، خود را از دست مردم محافظت كنيد.(٦٧٠)

عمر در توصيف خود می گويد: فريبكار نيست اما فريبكار او را فريب نمی دهد.(٦٧١) و همين اعتراف به زيركى و داهيه بودن خويش است.

و از مطالبى كه داهيه بودن و ذكاوت عمر بن الخطاب را تأييد می كند سخن مغيرة بن شعبه به عمروعاص است كه گفت: آيا تا به حال كارى كرده يا درباره ى عمر فكرى از ذهن گذرانده اى كه عمر آن را فهميده و به تو بازگو كرده باشد؟ بخدا سوگند نديدم عمر را كه با يك نفر خلوت كرده باشد مگر آنكه دلم براى او ـ هركه باشد ـ سوخت.(٦٧٢)

شعبى به نقل از ابن اثير جزرى می گويد: داهيان (زيركان حيله گر) عرب چهارنفرند: معاوية بن ابى سفيان و عمروعاص و مغيرة بن شعبه و زياد.

ابوعمر در كتاب «الاصابة» می گويد: او (زياد) از خطب اى فصيح بود كه ابوموسى اشعرى او را كاتب خويش نمود و بر قسمتى از بصره بكار گرفت و عُمَر او را باقى گذاشت.(٦٧٣)

ذكاوت ابن عباس عبدالله بن عباس به ذكاوت شناخته شد و معاويه درباره ى او گفت: او را تحريك كنيد تا سخن بگويد، و به حقيقت وصف او برسيم و بركُنه معرفت و آگاهى او واقف شويم و دم و نفس برَّنده ى او را كه از ما بازگرفته و ذكاوت نظر او را كه بر ما پوشيده مانده بشناسيم.

پس از آن معاويه به او گفت: اى ابن عباس چه چيزى على را بازداشت كه تو را به حكميّت بفرستد.

گفت: بخدا سوگند اگر چنين می كرد عمروعاص با شترانى سركش روبرو می شد كه ممارست با آنها شانه هايش را به درد می آورد، من عقل او را زايل می كردم و نفس كشيدن او را سخت می كردم و باطن قلب او را آتش می زدم پس هيچ امرى را محكم نمی كرد و هيچ خاكى را نمی تكاند مگر آنكه تحت نظر و سمع من بود.(٦٧٤)

معاويه همچنين گفت: خدا خيرت دهد اى ابن عباس، روزها از تو بجز شمشير برّان و رأى اصيل چيزى را ظاهر نمی كند و بخدا قسم اگر هاشم متولد نمی كرد غير تو را از تعدادشان چيزى كم نمی شد.(٦٧٥)

عمروعاص در روز حكميّت به عتبة بن ابى سفيان گفت: «آيا نمی بينى ابن عباس هر دو چشم خود را گشوده و گوشه اى خود را پهن كرده و اگر می توانست با آنها سخن بگويد، سخن می گفت و غفلت اصحاب او با هوشيارى او جبران شده است و اين ساعت طولانى ماست، او را از سر من بازكن »(٦٧٦)

و هنگامی كه معاويه به ابن عباس گفت: شما به چشم مبتلا می شويد (و كور می شويد) ابن عباس گفت: و شما به بصيرت مبتلا می شويد (و بصيرت خود را از دست می دهيد و كوردل می شويد).(٦٧٧)

ابن عباس كشف عورت عمروعاص در مقابل امام علىعليه‌السلام را در جنگ صفين براى خود او توصيف كرد و گفت: به اميد نجات، عورت خود را به او ارزانى داشتى و از ترسِ حمله ى او سوئه ى خود را ظاهر كردى، تا مبادا كه با سطوت و سيطره خود تو را ريشه كن كند.(٦٧٨)

و عمر به همنشينان خود گفت: افسوس بر ابن عباس! عجبا، هرگز نديدم با كسى نزاع كند مگر آنكه او را مغلوب كرد.(٦٧٩)

و برغم ذكاوت ابن عباس عمر از تعيين او به عنوان والى بر حمص طبق نظريه ى خود، امتناع كرد! زيرا او هاشمی بود.

و هنگامی كه عامل حمص مُرد، عمر ابن عباس را فرا خواند و قصد والى نمودن او كرد، سپس از نظر خود برگشت و علت را بيان كرد و گفت: اى ابن عباس می ترسم بر سرم بيايد آنچه می آيد (يعنى بميرم) و تو هنوز عامل باشى پس بگوئيد بطرف ما بيائيد و برخلاف ديگران نبايد بطرف شما بيايند.(٦٨٠)

و اين چنين عمر، ابن عباس زيرك مؤمن را مهمل گذاشت و زيركان عرب را كه التزام به هيچ اصل و آيينى نداشته به خدمت گرفت. ابوبكر و عمر و عثمان، قيس بن سعد بن عباده را نيز مهمل گذاشتند، در حاليكه او يكى از زيركان باايمان عرب بود و او را يكى از پنج داهيه عرب بشمار آوردند كه آنها معاويه و عمروعاص و قيس بن سعد و مغيرة بن شعبه و عبدالله بن بديل بودند.(٦٨١)

حلبى در سيره ى خود می گويد: كسى كه بر ماجرائى كه بين او و بين معاويه اتفاق افتاد واقف شود متوجه فزونى عجيب عقل او می گردد.

ابن كثير می گويد: علىعليه‌السلام او را متولى نيابت مصر نمود و با عقل و حيله و سياست خود در برابر معاويه و عمروعاص ايستادگى می كرد.(٦٨٢)

معاويه به مروان و اسود بن ابى البخترى نوشت: على را با قيس بن سعد و رأى و تدبيرش مدد رسانديد، بخدا قسم اگر او را با صد هزار سرباز يارى می كرديد كمتر خشمگين می شدم از اينكه قيس بن سعد را به طرف على فرستاديد.(٦٨٣)

قيس ابن سعد گفت: اگر نمی شنيدم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمايد: مكر و خدعه در آتش است، من از مكّارترين اين امّت بودم.(٦٨٤)

و همچنين گفت: اگر اسلام نبود حيله اى به كار می بردم كه عربها طاقت آنرا نداشتند.(٦٨٥)

رابطه قيس و پدرش با ابوبكر و عمر خوب نبود، زيرا قيس در سريّهاى بود كه ابوبكر و عمر نيز در آن شركت داشتند. و او قرض می گرفت و به مردم طعام می داد، پس ابوبكر و عمر گفتند: اگر اين جوان را رها كنيم تمام اموال پدرش را فنا می كند، و با مردم به راه افتادند، چون اين خبر بگوش سعد رسيد پشت سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كرد و گفت: چه كسى مرا از پسر ابى قحافه و پسر خطاب نجات می دهد، پسرم را به حساب من به بخل وا می دارند.(٦٨٦)

ابوبكر و عمر، سعد و قيس را برغم جهاد و عقلشان در وظيفه اى استخدام نكردند و سعد با آن دو بيعت نكرد، لذا سعد به دستور عمر به قتل رسيد و قيس از سلطه و قدرتى كه داهيان فاسق (معاويه و عمروعاص و مغيره) به تن آسائى و تنعم در آن بسر می بردند، دور ماند.

گرفتن نصف اموال كارگزاران ابن سعد از ابن عمر نقل می كند كه: عمر به كارگزاران خود امر كرد و اموالشان را برايش نوشتند. و سعد بن ابى وقاص از جمله ى آنها بود. و عمر در اموال با آنان شريك شد و نصف اموالشان را گرفت و نصف ديگر را به آنان داد.

شعبى نقل می كند كه چون عمر، عاملى را استخدام می كرد اموال او را ثبت می كرد.(٦٨٧)

خزيمة بن ثابت گفت: عمر هرگاه عاملى را استخدام می كرد برايش می نوشت و بر او شرط می كرد كه بر اسب تركى سوار نشود و غذاى نرم نخورد و لباس نازك نپوشد و درگاه خود را بر حاجتمندان نبندد، و اگر چنين كند عقوبت و مجازات بر او جارى می شود.(٦٨٨)

در كتاب كنزالعمال از عبدالحكيم در فتوح مصر از يزيد بن ابى حبيب نقل شده است كه: او نصف اموال آنها را گرفت. و عده اى بر اين كار عمر اشكال كرده می گويند: اگر خليفه از خيانت عمّال خود يقين داشت چرا آنان را در مقام خود باقى گذاشت و اگر از خيانت آنان يقين نداشت چرا گرفتن نصف اموال آنان را جايز دانست؟!

ابن ابى الحديد می گويد: عمر خائنينِ از كارگزاران خود را مورد مصادره قرار می داد و ابوموسى اشعرى را مورد مصادره قرار داد كه عامل او بر بصره بود و به او چنين گفت: خبردار شده ام كه دو كنيز دارى و به مردم از دو ديگ غذا می دهى، و بعد از مصادره او را به عمل و مقام خود بازگرداند.(٦٨٩)

عمر جوابى به نامه ى عمروعاص نوشته بود كه در آن چنين آمده است:

من اهميتى به چيدن جملات تو و تفصيل آنها نمی دهم، شما گروه اُمرا اموال را خورديد و به عذرها اطمينان پيدا كرديد، صرفاً آتش می خوريد و ننگ را به ارث می بريد و محمد بن مسلمه را براى تقسيم اموالى كه در اختيار دارى به سويت فرستادم والسلام.(٦٩٠)

و ابن جوزى ذكر كرد كه: عمر نصف اموال چند نفر از كسانى را كه عزل كرد گرفت و سعد بن ابى وقاص و ابوهريره از آنان به شمار می روند.(٦٩١)

ملاحظه می كنيم كه خليفه عمر نصف اموال سلمان فارسى و حذيفة بن اليمان و عمار ياسر را نگرفت چون ثروتى نداشتند. و گفته می شود كه عمر، عمار ياسر را والى كوفه قرار نداد بلكه او را در زمان سعد بن ابى وقاص به امامت نماز جماعت آنجا نصب نمود.(٦٩٢)

عمر نصف اموال معاوية بن ابى سفيان را نگرفت و او را از مقاسمه اموال و از توبيخ بخاطر استخدام نگهبان و به راه انداختن هيئتهاى عظيم و محجوب ماندن از مردم استثنا نمود.

ما در نام تمامی واليانى كه عمر نصف اموالشان را گرفت دقت كرديم ولى از معاويه نامی نيافتيم! در حاليكه علىعليه‌السلام به زياد، امين بيت المال بصره چنين نوشت: اگر خبردار شوم كه در غنائم مسلمانان به كم يا زياد خيانت كرده اى چنان بر تو سخت می گيرم كه فقير و مسكين و خوار و ناچيز گردى. والسلام.(٦٩٣)

استخدام آزادشدگان ابوبكر و عمر

آزادشدگان را بيش از مسلمانان باسابقه استخدام كردند.

خليفه عمر بن الخطاب گفت: اگر به گذشته باز می گشتم و از نو شروع می كردم يك نفر از آزاد شده ها را به كار نمی گرفتم.(٦٩٤)

عمر بعد از مجروح شدن سخن مهمی به عثمان گفت: گويا می بينم قريش بخاطر دوست داشتن تو، اين امر (خلافت) را به گردن تو انداخته است. و تو بنى اميّه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار كرده و در غنائم، آنان را مقدّم داشته اى.(٦٩٥)

و قبل از مردن، عثمان را به كشته شدن در اثر هجوم مردم و ذبح شدن در بستر بخاطر بخشيدنِ بدونِ انصافِ اموال به بنى اميّه، هشدار داد. و ظاهر خبر نشان می دهد كه اين هشدار برگرفته از سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.(٦٩٦) و عده اى بر عمر بخاطر استخدام آزادشدگان احتجاج كردند كه در كتاب شرح نهج البلاغه گفتار آنان ذكر شده است:

عجيبتر از آن، سخن عمر در پاسخ كسانى بود كه می گفتند: تو يزيد بن ابى سفيان و سعيد بن العاص و معاويه و فلان و فلان را كه از مؤلفه ى قلوبِ از آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان هستند به كار گرفتى و على و عباس و زبير و طلحه را رها كردى.

او گفت: اما على، او هوشيارتر از آنست، و اما آن گروه از قريش، من می ترسم در شهرها پراكنده شوند و فساد را در آنها زياد كنند.(٦٩٧)

او عده اى را والى نكرد چون می ترسيد طمع نموده داعيه دار حكومت شوند. اما معلوم نيست چرا شش نفر را با شرايط مساوى در شورى نامزد خلافت نمود. آيا از اين كار، چيزى نزديكتر به فساد وجود دارد؟

انحطاط واليان و فساد و فسقشان بصورتى قابل توجه در زمان عثمان شروع شد; زمانى كه عبدالله بن عامر والى عثمان بر بصره و فارس، قسم ياد كرد اگر بر شهر استخر فارس دست يابد آنقدر بكشد تا خون از دروازه ى شهر جارى شود...

و يكى از امراى خود را در يك لشكر بر استخر جانشين كرد تا شهر را حفظ كنند. پس مسلمانان شهر را نقب زدند و در غفلت كامل ناگهان مسلمانان را در شهر به همراه خود ديدند. آنگاه ابن عامر در كشتار آنها زياده روى كرد اما خون از دروازه جارى نمی شد، به او گفتند خلق را نابود ساختى، پس دستور داد آب آوردند و بر خون ريختند تا از دروازه جارى شد.(٦٩٨)

وليد بن ابى معيط به شيوه ى قُدّامة بن مظعون پيش رفت و شراب خورد و يك نفر جادوگر يهودى را آورد تا در مسجد كوفه هنرنمائى كند...(٦٩٩)

و عثمان، عبدالله بن ابى سرح را (كه از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد لعن واقع شده بود) به عنوان والى آفريقا منصوب كرد...

اوج گرفتن حالت انحراف در زمان عثمان منجر به رها شدن شراره ى انقلاب عليه خليفه در كوفه و بصره و مصر گرديد.

و فرق بين دو حالت اين بود كه واليان از عمر بن الخطاب حساب می بردند و از عثمان بن عفان هيچ واهمه اى نداشتند، لذا عمر بر اداره ى دولت مسلط شد برخلاف عثمان كه اداره ى آنرا به مروان واگذار نمود.

و شايان ذكر است كه عمر بن الخطاب بر بعضى از اعمال خود پشيمان شد لكن هيچكدام را تغيير نداد... و نمونه ى آن، پشيمان شدن از بكار گرفتن آزادشدگان بود.

و ما معتقد هستيم كه صراحت باديه نشينى او باعث می شد به خطاهاى خود اعتراف كند. لكن مبانى خاصى كه مطابق آنها حركت می كرد، او را از تغيير روش خود باز می داشت.

او به شايسته تر بودن امام علىعليه‌السلام براى خلافت تصريح كرد و نص الهى درباره ى او و وصيّت پيامبر خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نفع او را، بيان كرد. لكن به نفع عثمان وصيّت نمود!

و تصريح كرد عثمان بنى اميه را بر گردن مردم حمل می كند و مردم بر او قيام می كنند و او را در بستر ذبح می كنند ولى اين مطلب مانع از وصيت به نفع او نشد!

و به خطاى خود در بكار گرفتن آزادشدگان تصريح كرد، لكن آنرا تغيير نداد بلكه آنان را در كارشان باقى گذاشت!

عمر به عمروعاص خبر داد كه از استخدام او و رها كردن اصحاب بدر پشيمان است، اما گفته ى خود را اجرا نكرد، بلكه بر همان مبانى سابق خود در بكار گرفتن قريش و زيركان حيله گر عرب و ترجيح بنى اميّه بر ديگران ادامه داد، زيرا نقل شده است كه: عمر به عمروعاص چنين نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم از بنده ى خدا عمر، امير مؤمنان به معصيت كار فرزند معصيتكار، بخاطر جرأت تو و مخالفت با پيمان من، از تو بسيار تعجب كردم، من درباره ات با اصحاب بدر مخالفت كردم، اصحاب بدرى كه از تو بهترند، و علت آنكه تو را انتخاب كردم، پاداش دادنم به تو و اجراى پيمانم بود ولى می بينم كه به چيزهائى آلوده شده اى.(٧٠٠)

و آزاد شده گان همان كسانى بودند كه فرار مسلمانان در جنگ حنين را طراحى كردند.(٧٠١)