اي به سر زلف تو سوداي من
|
|
وز غم هجران تو غوغاي من
|
لعل لبت شهد مصفاي من
|
|
عشق تو بگرفته سراپاي من
|
گرچه بسي رنج غمت بردهام
|
|
جام پياپي ز بلا خوردهام
|
سوخته جانم اگر افسردهام
|
|
زنده دلم گرچه ز غم مردهام
|
گنج منم باني مخزن تويي
|
|
سيم منم صاحب معدن تويي
|
دانه منم مالك خرمن تويي
|
|
هيكل من چيست اگر من تويي؟
|
دست قضا چون گل آدم سرشت
|
|
مهر تو در مزرعهي سينه كشت
|
عشق تو گرديده مرا سرنوشت
|
|
فارغم اكنون ز جحيم و بهشت
|
نيست به غير از تو تمناي من
|
|
من شده از بهر تو چون ذره پست
|
وز قدح بادهي عشق تو مست
|
|
چون به سر زلف تو داديم دست
|
سجده گه من همه اعضاي من
|
|
تا تو مني من شدهام خودپرست
|
خرقه و سجاده به دور افكنم
|
|
باده به ميناي بلور افكنم
|
شعشعه در وادي طور افكنم
|
|
كوه و در از عشق به شور افكنم
|
بر در ميخانه بود جاي من
|
|
شيفتهي حضرت مولاستم
|
رهرو اين وادي سوداستم
|
|
از همه بگذشته تو را خواستم
|
پر شده از عشق تو اعضاي من
|
|
چند به عشق تو خموشي كنم؟
|
تا كي و كي پند نيوشي كنم؟
|
|
چند نهان بلبله نوشي كنم؟
|
تا كه شود راغب كالاي من
|
|
پيش كسان زهدفروشي كنم
|
تو زد شعله به جان و تنم
|
|
سوختهي باديه ايمنم
|
برق تجلي زده در خرمنم
|
|
من متحير كه خود اين كي منم
|
اين سر من هست و يا پاي من
|
|
ساقي ميخانهي بزم الست
|
ريخت به هر جام چو صهبا ز دست
|
|
ذره صفت شد همه ذرات پست
|
از اثر نشئهي صهباي من
|
|
باده ز ما مست شد و گشت هست
|
بر در دل چون ارنيگو شدم
|
|
جلوهكنان بر سر آن كو شدم
|
هر طرفي گرم هياهو شدم
|
|
او همگي من شد و من او شدم
|
دل اگر از توست چرا خون كني؟
|
|
ور ز تو نبود ز چه مجنون كني؟
|
دم به دمم سوز دل افزون كني
|
|
تا خوديم را همه بيرون كني
|
تا ز خم ابروي خود چين گشاد
|
|
صد گره از روي دل و دين گشاد
|
چون به تكلم لب شيرين گشاد
|
|
عقدهي دل همچو نخستين گشاد
|
«ناطقهي بلبل گوياي من»
|
|
عشق علم كوفت به ويرانهام
|
داد صلا بر در ميخانهام
|
|
بادهي حق ريخت به پيمانهام
|
از خود و عالم همه بيگانهام
|
|
حق طلبد همت والاي من
|
مشعلهافروز جهان روي تو
|
|
قبلهي دل طاق دو ابروي تو
|
سلسلهي جان خم گيسوي تو
|
|
جان و دلم بسته به يك موي تو
|
عشق به هر لحظه ندا ميكند
|
|
بر همه موجود صلا ميكند
|
هر كه هواي ره ما ميكند
|
|
گر حذر از موج بلا ميكند
|
من باقيم از يار و ز خود فانيم
|
|
جرعهكش بادهي ربانيم
|
ساكن هجران و پريشانيم
|
|
راهرو وادي حيرانيم
|
تا چه رسد بر دل رسواي من
|
|
آتش عشق چو برافروخت دود
|
سوخت مرا مايهي هر هست و بود
|
|
كفر و مسلمانيم از دل ربود
|
تا به خم ابرويت آرم سجود
|
|
فرق نه از كعبه كليساي من
|
كلك ازل تا به ورق زد رقم
|
|
گشت همآغوش چو لوح و قلم
|
بر تن آدم چو دميدند دم
|
|
عشق تو بد بر دل شيداي من
|