ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27189
دانلود: 2434

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27189 / دانلود: 2434
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قنفذ بن جذعان

قنفذ بن عمير بن جذعان برده ى ابوبكر بود،(٩٧٨) و او همان كسى بود كه به همراه عمر و ديگران بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام هجوم بردند، و دَرِ خانه را آتش زدند و بر سرور زنان جهان فشار دادند.

نام قنفذ در حوادث قبل از هجوم و حوادث بعد از هجوم بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام ذكر شده است. زيرا ابوبكر به قنفذ گفت: برو على را صدا بزن.(٩٧٩)

ابن عبدالبر ذكر كرد كه: او قنفذ بن جذعان تميمی است، و از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، او دست پرورده ى مؤسسه ى مشهور عبدالله بن جذعان بود كه بزرگترين مركز فحشا در جزيره العرب به شمار می رفت.(٩٨٠) عمر او را بر مكّه والى نمود سپس او را عزل كرد و نافع بن الحارث را والى كرد.(٩٨١) و نصف اموال او را نگرفت.

ابن شهر آشوب ذكر كرد كه ابن قتيبه در كتاب «المعارف» خود ماجراى كتك زدن قنفذ به فاطمهعليها‌السلام را ذكر كرده است (البته در چاپ قديم آن كتاب)

و می گويد: «محسن (فاطمهعليها‌السلام )، در اثر راندن دشمنانه ى قنفذ تباه شد»(٩٨٢)

سلمة بن سلّامه هنگامی كه مسلمانان بطرف بدر حركت كردند، مردى اعرابى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال كرد كه در شكم اين شترم چيست؟

سلمة بن سلامه گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نپرس و به من رو كن. من تو را خبر می دهم، تو بر آن جهيدى و در شكم او از تو شتر بچه ى ماده اى وجود دارد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اندكى صبر كن به مرد فحش دادى و از سلامه اعراض نمود.(٩٨٣) او سلمة بن سلامة بن وقش انصارى و از نخستين مسلمانان است، و گفته شده است كه او در جنگهاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر بود.

ابوبكر جوهرى از حوادث خانه ى فاطمهعليها‌السلام چنين می گويد: «عمر به همراه گروهى آمد كه در ميان آنها اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة بن وقش... به چشم می خوردند».(٩٨٤)

و هنگامی كه اين گروه بر قدرت مستولى شدند، عمر بن الخطاب سلمة بن سلامه را حاكم يمامه نمود.(٩٨٥) يمامه در آن زمان شهرى بزرگ و داراى خيرات و منافع بسيار بود! و با اين توصيف سلمة بن سلامه از واليانى به شمار می آيد كه در حكومت خليفه عمر از شهرت بسزائى برخوردار شد.

عبدالله بن ابى ربيعه او عبدالله بن ابى ربيعه ى مخزومی و نام او در جاهليت بجير بود. او همان كسى بود كه قريش او را به همراه عمروعاص به حبشه فرستادند تا مسلمانان فرار كننده ى به آنجا را بازگرداند و گردنكشان قريش از آنان انتقام گيرند.(٩٨٦)

و برغم آنكه عبدالله بن ربيعه اسلام آوردن خود را اعلان كرد لكن دائماً در انتظار شكست اسلام بسر می برد. زيرا واقدى در كتاب مغازى خود می گويد: عبدالله بن ابى ربيعه همراه ابوسفيان و صفوان بن اميّه به طرف جنگ حنين رفتند تا ببينند هزيمت و شكست براى چه كسى خواهد بود و پشت دروازه به اضطراب افتادند، در حاليكه مردم با يكديگر مقاتله می كردند.(٩٨٧)

در جنگ حنين معلوم و مشهور شد كه آزاد شدگان بودند كه نقشه كشيدند مسلمانان در آن جنگ فرار كنند.(٩٨٨)

يعنى كارهاى عبدالله بن ابى ربيعه قبل و بعد از اظهار اسلام فرقى نكردند! قريش شخصى را براى ميانجيگرى نمی فرستاد مگر آنكه از داهيان حيله گر باشد. و او در روز فتح مكّه اسلام آورد بنابراين از طلقا و آزادشدگان است. و در هجوم بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام شركت كرد.(٩٨٩)

ابن حجر عسقلانى می گويد: «عبدالله، فرمانده ى لشكر عمر شد. و بر آن ادامه داد تا آنكه براى نصرت عثمان حركت كرد پس از روى مركب خود در نزديكى مكه افتاد و به هلاكت رسيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فتح مكّه فرمان داد عبدالله بن ابى ربيعه را به قتل برسانند سپس عبدالله عذرخواهى كرد و اسلام خود را اظهار كرد.(٩٩٠)

و در جنگ حنين به مسلمانان خيانت كرد و به همراه ابوسفيان و صفوان بن اميه فرار كرد.(٩٩١)

و گفته می شود عمر به اهل شورى چنين گفت: اختلاف نكنيد، زيرا اگر اختلاف كنيد معاويه از شام و عبدالله بن ابى ربيعه از يمن نزد شما می آيند، آن دو ارزشى براى سوابق شما نخواهند ديد، اين امر (خلافت) نه سزاوار آزادشدگان است و نه فرزندان آزادشدگان.(٩٩٢)

و هنگامی كه عمّار و ابى سرح در بيعت با علىعليه‌السلام و عثمان، اختلاف كردند، مقداد از عمّار جانبدارى كرد ولى عبدالله بن ابى ربيعه در جانب ابن ابى سرح ايستاد و به ابن عوف گفت: (ابن ابى سرح) راست می گويد، اگر با عثمان بيعت كنى، می گوئيم شنيديم و اطاعت كرديم.(٩٩٣)

ابن عساكر می گويد: بعد از كشته شدن عثمان، عبدالله بن ابى ربيعه در كنار دشمنان امام علىعليه‌السلام ايستاد و از آمادگى خود براى تجهيز مردم براى آن جنگ پرده برداشت.(٩٩٤)

ظواهر امر نشان می دهد كه او بعد از كشته شدن عثمان به مكّه رسيد و در همانجا به هلاكت رسيد. بنابراين ابن ابى ربيعه حيات سياسى خود را با سفر به حبشه براى قتل جعفر بن ابى طالب و ياران او، بخاطر دشمنيش با اسلام، شروع كرد و با دعوت به قتل على بن ابى طالبعليه‌السلام و ياران او خاتمه داد!

حمايت عمر از ابن عوف و ابن ثابت و ابن مسلمه

عمر، عبدالرحمن بن عوف را به خود نزديك كرد تا جائى كه از مشاورين مقرّب خليفه گرديد. ابن عوف در بيعت ابوبكر و عمر و عثمان شركت كرده بود. و او همان كسى بود كه به سخن عمار بن ياسر در حج در روزى كه گفت: اگر اميرمؤمنان (عمر) بميرد با علىعليه‌السلام بيعت می كنم، پاسخ داد.(٩٩٥) زيرا او مخالف اهل البيتعليهم‌السلام و دوستدار راه و رسم قريش بود. لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از هجرت به مدينه بين او و عثمان عقد اخوّت بست.

ابن عوف همچنان دوست مخلص راه عمر باقى ماند، زيرا بر وصيت او به نفع عثمان بن عفان موافقت كرد و سعى در اجراى آن نمود.

خزيمة بن ثابت به ابن عوف گفت: اگر على بن ابى طالبعليه‌السلام و ديگر مردان بنى هاشم مشغول دفن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عزادارى بر آن حضرت نبودند و در خانه هاى خود نمی نشستند، طمعكارى در آن (خلافت) طمع نمی كرد، منصرف شو و اصحاب خود را بخاطر كارى كه تحمّل آنرا ندارى به جنب و جوش نينداز.(٩٩٦)

در مقابل، عمر، او را به خود نزديك كرد و تا حد ممكن يارى نمود، تا جائى كه او را در سال اول حكومت خود به امارت حج فرستاد و او را وزير مقرّب حكومت خود نمود و غزال دختر كسرى را به تزويج او درآورد، پس عثمان را برايش متولد نمود.

اموال او در زمان خلافت عمر و عثمان افزون گرديد، لذا با همسر مطلّقه ى خود بر هشتاد و سه هزار (درهم يا دينار) مصالحه نمود. و كيدمه اى را از عثمان به چهل هزار دينار (طلا) خريد!(٩٩٧)

عبدالرحمن به مادر خود گفت: می ترسم زيادى ثروتم مرا هلاك كند. من ثروتمندترين قريش هستم.

گفت: فرزندم انفاق كن زيرا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه می فرمود: از اصحاب من كسانى هستند كه بعد از جدائى از من، مرا نخواهند ديد.(٩٩٨)

و اين سخن را مادرش به او گفت، چون به بخل مشهور شده بود. زيرا عمر او را توصيف كرد و گفت: او مردى بخيل است.(٩٩٩)

يعقوبى در تاريخ خود ذكر می كند كه: كسانى كه غالباً نزد (عمر) بودند عبدالله بن عباس و عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان بودند.(١٠٠٠)

در روايتى آمده است كه عبدالرحمن بن عوف از زيادى شپش به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت كرد و گفت: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا اجازه می دهيد پيراهنى از ابريشم بپوشم؟

راوى می گويد: حضرت به او اجازه داد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر از دنيا رفتند و عمر خليفه شد، به همراه پسرش ابى سلمه نزد عمر آمد در حاليكه پسرش پيراهنى ابريشمی بر تن داشت. عمر گفت: اين چيست؟ آنگاه دست خود را در گريبان پيراهن گذاشت و تا پائين پاره نمود، پس عبدالرحمن به او گفت: آيا ندانستى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا بر من حلال كرد؟

(عمر) گفت: چون نزد آن حضرت از شپش شكايت كردى آنرا برايت حلال كرد اما براى غير خودت كه آنرا حلال نكرد.(١٠٠١)

نويسنده كتاب می گويد: روايت حليّت ابريشم فقط براى ابن عوف نه ساير مسلمانان را، خود ابن عوف روايت می كند، و اين روايت از نظر عقل و سند باطل است، و چنانچه روايت صحيح بود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پوشيدن حرير را براى تمام مسلمانان جايز می نمود. و ابن عوف ابتدا پوشيدن حرير را براى خود، سپس براى پسرش جايز نمود!! چون ادعاى او درباره ى اجازهِ دادن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پوشيدن حرير دروغين بود! پس عمر پوشيدن حرير را براى وزير خود ابن عوف حلال كرد و براى پسرش حرام نمود.

و معلوم نيست چگونه ابن عوف پوشيدن ابريشم را براى پسر خود جايز كرد؟

آيا آن هم بخاطر شپش بود؟ اگر شپش با كثافت و آلودگى متلازم است آيا برخلاف ساير مسلمانان فقط با ابن عوف و فرزندانش تلازم دارد؟

عمر بعد از طعن و بدگوئى او را براى امامت جماعت تعيين كرد و براى بعد از عثمان او را به خلافت معيّن نمود.

از ديگر مقربانِ عمر زيد بن ثابت بود كه عمر او را سه مرتبه جانشين خود بر مدينه كرد، در دو مرتبه اى كه به حج رفت و يك مرتبه كه به شام سفر نمود.

عثمان نيز او را به خود نزديك و به رياست هيئت جمع آورى قرآن مأمور كرد، و در زمان او متولّى بيت المال بود و در هنگام رفتن به حج، بخاطر علاقه و محبت زيادى كه به او داشت، وى را جانشين خود می كرد.

زيد طرفدار عثمان بود و به همراه هيچكدام از كسانى كه در مشاهد علىعليه‌السلام با انصار حاضر شدند، حاضر نبود.

از خارجة بن زيد بن ثابت نقل شده است كه: عمر هرگاه مسافرت می كرد زيد بن ثابت را جانشين خود می كرد و بسيار كم می شد كه بازگردد و نخلستانى به او واگذار نكند.(١٠٠٢)

و اين چنين اموال زيد و ابن عوف زياد گرديد.

اما محمد بن مسلمه، او از انصار بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بين او و ابوعبيده ى جراح عقد اخوت بست، و عمر بن الخطاب او را بر صدقات جهينه به كار گماشت.

و در ايام حكومت عمر مسئول كارگزاران او بود، و چون از كارگزارى شكايت می شد عمر براى پى بردن به احوال و اوضاع او را می فرستاد.

عمر براى گرفتن نصفِ اموالِ كارگزارانِ خود او را می فرستاد چون نسبت به او اطمينان كامل داشت.(١٠٠٣)

او همان كسى بود كه به دستور عمر، سعد بن عباده را به قتل رساند.(١٠٠٤)

ابوبكر جوهرى در كتاب «السقيفة و فدك» خود ذكر می كند كه: محمّد بن مسلمه از شركت كنندگان در هجوم بر خانه ى فاطمهعليها‌السلام بود.(١٠٠٥)

و اسرار عمر نزد او بود و غالباً او را به امور مهم و خطرناك و پنهان اعزام می كرد و آمده است كه هرگاه عمر دوست داشت كار به صورت دلخواه انجام گيرد، محمد بن مسلمه را می فرستاد.(١٠٠٦)

محمد بن مسلمه برادر رضاعى كعب بن الاشرق يهودى بود.(١٠٠٧)

___________________________________

ديدگاه حزب قريش درباره ى يهود

انگيزه هاى كعب در اسلام آوردن چه بود؟ بر هر كسى آشكار است كه اسلام آوردن كعب الاحبار امرى مشكوك و حركت منافقانه ى بزرگى بود:

ابن جرير از عيسى بن مغيره نقل می كند كه گفت: نزد ابراهيم درباره ى اسلام كعب گفتگو كرديم، گفت: كعب در زمان عمر اسلام آورد پس عمر گفت: اى كعب مسلمان شو.

گفت: آيا شما در كتاب خود نمی خوانيد كه:( مَثَلُ الَّذينَ يَحْمِلُونَ التورات ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا ً) (١٠٠٨) يعنى «وصف حال آنان كه تحمّل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها بر پشت كشد».

و من تورات را حمل كردم و آنرا ترك نمودم، سپس بيرون رفت تا به حمص رسيد.(١٠٠٩)

ظاهراً كعب در شام با معاويه ديدار كرد و آنجا بين آن دو توافق حاصل شد كه شخصِ كعب اسلام خود را اظهار نمايد تا راحت تر بتواند اهداف يهودى خود را تطبيق و اجرا نمايد.

و ذكر كرده اند كه قبل از فتح مكّه معاويه در يمن (همانجائى كه كعب سكونت داشت) به سر می برد. و از همانجا نامه اى براى پدرش ابوسفيان فرستاد كه در آن از ننگ و بدنامی اسلام آوردن، او را بر حذر نمود، و در نامه آمده بود كه: اى صخر مبادا روزى اسلام بياورى و بعد از كسانى كه در بدر قطعه قطعه شدند، رسوايمان كنى.(١٠١٠)

پس كعب به مدينه بازگشت و بعد از رد كردن دعوت سابق عمر بن الخطاب براى اسلام آوردن، اين بار اسلام خود را اعلان نمود.

از آن روز بصورتى آشكار همكارى بين معاوية بن ابى سفيان و كعب الاحبار براى تسلط بر حكومت مسلمانان و نابود كردن ميراثشان شروع شد.(١٠١١)

در زمان عمر بن الخطاب چهار نفر يهودى بودند كه ادّعاى اسلام می كردند، آنها كعب الاحبار، عبدالله بن سلام، وليد بن عقبه بن ابى معيط(١٠١٢) و زيد بن ثابت بودند.

كعب تلاش می كرد به عمر نزديك شود، پس گفت: اى اميرمؤمنان: آيا در خواب خود چيزى می بينى؟

راوى گفت: عمر بشدت او را از اين سخن بازداشت.

پس (كعب) گفت: ما مردى را می شناسيم كه امر امت را در خواب می بيند.

كعب مثال بارزى براى اين دو آيه ى قرآن بود:

( وَدَّ كَثيرٌ مِْن أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ... ) (١٠١٣) يعنى «بسيارى از اهل كتاب آرزو دارند شما را به كفر برگردانند ـ بعد از آنكه ايمان آورديد ـ به سبب رشك و حسدى كه در طبيعت خود بر ايمان شما می برند، پس از آنكه حق بر آنها آشكار شد».

و آيه ى( يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُلْبِسوُنَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (١٠١٤) يعنى «اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مشتبه می سازيد و حق را كتمان می كنيد در صورتيكه به حقانيت آن آگاهيد»

كعب در سال هفتدهم هجرى بعد از فتح شام و نصب معاويه بر حكومت آن اسلام آورد.

و ظاهراً در شام كعب با معاويه ملاقات كرد و با او توافق كرد به مدينه برگردد و اسلام خود را آشكار نمايد. و عملا به مدينه بازگشت و اسلام خود را علنى نمود.

كعب الاحبار داراى شخصيّتى با ذكاوت و تمايلات شيطانى بود، و در ابتدا اين حبر اعظم، دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نپذيرفت و با آن معارضه و مبارزه نمود، و چون اسلام در جبهه ى شام پيروز شد و مسلمانان فلسطين را فتح نموده و از تسلط روم آزاد كردند، كعب از غفلت خود بيدار شد، يا به عبارت بهتر اين فرصت بدست آمده را غنيمت شمرد، زيرا مسلمانان، ساده و بى آلايش بوده و بخاطر ديندار بودن، سختگيرى نمی كردند. لذا بازگشت يهوديان به فلسطين كه به امر روميان از آن رانده شده بودند، آسان و ممكن می گرديد! و از طرفى مسيحيان بر شام سلطه اى نداشته و بر آزار و شكنجه يا بازداشتن يهوديان از داخل شدن به بيت المقدس چون گذشته قادر نبودند.

سبب ديگر، در اين فرصت طلائى رسيدن معاوية بن ابى سفيان به منصب والى اسلامی در شام بود.

معاويه و ابوسفيان هر دو نزد يهوديان مشهور به كفر بوده و رابطه ى پايدار و محكمی با آنان داشته اند.

سبب ديگر آن بود كه يهوديان رغبتى بر ماندن در حجاز نداشتند، زيرا در نظرشان حجاز تقدّس خاصى نداشت و خيرات زيادى هم نداشته و در آنجا حركاتشان هم مدنظر قرار می گرفت.

و بعد از پيروزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آنان در جنگهاى مختلف منابع مالى آنان اندك و زمينهايشان نيز محدود و كوچك گرديد، از طرفى عمربن الخطاب برخلاف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تورات و يهوديان احترام می گذاشت، و در شنيدن اخبار كتابهاى يهوديان درباره ى گذشته و حال و آينده رغبت داشت.

علما و محققان، اسلام آوردن كعب الاحبار را در زمان عمر تأييد كرده اند.(١٠١٥) با وجود آن دنيا را از اخبار خود كه از هيچ پايه اى از صحت برخوردار نبود پر كرد. چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نديده بود و بعدها اسلام آورده بود.

ذهبى در تذكرة الحفاظ می گويد: در زمان دولت اميرالمؤمنين عمر، كعب الاحبار از يمن آمد و صحابه و ديگران از او اخذ حديث می كردند، و جماعتى از تابعين از وى روايت می كردند. و در حِمص در سال ٣٢ يا ٣٣ و يا ٣٨ از دنيا رفت، بعد از آنكه شام و ساير بلاد اسلامی را با روايات و قصه هاى خود كه از اخبار يهوديت استمداد می گرفت، پركرد، همانطورى كه تميمدارى بوسيله ى اخبار نصرانيت چنين كرد.

و از ديگر يهوديانى كه اسلام خود را اعلان كردند عبدالله بن سلام بود.(١٠١٦)

انگيزه هاى عمر در استخدام كعب و تميم و امثال آنها عمر بن الخطاب به خاطر اسباب متعددى ناگزير به استفاده از كعب الاحبار و تميمدارى و عبداللّه بن سلام گرديد، كه ميتوان به اسباب زير اشاره نمود:

١ - ادعا و تصريح آنان بر دارا بودن تمام علوم اهل كتاب.

٢ - گفتار فريبنده ى كعب كه می گفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است.(١٠١٧)

٣ - بعضى از احبار و راهبان داراى هوش و ذكاوتى بالاتر از هوش و ذكاوت حيله گران قريش بودند، و همين باعث شد عمر و ديگران با نهايت تقدير و احترام به آنان نگاه كنند.

٤ - سؤالهاى بسيارى كه از طرف مردم متوجه عمر می شد، او را در تنگنا قرار می داد، لذا ناگريز شد براى پاسخ به اين سؤالهاى بسيار و مشكل اين گروه را روانه كند. و همين مطلب، علت اقدام تميم به گفتن قصه ها در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سخنرانى در هر جمعه ى او را (قبل از خطبه ى نماز جمعه) توجيه و تفسير می نمايد.(١٠١٨)

و ناگريز شدن عمر در پرسيدن از امام علىعليه‌السلام براى حل كردن برخى معضلات و مشكلات دينى و علمی و قضائى گوياى حقيقت اين موضوع است. و به خوبى خلاء بزرگى را كه در اثر دور نمودن اهل البيتعليهم‌السلام يا ثقلِ دوم بوجود آمده بود، آشكار می نمايد.

٥ - آمد و شد هاى عمر با اهل كتاب قبل از اسلام و در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى بدست آوردن برخى پاسخها، استخدام اين گروه را كه بعداً مدعى اسلام شدند، آسان نمود.

٦- به دنبال نظريه ى «فاسق قوى بهتر از مؤمن ضعيف است» عمر تمايل شديدى به استخدام مردم حيله گر و باهوش پيدا كرده بود.

چه كسى از كعب خواست ساكن مدينه شود؟ اولين كسى كه از كعب الاحبار خواست در مدينه ى منوره ساكن شود خليفه ى دوم عمربن الخطاب بود. از او خواست در مدينه باقى بماند، و دائماً در مجلس، كعب را بخود نزديك می كرد، و به عنوان عالم دينى معرفى می كرد.(١٠١٩)

و بعد از آنكه عمر اهل البيتعليهم‌السلام را بعنوان مرجع دينى و فقهى كنار گذاشت، خواست، از كعب الاحبار و ديگران استفاده كند تا جاى آنها را بگيرند. زيرا دوران عمر، بخاطر از دست دادن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بركنار كردن اهل بيت او، شاهد اختلال بزرگى در مرجعيت بود و همين مسأله عمر را به نگهداشتن كعب در مدينه، و بهمراه بردن او به شام و برپائى مجالس موعظه براى استفاده از وى ناگزير نمود.

عمر مدتى به خواندن تورات مأنوس شد و سعى كرد در مقابل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا بخواند، اما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناك شد و چون عمر متوجه غضب آن حضرت نشد، ابوبكر ناچار شد به عمر چنين بگويد: مادرت به عزايت بنشيند، آيا به چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگاه نمی كنى؟

عمر گفت: از غضب خدا و رسول او به خدا پناه می برم.

آنگاه حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من تورات را براى شما به صورتى سفيد و پاكيزه و بى آلايش آوردم، از آنان درباره ى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمی كنند، و خود گمراه گرديدند. و به حتم اگر موسىعليه‌السلام در ميان شما بود، برايش روا نبود مگر آنكه از من پيروى كند.(١٠٢٠)

و به رغم غضب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عمر و خواستن حضرت از مسلمانان كه از يهوديان درباره ى چيزى سؤال نكنند، عمر در زمان خلافت خود دو لنگه ى درهاى سؤال از يهوديان را باز نمود. لذا كعب مرجع مهمی براى مسلمانان گرديد، كه درباره ى هر مسأله اى از توحيد گرفته تا معاد و آخرت از او سؤال می كردند! و در اين فصل به سؤالهاى فراوان عمر از كعب پى خواهيم برد.

و با وجود آنكه ابن عوف حديثى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر نمود كه در آن امثال كعب را به فريبكارى و حيله گرى توصيف می كرد،(١٠٢١) لكن عمر به كعب اجازه داد در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول قصه گوئى شود.

از آن پس چنان احاديث كعب و تميمدارى انتشار يافتند كه اين دو بجاى اهل البيتعليهم‌السلام به ثقل دومی در كنار قرآن كريم تبديل شدند. در حالى كه اين مطلب مخالف سخن عمر بود كه می گفت: «حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ» يعنى كتاب خدا ما را بس است.

عمر بواسطه كعب و تميم موفق شد از سؤالات بسيارى كه مسلمانان از وى پرسيده بودند نجات يابد.

راه ديگر فرار عمر از اينگونه سؤالات منع كردن از آنها بود، خواه دربارهى تفسير قرآن باشند يا از عقايد. و همانطورى كه در جاى خود ذكر كرديم عمر مردى را كه درباره ى تفسير قرآن سؤال كرد، كتك زد.(١٠٢٢)

در حالى كه علىعليه‌السلام به مردم می فرمود: از من سؤال كنيد، به خدا سوگند از من سؤال نمی كنيد از چيزى كه تا روز قيامت باشد، مگر آنكه پاسخ آنرا بگويم، درباره ى كتاب خدا سؤال كنيد، به خدا سوگند آيه اى نيست...

چون صبيغ بخاطر سؤال خود درباره ى آيه ى( وَالذَّارِياتِ ذَرْواً ) روزهاى متعددى از خليفه به شدت كتك خورده بود، ابن كوّاء (كه بعداً در زمره خوارج قرار گرفت) از امام علىعليه‌السلام درباره ى آيه ى( وَالذَّارِياتِ ذَرْواً ) سؤال كرد، و تصور می كرد علىعليه‌السلام نيز همچون عمر كه سؤال كننده را به شدت كتك زد و از سؤال او منع نمود، جواب خواهد داد. اما علىعليه‌السلام فرمود: ذاريات بادهائى هستند كه گندم و جو را وقتى می رسند به حركت در می آورند.

ابن كوّاء گفت: معنى( وَالْجارِياتِ يُسْراً ) چيست؟

حضرت فرمود: كشتى ها.

ابن كوّاء پرسيد: معنى( الْمُقَسِّماتِ أَمْراً ) چيست؟

علىعليه‌السلام فرمود: ملائكه.(١٠٢٣)

و از جمله اسبابى كه موجب توجه خليفه و اهتمام وى به كعب و تميمدارى و عبدالله بن سلام شد، آن است كه: عربها قبل از اسلام به يهوديان و مسيحيان چون داراى فرهنگ و دين بودند توجّه خاصى می كردند و همين توجه در برخى مسلمانان ادامه پيدا كرد.

همانطورى كه عمر، حيله گران زيرك را به خود نزديك كرد و با آنها مشورت نمود و از افكارشان استفاده كرد.

كعبال احبار يكى از همين حيله گران بود كه در كنار عمروعاص و مغيره و معاويه و عبدالله بن ابى ربيعه قرار می گرفت. و وجود همگى آنان عارى از هرگونه ورع و تقوى و ايمان بود.

اين حيله گران فريبكار شريعت را تحريف كرده و فتنه ها را رواج داده و فساد را منتشر كرده و شهرها را ويران نمودند. چون اساس انهدام و نابودى اسلام را از نظر سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى پى ريزى كرده بودند.

محمد بن مسلمه و زيد بن ثابت و وليد بن عقبه از نژادى يهودى بودند روايات صحيحى از طريق ابن اُبى و عبدالله بن مسعود در دست است كه تأكيد می كند زيد بن ثابت يهودى بود.

ابن اسحاق از ابى الاسود نقل می كند كه به عبدالله (ابن مسعود) گفته شد: چرا به قرائت زيد قرآن نمی خوانى؟ گفت: مرا با زيد و قرائت زيد چه كار، من از دهان مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد سوره فرا گرفتم و زيد بن ثابت يهودىِ دو دسته ى گيسوى بافته شده داشت.(١٠٢٤)

و حمير بن مالك می گويد: عبدالله گفت: هفتاد سوره از دهان مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواندم در حاليكه زيد بن ثابت، در مكتب دو گيسوى بافته شده داشت.(١٠٢٥)

ابن اُبى، صحابى جليل القدر می گويد: قرآن را خواندم در حاليكه اين زيد پسر بچه اى بود با دو دسته گيسوى بافته شده كه در ميان بچه هاى يهودى در مكتب بازى می كرد.(١٠٢٦)

زيد بن ثابت در زمان حكومت ابوبكر و عمر و عثمان وظائف مهمی را بعهده گرفت. او قضاوت عمر بن الخطاب را بعهده گرفت و در سفرها نائب وى بر مدينه بود.

عشق عمر به او بحدّى رسيد كه از شام برايش نامه اى نوشت كه در آن اسم او را بر اسم خود مقدّم نمود و گفت: به زيد بن ثابت از عمر.(١٠٢٧)

عمر با اين تقديم اسم زيد بر اسم خود با تمام عرفهاى سياسى مخالفت كرد. و براى دور كردن اذهان از اصل يهودى او گفتند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زيد دستور داد زبان عبرى را فرا گيرد! تا بلد بودن عبرى او را در گذشته انكار كنند.

عبيد می گويد: زيد بن ثابت گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: زبانِ سريانى بلدى؟ نامه هائى برايم می آيد. گفتم: نه

فرمود: آنرا ياد بگير، زيد گفت: پس آن زبان (سريانى) را در هفده روز فرا گرفتم.(١٠٢٨)

اما حضور عبدالله بن سلام و ديگران كه در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آوردند، در مدينه، اين ادعا را رد می كند، در حاليكه آنان به هر دو زبان عبرى و عربى آشنا بودند، لذا نيازى نبود حضرت رسول به شخصى دستور دهد زبان عبرى را فرا گيرد. بعلاوه محال است زيد بن ثابت زبان عبرى را در هفده روز فرا گرفته باشد.

زيد بن ثابت از انصار نبود و نسبتى با آنان نداشت، و همين، اصل يهودى او را اثبات می كند، زيرا در نسب او اختلاف كردند و دروغ بودن نَسَبهائى كه براى او ادعا كردند ظاهر گرديد.(١٠٢٩)

عبدالله بن مسعود و ابن اُبى، نسبت يهودى زيد را به گونه اى اثبات كرده اند كه مجال هيچ شكى را باقى نگذاشته اند.

و با وجود آنكه زيد بن ثابت يهودىالاصل بود، عهده دار قضاوت گرديد، و عقبة بن ابى معيطِ يهودىالاصل والى اعراب جزيره(١٠٣٠) و كعب الاحبار وزيرى مقرّب براى عمر بن الخطاب بود، و اين گروه به همراه عبدالله بن سلام، يهودى چهارم تا اواخر زندگىِ خود دوستدارِ عثمان و دشمنِ اميرمؤمنان على بن ابى طالبعليه‌السلام و توطئه كننده ى عليه او باقى ماندند!

اتهامات وارده بر زيد بن ثابت

يكى ادعاى زياده در قرآن كريم و ديگرى موضعگيرى دشمنانه ى او با اهل البيتعليهم‌السلام بود.

و با آنكه زيد با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرد، در موضعى معارض با بيعت علىعليه‌السلام ايستاد و با آن حضرت در تمام دوران حكومتش بيعت نكرد.

و آمده است كه زيد بن ثابت در مسأله ى غسل به رأى خود فتوى می داد.(١٠٣١)

و مروانِ حكم، زيد بن ثابت را در حكومت معاويه عهده دارِ صدقات نمود.(١٠٣٢) اما در مورد محمد بن مسلمه، علىعليه‌السلام فرمود: گناه من در موردِ محمد بن مسلمه آنست كه در جنگ خيبر برادرش مرحبِ يهودى را كشتم.(١٠٣٣)

و وليد را قرآن در آيه ى( إِنْ جائَكُمْ فاسِقٌ... ) (١٠٣٤) به فسق نسبت داد و با اهل البيتعليهم‌السلام معارضه نمود و با آنان جنگ كرد. و معاوية بن ابى سفيان را كمك كرد و فسق و فجور را در كوفه علنى نمود، پس مردم او را طرد كردند.