پژوهشی نو پیرامون حدیث کسای یمانی به روایت حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام

پژوهشی نو پیرامون حدیث کسای یمانی به روایت حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4070 / دانلود: 4741
اندازه اندازه اندازه
پژوهشی نو پیرامون حدیث کسای یمانی به روایت حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام

پژوهشی نو پیرامون حدیث کسای یمانی به روایت حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پژوهشی نو پیرامون حدیث کسای یمانی به روایت حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام

نویسنده: حیدر تربتی کربلایی.

پیش گفتار

بسم الله الرّحمان الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین، الّذی جعل محمّداً و آله صلوات الله علیهم أجمعین مظاهر جماله و جلاله. الّذین أذهب الله عنهم الدّناسات و طهّرهم تطهیراً (مطلقاً، مادّیّاً و معنویّاً)، و الّذین هم الصّراط المستقیم و الطّریق الوحید الی معرفه الله و طاعته، و لولا معرفتهم فالضّلاله لامحاله، فصلّی الله علیهم صلاهً لا نهایه لها، و لعنهالله علی أعدائهم و مخالفیهم و ظالمیهم و غاصبی حقوقهم، و مدّعی شئونهم و مراتبهم و الرّاضین بذلک، لعناً دائماً أبدیّاً الی أبدالآبدین آمین.

از گنجینه های ارزنده ٴ ثانی ثقلین که از محتوای غنی و بابرکت اسرار ولایت کلّیّه تکوینی برخوردار است؛ حدیث شریف کسا به روایت عصمت کبری، فاطمه زهراعليهما‌السلام است. این حدیث شریف و نورانی، اگرچه کوتاه است، امّا سرشار از مطالب ارزنده ای درباره ٴ ولایت کلّیّه تکوینی و همچنین تفسیر آیات قرآنی و ولایی است که البته نیازمند شرحی جامع و تفسیری ولایی می باشد.

هرچند برخی ناآگاهان در صحیح بودن این حدیث شریف تردید ایجاد می کنند امّا بحمدالله در میان شیعیان و پیروان اهل بیت عصمت و طهارتعليه‌السلام ، از شهرت و رونق خوبی برخوردار بوده و برای برآورده شدن حاجت ها و شفای بیماران خوانده می شود.

در این نوشته به حول و قوّه الهی و کرم حضرت ولیّه الله العظمی و آیته، صاحبه الولایه الکلّیّه الالهیّه وحجّه الله علی الحجج، سیّده نساء العالمین فاطمه الزّهراء صلوات الله و سلامه علیها و علی اهل بیتها، درصدد پاسخ به آن گفتارهای بی اساس برآمده ایم و در ادامه، متن حدیث را همراه با اختلاف نسخه ها و منابع می آوریم.

امیدواریم به درگاه آن حضرت قبول افتد و از عنایت ایشان بهره مند شویم.

حدیث إنّ فاطمه بقیّه النّبوّه

مقدّمه ٴ اوّل: شبهه ها درباره ٴ حدیث کساء

اشاره

گفته شده است: این حدیث به روایت حضرت زهراعليهما‌السلام و با این مضمون در هیچ کدام از کتاب های معتبر حدیث خاصّه (شیعیان اهل بیتعليه‌السلام و یا عامّه نیامده است. و «المنتخب» نخستین کتابی است که حدیث را نقل کرده و سندی برای آن ذکر نکرده است و تنها سند ذکر شده برای آن، حاشیه کتاب «العوالم» است و در سند حاشیه «العوالم» از محدّثانی چون سیّد هاشم بحرانی و... تا کلینی رحمهم الله نام برده شده در حالی که در هیچ کدام از کتاب های حدیثی آنان، حدیث کسا بدین صورت نیامده است.

در پاسخ باید گفت: هنگام شهادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پس از آن، اختناق شدیدی بر جامعه اسلامی حاکم گشت و به شدّت از انتشار حدیث و خبرهای صحیح به این بهانه که «با نشر احادیث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قرآن کنار گذاشته می شود» و «قرآن ما را بس است» جلوگیری شد و هرکس تخلّف می کرد، مورد تعقیب و مجازات قرار می گرفت. لعنت خداوند متعال بر کسانی که از گردآوری احادیث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ثبت صحیح حوادث تاریخی صدر اسلام، جلوگیری کردند و ما را از بسیاری اطّلاعات تاریخی، حدیثی، فقهی، تفسیری و... از منبع وحی، محروم ساختند.

و از میان آن رویدادها، گردآمدن پنج تن آل عبا در خاندان وحی و خانه ٴ حضرت فاطمه زهراعليهما‌السلام است.

از طرفی، بسیاری از کتاب های معتبر، طیّ قرن های متمادی، دستخوش حوادث ناگواری چون سوختن، غارت، فرسودگی و... شده اند.

و گاه در کتاب خانه های دولتی یا شخصی و یا موزه های گوشه و کنار جهان، از پیدا شدن برخی از این کتاب ها خبر می رسد و چنان چه شرایط فراهم باشد، چاپ شده و در اختیار پژوهشگران قرار می گیرد. بنابراین عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود.

علاوه بر این، نخستین منبع این حدیث شریف، که از آن آگاهی داریم و از اعتبار والایی برخوردار است، کتاب «الغرر و الدرر» محدّث جلیل دیلمی قدّس سرّه است که در هفت قرن پیش نگاشته شده و نسخه ای از آن در کتاب خانه دانشگاه تهران موجود است. علمایی در عصر ما، این کتاب را دیده اند و ما را از محتوای آن آگاه کرده اند. البته کتاب های معتبر دیگری نیز حدیث کسا را نقل کرده اند که ان شاءالله در این زمینه اطّلاعات ارزنده ای عرضه می شود.

منابع حدیث کساء

۱- غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب الأخیار: نوشته ٴ شیخ حسن بن علی بن محمّد معروف به واعظ دیلمی قدّس سرّه متوفای قرن هشتم هجری. در حال حاضر نسخه ای خطّی از این کتاب در کتاب خانه دانشگاه تهران در ضمن مجموعه اهدائی آقای مشکات به شماره: ۱۴۸۸ می باشد.

کتاب شناس بزرگ شیعه، علامه آقا بزرگ تهرانی قدّس سرّه می نویسد: «کتاب ((عجاله الرّاکب و قناعه الطّالب فی المناقب))، فارسی و تالیف مولی محمّد حسین بن محمّد مهدی کرهرودی سلطان آبادی قدّس سرّه متوفا در شهر کاظمین در سال۱۳۱۴ قمری می باشد. او این کتاب را به فرمان سیّدعلی بجستانی نوشت... این کتاب به خطّ وی در کتاب خانه ((طهرانی)) در شهر سامرا موجود است. اوّل آن چنین است:

[الحمدلله الذی أفاض علینا الوجود لمعرفته و طاعته...] و در آن کتاب ذکر نموده است که حدیث کسا را همراه با سند و همراه با اختلاف در متن آن، در کتاب ((غرر الأخبار)) دیلمی دیده است،... ».(۱)

وی می نویسد: « ((غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب الأخیار))، تألیف شیخ ابومحمّد حسن بن ابی الحسن محمّد دیلمی(ره)، از اهل آخر سده هفتم و پس از آن تا میانه هشتم قمری بوده است...، علامه مجلسی(ره) از وی در آغاز کتاب بحارالأنوار نقل می کند و همچنین از کتاب الغرر وی مولی محمّد حسین کرهرودی(ره) معاصر و متوفا در شهر کاظمین در سال۱۳۱۴ قمری در تألیف های خود بسیار نقل می کند، از جمله آنها حدیث کسا می باشد به ترتیبی که در منتخب طریحی(ره) است با اختلافی بسیار کم و به سندهایی

۱- الذّریعه:۱۵/۲۲۲.

چند. و می گویم: نزد سیّد آقا تستری(ره) نسخه ای ناتمام از کتاب ((الغرر)) را دیدم و در چند جای آن از خود نام می برد...، و نسبت به حدیث کسا، سند در آن ذکر نشده بود و بعضی از بخش های آن چنین بود: [... حتّی أنّهم ذکروا لمّا دخلوا تحت الکساء قال اللّه تبارک و تعالی للملائکه: یا ملائکتی و سکّان سماواتی ما خلقت سماءً مبنیّهً...] و حدیث چنان است که طریحی نقل کرده است تا اینجا:[ ثمّ قال علیّعليه‌السلام أجزنی یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ] و در آن بخش های گفتار امام علیعليه‌السلام و پاسخ های رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان که طریحی آورده است نمی باشد...».(۱)

آیه الله فقید مرعشی نجفی قدّس سرّه می فرمایند: «از جمله کسانی که این متن حدیث کسا را نقل کرده است، واعظ بزرگوار، دیلمی صاحب کتاب ارشادالقلوب است که در کتاب

۱- الذّریعه:۱۶/۳۶-۳۷.

الغرر و الدّرر تقریباً نیمی از این حدیث را آورده است».(۱)

محی الدّین موسوی غریفی در کتاب «آیه التّطهیر» می نویسد: «قسمتی از کتاب الغرر دیلمی(ره) را در کتابخانه شخصی شیخ شیر محمّد همدانی در نجف اشرف دیدم».(۲)

۲- المنتخب الکبیر فی المراثی و الخطب: آقا بزرگ تهرانی قدس سرّه می نویسد: «کتاب المنتخب...، از آنِ شیخ فخرالدّین بن محمّد علی بن احمد بن طریحی نجفی(ره) است. وی متوفای سال ۱۰۵۸ قمری می باشد... و در حاشیه ٴ کتاب، حدیث کسا به گونه ٴ مختصر از کتاب «نهج المحجّه» که تألیف شیخ علی نقی بن شیخ احمد بن زین الدّین احسایی است، آمده است و نسخه دیگری از المنتخب می باشد که بین آن و کتاب المنتخب که به چاپ رسیده است، در برخی

۱- شرح احقاق الحق:۲/۵۵۷.

۲- صفحه ۸۸.

لفظ ها اختلاف می باشد و در هر مجلسی سه باب است و از آن ده مجلس موجود می باشد و آن به خطّ محمّد مهدی بن محمد قاسم استرآبادی در سال۱۰۹۶ قمری می باشد... ».(۱)

۳- (حاشیه) عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال حیاه سیّده النساءعليهما‌السلام : جلد یازدهم چاپ دوم و سوم: آیه الله سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفی قدّس سرّه می نویسند: «...سخن را درباره ٴ حدیث کسا با ایراد نسخه ای از حدیث کسا که رایج است در مجالس مؤمنان از شیعیان خاندان پاک رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که برای درخواست شفا و بهبودی نزد بیماران و برای درخواست حاجت ها خوانده می شود، به پایان می رسانیم، و من آن را نقل می کنم از رساله ٴ عالم جلیل حجّت زاهد حاج شیخ محمّد تقی فرزند حاج شیخ محمّد باقر یزدی بافقی، ساکن در قم که مظلومانه و در اسارت از دنیا

۱- الذّریعه:۲۲/۴۲۰.

رفت و خداوند حقّ او را از کسانی که وی را ستم نمودند و از وطنش دور نمودند بگیرد، سپس به دیگر نسخه ها اشاره می کنیم به یاری و کرم خداوند تعالی... (بخشی از نامه ٴ آیه الله بافقی به آیه الله مرعشی قدّس سرّهما) عوالم که از کتاب های معتبر شیعه و صاحب آن در کمال جلالت و اعتبار است و تقریبا زیاده از هفتاد جلد است و جلد یازدهم آن در احوالات حضرت سیّده النّساء فاطمه الزّهراء صلوات الله وسلامه علیها و علی ابیها و بعلها و بینها است و حقیر عبادالله محمّد تقی بن محمّد باقر بافقی یزدی قمی نجفی، این حدیث شریف را از آن کتاب مبارک نقل نمودم. انشاءالله تمام شیعیان سعی نموده این حدیث و آن کتاب و سایر کتاب ها را طبع خواهند فرمود و حضرت احدیّت جلّت عظمته همه را موفّق و مؤیّد فرماید. توضیح آنکه هفتاد جلد آن در یزد درکتاب خانه مرحوم حجّت الاسلام آقای آقا میرزا سلیمان قدّس

سرّه موجود می باشد. تتمّه آن ظاهراً در بحرین در خانواده ٴ مرحوم مؤلّف می باشد. التماس دعا از منتظرین حجّه بن الحسن صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه الطّاهرین دارم.

بسم الله الرّحمن الرّحیم قال الشّیخ عبدالله البحرانی صاحب العوالم: رأیت بخطّ الشّیخ الجلیل السّیّد هاشم البحرانی (سند و حدیث را همان گونه که از عوالم نقل شده است، آورده اند تا آنجا که می فرماید:) [و الآخره بربّ الکعبه]. تمام شد آنچه را که به خطّ مرحوم عالم زاهد بافقی یافتم.

سپس از فاضل جلیل شیخ محمّد صدوقی یزدی خواستم تا اینکه از نسخه کتاب عوالم، سند حدیث و متن آن را بنویسد و آرزوی مرا برآورد. پس آن را با نسخه مرحوم آقای بافقی مقابله نمودم و هر دو را مطابق با هم یافتم، حرف به حرف. و میان آن دو اختلافی نیافتم به جز آن که آقای صدوقی ذکر نمود که حدیث کسا و متن آن را در حاشیه و کنار کتاب عوالم یافته بود. و از کسانی که آن( حدیث شریف کسا به روایت حضرت صدّیقه طاهره فاطمه زهراعليهما‌السلام) را نقل نموده است، علامه جلیل ثقه ثبت شیخ ما فخرالدّین محمّد علی طریحی اسدی نجفی، صاحب مجمع البحرین در کتاب المنتخب الکبیر است. میان او و آنچه از کتاب عوالم شده به جز زیاده سلام ها و نیز در جمله ٴ فرمایش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم [اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی و حامّتی] دیگرتفاوتی نیست... و عالم جلیل و حجّت، مسئول کتاب خانه و موزه ٴ روضه ٴ عبدالعظیم حسنیعليه‌السلام در شهر ری آقای حاج شیخ محمّد جواد رازی کنی در کتاب خود (نورالآفاق صفحه۴ چاپ تهران) متنی را که آوردیم به واسطه ٴ مرحوم بافقی، عیناً حرف به حرف، آورده است و چنین می گویند: و از شیخ مورد وثوق خود حاج شیخ محمّدحسین سیستانی درباره سند این حدیث شریف شنیدم که او از سیّد حسن بن سیّد مرتضی یزدی

شنیده است که روایت کرده است صاحب عوالم... و سند را تا آخر همان طور که نقل کردیم ذکر نموده است و از سخن وی برمی آید که حدیث مذکور در دو جای عوالم آمده است یکی در جلد یازدهم و دیگری در جلد شصت و دوم عوالم پس دقت نما».(۱)

۴- نهج المحجّه فی فضائل الائمّهعليه‌السلام : آقا بزرگ تهرانی قدّس سرّه درباره این کتاب می نویسند: «کتاب نهج المحجّه فی فضائل الائمّهعليه‌السلام و إثبات حقّهم و غصب غیرهم و بدع الغاصبین المبتدعین، از شیخ علی تقی بن احمد احسائی متوفای سال۱۲۴۶ است و در سال ۱۲۳۵ از نوشتن آن فارغ گشت و این کتاب مانند کتاب الصّراط المستقیم بیاضی می باشد. این کتاب را بر مقدمه و ده فصل و یک خاتمه مرتّب نموده است و نسخه ٴ آن را نزد عبدالکریم آل حیدر در

۱- شرح إحقاق الحق:۲/۵۵۳-۵۵۸.

بغداد دیدم و در سال ۱۳۷۳ در دو جلد و در تبریز به چاپ رسیده است و در آن نقل حدیث کسا را دیدم ولی از متن منتخب طریحی کمتر بود».(۱)

۵- حسین علوی دمشقی حنفی از خانواده های نقیبان شام است و آیه الله مرعشی قدِس سرّه می نویسند: «حدیث کسا را به خطّ او دیده اند».(۲)

چگونگی صاحبان منابع حدیث

۱- الذّریعهإلی تصانیف الشّیعه:٢٤/٤٢٤ رقم۲۲۲۰.

۲- شرح إحقاق الحق:۲/۵۵۳-۵۵۸.

۱ واعظ دیلمی شیخ حسن فرزند علی فرزند محمّد دیلمی قدّس سرّه:

شیخ محمّد بن الحسن حرّ عاملی صاحب دائره المعارف بزرگ فقه مأثور اهل بیت عصمت و طهارتعليه‌السلام «تفصیل وسائل الشّیعه» در کتاب «أمل الآمل»:٢/٧٧ رقم٢١١، وی را فاضل محدّث صالح معرّفی نموده است. و نیز علامه مجلسی قدّس سرّه از او با تعبیر «شیخ عارف» یاد نموده است و میرزا عبدالله افندی قدّس سرّه درباره ٴ او می فرماید: «شیخ عارف عالم، محدّث جلیل، معروف به دیلمی» و همچنین صاحب روضات الجنّات قدّس سرّه می نویسد: «عالم عارف وجیه واعظ معروف که به هر وصف زیبایی موصوف است. شیخی از بزرگان اصحاب ما و محدّثین بوده». سیّد محسن امین عاملی نیز در اعیان الشّیعه درباره ٴ او می نویسد:

«وی عالم عارف، عامل محدّث، کامل وجیه، از بزرگان اصحاب ما و فضلای در فقه و حدیث و عرفان و تاریخ غزوات و... می باشد». و محدّث قمی قدّس سرّه در الکنی و الألقاب او را «شیخ محدّث وجیه نبیه...» توصیف نموده است. او صاحب کتاب های ارزنده ای چون: «اعلام الدّین فی صفات المؤمنین» و کتاب «ارشاد القلوب» است.

مؤلّف گوید: از کلام مرحوم دیلمی چنین برمی آید که ایشان، کتاب خود را در سال ۷۵۶ یعنی در اواسط قرن هشتم هجری به پایان رسانده است.

۲ شیخ فخرالدّین بن محمّد بن علی بن احمد طریحی نجفی معروف به شیخ طریحی قدّس سرّه متوفای سال ١٠٨٥، یکی دیگر از نقل کنندگان این حدیث شریف می باشد.

شیخ حرّ عاملی قدّس سرّه وی را «فاضل زاهد، پاکدامن عابد، فقیه و شاعر جلیل القدر» توصیف نموده است و کتاب های مجمع البحرین و المقتل و المنتخب در زیارت و خطبه ها و شعر و رسائلی چند را از تألیفات او دانسته و می نویسد که با او هم عصر است.(۱) محدّث قمی قدّس سرّه در سفینه البحار می نویسد: «شیخ طریحی قدّس سرّه همان عالم فاضل محدّث پاکدامن زاهد عابد فقیه، شاعر جلیل، صاحب کتاب مجمع البحرین و المنتخب در مقتل و الفخریّه در فقه و... است... حکایت شده است که وی عابدترینِ اهل زمان خود و پاکدامن ترین بوده است. روایت کند از وی فرزند دانشمندش صفی الدّین و علامه سیّد هاشم توبلی بحرانی و مجلسی و خود از شیخش محمّد فرزند حسام مشرقی از شیخ بهایی...».

۳ شیخ محدّث بزرگ و متتبّع آگاه عبدالله بن نورالله

۱- أمل الآمل:٢/٢١٤ الرقم۶۴۸.

بحرانی اصفهانی قدّس سرّه، بزرگ شاگرد علامه بزرگوار مجلسی قدّس سرّه، از خطّ سیّد هاشم بحرانی قدّس سرّه، از استاد بزرگوارش سیّد ماجد بحرانی، از شیخ حسن بن زین الدّین شهید دوم، از استادش مقدّس اردبیلی، از استادش علی بن عبدالعالی کرکی، از شیخ علی بن هلال جزائری، از شیخ احمد بن فهد حلّی، از شیخ علی بن خازن حائری، از شیخ ضیاء الدّین علی بن شهید اول، از پدرش، از فخر المحقّقین، از شیخ و پدرش علامه حلّی، از شیخ خود محقّق حلّی، از استادش ابن نمای حلّی، از استادش محمّد بن ادریس حلّی، از ابن حمزه طوسی صاحب ثاقب المناقب، از شیخ جلیل محمّد بن شهرآشوب، از طبرسی صاحب احتجاج، از استاد بزرگوارش حسن بن محمّد بن حسن طوسی، از پدرش شیخ طائفه حقّه طوسی، از استادش شیخ مفید، ازاستادش ابن قولویه قمی، از استادش شیخ کلینی، از علیّ بن

ابراهیم، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی، از قاسم بن یحیی بن الجلاء کوفی، از ابوبصیر، از ابان بن تغلب، از جابر بن یزید جعفی، از جابر بن عبدالله انصاری  از فاطمه زهراعليهما‌السلام متن این حدیث را روایت نموده است که تصویری از نسخه خطّی آن ضمیمه می شود.

۴ شیخ علی تقی بن احمد احسائی.

۵ حسین علوی دمشقی حنفی از اشراف شام.

نظم حدیث کسا

محقّق و کتاب شناس بزرگ شیعه آیه الله سید حسن صدر قدّس سرّه چنین می نویسد: «سیّد محمّد بن سّید ابراهیم... موسوی جبعی شحوری، جدّ اعلای ما... شاگرد شیخ محمّد باقر سبزواری صاحب الذّخیره بود،... از نوشته های باقی مانده او «قصیده نونیّه بزرگ» وی می باشد که در آن، حدیث کسا را به همان کیفیتی که طریحی در المنتخب آورده، به نظم آورده است... ».(۱)

آقابزرگ تهرانی قدّس سرّه چنین نگاشته است: «ارجوزه در حدیث کسا که نظم علامه سیّد محمّد بن سیّد معزّ الدین محمّد مهدی حسینی قزوینی حلّی متوفای سال ۱۳۳۵قمری است و در پنجاه بیت می باشد و آن را علامه سیّد محمّد

۱- تکمله أمل الآمل:۳۳۵-۳۳۷.

صادق آل بحرالعلوم در کتاب مجموع الرّائق آورده است».(۱)

آیه الله مرعشی نجفی قدّس سرّه می نویسند: «و این حدیث شریف را تنی چند از فرزانه های شعر و ادب از اصحاب ما (شیعیان) به نظم درآورده اند. از برترین آنان علامه فقیه ادیب آیه الله ابوالمعزّ سیّد محمّد بن علامه سیّد مهدی قزوینی حلّی متوفای سال ۱۳۳۵قمری می باشد. وی در بالاترین جایگاه جلالت و بزرگی بود. او از دوستان پدر علامه ام بود. روانش شاد باد... دیگر سراینده ٴ این حدیث، فاضل معاصر و جلیل استاد شیخ علی خاقانی نجفی می باشد که بابلیّات از سروده های ایشان است و در مجلّه ((البیان)) چاپ شده است، خداوند برکت و جود وی را دوام بخشد و در میان ما چون او را بسیار گرداند... ».(۲)

۱- الذّریعه:۱/۴۷۰.

۲- شرح احقاق الحق:۲/۵۵۸.

آقابزرگ تهرانی می نویسد: «... محدّث ماهر حاج شیخ محمّدباقر... قائنی بیرجندی صافی صاحب کتاب «الکبریت الأحمر فی شرائط اهل المنبر» در مقتل به زبان فارسی است وی حدیث کسا را به نظم آورده و در سال ۱۳۴۳ قمری به چاپ رسیده است... ».(۱)

و می نویسد: «طور سیناء در شرح حدیث کساء» به فارسی، از شیخ معاصر حاج شیخ علی اکبر... نهاوندی متوفا در مشهد خراسان است.(۲)

۱- الذّریعه:۱۷/۲۶۰.

۲- الذّریعه:۱۵/۱۸۱.

چند نکته

برای شرح حال راویان حدیث، واقع در طریق عوالم، به موسوعه ٴ رجالی بزرگ «معجم رجال الحدیث»، تألیف آیه الله خوئی قدّس سرّه مراجعه کنید.

محدّث و دانشمند فقید، سیّد عبدالرّزاق موسوی مقّرم قدّس سرّه می نویسد :

«حدیث کساء»

«سخنان مفسّران، روایت های محدّثان و صاحبان سیره و ارباب معجم ها همه بر اینکه منظور از اهل بیت در سخن خدای متعال:«إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» همان پنج تن اصحاب کسا است، اتّفاق دارند. اصحاب کسا یعنی پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیّ آن حضرت، امیرمؤمنانعليه‌السلام و دخترش حضرت صدّیقه سیّده ٴ زنان دو جهان از اوّلین و آخرینعليهما‌السلام و دو فرزندش که دو

آقای اهل بهشت امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام هستند. و در این مورد از گروهی از صحابه و تابعین، نصّ متواتر وجود دارد. و ابن جریر طبری در تفسیر جامع البیان پانزده طریق و سیوطی در تفسیر الدّرّ المنثور تا بیست طریق ذکر کرده است. و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همیشه در فرصت ها و موارد متعدّد آشکارا می فرمود که اصحاب کسا اختصاص به همین پنج تن دارد. حتّی آن حضرت پس از نزول آیه تطهیر هرگاه برای نماز صبح خارج می شدند، بر در خانه فاطمهعليهما‌السلام می ایستادند و با صدای بلند ندا می کردند: «الصّلاه أهل البیت» و آیه تطهیر را قرائت می فرمودند. و شش ماه یا هفت و یا هشت ماه بر این روش بودند و هیچ کس نقل نکرده و نگفته که این توقّف بر در خانه ٴ یکی از زنان و نزدیکان آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است و این عمل از شخص حکیمی چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دلالت بر معنای بزرگ و مهمّی دارد که آیه

دربردارنده ٴ این معنای عظیم است و آن اینکه آیه اختصاص به این پنج تن دارد و هیچ فرد دیگری از مسلمانان را شامل نمی شود. ولی گروه هایی که انکارکننده ٴ فضیلت اهل کسا هستند؛ وقتی دیدند نمی توانند این فضیلت را از ریشه انکار کنند، غیر این پنج تن را شریک در اهل بیت قرار داده و به شاهدهایی سست تر از خانه ٴ عنکبوت استناد کرده اند و حتّی خودشان در این گفته مانند کسی که در شب تاریک، هیزم جمع می کند، سرگردان و مردّد هستند. و با اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امّ سلمه اجازه ٴ داخل شدن در کسا را نداد و فقط به او فرمود: به راستی تو بر خیری و از زنان پیامبر هستی، انکارکنندگان فضیلت اهل بیت، دیدند نمی توانند مطالب خود را به خورد مردم بدهند، راه دیگری را پیشه ساختند و آن این بود که حدیث را تحریف کردند و از حدیث ویژگی هایی که برای پنج تن آمده بود انداختند و فقط به

نزول آیه در شأن ایشان اکتفا نمودند؛ امّا متتبّع کامل شیخ فخرالدّین طریحی نجفی که از نوادر روزگار و از مفاخر علما به شمار می آید، در کتاب «المنتخب» چاپ نجف صفحه۱۸۶، روایت را همان طور که از منبع وحی رسیده، ذکر نموده. علامه و حجّه الاسلام سیّد عدنان آل سیّد شبّر بحرانی و سیّد محمّد فرزند آیه الله سیّد مهدی قزوینی از علامه محقّق طریحی تبعیّت کرده اند. و علامه حجّه الاسلام سیّد محمّد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی در «أجوبه المسائل المتفرّقه»، همان را اذعان نموده است و (دور از صحّت نمی داند) و علامه سیّد شهاب الدّین تبریزی در رساله ٴ کوچک فارسی که آن را «حدیث کسا» نامیده است، سندی را برای این حدیث متذکّر شده و در آن رساله ٴ کوچک، حدیث سلسله الذّهب را بیان داشته است.این کتاب در سال ۱۳۵۶ قمری به طبع رسیده است. به کتاب الذّریعه

در فهرست مصنّفات شیعه:۶/۳۷۸ مراجعه شود. و محبّ الدّین طبری در ذخائر العقبی:۲۲، و ابن حجر در الصّواعق المحرقه:۸۶ از اختلافی که در روایات تعیین کسا و محلّی که در آن جمع بودند و آنچه امّ سلمه جواب داده و غیر اینها است، استظهار کرده اند که واقعه متعدّد است. ولی من دلیلی برای تعدّد واقعه نمی بینم زیرا در حقیقت واقعه یکی است و آیه کریمه در همان یک مورد نازل شده است. و لیکن راویان خبر این فضیلت را آن چنان که صادر شده، نقل نکرده اند و در این واقعه طبق خواسته ٴ هوی و هوس تصرّف نموده اند. پس زنان و خویشان پیغمبر را با پنج تن شریک نموده اند در حالی که دور بودن ایشان از آیه چون دور بودن آسمان و زمین است. و شاهد بر این گفته ٴ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امّ سلمه است، آن هنگامی که اجازه خواست تا داخل در کسا شود فرمود:«إنّک علی خیر، إنّک من أزواج النّبیّ»، هم چنان

که نمی بینم شک کننده در احادیث اهل بیت که اثبات منزلت های عالی برای آن بزرگواران می نماید فضائلی که پیامبر مرسل و فرشتگان مقرّب به آنها نمی رسند در صحّت این حدیث و آنچه را که برای پنج تن و شیعیانشان اثبات می نماید شک کند و حدیث های متواتر بلکه فوق تواتر بر چنین فضیلتی دلالت دارد. پس در چیزی که نص بر آن قائم است، شک کردن وی دور نخواهد بود».(۱)

بنا بر نقل جامع کتاب «الدّعاء و الزّیاره»، پدر ایشان مرحوم آیه الله میرزا مهدی شیرازی قدّس سرّه در مجموعه ای حدیث کسا را با سند متّصل از حضرت زهراعليهما‌السلام نقل می کنند و اینجانب مفتخر به مجاز بودن نقل آن به طریق مذکور به واسطه ٴ ایشان هستم.

منابع، اسناد و راویان حدیث

۱- وفاه الزّهراءعليهما‌السلام :۴۸-۵۰.

۱ اوّلین مدرک حدیث کسا، از پیشینه ای بیش از شش قرن، برخوردار است.

۲ تمامی مؤلّفان، مورد وثوق در حدّ عالی و جلیل القدر بوده اند.

۳ حدیث کسا بنا به فرمایش مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی(ره)، در کتاب الغرر و الدّرر چندین سند دارد.

۴ کتاب الغرر را سیّد آقا بزرگ شوشتری و مولی محمّد حسین کرهرودی و آقا بزرگ تهرانی و آیه الله مرعشی و غریفی رحمهم الله دیده اند.

۵ نسخه ای از کتاب الغرر در کتابخانه دانشگاه تهران موجود می باشد.

مقدّمه ٴ دوّم: اضافات و پاسخ به سایر شبهه ها

اشاره

پس از چاپ یکم، خوشبختانه کتاب شریف «غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب أبی الأئمّه الأطهار» برای نخستین بار به اهتمام مکتبه العلامه المجلسی قدّس سرّه و با تحقیق اسماعیل الضیغم ضمن سلسله مصادر بحارالأنوار جلد۵، ۱۴۲۷ ه.ق به زیور طبع آراسته شد. در صفحه ۲۹۸ فصل۲۳ این کتاب چنین آمده است: حتّی أنّهم ذکروا لمّا دخلوا تحت الکساء قال سبحانه و تعالی للملائکه: یا ملائکتی و سکّان سماواتی، ما خلقت سماءً مبنیّه، و لا أرض مدحیّه، و لا قمر یسری، و لا فلک یجری، إلّا لأجل الخمسه الذین تحت الکساء. فقال جبرئیلعليه‌السلام : یا إلهی و سیّدی و مولای، و من تحت الکساء؟ فقال جلّ جلاله: فاطمه و أبوها و بعلهاو بنوها. فقال: یا ربّ، أ تأذن لی أن أنزل إلیهم و أبشّرهم و أکون معهم؟ فقال: نعم. فنزل، و قال: السلام علیکم، یا حبیبی

یامحمّد! أتأذن لی أن أکون معکم فأکون سادسکم؟ فقال: نعم، قد أذنت لک. فقال: یا حبیبی یا محمّد! ربّک یقرئک السلام و یخصّک بالتحیّه و الإکرام و یقول: و عزّتی و جلالی و علویّ و ارتفاعی، ما خلقت سماء مبنیّه، و لا أرضا مدحیّه، و لا شمسا، و لا قمرا، و لا نجما، و لا جنّه، و لا نارا إلّا لأجلکم.

امّا درباره ٴ شبهه ها، پیش از هر چیز لازم است بدانیم که زیر سؤال بردن، اشکال وارد کردن و ترویج نظریّات پالایش نشده درباره متونی از این قبیل که شیعیان در طول قرون متمادی، در مجالس شکوه مندی، به خواندن آن ملتزم بوده و هستند جز ایجاد تردید در اذهان عموم و فراهم آوردن مستمسک برای دشمنان تشیّع، نتیجه ٴ دیگری ندارد. بنابراین باید پیش از هر اقدامی، مباحثی از این دست، در مجامع علمی برّرسی شده و صحیح ترین و مستندترین نظر علمی در میان مردم مطرح شود. امّا اشکالات و پاسخ ها:

الف: گفته شده است: این سلسه سند به لحاظ تاریخی

صحیح نیست، چرا که برخی از راویان با راوی پیش از خود هم عصر نبوده اند. بنابراین نمی توانند از راوی قبل از خود روایتی نقل کنند.

پاسخ: صحّت استناد یک حدیث به معصوم، تنها با داشتن سند صحیح محرز نمی شود. مثلاً مقبوله ٴ عمر بن حنظله، هرچند سند آن صحیح، معتبر و متواتر نیست، امّا علما و فقها آن را اخذ به قبول نموده و براساس آن فتوا داده اند. محتوای بسیار ارزشمند حدیث شریف کساء نیز بر صحّت صدور آن از ساحت معصوم دلالت دارد.(۱)

بنابراین با استناد به قاعده ٴ تسامح در ادلّه ٴ سنن، حتّی اگر متنی مانند حدیث کساء، سند صحیح نداشته باشد، عدم ضعف محتوایی بلکه متن بسیار قوی و ارزشمند آن می تواند

۱- ر.ک: «التّحقیق حول سند حدیث الکساء» و «فاطمهعليهما‌السلام در آیینه کتاب».

بر صحّت صدور آن از معصوم دلالت کند. گذشته از اینکه این حدیث شریف، از مجرّبات امامیّه بوده و مورد تأیید مراجع شیعه از جمله علماء و آیات سیّد محمّد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی در کتاب «اجوبه المسائل المتفرّقه»، سیّد شهاب الدّین مرعشی نجفی و آیه الله سیّد محمّدرضا موسوی گلپایگانی و آیه الله سیّد محمّد روحانی و... است.(۱)

ب: حدیث کساء روایت شده از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دلالت بر وقوع آن و اجتماع خمسه طیّبه در خانه ٴ آن حضرت دارد در حالی که احادیث صحیح در این باره بر وقوع این حادثه در خانه امّ سلمه، همسر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دلالت دارند. و حدیث کساء در خانه حضرت زهراءعليهما‌السلام اعتبار ندارد.

پاسخ: بزرگانی از پیروان خلفای سقیفه ملعونه، چون احمد

۱- ر.ک: حدیث کساء و آثار شگفت.

بن حجر هیثمی شافعی متعصّب افراطی (ت٩٧٤ه) در کتاب محترقه خود «الصّواعق المحرقه» صفحه:١٤٤ چاپ قاهره مصر می نویسد: محبّ الدّین طبری (ت٦٩٤ه) اشاره کرده است که واقعه کسائیّه در خانه امّ سلمه و خانه حضرت فاطمهعليهما‌السلام و... تکرار شده است.

می بینیم که این نقل، در قرن هفتم و از طریق پیروان اصحاب سقیفه ٴ ملعونه صورت گرفته و در آن به صراحت اعلام شده است که یکی از مواضع اجتماع خمسه ٴ طیّبه، خانه حضرت فاطمهعليهما‌السلام است.

از طریق شیعه نیز سیّد جلیل علیّ بن طاووس(ره) در کتاب شریف «الطّرائف فی معرفه مذاهب الطّوائف» مواردی از اختلاف روایات را آورده و می فرماید: این روایات دلالت بر تکرار این واقعه دارد.

حكايت دهم: شيخ عبد المحسن

سيّد جليل، رضى الدّين على بن طاووس در رساله مواسعه و مضايقه مى فرمايد كه: من با برادر خود محمّد بن محمد بن محمّد قاضى آوى (خداوند سعادتش را چند برابر كند) از حلّه به سوى مشهد مولاى خود امير المؤمنينعليه‌السلام در روز سه شنبه هفدهم ماه جمادى الاخرى سال ٦٤١ حركت كرديم.

به خواست خدا شب را در روستايى كه آن را دوره ابن سنجار مى گفتند سپرى كرديم و ياران ما و اسبان ما هم شب در آنجا بودند. صبح چهارشنبه از آنجا حركت كرديم و در ظهر به مشهد مولايمان علىعليه‌السلام رسيديم زيارت كرديم و شب شد. آنگاه احساس بسيار خوشى به من دست داد.

آنگاه نشانه هاى قبول شدن و توجه و مهربانى و رسيدن به آرزو را ديدم و برادر صالح من محمّد بن محمد بن آوى در آن شب در خواب ديد كه گويا در دست من لقمه اى قرار دارد و من به او مى گويم كه اين لقمه از دهان مولاى من مهدىعليه‌السلام است و مقدارى از آنرا به او دادم. وقتى آن شب، سحر شد به لطف الهى نافله شب را بجا آوردم و وقتى صبح روز پنجشنبه شد طبق عادتى كه داشتم وارد حرم نورانى مولاى خود علىعليه‌السلام شدم.

بواسطه فضل خداوندى و لطف حضرت اميرعليه‌السلام حالت مكاشفه اى رخ داد. بدنم به لرزه افتاد و نزديك بود بر زمين بيفتم بطوريكه مشرف شدم بر هلاكت، در اين حال بودم كه محمد بن كنيله جمال بر من حاضر شد.

بر من سلام كرد و من قدرت نگاه كردن به او و ديگران را نداشتم و او را نشناختم. به همين دليل اسم او را پرسيدم. پس او مرا به من شناساند و در اين زيارت براى من مكاشفات جليله و بشارات جميله ديگرى نيز روى داد.

برادرم (كه خداوند سعادتش را زياد كند) چند بشارت را كه ديده بود برايم تعريف كرد از آن جمله شخصى را در خواب ديد كه براى او خوابى را تعريف مى كند و مى گويد: مثل اينكه فلانى يعنى من و مثل اينكه من در آن زمان كه اين خواب را براى او مى گفت حاضر بودم، سوار است و تو يعنى برادر صالح آوى و دو سوار ديگر همگى به سوى آسمان بالا رفتيد.

گفت: من به او گفتم: تو مى دانى كه يكى از آن سوارها چه كسى بود؟

پس صاحب خواب در حال خواب گفت: نمى دانم.

آنگاه تو گفتى يعنى من كه: آن مولاى من مهدىعليه‌السلام است. و از نجف اشرف به جهت زيارت در اول رجب به سمت حله رفتيم. آنگاه در شب جمعه هفدهم جمادى الآخر به جهت استخاره و در روز جمعه مذكور رسيديم. حسن بن البقلى گفت كه مردى صالح كه به او عبد المحسن مى گويند و از اهل سواد است (يكى از دهكده هاى عراق) به حله آمده و مى گويد كه مولاى ما مهدىعليه‌السلام او را در بيدارى ديده و او را براى رساندن پيغامى پيش من فرستاده آنگاه قاصدى به نام محفوظ بن قرا پيش او فرستادم.

و او شب شنبه بيست و يكم جمادى الاخر پيش من آمد.

و با شيخ عبد المحسن خلوت كردم آنگاه او را شناختم و فهميدم كه او مرد صالح و پرهيزكارى است و انسان در راستى گفته هاى او شك نخواهد كرد و از حالش پرسيدم. گفت كه اهل حصن بشر است و از آنجا منتقل شده به دولاب كه مقابل محوله معروف به (محوِّل: حواله داده شده، واگذار شده).

مجاهديّه است و معروف شده به دولاب ابن ابى الحسن و اكنون در آنجا اقامت دارد و شغلش خريدن غلّه و غير آن مى باشد. گفت كه او از ديوان سراير غلّه خريد و به آنجا آمد كه غلّه را تحويل بگيرد و شب را پيش طايفه معيديه سپرى كند در جايى كه معروف به مجره بود. وقتى سحر شد، دوست نداشت كه از آب معيديه استفاده كند. آنگاه به قصد نهرى كه در طرف شرقى آنجا بود خارج شد. پس متوجه خود نشد مگر زمانى كه خود را در تلّ سلام كه در راه حرم امام حسينعليه‌السلام ودر جهت غرب بود ديد واين در شب پنج شنبه نوزدهم ماه جمادى الاخر سال ٦٤١ بود. (همان شبى كه شرح بعضى از آنچه كه خداوند به من در آن شب وروز در پيش مولايم علىعليه‌السلام تفضل كرده بود، گذشت).

عبد المحسن گفت: به جهت قضاء حاجت به گوشه اى رفتم. ناگهان سوارى نزد خود ديدم كه نه از او و نه از اسب او هيچ حركت و (قضاء حاجت: تخلى كردن، رفتن به دستشويى).

صدايى را نديدم و نشنيدم. ماه طلوع كرده بود ولى هوا مه بسيار داشت. پس من از شكل آن سوار و اسبش سؤال كردم. گفت: رنگ اسبش سرخ مايل به سياه بود و بر بدنش لباس هاى سفيد داشت و عمامه اى داشت كه حنك بسته بود و شمشير هم به همراهش بود. سوار به شيخ عبد المحسن گفت: «وقت مردم چگونه است؟»

عبد المحسن گفت: من خيال كردم از اين وقت سؤال مى كند. گفتم: ابر و غبار دنيا را گرفته. آنگاه گفت: «من در اين مورد از تو سؤال نكردم بلكه از حال مردم پرسيدم». گفتم: مردم در خوشى و ارزانى و امنيت و آرامش در وطن خود و در ميان مال و دارايى خود زندگى مى كنند.

پس گفت: «به نزد ابن طاووس برو وبه او چنين و چنان بگو» وآنچه آن حضرت فرموده بود براى من گفت.

آنگاه گفت كه آن جناب فرمود: «پس وقت نزديك شده».

عبد المحسن گفت: پس به دلم افتاد كه او مولاى ما صاحب الزّمانعليه‌السلام است پس به رو افتادم و بيهوش شدم و همين گونه بيهوش بودم تا اينكه صبح رسيد. گفتم: از كجا فهميدى كه منظور آن جناب از ابن طاووس، من بوده ام؟ گفت: من در بنى طاووس جز تو را نمى شناسم و در قلبم چيزى نمى دانستم جز اينكه منظور آن حضرت تو بوده اى.

گفتم: از كلام آن حضرت كه فرمود (وقت نزديك شده) چه فهميدى؟ آيا مى خواست بگويد كه لحظه وفات من نزديك شده يا ظهور آن حضرت (درود خدا بر او باد)؟

گفت: ظهور آن حضرت نزديك شده.

گفت: پس من در آن روز به سوى كربلا رفتم وقصد كردم كه به خانه خود روم وخدا را عبادت كنم واز اينكه چرا سؤال هايى را كه مى خواستم بپرسم، نپرسيدم پشيمان شدم. به او گفتم: آيا كسى را از اين ماجرا آگاه كردى؟

گفت: بله، بعضى از دوستان مى دانستند كه من به طرف منزل معيديه حركت كرده ام. و به جهت تأخير در برگشتن (بخاطر حالت غشى كه اتفاق افتاده بود)، فكر مى كردند كه من راهم را گم كرده و هلاك شده ام. همچنين در طول آنروز آثار غشى را كه از هيبت وشكوه حضرت برايم اتفاق افتاده بود را مى ديدند.

آنگاه به او وصيت كردم كه اين ماجرا را هرگز براى كسى نگويد و براى او بعضى از چيزها را گفتم.

گفت: من از مردم بى نياز هستم و مال زيادى دارم.

من و او بلند شديم ومن براى او رختخوابى فرستادم وشب را نزد ما در جايى از خانه كه محل استراحت من است در حلّه سپرى كرد ومن با او در جاى باريكى خلوت كرده بوديم. وقتى از پيش من بلند شد، به دليل اينكه مى خواستم بخوابم از روزنه پايين آمدم در اين حال از خداوند خواستم كه عنايتى فرمايد تا در همين شب در عالم رؤيا مطالب بيشترى در خصوص اين قضيه بفهمم.

آنگاه در خواب ديدم مثل اينكه حضرت صادقعليه‌السلام هديه بزرگى را براى من فرستاده وآن هديه در پيش من است در حاليكه قدر آنرا نمى دانم. از خواب بلند شدم وشكر خداى تعالى را به جاى آوردم وبه اتاق بالا رفتم كه نماز شب بخوانم وآن شب شنبه هجدهم جمادى الاخر بود. پس فتح، آفتابه را نزد من بالا آورد.

دست دراز كردم ودسته آفتابه را گرفتم كه آب بر دست خود بريزم، پس دهانه آفتابه را كسى گرفت وآن را برگرداند ونگذاشت كه من از آن آب براى وضو گرفتن استفاده كنم. آنگاه گفتم: شايد آب نجس باشد وخداوند خواسته كه مرا از آن حفظ نمايد. زيرا كه از سوى خداوند بر من الطاف بسيارى مى شود كه يكى از آنها مثل اين نمونه است وآن را ديده بودم. فتح را صدا كردم وپرسيدم: آفتابه را از كجا پر كردى؟ گفت: از كنار آب جارى.

گفتم: شايد اين نجس باشد. پس آفتابه را برگردان وپاك كن واز شطّ پر كن. رفت وآب را ريخت ومن صداى آفتابه را مى شنيدم وآنرا پاك كرد واز شط پر نمود وآورد. دسته آنرا گرفتم وخواستم وضو بگيرم كه گيرنده اى دهانه آفتابه را گرفت ومانع شد از اينكه من از آن استفاده كنم. برگشتم وصبر كردم ومشغول خواندن بعضى از دعاها شدم. دوباره به سمت آفتابه برگشتم ودوباره به همان وضع قبلى گذشت. فهميدم كه اين ماجرا به خاطر اين است كه من نماز شب را نبايد در اين شب بخوانم به خاطرم آمد كه شايد خداى تعالى اراده كرده كه براى من حكمى وبلايى را در فردا جارى كند ونخواسته كه من براى ايمنى از آن دعا كنم، نشستم ودر قلبم چيزى به غير از اين خطور نمى كرد.

پس در همان حال نشسته خوابيدم. ناگهان مردى را ديدم كه به من مى گويد: (عبد المحسن كه براى رسالت آمده بود، شايسته بود كه تو در جلوى او راه بروى). آنگاه بيدار شدم وبه يادم آمد كه من در احترام گذاشتن به او وعزيز داشتن او كوتاهى كردم. پس به سوى خدا توبه كردم. همان گونه كه توبه كننده براى مثل اين گناهان توبه مى كند وشروع كردم به وضو گرفتن، كسى آفتابه را نگرفت ومرا به حال خود رها كرد. وضو گرفته ودو ركعت نماز خواندم كه فجر طالع شد.

نافله شب را قضا كردم وفهميدم كه حق اين رسالت را ادا نكردم.

به نزد شيخ عبد المحسن آمدم واو را ديدم وتكريم كردم واز مال مخصوص خود شش اشرفى برداشتم واز مال ديگران هم پانزده اشرفى كه با آنها مثل مال خودم كار مى كردم برداشتم ودر جايى با او خلوت كردم وآنها را به او دادم وعذر خواهى كردم. از پذيرفتن آنها خوددارى كرد وگفت همراه من صد اشرفى است. وچيزى از آنها را نگرفت وگفت آن را به كسى كه فقير است بده وبه شدّت دورى كرد.

گفتم: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را هم به جهت تكريم واحترام كردن خدا چيز مى دهند نه به جهت فقر يا غناى او. دوباره امتناع كرد ونگرفت.

گفتم: تبريك مى گويم. ولى آن پانزده اشرفى را كه مال خودم نيست تو را مجبور نمى كنم كه حتماً آنرا بپذيرى ولى اين شش اشرفى مال خودم است بايد آنرا بپذيرى.

نزديك بود كه آن را قبول نكند ولى او را مجبور كردم. آنرا گرفت ودوباره برگشت وآنرا گذاشت. آنگاه او را مجبور كردم. دوباره گرفت ومن با او ناهار خوردم ودر جلوى او راه رفتم. همان گونه كه در خواب به آن فرمان داده شده بودم واو را به مخفى داشتن آن سفارش كردم. واز عجايب است كه من در اين هفته روز دوشنبه سى ام جمادى الاخر سال ٦٤١ به همراه برادر خود، محمد بن محمد بن محمد به طرف كربلا حركت كردم.

آنگاه در هنگام سحر شب سه شنبه اوّل رجب المبارك سال ٦٤١ حاضر شد.

محمّد بن سويد كه مقرى است در بغداد وخودش ابتدا بيان كرد كه: در خواب ديد در شب سه شنبه بيست ويكم جمادى الاخر كه قبلاً ذكر شد گويا من در خانه هستم وفرستاده اى نزد تو آمده ومى گويد: او از طرف صاحبعليه‌السلام است.

محمّد بن سويد گفت: بعضى از مردم فكر كردند كه آن فرستاده از جانب صاحبخانه است كه پيغامى براى تو آورده. محمد بن سويد گفت: من فهميدم كه او از جانب صاحب الزّمانعليه‌السلام است. گفت: محمد بن سويد دو دست خود را شست وپاك كرد وبلند شد ونزد فرستاده مولاى ما مهدىعليه‌السلام رفت.

آنگاه در نزد او نوشته اى را پيدا كرد كه از جانب مولاى ما مهدىعليه‌السلام بود براى من وروى آن نوشته، سه مُهر بود.

محمّد بن سويد مقرى گفت: من آن نوشته را از فرستاده مولاى خود مهدىعليه‌السلام گرفتم وبا دو دست خود آنرا به تو مى دهم ومقصود او من بودم وبرادرم محمد آوى حاضر بود. گفت: قضيه چيست؟ گفتم: او براى تو تعريف مى كند. سيد على بن طاووس مى فرمايد: پس متعجب شدم از اينكه محمد بن سويد در خواب ديد در همان شب كه فرستاده آن جناب پيش من بود واو از اين ماجرا بى اطلاع بود.

حكايت يازدهم: سيد بن طاووس

سيد معظم مذكور (سيد بن طاووس) دركتاب (فرج الهموم فى معرفة نهج الحلال والحرام من النجوم) فرمود: به تحقيق درك كردم در زمان خود گروهى را كه گفته مى شد ايشان حضرت مهدىعليه‌السلام را مشاهده نمودند در ميان ايشان كسانى بودند كه رقعه ها و عريضه هاى مردم را خدمت آن حضرت مى بردند و از اين جمله است قضيه اى كه درستى آنرا فهميدم و آن اينگونه است كه تعريف كرد براى من كسى كه اجازه نداده نامش گفته شود. پس گفت: كه از خدا توفيق زيارت آن حضرت را مسئلت كرده بود. پس در خواب ديد كه به آرزويش در زمانى كه برايش مشخص كرده بودند، خواهد رسيد.

گفت: وقتى آن زمان رسيد او در حرم مطهر مولاى ما موسى بن جعفرعليهما‌السلام بود. آنگاه صدايى را شنيد كه از قبل برايش آشنا بود و او به زيارت مولاى ما حضرت جوادعليه‌السلام مشغول بود.

پس براى اينكه مزاحم ايشان نشود، وارد حرم منور شد و در كنار ضريح مقدس حضرت كاظمعليه‌السلام ايستاد.

آنگاه آن كسى كه معتقد بود او حضرت مهدىعليه‌السلام است خارج شد و همراه او رفيقى بود و اين شخص آن جناب را مشاهده كرد ولى به خاطر رعايت ادب در حضور مقدس آن جناب با او صحبتى نكرد.

حكايت دوازدهم: شيخ ورّام

و نيز سيّد والا مقام مذكور فرموده: رشيد ابو العباس بن ميمون واسطى هنگام سفر به سامره قضيه اى را براى من تعريف كرد.

او گفت: جدّ من ورّام بن ابى فراس قدس اللَّه روحه به جهت درد و مرضى كه پيدا كرده بود از حلّه به طرف مشهد آمد ومدّت دو ماه الا هفت روز (پنجاه وسه روز) در مقبره هاى قريش اقامت گزيد.

گفت: من از شهر واسط به سوى سر من رأى رفتم در حاليكه هوا بشدت سرد بود. روزى با شيخ ورّام در مشهد كاظمى گرد هم جمع بوديم و تصميم خود را براى رفتن به زيارت به او گفتم.

گفت: مى خواهم با تو نامه اى بفرستم كه آن را بر دكمه لباس خود ببندى يا در زير پيراهن خود پنهان كنى. آنگاه آنرا به لباس خود بستم.

فرمود: وقتى به قبّه شريفه يعنى قبّه سرداب مقدس رسيدى در اوّل شب داخل آنجا شو و صبر كن تا همه خارج شوند و تو آخرين كسى باشى كه مى خواهى بيرون بيايى آنگاه در همان زمان نامه را در قبه بگذار و وقتى صبح به آنجا رفتى و نامه را در آنجا نديدى به كسى چيزى نگو. گفت: پس آنچه را كه گفته بود انجام دادم.

آنگاه صبح رفتم و نامه را پيدا نكردم و به سوى خانواده خود برگشتم و شيخ هم قبل از من به ميل خود به سوى اهل خود يعنى به حلّه برگشته بود.

پس در فصل زيارت آمدم وشيخ را در منزلش (واقع در حلّه) ملاقات كردم. به من فرمود: آن حاجت برآورده شد.

ابو العباس گفت: از زمان فوت شيخ تا به حال كه نزديك سى سال است اين قضيه را به هيچ كس نگفتم غير از تو.

حكايت سيزدهم: علامه حلّى

سيّد شهيد قاضى نور اللَّه شوشترى در (مجالس المؤمنين) در ضمن احوالات آية اللَّه علامه حلّى گفته كه: در زمان علامه حلى يكى از علماى اهل سنت كتابى در ردّ مذهب شيعه نوشته بود و در مجالس، براى مردم مى خواند و باعث گمراهى آنان مى شد. از طرفى كتاب را هم در اختيار كسى نمى گذاشت تا علماى شيعه نتوانند ايرادى وارد كنند يا جوابى بر آن بنويسند. علامه حلى، بدنبال وسيله اى براى بدست آوردن آن كتاب بود. به همين جهت در مجلس درس آن شخص حاضر مى شد و براى حفظ ظاهر، خود را شاگرد او مى خواند.

روزى علاقه بين استاد و شاگرد را بهانه اى قرار داد براى گرفتن كتاب مذكور و به دليل اينكه آن شخص نمى خواست جواب رد به او بدهد گفت: قسم خورده ام كه اين كتاب را بيشتر از يك شب به كسى ندهم.

جناب شيخ هم آن يك شب را غنيمت دانست و سعى كرد از آن نهايت استفاده را بنمايد كتاب را گرفت و به خانه برد كه در آن شب تا آنجا كه ممكن است از روى كتاب رونويسى كند. وقتى شروع به نوشتن آن كرد و شب به نيمه رسيد خواب بر شيخ غلبه كرد در اين حال حضرت صاحب الامرعليه‌السلام آمدند و به شيخ فرمودند: «كتاب را براى من بگذار وتو بخواب».

وقتى شيخ از خواب بيدار شد رونويسى آن كتاب بواسطه حضرت صاحب الامرعليه‌السلام تمام شده بود.

مؤلف گويد: اين حكايت را در كشكول فاضل المعى على بن ابراهيم مازندرانى معاصر علامه مجلسى به طور ديگرى ديدم و آن اين گونه است كه آن جناب از يكى از بزرگان كتابى را خواست كه نسخه اى از روى آن تهيه كند. او از دادن كتاب خوددارى مى كرد تا آنكه به طور اتّفاقى موافقت كرد، آنهم مشروط بر اينكه بيشتر از يك شب پيش او نماند. در صورتيكه نسخه بردارى از آن كتاب يك سال يا بيشتر وقت مى برد.

سپس علامه آن كتاب را به منزل آورد وشروع به نوشتن آن كرد و چند صفحه از آن را نوشت. در حالى كه بسيار خسته بود و ميل شديدى به استراحت داشت، ديد مردى به شكل و شمايل اهل حجاز از در وارد شد و سلام كرد ونشست. آن شخص گفت: «اى شيخ تو براى من در اين ورق ها سطر (خط) بكش ومن مى نويسم» وشيخ براى او خط مى كشيد و او مى نوشت و از شدّت سرعت نويسنده، شيخ به او نمى رسيد (از او جا مى ماند) وقتى صبح شد كتاب كاملاً پايان يافته بود وبعضى گفته اند كه: وقتى شيخ خسته شد، خوابيد و وقتى بيدار شد ديد كتاب نوشته شده است. بنا بر بعضى روايات، علامه در پايان كتاب نقشى را بعنوان امضاء چنين مشاهده مى كند: «كَتَبه الحُجَّة » يعنى حجّت خدا آنرا نگاشت. (واللَّه اعلم).

حكايت چهاردهم: ابن رشيد

و نيز سيّد اجلّ (گرامى) على بن طاووس در كتاب (فرج الهموم) مى فرمايد: وهمچنين به من خبرى رسيده كه راستى وصداقت گوينده آن بر من معلوم شد.

از مولاى خود مهدىعليه‌السلام خواسته بودم كه به من اجازه دهد كه از كسانى باشم كه با آن حضرت صحبت كنم ودر خدمت آن حضرت قرار بگيرم تا در زمان غيبتش بدين وسيله اقتدا كرده باشم به كسانى كه خدمت مى كنند به آن حضرت از گروه بندگان وخاصانش وكسى را از اين موضوع ومراد خود آگاه نكرده بودم. پس ابن رشيد ابوالعباس واسطى كه قبلاً ذكر شد در روز پنج شنبه ٢٩ رجب المرجب سال ٦٣٥ پيش من آمد وگفت: انسان هايى مانند خودت به تو مى گويند كه ما هيچ قصدى جز مهربانى كردن با تو را نداريم واگر تو نفس خودت را به صبر عادت دهى به آرزويت مى رسى. به او گفتم: اين حرف را از طرف چه كسى مى گويى؟ گفت: از جانب مولاى ما مهدىعليه‌السلام .

حكايت پانزدهم: سيد بن طاووس

در ملحقات كتاب (انيس العابدين) ذكر شده كه از ابن طاووس نقل شده كه او در هنگام سحر در سرداب مقدس از صاحب الامرعليه‌السلام شنيد كه آن جناب مى فرمود: «اللهمَّ اِنّ شعيتنا خلقت مِن شُعاعِ أنوارِنا وبقية طينتنا وقد فعلوا ذُنوباً كثيرة اتكالاً على حبِّنا ووِلايتنا فان كانت ذنوبهم بينك وبينهم، فاصفح عنهُم فقد رَضينا وما كان منها فيما بينَهم، فاصلح بينهم وقاصّ بها عن خمسنا وادخلهم الجنّة وزحزحهم عن النّار ولا تجمع بينهم وبين اعدائنا فى سخطك ». خدايا شيعيان ما را از نور ما و بقيه طينت ما خلق كرده اى. آنها گناهان زيادى به اتكال بر محبت ما و ولايت ما كرده اند اگر گناهان (طينت: خلقت، سرشت) (اتكال: اعتماد كردن) آنها گناهيست كه در ارتباط با تو است از آنها بگذر كه ما را راضى كرده اى وآنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان است خودت بين آنها را اصلاح كن و از خمسى كه حق ما است به آنها بده تا راضى شوند وآنها را از آتش جهنم نجات ده وآنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما. (سخط: خشم گرفتن).

حكايت شانزدهم: زيارت امير المؤمنينعليه‌السلام توسط امام عصرعليه‌السلام

و نيز سيد مؤيد مذكور در كتاب (جمال الاسبوع) از شخصى كه او حضرت صاحب الزّمانعليه‌السلام را مشاهده نمود كه امير المؤمنينعليه‌السلام را با اين عبارت زيارت كرده و اين مشاهده، در خواب نبود بلكه در بيدارى بود. در روز يكشنبه كه آن روز، روز حضرت علىعليه‌السلام است.

«السّلام على الشّجرة النبويّة والدّوحة الهاشميّة المضيئة المثمرة بالنبوّة المونقة بالامامة. السّلام عليك وعلى ضجيعيك آدم ونوح عليهما‌السلام . السلام عليك وعلى اهل بيتك الطيّبين والطّاهرين. السلام عليك وعلى الملائكة المحدقين بك والحافين بقبرك يا مولاى يا امير المؤمنين هذا يوم الاحد وهو يومك وباسمك وانا ضيفك فيه وجارك فأضفنى يا مولاى واجرنى فانّك كريم تحبّ الضيافة ومأمور بالاجابة فافعل ما رغبت اليك فيه ورجوته منك بمنزلتك وآل بيتك عند اللَّه ومنزلته عندكم وبحق ابن عمك رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله وعليكم اجمعين ».

حكايت هفدهم: سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى

آية اللَّه علامه حلّى در كتاب (منهاج الصلاح) مى فرمايد: نوعى ديگر از استخاره است كه آن را از پدر فقيه خود، سديد الدّين، يوسف بن على بن المطهر از سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى از صاحب الامرعليه‌السلام روايت كردم وآن اين گونه است كه: «ده مرتبه سوره حمد را بخواند وكم آن سه مرتبه است وكمترين آن يك مرتبه مى باشد وآنگاه (انا انزلنا) (سوره قدر) را ده مرتبه بخواند وپس از آن اين دعا را سه مرتبه بخواند:اللهم انى استخيرك لعلمك بعواقب الامور واستشيرك لحسن ظنى بك فى المأمول والمحذور. اللهم ان كان الامر الفلانى ممّا قد نيطت بالبركة اعجازه وبواديه وحفت بالكرامة ايامه ولياليه فخرلى اللهم فيه خيرة ترد شموسه ذلولا وتقعض ايامه سروراً. اللهم اما امر فائتمر واما نهى فانتهى. اللهم انى استخيرك برحمتك خيرة فى عافية .

آنگاه يك قبضه از تسبيح را بردارد ونيت كند (حاجت خود را در نظر آورد) و بيرون بياورد اگر عدد آن قطعه جفت است (زوج است) آن خوب است يعنى انجام دهد و اگر فرد است بد است يعنى دورى كند يا برعكس يعنى اين علامت خوبى وبدى بستگى دارد به قرار داد استخاره كننده).»

حكايت هجدهم: سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى

و نيز علامه در كتاب (منهاج الصلاح) در توضيح دعاى عبرات فرموده كه: آن از جناب صادق، جعفر بن محمّدعليهما‌السلام روايت شده ودر مورد اين دعا در نزد سيّد سعيد رضى الدين محمّد بن محمّد بن محمد آوى حكايتى است معروف وبه خط بعضى از دانشمندان در حاشيه اين قسمت از منهاج.

آن حكايت را از مولى السعيد فخر الدين محمّد پسر شيخ اجل جمال الدين نقل كرده كه او هم از پدرش روايت فرموده از جدش شيخ فقيه سديد الدين يوسف از سيد رضى مذكور كه: او در پيش اميرى از امراى سلطان جرماغون به مدّت زيادى در نهايت شدت وسختى زندانى بود. پس حضرت بقية اللَّه (عجل الله فرجه) را در خواب ديد.

آنگاه گريه كرد وگفت: اى مولاى من! براى نجات يافتن من از دست اين گروه ظالم دعا كن.

آنگاه حضرت فرمود: «دعاى عبرات را بخوان».

سيّد گفت: دعاى عبرات كدام است؟ فرمود: «آن دعا در مصباح تو است».

سيّد گفت: اى مولاى من دعا در مصباح من نيست.

فرمود: «در مصباح نگاه كن دعا را در آن پيدا خواهى كرد».

آنگاه از خواب بيدار شده ونماز صبح را خواند ومصباح را باز كرد، در ميان آن برگه اى را پيدا كرد كه آن دعا در آن نوشته شده بود. پس چهل مرتبه آن دعا را خواند وآن امير دو زن داشت كه يكى از آنها بسيار عاقل و با تدبير بود وامير به او اعتقاد داشت.

روزى امير پيش او آمد و او به امير گفت: آيا يكى از فرزندان امير المؤمنينعليه‌السلام را گرفته اى؟ گفت: چرا در مورد اين موضوع از من سؤال كردى؟ گفت: شخصى را در خواب ديدم كه چهره او مثل نور آفتاب مى درخشيد آنگاه حلق مرا ميان دو انگشت خود گرفت و فرمود: «مى بينم كه شوهر تو يكى از فرزندان مرا گرفته و در مورد غذا و نوشيدنى بر او سخت گرفته». به او گفتم: اى سيّد من تو چه كسى هستى؟ فرمود: «على بن ابيطالب! بگو اگر او را رها نكند هر آينه خانه او را خراب مى كنم».

او گفت من در مورد اين مطلب (زندانى بودن چنين شخصى) چيزى نمى دانم و از وزير خود پرسيد وگفت: چه كسى در نزد شما زندانى است؟ گفتند: همان شيخ علوى كه دستور دادى او را بگيريم. گفت: او را رها كنيد و به او اسبى بدهيد وراه را به او نشان دهيد كه به خانه خود برود.

حكايت نوزدهم: محمّد بن على علوى حسينى

سيّد گرانقدر، على بن طاووس در (مهج الدّعوات) نقل فرموده از بعضى از كتب قدما كه او از ابى على احمد بن محمّد بن الحسين و اسحق بن جعفر بن محمّد علوى عريضى در حران روايت كرد كه گفت: محمّد بن على علوى حسينى كه در مصر ساكن بود به من خبر داد و گفت كه: روزگارى، حاكم مصر به جهت مسائلى به شدت از من خشمگين شد. آنگاه از او به خاطر جانم ترسيدم و نزد احمد بن طولان در مورد من سخن چينى كرده بودند و از مصر به قصد حج بيرون آمدم. آنگاه از حجاز به سوى عراق رفتم و تصميم گرفتم كه به طرف مرقد مولى وپدر خود حسين بن علىعليهما‌السلام بروم كه با پناه بردن به مرقد نورانى آن حضرت از خشم و غضب حاكم در امان باشم.

پس در حائر به مدّت پانزده روز ماندم. در شب و روز دعا مى خواندم و گريه مى كردم. قيّم زمان و ولى رحمن براى من نمودار شد در حاليكه من در ميان خواب و بيدارى به سر مى بردم. به من فرمود كه: «حسينعليه‌السلام به تو مى گويد: اى پسر من از فلانى ترسيدى؟» گفتم: بله، تصميم گرفته مرا بكشد من هم به سيّد خود پناه آوردم كه شكايت كنم از اين سوء قصدى كه او در مورد من دارد. فرمود: «چرا پروردگار خود و پدرانت را نخواندى با دعاهایي كه گذشتگان از پيغمبران او را مى خواندند؟ به درستى كه آنها همه در سختى ورنج بودند وخداوند بلا را از آنها بر طرف كرد».

گفتم: او را چگونه بخوانم؟ فرمود: «وقتى شب جمعه شد غسل كن و نماز شب بخوان. وقتى به سجده شكر رفتى اين دعا را در حالتى كه زانوى خود را بر زمين گذاشته اى بخوان». ودعا را براى من خواند. علوى مى گويد: آن جناب را ديدم كه در مثل همان وقت پيش من آمد و آن دعا و كلام را براى من تكرار كرد تا آن كه آن را حفظ كردم و ديگر نيامد.

غسل كردم و لباس خود را عوض نمودم و خود را خوشبو كرده و نماز شب خواندم و سجده شكر به جا آوردم و به زانو افتادم و خداى عزّ وجلّ را با اين دعا خواندم.

آنگاه حضرت شب شنبه پيش من آمد وبه من فرمود: «اى محمّد بعد از تمام شدن دعا، دعايت مستجاب شد و دشمن تو پيش همان كسى كه بدگويى تو را نزدش كرده بودند، به قتل رسيد».

وقتى صبح شد با سيّد خدا حافظى كردم و خارج شدم و به طرف مصر رفتم. وقتى به اردن رسيدم در راه رفتن به سوى مصر مردى از همسايگان مصرى را ديدم كه او مردى مؤمن بود. پس او به من خبر داد كه دشمن مرا احمد بن طولان گرفت و او را زندانى كرد و گفت: او شب را به صبح رساند در حاليكه سرش از گردنش جدا شده بود و اين اتّفاق درست در شب جمعه افتاده بود. پس دستور داد كه او را در رود نيل انداختند و جالب اين كه برادران شيعه من گفتند كه اين اتفاق بعد از تمام شدن دعاى من بود همان گونه كه مولايم نيز به من خبر داده بود.

سيّد اين قضيه را به سند ديگر از ابو الحسن على بن حماد مصرى با اختلافى به طور خلاصه نقل نمود وآخر آن اين گونه است. وقتى به بعضى از منازل رسيدم ناگهان قاصدى از فرزندان خود را ديدم كه همراه او نامه اى به اين مضمون بود: آن مردى كه تو از او فرار كردى قومى را به ميهمانى دعوت كرد آنگاه خوردند و آشاميدند و پراكنده شدند و او وغلامانش در همان مكان خوابيدند آنگاه مردم صبح كردند و هرچه منتظر ماندند، از او خبرى نشد. وارد اتاق شدند، وقتى لحاف را از روى او برداشتند ديدند كه سرش از قفا بريده شده و خونش جارى است. آنگاه سيّد دعا را نقل كرد و بعد از آن على بن حماد گفت: من اين دعا را از ابو الحسن على علوى عريضى گرفتم به شرط آنكه آن را به مخالفى ندهم و همچنين ندهم آن را به كسى مگر اينكه دين ومذهبش را بدانم كه او از دوستان آل محمد: است وآن در نزد من بود ومن وبرادرانم آن را مى خوانديم.

آنگاه در بصره بر من وارد شد يكى از قضات اهواز واو جزء مخالفين بود ودر حق من نيكى كرده بود ومن به او در شهر او محتاج بودم و در نزد او زندگى مى كردم. سلطان او را گرفت واز او امضاء ونوشته گرفت كه بيست هزار درهم بدهد. آنگاه من براى او دلسوزى كردم وبه او رحم كردم واين دعا را به او گفتم. هفته هنوز تمام نشده بود كه سلطان او را رها كرد واز آن نوشته چيزى از او نگرفت واو را به حالت احترام زياد برگرداند به شهر خود وتا ابله او را همراهى كردم وبه بصره برگشتم.

چند روز بعد دنبال دعا گشتم ودر تمام كتاب هاى خود جستجو كردم امّا اثرى از آن نديدم. پس دعا را از ابى مختار حسينى طلب كردم چرا كه پيش او نيز نسخه اى از آن بود او هم پيدا نكرد. آنگاه ما مرتب در كتاب هاى خود به دنبال آن به مدّت بيست سال مى گشتيم وآنرا پيدا نكرديم وفهميدم كه اين عقوبتى است از طرف خداوند بلند مرتبه چرا كه من نبايد آنرا به مخالف مى دادم.

وقتى بيست سال گذشت آنرا در بين كتاب هاى خود پيدا كردم وحال آنكه چندين دفعه كه قابل شمارش نيست، جستجو كرده بودم. پس قسم خوردم كه آنرا به كسى ندهم مگر اينكه به ايمان او اطمينان پيدا كنم كه واقعاً از معتقدين به ولايت آل محمّد: است وبعد از آن كه از او عهد بگيرم كه او آنرا به كسى ندهد مگر اينكه واقعاً مستحق آن باشد. چون دعا طولانى است ودر ضمن در كتب ادعيه موجود مى باشد از آوردن دعا در اين كتاب صرف نظر كردم.

حكايت بيستم: ابى الحسن محمّد بن ابى الليث

شيخ گرانقدر فضل بن حسن الطبرسى، صاحب تفسير (مجمع البيان) در كتاب (كنوز النّجاح) نقل كرده كه اين دعا را حضرت صاحب الزّمانعليه‌السلام در خواب به ابى الحسن محمّد بن احمد بن ابى الليث در شهر بغداد در مقبره هاى قريش تعليم فرموده است.

ابى الحسن مذكور از ترس كشته شدن به مقبره هاى قريش فرار كرده وبه آنجا پناه برده بود. آنگاه به بركت اين دعا از كشته شدن نجات يافته وابى الحسن گفته است كه آن حضرت به من ياد داد كه بگو: «اللهم عَظُم البلاء وبَرِحَ الخَفاء وانكَشَف الغِطاء وانقطَع الرجاء وضاقَتِ الارض ومُنِعَت السّماء وانت المُستعان واليك المُشتكى وعليك المعوّل فى الشدة والرّخاء اللهم صلّ على محمد وال محمد اولى الامر الذين فرضتَ علينا طاعتَهم وعرَّفتَنا بذلك منزلتهم ففرّج عنّا بحقهم فرجاً عاجلاً قريباً كلَمح البصر او هو اقرب يا محمد يا على يا على يا محمد اكفيانى فانكما كافيان وانصُرانى فانّكما ناصران يا مولانا يا صاحب الزّمان الغوْث الغوث الغوث ادركنى ادركنى ادركنى الساعة الساعة الساعة العَجَل العَجَل العَجَل يا ارحَم الرّاحمين بحقّ محمدٍ وآله الطّاهِرين » و راوى گفته است كه در هنگام گفتن يا صاحب الزّمان حضرت به سينه خود اشاره فرمود. مؤلف گويد: ظاهر آن است كه شايد مراد حضرت از اين اشاره اين باشد كه در وقت گفتن يا صاحب الزّمان بايد مرا قصد كرد.

حكايت بيست ويكم: شيخ ابراهيم كفعمى

شيخ با تجربه وصالح، شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب (بلد الامين) گفته: از حضرت مهدىعليه‌السلام روايت شده هر كس اين دعا را در ظرف تازه با تربت حسينعليه‌السلام بنويسد و بشويد وآنرا بخورد از مرض خود شفا مى يابد.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«بسم اللَّه دواء والحمد للَّه شفاء ولا اله الا اللَّه كفاء هو الشافى شفاء وهو الكافى كفاء اذهب البأس بربّ الناس شفاء لا يغادره سقم وصلى اللَّه على محمّد وآله النجباء ».

و ديدم اين دعا را به خط سيّد زين الدين على بن الحسين حسينى به مردى كه در حائر يعنى كربلا مجاور بود و اين را از حضرت مهدىعليه‌السلام در خواب خود آموخت كه به مرضى هم مبتلا بود.

پس به حضرت مهدىعليه‌السلام شكايت كرد و حضرت او را به نوشتن اين دعا امر كرد واينكه آنرا بشويد وبخورد. پس انجام داد آنچه را كه فرموده بود ودر همان زمان از مريضى نجات پيدا كرد وشفا يافت.