ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27183
دانلود: 2433

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27183 / دانلود: 2433
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

واليان خليفه عمر

در اينجا می خواهيم نام و كار كارگزاران عمربن الخطاب را ذكر كنيم تا جهت گيرى سياسى و سطح روابط او با مهاجرين و انصار و ديگران دانسته شود. زيرا هرگاه كسى بخواهد شخصى را بشناسد بايد اصحاب و همراهان او را بشناسد.

طبرى در تاريخ خود ذكر می كند كه: عمر در سال اول خلافت، عبدالرحمن بن عوف را بر امور حج بكار گرفت و او با مردم حج بجا آورد و در تمام سالهاى بعد به تنهائى حج نمود و در اين سال كارگزاران عمر، بدين قرار بودند:

برمكّه: عتاب بن اُسيد (و ما در اين كتاب ثابت كرديم عتاب بن اسيد به همراه ابوبكر با زهر كشته شد)

و بر طائف: عثمان بن ابى العاص

و بر يمن: يعلى بن منيه.

و بر بحرين: علاء بن الحضرمی

و بر شام: ابوعبيده ى جراح (فهرى).

و بر ماليات كوفه و زمينه اى فتح شده آن: مثنى بن حارثة.(٧٠٢)

و بر فلسطين: عمروعاص، و بعد از آنكه مصر را فتح نمود والى مصر گرديد.(٧٠٣)

و در زمان قتل عمر واليان او از اين قرار بودند:

بر مكّه: نافع بن عبدالحارث خزاعى.

بر طائف: سفيان بن عبدالله ثقفى.

بر صنعاء: يعلى بن اميّه.

بر كوفه: مغيرة بن شعبه.

بر بصره: ابوموسى اشعرى.

بر مصر: عمروعاص.

بر حمص: عمير بن سعد.

بر دمشق: معاويه بن ابى سفيان.

بر بحرين: عثمان بن ابى العاص ثقفى.(٧٠٤)

بر اعراب جزيره: وليد بن عقبه بن ابى معيط.(٧٠٥)

بلاذرى، جمعى از عمّال عمربن الخطاب را ذكر كرد كه عمر يك كفش آنها را گرفت و ديگرى را رها كرد، و آنها عبارت بودند از:

نافع بن الحرث بن كلده ثقفى برادر ابوبكره.

حجاج بن عتيق ثقفى، او عامل فرات بود.

جَزَء بن معاويه (عموى احنف)، عامل سرّق بود.

بشر بن المحتفز، عامل جندى شاپور بود.

ابن غلاب بن الحرث از بنى دهمان، عامل بيت المال اصفهان بود.

عاصم بن قيس بن الصلت سلَّمی ، عامل مناذر بود.

سمرة بن جندب عامل بازار اهواز بود،(٧٠٦) و مسلمانان بسيارى را در بصره به قتل رساند.(٧٠٧) و او همان كسى بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا روايت كند آيه اى در مذمت على بن ابى طالبعليه‌السلام نازل شده است و آيه اى در مدح ابن ملجم.(٧٠٨)

نعمان بن عدى بن نضله ى كعبى كه عامل اطراف دجله بود.

مجاشع بن مسعود سلمی (داماد بنى غزوان) عامل زمين بصره و صدقات آن بود.

شبل بن معبد بجلى كه بعداً احمصى نام گرفت، عامل تحويل غنائم بود.

و ابومريم بن محرِّش حنفى، عامل رام هرمز بود.

اين گروه را ابوالمختار، يزيد بن قيس در شعرى كه تقديم به عمر بن الخطاب كرد، ذكر نمود و گفت:

اُبَلِّغْ أميرَالْمُؤمِنينَ رِسالةً

فأَنْتَ اَمينُ اللّهِ فِى النَّهْىِ وَ الْأَمْرِ

اَنْتَ اَمينُ اللّهِ فينا وَ مَنْ يَكُنْ و

أَميناً لِرَبِّ الْعَرْشِ يَسْلِمْ لَهُ صَدْرى

فَلا تَدَعَنَّ أَهْلَ الْرَساتيقِ وَ الْقُرى

يُسيغُونَ مالَ اللّهِ فِى الْأَدْمِ وَ الْوَفْرِ

نامه اى را به اميرمؤمنان می فرستم. تو امين خدا در نهى و امر هستى. و تو امين خدا در ميان ما هستى و هركس امين خداى عرش باشد سينه ام تسليم او می شود. و اهل روستاها و دهات را رها نكن تا مال خدا را در نان خورشت بخورند و در ثروت اندوزى...

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مؤمنان را براى احراز مناصب، تعيين كرد و ابوبكر بسيارى از بدكاران را تعيين نمود و به حساب آنها رسيدگى نمی كرد و عمر آنها را تعيين كرد و به حسابشان رسيدگى كرد و عثمان فقط بدكاران را تعيين كرد و از آنها حمايت كرد و دست آنها را باز گذاشت.

و بعضى از عمّال عمر اين افراد هستند:

عثمان بن ابى العيص ثقفى كه عامل بحرين بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر و عمر او را بر بحرين بكار گرفتند.(٧٠٩)

علاء حضرمی از حضرموت و همپيمان بنى اميّه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را والى بحرين نمود و ابوبكر و عمر نيز او را بر آنجا بكار گرفتند. و در سال چهاردهم وفات يافت.

عمير بن سعد از بنى عمرو بن عوف و او عامل عمر بر حِمص بود.

نفيع بن الحرث بن كلده ثقفى (ابوبكره)، و او برادر مادرى زياد بن ابيه بود، او همان كسى بود كه شهادت به زناى مغيرة بن شعبه داد (و ابن اثير در اُسدالغابة و ابن حجر در الاصابة ذكر نكرده اند عمر به او منصبى داده باشد) و در پى شهادت دادن ابى بكره، عمر مغيره را شلاق زد.

نافع بن عبدالحرث خزاعى، ابن اثير می گويد: عمر او را بر مكه و طائف والى نمود.

او از مسلمانان فتح مكّه است و واقدى انكار كرد او صحبتى با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته است. عمر او را امير مكّه نمود.(٧١٠)

و علت بركنارى او را از طرف عمر ذكر كرده اند كه او نزد خليفه عمر آمد در حاليكه بر مكه برده ى خود عبدالرحمن بن أبزى را جانشين نموده بود.(٧١١)

نافع بن الحارث بن كلده ثقفى، او برادر ابوبكره و از شاهدانى بود كه بر زناى مغيره شهادت دادند.

در الاستيعاب و اُسدالغابة و الاصابة ذكر نكردهاند عمر منصبى به او واگذار كرده باشد.

يعلى بن منية كه در روز فتح مكّه اسلام آورد و عمر او را بر قسمتى از يمن و عثمان او را بر صنعاء والى نمود.

او همان كسى است كه براى يارى رساندن به عثمان آمد اما در راه رانش شكست.

سپس گفت: هركس براى خونخواهى عثمان خارج شود مخارجش به عهده من است. و زبير را به چهارصد هزار كمك كرد و هفتاد نفر از مردان قريش را به همراه برد و عايشه را بر شترى كه بر آن در جنگ حاضر شد حمل نمود.

سپس در جنگ جمل بهمراه عايشه حاضر شد، سپس از اصحاب علىعليه‌السلام گرديد و در صفين به قتل رسيد.(٧١٢)

حذيفه بن محصن علقائى. ابن شبّه می گويد عمر او را والى يمامه كرد.

سفيان بن عبدالله بن ربيعه ى ثقفى. او عامل عمر بر طائف بود.

مجاشع بن مسعود سُلَّمی و او در دوران عمر فرمانده ى لشكرى بود كه شهر توَّج را محاصره كرده بود و آن شهر را فتح كرد و در روز جمل در بصره در سپاه عايشه كشته شد.(٧١٣)

و از واليان عمر، سمرة بن جندب و عاصم بن قيس و حجاج بن عتيك و نافع بن الحرث و سعيد بن العاص بودند.

سمرة بن جندب از غطفان بود و به همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگيد و معاون زياد بن ابيه بود كه او را در بصره و كوفه بكار می گماشت. و گفته می شود كه در سال پنجاه و هشت و به قولى پنجاه و نه و به قولى اول سال شصت به هلاكت رسيد. ابن عبدالبر می گويد: او در ديگى پر از آب داغ افتاد، و اين مطلب تصديق فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه به او و به ابوهريره و ابومحذوره فرمود: آخرين شما در مردن، در آتش است.(٧١٤)

سمره بخاطر سرمازدگى شديدى كه به او رسيده بود، خود را با نشستن بر روى ديگ پر از آب داغ معالجه می كرد، پس در ديگ افتاد و به هلاكت رسيد.

طبرى از طريق محمد بن سليم نقل می كند كه گفت: از انس بن سيرين سؤال كردم، آيا سمره، كسى را كشته بود؟ گفت: آيا كسانى كه سمره آنان را كشته بود به شماره می آيند؟(٧١٥)

سمره هنگامی كه معاويه او را عزل كرد گفت: خدا لعنت كند معاويه را، بخدا سوگند اگر خدا را همانطورى كه معاويه را اطاعت كردم، اطاعت می كردم هرگز مرا عذاب نمی كرد.(٧١٦)

و جَزَء بن معاويه بن حصين (عموى احنف بن قيس)، او والى اهواز بود و گفته می شود با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صحبتى داشت و گفته می شود صحبت او صحت ندارد.(٧١٧)

از اتفاقات غريب آنست كه دو سفير و فرستاده ى قريش به پادشاه حبشه والى دو ولايت بسيار مهم شدند. آن دو عمروعاص و عبدالله بن ربيعه ى مخزومی بودند و مهاجرين به حبشه سرباز آن دو گرديدند.

عمر از بنى اميه و بنى ابى معيط عده اى از واليان را منصوب كرد، آنان عبارت بودند از: معاوية بن ابى سفيان، يزيد بن ابى سفيان، وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان، و سعيد بن العاص، و عثمان را وزير خود قرار داد، بنابراين در زمان عمر و عثمان وزارت در اختيار آنها بود.

و از افرادى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را لعن نمود و قرآن تفسيقشان كرد و جزئى از دستگاه دولت شدند، معاوية بن ابى سفيان و وليد بن عقبه بودند، سپس عثمان دو نفر ديگر را به آندو افزود (مروان و ابوسرح) پس يكى را وزير اول خود و دومی را والى بر آفريقا نمود.

و از واليانى كه خليفه عمر او را مورد اتهام قرار داد، مغيرة بن شعبه بود كه او را متهم به فسق كرد و ابوهريره بود كه او را متهم به سرقت نمود.

معظم واليان عمر از آزادشدگان يا از تازه مسلمانى بودند كه اندكى قبل از فتح مكه اسلام آوردند و آنان عبارت بودند از:

نافع بن عبدالحرث خزاعى، او والى مكه بود.

و بخاطر طولانى بودن مدت حكومت عمر ولايت بر مكّه را چند نفر به عهده گرفتند.

قنفذ، او والى مكّه بود.

عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن اميّه ى اموى، او والى بر مكّه و طائف بود.

يعلى بنى اميّه ى تميمی ، او والى بر صنعاء بود.

حذيفه بن محصن العلقاء، او والى يمامه بود.

سفيان بن عبدالله بن ابى ربيعه ى ثقفى، و او والى بر طائف بود.

جَزَء بن معاوية بن حصين، او والى اهواز بود.

معاوية بن ابى سفيان، او والى بر شام بود.

وليد بن عقبة بن ابى معيط، او والى بر اعراب جزيره بود.(٧١٨)

او همان كسى است كه درباره اش آيه ى( إنْ جائَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا ) )(٧١٩) يعنى «هرگاه فاسقى برايتان خبرى آورد تحقيق كنيد»، نازل شد.

يزيد بن ابى سفيان، او والى بر شام بود.

عتبة بن ابى سفيان، او والى بر طائف بود. و سعيد بن العاص.(٧٢٠)

و از كسانى كه در هجوم آوردن به خانه ى حضرت فاطمه ى زهراعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت كردند و به وزارت رسيدند و راويان نيز آنرا تأييد كرده اند، اين افراد هستند:

محمد بن مسلمه كه نماينده ى عمر بر واليان بود،(٧٢١) و عبدالرحمن بن عوف و مغيرة بن شعبه كه او والى بحرين و پس از آن بصره و پس از آن كوفه بود.

قنفذ بن جدعان، او والى مكّه بود.(٧٢٢)

سلمة بن سلامه، او والى يمامه بود.(٧٢٣)

زياد بن لبيد، او والى حضرموت بود.(٧٢٤)

و خالد بن وليد(٧٢٥) و عثمان بن عفان.(٧٢٦)

و معاوية بن ابى سفيان و عمروعاص در هجوم بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام شركت كردند.(٧٢٧)

عمر از رجال جنگ بدر و احد كسى را بجز سلمان فارسى و حذيفة بن اليمان و عمار ياسر و سعد بن ابى وقاص و قدّامة بن مظعون، تعيين نكرد. و مدت زمان حكومت اين پنج نفر اندك بود.

عمر واليان خود را دوست می داشت. لذا از عثمان خواست واليان خود را تا يك سال بعد از مردنش باقى بگذارد.(٧٢٨)

خلاصه ى صفات واليان عمر بن الخطاب بدين قرار است:

خداوند تعالى وليد بن عقبه را در قرآن فاسق شمرد و عمر او را بعنوان والى معيّن نمود.

در فتح مكّه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستار كشتن سگ فاسق عبدالله بن ابى سرح شد و عمر او را والى خود نمود.(٧٢٩)

خداوند تعالى و پيامبر اوصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، معاويه و يزيد و عتبه را لعنت نمودند.

عمر و ساير مسلمانان مغيره را فاسق شمردند و به كفر و الحاد نسبت دادند. خداوند تعالى عمروعاص را فاسق شمرد و أبْتَر ناميد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را لعنت كرد و عمر او را به معصيتكار توصيف نمود و مسلمانان او را به كفر و الحاد متهم نمودند، و با اين همه عمر او را به حكومت مصر منصوب كرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوموسى اشعرى را به نفاق متهم كرد و همچنين علىعليه‌السلام و ساير مسلمانان او را به نفاق متهم كردند.(٧٣٠)

عمر و علىعليه‌السلام و مسلمانان ابوهريره را به دروغ گفتن و سرقت متهم كردند و عمر او را والى بحرين و بعد از آن والى عمان نمود.(٧٣١)

و بعضى از آنان مثل وليد بن عقبة بن ابى معيط و كعب الاحبار (مستشار عمر) و زيد بن ثابت(٧٣٢)، اصل يهودى داشته و متهم بودند و در همان حال واعظ دولت، تميم دارى بود كه اصلا مسيحى بود و تمايلات مسيحى داشت.(٧٣٣)

و معظم واليان عمر از آزادشدگان تشكيل می شدند يا از كسانى كه تا قبل از دو جنگ بدر و احد مسلمان نشده بودند و يا از كسانى كه شركت فعّال در جنگ با اسلام و مسلمين داشتند مانند عمروعاص و ابى ربيعه و معاويه.

__________________________________

مغيرة بن شعبه

مغيرة بن شعبه او مردى زشت روى و يك چشم و از بردگان ثقيف بود.(٧٣٤) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از ثقيف مردى دروغگو و هلاك كننده خارج می شود.(٧٣٥)

عمر به مغيره گفت: براى چه لبخند زدى اى برده؟(٧٣٦) و مغيره باعث قتل عمد مسلمانى بخاطر كافرى از ثقيف شد.(٧٣٧)

و عروة بن مسعود ثقفى به مغيره گفت: اى كثافت; آيا بجز ديروز خود را شسته اى (طهارت گرفته اى).(٧٣٨)

و در جنگ بين حضرت علىعليه‌السلام و معاويه، مغيره در حج مردم را به نفع معاويه دعوت كرد.(٧٣٩)

سزاوار است اولا كيفيت مسلمان شدن مغيره و انگيزه ى او را از اين كار بدانيم. او سيزده نفر از قوم خود را كه با او براى زيارت پادشاه مصر، مقوقس رفته بودند بدون دليل به قتل رساند، او خدمتگزار آنان بود، پس كالاى آنان را ربود، سپس نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد تا مسلمان شود. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: اسلام تو را قبول می كنيم و اما اموال آنان، چيزى از آن را نمی گيرم، اين فريب است و در فريب خيرى نيست.(٧٤٠)

مغيرة بن شعبه از همان روز اول رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست در سياست دخالت كند تا به منصبى رسمی دست يابد.

مغيره همان كسى بود كه به ابوبكر و عمر سفارش كرد عباس را با شركت دادنش در قدرت به طرف خود جذب كنند و گفت: رأى صحيح آنست كه عباس را پيدا كنيد و براى او و پسرش سهمی در اين خلافت قرار دهيد.(٧٤١) آنها ميخواستند با اين كار، خطرى كه از ناحيه علىعليه‌السلام متوجه آنها شده بود قطع كنند. پس عباس به آنان جواب داده گفت: اما اينكه می گوئى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ما و شماست، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درختى است كه ما شاخه هاى آنيم و شما همسايگان آن. و اما اينكه می گوئى: بر ما از مردم می ترسى، اين همان چيزى است كه در اول امر براى ما پيش فرستاديد و از خدا استعانت می جوئيم.(٧٤٢)

از اين گفتگو به وضوح در می يابيم كه هدف مغيره دنيوى بود، اما عباس اين خواسته را نپذيرفت و ابوبكر و عمر و ابن الجراح و ابن شعبه را جواب داد. و با اين بيان، مغيره از كسانى بود كه بنيان ابوبكر و عمر را در قدرت استوار ساخت.

و برغم اعتراف عمر به فسق او، بسيار از او تجليل می كرد تا جائى كه وى را بر بزرگترين ولايت آن زمان، يعنى كوفه كه شامل مناطق وسيعى از عراق و ايران و آذربايجان می شد به حكومت نصب كرد.

و اهل عراق، مغيره ى زناكار را با سنگ رجم كردند، پس عمر غضبناك بيرون آمد، و نماز خواند و در نماز اشتباه كرد.(٧٤٣)

مغيره با حيله گرى خود، قلب عمر را به خود جلب می كرد، و به عمر گفت: تو امير ما هستى و ما مؤمنين هستيم، پس تو اميرمؤمنان هستى.(٧٤٤)

و اين مطلب ما را به ياد حيله گرى كعب الاحبار می اندازد كه عمر را فاروق ناميد.(٧٤٥)

علىعليه‌السلام درباره ى مغيره فرمود: او مرديست كه حق را به باطل مخلوط می كند و فرمود: اسلام آوردن او بخاطر فجور و خدعه اى بود كه با گروهى از قوم خود انجام داد، پس آنان را كشت و فرار كرد.(٧٤٦)

از حيله گرى و استخدام وسائل پيچيده و مرموز مغيره براى رسيدن به اهداف، مطالبى ذكر شده است از جمله اينكه:

«عمر قصد كرد مغيره را از عراق عزل كند و جبير بن مطعم را به جاى او بگذارد، و به جبير سفارش كرد مطلب را مخفى بدارد و آماده سفر شود. پس مغيره مطلب را حس كرد و از جليس خواست زن خود را بفرستد، و از اخبار خانه ى جبير، مطلع شود. زن جليس مشهور به جمع آورى اخبار و سخن چينى بود تا جائيكه «لقّاطة الحصا» يعنى جمع آورى كننده ى سنگ ريزه نام گرفت، پس به خانه ى او رفت، و زن او را ديد كه مشغول اصلاح أموِر وى بود، پرسيد شوهرت ميخواهد كجا برود؟ گفت: به عمره... لقاطةالحصا گفت: از تو پنهان می كند، اگر قدر و منزلتى نزد او داشتى تو را به امر خود مطلّع می كرد. پس زن جبير به حالت غضب نشست و چون جبير داخل شد همچنان در غضب بود و پيوسته چنين بود تا به او خبر داد و او هم به لقّاطة الحصا خبر داد.

مغيره نزد عمر رفت و سر صحبت را با چيزى كه می دانست باز كرد و گفت: خدا اميرمؤمنان را در رأى خود و در حاكم كردن جبير مبارك گرداند...

عمر از اطلاع مغيره بر اين راز تعجب نكرد، بلكه به او گفت: اى مغيره گويا تو را می بينم كه چنين و چنان كرده اى، تو را به خدا قسم آيا چنين بود؟

مغيره گفت: خدا می داند همين طور بود... پس عمر او را بر حكومت خود باقى گذاشت و همواره والى او بر عراق بود تا به هلاكت رسيد.(٧٤٧) در حاليكه عمر گفته است: هركس فاجرى را بكار گيرد و خود می داند فاجر است، مانند او فاجر است.(٧٤٨)

و تنها حاكمی كه عمر وصيّت به عزل او كرد مغيره بود چون مسبب قتل وى گرديد، زيرا به عثمان وصيّت كرد سعد را بجاى او در كوفه تعيين كند.

رابطه ى عمر با مغيره بسيار عالى بود، و نظر سرّى خود را درباره ى ابوبكر به او گفت و عمر مشاركت او را در حوادث سقيفه و پيش آمدهاى ناگوار بعد از آن را فراموش نكرد، و او را از سنگسار حتمی در قضيّه ى امجميل در بصره نجات داد،(٧٤٩) و بر بحرين و بصره و كوفه حاكم نمود.

امام حسنعليه‌السلام به مغيره فرمود: حدّ زنا بر تو ثابت است. و عمر از تو حدّى را دور كرد كه خداوند او را درباره اش مورد سؤال قرار خواهد داد، و تو از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال كردى آيا جايز است مرد به زنى كه ميخواهد با او ازدواج كند نگاه كند؟ حضرت فرمودند: اشكالى ندارد اى مغيره مادامی كه نيّت زنا نكند، چون می دانست تو زناكار هستى.(٧٥٠)

و بعد از آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فرزند متعلق به زناشوئى است و به زناكار سنگ تعلق می گيرد، مغيره، زياد را نصيحت كرد تا نسب و اصل خود را به نسب و اصل معاويه منتقل كند.(٧٥١)

در حديث آمده است كه: مبغوضترين قبائل براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنى اميه و بنى حنيفه و ثقيف بودند.(٧٥٢)

اعمال مخالف شرع مغيره در جاهليت و اسلام بسيارند كه از جمله ى آنها خدعه كردن با قوم خود و كشتن آنها و زناى او در بصره و محاربه او با اهل البيتعليهم‌السلام را ميتوان نام برد.

مغيره مردم را دعوت می كرد علىعليه‌السلام را لعنت نمايند.(٧٥٣) و او هزار زن را به عقد خود درآورد.(٧٥٤)

در كتاب الاغانى آمده است كه: مغيره در اثناى حكومتش بر كوفه با يك نفر اعرابى از بنى تميم در خارج كوفه برخورد كرد، او مغيره را نمی شناخت، پس مغيره از او پرسيد درباره ى امير خود مغيره چه می گوئى؟ گفت: يك چشم زناكار است.(٧٥٥)

و در آن زمان تعدادى والى قدرتمند و مشهور به فساد و نفاق وجود داشتند كه بر شهرهاى مهمی در طول دوره حيات عمر حكومت می كردند، آنها عبارت بودند از معاويه و عمروعاص و اشعرى و ابن ابى ربيعه و مغيرة.(٧٥٦)

مغيره پيوسته بسوى باطل تمايل داشت و چون جنگ بين امام علىعليه‌السلام بوقوع پيوست، مغيره پيش آمد و با مردم نماز خواند و براى معاويه دعا كرد.(٧٥٧)

و معاويه اى كه بر شام مسلط بود از طلحه و زبير خواست بر بصره و كوفه مسلط شوند تا اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام را در حجاز محاصره نمايند. و در حاليكه معاويه و طلحه و زبير سعى می كردند اين فكر را با جنگ و قدرت حاكم كنند، مغيره سعى كرد آنرا با حيله و فريب به كرسى بنشاند. زيرا مغيره چنين گفت: اى اميرالمؤمنين، نصيحتى براى تو دارم. حضرت فرمود: چه نصيحتى؟ گفت: اگر ميخواهى چيزى كه در آن هستى (يعنى خلافت) برايت استقامت پيدا كند، طلحة بن عبيدالله را بر كوفه و زبير بن العوام را بر بصره حاكم كن. و معاويه را با پيمان نامه اى به شام بفرست تا او را به طاعت خود ملزم نمائى و چون حكومت تو استقرار يافت رأى خود را درباره اش جارى كن» و علىعليه‌السلام پيشنهاد او را نپذيرفت.(٧٥٨)

در سال چهلم هجرى مغيره حيله ى فريبكارانه اى را بكار بست تا اميرِ حاجيان در زمان معاويه گردد. زيرا به زعم ابن حرير، مغيره، نامه اى از زبان معاويه نوشت تا در آن سال امارت حج را بدست گيرد و از طرفى عتبة بن ابى سفيان بر اين كار مبادرت كرد و نامه امارت حج را از برادر خود به همراه داشت، پس مغيره تعجيل كرد و براى آنكه از عتبه در امارت حج سبقت گيرد با مردم در روز هشتم وقوف نمود.(٧٥٩)

يعنى مغيره در روز هشتم ذى حجه بجاى روز نهم با مردم وقوف به عرفات نمود، يعنى رمی جمرات و قربانى و تراشيدن سر در روز نهم واقع شد نه روز دهم، بنابراين مغيره حج مردم را فاسد كرد تا امارت حج را خود بعهده گيرد!

و هنگامی كه عثمان مغيره را به سوى انقلابيون عراق و مصرف فرستاد به او گفتند: اى يك چشم برگرد، اى فاجر برگرد، اى فاسق برگرد.(٧٦٠)

مغيره معاويه را نصيحت كرد تا يزيد را خليفه خود نمايد، و گفت: پاى معاويه را در ركابى با مقصد دور بر امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار دادم (يعنى تا مدتها او را سوار گردن مسلمانها كردم) و شكافى ايجاد كردم كه هرگز بسته نمی گردد! پس از آن مغيره به كوفه بازگشت و با پسرش موسى، ده نفر از كسانى كه اطمينان داشت از پيروان بنى اميه هستند همراه كرد و به آنان سى هزار درهم داد، پس نزد معاويه رفتند و بيعت يزيد را در نظرش جلوه دادند. سپس معاويه گفت: بر اين كار عجله نكنيد و همين رأى را داشته باشيد، سپس آهسته به موسى گفت: پدرت دين اين گروه را به چه قيمتى خريد؟

گفت: به سى هزار، گفت: دينشان را بسيار ارزان فروختند.

جاى تعجب است كه چگونه ابوبكر و عمر و عثمان مجموعه اى از سارقان و حيله گران را كه از فاسق ترين و فاسدترين خلق خداوند تعالى بودند انتخاب كردند و بر شهرهاى اسلامی به حكومت نصب كردند. در حاليكه عمر و ديگر اصحاب، به فسق آنها اعتراف كردند، بلكه خود همين واليان به فسق خود اعتراف كردند و هنگامی كه معاويه، مغيره را والى كوفه نمود، عمروعاص به معاويه گفت: مغيره را بر ماليات استخدام كردى، او مال را به حيله می برد و می رود و نمی توانى چيزى از او بگيرى. بر ماليات كسى را استخدام كن كه از تو بترسد.(٧٦١)

واليان عمر و ابوبكر و عثمان بر امام زمان خود علىعليه‌السلام خروج كردند و با او به جنگ پرداختند. در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى او فرمود: جنگ او جنگ من است و صلح او صلح من است و فرمود: خدايا نصرت ده كسى را كه او را نصرت دهد و رها كن كسى را كه او را رها كند. و به او فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.(٧٦٢)

بنابراين رواياتى كه درباره ى نفاق و جنگ آنها با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده بود به حقيقت پيوست، همانطورى كه قبلا درباره ى پدرانشان چنين شده بود.

حجاج از مردى راجع به عبدالملك ابن مروان سؤال كرد. مرد گفت: چه بگويم درباره ى مردى كه تو يكى از سيئات او هستى.(٧٦٣)

و همين ايراد بر عمر، بخاطر سيئات بسيار او مانند مغيره و معاويه و عمروعاص و ابوهريره و كعب الاحبار و قنفذ نيز وارد می شود.