ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27201
دانلود: 2436

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27201 / دانلود: 2436
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

احبارى يهودى در لباس اسلام

احبارى يهودى در لباس اسلام از علماى يهود بنى قينقاع و ديگر قبائل، كه خود را در لباس اسلام پنهان كردند، ميتوان سعد بن حنيف و زيد بن اللصيت و سلامة بن الحمام و نعمان بن ابى عامر و رافع بن حرمله و مالك بن ابى نوفل و داعس و سويد،(١٢٦٧) و نعمان بن أوفى را نام برد.

زيد بن اللصيت همان كسى بود كه چون شتر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گم شد، گفت: محمد می پندارد خبر آسمان نزد او می آيد در حالى كه نمی داند شترش كجاست.

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: دشمن خدا در خانه ى اوست.

اين گروه با كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و تميمِدارى براى انهدام اسلام همكارى كردند.

خواندن كتابهاى مقدس و استفاده از آنها پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت با اهل كتاب را در اغلب امور دوست داشت.(١٢٦٨) و يهوديان گفتند: اين مرد نمی خواهد كارى از كارهاى ما را رها كند مگر آنكه با ما در آن كار مخالفت كند.(١٢٦٩)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مطالعه ى كتابهاى اهل كتاب، بخاطر انحرافشان از حق، نهى كرد،(١٢٧٠) و فرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمی كنند، و خود را گمراه كردند.(١٢٧١)

احمد از جابر بن عبدالله روايت می كند كه عمر بن الخطاب نوشته اى را كه از بعضى از اهل كتاب بدست آورده بود خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و بر آن حضرت خواند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناك شد و فرمود: اى فرزند خطاب: آيا در آن سرگردان شده ايد؟ قسم به آن خدائى كه جانم دست اوست، اگر موسى زنده بود حق نداشت از من پيروى نكند.(١٢٧٢)

و در حديث ديگر آمده است كه: حضرت به خشم آمده فرمود: به حتم آنرا برايتان سفيد و پاكيزه آوردم، از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، پس خبرى حق به شما می دهند و شما تكذيب می كنيد يا خبرى باطل به شما می دهند و شما تصديق می كنيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوش دادن به اهل كتاب و خواندن كتابهايشان را به كلى قبول نمی كرد، چون ايمان داشت آنان دروغ می گويند و بر خداوند سبحان و پيامبران افترا می زنند و باطل را در شريعت آسمانى وارد می كنند. در همان حال عده اى از پياده نظام يهود در اسلام داخل شدند تا چهره ى آنرا زشت و بنيه ى آنرا خراب و معالم و نشانه هاى آنرا فاسد كنند. در رأس اين گروه، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، اين گروه براى ارضاى خواسته هاى خلفا و نشر قصه هاى خيالى به عنوان قصه هاى تورات، كوشش بسيار نمودند. خليفه عمر بعد از اسلام آوردن، به يهوديان مدينه ى منوره سر می زد تا با آنان گفتگو كند و از امور مختلف سؤال كند، اما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين كار را نمی پسنديد زيرا می دانست يهوديان اسلام و مسلمانان را دوست ندارند و دينشان فاسد است و بر مردم دروغ و افترا می بندند. لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعتقاد داشت، استفاده از كتابها و علوم آنها، چون گرفتار تحريف شده و كاذب هستند، هيچ ثمره و حاصلى ندارد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی پسنديد مسلمانى با يهوديان رفت و آمد كند و نزد آنان درس بخواند، در كنزالعمال به نقل از كعبى آمده است كه: عمر در روحاء منزل كرد، پس عده اى را ديد كه با شتاب به طرف سنگهائى می روند گفت: اين چيست؟ گفتند: می گويند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسوى اين سنگها نماز خواند.

گفت: سبحان الله، جز اين نبود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار بود و به دره اى رسيد، پس (وقت) نماز حاضر شد و نماز خواند. بعد مشغول صحبت شد و گفت: در روز درس خواندن يهوديان به آنها سر می زدم، پس گفتند: هيچكدام از اصحابت براى ما گرامی تر از تو نيست. چون نزد ما می آيى. گفتم: اين نيست مگر بخاطر آنكه من از كتابهاى خدا تعجب می كنم كه چگونه همديگر را تصديق می كنند، چگونه تورات، فرقان را تصديق می كند و چگونه قرآن تورات را تصديق می كند. پس روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبور كرد در حاليكه با آنان گفتگو می كردم، پس به آنان گفتم: شما را به خدا و آنچه در كتاب او می خوانيد قسم می دهم، آيا می دانيد او رسول خداست؟ گفتند: آرى.

گفتم: به خدا قسم هلاك شديد، می دانيد او رسول خداست و از او پيروى نمی كنيد؟

گفتند: هلاك نمی شويم، ولى از او سؤال كرديم چه كسى نبوت او را می آورد؟ (و بعد از آنكه حضرت فرمود: جبرئيل)

پس گفتند: جبرئيل دشمن ماست، زيرا او با سنگدلى و خشونت و جنگ و هلاك و چيزهائى از اين قبيل نازل می شود.

گفتم: با كداميك از ملائكه در صلح هستند؟ گفتند ميكائيل، باران و رحمت و مثل آنرا نازل می كند، گفتم: منزلت و شأن اين دو نزد پروردگارشان چگونه است؟

گفتند: يكى از آن دو از جانب راست او و ديگرى در جانب ديگر.

گفتم: جبرئيل را روانيست كه با ميكائيل دشمنى كند و ميكائيل را روا نيست با دشمن جبرئيل دوستى كند، و من شهادت می دهم كه آن دو و پروردگارشان، دوست هستند با كسى كه با وى دوستى كند، و دشمن هستند با كسى كه با وى دشمنى كند.

بعد از آن نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم و ميخواستم او را خبر دهم، چون او را ديدم، فرمود: نمی خواهى تو را از آياتى كه بر من نازل شدند آگاه كنم؟

گفتم: آرى اى رسول خدا؟ پس حضرت چنين خواند:( مَنْ كانَ عَدُوّاً... ) تا به( لِلْكافِرين َ) رسيد.(١٢٧٣) يعنى «بگو اى پيغمبر هر كه با جبرئيل دشمن است با خدا دشمن است زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد، در صورتيكه آن قرآن گواه راستى ساير كتب آسمانى است و هدايت و بشارت براى اهل ايمان است هر كه با خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است (چنين كسى به حتم كافر است) و خداوند هم دشمن كافران است».

گفتم: اى رسول خدا، به خدا قسم، از كنار يهوديان به سوى شما برنخواستم مگر براى آنكه شما را به آنچه به من گفتند و آنچه به آنها گفتم، خبردار كنم. پس خدا را يافتم كه بر من سبقت گرفته است. عمر گفت: من خود را در آن حال چنان ديدم كه در دين خدا از سنگ هم سختترم.(١٢٧٤)

از اين نص واضح می شود كه خداوند سبحان، پيامبر خود را به گفتگوى عمر با يهوديان آگاه كرد، و عمر به تنهائى و بدون ساير مسلمانان به زيارت يهوديان می رفت كه باعث شد عمر در تنگنا واقع شود! پس به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: قسم به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، نزد شما آمدم و جز آنكه شما را خبر دهم، چيزى نمی خواستم.(١٢٧٥)

و در «كنزالعمال» از عمر نقل كرده است كه گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى فراگيرى تورات سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير، و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.(١٢٧٦)

بيهقى از عمر بن الخطاب نقل كرد كه گفت: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره ى ياد گرفتن تورات سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير و به آن ايمان بياور و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.

ابن ضريس از حسن نقل می كند كه عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا، اهل كتاب احاديثى براى ما می گويند كه دلهاى ما را برده است و قصد كرديم آنها را بنويسيم، پس فرمود: اى پسر خطاب، آيا همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان هستيد، قسم به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، لكن جوامع كلمات را به من دادند... و حديث را برايم مختصر كردند.

عمر دوست داشت در مدارس يهودى كه ماسكه ناميده می شوند درس بخواند، او بيشتر از همه نزد آنان می رفت، لذا يهوديان پنداشتند او را براى همين كار دوست دارند.(١٢٧٧)

عمر در مقابل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كتابهاى اهل كتاب را خواند، پس حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناك شدند، حفصه نيز چنين كرد.(١٢٧٨)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كتابهاى اهل كتاب را از بين برد و با آب دهان مبارك خود آنها را پاك كرد، و اين سخن حضرت بدست ما رسيده است كه فرمود: آنان را پيروى نكنيد، زيرا ديگران را سرگردان كردند و خود سرگردان شدند، و تمام حروف آنرا تا آخر پاك فرمود.(١٢٧٩)

اما دولت، در زمان عمر با يك حديث نبوى به دروغ چنين گفت: از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و هيچ حرجى بر شما نيست.(١٢٨٠) و اضافه كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عبدالله بن سلام دستور داد قرآن را در يك شب و تورات را در شب ديگر بخواند.(١٢٨١)

سيوطى ذكر كرد كه: عمر نزد يهوديان می رفت و تورات را از آنها می شنيد.(١٢٨٢)

ابودرداء می گويد: عمر، جوامعى از تورات را خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از تورات هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خدا را نمی بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمّد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم، پس غم و اندوه حضرت برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جان محمد در دست اوست، اگر موسىعليه‌السلام در بين شما بود، آنگاه از او پيروى كرده و مرا رها می نموديد، به حتم به گمراهى سختى گرفتار می شديد. شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از پيامبران هستم.(١٢٨٣)

در كتاب «تذكرة الفقهاء» آمده است: جايز نيست بر كتابهاى تورات و انجيل واقف شويم زيرا اين دو كتاب گرفتار نسخ و تحريف شده اند و در اين حكم خلافى را نمی شناسيم، و عامه روايت كرده اند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسجد رفت، پس در دست عمر صحيفه اى ديد كه در آن مطالبى از تورات بود، و چون صحيفه را همراه عمر ديد غضبناك شد و فرمود: «آيا تو در شك هستى، اى فرزند خطاب؟ آيا آنرا سفيد و پاكيزه نياوردم؟ چنانچه برادرم موسى زنده بود راهى به جز پيروى از من نداشت». و چنانچه اين كار معصيت نبود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عمر به خشم نمی آمد. همچنين جايز نيست بر كتابهاى ضلالت و تمام آنچه را كه جايز نيست نوشته شود، واقف شد، چون از جهتى حرام هستند.(١٢٨٤)

كعب درباره ى تورات تحريف شده خود می گفت كه: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است».(١٢٨٥)

در حاليكه لفظ تورات، عبرى بوده و معناى آن شريعت است و در نزد اهل كتاب بر پنج سفر، اطلاق می شود، سفر اول: سفر تكوين است كه در آن از پيدايش خلقت و از اخبار پيامبران سخن بميان آمده است، و دوّم، سفر خروج است كه در آن تاريخ بنى اسرائيل و قصه ى موسىعليه‌السلام است، و سوم، سفرِ تثنيه است كه در آن احكام شريعت يهود است و چهارم سفرِ اَوِيان است و اَوِيان فرزندان اوى هستند كه او يكى از فرزندان يعقوبعليه‌السلام بود. كه در اين سفر عبادات و پرندگان و حيوانات تحريم شده بيان شده اند. و پنجم، سفر عدد است كه در آن سرشمارى قبائل بنى اسرائيل و لشكريان آنها ذكر شده است. اين اسفار پنجگانه جزئى از مجموعه ى اسفارى است كه به سى و نه سفر می رسد.

خداوند تعالى درباره ى تورات فرموده است كه:( وَ اَوْرَثْنا بَنى إسْرائيلَ الْكِتابَ هُدَىً وَ ذِكْرى لاُولِى الأَلْبابِ ) (١٢٨٦) يعنى «بنى اسرائيل را وارث كتاب گردانديم تا آن قوم هدايت يابند و خردمندان پند گيرند» و اسرائيل نام پيامبر خدا يعقوب است و كلمه ى اسرا بمعنى عبد و كلمه ى ايل بمعنى الله است، بنابراين اسرائيل به معنى عبدالله است. اما يهوديانى كه سخنان خدا و شريعت او را دچار تحريف كردند، درباره ى معنى اسرائيل گفتند: كسى كه با خدا كشتى می گيرد يا با خدا مبارزه و جهاد می كند.(١٢٨٧)

لذا خداوند سبحان درباره ى عاقبت يهوديان چنين فرمود:( مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه ) (١٢٨٨) يعنى «و از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جاى خود تغيير می دهند».

و چون تورات فعلى را می خوانيم می بينيم در آن چنين آمده است: يعقوب با خدا كشتى می گرفت تا آنكه فجر طلوع كرد، و لوط پيامبر با دو دختر خود همبستر شد و هر دو آنها از او حامله شدند. و داود پيامبر زنانى را بعد از كشتن شوهرانشان به همسرى گرفت، تا جائى كه به داود از جانب خداوند تعالى خطاب رسيد كه: اوريا را با شمشير كشتى و همسرش را گرفتى و اكنون شمشير تا ابد از خانه ات جدا نمی شود، چون مرا كوچك شمردى.

آگاه باش، اكنون عليه تو شر را در خانه ات برپا می كنم، و در مقابل چشمت همسرانت را می گيرم و به يكى از خويشانت می دهم، پس با همسرانت در معرض ديد خورشيد (و آشكار) همبستر خواهد شد، زيرا تو در نهان انجام دادى و من اين كار ـ يعنى زنا ـ را در مقابل تمام بنى اسرائيل و در مقابل خورشيد، انجام خواهم داد.(١٢٨٩)

ما در اين تورات براى پيامبران گناه و معصيّت را به صورت نهان و براى پروردگار عالميان و با فرمان او به صورت آشكار می بينيم. از شر چنين تهمت و دروغى به خدا پناه می بريم. خداوند تعالى درباره ى آنها فرمود:( مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه ) (١٢٩٠) تمام محققان اتفاق دارند كه اين تورات دچار تحريف و تزوير شده و غيرواقعى است و مدت زيادى بعد از زمان موسىعليه‌السلام نوشته شده است.(١٢٩١)

يهوديان بنى زريق می گويند: عمر جوامعى از تورات را خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از تورات هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمی بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم.(١٢٩٢)

عايشه می گويد: يك نفر از يهوديان بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم می گفتند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را جادو كرد.(١٢٩٣)

در كتاب الدر المنثور آمده است كه: «نزد عمر نشسته بودم كه ناگاه مردى از قبيله ى عبدالقيس آمد، عمر به او گفت: تو فلانِ عبدى هستى؟ گفت: آرى، پس او را با عصائى كه همراه داشت زد!

آن مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟ گفت: بنشين، پس نشست، آنگاه اين آيات را بر او خواند:( بِسْمِاللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ... لَمِنَ الْغافِلينَ ) (١٢٩٤) يعنى «الر، اين است آيات كتاب الهى كه حقايق را آشكار می سازد، اين قرآنِ مجيد را ما به عربى (فصيح) فرستاديم، باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد، ما بهترين حكايتها را به وحى اين قرآن بر تو می گوئيم هرچند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى» و آنرا سه بار بر او خواند و سه بار او را زد!

مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟

گفت: تو همان كسى هستى كه از روى كتاب دانيال نوشتى؟

گفت: دستور بده تا دستور تو را اطاعت كنم. گفت: برو آنرا با آب گرم و پشم پاك كن، پس از آن خود نخوان و آنرا بر ديگران هم نخوان. پس اگر درباره ات خبردار شوم آنرا براى خود يا براى يكى از مردم خوانده اى، عقوبت سختى به تو می رسانم.

سپس گفت: بنشين، پس در مقابل او نشست، آنگاه چنين گفت: من رفتم و يكى از كتابهاى اهل كتاب را در چرمی نوشتم و آوردم، پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: اين چيست كه در دست توست؟ اى عمر. گفتم: كتابى است كه استنساخ كرده ام تا بر علم ما چيزى اضافه شود. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بحدى غضبناك شد كه گونه هاى او سرخ شدند، سپس فرياد زده شد كه «الصلوة جامعه» يعنى «براى نماز جمع شويد» پس انصار گفتند: پيامبرتان غضبناك شده است، سلاح...، آنگاه نزديك شدند تا جائيكه يكى چنين گفت: نزد منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كنيد: پس حضرت فرمود:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كلمات جامع و خاتم را به من عطا كرده اند، و حديث برايم به بهترين صورت مختصر گرديد و آنرا بصورتى سفيد و پاك آوردم، پس سرگردان نشويد و افراد سرگردان شما را فريب ندهند.

عمر گفت: پس برخواستم و گفتم: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و شما را به رسالت پسنديدم، بعد از آن، رسول خدا (از منبر) پائين آمد.(١٢٩٥)

عبدالرزاق و بيهقى از ابوقلابه نقل كرده اند كه عمربن الخطاب از كنار مردى عبور كرد كه كتابى می خواند، پس ساعتى به او گوش داد و آنرا نيك شمرد. پس به مرد گفت: اين كتاب را برايم بنويس. گفت: باشد. پس از آن چرمی خريد و آنرا آماده كرد و آنرا براى آن مرد آورد، پس بر پشت و روى آن چرم نوشت. بعد از آن نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و مشغول خواندن بر آن حضرت شد. و در آن حال، چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيوسته دگرگون می شد، پس مردى از انصار كتاب را با دست خود زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر خطاب، آيا چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هم اكنون نمی بينى؟ باز هم اين كتاب را براى او می خوانى؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين هنگام فرمود: صرفاً به عنوان آغازكننده و پايان دهنده مبعوث شدم و گزيده هاى كلام و سرآغاز آنرا به من دادند و به تحقيق، سخن برايم خلاصه گرديد، مبادا افراد حيرت زده و سرگردان شما را هلاك كنند.

يهود بنى قريظه می گويند: عمر بن الخطاب نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به يكى از برادرانم در قريظه سر زدم و او جوامعى از تورات را برايم نوشت، آيا بر شما عرضه بدارم؟ راوى گفت: چهره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد. عبدالله می گويد: به او گفتم: آيا دگرگونى چهره ى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمی بينى؟

عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى ديندارى و محمد را به رسالت پسنديديم. راوى گفت: پس غم و اندوه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، اگر موسى در ميان شما باشد، آنگاه او را پيروى كرده و مرا رها كنيد، به حتم گمراه می شديد، شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از ميان پيامبران هستم.(١٢٩٦)

يهوديان خيبر می گويند: (عمر) گفت: در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خيبر رفتم، پس مردى يهودى را ديدم كه سخنانى می گفت كه مورد پسند من واقع شد، به او گفتم آيا سخنان خود را برايم می نويسى؟ گفت: آرى، پس چرمی برايش آوردم و او مشغول املا كردن بر من شد.

چون بازگشتم، گفتم: اى رسول خدا، به يك نفر يهودى برخوردم، كه سخنى می گفت كه بعد از شما، مانند آنرا نشنيده بودم.

فرمود: اميد است چيزى از آن را نوشته باشى؟

گفتم: آرى، فرمود: آنرا بياور، پس رفتم و چون نزد او آمدم فرمود: بنشين، آنرا بخوان، پس ساعتى خواندم و به چهره ى او نگاه كردم ناگاه ديدم چهره او رنگ برنگ می شود، پس بخاطر ترس شديد حتّى از گفتن يك حرف آن هم ناتوان گرديدم، سپس آنرا برداشت و مشغول نگاه كردن به آن شد.

و در روايتى، حضرت فرمود: همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان می شويد، من برايتان آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، اگر موسى زنده بود، راهى نداشت به جز آنكه از من پيروى كند.

متوسل شدن به يهوديان براى شفا يافتن

تقدّم زمان شريعت يهودى و شريعت نصرانى بر شريعت اسلامی ، باعث شد برخى مسلمانان، بر تأثيرپذيرى خود از اين دو شريعت كه اسلام هر دوى آنها را باطل و منسوخ كرد ادامه دهند. و اين تأثيرپذيرى، اختصاص به علوم دينى و دنيوى نداشت، بلكه شامل مسائل دعا و شفا و چيزهاى ديگر هم می شد، انس بن مالك از يحيى بن سعيد روايت كرد كه عُمَرَه دختر عبدالرحمن گفت: ابوبكر بر عايشه وارد شد در حالى كه شكوه می كرد و زنى يهودى برايش رُقيه (دعا) می نوشت، پس ابوبكر گفت: رُقيه ى او را كتاب خدا قرار ده.(١٢٩٧)

مسلماً ابوبكر، كار عايشه را قبول داشت و تورات را كتاب خدا ناميد، در حاليكه خداوند تعالى درباره ى تورات فرمود:( مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ ) (١٢٩٨) يعنى «از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جايگاه خود تغيير می دهند» و تمام محققان بر تحريف اين تورات اتفاق دارند.(١٢٩٩)

و در كتاب «الام» شافعى، بابِ «ماجاء من الرقيه» آمده است كه: باكى نيست، انسان با كتاب خدا و چيزى كه از ذكر خدا می داند تعويذ كند. گفتم: آيا اهل كتاب مسلمانان را تعويذ می كنند؟ گفت: حجت نيست (دليلى ندارد)، اما درباره ى روايت صاحب ما و صاحب شما، مالك از يحيى بن سعيد از عمرة بنت عبدالرحمن روايت كرد كه: ابوبكر بر عايشه داخل شد در حالى كه شكوه می كرد و زنى يهودى برايش رُقْيه می نوشت. پس ابوبكر گفت: رُقْيه ى او را كتاب خدا قرار ده (يعنى او را با كتاب خدا تعويذ كن). پس به شافعى گفتم: ما رقيه و تعويذ اهل كتاب را نمی پسنديم.

گفت: چرا نمی پسنديد، با آنكه خودتان اين حديث را از ابوبكر روايت می كنيد؟ و فكر نمی كنم از ديگر اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلاف آنرا روايت كنيد. با آنكه خداوند، طعام اهل كتاب و زنان آنان را حلال كرد و گمان می كنم رقيهى آنها، هنگامی كه با كتاب خدا باشد، مثل همين، يا سبكتر باشد.(١٣٠٠)

و همين حديث را بيهقى در سنن خود روايت كرد، هم چنانكه روايت كرد زن عبدالله بن مسعود، بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نزد زنى يهودى براى رُقيه چشم خود می رفت (تا دعاى شفاى چشم برايش بنويسد).(١٣٠١)

نووى در «المجموع» می گويد: (فرعى) در جواز رقيه (تعويذ) با كتاب خداى تعالى و با آنچه از ذكر خدا شناخته شده است...(١٣٠٢)

مؤلف می گويد: فرد يهودى كه دين او با اسلام و كتاب او با قرآن باطل شده است، چگونه دعاى او مستجاب می شود؟

ديدگاه خليفه درباره ى كتابهاى اهل كتاب رفتار خليفه عمر بن الخطاب با اهل كتاب و ديدگاه او نسبت به آنها همانطورى كه قبلا خوانديم، در اين خلاصه می شود كه او اعتقاد داشت هر سؤالى كه به ذهن انسان خطور می كند، از عقايد گرفته تا خلقت جهان و حوادث و آينده و امور ديگر در كتابهاى اهل كتاب يافت می شود. در حاليكه كتابهاى آنها بدست يهوديان و مسيحيان گرفتار تحريف و نسخ شده و همانطورى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود، كتابهاى عقيم و بى ثمرى گرديدند.

عمر در ايام خلافت خود، از اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان سؤال كرد كه آيا مرا در كتابهاى خود می يابيد؟

و هنگامی كه پاسخ مثبت به او دادند، به حتم به او دروغ گفتند، زيرا چنين مطلبى را در كتابهاى موجود آنها نمی يابيم. اكنون هم كه آنها را مورد دقت و مطالعه قرار می دهيم چيزى كه مفيد و بدرد بخور باشد در آنها نمی يابيم.

و برغم آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه ى منوره، عمر را به ضرورت ترك كتابهاى اهل كتاب و يادگيرى و نوشتن آنها به خاطر دروغ بودنشان آگاه و برحذر كرده بود، می يابيم كه خليفه عمر در ايام خلافت خود از كعب الاحبار و تميم و ديگران درباره ى علوم آن كتابها بسيار سؤال می كرد. بلكه به آنان اجازه داد، در طول ايام خلافت خود در كلّ سال از علوم اهل كتاب در مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن بگويند.

بنابراين خليفه، ظاهراً در اعتقاد به وجود علوم غيبى بسيار در كتابهاى اهل كتاب ادامه داد و نص قرآن را درباره ى دروغ بودن تورات و حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره ى تحريف آن ترك كرد و قول كعب را اخذ كرد كه می گفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در تورات نوشته شده است.(١٣٠٣)

همچنين معتقد بود كه اهل كتاب از نظر فرهنگ و علم بالاتر از علماى مسلمان هستند، لذا تميمدارى را براى قصه گوئى در مسجد، و كعب الاحبار را مستشار خليفه قرار داد كه در تمام امور ثانوى (اضطرارى) و اساسى، خواه سياسى و خواه دينى، از او سؤال كند.

و به تعبير ديگر، به افكار گذشته خود، مبنى بر بالاتر بودن مستواى اهل كتاب بر ساير ساكنين جزيرة العرب، معتقد باقى ماند در حاليكه قرآن كريم و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علوم راستين و گسترده اى آوردند كه مسلمانان را بى نياز كرد و آنان را در فرهنگ، از ساير مردم، در تمام دنيا بالاتر قرار داد.

سؤال عمر در ايام خلافت خود از كعب درباره ى حدود شفاعت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را شگفت زده می كند،(١٣٠٤) كعب كجا و شفاعت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كجا؟ او چرا از اهلبيت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دراين باره سؤال نكرد؟

در هر صورت احاديث كعب، اثر بسيار بدى قرنهاى طولانى در عالم اسلامی بجا گذاشت و تاكنون بر اذهان مردم اثر می گذارد.

احاديث دروغين كعب بر كسى پوشيده نمی ماند و حتى معاويه آنها را تكذيب كرد.(١٣٠٥) و كعب منبع اساسى احاديث تجسّم بود.

كار كعب به آنجا رسيد كه از مصاحبت عمر با وى و از گوش فرا دادن عمر به سخنان وى، استفاده كرد و پيمانى اساسى با بنى اميه منعقد كرد كه يهوديان در بازگرداندن سلطه و نفوذ خود بر آن تكيه كردند.

اولين استفاده كننده از قتل عمر، يهوديان و بنى اميه بودند، زيرا واگذار شدن حكومت به بنى اميه، بمعنى تسلط فاسقان بر گردن مسلمانان و هر چه وسيعتر گشودن درها در برابر دروغهاى اهل كتاب بود. لذا از ابوهريره پنج هزار و سيصد و چهل و هفت حديث در دسترس قرار گرفت و تنها در بخارى چهارصد و چهل و هفت حديث از او نقل شد،(١٣٠٦) يعنى در زمان معاويه، بيش از شش هزار حديث، براى ابوهريره شاگرد كعب ذكر كرده اند.

چه كسى عمر را فاروق ناميد؟

براى اشاره به گفته هاى كعب الاحبار، ابن شهاب زهرى گفته است كه:

اخبار واصله می گويند اهل كتاب اولين كسانى بودند كه به عمر، فاروق گفتند. كعب احاديث بسيارى را در مدح عمر و معاويه وضع كرد. او قدرتى فوق العاده در جعل و ترتيب احاديث براى ارضاى كسانى كه ميخواست، داشت. و اين قابليت را ابوهريره، شاگردش نيز كسب كرد، و در اين گفتار هنرِ كعب را در گفتن احاديث غريب به خوبى ملاحظه می كنيم:

چون كعب به طور موقت از عمر خشمگين شد به صراحت چنين گفت: «او (عمر) بر درى از درهاى جهنم است».

پس عمر گفت: ماشاالله (تا خدا چه به خواهد) سپس خارج شد و دنبال كعب فرستاد، چون آمد، گفت: اى اميرمؤمنان بر من شتاب نكن، قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، ماه ذىالحجّه تمام نمی شود مگر آنكه داخل بهشت شوى!

عمر گفت: اين ديگر چيست؟ يك بار در بهشت و يك بار در آتش؟

كعب گفت: اى اميرمؤمنان، قسم به كسى كه جانم در دست اوست، در كتاب خدا تو را چنان می يابيم كه بر درى از درهاى جهنم هستى و مردم را از سرازير شدن در آن باز می دارى، چون بميرى، پيوسته در آن تا روز قيامت سرازير خواهند شد، و هنگامی كه مجروح شد، كعب آمد و در كنار در مشغول گريه شد و گفت: بخدا قسم، اگر اميرمؤمنان خدا را قسم می داد تا اجل او را به تأخير اندازد اجلِ او را به تأخير می انداخت!(١٣٠٧)

اما درباره ى نامگذارى عمر به اميرمؤمنان، چون عمر به خلافت رسيد به او گفتند: اى خليفه ى رسول خدا، عمر گفت: اين امريست كه به طول می كشد، هر خليفه اى بيايد می گويند: اى خليفه ى رسول الله، بلكه شما مؤمنان هستيد و من امير شما هستم، لذا اميرمؤمنان ناميده شد.(١٣٠٨) در حاليكه اولين كسى كه از طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاروق ناميده شد، علىعليه‌السلام بود، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بعد از من فتنه اى خواهد بود، پس همراه على باشيد، زيرا او در روز قيامت اولين كسى است كه مرا خواهد ديد و اولين كسى است كه با من مصافحه می كند، او در آسمان بالا همراه من است و او فاروق و جداكننده ى بين حق و باطل است.(١٣٠٩)