ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه9%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31337 / دانلود: 3653
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

مرجعيّت دينى در زمان خلافت

مرجعيت دينى، منبع بيانِ قوانين الهى و احكام شرعى تكليفى و وضعى است، و حكم نهائى در امور قضائى و سياسى و اجتماعى است و مقصود ما از مرجعيت دينى، توان اجتهاد شخصى در برابر نص الهى نيست، بلكه توان استخراج نص الهى از قرآن و حديث شريف است، قرآن، بخاطر آنكه كتاب خداست و حديث بخاطر آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ناحيه ى هواى نفس سخن نمی گفت و تنها وحى بود كه بر او نازل می گرديد.

مرجعيّت اهل البيتعليهم‌السلام با سخن خداوند سبحان ثابت می شود خداوند فرمود:( إِنَّما وَلِيُّكُم اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) (١٠٣٥) يعنى «همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا می دارند و در حال ركوع زكات می دهند».

و با سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: إِنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى، وَ أَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنْ الأَخَرِ، لَنْ تَضِّلُوا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما، وَ إِنَّهُما لَنْ يَتْفَرِقا إِلى أَنْ يِرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيامَةِ.(١٠٣٦)

يعنى «در ميان شما دو وزنه ى گرانبها به يادگار گذاشته ام يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم كه اهل بيت من هستند و يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است، اگر به آن دو وزنه تمسك كنيد هرگز گمراه نمی شويد و آندو از همديگر جدا نمی شوند تا روز قيامت در حوض بر من بازگردند».

بنابراين ثقل اهل البيتعليهم‌السلام طبق اين نص صريح، مساوى با ثقل قرآن است، زيرا آنان مفسران واقعى قرآن و بيان كننده ى حديث صحيح هستند. و هدايت و قرار گرفتن در صراط مستقيم مشروط به تمسّك به آن دو، و گمراهى و انحراف، مقرون به دورى از آن دو است. عمر اين ولايت را در روزى كه با مردى اعرابى در بيان منزلت و مقام علىعليه‌السلام صحبت می كرد بيان نمود و گفت: او مولاى هر مرد و زن مؤمن است و كسى كه على مولاى او نباشد مؤمن نيست.(١٠٣٧)

در قرآن مجيد آمده است كه:( النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ ) (١٠٣٨) يعنى «پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به مؤمنين اولى به نفس است و همسران آن حضرت مادران آنها هستند».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خطبه ى غديرِ خم فرمود: آيا می دانيد من نسبت به مؤمنين اولى به نفس هستم؟

مسلمانان گفتند: آرى، حضرت فرمود: هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.(١٠٣٩)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از على چه می خواهيد، على از من است و من از على هستم و او ولىِ هر مؤمن بعد از من است.(١٠٤٠)

در قرآن كريم آمده است كه:( وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ) (١٠٤١) ، تفسير آيه اينست كه آنها دربارهى ولايت على بن ابى طالبعليه‌السلام مورد سؤال واقع می شوند.(١٠٤٢)

آيه ى( النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) مطلق و بدون قيد است، يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تمام شئون دينى و دنيائى بر ساير مؤمنين اولويت دارند و اين موقعيت را على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز دارا است زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود، هركه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.

از آيات و احاديث گذشته چنين فهميده می شود كه هيچ مرجعيّت دينى و دنيوى بالاتر از مرجعيّت اهل البيتعليهم‌السلام يافت نمی شود.

از نكته هاى خنده آور و مسخره آميز دنيا دخالت كردن كعب الاحبار در موضوع صلاحيّت امام علىعليه‌السلام براى خلافت است، كعب صلاحيت علىعليه‌السلام را رد و صلاحيّتِ معاويه فرزند هند را تأييد كرد!...(١٠٤٣) و تا زنده ايم، روزگار، عجائب زيادى به صحنه می آورد!

لكن چگونه عمر، اقدام به چنين سؤالى از كعب درباره ى صلاحيت علىعليه‌السلام براى خلافت می كند، در حاليكه خود درباره ى آنحضرت چنين گفته است: او مولاى تو و مولاى هر مؤمن است و هركس على مولاى او نباشد اصلا مؤمن نيست.(١٠٤٤)

تمام مسلمانان، اين مرجعيت دينى و الهى را در بيعت غدير تأييد كردند، يعنى در همان روزى كه هر مسلمانى به مولاى خود علىعليه‌السلام عرض كرد: به به، آفرين، احسنت، اى فرزند ابوطالب امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى.

با آنكه مرجعيت اهلالبيتعليهم‌السلام متكى بر نصوص و تصريحات قرآن و احاديث شريف بود، مرجعيت كعب الاحبار و تميمدارى و امثال آنان بر تصريحات كتابهاى تحريف شده و احاديث ساختگى، كه خدا و رسول او، آنها را تكذيب كرده اند، تكيه و اعتماد می كرد.

كعب سخنى دروغ آميز گفت كه با آن عمر بن الخطاب و ديگران را فريب داد و در اين جمله خلاصه می شد (مامِنْ شَىء إِلا وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِى التورات)(١٠٤٥) يعنى هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است.

اما كمترين مراجعه به كتابهاى مقدس، دروغين بودن اين حديث را به اثبات می رساند. خداوند تعالى دروغين بودن كتابهاى اهل كتاب را با اين آيه اثبات كرده است:( مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه ) (١٠٤٦) يعنى «گروهى از يهوديان كلمات خدا را از جاى خود تغيير داده اند».

اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز دروغ بودن احاديث كعب و قصه هاى او را به اثبات رسانده اند و راويان و حافظان و علماء در اين روش از آنان پيروى كرده اند.

عمر بن الخطاب در روز پنجشنبه با جمله ى «حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ» يعنى كتاب خدا ما را بس است، مرجعيت اهل البيتعليهم‌السلام را نپذيرفت و باطل دانست.

و جمعى از اصحاب او را در اين مقصد تأييد كردند، برغم آنكه با علىعليه‌السلام در روز غدير براساس همين مرجعيّت دينى و سياسى بيعت كرده بودند.

كعبال احبار نيز مرجعيت علىعليه‌السلام را رد و بر ردّ آن تصريح كرد.

و برغم آنكه مرجعيت مسلمانان نزد جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ بر عهده ى خليفه قرار گرفت، لكن عمر، كعب را مرجعى دينى و سياسى قرار داد كه در قضاياى مهم و حساس به او مراجعه كنند.

در رأس تمام قضايائى كه كعب به آنها فتوى داد و عمر در آن به او رجوع كرد قضيه ى اجتهاد شخصى در مقابل نص الهى بود و مقصود ما از مرجع دينى بودن كعب در زمان عمر، مراجعه خليفه در قضاياى دينى مهم به او بود. و مسلماً عمر در اين كار مختار بود و هيچگونه اجبارى نداشت. (بلكه با كمال ميل و رغبت از او پيروى می كرد) و به رغم زرنگى و ذكاوت عمر، كعب الاحبار او را در اين مهم مغلوب كرد و به تزوير و حيله گرى به عمر القا كرد كه او عالمی مهّم بوده، كه بر امثال عمر واجب است به او مراجعه كنند. بعلاوه انس عربها به مسأله ى مراجعه ى به اهل كتاب در مشكلات و سؤالهاى خود قبل از اسلام و عادت آنها بر اين مطلب و عادتشان بر طلبِ شفا و عافيت از آنها، باعث شد عمر بر كعب و تميم همچون گذشته اعتماد نمايد. على الخصوص كه كعب و تميم، هر دو به دروغ اظهار اسلام كرده، و تسلط خود را بر علوم اهل كتاب اعلام نموده بودند و خود را در پناه كتابهاى مقدس حفظ می كردند.

حال برخى از ادله ى سخنان خود را بيان می كنيم:

ـ عمر به اين گروه در قضاياى دينى(١٠٤٧) مراجعه كرد.

ـ عايشه به يهوديان (بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى طلب شفا(١٠٤٨) مراجعه كرد. ابوهريره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمروعاص در مسائل خود از اهل كتاب كه در رأس آنان كعب الاحبار بود، مراجعه كردند.(١٠٤٩)

ـ كعب الاحبار و تميم و عبدالله بن سلام در مركز قدرت بودند، با عمر به شام سفر كردند و در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درس دادند، و در پايتخت خلافت در هر جمعه اى سخنرانى كردند. و در زمان معاويه چون قدرت به دمشق منتقل شد، كعب و تميم به آنجا منتقل شدند و در مسجد بزرگ آن سخنرانى كردند. معاويه در اين جولانگاه به شيوه ى عمر پيش رفت، و در مسجد جامع پايتخت ميدان را برايشان بازگذاشت و آنها را در دارالحكومه به خود نزديك كرد و در قضاياى دينى و سياسى از آنها نظر خواست.

البته موارد فوق، رجوع صحابه را به علىعليه‌السلام (كه مرجع حقيقى مسلمانان بود) نفى نمی نمايد. زيرا مراجعه ابوبكر به علىعليه‌السلام به نحو مسلم ثابت شده است.(١٠٥٠)

همچنين رجوع عمر(١٠٥١) و رجوع عثمان(١٠٥٢) و رجوع معاويه(١٠٥٣) و رجوع عايشه و ابن عمر(١٠٥٤) به آن حضرت نيز ثابت شده است.

بنابراين مراجعه ى اصحاب به علىعليه‌السلام مرجعيت واقعى او را به اثبات می رساند. مگر آنكه علىعليه‌السلام از سخنرانى در مسجد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان ابوبكر و عمر و عثمان منع شده بود.

به رغم آنكه كعب، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشاهده نكرده و تميم يك سال پيش از رحلتِ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شده بود، تميمدارى و كعب الاحبار تبديل به دو مرجع مهم براى مسلمانان مدينه شدند كه شريعت خدا را به اصحاب ياد می دادند.

و معلوم نيست كه چگونه اين دو نفر در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصه می گفتند و موعظه می كردند، در حالى كه بزرگانِ صحابه، از مهاجر و انصار آنجا حضور داشتند!

تميم در زمان عمر هفته اى دوبار و در زمان عثمان هفته اى سه بار فرهنگ مسيحيت را در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى مسلمانان مطرح می كرد.

كعب الاحبار نيز مانند او در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در پايتخت مشهور آنحضرت فرهنگ يهوديت را مطرح می كرد، با آنكه امام علىعليه‌السلام و ابن مسعود و ابن اُبى در مدينه بسر می بردند!

مطرح كردن اين احاديث دروغين از طرف اين دو نفر بدسابقه و بدنام منجر به تحريف تفسير بسيارى از آيات قرآن و تحريف احكام فقهى و اصول اعتقادى گرديد!

اين دو نفر، فرصت وجود خود را در مدينه غنيمت شمردند تا چيزى را كه برايش اسلام آورده بودند بدست آورند. و چند امر آنان را در عرضه كردن فرهنگ و احاديثشان مساعدت كرد.

١ - احترام فوقالعاده ى عمر و ترجيح آن دو بر تمام صحابه از مهاجر و انصار در مسأله ى موعظه ى دينى و قصه گويى و همين احترام و ترجيح، به اقوال آنها وثاقت و صحّت می بخشيد.

٢ - اين دو نفر افكار خود را در مسجد نبوى شريف، مطرح می كردند و با اين كار هاله اى از صدق و روحانيّت بر احاديثِ دروغينشان اضافه می گرديد.

طرح اين افكار پليد قبل از نماز جمعه و در اجتماع مسلمانان، تميم را قادر ساخت، افكار و احاديث خود را به تمام مردم مدينه و زائران آن منتقل نمايد، و به احاديث خود روحانيت خاصى ببخشد. مهمتر آنكه برخى از مردم خارج مدينه، مثل شام و عراق و يمن و يا شهرهاى جزيره، به كارهائى كه از خلفا سر می زد و سخنانى كه در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور خليفه و صحابه گفته می شد بعنوان حقايقى بدون شك و شبهه نظر می كردند. و از آن مهمتر، تميم و كعب در زمانى به گفتن حديث مشغول بودند كه گفتن و نوشتن حديث نبوى از طرف عمر منع شده بود.(١٠٥٥) و سؤال درباره ى تفسير قرآن و همچنين سؤال درباره ى مسائل اعتقادى و احاديث نبوى جايز نبود.

و در سايه ى همين ناتوانى اصحاب از گفتن حديث، تميم و كعب در شهر پيغمبر مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به گفتن حديث می پرداختند. با اين كار تميم و كعب تبديل به دو مرجع دينى شدند كه اصحاب براى پرسيدن مسائل دينى خود به آن دو رجوع می كردند. و حق درس دادن در مسجد هم فقط به آن دو تعلق داشت.

فقدان و از دست دادن مرجعيت دينى اهل البيتعليهم‌السلام عمر را بر آن داشت تا بر غير آنان اعتماد نمايد، زيرا نظر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در ثقلين يعنى كتاب خدا و اهل البيتعليهم‌السلام و نظر قريش در جمله ى: حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ يعنى «كتاب خدا ما را بس است» خلاصه می گرديد. پس از آن عمر دريافت كه، كتاب خدا احتياج به مفسر، و شريعت خدا احتياج به مرجع دينى دارد. و اين مطلب، مسأله ى اعتماد عمر، بر كعب و تميم براى پركردن آن خلاء در مرجعيت را به خوبى تفسير می نمايد.

البته عمر در برخى مناسبات بر امام علىعليه‌السلام براى حل بعضى از مشكلات فقهى و اعتقادى و قضائى اعتماد می كرد كه در همين كتاب آنها را ذكر كرده ايم.

در آنجا عمر می گفت: لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ يعنى «اگر على نبود عمر هلاك می شد».(١٠٥٦)

اعتماد حياتى دولت در مسائل حساس و مهم و نشر فرهنگ عمومی و احاديث دينى هر هفته با تكيه ى بر كعب و تميم صورت می گرفت.

اين اعتماد، اعتقاد دولت به برترى علىعليه‌السلام بر ديگران، همچون كعب و تميم را نفى نمی كند، لكن كعب و تميم در خط حزب قريش بودند و از اسرار آن بشمار می رفتند، در حاليكه علىعليه‌السلام در خط رقيب آنان قرار داشت. و ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از اعضاى دولت بودند، در حاليكه علىعليه‌السلام و عباس و فرزند او و ابوذر و سلمان و عمار از جناح مخالفين بودند.

حكومتهاى سياسى عادتاً افراد خويش را بدون آنكه امور بسيارى را مراعات كنند و با چشمپوشى تمام از خطاهايشان با تمام قوا حمايت می نمايند. و همزمان با رقباى خود مبارزه كرده و آنان را از وسايل قدرتِ معنوى و اقتصادى و نظامی و سياسى و ديگر وسائل محروم می نمايند و براى درهم كوبيدن آنان خطاهايشان را جستجو می كنند و براى كنار گذاشتنشان، كوشش می نمايند. و حمايت كردن از كعب و تميم و واگذار كردن مناصب دولتى به بنى اميه و محروم كردن بنى هاشم از وظائف خود، دليلِ همين مدعاست.

سياست باعث شد كعب و تميم به جائى برسند كه حتى در خواب نمی ديدند، در امر سياست چيزى بالاتر از داشتن مصالح مشترك وجود ندارد. لذا عمر در زمان خود به كعب الاحبار و تميمدارى اجازه داد در مسجد داستانسرائى كنند، در حالى كه اين كار در زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر مرسوم و معروف نبود.(١٠٥٧)

و برغم آنكه عبدالرحمن بن عوف حديثِ «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار» را ذكر می كرد اما كعب به قصه گوئى ادامه می داد و عمر همواره او را بر اين كار اجازه می داد.

كثير بن مرّه می گويد: عوف بن مالك اشجعى در مسجد حمص جماعتى را ديد كه اطراف مردى جمع شده اند پرسيد: براى چه جمع شده اند؟

گفتند: كعب مشغول قصه گوئى براى مردم است، عوف گفت: واى بر او آيا سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نشنيده است كه می فرمايد: «قصه نمی گويد مگر امير يا مأمور يا رياكار يا حيله گر».(١٠٥٨)

و اين چنين كعب و تميمدارى بجاى بزرگان اصحابِ از شاگردان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دو منصب واعظ و قصه گو دست يافتند. و اين كار با نقشه و دستور عمر اجرا شد!

شرح حال تميم بدين قرار است:

او تميم بن اوس بن خارجه ى دارىِ مسيحى است. ابن عبدالبر ذكر كرده است كه تميمدارى در سال نهم هجرى اسلام آورد و در مدينه سكونت داشت، و بعد از قتل عثمان از مدينه به شام نقل مكان نمود.(١٠٥٩)

ابن حجر عسقلانى درباره ى وى چنين می گويد: او راهب اهل زمان خود و اولين قصه گو بود، و اين قصه گوئى در زمان عمر اتفاق افتاد.

او گوينده قصه جساسه است.(١٠٦٠) گفته شده است كه تميم دارى، هنگام بازگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تبوك و هنگامی كه با ده تن از اهالى دار به نزد حضرت شرفياب شد، اسلام آورد.

مسيحيان شام روايتى از حضرت عيسىعليه‌السلام درباره ى ظهور پيامبرى در حجاز به نام احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند. و قبل از بعثت هنگامی كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عموى خود ابوطالب به شام براى تجارت رفته بود، راهبى مسيحى به پيامبر خدا حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همين مطلب را خبر داد، همانطورى كه يكى از راهبان شام در اثناى سفر تجارى خديجهعليها‌السلام حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر اين مطلب مطلع نمود.(١٠٦١)

و اين خبر هنگامی مورد اطمينان واقع شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر يهوديان و كفّار جزيرةالعرب پيروز شد، و بر كشورى پهناور كه شامل يمن و عمان و بحرين می شد مسلط گرديد، و بعد از آنكه تميم دارى بر اين مطلب يقين پيدا كرد و اسلام آوردن خود را علنى نمود، تازه معلوم شد اهداف مادّى و دنيوى او بر اسلام غلبه دارد، او بر اين مطلب چنين تصريح كرد: ابوهند دارى می گويد: «در مكّه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمديم، ما شش نفر بوديم، تميم بن اوس و برادرش و يزيد بن قيس و ابوهند بن عبدالله ـ گوينده ى همين حديث ـ و برادرش طيّب بن عبدالله كه او را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبدالرحمن ناميد، و فاكه بن النعمان، پس همگى اسلام آورديم و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستيم تا قطعه اى از زمين شام را به ما واگذار نمايد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هرچه ميخواهيد درخواست كنيد، پس تميم گفت: به نظرم می رسد بيت المقدس و روستاهاى آنرا درخواست كنيم.

ابوهند گفت: در جائى مانند بيت المقدس املاك عربها وجود دارد، می ترسم مورد قبول واقع نشود. تميم گفت: بيت جبرين و اطراف آنرا از حضرت درخواست كنيم. ابوهند گفت: اينكه خيلى بيشتر است خيلى بيشتر. تميم پرسيد: به نظرت كدام منطقه را درخواست كنيم؟

ابوهند گفت: منطقه اى را درخواست كنيم كه حصن تل و چاههاى ابراهيم در آن واقع شده است. تميم گفت: راست گفتى و موفق شدى. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى تميم آيا دوست دارى درباره ى مطالبى كه به همديگر می گفتيد خبرم دهى؟ يا دوست دارى من به تو خبر دهم؟ تميم گفت: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر شما خبر دهيد ايمانمان اضافه می شود. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شما چيزى خواستيد و او چيز ديگرى خواست و نظرى كه داد، چه خوب نظرى است...».(١٠٦٢)

در اين جا وجود هدف مشترك بين تميم دارى و كعب الاحبار، به خوبى نمايان می شود. تميم به ظاهر اسلام آورد تا بر بيت المقدس يا زمين بزرگى كه بين بيت المقدس واقع شده است دسترسى پيدا نمايد. او اين منطقه ى بزرگ از فلسطين را در ازاى تلفظ به شهادتين درخواست نمود. و كعب نيز در ازاى اعلان شهادتين می خواست بر مناطق مقدس فلسطين دست يابد.

پس به وضوح روشن شد كه تميم و اطرافيان او اسلام خود را به همراهِ درخواستشان براى دست يافتن بر مناطق وسيع و مهم علنى ساختند!

پس از آن تميم و اصحاب او تلاش كردند با اقسام دروغ و حيله گرى، هاله اى از تقدّس اطراف تميم قرار دهند، و در اين تلاش رجال قريش كمك شايانى به او نمودند. در خبر آمده است كه: تميم كلّ قرآن را در يك ركعت می خواند!(١٠٦٣)

و تميم دارى، يك شب خوابيد و براى تهجد برنخواست تا صبح شد، پس يك سال قيام كرد و نخوابيد تا مجازاتى باشد براى كارى كه كرده بود.(١٠٦٤) و مسلماً چنين كارى محال است مگر آنكه در مخيله ى حزب قريش باشد.

همچنين آمده است كه: روزى با هم بوديم كه ناگاه آتشى در حرّه زبانه كشيد، پس عمر نزد تميم آمد و گفت: بلند شو آتش را درياب. تميم گفت: من كه هستم و چه هستم؟ راوى می گويد: عمر پيوسته او را فرا می خواند تا به همراه عمر برخواست، من نيز به دنبال آن دو به راه افتادم، و آن دو نزد آتش رفتند، پس تميم با دست خود مشغول جمع آورى آتش شد تا آن آتش را به دره وارد نمود، و تميم به دنبال آتش به دره وارد شد، پس عمر مشغول گفتن اين كلام شد، كسى كه ديد مانند كسى كه نديد نيست (شنيدن كى بود مانند ديدن)، و اين كلام را سه بار تكرار كرد.(١٠٦٥)

و عمر، تميم را چنين توصيف كرد: تميم حبر (دانشمند) مؤمنان است.(١٠٦٦) و او بهترين مؤمنان است.(١٠٦٧)

تميم، حله اى به هزار درهم خريدارى نمود، و در آن شبها را به نماز مشغول می شد.(١٠٦٨) گويا خداوند نماز فقرا را بدون حلّه هاى گران قيمت دوست نمی دارد.

و خود عمر پاى درسهاى تميم در مسجد می نشست.(١٠٦٩)

و اين چنين مسجد نبوى شريف به مدرسه اى تبديل شد كه يك نفر مسيحى، دين و فرهنگ خود را در آن تدريس می كرد. و شاگردان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دانش آموزانى براى حبر اعظم نصارى تبديل گرديدند.

كارها و گفته هاى عمر با تميم، جايگاه اجتماعى و دينى بزرگى را به وى عطا كرد، و تميم دارى را تبديل به مرجع دينى مهمی نزد مسلمانان نمود.

حديث جسّاسه را او روايت كرد:

او با گروهى از اهالى فلسطين سوار كشتى شد، و باد آنان را به جزيره اى پرتاب نمود، چون خارج شدند، ناگاه با موجودى بزرگ با موهاى بلند برخورد كردند كه ندانستند زير آن موهاى بلند مرد است يا زن! به آن موجود گفتيم: آيا نمی خواهى بگوئى چه شده؟ آيا نمی خواهى بپرسى چه شده؟

گفت: نه خبرى به شما می دهم و نه چيزى از شما می پرسم، لكن به اين دير وارد شويد زيرا آنجا كسى وجود دارد كه احتياج دارد به شما خبر دهد و از شما خبر بشنود، گفتند: تو كه هستى؟ گفت: من جساسه هستم، ما وارد دير شديم، ناگاه در آنجا به مردى بيمار با چهره اى گشاده برخورديم، آن مرد ـ كه گمان می كنم مردى مورد اطمينان بود ـ گفت: شما كه هستيد؟ گفتيم: گروهى از عربها، گفت: آيا پيامبر شما خارج شده است؟

گفتند: آرى، گفت: شما چه كرديد؟ گفتيم: از او پيروى كردند. گفت: كار خوبى كردند، گفت: فارس و روم چه كردند؟

گفتيم: عربها با آنان جنگ می كنند، گفت: بحيره (درياچه) چه می كند؟

گفتيم: پر است و جوشش دارد، گفت: نخل بين اردن و فلسطين چه می كند؟ گفتيم: بار داده است، گفت: چشمه ى زغر (محلى در شام) چه می كند؟ گفتند: آب می دهد و از آن آب بر می دارند. گفت: من همان دجّال هستم، آگاه باشيد، من تمام زمين بجز شهر طيبه را زير پا می گذارم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: طيّبه همان مدينه است كه دجال داخل آن نمی شود.(١٠٧٠)

اين حديث، نمونه اى از احاديث دروغين و قصه هاى خيالى است كه تميم براى بدنام كردن اسلام، و رايج كردن خرافات ميان مسلمانان در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطرح می كرد.

اما چرا موقعى كه تميم درخواست كرد در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصه گوئى كند عمر بر جان او ترسيد؟

مسلماً بخاطر اين بود كه عمر می دانست اصحاب بر شنيدن احاديث مسيحى دروغين موافقت نمی كنند. زيرا در تاريخ آمده است كه: تميم دارى از عمر بن الخطاب براى قصه گفتن اجازه گرفت، عمر گفت: آيا می دانى چه ميخواهى، تو ذبح شدن را می خواهى، از كجا اطمينان دارى كه اگر خود را آنقدر بالا ببرى تا به آسمان برسى، آنگاه خداوند تو را به زمين نزند؟(١٠٧١)

همچنين عمر گفت: می ترسم خداوند تو را زير پاى آنها قرار دهد، و بار ديگر گفت: اين همان ذبح شدن است و اشاره به گلوى خود نمود(١٠٧٢)، زيرا عمر می دانست تميم اساطير و علومِ بى ارزش اهل كتاب و روايات دروغين را خواهد گفت، كه همين باعث انتقام گرفتن مسلمانان از وى خواهد شد.

گفته شده است كه عمر به تميم گفت: قبل از آنكه به نماز جمعه خارج شوم موعظه كن. او اين كار را يك روز در هفته و فقط در روز جمعه انجام می داد و چون عثمان به خلافت رسيد، تميم از وى خواست تا وقت موعظه را بيشتر نمايد، و عثمان قبول كرد، و يك روز ديگر را در هفته اضافه نمود.(١٠٧٣)

و براى آنكه عمر خود از تميم دفاع كند و مانع از قتل وى شود و برنامه ى او را در نشر فرهنگ و علوم خود بين مسلمانان، آسان كند، اولا خود در مجلس درس او شركت كرد و ثانياً مجلس درس او را در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد و ثالثاً خود شروع به سؤال كردن و احترام گذاشتن به وى نزد مسلمانان نمود.

اين زيركى و فراست عمر در تلاش مسلمانان براى ذبح تميم دارى به حقيقت پيوست، زيرا مسلمانان قبول نمی كردند احاديث ساختگى تميم را بشنوند و در اهداف و مقاصد او ترديد كردند، لذا به محض كشته شدن عثمان، تميم به شام فرار كرد، و در همان وقت كعب هم به آنجا فرار كرد، تا تحت حمايت سياسى و امنيتى معاويه قرار گيرد. و چنانچه در مدينه باقى می ماندند، مسلمانان آنان را به قتل می رساندند، و در مقبره ى يهوديان، حَشِّ كوكب، دفن می نمودند. ابن عبدالبر می گويد: «تميم در مدينه ساكن بود، لكن بعد از قتل عثمان منتقل شد».(١٠٧٤)

عمر به تميم اجازه داده بود تا روز جمعه قبل از خروج خود براى نماز جمعه، مردم را متذكر كند و هنگامی كه تميم از عثمان اجازه گرفت، عثمان اجازه داد تا روز جمعه مردم را دو روز تذكر و موعظه دهد، و تميم پيوسته مشغول همين كار بود.(١٠٧٥)

عمر به تميم اجازه داد تا روز شنبه نيز قصه گوئى كند. در آن هنگام عمر چنين گفت: مردم را دور قصه گوئى جمع می كنيم كه روز شنبه قصه گوئى كند تا شنبه هفته ديگر و تميم دارى بر اين كار مأمور شد.(١٠٧٦) و معلوم نيست چرا زمان موعظه را روز شنبه قرار داد؟ تميم در زمان عمر دو مرتبه قصه گوئى می كرد، يك بار قبل از خطبه نماز جمعه، و يك بار هم در روز شنبه، و در كنار تميم، كعب نيز در مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قصه گوئى می پرداخت، لذا مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبديل به محلى شد كه بجاى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام (ثقل دوم بعد از قرآن)، كعب يهودى و تميم مسيحى در آن درس می دادند و سخنرانى می كردند.

و تغيير فرهنگ مردم به طرف بديها همان عاملى بود كه منجر به گرفتارى مسلمانان و نشر مفاسد سياسى و اجتماعى در آينده گرديد.

____________________________________

درجه کامل انتظار

در بيان علامات وآثار درجه کامله انتظار بنحو اختصار. وآن دوازده چيز است:

اول : آن که شخص منتظر دائما محزون وغمگين است در زمان فراق محبوب خود، چنانچه از حضرت رضاعليه‌السلام در وصف حال مؤمنين در زمان غايب بودن امام زمان روايت شده، و علاوه بر اين، جهات ديگر هم از براى مغموم بودن مؤمن در زمان غيبت موجود است، مثل ضعف اهل اسلام و غلبه معاندين و مخفى بودن احکام واقعيه وخارج بودن سلطنت ظاهريه از دست امام زمان و غير اينها، که تمامش انشاء الله رفع مى شود به ظهور آن حضرت (عجل الله فرجه).

دوم : گريان بودن در انتظار آن حضرت، چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده.

سوم : هميشه به ياد آن حضرت بودن وآنى خود را از ذکر وفکر او فارغ نگذاشتن.

چهارم : از اهل دنيا کناره کردن وترک معاشرت، مگر بقدر حاجت وضرورت.

پنجم : در غالب اوقات ومظان اجابت به آن جناب دعا کردن وطلب فرج وظهورش را از حق تعالى نمودن.

ششم : مؤمنين را ترغيب وتحريص نمودن به اين دعا والتماس آن را از ايشان نمودن. بلکه شخص منتظر حقيقى، به هر وسيله اى که احتمال بدهد نزديک شدن وصال محبوب خود را، البته در تحصيل آن سعى واقدام مى نمايد.

هفتم : آن که هر چه غايب بودن او طولانى تر مى شود، شوق شخص منتظر شديدتر وزيادتر مى شود.

هشتم : آن که در انتظار محبوب خود صبر بر شدتها وسختيها نمايد، وآنها را در جنب اين امر بزرگ سهل وسبک شمارد. در خرايج از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است که به اصحاب خود فرمود: مى آيند گروهى بعد از شما که هر يک نفر از آنها ثوابش معادل ثواب پنجاه نفر از شما است. گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ما با شما بوديم در جنگ بدر واحد، و قرآن در تعريف ما نازل شد.

فرمودند که: شما به مشقتهايى که آنها مبتلا مى شوند مبتلى نشديد، وبه اندازه اى که آنها صبر مى کنند، صبر ننموديد. مولف گويد که: از براى مؤمن هيچ ابتلاء وشدتى عظيم تر از مفارقت وغايب بودن امام او نيست، واز همين جهت است افضليت مؤمنين اين زمان از مؤمنين زمانهاى قبل.

نهم : آن که همين که شخص منتظر به حد کمال رسيد، شدائد وسختيهایى که در انتظار بر او وارد مى شود، از آنها لذت مى برد، وبه سبب آن شوقى که به لقاى محبوب دارد احساس به آن المها نمى کند:

لذت ديواندگى درسنگ طفلان خوردن است

حيف ازآن اوقات مجنون راکه درهامون گذشت

دهم : آن که چون انتظار ومقام محبت شديد، خواب وخوراک شخص کم مى شود، بلکه کار به جايى مى رسد که التفات به هيچ چيز را مورد راجعه به خود نمى کند، واز خود بى خود مى شود، چنانچه اين حال از براى ائمه ماعليهم‌السلام در حال نماز اتفاق مى افتاد.

يازدهم : آن که چون انتظار کامل شد، شخص از هيچ چيز دنيا لذت نمى برد، بلکه لذت او منحصر است فقط در ذکر محبوب ومعشوقى که دارد. شيخ سعدى:

گر مرا هيچ نباشد نه به دنيا نه به عقبى

چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد

و بسط کلام در هر يک از اين مقامات منافى با اختصار است.

دوازدهم : از علامات انتظار، مهيا بودن از براى ورود محبوب است، و مهيا بودن از براى ظهور حضرت صاحب الامرعليه‌السلام . که به چند چيز حاصل مى شود:

اول: عزم حقيقى بر يارى ومتابعه آن جناب.

دوم: اينکه شخص خود را به صفات نيکو متصف نمايد، وصفات ذميمه که مبغوض اوست از خود دور نمايد. آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب کن تو خانه وپس ميهمان طلب

سوم: مواظبت در طاعات وعبادات واجبه ومستحبه وترک محرمات ومکروهات شرعيه.

چهارم: مهيا نمودن اسلحه.

پنجم: مرابطه، به نحوى که در کتاب وظيفه الانام ذکر نموده ام.

ششم: مواظبت در خواندن دعاى عهد نامه کوچک وبزرگ که در وظيفه الانام نقل نموده ام ودر کتاب زاد المعاد هم مذکور است. تمام شد کتاب نور الابصار فى فضيله الانتظار.

کنز الغنائم فى فوائد الدعاء للقائم

بسم الله الرحمن الرحيم وهو حسبى

«الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى محمد وآله سادات الورى، ولعنه الله على اعدائهم الى يوم الجزاء

اما بعد بنده شرمنده جانى محمد تقى ابن عبد الرزاق الموسوى الاصفهانى عفى الله تعالى عنهما به عرض برادران ايمانى مى رساند که: چون از جمله مهمات خاصه در اين اوقات، اهتمام نمودن در دعا گوئى به وجود مبارک اعلى حضرت اشرف ارفع امجد اقدس خاتم الوصيين و مجمع کمالات الائمه الراشدين مولانا حجه بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم الصلوه والسلام، و مسئلت نمودن تعجيل در فرج وظهور آن جناب است از حضرت واجب الوجود جل شانه، و اين مطلبى است که ائمه اطهارعليهم‌السلام اهتمام تمام در آن داشته اند، وبسيارى از دعاهاى آنها مشتمل است بر دعاى به وجود مبارک آن حضرت، وطلب فرج آن جناب را از حق تعالى نمودن، وبسيارى از ادعيه آنها مخصوصا

براى آن بزرگوازر بوده وعلماى اماميهرحمه‌الله در کتب قديمه وحديثه خود روايت فرموده اند، وحقير بعض آنها را در ابواب الجنات ومکيال المکارم روايت کرده ام.

از براى اين امر فوائد وخواص کثيره دنيويه واخرويه از آيات وروايات مستفاد مى شود، وآنچه اين اقل عباد جمع نموده ام زياده بر صد فائده است، که کتاب مکيال المکارم را به جهت آن وضع وتاليف نموده ام، وچون آن کتاب عربى است و عوام را از آن بهره نيست، لهذا عازم شدم بر آن که مختصرا اکثر آن فوائد را به لغت فارسى جمع نمايم، محض خدمتگزارى به آن بزرگوار و به برادران ايمانى که از اين فوائد محروم نمانند.

و ناميدم اين مختصر را به کتاب کنز الغنائم فى فوائد الدعاء للقائم، و مشتمل است بر يک مقدمه و هشت مطلب وي ک خاتمه. اما مقدمه در بيان امرى چند که لازم است تنبيه بر آن،

مطلب اول : در بيان اينکه افضل اعمال اداى حق مؤمن است، و اشاره به آن که حقوق آن جناب زيادتر و عظيم تر است از حق هر مؤمنى بر ما.

مطلب دوم : در اينکه يکى از اقسام اداى حق آن حضرت دعاء کردن به آن جناب، و مسئلت نمودن تعجيل در فرج و ظهور آن حضرت است از حق تعالى، ودعاى به آن جناب منافاتى ندارد با رفعت شان آن جناب، و احتياج ما در اصلاح امور خود به آن بزرگوار.

مطلب سوم : در بيان اهتمام ائمه اطهارعليهم‌السلام در دعاى در حق آن جناب و طلب کردن فرج و ظهور او از حضرت رب الارباب.

مطلب چهارم : در بيان سر زيادتى اهتمام ايشان به اين مطلب، و آن که هر قدر محبت شخص به آن جناب بيشتر است، اهتمامش در دعاى به آن حضرت بيشتر است.

مطلب پنجم : در بيان جمله اى از فوايد و منافع دنيويه که حاصل مى شود براى مؤمن، به برکت دعاى به آن جناب و طلب فرج و ظهور آن حضرت را از حق تعالى نمودن.

مطلب ششم : در بيان جمله اى از فوايد و منافع اخرويه اين عمل شريف.

مطلب هفتم : در بيان اوقاتى که اهتمام به اين امر بيش از وقتهاى ديگر است.

مطلب هشتم : در نقل بعضى از دعاهاى مرويه از ائمه معصومينعليهم‌السلام از براى حضرت صاحب الزمان روحى وارواح العالمين فداه.

مقدمه

بدان که در جمله اى از اخبار مرويه از ائمه اطهارعليهم‌السلام نهى شده است از تعجيل نمودن در امر ظهور حضرت صاحب الامرعليه‌السلام ، و فرموده اند که عجله کردن در اين مطلب سبب هلاک شخص مى شود (مراد از هلاک کفر وخروج از ايمان است که سبب هلاکت مى شود)، واين روايات منافاتى ندارد با اخبار متعدده که امر فرموده اند به طلب تعجيل در فرج و ظهور ايشان از خداوند عالميان جل شانه.

و بيان مختصر نزديک به فهم عوام در تحقيق اين مقام اين است که: عجله اى که مذمت آن در اخبار وارد شده و موجب هلاک انسان و ضرر و خسران او مى شود در امر ظهور آن حضرت، بر سه قسم است:

اول : عجله اى که سبب نااميدى از فرج و ظهور آن حضرت شود، يعنى به جهت کم طاقتى وکم صبرى تعجيل کند و بگويد: اگر شدنى بود تا حال بايد شده باشد. و اين حرف آخر کار (نعوذ بالله) راجع مى شود به انکار ظهور قائم منتظرعليه‌السلام .

دوم : عجله اى که منافى با تسليم ورضاى به امر خداوند جل شانه باشد، که بگويد: چرا ظاهر نمى شود وبراى کى گذاشته؟ وبرگشت اين اعتراض بر خداوند عز وجل است، وچنين کسى تابع شيطان است که ايراد به خدا گرفت، بلکه بايد شخص دعاء بکند واگر هم حق تعالى تاخير در اجابت فرمود، آن را مطابق حکمت بداند.

سوم : عجله کردن که سبب متابعت وپيروى نمودن مدعيان کذبه وداعيان باطل شود. چون تعجيل دارد وکم طاقت است، پيش از ظاهر شدن علامتهاى حتميه وآثار مرويه از ائمهعليهم‌السلام به مدعيان باطل اعتماد مى کند وبه محض خيال وشبهه وتاويل، ارادت به شيطانهاى بصورت انسان پيدا مى کند، به اميد آن که موعود منتظر باشد، چنانچه بسيارى مردم به اين سبب هلاک شدند (يعنى از دين برگشتند)، با وجود آن که از براى امامعليه‌السلام علامتهاى مخصوصه قطعيه هست مطابق عقل ونقل، که تا آنها در او يافت نشود نبايد اعتماد نمود:

يکى آن که بايد هيچ وقت از او معصيتى صادر نشده باشد، ديگر آن که بشخصه ونسبه معروف باشد، ديگر آن که عالم به جميع احکام الهيه وجميع لغات باشد، ودر هيچ مسئله عاجز نشود، ومحتاج به پرسيدن از غير وديدن در کتاب نباشد، ديگر آن که معجزه از او صادر شود، يعنى کارى که از هيچ کس مثل آن صادر نشود، مثل تکلم کردن درختها وحيوانات با او وزنده شدن مرده به دعاى او ونسوزانيدن آتش بدن او را وامثال اينها، که مکرر از ائمه اطهار صادر مى شد، واگر چنين نباشد با ديگران فرقى ندارد.

ودر غيبت نعمانى(۲) از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است که فرمودند: هر گاه کسى ادعاى قائم بودن کرد، از او بطلبيد امور عظيمه اى را که غير امام کسى از عهده آنها بر نمى آيد. وديگر آن که مبين احکام دين خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، نه آن که چيزى از پيش خود جعل واختراع نمايد.

و غير اينها از امورى که در اين مختصر گنجايش ندارد. واز براى وجود مبارک امام زمان ما عجل الله تعالى فرجه وظهور را وبخصوص علامتها و خصوصيتهاى چندى تعيين شده، که براى هيچ کس پنهان نماند و اسباب شبهه نشود، و جميع عالميان با اختلاف زبانها بر آن مطلع شوند. و اين عاصى بعضى از آنها را در کتاب وظيفه الانام ضبط نموده ام، وعلماى سابقين مانند شيخ نعمانى و صدوق و مجلسى و غير اينها رحمهم الله تعالى در کتابهاى خود جمع فرموده اند.

در خانه اگر کس است يک حرف بس است

اداى حق مؤمن

بدان که در کتاب اصول کافى به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده که فرمودند: عبادت کرده نشده است خداوند عالم جل شانه به چيزى که افضل باشد از اداء نمودن حق مؤمن.

و در احتجاج از حضرت امام حسن عسکرىعليه‌السلام روايت شده که فرمود: هر کس معرفتش به حقوق اخوان مؤمنين بيشتر است واداى حقوق آنها را نيکوتر مى کند، شان او نزد حق تعالى عظيم تر است. چون دانستى اين مطلب را پس بدان که در جميع اهل عالم هيچ کس حقوقش بر تو بيشتر نيست از امام زمان توعليه‌السلام ، که به مقتضاى احاديث کثيره قطعيه، هستى تو و بقاى تو و سکون و آرام تو در اين عالم، وتمام نعمتهائى که به تو مى رسد، وروزى يى که مى خورى و آبى که مى آشامى، به برکت وجود مبارک است، و آنچه هست از منافع ذات مقدس اوست، مانند آفتاب وقتى که زير ابر پنهان باشد هر چند ديده نمى شود لکن تمام عالم از نور او روشن است وفوائد او به همه چيز مى رسد:(۳)

اگر نبودن ز يمن وجود اقدس او

بپا نبود نه ارض وسماء نه ماه ونه سال

و اين عاصى جمله اى از حقوق آن جناب را با دليل وبرهان در باب سوم مکيال المکارم ذکر نموده ام. و اعظم تمام حقوق حق امامعليه‌السلام بر رعيت است، چنانچه در روضه کافى ا حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام مروى است که فرمودند:

بزرگترين حق هائى که حق تعالى واجب فرموده است حق والى است (يعنى امام بر رعيت). وچون اين مطلب واضح شد، بدان که ما هر قدر سعى کنيم نمى توانيم حق آن حضرت را چنانچه بايد وشايد اداء کنيم، پس بايد از آنچه مى توانيم کوتاهى ننمائيم، زيرا که در روز قيامت به مقتضاى آيات وروايات، اين مطلب از جمله امورى است که از هر کسى پرسش ومواخذه خواهد شد.

چنانچه در تفسير آيه شريفه( ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) روايت شده. وطريق اداء نمودن حق آن حضرت اهتمام در اطاعت وفرمانبردارى اوست بعد از معرفت به او صلوات الله عليه، زيرا که او صاحب امر است بر ما وحق تعالى فرموده:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ ) . يعنى: اى مؤمنها فرمانبردارى نمائيد خدا را، وفرمانبردارى نمائيد پيغمبر او را، وفرمانبردارى نمائيد صاحبان امر ز خود را.

که مقصود وجود مبارک امام زمانعليه‌السلام ويازده نفر آباء طاهرين اويند. و از جمله فرمانهاى مطاعه او، که در توقيع شريف مروى در کمال الدين واحتجاج وبحار ذکر شده اين است: «و اکثروا الدعاء بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم .» يعنى: بسيار دعاء کنيد واز حق تعالى سؤال نمائيد تعجيل در فرج مرا، زيرا که اين فرج وگشايش کار شماها است.

پس بايد هر مؤمنى کمال اهتمام در انجام اين فرمايش مطاع داشته باشد، خصوصا به ملاحظه آن که جميع جهاتى که مقتضى دعاء نمودن در حق کسى مى شود، در وجود اقدس آن حضرت جمع است، چنانچه اين احقر آنها را مفصلا به ترتيب حروف الفبا در باب چهارم مکيال المکارم جمع نموده ام.

تحقيق در امر دعا

چون دانستى که يکى از اقسام اداى حق آن جناب دعاى به آن حضرت و سؤال نمودن تعجيل در فرج و ظهور اوست از حق تعالى شانه، بدان که منافاتى نيست در اين مطلب با آن که ماها در جميع امور احتياج به آن جناب داريم، و آن بزرگوار واسطه در تمام فيوضات است، و بزرگ تر شاهد بر اين مدعى، امر فرمودن خود آن حضرت است ما را به اين دعاء. وتقرير مطلب را به چند وجه مى توان نمود:

اول : آن که با وجود آن که حضرت ايشان کامل در تمام صفات ووسيله جميع فيوضات هستند، لکن به مقتضاى بشريت، بعض امورى که لازمه بشريت است، از قبيل هم وغم ومحنت والم وابتلاء و مرض، بر ايشان عارض مى شود، وحق تعالى براى دفع اين امور اسبابى قرار داده که يکى از آنها دعاء است، ولهذا خودشان دعاء مى کردند، بلکه ديگران را امر به دعاى در حق ايشان مى فرمودند. پس ما هم به مقتضاى محبت به آن جناب، بايد دعاى به آن وجود مبارک را، از اهم امور لازمه خود قرار دهيم، واين اصلا منافاتى با رفعت مقام آنها نداشته وندارد.

دوم : آن که به مقتضاى حديث مروى در کتاب غيبت شيخ نعمانىرحمه‌الله از حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام وتوقيع مروى در احتجاج، يک سبب غايب شدن امام زمان ماعليه‌السلام ، کثرت معصيتهاى ما است. پس چون مانع ظهور آن جناب از جانب ماها است، ماها بايد اقدام در رفع مانع بکنيم، به توبه کردن واهتمام در دعاء و طلب ظهور و فرج براى آن جناب نمودن.

سوم : آن که دعاء به منزله هديه است، وهديه بردن براى کسى دليل حاجت آن شخص بزرگ نيست، بلکه علامت احتياج آن هديه برنده ومحبت اوست به آن شخصى که براى او هديه مى برد. وتفصيل اين امور را با بعض وجوه ديگر در باب پنجم مکيال المکارم ذکر نموده ام.

دعاى ائمه

پوشيده نيست بر کسى که تتبع وممارست در حالات ودعوات ائمه طاهرينعليهم‌السلام داشته باشد اينکه، چقدر اهتمام در امر دعاء نمودن به حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام و مسئلت فرج آن جناب از خداوند عالميان جل شانه داشته و دارند، واگر بخواهى اندکى بر صدق اين مدعى آگاه شوى، ملاحظه کن دعاى حضرت اميرعليه‌السلام را در ضمن حديث مروى در غيبت نعمانى.

و دعاى حضرت سيد الساجدينعليه‌السلام را در روز عرفه در حيفه و بعد از نماز ظهر و نماز عصر روز جمعه مروى در جمال الاسبوع، و دعاى حضرت صادقعليه‌السلام را به آن حضرت بعد از نماز ظهر مروى در فلاح السائل وبحار، ودعاى آن حضرت را صبح بيست و يکم ماه رمضان مروى در اقبال، و دعاى حضرت امام موسى کاظمعليه‌السلام را بعد از نماز عصر مروى در فلاح السائل، و دعاى حضرت امام رضاعليه‌السلام را مروى در جمال الاسبوع، و دعاى امام محمد تقىعليه‌السلام را مروى در کافى، و دعاى امام حسن عسکرىعليه‌السلام مروى در مهج الدعوات و دعاى مروى از خود آن جناب مروى در کمال الدين، و قنوت نماز ظهر جمعه مروى در جمال الاسبوع، و دعاى بعد از دو رکعت اولى نماز نافله شب مروى در مصباح المتهجد و مفتاح الفلاح، و دعاى روز بيست و پنجم ماه ذى قعده، و دعاى صبحهاى روزهاى جمعه، و دعاى بعد از نمازهاى فريضه، و دعاى وقت رفتن به مسجد در روز جمعه و دعاى افتتاح، و غير اينها که ذکرش موجب طول است، بلکه از عبارت دعاى روز عرفه و روايت مرويه در جمال الاسبوع در باب قنوت روز جمعه، و بعض ادله ديگر ظاهر مى شود که مؤمن هر دعائى که مى نمايد، بايد ابتداء کند به دعاى از براى حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه وظهوره.

وچون در اين رساله بنابر اختصار است به همين مقدار اقتصار مى نمايم. وشيخ جليل محمد بن ابراهيم نعمانىرحمه‌الله به سندش از حضرت صادقعليه‌السلام روايت کرده که: در روزهاى جمعه گذاشته مى شود از براى حضرت رسول وحضرت امير المؤمنين وحضرت امام حسن وحضرت امام حسينعليهم‌السلام در نزد عرش حق تعالى منبرهائى از نور، پس بر آن منبرها بالا مى روند، وجمع مى شوند نزد آنها ملائکه وارواح پيغمبران ومؤمنان، وگشوده مى شود درهاى آسمان، پس چون وقت ظهر جمعه مى شود آن حضرت دعاء مى کنند که: خدا يا نزديک گردان آن وعده اى را که در کتاب خود در اين آيه شريفه داده اى:( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ) تا آخر آيه (يعنى وعده داده است خداى تعالى به کسانى که ايمان آورده اند وعمل نيکو مى کنند اينکه آنها را جانشينان نمايد در زمين) واين وعده ظهور واستيلاى امام زمانعليه‌السلام ورجعت حقه ودولت منتظره ائمه اطهار است در آخر الزمان.

پس ملائکه وپيغمبران نيز مثل اين دعاء مى کنند، آن گاه حضرت رسول وامير المؤمنين وامام حسن وامام حسينعليهم‌السلام سجده مى نمايند ومى گويند: خدايا غضب نماى بر کسانى که هتک حرمت تو را نمودند، وبنده هاى پسنديده تو را کشتند وبندگان نيکوکار تو را خوار کردند. پس تقدير مى فرمايد خدا آنچه را مى خواهد، واين در روزى است که معلوم است نزد خداوند جل شانه.

حقير گويد: مرا در زمان ظهور واستيلاى حضرت صاحب الامرعليه‌السلام است، چنانچه در روايات ديگر تصريح شده، واگر کسى توهم کند که البته دعاهاى آن بزرگواران مستجاب است، پس چرا اين قدر ظهور آن جناب عقب افتاده؟ مى گوئيم: ماها آگاه نيستيم به وقت ظهور آن حضرت که چه زمان است، پس چه استبعاد دارد که حق تعالى شانه مقدر فرموده باشد ظهور آن جناب را در زمان بسيار دورى، اگر حضرت پيغمبر وائمه وملائکه وانبياء ومؤمنين دعاء نکنند به جهت تعجيل در ظهور آن حضرت.

و در زمانى نزديکتر مقدر فرموده ظهور اين امر را اگر اهتمام در اين دعاء بنمايند، لکن هنوز آن زمان نزديکتر نرسيده است و جوابهاى ديگر هم از اين توهم داده ام، در مکيال المکارم مذکور است. و در روايتى وارد است که از زمانى که حق تعالى مستجاب فرمود دعاى موسى و هارون را، تا زمانى که بر فرعونيان غلبه کردند چهل سال طول کشيد، پس مؤمن بايد صبر نمايد واز دعاء کردن خسته نشود.

سر اهتمام ائمه در دعا براى ظهور امام زمان

در بيان سر زيادتى اهتمام ائمه طاهرينعليهم‌السلام در دعاى به حضرت صاحب الزمان وطلب فرج و ظهور آن جناب را از خداوند عالميان، ودر اين مختصر به يک وجه اکتفاء مى نمايم: بدان که دعاء کردن به کسى، فرع محبت به آن کس است، واعظم اسباب محبت ودوستى آن است که شخص وجود کسى را خير بداند، که بودن خير در وجود هر کسى مقتضى وموجب محبت اوست.

پس هر قدر معرفت شخص انسانى به وجود خير در وجود کسى کاملتر شد محبتش به او کاملتر مى شود، و هر قدر محبتش کاملتر شد تعلقش در دعاى به وجود او کاملتر و زيادتر مى شود، و واضح است که حقيقت معرفت و شناسائى به وجود مبارک حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه و خيرات وجود اقدس او به نحو اکمل، براى هيچ کس ممکن و ميسر نيست، مگر حضرت رسول الله و ائمه طاهرين صلى الله عليه وعليهم.

زيرا که آنها از شجره طيبه واحده مى باشند، وکسى ديگر از مخلوقات نمى تواند احاطه به شئونات آنها نمايد، لهذا محبت آنها هم به آن جناب اکمل واعظم محبتها است. وهمين کافى است از براى شدت اهتمامشان به دعاى به وجود مبارک او، وطلب فتح ونصرت وفرج از براى او.

و از اين بيان ظاهر شد نکته فرمايش حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى که شيخ نعمانىرحمه‌الله در کتاب غيبت روايت کرده که فرمود: اگر من درک مى نمودم زمان حضرت قائمعليه‌السلام را، تا زنده بودم خدمت او را مى نمودم. وهمچنين مؤمنين هر کدام که معرفتشان به آن حضرت و خيرات وجود مبارک او کاملتر است، محبتشان هم کاملتر است، و هر چه محبتشان کاملتر باشد، اهتمامشان در دعا گوئى به آن حضرت کاملتر وزيادتر است.

يا رب آن طلعت زيبا ز پس پرده غيب

آنچه مانع ز ظهورش شده از جا بردار

دشمنانش همه تن ها ز روان خالى ساز

تو برون آور وما را به لقايش برسان

وآنچه اسباب ظهور است برايش برسان

دوستانش همه را بوسه به پايش برسان

درجه کامل انتظار

در بيان علامات وآثار درجه کامله انتظار بنحو اختصار. وآن دوازده چيز است:

اول : آن که شخص منتظر دائما محزون وغمگين است در زمان فراق محبوب خود، چنانچه از حضرت رضاعليه‌السلام در وصف حال مؤمنين در زمان غايب بودن امام زمان روايت شده، و علاوه بر اين، جهات ديگر هم از براى مغموم بودن مؤمن در زمان غيبت موجود است، مثل ضعف اهل اسلام و غلبه معاندين و مخفى بودن احکام واقعيه وخارج بودن سلطنت ظاهريه از دست امام زمان و غير اينها، که تمامش انشاء الله رفع مى شود به ظهور آن حضرت (عجل الله فرجه).

دوم : گريان بودن در انتظار آن حضرت، چنانچه از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده.

سوم : هميشه به ياد آن حضرت بودن وآنى خود را از ذکر وفکر او فارغ نگذاشتن.

چهارم : از اهل دنيا کناره کردن وترک معاشرت، مگر بقدر حاجت وضرورت.

پنجم : در غالب اوقات ومظان اجابت به آن جناب دعا کردن وطلب فرج وظهورش را از حق تعالى نمودن.

ششم : مؤمنين را ترغيب وتحريص نمودن به اين دعا والتماس آن را از ايشان نمودن. بلکه شخص منتظر حقيقى، به هر وسيله اى که احتمال بدهد نزديک شدن وصال محبوب خود را، البته در تحصيل آن سعى واقدام مى نمايد.

هفتم : آن که هر چه غايب بودن او طولانى تر مى شود، شوق شخص منتظر شديدتر وزيادتر مى شود.

هشتم : آن که در انتظار محبوب خود صبر بر شدتها وسختيها نمايد، وآنها را در جنب اين امر بزرگ سهل وسبک شمارد. در خرايج از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است که به اصحاب خود فرمود: مى آيند گروهى بعد از شما که هر يک نفر از آنها ثوابش معادل ثواب پنجاه نفر از شما است. گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ما با شما بوديم در جنگ بدر واحد، و قرآن در تعريف ما نازل شد.

فرمودند که: شما به مشقتهايى که آنها مبتلا مى شوند مبتلى نشديد، وبه اندازه اى که آنها صبر مى کنند، صبر ننموديد. مولف گويد که: از براى مؤمن هيچ ابتلاء وشدتى عظيم تر از مفارقت وغايب بودن امام او نيست، واز همين جهت است افضليت مؤمنين اين زمان از مؤمنين زمانهاى قبل.

نهم : آن که همين که شخص منتظر به حد کمال رسيد، شدائد وسختيهایى که در انتظار بر او وارد مى شود، از آنها لذت مى برد، وبه سبب آن شوقى که به لقاى محبوب دارد احساس به آن المها نمى کند:

لذت ديواندگى درسنگ طفلان خوردن است

حيف ازآن اوقات مجنون راکه درهامون گذشت

دهم : آن که چون انتظار ومقام محبت شديد، خواب وخوراک شخص کم مى شود، بلکه کار به جايى مى رسد که التفات به هيچ چيز را مورد راجعه به خود نمى کند، واز خود بى خود مى شود، چنانچه اين حال از براى ائمه ماعليهم‌السلام در حال نماز اتفاق مى افتاد.

يازدهم : آن که چون انتظار کامل شد، شخص از هيچ چيز دنيا لذت نمى برد، بلکه لذت او منحصر است فقط در ذکر محبوب ومعشوقى که دارد. شيخ سعدى:

گر مرا هيچ نباشد نه به دنيا نه به عقبى

چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد

و بسط کلام در هر يک از اين مقامات منافى با اختصار است.

دوازدهم : از علامات انتظار، مهيا بودن از براى ورود محبوب است، و مهيا بودن از براى ظهور حضرت صاحب الامرعليه‌السلام . که به چند چيز حاصل مى شود:

اول: عزم حقيقى بر يارى ومتابعه آن جناب.

دوم: اينکه شخص خود را به صفات نيکو متصف نمايد، وصفات ذميمه که مبغوض اوست از خود دور نمايد. آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب کن تو خانه وپس ميهمان طلب

سوم: مواظبت در طاعات وعبادات واجبه ومستحبه وترک محرمات ومکروهات شرعيه.

چهارم: مهيا نمودن اسلحه.

پنجم: مرابطه، به نحوى که در کتاب وظيفه الانام ذکر نموده ام.

ششم: مواظبت در خواندن دعاى عهد نامه کوچک وبزرگ که در وظيفه الانام نقل نموده ام ودر کتاب زاد المعاد هم مذکور است. تمام شد کتاب نور الابصار فى فضيله الانتظار.

کنز الغنائم فى فوائد الدعاء للقائم

بسم الله الرحمن الرحيم وهو حسبى

«الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى محمد وآله سادات الورى، ولعنه الله على اعدائهم الى يوم الجزاء

اما بعد بنده شرمنده جانى محمد تقى ابن عبد الرزاق الموسوى الاصفهانى عفى الله تعالى عنهما به عرض برادران ايمانى مى رساند که: چون از جمله مهمات خاصه در اين اوقات، اهتمام نمودن در دعا گوئى به وجود مبارک اعلى حضرت اشرف ارفع امجد اقدس خاتم الوصيين و مجمع کمالات الائمه الراشدين مولانا حجه بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم الصلوه والسلام، و مسئلت نمودن تعجيل در فرج وظهور آن جناب است از حضرت واجب الوجود جل شانه، و اين مطلبى است که ائمه اطهارعليهم‌السلام اهتمام تمام در آن داشته اند، وبسيارى از دعاهاى آنها مشتمل است بر دعاى به وجود مبارک آن حضرت، وطلب فرج آن جناب را از حق تعالى نمودن، وبسيارى از ادعيه آنها مخصوصا

براى آن بزرگوازر بوده وعلماى اماميهرحمه‌الله در کتب قديمه وحديثه خود روايت فرموده اند، وحقير بعض آنها را در ابواب الجنات ومکيال المکارم روايت کرده ام.

از براى اين امر فوائد وخواص کثيره دنيويه واخرويه از آيات وروايات مستفاد مى شود، وآنچه اين اقل عباد جمع نموده ام زياده بر صد فائده است، که کتاب مکيال المکارم را به جهت آن وضع وتاليف نموده ام، وچون آن کتاب عربى است و عوام را از آن بهره نيست، لهذا عازم شدم بر آن که مختصرا اکثر آن فوائد را به لغت فارسى جمع نمايم، محض خدمتگزارى به آن بزرگوار و به برادران ايمانى که از اين فوائد محروم نمانند.

و ناميدم اين مختصر را به کتاب کنز الغنائم فى فوائد الدعاء للقائم، و مشتمل است بر يک مقدمه و هشت مطلب وي ک خاتمه. اما مقدمه در بيان امرى چند که لازم است تنبيه بر آن،

مطلب اول : در بيان اينکه افضل اعمال اداى حق مؤمن است، و اشاره به آن که حقوق آن جناب زيادتر و عظيم تر است از حق هر مؤمنى بر ما.

مطلب دوم : در اينکه يکى از اقسام اداى حق آن حضرت دعاء کردن به آن جناب، و مسئلت نمودن تعجيل در فرج و ظهور آن حضرت است از حق تعالى، ودعاى به آن جناب منافاتى ندارد با رفعت شان آن جناب، و احتياج ما در اصلاح امور خود به آن بزرگوار.

مطلب سوم : در بيان اهتمام ائمه اطهارعليهم‌السلام در دعاى در حق آن جناب و طلب کردن فرج و ظهور او از حضرت رب الارباب.

مطلب چهارم : در بيان سر زيادتى اهتمام ايشان به اين مطلب، و آن که هر قدر محبت شخص به آن جناب بيشتر است، اهتمامش در دعاى به آن حضرت بيشتر است.

مطلب پنجم : در بيان جمله اى از فوايد و منافع دنيويه که حاصل مى شود براى مؤمن، به برکت دعاى به آن جناب و طلب فرج و ظهور آن حضرت را از حق تعالى نمودن.

مطلب ششم : در بيان جمله اى از فوايد و منافع اخرويه اين عمل شريف.

مطلب هفتم : در بيان اوقاتى که اهتمام به اين امر بيش از وقتهاى ديگر است.

مطلب هشتم : در نقل بعضى از دعاهاى مرويه از ائمه معصومينعليهم‌السلام از براى حضرت صاحب الزمان روحى وارواح العالمين فداه.

مقدمه

بدان که در جمله اى از اخبار مرويه از ائمه اطهارعليهم‌السلام نهى شده است از تعجيل نمودن در امر ظهور حضرت صاحب الامرعليه‌السلام ، و فرموده اند که عجله کردن در اين مطلب سبب هلاک شخص مى شود (مراد از هلاک کفر وخروج از ايمان است که سبب هلاکت مى شود)، واين روايات منافاتى ندارد با اخبار متعدده که امر فرموده اند به طلب تعجيل در فرج و ظهور ايشان از خداوند عالميان جل شانه.

و بيان مختصر نزديک به فهم عوام در تحقيق اين مقام اين است که: عجله اى که مذمت آن در اخبار وارد شده و موجب هلاک انسان و ضرر و خسران او مى شود در امر ظهور آن حضرت، بر سه قسم است:

اول : عجله اى که سبب نااميدى از فرج و ظهور آن حضرت شود، يعنى به جهت کم طاقتى وکم صبرى تعجيل کند و بگويد: اگر شدنى بود تا حال بايد شده باشد. و اين حرف آخر کار (نعوذ بالله) راجع مى شود به انکار ظهور قائم منتظرعليه‌السلام .

دوم : عجله اى که منافى با تسليم ورضاى به امر خداوند جل شانه باشد، که بگويد: چرا ظاهر نمى شود وبراى کى گذاشته؟ وبرگشت اين اعتراض بر خداوند عز وجل است، وچنين کسى تابع شيطان است که ايراد به خدا گرفت، بلکه بايد شخص دعاء بکند واگر هم حق تعالى تاخير در اجابت فرمود، آن را مطابق حکمت بداند.

سوم : عجله کردن که سبب متابعت وپيروى نمودن مدعيان کذبه وداعيان باطل شود. چون تعجيل دارد وکم طاقت است، پيش از ظاهر شدن علامتهاى حتميه وآثار مرويه از ائمهعليهم‌السلام به مدعيان باطل اعتماد مى کند وبه محض خيال وشبهه وتاويل، ارادت به شيطانهاى بصورت انسان پيدا مى کند، به اميد آن که موعود منتظر باشد، چنانچه بسيارى مردم به اين سبب هلاک شدند (يعنى از دين برگشتند)، با وجود آن که از براى امامعليه‌السلام علامتهاى مخصوصه قطعيه هست مطابق عقل ونقل، که تا آنها در او يافت نشود نبايد اعتماد نمود:

يکى آن که بايد هيچ وقت از او معصيتى صادر نشده باشد، ديگر آن که بشخصه ونسبه معروف باشد، ديگر آن که عالم به جميع احکام الهيه وجميع لغات باشد، ودر هيچ مسئله عاجز نشود، ومحتاج به پرسيدن از غير وديدن در کتاب نباشد، ديگر آن که معجزه از او صادر شود، يعنى کارى که از هيچ کس مثل آن صادر نشود، مثل تکلم کردن درختها وحيوانات با او وزنده شدن مرده به دعاى او ونسوزانيدن آتش بدن او را وامثال اينها، که مکرر از ائمه اطهار صادر مى شد، واگر چنين نباشد با ديگران فرقى ندارد.

ودر غيبت نعمانى(۲) از حضرت صادقعليه‌السلام مروى است که فرمودند: هر گاه کسى ادعاى قائم بودن کرد، از او بطلبيد امور عظيمه اى را که غير امام کسى از عهده آنها بر نمى آيد. وديگر آن که مبين احکام دين خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، نه آن که چيزى از پيش خود جعل واختراع نمايد.

و غير اينها از امورى که در اين مختصر گنجايش ندارد. واز براى وجود مبارک امام زمان ما عجل الله تعالى فرجه وظهور را وبخصوص علامتها و خصوصيتهاى چندى تعيين شده، که براى هيچ کس پنهان نماند و اسباب شبهه نشود، و جميع عالميان با اختلاف زبانها بر آن مطلع شوند. و اين عاصى بعضى از آنها را در کتاب وظيفه الانام ضبط نموده ام، وعلماى سابقين مانند شيخ نعمانى و صدوق و مجلسى و غير اينها رحمهم الله تعالى در کتابهاى خود جمع فرموده اند.

در خانه اگر کس است يک حرف بس است

اداى حق مؤمن

بدان که در کتاب اصول کافى به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده که فرمودند: عبادت کرده نشده است خداوند عالم جل شانه به چيزى که افضل باشد از اداء نمودن حق مؤمن.

و در احتجاج از حضرت امام حسن عسکرىعليه‌السلام روايت شده که فرمود: هر کس معرفتش به حقوق اخوان مؤمنين بيشتر است واداى حقوق آنها را نيکوتر مى کند، شان او نزد حق تعالى عظيم تر است. چون دانستى اين مطلب را پس بدان که در جميع اهل عالم هيچ کس حقوقش بر تو بيشتر نيست از امام زمان توعليه‌السلام ، که به مقتضاى احاديث کثيره قطعيه، هستى تو و بقاى تو و سکون و آرام تو در اين عالم، وتمام نعمتهائى که به تو مى رسد، وروزى يى که مى خورى و آبى که مى آشامى، به برکت وجود مبارک است، و آنچه هست از منافع ذات مقدس اوست، مانند آفتاب وقتى که زير ابر پنهان باشد هر چند ديده نمى شود لکن تمام عالم از نور او روشن است وفوائد او به همه چيز مى رسد:(۳)

اگر نبودن ز يمن وجود اقدس او

بپا نبود نه ارض وسماء نه ماه ونه سال

و اين عاصى جمله اى از حقوق آن جناب را با دليل وبرهان در باب سوم مکيال المکارم ذکر نموده ام. و اعظم تمام حقوق حق امامعليه‌السلام بر رعيت است، چنانچه در روضه کافى ا حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام مروى است که فرمودند:

بزرگترين حق هائى که حق تعالى واجب فرموده است حق والى است (يعنى امام بر رعيت). وچون اين مطلب واضح شد، بدان که ما هر قدر سعى کنيم نمى توانيم حق آن حضرت را چنانچه بايد وشايد اداء کنيم، پس بايد از آنچه مى توانيم کوتاهى ننمائيم، زيرا که در روز قيامت به مقتضاى آيات وروايات، اين مطلب از جمله امورى است که از هر کسى پرسش ومواخذه خواهد شد.

چنانچه در تفسير آيه شريفه( ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) روايت شده. وطريق اداء نمودن حق آن حضرت اهتمام در اطاعت وفرمانبردارى اوست بعد از معرفت به او صلوات الله عليه، زيرا که او صاحب امر است بر ما وحق تعالى فرموده:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ ) . يعنى: اى مؤمنها فرمانبردارى نمائيد خدا را، وفرمانبردارى نمائيد پيغمبر او را، وفرمانبردارى نمائيد صاحبان امر ز خود را.

که مقصود وجود مبارک امام زمانعليه‌السلام ويازده نفر آباء طاهرين اويند. و از جمله فرمانهاى مطاعه او، که در توقيع شريف مروى در کمال الدين واحتجاج وبحار ذکر شده اين است: «و اکثروا الدعاء بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم .» يعنى: بسيار دعاء کنيد واز حق تعالى سؤال نمائيد تعجيل در فرج مرا، زيرا که اين فرج وگشايش کار شماها است.

پس بايد هر مؤمنى کمال اهتمام در انجام اين فرمايش مطاع داشته باشد، خصوصا به ملاحظه آن که جميع جهاتى که مقتضى دعاء نمودن در حق کسى مى شود، در وجود اقدس آن حضرت جمع است، چنانچه اين احقر آنها را مفصلا به ترتيب حروف الفبا در باب چهارم مکيال المکارم جمع نموده ام.

تحقيق در امر دعا

چون دانستى که يکى از اقسام اداى حق آن جناب دعاى به آن حضرت و سؤال نمودن تعجيل در فرج و ظهور اوست از حق تعالى شانه، بدان که منافاتى نيست در اين مطلب با آن که ماها در جميع امور احتياج به آن جناب داريم، و آن بزرگوار واسطه در تمام فيوضات است، و بزرگ تر شاهد بر اين مدعى، امر فرمودن خود آن حضرت است ما را به اين دعاء. وتقرير مطلب را به چند وجه مى توان نمود:

اول : آن که با وجود آن که حضرت ايشان کامل در تمام صفات ووسيله جميع فيوضات هستند، لکن به مقتضاى بشريت، بعض امورى که لازمه بشريت است، از قبيل هم وغم ومحنت والم وابتلاء و مرض، بر ايشان عارض مى شود، وحق تعالى براى دفع اين امور اسبابى قرار داده که يکى از آنها دعاء است، ولهذا خودشان دعاء مى کردند، بلکه ديگران را امر به دعاى در حق ايشان مى فرمودند. پس ما هم به مقتضاى محبت به آن جناب، بايد دعاى به آن وجود مبارک را، از اهم امور لازمه خود قرار دهيم، واين اصلا منافاتى با رفعت مقام آنها نداشته وندارد.

دوم : آن که به مقتضاى حديث مروى در کتاب غيبت شيخ نعمانىرحمه‌الله از حضرت امير المؤمنينعليه‌السلام وتوقيع مروى در احتجاج، يک سبب غايب شدن امام زمان ماعليه‌السلام ، کثرت معصيتهاى ما است. پس چون مانع ظهور آن جناب از جانب ماها است، ماها بايد اقدام در رفع مانع بکنيم، به توبه کردن واهتمام در دعاء و طلب ظهور و فرج براى آن جناب نمودن.

سوم : آن که دعاء به منزله هديه است، وهديه بردن براى کسى دليل حاجت آن شخص بزرگ نيست، بلکه علامت احتياج آن هديه برنده ومحبت اوست به آن شخصى که براى او هديه مى برد. وتفصيل اين امور را با بعض وجوه ديگر در باب پنجم مکيال المکارم ذکر نموده ام.

دعاى ائمه

پوشيده نيست بر کسى که تتبع وممارست در حالات ودعوات ائمه طاهرينعليهم‌السلام داشته باشد اينکه، چقدر اهتمام در امر دعاء نمودن به حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام و مسئلت فرج آن جناب از خداوند عالميان جل شانه داشته و دارند، واگر بخواهى اندکى بر صدق اين مدعى آگاه شوى، ملاحظه کن دعاى حضرت اميرعليه‌السلام را در ضمن حديث مروى در غيبت نعمانى.

و دعاى حضرت سيد الساجدينعليه‌السلام را در روز عرفه در حيفه و بعد از نماز ظهر و نماز عصر روز جمعه مروى در جمال الاسبوع، و دعاى حضرت صادقعليه‌السلام را به آن حضرت بعد از نماز ظهر مروى در فلاح السائل وبحار، ودعاى آن حضرت را صبح بيست و يکم ماه رمضان مروى در اقبال، و دعاى حضرت امام موسى کاظمعليه‌السلام را بعد از نماز عصر مروى در فلاح السائل، و دعاى حضرت امام رضاعليه‌السلام را مروى در جمال الاسبوع، و دعاى امام محمد تقىعليه‌السلام را مروى در کافى، و دعاى امام حسن عسکرىعليه‌السلام مروى در مهج الدعوات و دعاى مروى از خود آن جناب مروى در کمال الدين، و قنوت نماز ظهر جمعه مروى در جمال الاسبوع، و دعاى بعد از دو رکعت اولى نماز نافله شب مروى در مصباح المتهجد و مفتاح الفلاح، و دعاى روز بيست و پنجم ماه ذى قعده، و دعاى صبحهاى روزهاى جمعه، و دعاى بعد از نمازهاى فريضه، و دعاى وقت رفتن به مسجد در روز جمعه و دعاى افتتاح، و غير اينها که ذکرش موجب طول است، بلکه از عبارت دعاى روز عرفه و روايت مرويه در جمال الاسبوع در باب قنوت روز جمعه، و بعض ادله ديگر ظاهر مى شود که مؤمن هر دعائى که مى نمايد، بايد ابتداء کند به دعاى از براى حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه وظهوره.

وچون در اين رساله بنابر اختصار است به همين مقدار اقتصار مى نمايم. وشيخ جليل محمد بن ابراهيم نعمانىرحمه‌الله به سندش از حضرت صادقعليه‌السلام روايت کرده که: در روزهاى جمعه گذاشته مى شود از براى حضرت رسول وحضرت امير المؤمنين وحضرت امام حسن وحضرت امام حسينعليهم‌السلام در نزد عرش حق تعالى منبرهائى از نور، پس بر آن منبرها بالا مى روند، وجمع مى شوند نزد آنها ملائکه وارواح پيغمبران ومؤمنان، وگشوده مى شود درهاى آسمان، پس چون وقت ظهر جمعه مى شود آن حضرت دعاء مى کنند که: خدا يا نزديک گردان آن وعده اى را که در کتاب خود در اين آيه شريفه داده اى:( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ) تا آخر آيه (يعنى وعده داده است خداى تعالى به کسانى که ايمان آورده اند وعمل نيکو مى کنند اينکه آنها را جانشينان نمايد در زمين) واين وعده ظهور واستيلاى امام زمانعليه‌السلام ورجعت حقه ودولت منتظره ائمه اطهار است در آخر الزمان.

پس ملائکه وپيغمبران نيز مثل اين دعاء مى کنند، آن گاه حضرت رسول وامير المؤمنين وامام حسن وامام حسينعليهم‌السلام سجده مى نمايند ومى گويند: خدايا غضب نماى بر کسانى که هتک حرمت تو را نمودند، وبنده هاى پسنديده تو را کشتند وبندگان نيکوکار تو را خوار کردند. پس تقدير مى فرمايد خدا آنچه را مى خواهد، واين در روزى است که معلوم است نزد خداوند جل شانه.

حقير گويد: مرا در زمان ظهور واستيلاى حضرت صاحب الامرعليه‌السلام است، چنانچه در روايات ديگر تصريح شده، واگر کسى توهم کند که البته دعاهاى آن بزرگواران مستجاب است، پس چرا اين قدر ظهور آن جناب عقب افتاده؟ مى گوئيم: ماها آگاه نيستيم به وقت ظهور آن حضرت که چه زمان است، پس چه استبعاد دارد که حق تعالى شانه مقدر فرموده باشد ظهور آن جناب را در زمان بسيار دورى، اگر حضرت پيغمبر وائمه وملائکه وانبياء ومؤمنين دعاء نکنند به جهت تعجيل در ظهور آن حضرت.

و در زمانى نزديکتر مقدر فرموده ظهور اين امر را اگر اهتمام در اين دعاء بنمايند، لکن هنوز آن زمان نزديکتر نرسيده است و جوابهاى ديگر هم از اين توهم داده ام، در مکيال المکارم مذکور است. و در روايتى وارد است که از زمانى که حق تعالى مستجاب فرمود دعاى موسى و هارون را، تا زمانى که بر فرعونيان غلبه کردند چهل سال طول کشيد، پس مؤمن بايد صبر نمايد واز دعاء کردن خسته نشود.

سر اهتمام ائمه در دعا براى ظهور امام زمان

در بيان سر زيادتى اهتمام ائمه طاهرينعليهم‌السلام در دعاى به حضرت صاحب الزمان وطلب فرج و ظهور آن جناب را از خداوند عالميان، ودر اين مختصر به يک وجه اکتفاء مى نمايم: بدان که دعاء کردن به کسى، فرع محبت به آن کس است، واعظم اسباب محبت ودوستى آن است که شخص وجود کسى را خير بداند، که بودن خير در وجود هر کسى مقتضى وموجب محبت اوست.

پس هر قدر معرفت شخص انسانى به وجود خير در وجود کسى کاملتر شد محبتش به او کاملتر مى شود، و هر قدر محبتش کاملتر شد تعلقش در دعاى به وجود او کاملتر و زيادتر مى شود، و واضح است که حقيقت معرفت و شناسائى به وجود مبارک حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه و خيرات وجود اقدس او به نحو اکمل، براى هيچ کس ممکن و ميسر نيست، مگر حضرت رسول الله و ائمه طاهرين صلى الله عليه وعليهم.

زيرا که آنها از شجره طيبه واحده مى باشند، وکسى ديگر از مخلوقات نمى تواند احاطه به شئونات آنها نمايد، لهذا محبت آنها هم به آن جناب اکمل واعظم محبتها است. وهمين کافى است از براى شدت اهتمامشان به دعاى به وجود مبارک او، وطلب فتح ونصرت وفرج از براى او.

و از اين بيان ظاهر شد نکته فرمايش حضرت صادقعليه‌السلام در حديثى که شيخ نعمانىرحمه‌الله در کتاب غيبت روايت کرده که فرمود: اگر من درک مى نمودم زمان حضرت قائمعليه‌السلام را، تا زنده بودم خدمت او را مى نمودم. وهمچنين مؤمنين هر کدام که معرفتشان به آن حضرت و خيرات وجود مبارک او کاملتر است، محبتشان هم کاملتر است، و هر چه محبتشان کاملتر باشد، اهتمامشان در دعا گوئى به آن حضرت کاملتر وزيادتر است.

يا رب آن طلعت زيبا ز پس پرده غيب

آنچه مانع ز ظهورش شده از جا بردار

دشمنانش همه تن ها ز روان خالى ساز

تو برون آور وما را به لقايش برسان

وآنچه اسباب ظهور است برايش برسان

دوستانش همه را بوسه به پايش برسان


12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33