ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه0%

ديدگاههاى دو خليفه نویسنده:
گروه: اصول دین

ديدگاههاى دو خليفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: نجاح الطائى مترجم : رئوف حق پرست
گروه: مشاهدات: 27191
دانلود: 2434

توضیحات:

ديدگاههاى دو خليفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 85 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27191 / دانلود: 2434
اندازه اندازه اندازه
ديدگاههاى دو خليفه

ديدگاههاى دو خليفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ديدگاه اقتصادى عمر

.اختلاف مراتب مردم در پرداخت ابوبكر اولين مالى را كه براى مردم بين سرخ و سياه و آزاد و برده تقسيم كرد براى هر انسانى يك دينار بود، كه به مساوات بين مردم تقسيم كرد و احدى را بر ديگرى ترجيح نداد.(١٤٦) و حقوقى را كه براى او (ابوبكر) معين كرده بودند ساليانه شش هزار درهم بود.(١٤٧) عمر بن الخطاب نخستين كسى بود كه بين عطاهاى مردم فرق گذاشت، پس آنرا در طبقات متعدد قرار داد كه اكثريت آن طبقات، حقوق اندك و اقليت آن، حقوق بسيار داشت. ما قبول داريم كه عمر حقوق را مطابق با قانونى ثابت قرار داد، لكن نتيجه هائى سهمگين و حساس داشت، زيرا مهاجرين بدر را بر ديگران برترى داد و مسلمانان با سابقه را بر مسلمانان جديد برترى داد. لكن حقوق معاويه و ابوسفيان را مانند حقوق اهل بدر قرار داد، و سه نفر از زنان امت را بر ساير زنان برترى داد و آن سه زن عبارت بودند از دخترش حفصه و دختر ابوبكر (عايشه) و دختر ابوسفيان (ام حبيبه).(١٤٨)

اموال در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صورت مساوى و عادلانه تقسيم می شد هيچ فرقى بين عرب و عجم نبود و هيچ فرقى بين زن يك نفر حبشى مسلمان با زن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود نداشت.

ابوبكر نيز در مدت حكومت خود بر همين روش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش می رفت. لكن عمر اين اصول پيامبرانه را در بخششهاى مالى تغيير داد و در آن جابجائى هائى بوجود آورد. و اين ابتداى تبعيض طبقاتى در جامعه اسلامی بود. و اساس تاراج اموال مسلمانان در زمان بنى اميّه و زمانهاى بعد بر پايه ى شأن و قبيله و پست و مقام و غيره را پى ريزى كرد. و عثمان بن عفان قدم به قدم به دنبال (عمر يعنى) وصيّت كننده ى بخود رفت و با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت كرد. سپس بر كارها و سنتهاى عمر امر ديگرى را اضافه كرد كه عبارت از اقدام به توزيع اموال بر بنى اميه به صورتى خاص بود، كه منجر به استعفاى امناى بيت المال مانند زيد بن ارقم و عبدالله بن مسعود گرديد. پس امناى بيت المال بر وظيفه ى خود بر حفظ امانت مسلمانات موافقت كردند و براى يارى بنى اميه بر سرقت از مسلمانان توافقى ننمودند.

عثمان بن عفان خمس آفريقا را به عبدالله بن ابى سرح عطا كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز فتح مكه دستور قتل او را گرچه آويزان به پرده مكه باشد صادر فرمود.(١٤٩) و فدك را به مروان داد.(١٥٠)

و همين حركت مالى عثمان منجّر به قيامِ عمومی سهمگين بر عليه او گرديد و اسباب قتل او را فراهم نمود. و چون معاويه حكومت را بدست گرفت نظريه ى عمر در بخشش را توسعه داد و اختلاف طبقاتى گسترش يافت... بنابراين عثمان بيت المال را براى افراد بنى اميّه و ديگران باز كرد اما معاويه در اينباره كارى را انجام داد كه مورد تصديق و قبول هيچ مسلمانى نبود. زيرا اموالِ هنگفت را به بنى اميّه و به كسانى كه در حزب او بودند و آنها را دوست داشت بخشيد و وجدان مردم را خريد و اسراف و سركشى در اموال مسلمانان نمود.

معاويه گنجينه هاى بزرگى از اموال مسلمانان را براى كسانى كه احاديث را تحريف می كردند و سيره ى دروغين بوجود می آوردند قرار داد و ديگر رجال دولت، معاويه را در اين فتواها همراهى كردند، لذا دين منحرف شد و شريعت نابود گرديد و حق پنهان شد و باطل آشكار گرديد.

و از آنجائى كه عده اى از مسلمانان سيره ى عمر را سيره اى مورد پسند می دانستند و صاحب اين سيره را در مقابل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى حق تغيير (احكام) می ديدند، لذا نظريه ى او در جهت امور مالى مورد تطبيق قرار گرفت و رؤسا و علماى مذاهب مختلف براساس آن حركت كردند. و مدت زمان طولانى حكومت عمر و عثمان و امويان، مردم را بر اين نظريه عادت داد. به همين جهت مساواتى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بخشش پيش گرفته بود، تضييع شد، آن مساواتى كه در آن، حضرت همان مبلغى را می گرفت كه به خادم خود ابو رافع می داد بدون آنكه به نبوت و سابقه ى در اسلام و نسبت خود و امور ديگر توجهى نمايد. و ابوبكر در اين روش از حضرت پيروى نمود. و على بن ابى طالبعليه‌السلام با مخالفت با عمر و عثمان به همين روش بازگشت. علىعليه‌السلام به رغم سابقه ى خود در اسلام و نسب و علم و شجاعت و غيره به خود همان را می داد كه به خادم خود قنبر می داد.

در كتاب طبقات ابن سعد توضيح عطاياى مالى عمر به اين صورت آمده است: عمر براى اهل بدر و مهاجرين قريش و عرب و موالى پنج هزار درهم قرار داده بود. و براى هر كدام از بنى هاشم و حسن و حسين پنج هزار درهم و براى عباس بن عبدالمطلب و مهاجرين و انصارى كه شاهد بدر بودند پنج هزار درهم. و براى انصار و موالى آنها و كسانى كه شاهد جنگ اُحد بودند چهار هزار درهم. و براى عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد چهار هزار درهم. و براى كسانى كه قبل از فتح مكه مهاجرت كردند و براى عبدالله بن عمر سه هزار درهم. و براى زنان مهاجر هر كدام سه هزار درهم.(١٥١)

و براى زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقوقى را مقرر كرد و عايشه را بر ساير زنان ترجيح داد، پس براى او دوازده هزار درهم و براى بقيه ى آنان ده هزار درهم قرار داد بجز جويريّه و صفيّه كه براى آندو شش هزار درهم قرار داد.

و براى فرزندان اهل بدر و مسلمانان فتح مكه هر كدام دو هزار درهم. و براى اسماء بنت عميس و ام كلثوم دختر عقبه و مادر عبدالله بن مسعود هزار درهم.

ابن اثير در كتاب خود «الكامل فى التاريخ» می گويد: براى عباس مقرّرى گذاشت و با او شروع كرد. سپس براى اهل بدر پنج هزار (درهم) قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از بدر تا حديبيّه اسلام آوردند چهار هزار، چهار هزار قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از حديبيّه تا موقعى كه ابوبكر از اهل ردّه دست برداشت، مسلمان شدند، سه هزار، سه هزار قرار داد و براى اهل قادسيه و اهل شام دو هزار، دو هزار و براى مبتلايان غريب دو هزار و پانصد، دو هزار و پانصد.

و براى كسانى كه دورتر از قادسيه و يرموك بودند هزار درهم، هزار درهم قرار داد. و براى روادف المثنى پانصد درهم، پانصد درهم، و براى روادف الليث كه بعد از آنها بودند سيصد درهم، سيصد درهم. و به زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ده هزار، ده هزار مگر زنانى كه زمانى برده بوده اند، پس زنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تقسيم ما را بر آنها ترجيح نمی داد، پس بين ما مساوات برقرار كن. و عمر قبول كرد و عايشه را دو هزار درهم بيشتر داد، چون رسول خدا او را دوست داشت!(١٥٢)

بنابراين عمر به مقاتلين جنگ بدر پنج هزار درهم و به مادران مؤمنين (زنان پيامبر) ده هزار درهم و در همان حال به عايشه دوازده هزار درهم عطا می كرد.

يعنى على بن ابى طالب، وصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اولين مسلمان و قهرمان اسلام و همسر دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسر عموى او، يك سوم مقررى عايشه را تقريباً می گرفت؟!

ابن ابى الحديد معتزلى بر عمربن الخطاب عيب گرفته می گويد: او از بيت المال آنچه را كه جايز نبود عطا می كرد، تا جائى كه به عايشه و حفصه ده هزار درهم در سال می داد و خمس اهل البيت را كه برايشان بمنزله ى درآمدى بود كه از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها می رسيد، منع نمود، و هشتاد هزار درهم از بيت المال قرض گرفته بود.(١٥٣) و قاضى القضات، در جواب ابن ابى الحديد می گويد: پرداخت چنين اموالى به زنان پيامبر جايز است زيرا آنها در بيت المال حقى داشتند. و امام چنين حقى را دارد كه به اندازه اى كه صلاح می داند پرداخت نمايد. و اين كار را كسانى قبل از او و كسانى بعد از او انجام دادند، و اگر چنين عملى روا نباشد اميرمؤمنان (على)عليه‌السلام آنرا ادامه نمی داد در حاليكه ثابت شده است كه حضرت آنرا ادامه داد و اگر اين كار (عمر) ناروا و عيب باشد لازم است (علىعليه‌السلام ) در اموالى كه به حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و ديگران از بيت المال می داد حكم خائن را داشته باشد، و همه ى اين مطالب گفتار آنها را باطل می كند، زيرا بيت المال براى قرار دادن اموال در جاى بر حقِ خود اراده شده است و تابع متولى امر اجتهاد در كمی و زيادى بخشش است.و اما امر خمس، آنهم از باب اجتهاد است و مردم درباره ى خمس اختلاف كرده اند، پس گروهى بنابر مقتضاى آيه آنرا حق ذوىالقربى يعنى خويشاوندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهمی خاص براى آنها دانسته اند و گروهى آنرا حق ذوىالقربى از جهت فقير بودنشان دانسته و آنها را همچون ديگران می داند گرچه آيه، فقط آنها را ذكر كرده است همانطورى كه اتيام آنها را گرچه مخصوصاً ذكر شده اند در مستحق بودن بخاطر فقر، با ديگران مساوى می داند. و كلام در اين زمينه به درازا می انجامد. بنابراين عمر بخاطر احكام خود از طريقه ى اجتهاد خارج نگرديد و كسى كه در اين مطلب اشكال كند در واقع به اجتهاد كه شيوه ى صحابه بوده اشكال كرده است. و اما قرض گرفتن او از بيت المال، بر فرض صحّت، ممنوع نبوده، بلكه چه بسا نزديكتر به احتياط باشد، هنگامی كه بخاطر دانستن جهتى كه از آن ميتواند قرض را برگرداند، مطمئن به برگرداندن بدهى خود باشد.

سيد مرتضى اعتراض كرده می گويد: اما در مورد ترجيح دادن زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين امر جايز نيست چون سببى در آنها وجود ندارد كه موجب برترى شود، و امام صرفاً در پرداختِ اموال، كسانى را كه داراى سبب مقتضىِ ترجيح هستند مانند جهاد و غيره كه امورى عام المنفعه هستند ترجيح می دهد. و اينكه می گويد: زنان حقى در بيت المال دارند، صحيح است لكن اين حق موجب نمی شود آنان بر سايرين برترى يابند و او را بخاطر پرداخت حق زنان سرزنش نكرده اند بلكه صرفاً بخاطر دادن زيادتر از حق به آنان سرزنش نموده اند، و معلوم نيست اميرمؤمنانعليه‌السلام اين شيوه را ادامه داده باشد و بر فرض صحّت همانطوريكه ادعا كرده است، سببى كه باعث ادامه ى چنين روشى شده همان سببى است كه باعث ادامه دادن تمام احكام بود. اما استدلال او به پرداخت نمودن اميرمؤمنان به حسن و حسين و ديگران از بيت المال، بسيار عجيب است، زيرا حضرت آنان را در پرداخت به هيچ وجهى برترى نداد تا به پرداخت ذكر شده درباره ى همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شباهت داشته باشد و صرفاً حضرت حقوق آنان را پرداخت نمود و بين آنها و ديگران تساوى برقرار نمود. و اما خمس، بنابر گفته ى قرآن، از آنِ رسول و خويشان اوست. و خداوند تعالى از قول خود:( وَلِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامی وَ الْمَساكينِ وَابْنِ السَّبيلِ ) (١٥٤)، بخاطر دلائل فراوانى كه در اينجا احتياج به ذكر آنها نداريم، افرادى را قصد نمود كه از خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشند. و اما اجتهادى كه بر آن اعتماد كرد نمی تواند مجوّزى براى خارج كردن خمس از دست اهل آن باشد و چنين اجتهادى را باطل می دانيم.

و اما قرض گرفتن از بيت المال موجب برانگيختن شك می شود و كسى كه در سختگيرى و خود نگهدارى و اظهار زهد تا اين حد است كه ذكر كرده، چگونه راضى ميشود از بيت المالى كه حقوق مردم در آن است قرض بگيرد و چه بسا احتياج شديد به خارج كردن اموال از آن پيدا شود. تازه كسى كه غذاى ناملايم می خورد و لباس زبر می پوشد و با قوت لايموت زندگى را می گذراند چه حاجتى به قرض گرفتن اموال دارد.

اما اين كه از زبان فقها می گويد: احتياط آنست كه امام اموال ايتام را در ذمّه ى ثروتمند مطمئن حفظ نمايد، به فرض صحت، هيچ فايده اى ندارد زيرا عمر ثروتمند نبود و اگر ثروتمند بود قرض نمی گرفت.(١٥٥)

حاكم در كتاب مستدرك اين مطلب را تأييد نمود و گفت: عمر براى مادران مؤمنين ده هزار درهم قرار داد و براى عايشه دو هزار درهم اضافه نمود.(١٥٦)

اما قرض گرفتن عمر از بيت المال را طبرى و ابن اثير و متقى هندى ذكر كردهاند.(١٥٧)

بنابراين حقوق عايشه برابر با حقوق شش نفر از سربازان قادسيه و شام بود!! و در همان حالى كه سرباز قادسيه ى مشهور با دو هزار درهم زندگى را می گذراند حفصه به تنهائى با دوازده هزار درهم زندگى می كرد. و در همان حالى كه عايشه دوازده هزار درهم می گرفت، خواهرش اسماء دختر ابوبكر هزار درهم می گرفت! و چنين مسأله اى را مردم نمی پذيرفتند زيرا اختلاف طبقاتى، فوق العاده شديد شده بود! و تا زمانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قيد حيات بودند هيچكدام را بر ديگرى ترجيح نمی دادند. پس چرا عايشه را بر اسماء ترجيح دهيم، و ابوبكر بر همان شيوهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش رفت و عايشه را بر اسماء ترجيح نداد. امام علىعليه‌السلام نيز بر شيوهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش رفت و زنى را بر ديگرى ترجيح نداد! بنابراين عمر اولين كسى بود كه با تشريع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت كرد.

و گفته شده است زنانى را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام وفات بجاى گذاشت ام سلمه، ام حبيبه، عايشه، حفصه، صفيّه، زينب بنت حجش، سوده و ميمونه بودند.

پس چگونه حفصه دختر عمر و عايشه دفاع كننده و دختر رفيق او و ام حبيبه دختر ابوسفيان كه هم پيمان با حكومت شده بود بر ساير زنان ترجيح داده می شوند؟

در تاريخ ابن جوزى آمده است كه: عمر براى اهل بدر و مهاجرين و انصار شش هزار دينار قرار داد و براى زنانهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز مقررى معين نمود و عايشه را بر همگى آنان ترجيح داده، براى او دوازده هزار و براى بقيه آنها ده هزار قرار داد البته بغير از صفيّه و جويريّه كه براى آنها شش هزار، شش هزار قرار داد. و براى زنان مهاجرِ نخستين يعنى اسماء بنت عميس و اسماء دختر ابوبكر و مادر عبدالله بن مسعود هزار، هزار قرار داد.(١٥٨)

گفته اند: او براى اصحاب بدر از مهاجرين پنج هزار و براى شاهدان بدر از انصار چهار هزار دينار و براى شاهدان احد سه هزار دينار قرار داد.

و گفت: به شما از دست خالد بن وليد معذرت می خواهم، به او دستور دادم اين مال را براى مهاجرين ضعيف نگهدارد و او به اقويا و اشراف عطا كرد و من آن مال را از دست او خارج كردم.

از سعيد بن مسيب نقل شده است كه گفت: عمر بن الخطاب براى مهاجرين پنج هزار و براى انصار چهار هزار و براى كسانى كه شاهد بدر نبودند از فرزندان مهاجرين چهار هزار قرار داد. كه در ميان آنان عمروبن ابى سلمة بن عبدالله اسد مخزومی و اسامة بن زيد و محمد بن عبدالله بن جحش اسدى و عبدالله بن عمرو بچشم می خوردند. عبدالله بن عوف می گويد: ابن عمر از آنان نبود، او چنين و چنان است.

... پس ابن عمر گفت: اگر حقى دارم به من بده والا نده. عمر به عبدالرحمن بن عوف گفت: او را بر پنج هزار، و مرا بر چهار هزار بنويس، پس عبدالله (ابن عمر) گفت: اينرا نمی خواهم. و عمر گفت: بخدا قسم من و تو بر پنج هزار جمع نمی شويم.

و به عايشه دو هزار بيشتر داد و عايشه قبول نكرده پس عمر گفت: بخاطر بالا بودن منزلت و مقام تو در نزد رسول خدا، در شأن توست كه بگيرى.(١٥٩)

زهرى می گويد: او (عمر) زنان اهل بدر را بر پانصد، پانصد و زنان بعد از بدر تا حديبيّه را بر چهارصد، چهارصد، و زنان بعد از آن را تا آن روزها بر سيصد، سيصد قرار داد. سپس زنان قادسيّه را بر دويست، دويست قرار داد و بعد از آن بين زنان مساوات قرار داد. و بچه هاى اهل بدر و غير آنها را مساوى قرار داده و به هر كدام صد، صد پرداخت كرد.

احمد در «الزهد» از اسماعيل بن محمد نقل می كند كه: ابوبكر تقسيم كرد و بين مردم مساوات برقرار نمود. پس عمر به او گفت: بين اصحاب بدر و مردم ديگر مساوات برقرار می كنى؟

ابوبكر گفت: دنيا اندازه ى كفايت است و بهترين اندازه ى كفايت وسيعترين آن است، و فضل و برترى آنان در پاداش و اجرشان است.(١٦٠)

سفيان بن ابى العوجاء نقل می كند كه عمر بن الخطاب گفت: بخدا سوگند نمی دانم آيا خليفه هستم يا پادشاه؟ اگر پادشاه باشم اين امرى عظيم است. گوينده اى گفت: اى اميرمؤمنان بين اين دو فرقى وجود دارد. گفت: آن فرق چيست؟ گفت: خليفه نمی گيرد مگر آنكه به حق باشد و قرار نمی دهد مگر آنكه در حق باشد، و تو بحمدالله همين طور هستى، و پادشاه به مردم ظلم می كند پس از اين می گيرد و به ديگرى می دهد، پس عمر ساكت شد.(١٦١)

در كتاب الاحكام السلطانيه ى ماوردى آمده است كه: عمل در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبكر بر مساوات عمومی جارى بود، الا اينكه عمر رأى داد كسانى كه بر عليه رسول خدا جنگ كردند با كسانى كه همراه او جنگ كردند مثل هم نباشند، و امتياز را به حسب سابقه قرار داد. پس كسى را كه در روز بدر جنگيد برتر از كسى كه در فتحهاى عراق و شام جنگيد قرار داد. و از همين جا تفاوتِ آشكار در پرداختها بوجود آمد و طبقات و مراتب شكل گرفتند. پس طائفه اى عطاى بزرگ و طائفه اى عطاى متوسط و اكثريت عطاى اندك می گرفتند. و طبقات ذكر شده به اين شكل بودند:

١ - زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نزديكترين آنان در زمان حيات ايشان، ساليانه چند هزار دينار می گرفتند.

٢ - بزرگان مهاجر و بزرگان انصار كه در جنگها شركت كرده بودند بحسب اهميت آن جنگ.

٣ - هركس از باديه آمده بود و در جنگ شركت كرد.

و تنظيم چنين نظامی ، امتياز فاحشى را بوجود آورد و جامعه ى عرب را براساس امتياز طبقاتى استوار نمود، بعد از آنكه در نظر قانون مساوى و برابر بودند.(١٦٢)

عمر، جامعه را براساس سابقه ى دينى طبقاتى نمود. لذا اهل بدر را بر ديگران برترى داد، و جامعه را قوميت گرا نمود لذا عربها را ترجيح داد، و جامعه را طائفه گرا نمود لذا قريش را بر انصار ترجيح داد.

و زمانى كه عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر و ام حبيبه دختر ابوسفيان را بر ساير زنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بر ساير زنان امّت و عربها را بر غير عربها و آزاد را بر برده ترجيح داد، اين كار پيش احدى قابل قبول نبود. زيرا در واقع ابوبكر و عمر و ابوسفيان را بر امّت ترجيح می داد.

و اگر بخاطر مقام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى را ترجيح می داد، لازم بود عباس و علىعليه‌السلام و افراد ديگر بنى هاشم را بر ساير مردم ترجيح دهد، و خمس و فدك را به بنى هاشم باز گرداند، لكن چنين نكرد.

بنابراين در زمان ما كسانى كه در عطاى بين مردم فرق می گذارند براساس نظريه ى عمر حركت می كنند و كسانى كه در عطا تساوى را مراعات می كنند براساس نظريه ى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سير می نمايند.

و بعد از دوره ى عمر حالت ترجيح مردم بخاطر شأن و منزلتشان غلبه يافت و به شدت مخاطره آميز شد. در پى آن، كارها در زمان عثمان و معاويه و در زمان خودمان به پستى گرائيد، پس مساوات از بين رفت و بجاى آن هديه دادن و ترجيح بخاطر خويشاوندى و رفاقت و حزب گرائى قرار گرفت. و همين امور مردم جاهل را از اسلام متنفّر ساخت در حاليكه اسلام مساوات را به ارمغان آورده است.

امام علىعليه‌السلام می فرمايد:

آيا به من دستور می دهيد براى پيروزى خود از جور و ستم درباره ى امت اسلامی كه بر آنها ولايت دارم استفاده كنم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب می كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد! اگر اين اموال از خودم بود به گونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم می كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است.(١٦٣) ابن ابى الحديد معتزلى مسأله ى مساوات و اختلاف در بخشش را ذكر كرد و گفت: بايد دانست كه اين مسأله اى فقهى است و رأى علىعليه‌السلام و ابوبكر در آن يكى است و آن مساوات بين مسلمانان در تقسيم غنائم و صدقات است و فتواى شافعى نيز همين است. اما عمر هنگامی كه خلافت را بعهده گرفت، بعضى را بر بعض ديگر ترجيح داد، پس افراد با سابقه را بر ديگران و مهاجرين قريش بر ديگر مهاجرين و كل مهاجرين را بر كل انصار و عربها را بر غيرعربها و آزادها را بر بردگان ترجيح داد.

او (عمر) به همين مطلب، ابوبكر را در ايام خلافتش راهنمائى كرد لكن نپذيرفت و گفت: خداوند، احدى را بر ديگرى ترجيح نداده است و ليكن چنين فرمود:( اِنَّما الصَّدقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ ) (١٦٤) «يعنى صدقات براى فقرا و مساكين است» و آنرا مخصوص گروهى نكرد تا ديگرى محروم گردد. و چون خلافت به او (عمر) رسيد به همان عمل كرد كه سابقاً بدان راهنمائى كرده بود، و بسيارى از فقهاى مسلمان نظر او (عمر) را پسنديده اند. و مسأله اجتهادى است و امام بايد به مطلبى كه اجتهاد او به آن اشاره می كند عمل نمايد، گرچه در نظر ما پيروى از علىعليه‌السلام سزاوارتر است، مخصوصاً هنگامی كه موافقت ابوبكر در اينجا مسأله را تقويت نمايد، و اگر اين خبر صحيح باشد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مساوات برقرار نمود مسأله داراى نص معتبر خواهد بود، زيرا فعل آنحضرت مانند گفتار اوست.(١٦٥)

ذكوان غلام عايشه می گويد: دُرج يا سبدى پر از جواهر را از عراق براى عمر آوردند، عمر به اصحاب خود گفت: می دانيد قيمت آن چقدر است؟ گفتند: نه، و نمی دانستند چگونه آنرا تقسيم كنند، پس گفت: آيا اجازه می دهيد آنرا براى عايشه بفرستم چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را دوست می داشت؟ گفتند: آرى، پس آنرا به سوى او فرستاد و عايشه گفت: خداوند بر پسر خطاب چه گشوده است.(١٦٦) و اين چنين عايشه به جواهرات ملكه ى ايران دسترسى پيدا می كند! على بن ابى رافع می گويد:(١٦٧) من مأمور بيت المال على بن ابى طالبعليه‌السلام و كاتب ايشان بودم و در بيت المال آنحضرت گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه در جنگ بصره آنرا بدست آورده بود. دختر على بن ابى طالب پيغام فرستاد و گفت:

به من خبر رسيده كه در بيت المال اميرمؤمنان گردنبند مرواريدى وجود دارد كه اكنون در دست توست و دوست دارم آنرا به من عاريه دهى تا روز عيد قربان با آن خود را تزئين كنم. من پيغام دادم كه: عاريه اى مضمون كه بعد از سه روز برگردانى اى دختر اميرمؤمنان، گفت: آرى عاريه اى كه بعد از سه روز بازگردانده می شود. من گردنبند را به او تحويل دادم كه ناگهان اميرمؤمنان گردنبند را بر گردن او ديد و آنرا شناخت، و به او فرمود: اين گردنبند از كجا بدست تو رسيد؟

گفت: از ابو رافع نگهبان بيت المال مسلمانان عاريه گرفتم تا با آن در روز عيد تزئين كنم سپس باز گردانم.

پس اميرمؤمنان پيغام داد بيايم، چون نزد او آمدم، به من فرمود: اى ابو رافع آيا به مسلمانان خيانت می كنى؟

گفتم: بخدا پناه می برم از اينكه به مسلمانان خيانت كنم.

فرمود: به دختر اميرمؤمنان گردنبندى را كه در بيت المال مسلمانان است بدون اجازه ى من و بدون رضايت آنها عاريه دادى!

عرض كردم: اى اميرمؤمنان او دختر شماست و از من خواست گردنبند را به او عاريه دهم تا با آن زينت نمايد، و من آنرا به صورت عاريه ى تضمين شده و به شرط بازگرداندن به او دادم تا موقعى كه آنرا به جاى خود برگرداند. حضرت فرمود: همين امروز آنرا برگردان و مبادا چنين كارى را بار ديگر انجام دهى كه گرفتار مجازات من خواهى شد.

سپس فرمود: واى بر دخترم اگر گردنبند را به غيرعاريه ى مضمون و بدونِ شرطِ بازگرداندن گرفته بود، اولين زن هاشمی بود كه دستش بخاطر سرقت قطع می شد. چون سخن حضرت به گوش دخترش رسيد، به حضرت گفت: اى اميرمؤمنان من دختر تو هستم و پاره تن تو، چه كسى از من سزاوارتر است آنرا بپوشد؟ حضرت فرمود: اى دختر پسر ابوطالب، از حق دور نشو آيا تمام زنان مهاجرين و انصار در چنين عيدى به چنين چيزى زينت می نمايند؟ (ابورافع می گويد) پس آنرا از او گرفتم و به جاى خود بازگرداندم.

على بن ابى طالبعليه‌السلام هر روز جمعه بيت المال را تقسيم می كرد تا آنكه چيزى باقى نمی ماند; سپس زمين آنرا براى حضرت فرش می كردند و بر آن می خوابيد(١٦٨) و نماز می خواند. و نبىّ مكرّم حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: على رهبر مؤمنين، و مال و ثروت رهبر منافقين است.(١٦٩)

بنابراين عمر، عايشه و حفصه و ام حبيبه را در بخشش بر ساير مردم ترجيح داد و به هر كدام از آنها دوازده هزار درهم عطا كرد. و پدر و قبيلهى آنها را با نصب ابوبكر اولا و نصب خودش ثانياً و نصب عثمان ثالثاً، در امر خلافت بر سايرين ترجيح داد. و نتيجه كار او چنين شد:

با دادن پنج هزار درهم به مقاتلين مهاجر بدر و دادن چهار هزار درهم به مقاتلين انصار بدر، قريش بر انصار برترى يافتند.(١٧٠)

برترى يافتن عربها بر غيرعربها.(١٧١)

برترى يافتن زنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير زنها به ده هزار درهم.(١٧٢)

برترى يافتن عايشه و حفصه و ام حبيبه بر ساير زنهاى حضرت(١٧٣) و براى جويريّه و صفيّه (دو همسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شش هزار درهم قرار داد.

برترى يافتن مقاتلين بدر بر ساير مقاتلين.(١٧٤)

برترى يافتن آزاد بر برده.(١٧٥)

برترى دادن ابوسفيان و معاويه بر انصار و بالا بردن منزلت آنها به اندازه ى منزلت مقاتلين مهاجر جنگ بدر.(١٧٦)

دادن سه هزار دينار به كسانى كه قبل از فتح هجرت كردند.(١٧٧)

براى اهل قادسيه و اهل شام دو هزار قرار داد.

زهرى روايت كرده است كه: براى زنان اهل بدر پانصد و براى زنان بعد از بدر تا حديبيّه چهارصد، قرار داد.

و براى زنان بعد از حديبيّه دويست، قرار داد.

و اين تبعيضات براساس سوابق استوار نبود بلكه تكيه و اعتماد بر پايه هاى متعددى داشت.

مقررى اندك عمر و زيادى درآمد

در زمان او عمر در روزهاى نخست خود از صحابه درباره ى حقوق خود در بيت المال سؤال كرد، پس سخن گفتند و زياده روى كردند، و علىعليه‌السلام ساكت بود. پس عمر گفت: اى ابوالحسن شما چه می گوئى؟ حضرت فرمود: آنچه تو را و خانواده تو را به نحو معروف اصلاح كند، و از اين مال چيز ديگرى ندارى، پس گفت: سخن حق همان است كه ابوالحسن می گويد.(١٧٨)

و مقررى خود را (عمر) مانند مقررى يك مرد مهاجر قرار داد و می گفت: من در اموال شما همچون ولىّ مالِ يتيم هستم، اگر بى نياز شدم خوددارى می كنم و اگر نيازمند شدم به معروف و ميانه روى مصرف می كنم. و مقصود او از اين گفتار آن بود كه به اندازه اى مصرف می كند كه زنده بماند و از آن تجاوز نكند.(١٧٩)

در روايتى آمده است كه: عمر به اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيغام داد و از آنان نظر خواست. پس چنين گفت: خود را به اين امر مشغول كرده ام، چقدر شايسته است از آن بردارم؟ عثمان گفت: خورد و خوراك خود را از آن بردار. و همين را سعيد بن زيد گفت. و به علىعليه‌السلام گفت: شما چه می گوئى؟ فرمود: نهار و شام، و عمر به همين سخن عمل كرد.

از ابن عمر نقل شده است كه گفت: چون فتح قادسيه و دمشق به پايان رسيد، عمر مردم را در مدينه جمع كرد و گفت: من تاجرى بودم كه خداوند خانواده مرا با تجارتم بى نياز می كرد و شما مرا با اين امر خودتان مشغول كرديد، به نظر شما چه اندازه ى اين مال برايم حلال است؟

پس مردم زياده روى كردند و على ساكت بود. پس (عمر) گفت: چه می گوئى اى ابوالحسن؟ حضرت فرمود: آنچه تو را و خانواده ات را به نحو معروف اصلاح كند (يعنى عرفاً كافى باشد) و غير از اين مقدار بر تو روا نيست. گفت: سخن حق همان است كه پسر ابوطالب می گويد.(١٨٠) و ابن سعيد از پسر عمر نقل می كند كه گفت: چون عمر نيازمند می شد، به نگهبان بيت المال مراجعه می كرد و از او قرض می گرفت، و چه بسا در سختى قرار می گرفت و نگهبان بيت المال مراجعه می كرد و طلب خود را می خواست و او را مُلزم می نمود، پس عمر برايش حيله و چاره انديشى می كرد و بسا مقررى او پرداخت می شد و قرض خود را ادا می كرد.(١٨١)

ابن سعيد از براء بن معرور نقل می كند كه روزى عمر بيرون آمد تا به منبر رسيد و از بيمارى شكايت كرد. عسل را برايش تجويز كردند و در بيت المال مشك كوچكى از عسل بود، پس گفت: اگر اجازه ام بدهيد آنرا بردارم والّا بر من حرام است، پس به او اجازه دادند.(١٨٢) و از پسر عمر نقل شده است كه عمر در سال بيست و سه حج نمود و در سفر حج خود شانزده دينار خرج كرد، پس گفت: اى عبدالله در اين مال اسراف كرديم.(١٨٣)

عمر در سال كم آبى تازيانه بدست می آمد، و هركس را می ديد كه دو روز پى در پى گوشت خريده است با تازيانه می زد و به او می گفت: چرا شكم خود را روزى براى همسايه و پسر عمويت درهم نمی پيچى؟(١٨٤)

احمد بن زينى دحلان، مفتى مكّه ى مكرّمه می گويد: چون (عمر) از شام بازگشت و به مدينه رسيد، يك روز از مردم دور شد تا از اخبار آنها اطلاع پيدا كند. پس گذرش به پيره زنى افتاد كه در خيمه اش بسر می برد. بطرف او رفت. پيره زن گفت: اى مرد، چون عمر از شام بازگشت چه كرد؟ گفت: از شام برگشته و به مدينه رسيده است. گفت: خدا جزاى خير به او ندهد. (خدا خيرش ندهد) گفت: واى بر تو چرا؟ گفت: بخدا سوگند از روزى كه عهده دار خلافت شده تا امروز هيچ عطا و بخششى به من نداده است نه دينارى و نه درهمی

گفت: واى بر تو، عمر چگونه از حال تو خبردار شود در حاليكه در اين محل بسر می برى؟ گفت: سبحان الله، گمان نمی كردم كسى والى بر مردم شود و از آنچه بين مشرق و مغرب آنست بى خبر باشد، پس عمر مشغول گريه شد و می گفت: واى بر عمر، آه از متخاصمين، هركسى از تو فقيه تر است اى عمر.(١٨٥)

ابو هريرة روايت می كند كه: هشتصد هزار درهم از طرف ابوموسى اشعرى براى عمر آوردم، پس گفت: نگفتم كه تو ساده لوحِ احمق هستى واى بر تو هشتاد هزار درهم آورده اى.

گفتم اى اميرمؤمنان: من هشتصد هزار درهم آورده ام، پس تعجب می كرد و تعجب خود را تكرار می كرد.

پس گفت: واى بر تو هشتصد هزار درهم چقدر است؟ و من مشغول تكرار صد هزار شدم تا هشت بار آنرا تكرار كردم. و اين مبلغ درنظرش بسيار زياد آمد، و گفت: واى بر تو، آيا او زنده است. گفتم: آرى، پسر عمر آنشب را گذراند و تا بانگ اذان صبح حتى يك لحظه هم خواب به چشم او راه نيافت، پس همسرش گفت: امشب را نخوابيدى. گفت: چگونه بخوابم در حاليكه براى مردم چيزى آمده است كه تاكنون مانند آن نيامده است. آن زن گمان كرد مصيبتى نازل شده است، براى همين از او پرسيد چه شده؟ گفت: مال بسيار كه ابوموسى آورده.(١٨٦)

مبلغ خراج و ماليات سرزمينهاى اطراف

در دوران او به يكصد و بيست هزار هزار (ميليون) درهم وافى رسيد كه وافى وزن يك دينار طلاست.(١٨٧)

از حسن نقل شده است كه گفت: هنگامی كه خزائن كسرى را براى عمر آوردند، گفت: بخدا قسم سقفى بجز آسمان بر آن سايه نمی اندازد، پس آنها را در ميان دو صُفّه ى مسجد يعنى صُفّه ى زنان و صُفّه ى مردان رها كردند و سفره ى چرمی بر آنها انداختند و نگهبان، شب را در همانجا گذراند. و چون صبح عمر بيدار شد نزد آنها آمد و هنگامی كه به آنها نگاه كرد، گريه كرد. پس عبدالرحمن بن عوف گفت: چرا گريه می كنى اى اميرمؤمنان؟ آيا امروز روز شكرگذارى نيست؟

گفت: به خدا سوگند نه، خداوند هيچگاه بر قومی گشايشى ايجاد نمی كند مگر آنكه جنگ آنان را بين خودشان قرار می دهد.(١٨٨)