ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه9%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31351 / دانلود: 3656
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

و در زمان خلافت خود آنان را از مسجد طرد كرد.(١٠٧٩) هارون بن معروف می گويد، محمد بن سلمه حرانى از ابن اسحاق از نافع از ابن عمر نقل می كند كه گفت: عمر وارد مسجد شد، و در مسجد حلقه هائى از مردم ديد، پرسيد اينها چه كسانى هستند؟ گفتند: اينها قصه گويان هستند.

گفت: قصه گويان يعنى چه؟ ما آنها را بر يك قصه گو جمع می كنيم كه روزهاى شنبه ى هر هفته برايشان قصه بگويد، آنگاه تميم دارى را بر اين كار مأمور كرد. موسى بن مروان برقى می گويد، محمد بن حرب خولائى از زبيرى از زهرى از سائب بن يزيد نقل می كند كه: در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر، قصه گوئى وجود نداشت، و اولين كسى كه قصه گوئى كرد تميم دارى بود، كه از عمر بن الخطاب اجازه گرفت تا ايستاده بر مردم قصه گوئى نمايد و عمر هم به او اجازه داد.

عمر از تميم مسيحى و كعب الاحبار درخواست كرد تا براى مسلمانان قصه هاى اهل كتاب را بيان كنند اما خداوند تعالى فرمود:( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ ) (١٠٨٠) يعنى «ما بهترين حكايات را به وحى اين قرآن بر تو می گوئيم هرچند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى».

( وَ كُلا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ ) .(١٠٨١)

يعنى «ما همه ى حكايات اخبار انبيا را بر تو بيان می كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم و در اين ـ شرح حال رسولان ـ طريق حق و راه صواب بر تو روشن شود و اهل ايمان را پند و عبرت و تذكر باشد».

زهرى می گويد: او (عمر) و ابن عباس در مجلس درس او نشستند.

ابوعاصم مرّة می گويد: او (عمر) در مجلس تميم نشست در حاليكه مشغولِ قصه گوئى بود و از او شنيد كه می گويد: «از لغزش عالم برحذر باشيد»، عمر خواست درباره ى اين لغزش سؤال كند، اما روا ندانست كلام او را قطع كند.

او (ابوعاصم) می گويد: عمر و ابن عباس با يكديگر گفتگو می كردند و تميم مشغول قصه گوئى بود، و قبل از آنكه از سخن گفتن فارغ شود، از جاى خود برخواستند.(١٠٨٢)

ابن ابى رجاء می گويد، ابراهيم بن سعد از ابن شهاب نقل می كند كه گفت: درباره ى قصه گوئى از من سؤال كردند، گفتم: فقط در زمان عمر بوجود آمد، قبلا وجود نداشت، تميم از او خواست تا در روز جمعه يك مقام داشته باشد و به او اجازه داد و باز از او خواست تا مقام ديگرى به او بدهد، او نيز مقامی ديگر در روز شنبه به او داد. و چون عثمان به خلافت رسيد مقام ديگرى به او اضافه كرد، (ناگفته نماند كه مقام همان محل القاى سخنرانى در حال قيام است) و به اين ترتيب (در هر هفته) سه روز سخنرانى می كرد.

محمد بن يحيى می گويد، عبدالله بن موسى تميمی از ابن اسامة بن يزيد از شهاب نقل می كند كه گفت: اولين شخصى كه در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصه گفت، تميم دارى بود، از عمر اجازه خواست تا مردم را يك بار در هفته به ياد خدا اندازد، و عمر قبول نكرد، بار ديگر اجازه خواست، اين بار نيز قبول نكرد، تا آنكه اواخر حكومت عمر فرا رسيد، پس به تميم اجازه داد، از روز جمعه دو روز را موعظه كند و تميم اين كار را ادامه می داد.(١٠٨٣)

از سائب بن يزيد نقل شده است كه می گفت: در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر قصه گوئى وجود نداشت. اولين كسى كه قصه گوئى كرد تميم دارى بود كه از عمر اجازه خواست تا بر مردم به حال ايستاده قصه بگويد و عمر به او اجازه داد.(١٠٨٤) و ظاهراً عمر به مرد ديگرى نيز اجازه داد تا در مكّه قصّه بگويد، از ثابت نباتى نقل شده است كه گفت: اولين كسى كه قصه گفت عبيد بن عميره در زمان عمر بن الخطاب بود.(١٠٨٥)

ابن اثير ذكر كرده است كه عبيد بن عمير بن قتاده قصه گوى اهل مكّه بود. و با آن كه بخارى می گويد او پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديده است اما مسلم می گويد او در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد گرديد.(١٠٨٦)

ذهبى در «ميزان الاعتدال» دربارهى او می گويد: او را كسى نمی شناسد و فقط ابن ابى ذئب از او ياد كرده است.(١٠٨٧)

ابن حجر عسقلانى در دو كتاب خود، «الاصابه» و «لسان الميزان»، نامی از عبيد بن عمير نياورده است و ابن منظور در كتاب «مختصر تاريخ دمشق» نيز از او ذكرى نكرده است. بنابراين اگر به فرض و احتمال عبيد بن عمير قصه گوى اهل مكه باشد، به حتم و يقين تميم قصه گوى اهل مدينه بود.

از جمله ى مسيحيانى كه با فريبكارى وارد اسلام شدند و در حديث دروغ گفتند، ابن جريح رومی است كه در سال ١٥٠ هجرى از دنيا رفت، و بخارى او را توثيق نمی كرد، البته بخارى در اين مطلب بر حق بود.

ذهبى در كتاب «تذكرة الحفاظ» می گويد: او نسبى رومی داشت و مسيحى الاصل بود و بعضى از علما درباره ى او می گفتند: او وضع حديث می كرد.(١٠٨٨)

بخاطر زيادى تعداد راويان ساختگى و دروغگو، حافظ دارقطنى گفته است كه: حديث صحيح در بين احاديث دروغين چون يك موى سفيد در پوستِ گاوِ سياه است.(١٠٨٩)

سپس قصه گوئى در زمان امويان پيشرفت كرد و دروغ و افترا بر خدا و رسول او بيشتر گرديد.

عبدالله بن بريده می گويد ابوبريده گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبح از خواب بيدار شد و بلال را صدا زد و فرمود: «اى بلال چه كردى كه در بهشت بر من سبقت گرفتى؟ داخل بهشت نشدم مگر آنكه صداى زيورآلات تو را در مقابل خود شنيدم، ديروز داخل بهشت شدم و همان صدا را در مقابل خود شنيدم. و بر قصر مربّع سر به فلك كشيده اى از طلا عبور كردم، پس گفتم: اين قصر از كيست؟ گفتند: براى مردى از عرب است، گفتم: من عرب هستم! اين قصر از كيست؟ گفتند: براى مردى از قريش است، گفتم: من از قريش هستم، اين قصر از كيست؟ گفتند: براى مردى از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! گفتم: من خود، محمد هستم! اين قصر از كيست؟ گفتند: از آنِ عمر بن الخطاب است».

بلال عرض كرد: اى رسول خدا، هيچگاه اذان نگفتم مگر آنكه دو ركعت نماز خواندم و هيچ گاه بى وضو نشدم مگر آنكه وضو گرفتم و به نظرم رسيد خداوند از من دو ركعت نماز می خواهد. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بخاطر همين دو كار بود.(١٠٩٠)

در اينجا راوى بلال و عمر را برتر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تصوير كشيد.

و بدين ترتيب، قصه گويان، در دست دولت، تبديل به وسيله اى نيرومند شدند، تا اهداف خود را اثبات و دشمنان خود را دور و افكار خود را ترويج كنند و به درجه اى رسيدند كه معاويه در روزى كه براى جنگ با امام حسنعليه‌السلام به كوفه رفت، همين قصه گويان را به همراه خود برد.(١٠٩١)

پس از آن همين قصه گويان، فتنه بينِ شيعيان و سنيان را به سال ٣٦٧ هجرى، ترويج كردند، و عضدالدوله آنان را از اين عمل باز داشت.(١٠٩٢)

بدين ترتيب، احاديث و قصه ها در فضيلت دادن اصحاب بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همه جا منتشر گرديد و تميم و كعب، اساس و زيربناى قصه گوئى معارض با خدا و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسلام را پايه ريزى كردند.

از عايشه نقل شده است كه گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود كه همهمه و سروصداى چند بچه بگوش رسيد. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست كه ناگاه حبشه را ديد كه می رقصيد و بچه ها اطراف او بودند، حضرت فرمود: اى عايشه، بيا نگاه كن، پس آمدم و چانه ى خود را بر شانه ى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذاشتم. و مشغول نگاه كردن به آن رقاصه از بين شانه و سر آن حضرت، شدم. حضرت فرمود: آيا سير نشدى؟ آيا سير نشدى؟

عايشه می گويد: من براى آنكه منزلت خود را نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانم به گفتنِ نه، نه مشغول شدم. كه ناگاه سروكله عمر پيدا شد، عايشه می گويد: پس مردم از دور آن زن رقاصه پراكنده شدند. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من به شياطين جن و انس نگاه می كنم كه از عمر فرار كرده اند.

عايشه می گويد: پس از آن بازگشتم.(١٠٩٣)

امثال اين احاديث بعد از زمان عمر و در راستاى ستايش از او و بدگوئى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساخته شده بودند.

و به عايشه ى ام المؤمنين در زمان ابوبكر و عمر منصب فتوى دهنده و مرجع دينى داده شد، لذا با فتواهاى خود از دولت حمايت می كرد.

و چون نسبت به عثمان نظر بدى داشت، اقدام به صادر كردن فتوائى به مهدورالدم بودن وى نمود، و چنين گفت: نعثل را بكشيد او كافر شده است.(١٠٩٤)

و در عمل، آن مرد سياهى كه عثمان را ذبح كرد، می گفت: من نعثل را كشتم.

قصه گويان و از جمله ى آنها عبيدالله بن عمر، بسيار شدند و معاويه بعد از نمازِ صبح، پاى سخن قصه گو می نشست و عمر بن عبدالعزيز نيز چنين می كرد. و قصه گوى عمر بن عبدالعزيز محمد بن قيس بود.(١٠٩٥)

و تبيع بن عامر، پسر زنِ كعبالاحبار، قصهگو بود.(١٠٩٦) و ابوهريره هم قصهگو بود، و مادر حسن بصرى براى زنها قصهگوئى می كرد.(١٠٩٧)

و از احاديثى كه بر دست قصه گويان و پيروان آنها به ناحق و ناروا شايع شد، اين احاديث هستند: «اگر پيامبرى بعد از من باشد به حتم عمر بن الخطاب است »(١٠٩٨) و «اگر در ميان شما مبعوث نمی شدم حتماً عمر مبعوث می شد».(١٠٩٩)

و شاعرى، شعرى براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرود، پس عمر وارد شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شاعر اشاره كرد ساكت شود، و چون عمر خارج شد فرمود: ادامه بده و شاعر ادامه داد، پس عمر بازگشت و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى بار ديگر اشاره به سكوت نمود، و چون عمر خارج شد، شاعر درباره ى او سؤال كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: او عمر بن الخطاب است، او مردى است كه باطل را دوست ندارد.(١١٠٠)

هدفِ راوى اين حديث آن است كه ـ العياذ بالله ـ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهل باطل و دوستدار باطل است.

و در زمانى كه عمر بن الخطاب منصب قصه گوى مسجد را اختراع كرد خداوند تعالى اين وظيفه را منحصر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرده بود. زيرا در حديث آمده است كه: روزى امام حسنعليه‌السلام عبور می كرد، در حاليكه يك نفر قصه گو بر در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول قصه گوئى بود. امام حسنعليه‌السلام فرمود: تو كيستى؟

گفت: اى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، من قصه گو (پند دهنده) هستم.

حضرت فرمود: دروغ گفتى، محمد همان قصه گو (پند دهنده) است. خداوند عزوجل فرمود:( فَاقْصُصِ الْقَصَصَ ) (١١٠١) يعنى «تو قصه ها را بيان كن». گفت: پس من موعظه كننده و تذّكر دهنده هستم. حضرت فرمود: دروغ گفتى، محمد همان تذكر دهنده است. خداوند عزوجل فرمود:( فَذَكِّرْ إِنّما أَنْتَ مُذَكِّرُ ) (١١٠٢) يعنى «پس تذّكر ده و صرفاً تو تذكر دهنده هستى». گفت: پس من كه هستم؟ فرمود: تو متكلّف از مردان هستى.(١١٠٣)

پس از آن مجالس قصه گويان در مساجد مسلمانان پراكنده شدند.(١١٠٤) و مادر امام ابوحنيفه، گفتار قصه گو را بر فتواى پسرش ترجيح می داد،(١١٠٥) در حاليكه احمد بن حنبل قصه گويان را تكذيب می كرد.(١١٠٦)

شعبى نيز آنان را تكذيب كرد.(١١٠٧) و از دروغهاى اين قصه گويان می توان به قصه ى غرانيق و قصه ى داود و اوريا اشاره نمود.(١١٠٨)

اصحاب و از جمله ى آنها ابن مسعود نيز آنان را تكذيب كردند.(١١٠٩)

كعب الاحبار و مقام مرجعيت

يهوديان تلاش می كردند اسلام را نابود كنند، زيرا عبدالله بن سلام از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست كرد بر شنبه (روز يهوديان) بماند و در نماز خود از تورات بخواند اما آن حضرت اجازه نداد.(١١١٠) پس از آن احبار ديگرى به دروغ اسلام آوردند، كه در ضمن آنان كعب الاحبار بود.

كعب الاحبار تبديل به مرجعى عام براى دولت شد كه خليفه، در تمام شئون دولت، به او رجوع می كرد.

سليمان بن يسار می گويد: عمر بن الخطاب براى كعب نامه نوشت و از او خواست منزلگاه ها را برايش انتخاب كند. پس كعب نوشت: «اى اميرمؤمنان، خبردار شديم تمام اشياء با هم اجتماع كردند، پس سخاوت گفت: يمن را می خواهم و حسن خلق گفت: من همراه تو هستم و جفا گفت: حجاز را می خواهم، بلافاصله فقر گفت: من نيز به همراه تو هستم، جنگ گفت: شام را می خواهم، پس شمشير گفت: من همراه تو هستم...».(١١١١)

و عمر از كعب راجع به علىعليه‌السلام و خلافت سؤال كرد و گفت: درباره ى على چه می گوئى؟ رأى خود را بگو و ياد كن پيش شما چه مطلبى درباره ى او وجود دارد؟(١١١٢)

عمر درباره ى خليفه ى آينده از كعب سؤال كرد، و گفت: نزد شما امر خلافت به چه كسى خواهد رسيد؟(١١١٣)

پيشگوئى يكى از علماى اهل كتاب مبنى بر آنكه عمر در آينده بر تمام شهرها مسلط می شود، و موقعيت فرهنگى بالاى اهل كتاب قبل از اسلام در نظر بعضى از مردم، تأثير بزرگى در سؤال كردن عمر از اهل كتاب داشت.

در كتابهاى ابى احمد عسكرى آمده است كه: عمر همراه وليد بن مغيره، براى تجارت به شام می رفت، و چون به بلقاء رسيد، مردى از علماى روم با او ملاقات كرد، و مشغول نگاه كردن به او شد و بسيار در عمر نگاه می كرد، سپس گفت: اى جوان گمان می كنم نامت عامر يا عمران يا چيزى شبيه به اين نامها باشد.

(عمر) گفت: نام من عمر است، گفت: رانهاى خود را نشان بده، عمر چنين كرد و در يكى از آنها خالى وجود داشت كه به اندازه ى گودىِ كفِ دست بود، پس از او خواست تا سر خود را نشان دهد، پس او را طاس يافت و از او خواست تا به دست خود تكيه دهد، پس او را هم چپ دست و هم راست دست يافت. پس به او گفت: تو پادشاه عربها هستى، عمر از روى استهزاء خنديد. عالم گفت: آيا می خندى؟ به حق مريم بتول تو پادشاه عربها و پادشاه روميان و پادشاه فارس هستى، و عمر در حالى او را ترك كرد كه كلام او را ناچيز می شمرد. عمر بعدها درباره ى آن واقعه گفتگو می كرد و می گفت: آن مرد رومی سوار بر الاغ دنبالم می آمد و پيوسته همراه من بود تا وليد كالاى خود را فروخت و با قيمت آن عطر و لباس خريد و به حجاز بازگشت، ولى مرد رومی همچنان دنبالم می آمد و از من چيزى نمی خواست و هر روز دست مرا می بوسيد....(١١١٤)

كعب امر مهمی را ابداع كرد كه موجب شد بسيارى از مردم پيرو او شوند، زيرا می گفت: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است».(١١١٥)

و چون مسلمانان از خواندن زبان عبرى ناتوان بودند، در دست كعب و امثال او اسير گرديدند كه هر آنچه را بدان تمايل داشت و می پسنديد به اسم «قال الله تعالى فى الكتاب المقدس» يعنى خداوند تعالى در كتاب مقدس فرمود، نقل می كرد.

و با همين نيرنگ، كعب مرجع مهمی براى گروهى از مسلمانان گرديد و آنها را به هر جا می خواست پيش می برد، البته اين مطلب درباره ى كسانى بود كه متوجه دروغهاى او نمی شدند، اما ديگران سخنان او را به كنارى انداختند، و كسانى كه در خط كعب كشيده شدند، در زمره ى يهودى زدگان قرار گرفتند و حديثى از كعب به نام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كردند كه در آن چنين آمده بود: از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و هيچ حرجى بر شما نيست.(١١١٦)

اخبار ديگر ذكر می كنند كه، عبدالله بن عمروعاص، كه يكى از شاگردان كعب الاحبار بود، در جنگ يرموك به دو خورجين از علوم اهل كتاب دست يافت، و از همان علوم حديث می گفت، و ابن حجر اضافه می كند كه: «به همين جهت ائمه ى تابعينِ بسيارى، از اخذِ حديث او اجتناب می كردند».(١١١٧)

تورات تحريف شده، به قوم يهود خطاب كرده می گويد: پروردگار، تو را انتخاب كرد تا براى او ملتى خاص و برتر و بالاتر از تمام ملتهاى روى زمين باشى.(١١١٨)

و از ادله ى موجود نزد يهوديان كه می گويد اين قوم بالاتر از بقيّه ى ملتهاست، اين حديث است كه می گويد: «خداوند در طول شب با يعقوب كشتى گرفت و از دست او عاجز شد!؟» بلكه خداوند از رها شدن و فرار از يعقوب عاجز ماند، به همين جهت باري تعالى ناچار شد عواطف يعقوب را به حركت آورد و التماس كند تا وى را رها كند، لذا چنين گفت: «مرا رها كن فجر طلوع كرد».

يعقوب گفت: رهايت نمی كنم اگر مرا مبارك نكنى. پس پروردگار او را مبارك نمود و نام او را اسرائيل گذاشت. يعنى كسى كه با خدا كشتى می گيرد و مبارزه می كند! و همين احاديث رسواكننده و خنده آور، در زمان كعب و عبدالله بن سلام و تميم دارى مرجع مسلمانان شدند و كعب و تميم، چنين احاديثى را براى انحراف مسلمانان، در روز جمعه و بقيه ى روزهاى هفته آنهم در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطرح می كردند. و اين درحالى بود كه يهوديان به مردم جهان به ديده ى برده نگاه می كردند، زيرا در كتاب تلمود آمده است كه: ما ملت برگزيده ى خدائيم، و احتياج به دو نوع حيوان داريم، يك نوع حيوان زبان بسته، همچون چهارپايان و احشام و پرندگان و نوع ديگر حيوان انسانى است، و اين نوع، تمامِ ملتهاى شرق و غرب عالم هستند.

كعب موفق شد عمر را در بسيارى از امور قانع كند، امورى مانند رفتن به شام و نرفتن به عراق و والى نمودن معاويه و والى نكردن علىعليه‌السلام و اهتمام به صخره ى بيت المقدس و تميز كردن آن، در حالى كه آن صخره بالاتر از گوساله ى بنى اسرائيل نبود.

كعب از عمر خواست در صورت احتياج، لازم نيست به فرمانهاى خدا عمل كند، عمر هم قبول كرد.(١١١٩)

در عام الرماده، در سال ١٨ هجرى، كعب به عمر گفت: بنى اسرائيل هرگاه گرفتار چنين قحطى می شدند به خويشاوندان پيامبران متوسل می شدند و باران می طلبيدند.

در اينجا رواياتى آمده است كه عمر چنين گفت: اين عموى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادر پدر او و سرور بنى هاشم، عباس است. انس می گويد: عمر گفت: خدايا به پيامبرت متوسل می شديم ما را سيراب می كردى، اكنون متوسل به عموى پيامبرت می شويم، پس ما را سيراب كن!(١١٢٠)

عمر از كعب الاحبار درباره ى شعر سؤال كرد كه آيا در تورات ذكرى از آن يافته است؟(١١٢١) و از او پرسيد عدن چيست؟(١١٢٢)

بنابراين عمر بن الخطاب در مسائل متعددى به كعب مراجعه كرد، همانطورى كه به زودى واضح خواهد شد.

آوردن كعب به مسجد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى القاى درسها و سخنرانى هاى دينى خود، به احاديث او قداست دينى بخشيد. ابن كثير در تفسير خود می گويد: در يك اقدام فريبكارانه ى خطرناك، ابوهريره و ديگران سعى كردند احاديث كعب را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دهند.(١١٢٣)

و چون عمر اجازه می داد كعب در مسجد نبوى شريف قصه گوئى و سخنرانى كند و خود نيز پاى درس او می نشست، بسيارى از مسلمانان احاديث او را اخذ كردند!

زيرا در حديث آمده است كه كعب الاحبار گفت: می يابيم كه در كتاب نوشته شده است، در غرب مدينه، گورستانى در كناره ى سيل وجود دارد كه هفتاد هزار نفر از آن محشور می شوند، كه هيچ حسابى بر آنان نيست!

پس ابوسعيد مقبرى به فرزند خود وصيّت كرد كه: چون به هلاكت رسيدم مرا در مقبرهى بنى سلمه كه از كعب شنيدى، دفن كن.(١١٢٤)

بخارى در سنن خود حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد حرمت بول كردن رو به قبله و پشت به آن را ذكر نمود، و بعد از آنكه ادله ى بسيارى در اثبات اين مطلب آورد، بلافاصله سخن عبدالله بن عمر را درباره ى بول كردنِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جهت پشت به قبله را ذكر كرد! زيرا از عبدالله بن عمر شاگرد كعب نقل شده است كه: براى كارى بالاى خانه ى حفصه رفتم، پس ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پشت به قبله و به طرف شام قضاى حاجت می كرد.(١١٢٥)

علماى حديث در باب روايت اصحاب از تابعين يا روايت بزرگترها از كوچكترها، ذكر كرده اند كه: «ابوهريره و عبادله (مثل عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمروعاص و...) و معاويه و انس و ديگران از كعب الاحبار يهودى روايت كرده اند، با آنكه از روى فريبكارى و نيرنگ اسلام آورد»(١١٢٦)

در حديثى ديگر عبدالله بن عمر می گويد: روزى بالاى پشت بام خانه ى خودمان رفتم، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديدم كه بر روى دو خشت بطرف بيت المقدس نشسته است.(١١٢٧)

در حاليكه بخارى در همان صفحه حديثى نبوى ذكر كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هرگاه كسى براى قضاى حاجت می رود، رو به قبله و پشت به آن ننشيند.(١١٢٨)

و اين چنين بخارى سم را در عسل وارد كرد، زيرا ثابت نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شريعتى كه خود آورده مخالفت می نمايد. البته اگر صحيح بخارى نوشته ى خود بخارى باشد، زيرا محمود ابوريّه ادعا می كند بعد از مرگ بخارى بسيارى از احاديث بخارى گرفتار تحريف شده اند، زيرا بخارى قبل از آنكه كتاب خود را پاكنويس كند از دنيا رفت.(١١٢٩)

اما اگر خود، كتاب را نوشته باشد با او سخنى ديگر داريم، زيرا همين مطالب در متهم كردن او به دروغ و تجاوز بر ساحت مقدس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كافى بوده، و در هر دو صورت مطلب فوق ثابت می كند هر آنچه در كتاب بخارى ذكر شده صحيح نيست.

كعب بهشت عدن را معرفى می كند عبدالرزاق و عبد بن حميد از قتاده نقل می كنند: در جزئى از قرائت گفت: الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ درباره ى قول خداوند: فَاغْفِرْ للَّذينَ تابُوا (من الشرك) وَ إِتَّبَعُوا سَبيلَكَ... يعنى خداوندا از كسانى كه توبه كردند (يعنى از شرك) و راه تو را پيروى نمودند... و درباره ى قول خداوند:( وَ اَدْخِلْهُمْ جَناتَ عَدْن ) يعنى آنها را داخل بهشتهاى عدن كن، قتاده گفت: عمر بن الخطاب گفت: اى كعب عدن چيست؟

گفت: كاخهائى از طلا كه پيامبران و صديقان و امامانِ عدل در آنها سكونت می كنند.(١١٣٠)

حسن بصرى می گويد: عمر به كعب گفت: عدن چيست؟

گفت: قصرى است در بهشت كه بجز پيامبر يا صديق يا شهيد و يا حاكم وارد آن نمی شود.(١١٣١)

از حسن نقل شده است كه گفت: عمر بن الخطاب گفت: اى كعب درباره ى بهشتهاى عدن سخن بگو!

گفت: آرى اى اميرمؤمنان! قصرهائى در بهشت كه در آنها بجز پيامبر يا صديق يا شهيد يا حاكم عادل در آنها سكونت نمی كند، عمر گفت: اما نبوت، براى اهلش جارى شد، اما صديقان، من خود، خدا و رسول او را تصديق كردم، اما حكم به عدالت، من به خدا اميدوارم كه به چيزى حكم نكنم مگر آنكه در آن جز به عدالت رفتار نكنم.

اما شهادت، عمر را با شهادت چه كار؟(١١٣٢)

اينجا عمر بن الخطاب گفت: اى كعب، آيا سخن ابن ام عبد را درباره ى چيزهائى كه پائينترين اهل بهشت دارند نشنيده اى، پس حالِ بالاترينِ آنان چگونه است؟ گفت: اى اميرمؤمنان: آنچه را كه هيچ چشمی نديده و هيچ گوشى نشنيده است، خداوند بالاى عرش و آب بود، پس براى خود، با دست خود، خانه اى آفريد و به آنچه می خواست آراست و در آن هر ميوه و شرابى كه ميخواست قرار داد، سپس آنرا پوشاند، و از روزى كه آنرا آفريد، احدى از خلق آنرا نديد، نه جبرئيل و نه ملكى غير از او، سپس اين آيه را خواند( فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن... ) (١١٣٣) يعنى «هيچكس نمی داند كه پاداش نيكو كاريش چه نعمت و لذتهاى بى نهايت كه روشنى بخش (دل و) ديده است در عالم غيب بر او ذخيره شده است». و دو بهشت پائين تر از آن آفريد و آنها را به آنچه می خواست زينت داد و در آنها حرير و سندس و استبرق كه ذكر فرمود قرار داد و به هر كدام از خلق خود كه ميخواست نشان داد، پس هركس كتاب (نامه عمل او) در علّيّين باشد در آن خانه ساكن می شود، چون مردى از اهل علّيّين در املاك خود سوار می شود، هيچ خيمه اى از خيمه هاى بهشت باقى نمی ماند مگر آنكه پرتوى از روشنائى چهره ى او در آن داخل می شود، تا جائى كه عطر او به مشامشان می رسد و می گويند: چقدر اين عطر دل انگيز است، و می گويند: امروز مردى از علّيّين بر ما اشراف دارد.

عمر گفت: واى بر تو اى كعب، اين دلها به پرواز درآمدند، آنها را درياب. كعب گفت: جهنم زفيرى دارد كه هيچ فرشته و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه بخاطرش به زانو در می آيد تا جائى كه ابراهيم خليل الله بگويد:

پروردگارا، مرا درياب مرا درياب و اگر اعمال صالحه ى هفتاد پيامبر را در كنار اعمال خود داشته باشى، به حتم گمان می كنم از آن نجات نمی يابى.(١١٣٤)

وجه چهارم [عادت تعیین خلیفه در جمیع انبیاء

آنکه مخالفان نیز معترفند که عادت مقرره حقتعالی در جمیع انبیاءعليه‌السلام از آدم تا خاتم آن بود که تا خلیفه ای از برای ایشان تعیین نمیکرد ایشان را از دنیا رحلت نمی فرمود و سنت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمیع غزوات و سفرهای جزئی که آن جناب از مدینه مشرفه میفرمود آن بود که تعیین رئیس و خلیفه میفرمود و در جمیع بلاد و قرای اسلام نیز البته حاکمی نصب مینمود و امر ایشان را بخود نمیگذاشت پس چون در این مفارقت کبری و سفر بی منتها احوال ایشان را مهمل و امور ایشان را معطل می گذاشت.

وجه پنجم مرتبه امامت چنانکه دانستی نظیر منصب جلیل نبوتست

اشاره

اگر امام را مردم توانند اختیار کرد باید که مردم نبی را نیز اختیار توانند کرد و این باطل است به اتفاق و ایضا بر مصالح عامه عباد عقول ناقصه امت کی میتواند حکم کرد و عقلاء صاحب تدبیر بسیار است که کسی را از برای نسق قریه ای یا حکومتی تعیین مینمایند و در اندک وقت ظاهر میشود که خطا کرده اند و تغییر میدهند پس به ریاست دین و دنیای عامه خلق چگونه عقول مردم وفا کند ایضا عصمت در آن شرطست چنانچه معلوم خواهد شد و کسی بغیر حقتعالی بر آن مطلع نخواهد شد و ادله عقلیه در این باب بسیار است و این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد اما آیاتی که دلالت میکند بر آنکه امام از جانب حقتعالی منصوب است و ما در این رساله بچندین آیه اکتفا مینمائیم

(اول) آیه وافی هدایه( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی )

یعنی امروز کامل گردانیدم از برای شما دین شما را تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را و شک نیست در آنکه امام از معظم ارکان دین است و هیچ نعمتی برای صلاح دین و دنیای امت اعظم از امام نیست پس باید که حقتعالی نصب امام از برای امت کرده باشد با آنکه احادیث مستفیضه از طرق خاصه و عامه وارد شده است که این آیه شریفه بعد از از نصب امیر المؤمنینعليه‌السلام در غدیر خم نازل شد.

دلیل دویم در آیه کریمه( وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَ )

مفسران خاصه و عامه گفته اند که یعنی کفار قریش میگفتند که چرا فرستاده نشد این قرآن به دو مرد عظیم از اهل مکه و طائف مانند ولید بن مغیره که در مکه بود و عروه بن مسعود که در طائف بود که ایشان اموال و بساتین بسیار دارند حقتعالی در رد قول باطل ایشان فرمود که آیا ایشان قسمت میکنند رحمت پروردگارت را یعنی پیغمبری ترا به هر کس خواهند میدهند ما تقسیم کردیم میان ایشان معیشت ایشان را در زندگانی دنیا و بعضی را بلندتر کردیم از بعضی بحسب دنیا به درجات بسیار تا آنکه بیکدیگر محتاج باشند و بعضی از ایشان بعضی را بکارهای خود بدارند و باین سبب احوال عالم منظم گردد و حال آنکه رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه ایشان جمع میکنند از اموال فانیه دنیا یعنی هرگاه ما قسمت اموال و زخارف دنیا را که نزد ما قدری و اعتباری ندارد بایشان نمیگذاریم بلکه خود تقسیم کنیم پس چگونه قسمت نبوت است را باین رفعت شأن باختیار ایشان گذاریم و هرگاه دانستی که مرتبه امامت نظیر درجه نبوت است و بعد از نبوت هیچ رحمت و نعمتی بامامت نمیرسد پس باید که آن را نیز باختیار مردم نگذارد و خود نصب و تعیین نماید و این معنی نهایت وضوح را دارد از این آیات کریمه اگر رمد تعصب و عناد دیده بصیرت مخالفان را نپوشاند.

دلیل سیم حقتعالی میفرماید که( وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُون )

یعنی پروردگار تو می آفریند هر چه را می خواهند نبوده است ایشان را اختیاری منزه است خدا از آنچه ایشان شریک او میگردانند و دلالت این آیه نیز ظاهر است بر آنکه برگزیده برای امور دین و دنیا خداست نه خلق و مفسران عامه روایت کرده اند که این آیه بر رد آنها نازل شد که گفته اند چرا خدا پیغمبری را به دیگری نداد.

دلیل چهارم آیات بسیار است که دلالت میکند بر آنکه خدا همه چیز را در قرآن مجید بیان فرموده است

مثل ما( فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ) یعنی تقصیر نکردیم در کتاب از هیچ چیز( وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا ) و هر چیزی را تفصیل داده ایم تفصیل دادنی( وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ ) و هیچ خشک و تری نیست مگر آنکه در کتاب ظاهرکننده هست پس هرگاه حقتعالی در قرآن مجید همه چیز را بیان فرموده باشد چون تواند بود که تعیین امام که اهم امور است بیان نفرموده باشد.

دلیل پنجم فرموده است که( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم )

یعنی اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و آنها که صاحبان امرند از شماها و چنانکه اطاعت خدا و رسول عام است باید که اطاعت اولی الامر نیز عام باشد و معلوم است که حقتعالی امر نمیکند که مردم در همه امور اطاعت هر صاحب امری و صاحب حکمی بکنند پس باید که اولی الامر نیز مثل رسول باشد در آنکه غلط و خطا و دروغ و گناه و سهو از او صادر نشود و الا لازم می آید که حقتعالی مردم را امر کند بچیزی چند از آنها که نهی کرده است و چنین کسی امام است که حقتعالی نصب کرده است و معصوم است و باتفاق غیر ائمه اثنی عشر صلوات اللَّه علیهم اجمعین صاحب این مرتبه نیستند.

مقصد دویم در بیان شرایط امامت است بنابر قول متکلمین

و مشهور آنست که سه شرط معتبر است:

(اول) آنکه امام باید افضل باشد از همه امت در جمیع جهات خصوصا در علم و الا تفضیل مفضول و ترجیح مرجوح لازم می آید و آن بحسب عقل قبیح است ایضا حقتعالی می فرماید.

( أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ) یعنی آیا کسی که هدایت می کند بسوی حقتعالی سزاوارتر است بآنکه پیروی او کنند یا کسی که خود هم هدایت نمیتواند یافت مگر آنکه دیگری او را هدایت کند پس چه میشود شما را که نمیفهمید و چگونه حکم میکنید به تجویز عدم افضلیت امام و باز فرموده است که( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ ) یعنی آیا مساوی میباشند با هم آنها که صاحب علم و رأیی اند و آنها که صاحب علم نیستند متذکر نمیشوند این را مگر صاحبان عقلها و ایضا فرموده است( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ) یعنی سؤال کنید از اهل علم و اهل قرآن اگر نمیدانید و چون حقتعالی خطاب کرد بملائکه که( إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ) بدرستی که من میخواهم در زمین خلیفه و جانشینی قرار دهم ملائکه گفتند آیا قرار میدهی کسی را که فساد کند در زمین و بریزد خونهای مردم را و ما تسبیح و تقدیس میکنیم تو را حقتعالی فرمود من میدانم چیزی را که شما نمیدانید پس حقتعالی اسماء را تعلیم آدم نمود و بآن حجت بر ملائکه تمام کرد که چون او از شما اعلم تر است بخلافت سزاوارتر است پس معلوم شد که اعلم بودن موجب استحقاق خلافت است و ایضا چون بنی اسرائیل قبول پادشاهی طالوت را نمیکردند حقتعالی فرمود که او را تفضیل داده ایم به زیادتی علم و جسم پس معلوم شد که مناط ریاست و پادشاهی زیادتی علم و شجاعت است چه ظاهر آنست که زیادتی جسم قوه و شجاعت باشد نه بزرگی بدن شرطست.

دلیل دوم از شرایط امامت عصمت است و اجماع علمای امامیه منعقد است بر آنکه امام نیز مثل پیغمبر معصوم است از اول عمر تا آخر عمر از جمیع گناهان کبیره و صغیره و احادیث متواتره بر این مضمون بسیار است و ایضا امام امین خداست بر دین و دنیای مردم پس هرگاه خود در احکام الهی خیانت کند کی قابل امامت خواهد بود بلکه محل ملامت خواهد بود بقول خدا که فرموده است( أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ.تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ) یعنی آیا امر میکنید مردم را به نیکی و فراموش میکنید نفسهای خود را با آنکه کتاب خدا را میخوانید آیا عقل ندارید و قباحت این امر را نمیفهمید و باز فرموده است ای گروه مؤمنان چرا میگوئید چیزی را که نمیکنید حقتعالی بسیار دشمن میدارد که بگوئید چیزی را که نمیکنید و معلوم است کسی که مستحق این ملامتها باشد قابل خلافت و امامت نیست و ایضا چون حقتعالی خطاب کرد به ابراهیم که من گردانیدم تو را امام از برای مردم حضرت جلیل از این عطای رب جلیل بسیار شاد شد و از برای فرزندان خود طلب کرد و گفت از ذریه من نیز امامان قرار ده حقتعالی فرمود( لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ) یعنی نمی رسد عهد امامت من به ظالمان و هر صاحب معصیتی ستم کار است بر نفس خود و در هر وقت از اوقات عمر خود که معصیت کند بر او صادق خواهد بود که عهد امامت به او نمیرسد و ایضا عمده فائده در نصب امام آنست که حفظ ناموس شریعت بکند و حافظ شریعت باشد هرگاه معصیت و خطا بر او روا باشد امام دیگر باید که او را از معصیت منع نماید و خطائی که از او صادر شود او زایل سازد پس او امام کل خواهد بود نه اول ایضا بر امت واجب است که اطاعت امام بکنند در قول و فعل چنانچه در آیه اولی الامر معلوم شد پس اگر اطاعت نکنند یک امر هم باید واجب باشد و هم حرام ایضا نهی از منکر بر ایشان واجبست اگر بکنند مخالفت با اطاعت و رعایت امام دارد و اگر نکنند ترک واجب کرده خواهند بود و اگر وجوب اطاعت در غیر حرام باشد پس باید ایشان را امام دیگر باشد که حلال و حرام را از او اخذ کنند پس محتاج به دو امام خواهند بود و اگر او هم معصوم نباشد محتاج به امام دیگر خواهند بود پس یا تسلسل لازم می آید یا منتهی بامام معصوم می شود و این دلیل بچندین دلیل بر میگردد و بعد از تأمل معلوم میشود.

(شرط سیم) از شرایط امامت نزد امامیه هاشمی بودن امام است و آن به نصوصی که بر خصوص هر یک از ائمه وارد شده است معلوم خواهد شد ان شاء اللَّه تعالی و سنیان به هیچ یک از این سه شرط قائل نیستند و این سه صفت را متکلمان ذکر کرده اند و گفته اند باید صفاتی که در پیغمبران مذکور شد در او باشد یا آنکه شبهه در نسبش نباشد و پدر ایشان دنی و مادر ایشان غیر عفیفه نباشد و از عیوبی که موجب تنفر خلق است مبرا باشد مانند خوره و پیسی و کوری و گنگی و درشتخوئی و کج خلقی و بخل و دنائت نفس و دنائت صنعت مانند جولائی و حجامی و افعالی که دلالت بر ضعف عقل کند و امثال اینها.و سلطان المحققین نصیر المله و الدینرحمه‌الله در بعضی از رسائلش گفته است که در امامعليه‌السلام هشت شرط معتبر است (شرط اول) معصوم بودن او است از گناهان صغیره و کبیره بمعنی که مذکور شد (شرط دویم) آنکه عالم باشد به هر چه در امامت محتاج به آن است از علوم دینی و دنیوی مثل احکام شرعیه و سیاسات مدنیه و آداب حسنه و دفع دشمنان دین و رفع شبهات ایشان زیرا که غرض از امامت بدون اینها حاصل نمیشود (سیم) شجاعت برای دفع دشمنان و فتنه ها و برانداختن اهل باطل و غالب گردانیدن حق زیرا که اگر او که سر کرده است بگریزد ضرر عظیم به دین میخورد بخلاف گریختن بعضی از رعایا (چهارم) آنکه در جمیع صفات کمال مانند شجاعت و سخاوت و مروت و کرم و علم و هر چه از صفات کمال باشد از همه رعیت خود کاملتر باشد و الا تفضیل مفضول لازم آید و آن قبیح است عقلا (پنجم) آنکه پاک باشد از عیوبی که باعث نفرت مردم گردد خواه در خلقت مانند کوری و خوره و پیسی و خواه در خلق مانند بخل و حرص و کج خلقی و خواه در اصل مانند دنائت نسب و ولد الزنا بودن و تهمت در نسب او یا پدران او و خواه در فرع مثل صنعتهای پست و افعال رکیکی که اینها منافات با لطف دارند (ششم) آنکه قرب و منزلت او نزد حقتعالی از همه کس بیشتر باشد (هفتم) آنکه معجزه ها از او ظاهر شود که دیگران از او عاجز باشند تا آنکه در وقت ضرورت دلیل حقیقت او باشد (هشتم) آنکه امامت او عام باشد و امامت منحصر در او باشد و الا موجب فساد میانه رعیت گردد و اثبات این مدعا باجماع و احادیث متواتره اولیست.

مقصد سیم در بیان صفات و خصایص امام است

که از احادیث معتبره ظاهر میشود و آنها در احادیث ما بسیار است و در حیوه القلوب مذکور است و در این رساله بعضی را ایراد مینمائیم.

کلینی بسند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام روایت کرده است که امام را ده علامتست:پاکیزه و ناف بریده و ختنه کرده متولد میشود چون از شکم مادر بزیر می آید دستها را بر زمین میگذارد و صدا به شهادتین بلند میکند و محتلم نمیشود و خباثت جنابت در او بهم نمیرسد و دیده اش بخواب میرود و دلش بخواب نمیرود یعنی آنچه واقع میشود در آن حال میداند و خمیازه و کمانکش نمی کند و از پشت سر می بیند چنانچه از پیش رو میبیند و فضله که از او جدا میشود بوی مشک از آن می آید و زمین را خدا موکل کرده است که بپوشاند او را و فرو برد چون زره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را می پوشد بر قامتش درست می آید و هر کس دیگر که بپوشد خواه دراز و خواه کوتاه یک شبر از قامتش زیاد می آید و ملک با او سخن میگوید تا آخر ایام عمرش.

و ابن بابویه از حضرت امام رضاعليه‌السلام روایت کرده است که امام داناترین مردم است و در حکمت و علم به دقایق امور از همه در پیش است و پرهیزکارتر و بردبارتر و سخی تر و شجاع تر از همه کس است و عباداتش از همه بیشتر است و سایه ندارد و شاید که مراد آن باشد که گاهی چنین است و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دائمی باشد و بول و غایط او را کسی نمی بیند و زمین موکل است به آنچه از او بیرون آید فرو برد که بر مردم ظاهر نشود و بویش از مشک خوشبوتر است و اولی است بمردم از جان ایشان که باید او را مقدم دارند بر نفس خود در هر باب و جان خود را فدای او کنند یا آنکه مردم بی اختیار این حالت را نسبت به او به هم می رسانند و مشفق تر و مهربان تر است بر ایشان از پدران و مادران ایشان و تواضع و فروتنی او نزد خدا از همه کس بیشتر است و آنچه مردم را به آن امر میکند خود زیاده از دیگران به آن عمل مینماید و آنچه مردم را از آن نهی میکند بیش از دیگران اهتمام در ترک آن مینماید و دعای او مستجابست حتی آنکه اگر به سنگی دعا کند هرآینه به دونیم میشود و حربه ها و اسلحه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او است خصوصا شمشیر ذو الفقار که از آسمان به زیر آمد و نزد او نامه هست که نامهای جمیع شیعیان اهل بیتعليه‌السلام تا روز قیامت بر آن نوشته است و نامه دیگر نزد او هست که نامهای دشمنان تا روز قیامت در آن نوشته است و نزد امام میباشد جامعه و آن نامه ایست که طول آن هفتاد زرع است در عرض پوست گوسفندی و چون پیچیده میشود به گندگی ران شتر میشود و در آن نوشته است هر حکمی که فرزند آدم به آن محتاج شود و نزد او میباشد جفر بزرگ و جفر کوچک یکی از پوست بز است و دیگری از پوست گوسفند و در آنها احکام حدود و غیر آنها هست حتی ارش خراشی که در بدن کسی بکند و گناهی که تعزیر آن یک تازیانه هست یا نیم تازیانه یا ثلث تازیانه است و آن را حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم املاء فرموده و امیر المؤمنینعليه‌السلام بخط خود نوشته است و مصحف حضرت فاطمهعليها‌السلام نزد امام است و در آن نامها و احوال پادشاهان تا روز قیامت نوشته است و از برای این آن را به آن حضرت نسبت میدهند که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا مفارقت کرد حضرت فاطمهعليه‌السلام را اندوه عظیمی از مفارقت آن حضرت و جفاهای منافقان امت عارض شد حق تعالی جبرئیل را برای تسلی آن حضرت فرستاد که خبرهای آینده را برای آن حضرت ذکر میکرد و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام می نوشت و در آن کتاب خبرهای آینده هست تا روز قیامت و در حدیث دیگر فرمود که میان امام و حقتعالی عمودی از نور هست که در آن عمود احوالات بندگان خدا را می بیند و آنچه بر او مشتبه شود در آن نظر میکند و میداند.

بسند معتبر از حضرت امام موسیعليه‌السلام منقولست که امام را بچند خصلت میتوان شناخت (خصلت اول) آنکه امام پیش از او نص امامت بر او میکند چنانکه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نص بر خلاف امیر المؤمنینعليه‌السلام کرد (خصلت دویم) آنکه هر چه از او پرسند جواب شافی میفرماید و اگر نپرسند خود ابتدا مینماید (خصلت سیم) خبر میدهد مردم را به آینده (خصلت چهارم) آنکه جمیع لغتها و زبانها را میداند و هر کس را بلغت خود جواب میفرماید (خصلت پنجم) آنکه کلام هیچ مرغی و حیوانی بر او مخفی نیست و همه را میفهمد.

از احادیث مستفیضه بلکه متواتره ظاهر میشود که ایشان از برای اظهار معجزه در وقتی که مصلحت بوده است مرده زنده میکرد چنانکه حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام مکرر مرده زنده کرد و حضرت باقرعليه‌السلام و حضرت صادقعليه‌السلام ابو بصیر را بینا کردند و صاحب خوره و پیسی را شفا دادند.

و در احادیث بسیار وارد شده است که هر معجزه که خدا به پیغمبری داده بود همه را بر رسول خدا و ائمه هدی عطا کرده است و قادر بوده اند بر طی ارض که مسافت بسیار بعیدی را در زمان قلیلی طی میکرده اند بلکه در یک روز کمتر چندین مرتبه در دور دنیا بگردند و کتابهای جمیع پیغمبران را مانند توریه و انجیل و زبور و صحف آدم و صحف شیث و ادریس و ابراهیم و الواح موسیعليه‌السلام همه در نزد ایشان بود و آثار جمیع پیغمبران مانند عصای موسی و پیراهن ابراهیم و یوسف و سنگ موسی که دوازده چشمه از آن جاری میشد و انگشتر سلیمان و بساط و سایر آثار انبیاء نزد ایشان بود و اکنون همه نزد صاحب الامرعليه‌السلام میباشد و حقتعالی ابر را مسخر ایشان کرده که بر آن سوار توانند شد که ملکوت آسمان و زمین را بگردند و هفتاد و دو نام و اسم اعظم حقتعالی را میدانند که برای هر چه میخواندند البته مستجاب میشد و یکی از آن اسماء را آصف بن برخیا میدانست که بآن اسم تخت بلقیس را از دوماهه راه بیک چشم هم زدن نزد حضرت سلیمانعليه‌السلام حاضر کرد و علوم ایشان چندین نوع بود گاهی صدای ملک را میشنیدند و گاهی روح القدس که خلقیست بزرگتر از جبرئیل و میکائیل مشافهه به ایشان القا میکرد و گاهی به الهام حقتعالی در دل ایشان القاء میشد و گاهی صدای ملک بگوشهای ایشان میرسید مانند صدای زنجیری که بر طشتی فرود آید و در احادیث بسیار وارد شده است که عمده علم ما علمی است که در هر آن و هر ساعت از دریای نامتناهی علم الهی بر ما فایض میشود و ملائکه و روح که اعظم از ملائکه است در شب قدر بر امام زمانعليه‌السلام نازل میشود و بر آن حضرت سلام می کند و آنچه از امور آن سال در آن شب مقرر شده است بر او عرض می کند و علوم گذشته و آینده همه نزد ایشان است و هر علمی که از آسمان به زمین آمده نزد ایشان هست و وارث علوم جمیع پیغمبرانند و ایشان متوسمونند که به هر کس که نظر میکنند از جبین او ایمان و کفر و نفاق را میدانند و در هر درختی و برگی و ریگی و سنگی که امام نظر می کند از آن علمی بر او ظاهر می شود و تمام قرآن و علم ظاهر و باطن آن تا هفتاد بطن مخصوص است به امامعليه‌السلام و جامه ها و حربه ها و زره ها و مرکبها و انگشترها و جمیع اسباب ظاهره و باطنه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امیرعليه‌السلام رسید و نزد سایر ائمه مضبوط است و صندوقی از پوست نزد ایشان هست که علم پیغمبر و اوصیاء و علماء گذشته همه در آن مضبوط است و آن را جفر ابیض می گویند و صندوقی دیگر نزد ایشان هست که جمیع اسلحه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن مضبوط است و آن را جفر احمر میگویند و حضرت صاحب الامر آن را خواهد گشود.

و در احادیث معتبره بسیار منقولست که در هر شب جمعه روح مقدس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ارواح مطهر امامان گذشته و روح پرفتوح امام زمانعليه‌السلام را رخصت میدهند که به آسمانها عروج نمایند تا به عرش اعظم الهی میرسند و بر دور آن هفت شوط طواف می کنند و نزد هر قائمه از قوائم عرش دو رکعت نماز می کنند پس بسوی بدنهای خود برمی گردند با سرور فراوان و علوم بی پایان و اعمال هر یک از این امت را از نیکان و بدان در هر صبح و شام و هر هفته و ماه عرض میکنند و به روح حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ارواح ائمه گذشته و بر امام زمانعليه‌السلام و درها و دیوارها و دره ها و کوه ها مانع علم ایشان نمیشود و آنچه در مشرق و مغرب عالم واقع شود بر آن مطلع میگردند از جانب حقتعالی و حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام وفات جمیع علوم خود را به امیر المؤمنینعليه‌السلام تسلیم کرد و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که در آن وقت هزار باب از علم تعلیم من کرد که از هر بابی هزار باب دیگر مفتوح میشد و فرمود که چون مرا غسل دهی و کفن و حنوط کنی مرا بنشان و از هر چه خواهی سؤال کن من چنان کردم و در آن وقت نیز هزار باب از علم تعلیم من کرد که از هر باب هزار باب دیگر گشوده میشد و همچنین هر امامی در وقت وفات جمیع علوم خود را به امام بعد از خود تسلیم و تعلیم مینماید و امام را بغیر امام کسی دفن و کفن و نماز نمی کند و اگر امامی در مشرق از دنیا برود و امام بعد از او در مغرب باشد البته در آن وقت به اعجاز امامت و طی الارض نزد او حاضر می شود و علوم او را کسب می کند و تجهیز او می نماید بنحوی که اکثر مردم مطلع نمی شوند چنانکه حضرت امام رضاعليه‌السلام در بغداد حاضر شد و حضرت امام محمد تقیعليه‌السلام در خراسان حاضر شد و تفصیل را در جلاء العیون ایراد نموده ام.

و در احادیث متکاثره وارد شده است که ارواح ایشان از انوار مقدسه حقتعالی خلق شده است و بدنها و دلهای ایشان از طینت عرش آفریده شده است چون حقتعالی میخواهد که امام را خلق کند ملکی را امر میکند که شربت آبی از زیر عرش بر میدارد و نزد پدر امام می آورد که او می آشامد و آن از آب رقیق تر است و از مسکه نرم تر است و از عسل شیرین تر است و از شیر سفیدتر است و از برف سردتر است پس امر میکند او را به جماع و نطفه امام از آن منعقد میشود و چون چهل روز می گذرد در رحم روح بر او دمیده میشود به روایت دیگر بعد از چهار ماه پس سخن مردم را میشنود و میفهمد پس ملکی بر بازوی او می نویسد این آیه را( وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) و در شکم مادر ذکر حقتعالی میکند و تلاوت سوره انا انزلناه و سایر آیات مینماید چون متولد می شود مربع نشسته از جانب پا بزیر می آید چون به زمین می آید رو بقبله می کند و دستها را بر زمین میگذارد و سر بجانب آسمان بلند میکند و صدا بگفتن کلمه شهادت بلند میکند پس ملک در میان دو دیده اش و دو کتفش همان آیه را نقش میکند پس ندائی از میان عرش به او میرسد که ثابت باش بر حق که ترا برای امر عظیمی خلق کرده ام تو برگزیده منی از خلق من و محل راز من و صندوق علم منی بر وحی من و خلیفه منی در زمین من و برای تو و هر که دوست میدارد ترا واجب گردانیده ام رحمت خود را و بخشیده ام بهشت خود را به او و بعزت و جلال خود سوگند یاد میکنم که هر که با تو دشمنی کند او را در بدترین عذاب خود بسوزانم هر چند در دنیا روزی او را فراخ کرده ام چون ندای منادی تمام شود آیه شهد اللَّه را تا آخر در جواب منادی بخواند پس در آن وقت حقتعالی علوم اولین و آخرین را به او عطا کند و مستحق آن شود که روح القدس در شب قدر و غیر آن او را زیارت میکند چون برتبه جلیل امامت فایز گردد حقتعالی در هر شهری مناری و علمی از نور برای او بلند کند که اعمال بندگان خدا را در آن ببیند و به روایتی در آن شبی که متولد می شود نوری در آن خانه ساطع گردد پدر و مادرش آن را مشاهده نمایند چون بزمین آید روی بقبله کند و سه مرتبه عطسه کند و انگشت به تحمید بلند کند و ناف بریده و ختنه کرده بیاید و دندانهایش همه روئیده باشد و یک شبانه روز نور زردی مانند طلا از دستهای او ساطع باشد.

و در احادیث بسیار وارد شده است که خانه های ایشان محل نزول ملائکه است و در خانه های ایشان مکرر نازل میشود و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود که ملائکه با اطفال ما مهربانترند از ما و دست زد حضرت به بالشی از بالشهای خانه خود و فرمود که بسیار تکیه کردند به اینها ملائکه و بسیار میباشد که ما پرهای ایشان را برمیچینیم و جمع می کنیم و تعویذ اطفال خود می نمائیم و ایشان حجت خدایند بر جمیع جن و افواج جنیان بخدمت ایشان می آیند و حلال و حرام و احکام دین خود را از ایشان فرا میگیرند و ائمه ایشان را خدمات میفرمودند و برسالت ها میفرستادند و یکی از جن بصورت اژدهای عظیمی در مسجد کوفه بخدمت حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام آمد در وقتی که آن حضرت بر منبر بود و بلند شد پرسید که کیستی گفت عمرو بن عثمان که پدرم را بر جن خلیفه کرده بودی و او در این وقت فوت شد چه میفرمائی حضرت او را بجای پدر خود خلیفه گردانید اینها مجملی است از احوال ظاهر ایشان که عقل اکثر خلق به آن میتواند رسید و غرایب احوال و خفایای اسرار ایشان را نمیداند و تاب شنیدن آنها را ندارد مگر ملک مقربی یا پیغمبر مرسلی یا مؤمن کاملی که حقتعالی دل او را امتحان کرده باشد و به نور ایمان منور گردانیده باشد. و در اخبار وارد شده است که ما را شریک خدا مگردانید و پروردگاری از برای ما قائل نشوید و غیر اینها آنچه از فضائل و کمالات از برای ما اثبات کنید کم گفته خواهید بود و حقتعالی فرموده است( قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً ) یعنی بگو ای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر بوده باشد دریا مداد برای نوشتن کلمات پروردگار من هرآینه آخر شود دریا پیش از آنکه تمام شود کلمات پروردگار من هر چند بیاوریم مثل آن دریا مدادها و در احادیث وارد شده است که مائیم کلمات پروردگار که فضایل ما را احصاء نمیتوان کردن چنانکه گفته اند:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم

وجه چهارم [عادت تعیین خلیفه در جمیع انبیاء

آنکه مخالفان نیز معترفند که عادت مقرره حقتعالی در جمیع انبیاءعليه‌السلام از آدم تا خاتم آن بود که تا خلیفه ای از برای ایشان تعیین نمیکرد ایشان را از دنیا رحلت نمی فرمود و سنت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمیع غزوات و سفرهای جزئی که آن جناب از مدینه مشرفه میفرمود آن بود که تعیین رئیس و خلیفه میفرمود و در جمیع بلاد و قرای اسلام نیز البته حاکمی نصب مینمود و امر ایشان را بخود نمیگذاشت پس چون در این مفارقت کبری و سفر بی منتها احوال ایشان را مهمل و امور ایشان را معطل می گذاشت.

وجه پنجم مرتبه امامت چنانکه دانستی نظیر منصب جلیل نبوتست

اشاره

اگر امام را مردم توانند اختیار کرد باید که مردم نبی را نیز اختیار توانند کرد و این باطل است به اتفاق و ایضا بر مصالح عامه عباد عقول ناقصه امت کی میتواند حکم کرد و عقلاء صاحب تدبیر بسیار است که کسی را از برای نسق قریه ای یا حکومتی تعیین مینمایند و در اندک وقت ظاهر میشود که خطا کرده اند و تغییر میدهند پس به ریاست دین و دنیای عامه خلق چگونه عقول مردم وفا کند ایضا عصمت در آن شرطست چنانچه معلوم خواهد شد و کسی بغیر حقتعالی بر آن مطلع نخواهد شد و ادله عقلیه در این باب بسیار است و این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد اما آیاتی که دلالت میکند بر آنکه امام از جانب حقتعالی منصوب است و ما در این رساله بچندین آیه اکتفا مینمائیم

(اول) آیه وافی هدایه( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی )

یعنی امروز کامل گردانیدم از برای شما دین شما را تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را و شک نیست در آنکه امام از معظم ارکان دین است و هیچ نعمتی برای صلاح دین و دنیای امت اعظم از امام نیست پس باید که حقتعالی نصب امام از برای امت کرده باشد با آنکه احادیث مستفیضه از طرق خاصه و عامه وارد شده است که این آیه شریفه بعد از از نصب امیر المؤمنینعليه‌السلام در غدیر خم نازل شد.

دلیل دویم در آیه کریمه( وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَ )

مفسران خاصه و عامه گفته اند که یعنی کفار قریش میگفتند که چرا فرستاده نشد این قرآن به دو مرد عظیم از اهل مکه و طائف مانند ولید بن مغیره که در مکه بود و عروه بن مسعود که در طائف بود که ایشان اموال و بساتین بسیار دارند حقتعالی در رد قول باطل ایشان فرمود که آیا ایشان قسمت میکنند رحمت پروردگارت را یعنی پیغمبری ترا به هر کس خواهند میدهند ما تقسیم کردیم میان ایشان معیشت ایشان را در زندگانی دنیا و بعضی را بلندتر کردیم از بعضی بحسب دنیا به درجات بسیار تا آنکه بیکدیگر محتاج باشند و بعضی از ایشان بعضی را بکارهای خود بدارند و باین سبب احوال عالم منظم گردد و حال آنکه رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه ایشان جمع میکنند از اموال فانیه دنیا یعنی هرگاه ما قسمت اموال و زخارف دنیا را که نزد ما قدری و اعتباری ندارد بایشان نمیگذاریم بلکه خود تقسیم کنیم پس چگونه قسمت نبوت است را باین رفعت شأن باختیار ایشان گذاریم و هرگاه دانستی که مرتبه امامت نظیر درجه نبوت است و بعد از نبوت هیچ رحمت و نعمتی بامامت نمیرسد پس باید که آن را نیز باختیار مردم نگذارد و خود نصب و تعیین نماید و این معنی نهایت وضوح را دارد از این آیات کریمه اگر رمد تعصب و عناد دیده بصیرت مخالفان را نپوشاند.

دلیل سیم حقتعالی میفرماید که( وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُون )

یعنی پروردگار تو می آفریند هر چه را می خواهند نبوده است ایشان را اختیاری منزه است خدا از آنچه ایشان شریک او میگردانند و دلالت این آیه نیز ظاهر است بر آنکه برگزیده برای امور دین و دنیا خداست نه خلق و مفسران عامه روایت کرده اند که این آیه بر رد آنها نازل شد که گفته اند چرا خدا پیغمبری را به دیگری نداد.

دلیل چهارم آیات بسیار است که دلالت میکند بر آنکه خدا همه چیز را در قرآن مجید بیان فرموده است

مثل ما( فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ) یعنی تقصیر نکردیم در کتاب از هیچ چیز( وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا ) و هر چیزی را تفصیل داده ایم تفصیل دادنی( وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ ) و هیچ خشک و تری نیست مگر آنکه در کتاب ظاهرکننده هست پس هرگاه حقتعالی در قرآن مجید همه چیز را بیان فرموده باشد چون تواند بود که تعیین امام که اهم امور است بیان نفرموده باشد.

دلیل پنجم فرموده است که( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم )

یعنی اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و آنها که صاحبان امرند از شماها و چنانکه اطاعت خدا و رسول عام است باید که اطاعت اولی الامر نیز عام باشد و معلوم است که حقتعالی امر نمیکند که مردم در همه امور اطاعت هر صاحب امری و صاحب حکمی بکنند پس باید که اولی الامر نیز مثل رسول باشد در آنکه غلط و خطا و دروغ و گناه و سهو از او صادر نشود و الا لازم می آید که حقتعالی مردم را امر کند بچیزی چند از آنها که نهی کرده است و چنین کسی امام است که حقتعالی نصب کرده است و معصوم است و باتفاق غیر ائمه اثنی عشر صلوات اللَّه علیهم اجمعین صاحب این مرتبه نیستند.

مقصد دویم در بیان شرایط امامت است بنابر قول متکلمین

و مشهور آنست که سه شرط معتبر است:

(اول) آنکه امام باید افضل باشد از همه امت در جمیع جهات خصوصا در علم و الا تفضیل مفضول و ترجیح مرجوح لازم می آید و آن بحسب عقل قبیح است ایضا حقتعالی می فرماید.

( أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ) یعنی آیا کسی که هدایت می کند بسوی حقتعالی سزاوارتر است بآنکه پیروی او کنند یا کسی که خود هم هدایت نمیتواند یافت مگر آنکه دیگری او را هدایت کند پس چه میشود شما را که نمیفهمید و چگونه حکم میکنید به تجویز عدم افضلیت امام و باز فرموده است که( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ ) یعنی آیا مساوی میباشند با هم آنها که صاحب علم و رأیی اند و آنها که صاحب علم نیستند متذکر نمیشوند این را مگر صاحبان عقلها و ایضا فرموده است( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ) یعنی سؤال کنید از اهل علم و اهل قرآن اگر نمیدانید و چون حقتعالی خطاب کرد بملائکه که( إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ) بدرستی که من میخواهم در زمین خلیفه و جانشینی قرار دهم ملائکه گفتند آیا قرار میدهی کسی را که فساد کند در زمین و بریزد خونهای مردم را و ما تسبیح و تقدیس میکنیم تو را حقتعالی فرمود من میدانم چیزی را که شما نمیدانید پس حقتعالی اسماء را تعلیم آدم نمود و بآن حجت بر ملائکه تمام کرد که چون او از شما اعلم تر است بخلافت سزاوارتر است پس معلوم شد که اعلم بودن موجب استحقاق خلافت است و ایضا چون بنی اسرائیل قبول پادشاهی طالوت را نمیکردند حقتعالی فرمود که او را تفضیل داده ایم به زیادتی علم و جسم پس معلوم شد که مناط ریاست و پادشاهی زیادتی علم و شجاعت است چه ظاهر آنست که زیادتی جسم قوه و شجاعت باشد نه بزرگی بدن شرطست.

دلیل دوم از شرایط امامت عصمت است و اجماع علمای امامیه منعقد است بر آنکه امام نیز مثل پیغمبر معصوم است از اول عمر تا آخر عمر از جمیع گناهان کبیره و صغیره و احادیث متواتره بر این مضمون بسیار است و ایضا امام امین خداست بر دین و دنیای مردم پس هرگاه خود در احکام الهی خیانت کند کی قابل امامت خواهد بود بلکه محل ملامت خواهد بود بقول خدا که فرموده است( أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ.تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ) یعنی آیا امر میکنید مردم را به نیکی و فراموش میکنید نفسهای خود را با آنکه کتاب خدا را میخوانید آیا عقل ندارید و قباحت این امر را نمیفهمید و باز فرموده است ای گروه مؤمنان چرا میگوئید چیزی را که نمیکنید حقتعالی بسیار دشمن میدارد که بگوئید چیزی را که نمیکنید و معلوم است کسی که مستحق این ملامتها باشد قابل خلافت و امامت نیست و ایضا چون حقتعالی خطاب کرد به ابراهیم که من گردانیدم تو را امام از برای مردم حضرت جلیل از این عطای رب جلیل بسیار شاد شد و از برای فرزندان خود طلب کرد و گفت از ذریه من نیز امامان قرار ده حقتعالی فرمود( لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ) یعنی نمی رسد عهد امامت من به ظالمان و هر صاحب معصیتی ستم کار است بر نفس خود و در هر وقت از اوقات عمر خود که معصیت کند بر او صادق خواهد بود که عهد امامت به او نمیرسد و ایضا عمده فائده در نصب امام آنست که حفظ ناموس شریعت بکند و حافظ شریعت باشد هرگاه معصیت و خطا بر او روا باشد امام دیگر باید که او را از معصیت منع نماید و خطائی که از او صادر شود او زایل سازد پس او امام کل خواهد بود نه اول ایضا بر امت واجب است که اطاعت امام بکنند در قول و فعل چنانچه در آیه اولی الامر معلوم شد پس اگر اطاعت نکنند یک امر هم باید واجب باشد و هم حرام ایضا نهی از منکر بر ایشان واجبست اگر بکنند مخالفت با اطاعت و رعایت امام دارد و اگر نکنند ترک واجب کرده خواهند بود و اگر وجوب اطاعت در غیر حرام باشد پس باید ایشان را امام دیگر باشد که حلال و حرام را از او اخذ کنند پس محتاج به دو امام خواهند بود و اگر او هم معصوم نباشد محتاج به امام دیگر خواهند بود پس یا تسلسل لازم می آید یا منتهی بامام معصوم می شود و این دلیل بچندین دلیل بر میگردد و بعد از تأمل معلوم میشود.

(شرط سیم) از شرایط امامت نزد امامیه هاشمی بودن امام است و آن به نصوصی که بر خصوص هر یک از ائمه وارد شده است معلوم خواهد شد ان شاء اللَّه تعالی و سنیان به هیچ یک از این سه شرط قائل نیستند و این سه صفت را متکلمان ذکر کرده اند و گفته اند باید صفاتی که در پیغمبران مذکور شد در او باشد یا آنکه شبهه در نسبش نباشد و پدر ایشان دنی و مادر ایشان غیر عفیفه نباشد و از عیوبی که موجب تنفر خلق است مبرا باشد مانند خوره و پیسی و کوری و گنگی و درشتخوئی و کج خلقی و بخل و دنائت نفس و دنائت صنعت مانند جولائی و حجامی و افعالی که دلالت بر ضعف عقل کند و امثال اینها.و سلطان المحققین نصیر المله و الدینرحمه‌الله در بعضی از رسائلش گفته است که در امامعليه‌السلام هشت شرط معتبر است (شرط اول) معصوم بودن او است از گناهان صغیره و کبیره بمعنی که مذکور شد (شرط دویم) آنکه عالم باشد به هر چه در امامت محتاج به آن است از علوم دینی و دنیوی مثل احکام شرعیه و سیاسات مدنیه و آداب حسنه و دفع دشمنان دین و رفع شبهات ایشان زیرا که غرض از امامت بدون اینها حاصل نمیشود (سیم) شجاعت برای دفع دشمنان و فتنه ها و برانداختن اهل باطل و غالب گردانیدن حق زیرا که اگر او که سر کرده است بگریزد ضرر عظیم به دین میخورد بخلاف گریختن بعضی از رعایا (چهارم) آنکه در جمیع صفات کمال مانند شجاعت و سخاوت و مروت و کرم و علم و هر چه از صفات کمال باشد از همه رعیت خود کاملتر باشد و الا تفضیل مفضول لازم آید و آن قبیح است عقلا (پنجم) آنکه پاک باشد از عیوبی که باعث نفرت مردم گردد خواه در خلقت مانند کوری و خوره و پیسی و خواه در خلق مانند بخل و حرص و کج خلقی و خواه در اصل مانند دنائت نسب و ولد الزنا بودن و تهمت در نسب او یا پدران او و خواه در فرع مثل صنعتهای پست و افعال رکیکی که اینها منافات با لطف دارند (ششم) آنکه قرب و منزلت او نزد حقتعالی از همه کس بیشتر باشد (هفتم) آنکه معجزه ها از او ظاهر شود که دیگران از او عاجز باشند تا آنکه در وقت ضرورت دلیل حقیقت او باشد (هشتم) آنکه امامت او عام باشد و امامت منحصر در او باشد و الا موجب فساد میانه رعیت گردد و اثبات این مدعا باجماع و احادیث متواتره اولیست.

مقصد سیم در بیان صفات و خصایص امام است

که از احادیث معتبره ظاهر میشود و آنها در احادیث ما بسیار است و در حیوه القلوب مذکور است و در این رساله بعضی را ایراد مینمائیم.

کلینی بسند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام روایت کرده است که امام را ده علامتست:پاکیزه و ناف بریده و ختنه کرده متولد میشود چون از شکم مادر بزیر می آید دستها را بر زمین میگذارد و صدا به شهادتین بلند میکند و محتلم نمیشود و خباثت جنابت در او بهم نمیرسد و دیده اش بخواب میرود و دلش بخواب نمیرود یعنی آنچه واقع میشود در آن حال میداند و خمیازه و کمانکش نمی کند و از پشت سر می بیند چنانچه از پیش رو میبیند و فضله که از او جدا میشود بوی مشک از آن می آید و زمین را خدا موکل کرده است که بپوشاند او را و فرو برد چون زره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را می پوشد بر قامتش درست می آید و هر کس دیگر که بپوشد خواه دراز و خواه کوتاه یک شبر از قامتش زیاد می آید و ملک با او سخن میگوید تا آخر ایام عمرش.

و ابن بابویه از حضرت امام رضاعليه‌السلام روایت کرده است که امام داناترین مردم است و در حکمت و علم به دقایق امور از همه در پیش است و پرهیزکارتر و بردبارتر و سخی تر و شجاع تر از همه کس است و عباداتش از همه بیشتر است و سایه ندارد و شاید که مراد آن باشد که گاهی چنین است و از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دائمی باشد و بول و غایط او را کسی نمی بیند و زمین موکل است به آنچه از او بیرون آید فرو برد که بر مردم ظاهر نشود و بویش از مشک خوشبوتر است و اولی است بمردم از جان ایشان که باید او را مقدم دارند بر نفس خود در هر باب و جان خود را فدای او کنند یا آنکه مردم بی اختیار این حالت را نسبت به او به هم می رسانند و مشفق تر و مهربان تر است بر ایشان از پدران و مادران ایشان و تواضع و فروتنی او نزد خدا از همه کس بیشتر است و آنچه مردم را به آن امر میکند خود زیاده از دیگران به آن عمل مینماید و آنچه مردم را از آن نهی میکند بیش از دیگران اهتمام در ترک آن مینماید و دعای او مستجابست حتی آنکه اگر به سنگی دعا کند هرآینه به دونیم میشود و حربه ها و اسلحه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او است خصوصا شمشیر ذو الفقار که از آسمان به زیر آمد و نزد او نامه هست که نامهای جمیع شیعیان اهل بیتعليه‌السلام تا روز قیامت بر آن نوشته است و نامه دیگر نزد او هست که نامهای دشمنان تا روز قیامت در آن نوشته است و نزد امام میباشد جامعه و آن نامه ایست که طول آن هفتاد زرع است در عرض پوست گوسفندی و چون پیچیده میشود به گندگی ران شتر میشود و در آن نوشته است هر حکمی که فرزند آدم به آن محتاج شود و نزد او میباشد جفر بزرگ و جفر کوچک یکی از پوست بز است و دیگری از پوست گوسفند و در آنها احکام حدود و غیر آنها هست حتی ارش خراشی که در بدن کسی بکند و گناهی که تعزیر آن یک تازیانه هست یا نیم تازیانه یا ثلث تازیانه است و آن را حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم املاء فرموده و امیر المؤمنینعليه‌السلام بخط خود نوشته است و مصحف حضرت فاطمهعليها‌السلام نزد امام است و در آن نامها و احوال پادشاهان تا روز قیامت نوشته است و از برای این آن را به آن حضرت نسبت میدهند که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا مفارقت کرد حضرت فاطمهعليه‌السلام را اندوه عظیمی از مفارقت آن حضرت و جفاهای منافقان امت عارض شد حق تعالی جبرئیل را برای تسلی آن حضرت فرستاد که خبرهای آینده را برای آن حضرت ذکر میکرد و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام می نوشت و در آن کتاب خبرهای آینده هست تا روز قیامت و در حدیث دیگر فرمود که میان امام و حقتعالی عمودی از نور هست که در آن عمود احوالات بندگان خدا را می بیند و آنچه بر او مشتبه شود در آن نظر میکند و میداند.

بسند معتبر از حضرت امام موسیعليه‌السلام منقولست که امام را بچند خصلت میتوان شناخت (خصلت اول) آنکه امام پیش از او نص امامت بر او میکند چنانکه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نص بر خلاف امیر المؤمنینعليه‌السلام کرد (خصلت دویم) آنکه هر چه از او پرسند جواب شافی میفرماید و اگر نپرسند خود ابتدا مینماید (خصلت سیم) خبر میدهد مردم را به آینده (خصلت چهارم) آنکه جمیع لغتها و زبانها را میداند و هر کس را بلغت خود جواب میفرماید (خصلت پنجم) آنکه کلام هیچ مرغی و حیوانی بر او مخفی نیست و همه را میفهمد.

از احادیث مستفیضه بلکه متواتره ظاهر میشود که ایشان از برای اظهار معجزه در وقتی که مصلحت بوده است مرده زنده میکرد چنانکه حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام مکرر مرده زنده کرد و حضرت باقرعليه‌السلام و حضرت صادقعليه‌السلام ابو بصیر را بینا کردند و صاحب خوره و پیسی را شفا دادند.

و در احادیث بسیار وارد شده است که هر معجزه که خدا به پیغمبری داده بود همه را بر رسول خدا و ائمه هدی عطا کرده است و قادر بوده اند بر طی ارض که مسافت بسیار بعیدی را در زمان قلیلی طی میکرده اند بلکه در یک روز کمتر چندین مرتبه در دور دنیا بگردند و کتابهای جمیع پیغمبران را مانند توریه و انجیل و زبور و صحف آدم و صحف شیث و ادریس و ابراهیم و الواح موسیعليه‌السلام همه در نزد ایشان بود و آثار جمیع پیغمبران مانند عصای موسی و پیراهن ابراهیم و یوسف و سنگ موسی که دوازده چشمه از آن جاری میشد و انگشتر سلیمان و بساط و سایر آثار انبیاء نزد ایشان بود و اکنون همه نزد صاحب الامرعليه‌السلام میباشد و حقتعالی ابر را مسخر ایشان کرده که بر آن سوار توانند شد که ملکوت آسمان و زمین را بگردند و هفتاد و دو نام و اسم اعظم حقتعالی را میدانند که برای هر چه میخواندند البته مستجاب میشد و یکی از آن اسماء را آصف بن برخیا میدانست که بآن اسم تخت بلقیس را از دوماهه راه بیک چشم هم زدن نزد حضرت سلیمانعليه‌السلام حاضر کرد و علوم ایشان چندین نوع بود گاهی صدای ملک را میشنیدند و گاهی روح القدس که خلقیست بزرگتر از جبرئیل و میکائیل مشافهه به ایشان القا میکرد و گاهی به الهام حقتعالی در دل ایشان القاء میشد و گاهی صدای ملک بگوشهای ایشان میرسید مانند صدای زنجیری که بر طشتی فرود آید و در احادیث بسیار وارد شده است که عمده علم ما علمی است که در هر آن و هر ساعت از دریای نامتناهی علم الهی بر ما فایض میشود و ملائکه و روح که اعظم از ملائکه است در شب قدر بر امام زمانعليه‌السلام نازل میشود و بر آن حضرت سلام می کند و آنچه از امور آن سال در آن شب مقرر شده است بر او عرض می کند و علوم گذشته و آینده همه نزد ایشان است و هر علمی که از آسمان به زمین آمده نزد ایشان هست و وارث علوم جمیع پیغمبرانند و ایشان متوسمونند که به هر کس که نظر میکنند از جبین او ایمان و کفر و نفاق را میدانند و در هر درختی و برگی و ریگی و سنگی که امام نظر می کند از آن علمی بر او ظاهر می شود و تمام قرآن و علم ظاهر و باطن آن تا هفتاد بطن مخصوص است به امامعليه‌السلام و جامه ها و حربه ها و زره ها و مرکبها و انگشترها و جمیع اسباب ظاهره و باطنه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امیرعليه‌السلام رسید و نزد سایر ائمه مضبوط است و صندوقی از پوست نزد ایشان هست که علم پیغمبر و اوصیاء و علماء گذشته همه در آن مضبوط است و آن را جفر ابیض می گویند و صندوقی دیگر نزد ایشان هست که جمیع اسلحه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن مضبوط است و آن را جفر احمر میگویند و حضرت صاحب الامر آن را خواهد گشود.

و در احادیث معتبره بسیار منقولست که در هر شب جمعه روح مقدس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ارواح مطهر امامان گذشته و روح پرفتوح امام زمانعليه‌السلام را رخصت میدهند که به آسمانها عروج نمایند تا به عرش اعظم الهی میرسند و بر دور آن هفت شوط طواف می کنند و نزد هر قائمه از قوائم عرش دو رکعت نماز می کنند پس بسوی بدنهای خود برمی گردند با سرور فراوان و علوم بی پایان و اعمال هر یک از این امت را از نیکان و بدان در هر صبح و شام و هر هفته و ماه عرض میکنند و به روح حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ارواح ائمه گذشته و بر امام زمانعليه‌السلام و درها و دیوارها و دره ها و کوه ها مانع علم ایشان نمیشود و آنچه در مشرق و مغرب عالم واقع شود بر آن مطلع میگردند از جانب حقتعالی و حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام وفات جمیع علوم خود را به امیر المؤمنینعليه‌السلام تسلیم کرد و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که در آن وقت هزار باب از علم تعلیم من کرد که از هر بابی هزار باب دیگر مفتوح میشد و فرمود که چون مرا غسل دهی و کفن و حنوط کنی مرا بنشان و از هر چه خواهی سؤال کن من چنان کردم و در آن وقت نیز هزار باب از علم تعلیم من کرد که از هر باب هزار باب دیگر گشوده میشد و همچنین هر امامی در وقت وفات جمیع علوم خود را به امام بعد از خود تسلیم و تعلیم مینماید و امام را بغیر امام کسی دفن و کفن و نماز نمی کند و اگر امامی در مشرق از دنیا برود و امام بعد از او در مغرب باشد البته در آن وقت به اعجاز امامت و طی الارض نزد او حاضر می شود و علوم او را کسب می کند و تجهیز او می نماید بنحوی که اکثر مردم مطلع نمی شوند چنانکه حضرت امام رضاعليه‌السلام در بغداد حاضر شد و حضرت امام محمد تقیعليه‌السلام در خراسان حاضر شد و تفصیل را در جلاء العیون ایراد نموده ام.

و در احادیث متکاثره وارد شده است که ارواح ایشان از انوار مقدسه حقتعالی خلق شده است و بدنها و دلهای ایشان از طینت عرش آفریده شده است چون حقتعالی میخواهد که امام را خلق کند ملکی را امر میکند که شربت آبی از زیر عرش بر میدارد و نزد پدر امام می آورد که او می آشامد و آن از آب رقیق تر است و از مسکه نرم تر است و از عسل شیرین تر است و از شیر سفیدتر است و از برف سردتر است پس امر میکند او را به جماع و نطفه امام از آن منعقد میشود و چون چهل روز می گذرد در رحم روح بر او دمیده میشود به روایت دیگر بعد از چهار ماه پس سخن مردم را میشنود و میفهمد پس ملکی بر بازوی او می نویسد این آیه را( وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) و در شکم مادر ذکر حقتعالی میکند و تلاوت سوره انا انزلناه و سایر آیات مینماید چون متولد می شود مربع نشسته از جانب پا بزیر می آید چون به زمین می آید رو بقبله می کند و دستها را بر زمین میگذارد و سر بجانب آسمان بلند میکند و صدا بگفتن کلمه شهادت بلند میکند پس ملک در میان دو دیده اش و دو کتفش همان آیه را نقش میکند پس ندائی از میان عرش به او میرسد که ثابت باش بر حق که ترا برای امر عظیمی خلق کرده ام تو برگزیده منی از خلق من و محل راز من و صندوق علم منی بر وحی من و خلیفه منی در زمین من و برای تو و هر که دوست میدارد ترا واجب گردانیده ام رحمت خود را و بخشیده ام بهشت خود را به او و بعزت و جلال خود سوگند یاد میکنم که هر که با تو دشمنی کند او را در بدترین عذاب خود بسوزانم هر چند در دنیا روزی او را فراخ کرده ام چون ندای منادی تمام شود آیه شهد اللَّه را تا آخر در جواب منادی بخواند پس در آن وقت حقتعالی علوم اولین و آخرین را به او عطا کند و مستحق آن شود که روح القدس در شب قدر و غیر آن او را زیارت میکند چون برتبه جلیل امامت فایز گردد حقتعالی در هر شهری مناری و علمی از نور برای او بلند کند که اعمال بندگان خدا را در آن ببیند و به روایتی در آن شبی که متولد می شود نوری در آن خانه ساطع گردد پدر و مادرش آن را مشاهده نمایند چون بزمین آید روی بقبله کند و سه مرتبه عطسه کند و انگشت به تحمید بلند کند و ناف بریده و ختنه کرده بیاید و دندانهایش همه روئیده باشد و یک شبانه روز نور زردی مانند طلا از دستهای او ساطع باشد.

و در احادیث بسیار وارد شده است که خانه های ایشان محل نزول ملائکه است و در خانه های ایشان مکرر نازل میشود و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود که ملائکه با اطفال ما مهربانترند از ما و دست زد حضرت به بالشی از بالشهای خانه خود و فرمود که بسیار تکیه کردند به اینها ملائکه و بسیار میباشد که ما پرهای ایشان را برمیچینیم و جمع می کنیم و تعویذ اطفال خود می نمائیم و ایشان حجت خدایند بر جمیع جن و افواج جنیان بخدمت ایشان می آیند و حلال و حرام و احکام دین خود را از ایشان فرا میگیرند و ائمه ایشان را خدمات میفرمودند و برسالت ها میفرستادند و یکی از جن بصورت اژدهای عظیمی در مسجد کوفه بخدمت حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام آمد در وقتی که آن حضرت بر منبر بود و بلند شد پرسید که کیستی گفت عمرو بن عثمان که پدرم را بر جن خلیفه کرده بودی و او در این وقت فوت شد چه میفرمائی حضرت او را بجای پدر خود خلیفه گردانید اینها مجملی است از احوال ظاهر ایشان که عقل اکثر خلق به آن میتواند رسید و غرایب احوال و خفایای اسرار ایشان را نمیداند و تاب شنیدن آنها را ندارد مگر ملک مقربی یا پیغمبر مرسلی یا مؤمن کاملی که حقتعالی دل او را امتحان کرده باشد و به نور ایمان منور گردانیده باشد. و در اخبار وارد شده است که ما را شریک خدا مگردانید و پروردگاری از برای ما قائل نشوید و غیر اینها آنچه از فضائل و کمالات از برای ما اثبات کنید کم گفته خواهید بود و حقتعالی فرموده است( قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً ) یعنی بگو ای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر بوده باشد دریا مداد برای نوشتن کلمات پروردگار من هرآینه آخر شود دریا پیش از آنکه تمام شود کلمات پروردگار من هر چند بیاوریم مثل آن دریا مدادها و در احادیث وارد شده است که مائیم کلمات پروردگار که فضایل ما را احصاء نمیتوان کردن چنانکه گفته اند:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33